aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۸۳۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

... در اواخر الهیات شفا ... در فصل هفتم از مقاله‌ی نهم ، بحث معاد مطرح می‌شود و شیخ [ابن‌سینا] می‌گوید که اکنون نوبت آن است که احوال نفس انسان را هنگام مفارقت از بدن مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم به چه وضعیتی تغییر حالت می‌دهد . می‌گوید :
"می‌گوییم : باید بدانیم که یک قسم از معاد ، منقول از جانب شرع است و ما هیچ راهی برای اثبات آن نداریم مگر از طریق شریعت و تصدیق خبر نبوت ، و آن معادِ جسم است در رستاخیز ."
ملاحظه می‌کنید که تعبیر شیخ این است که معاد جسمانی را پیامبر خبر داده و ما باید ایماناً آن را تصدیق کنیم و بپذیریم ...
[...]
طرح این پرسش ، دردی نهفته را حکایت می‌کند که از فارابی به ابن‌سینا منتقل شده و آن عبارت است از پیدا کردن راهی برای جمع میان عقل و وحی [خیال] ؛ اگر شدنی باشد .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

"فیلسوف قلابی کسی است که علوم نظری را به‌کف آورده اما اَفعال فاضله و پسندیده ندارد ، بلکه تابع هوی و هوس خویش است ."
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em
واژه‌ی 'متافیزیک' (Metaphysics) که نزد ابن‌سینا و در سنت فلسفه‌ی اسلامی با کلمه‌ی 'مابعدالطبیعه' تعبیر شده است ، در اصل واژه‌ای یونانی است به‌صورت TA META TA FUSIKA (تا متا تا فوسیکا) که به معنای "پس از فیزیک (و طبیعیات)" است . متافیزیک ، نخستین‌بار به‌عنوان نام یکی از مهمترین آثار ارسطو به‌کار رفته است . لازم به‌ذکر است آثار ارسطو برخلاف آثار استادش افلاطون که تقریباً همه‌ی آنها محفوظ مانده ، به‌صورت پراکنده بوده و بخشی از آنها از بین رفته است . بعدها آثار موجود او را جمع‌آوری ، مرتب و دسته‌بندی کرده‌اند . کتابی که امروز به‌نام متافیزیک از ارسطو وجود دارد ، مجموعه‌ای از مقالات است درباره‌ی مباحث فلسفه‌ی اولی . نام متافیزیک را ارسطو بر این کتاب ننهاده است ، بلکه این نام "در تعلیقه‌ای که اندرونیکوس رودسی بر شرح متافیزیکِ ثاوفرسطوس نوشته ، آمده است ."°
واژه‌ی متافیزیک یا مابعدالطبیعه که معادل آن در سنت فلسفه‌ی اسلامی است ، امروز بارِ معنایی خاصی دارد که حکایت از ماورای جهانِ طبیعت می‌کند ؛ یعنی معقول و غیرمحسوس و حتی عوالم غیبی . اما پیدایی نخستینِ این واژه با محتوای کتابِ موسوم به این نام ، و مباحثی که در آن دانش مطرح بوده ، ارتباط نداشته و صرفاً مولود نحوه‌ی تنظیم مباحث و آثار ارسطو بوده است ؛ یعنی مجموعه‌ی مباحثِ مربوط به فلسفه‌ی اولی ، که پس از مجموعه‌ی مباحثِ مربوط به علم فیزیک و طبیعیات آمده است .
"تردیدی در این نیست که اصل این نامگذاری به عوامل درونی (محتوای اثر) مرتبط نیست ، بلکه به عوامل بیرونی مربوط است که عبارتست از ترتیب این مجموعه که پس از طبیعیات آمده است . کتاب مابعدالطبیعه یک مجموعه‌ی منسجم را تشکیل نمی‌دهد ؛ بلکه کتابی پاره‌پاره است که در دوره‌های مختلف به‌گونه‌های متفاوت نوشته شده است ."°
کتاب متافیزیک ارسطو مجموعه‌ای متشکل از چهارده مقاله یا کتاب است که به ترتیب حروف آلفابت یونانی تنظیم و نامگذاری شده ...
[...]
در تاریخ فلسفه ، کتاب متافیزیک ارسطو اثری درخشان و پرنفوذ بوده و در تکون فکر فلسفی نقشی تعیین کننده داشته و نزد همه‌ی فیلسوفان واجد مرجعیت بوده است . در عصر ترجمه و انتقال علوم یونانی به جهان اسلام ، این کتاب از زمره‌ی کتاب‌هایی بود که از زبان یونانی و سریانی به‌عربی ترجمه شد .
نظر به اینکه بخش‌های چهارده‌گانه‌ی کتاب متافیزیک ارسطو با حروف الفبا نام‌گذاری شده ، این کتاب نزد مسلمانان علاوه‌بر نام مابعدالطبیعه ، کتاب 'الحروف' نیز خوانده شده است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°ارسطو ، بدوی ، عبدالرحمن ، ص۴۵
  • Zed.em
ورود عنصر زمان به فهمِ فلسفی ، از سوی ابن‌سینا و تأثیر آن در سیر تکامل عقل ، ورودی مبارک است که جای بحث و بررسی بسیار دارد و می‌تواند نویدبخش فتح‌بابی نو در تفکر فلسفی ابن‌سینا باشد ... از نظر ابن‌سینا صنعت فلسفه مانند هر صنعت دیگری ، در بستر زمان رشد می‌کند و ارسطو چون پس از افلاطون می‌زیسته ، علاوه‌بر اینکه از فلسفه‌ی او بهره‌مند شده ، نبوغ عظیم خودش ، باب‌های دیگری نیز بر او گشوده و مجموعاً به‌لحاظ فلسفی مرتبه‌ای برتر و بالاتر از استاد خود دارد .
[...]
سیر استکمالی فلسفه را ابن‌سینا در الهیات 'شفا' نیز مورد بحث قرار داده و بر آن تأکید کرده است . در آنجا می‌گوید که فلسفه روندی روبه‌رشد و کمال داشته و از این‌رو در آغاز یونانیان اهل خطابه بودند ، سپس مغالطه و جدل به‌وجود آمد ؛ و حکمای اقدم در آغاز با قِسمِ طبیعی سر و کار داشتند ، سپس متوجه ریاضی شدند ؛ پس از آن به الهی پرداختند .°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°شفا ، الهیات ، ص۳۱۰
  • Zed.em
"در طرحِ عظیم و سترگ فارابی ، دو نقطه‌ی به‌هم پیوسته وجود دارد که نقد آن طرح و درانداختنِ طرحی نو مستلزم تأمل و مطالعه در آن دو نقطه است . این دو نقطه عبارتند از : وحدت فلسفه و نقش خیال . درواقع می‌توان گفت که خود فارابی به‌نحوی ما را به تأمل و مطالعه‌ی در این حوزه دعوت کرده است . اگر فلسفه‌ی فارابی و آنچه به‌نام 'فلسفه‌ی اسلامی' تأسیس شده ، قابل نقد و آسیب‌پذیر باشد ، بیشتر از ناحیه‌ی این دو نقطه است ‌. خود این دو مبحث ، یعنی وحدت فلسفه و نقش خیال ، در یک نقطه اشتراک دارند و آن این است که مطالعه و بررسی این دو مبحث در فلسفه‌ی فارابی ، ما را به عرصه‌ی نقد عقلانیت فلسفی می‌کشاند و افق عقلانیت عرفانی را در برابر ما می‌گشاید . فارابی در بخش عمده‌ای از کوشش خود ، یعنی آنجا که می‌خواهد فلسفه‌ی اسلامی تأسیس کند ، کاملاً متوغّل در عقلانیت فلسفی است و در منظومه‌ی او جایی برای عرفان وجود ندارد . در مقابل ، برای ورود به سپهر عقلانیت عرفانی ، راهی جز گذر از عقلانیت فلسفی نیست ."°
هانری کربن در جایی می‌گوید :
"فارابی (پس از ارسطو که معلم اول بود) معلم ثانی و نخستین فیلسوف بزرگ مسلمان به‌شمار آمد ."°°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°ر.ک. زندگی و اندیشه‌ی حکیم ابونصر فارابی ، ص۳۲۲
°°تاریخ فلسفه‌ی اسلامی ، ص۲۲۴
  • Zed.em
فارابی صادقانه تلاش کرد با اثبات وحدتِ فلسفه ، زمینه‌ی جمع و توفیق فلسفه و دین را فراهم آورد ، به‌همین منظور کتاب 'الجمع' را نوشت .
[...]
یکی از ویژگی‌های عصر او این بود که در برابر مخالفانِ پُرشورِ فلسفه ، عده‌ای از مخالفانِ سرسختِ نبوت بودند .
"در قرن سوم و چهارم موجی از شک و تردید که نبوت و انبیاء را انکار می‌کرد حاکم بود و سخنگویان این مکتب از برخی دلایلی که منکران نبوت اقامه می‌کردند تقلید می‌کردند و در رأس این شکاکان ابن‌راوندی قرار داشت که نخست معتزلی° بود و بعداً به ردّ این مکتب پرداخت . طبیعی‌دانِ معروف ، محمد ابن زکریای رازی نیز مخالف سرسخت و نیرومند تلفیق دین و فلسفه بود و هرگونه کوشش در این راه را باطل می‌شمرد و معتقد بود که تنها راه اصلاح فرد و جامعه ، فلسفه است و ادیان سرچشمه‌ی کشمکش و نزاعند . این حمله ، همه‌ی مراکز مختلف اسلامی را به دفاع از اصول دین برانگیخت و فارابی نیز در این دفاع شرکت جست و به تبیین نبوت بر پایه‌ی مبانی عقلی و شرح و تفسیر علمی آن پرداخت ."°°
اگر جایگاهِ تاریخیِ فارابی را مدّنظر نداشته باشیم و ندانیم که وی در چه موقعیتی می‌زیسته و با چه مسائلی مواجه بوده و چه درد و دغدغه‌ای داشته ، هیچگاه به عمق اندیشه‌ی او پی نخواهیم برد .
[...]
...استدلالِ ابن‌راوندی و زکریای رازی ، در مخالفت با نبوت و انکار آن مبتنی بر حجیّت عقل است . لُبِّ سخن این دو اندیشمند آن است که عقل ، مهمترین قوه‌ی ادراکی بشر ، و برای او حجت است . این عقل آموزه‌هایی دارد که تعالیم پیامبران ، یا مطابق آنها است یا مخالف . اگر مطابق است ، که پیش از پیامبر عقل آنها را دریافته و به‌وجود پیامبر نیازی نیست ؛ و اگر مخالف است که ما به پیامبرِ مخالفِ عقل احتیاج نداریم .
[...]
فارابی علاوه بر آنکه ایماناً و به‌نحو ماتقدم ، پیامبر را به‌عنوان کسی که حقایق هستی ازطریق فرشته‌ی وحی به او القاء می‌شود تصدیق کرده ، ضرورت وجود او را نیز عقلاً اثبات می‌کند . این ضرورت مبتنی است اولاً بر تفاوت افهام و عقول مردم ؛ ثانیاً بر اینکه زبان فیلسوف ، زبانی فلسفی و عقلی است ، و با فرض اینکه وحدتِ فلسفه قطعی و محقق باشد ، تنها خواص یعنی صاحبانِ اذهان فلسفی می‌توانند از حقیقت بیان شده توسط فلاسفه بهره‌مند شوند ، و عموم مردم که زبان فلسفه نمی‌دانند از دریافت حقیقت محروم خواهند بود . با آمدن پیامبر و بیان مثالات حقیقت ، همه‌ی مردم در هر سطحی از فهم و درک که باشند ، زبان پیامبر را درمی‌یابند .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°مسلمانان معتزلی خردگرایانی بودند که با اعطای ارزش مطلق به عقل ، قدیم [غیرمخلوق] بودن قرآن را انکار کردند .
°°تاریخ فلسفه در اسلام ، ج۱ ، صص۶۵۷ و ۶۵۸
  • Zed.em
سرانجام و خلاصه‌ی دیدگاه فارابی در معرفت‌شناسی این است که منبع و سرچشمه‌ی تغذیه‌ی معرفتی پیامبر و فیلسوف یکی است و هر دو از منبعی واحد که در عالمی مفارق قرار دارد ، حقایق را دریافت می‌کنند ؛ به هر دو وحی می‌شود . این منبع که حقایق را برای پیامبر می‌آورد ، در لسانِ دینی فرشته‌ی وحی یا جبرئیل یا روح‌القدس نامیده می‌شود و در لسانِ فلسفی عقلِ فعال است ؛ آنگاه که فیلسوف به مرتبه‌ی عقل مستفاد می‌رسد ، به عقل فعال متصل می‌گردد و از آنجا حقایق را دریافت می‌کند ؛ تفاوت اصلی پیامبر و فیلسوف در این است که پیامبر از طریق قوه‌ی خیال و فیلسوف از راه عقل به فرشته‌ی وحی یا عقلِ فعال مرتبط می‌شوند .
"هرگاه آدمی ، هر دو بخش قوه‌ی ناطقه‌اش که عبارتند از بخش نظری و بخش عملی و پس از آن با قوه‌ی متخیله‌اش ، با عقل فعال متصل گردد ، این انسان همان است که به او وحی می‌شود . یعنی خدای عزوجل به‌واسطه‌ی عقل فعال به او وحی می‌کند . پس فیضی که از خداوند تبارک و تعلی به عقل فعال می‌رسد ، عقل فعال آن‌را توسط عقل مستفاد ، به عقل منفعل او و سپس به قوه‌ی متخیله‌ی او می‌رساند . در نتیجه انسان از آن حیث که [حقایق] به عقل منفعل او افاضه می‌شود ، حکیم و فیلسوف و متعقلی تمام است و از آن حیث که به قوه‌ی متخیله‌ی او افاضه می‌شود ، پیامبری است که نسبت به آینده انذار می‌کند و نسبت به اکنون و حال از جزئیات خبر می‌دهد ."°
هانری کربن پس از توضیحی درباره‌ی اهمیت عقل مستفاد°° در نظر فارابی ، به تفاوت آن با نظر ارسطو اشاره می‌کند :
"در نظر فارابی ، عقل مستفاد عالی‌ترین حالت عقل انسانی است ، حالتی که در آن عقل انسانی می‌تواند بدون وساطت خود ، صوری که عقل فعال به آن افاضه می‌کند ، به شهود و اشراق دریابد . باری مفهوم عقل فعال و عقل مستفاد نزد فارابی ، مبین نظری متفاوت با نظر ارسطویی صرف است ‌."°°°
بدین‌ترتیب فارابی بر اساس مفهوم وحی و اشراق ، وحدتِ منبع معرفتی پیامبر و فیلسوف را تبیین می‌کند و یکی بودن حقیقت دین و فلسفه را نشان می‌دهد .
[...]
ارتباط معرفت خیالی و حکمت نبوی یکی از مهمترین دستاوردهای تفکر فارابی است که هیچگونه پیشینه‌ای در فلسفه‌ی یونان ندارد ؛ مگر اینکه بخواهیم تابع پارادایم مستشرقان باشیم و به تقلید از والزر (R. Walzer) بگوییم که : "در فلسفه‌ی فارابی آنچه شایان توجه بسیار است ، مبحث خیال و فلسفه‌ی نبوت است که این هم شاید از بعضی مآخذ یونانی که به‌دست ما نرسیده است ، مقتبس باشد ."°°°°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°آراء اهل المدینة الفاضلة ، ص١٢٥
°°مطابق بیان فارابی ، در میان انسان‌ها کسانی هستند که به بالاترین مرتبه‌ی عقل ، که همان عقل مستفاد باشد ، می‌رسند که فیلسوف نام دارند .
°°°تاریخ فلسفه‌ی اسلامی ، ص۲۳۰
°°°°مجموعه‌ی مقالات ابونصر فارابی ، ص۱۳۸
  • Zed.em
انسان مدرن امروز در کنار همه‌ی ابزار ، ادوات و لوازم زندگی ، به چیزی نیازمند است که این لوازم را برای او معنادار و قابل استفاده کند و آن عبارت است از عشق ، زیبایی ، ادب ، اخلاق ، انسانیت ، هنر ، کمال و فضیلت ؛ مبدأ پیدایی و تکوّن نظری این مفاهیم ، در روزگارِ پس از پیامبر خاتم به‌عنوان عصر اختفای حقیقت ، شاید برای نخستین‌بار توسط حکیمی ایرانی و مسلمان یعنی حکیم ابونصر فارابی قدم به‌عرصه‌ی تفکر و عقلانیت ایران اسلامی نهاده و ما از آن غافلیم . این مبدأ عبارت است از عنصر 'خیال' که فارابی آن‌را به 'حکمت نبوی' گره زده و افق عقلانیت عرفانی را گشوده ؛ این آن چیزی است که در یونان سابقه نداشته .
ورود عنصر خیال به‌عرصه‌ی عقلانیتِ حکیمانِ مسلمان ، زمینه‌ی تکوّن عرفان نظری را فراهم کرده و بر اساس آن ، جهان‌شناسی خیالی و زبان‌شناسی خیالی به‌وجود آمده ، عرفای مسلمان با استمداد از فیض کلمات پیامبر اسلام که هنرمندی خلاق در ساحت کلمه بود ، دست به آفرینش منظومه‌های شکوهمند عرفانی ، معماری و شعر زدند ؛ و نشان دادند که در شبِ تاریخ تنها ازطریق کلمات و خواندن شعر است که می‌توان راه را پیدا کرد و به خانه و مَرکَب و ادوات زندگی معنا بخشید ؛ ...
[...]
درحالیکه فیلسوفِ یونانی (تا آنجا که منابع نشان می‌دهد و آثار خود فیلسوفان حکایت می‌کند) از تعالیم وحی به‌عنوان منبعی برای کشف حقیقت محروم است ، فارابی از این تعالیم بهره‌مند است و به آنها ایمان دارد . درخشش شناختی که از طریق وحی حاصل می‌شود این است که یقینی و تضمینی است و اثبات صدق آنها ، منوط به تأیید قوانین منطقِ ارسطویی نیست . در فارابی‌شناسی و معرفی فلسفه‌ی فارابی ، شرق‌شناسانی که ایمان او را به وحی نادیده می‌انگارند ، درصددند که اصالت و استقلال تفکر او را در برابر فلسفه‌ی یونان منکر شوند .
به‌نظر فارابی حقیقت واحد است ، درنتیجه ، علاوه‌بر اینکه از 'منطق' (به‌عنوان روش) استفاده می‌کنیم تا با جلوگیری از خطای در تفکر ، به ادراک خود اعتبار دهیم ، از 'وحدت فلسفه'° به‌عنوان 'میزان' برای سنجش اعتبار حقیقت فلسفی بهره می‌گیریم . یعنی حقیقت فلسفی زمانی اعتبار دارد که فلاسفه در آن اختلاف نداشته باشند .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°منظور از وحدتِ فلسفه تجمیعِ آراءِ افلاطون و ارسطو می‌باشد ، که فارابی خود در دوره‌ی دوم تفکرش این ایده را کنار گذاشت چون ظاهراً آراء این دو فیلسوف با هم قابل جمع یا بدون اختلاف نبودند !
"... اولین مرحله‌ی تفکر فلسفی فارابی اثبات اتفاق رأی و نظر فلاسفه است ؛ حتی چنانکه خواهیم دید فارابی بر این رأی بوده است که فلسفه‌ای که افلاطون و ارسطو در آن اتفاق دارند با حقیقت دین هم مطابقت دارد ؛ یعنی اگر دین و فلسفه در ظاهر با هم اختلاف دارند ، در موضوع و حقیقت یکی هستند . درواقع تفسیر افلاطون و ارسطو و جمع آراء آن‌دو و اثبات اینکه فلسفه با حقیقتِ دیانت یکی است ، تمهید مقدمه‌ای بوده است برای تأسیس فلسفه و کاشتن نهال آن در سرزمین تاریخ و فرهنگ اسلامی ." [فارابی ، صص ۴۸و۴۹]
  • Zed.em
به اعتقاد من مارکی دوساد و دیدرو بیش از دیگر نویسندگانِ عصر روشنگری جنبه‌های خاص و بدیع داشتند . یکی بازتاب رویه‌ی ظلمانی این عصر بود و دیگری تبلور وجه بازیگوشانه‌ی آن . اهمیت آثار ساد به‌دلیل عیان ساختن واقعیتی وحشتناک و در عین حال جذاب است ، اینکه خِرَد روشنگری هنگامی که از هرگونه غایتِ اخلاقی عاری شود بر ضدّ خود عمل می‌کند و در خدمت غرایز مرگ‌بار قرار می‌گیرد . عقل با نفی خدا ، طبیعت و دست‌آخر خود انسان ، به‌قول ساد در نتیجه‌ی خونسردی حاصل از "سخت شدن اندام‌های حسی" به کوهی یخی تبدیل می‌شود که تنها غریزه‌ی افسارگسیخته‌ی صیانتِ نفس را می‌شناسد ، تا حدی که جان و روحش نیز پژمرده می‌شود و می‌میرد ؛ گویی ستاره‌ی خودخواهیِ ناب ، اکنون با آتش خود می‌سوزد . پس مایه‌ی شگفتی نیست اگر متفکران مکتب فرانکفورت ، و در رأس آنها آدورنو و هورکهایمر ، ساد را یکی از برجسته‌ترین پیشگویانِ عقل ابزاری شده‌ای بدانند که در خدمت نظام‌های توتالیتر است . اگر روسو پیام‌آور عصر ایدوئولوژی‌ها بود ؛ اگر ساد پیشاپیش عقل سرد ، بی‌احساس و حسابگر نظام‌های توتالیتر را برملا می‌کرد ؛ دیدرو بسی بیشتر از آنها از قرن خود جلوتر رفت ، به‌طوریکه بینش او از جهان ، همچون نگاه انسان امروز ، متکثر و متنوع بود . می‌توان گفت که جنبه‌ی بازیگوشانه‌ی اندیشه‌ی او به بینش چندگانه و چندجانبه‌ی پست‌مدرن نزدیک‌تر است تا به جهان‌بینی عصر ایدوئولوژی‌ها .
[...]
... هنر او (دیدرو) آن بود که نشان داد بدون وحدتِ گونه‌های مختلفِ شناخت و یا به‌قول خودش "بدون وحدت طبیعت ، اخلاقیات و شعر" ، تنها راهی که در برابر بشریت قرار دارد وحشیگری و بربریت است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
"قرآن را آن‌چنان بخوان که گویی بر تو نازل شده است ."
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
سهروردی یکی از متفکران نادری است که عالم خیال را از همه‌ی جنبه‌ها ، عمیقاً توصیف کرده است ، حتی برای نشان دادن بُعد مشهود آن اصطلاحی مناسب ساخته است : ناکجاآباد .
تخیّل به‌دید سهروردی گاه شیطان است و گاه فرشته . او تخیّل را در بینابین قرار می‌دهد ، میان عقل و وهم . تخیّلِ فعال اگر تحت آموزش و هدایتِ عقل سخن گوید فرشته می‌شود ، در این‌صورت آن‌را تعقلی می‌خوانیم . اما اگر وهم برآن غالب شود به ابلیس تبدیل می‌گردد . در این‌حالت تخیل دست‌اندرکارِ سرهم‌بندی و ترکیب عناصر ناسازگار می‌شود ، آنچنان‌که انسان را گرفتار اوهامِ وحشتناک می‌کند . برعکس ، اگر تخیّل عقل را بارور کند ، موجودات معنوی در برابرش حیّ و حاضر می‌شوند . هنگامی‌که تخیّل درخدمتِ عقل باشد ، موجودات معنوی دربرابر آدمی تجسّد می‌یابند . این موجودات ممکن است به‌صورت‌های گوناگون ظاهر شوند . در هیأت فرشته ، در قالب نمادهای معنوی همچون شجره‌ی طور در قلّه‌ی کوه سینا ، یا در شکل یک موجود غیرمادی . این مکانِ مثالی "در جایی واقع نیست ، بلکه خود طراح صور خویش است ." به‌دیگر سخن ، اینجا فضای جان است و تنها با واسطه‌ی گسستی ناگهانی از مختصات جغرافیایی می‌توان بدان راه‌یافت . در آنجا باید نگاه را وارونه کرد ، به‌جای نگریستن با چشمان ظاهر ، از دیده‌ی باطن کمک گرفت ، به‌طوری‌که جان با شکوفایی کاملِ نمادهایش بر خود مکشوف شود . پس دخول به این فضا ممکن نیست مگر در حالت استحاله‌ی درونی ، مگر با دگرگون‌سازی بنیادین در شیوه‌ی بودن و دانستن .
اگر در این‌مورد ، کمال مطلوب برخوردی مبهوت‌کننده با فرشته است ، در عوض تخیّل آلوده به وهم تنها صورت‌های شیطانی می‌آفریند . سهروردی در 'کلمةالتصوف' می‌گوید : "قوه‌ی وهم همان ابلیس است که از سجده کردن در برابر خلیفه‌ی خدا و کلمه‌ی [نفسِ] او سر پیچید ، در حالیکه تمام فرشتگان که بیانگرِ استعدادهای روان‌اند ، در برابر کلمه سجده کردند . به‌تعبیر قرآن (آیه‌ی ۳۴ سوره‌ی بقره) ابلیس از آن‌رو سرپیچید و غرور ورزید که از کافران بود ." چنین تخیلی برخلاف تخیلی که وهم آن‌را به گمراهی کشانده ، امر غیرواقعی نمی‌آفریند ، بلکه واقعیت نهان را آشکار می‌کند . این همان تأویل معنوی است که حکما در همه‌ی اعصار به آن عمل کرده‌اند . دیدن با چشم جان ، از سر گذرانیدن استحاله‌ی همه‌ی حواس نیز هست . به اعتقاد سهروردی "چون دیده‌ی اندرونی گشاده شود دیده‌ی ظاهر بر هم باید نهادن" زیرا از این‌طریق می‌توان بی‌وقفه شاهد رازهای روح بود ، اندام‌های لطیف تن را بیدار کرد ، عالم مثال را به‌جای عالم وهم نشاند و همسفر فرشته شد ‌.
[...]
وجود عالم مثال برای اجتناب از شکافی که جهان را دو پاره کرده ضرورت مطلق دارد . باید توجه داشت که عالم مثال ، مُثُل افلاطونی نیست ، بلکه مرتبه‌ای میانی است بین عالم معقول و عالم محسوس .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
جهش‌یافته دچار التقاطی یکپارچه و اغلب مشکوک است ، او تصوراتی بدیهی در ذهن خود دارد که از آنها بت ساخته و سرسپرده‌شان است . می‌توان گفت که وجود او در تسخیر همین اختلاط است ، اختلاطی که او تجسم تمام عیار آن است .
[...]
انسان جهش‌یافته انواع گوناگون دارد . ممکن است فرومایه و سترون باشد ، فردی که دلمشغولی اصلی‌اش زنده‌ماندن به هر بهایی است ؛ ممکن است یک انقلابی پرشور و خشمگین باشد که نمونه‌های آشتی‌ناپذیرش را در جنبش‌های سیاسی تندرو می‌بینیم ؛ و ممکن است ایدئولوژی‌پردازی باشد که ایمان دارد رسالتی مقدس برعهده‌ی او است . به بیان دیگر ، انسان جهش‌یافته اگر از عوام باشد ، یک فرصت‌طلب باری به هرجهت خواهد بود ، اگر مبارزی فعال باشد ، یک انقلابی تندرو و اگر روشنفکر باشد ، ایدوئولوژی‌پردازی خودمحور و بریده از واقعیت است . اما در هیچ‌یک از این موارد از تضادهای بی‌شمارش آگاه نیست . برای روشن شدن خصوصیات اولین نوع انسان جهش‌یافته ، به بررسی و تحلیل جلال آل‌احمد (۱۳۰۲-۱۳۴۸) در اثر بحث‌انگیزش 'غرب‌زدگی' می‌پردازیم . غرب‌زدگی که در دهه‌ی چهل به‌چاپ رسید ، در زمان خود موضوع روز بود و بحث‌های موافق و مخالف زیادی برانگیخت . آل‌احمد در این کتاب تصویری گیرا از انسان منفعلی که او را هرهری مذهب می‌نامد ارائه می‌دهد .
هرهری مذهب انسانی است بی‌اعتقاد که باد او را به هر سو می‌برد . او با هیچ‌چیز مخالفت نمی‌کند ، به‌راحتی از لابلای موانع رد می‌شود و به‌هرچه به‌دستش می‌رسد رضایت می‌دهد . اما این انسان فرومایه درعین‌حال آب‌زیرکاه هم هست . می‌داند چگونه رفتار و به چه کسی اقتدا کند ، "بی‌آنکه قطب‌نما داشته باشد می‌داند که جذبه‌ی قدرت به‌کدام سمت است" . به‌همین‌دلیل در همه‌جا حضور دارد . او انسانی التقاطی و دچار "غرب‌زدگی" است . نمی‌توان گفت جهان‌وطن است ، در اصل هیچ‌جایی است . به بیان دیگر "ملغمه‌ای است از انفراد بی‌شخصیت و شخصیت خالی از خصیصه ." او هیچ تخصصی ندارد ، همه‌کاره و هیچ‌کاره است . اما مثل علف‌هرز همه‌جا می‌روید و همه‌ی فعالیت‌های اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی را در تسخیر خویش می‌گیرد . "بی‌اعتبارترین بازرگانان گردانندگان بازار و اتاق تجارت‌اند ، بیکاره‌ترین فرهنگیان مدیران فرهنگ‌اند ، ورشکسته‌ترین صراف‌ها بانک‌دارند ، بی‌بخارترین افراد نمایندگان مجلس‌اند ."
در ذهن آل‌احمد ، هرهری مذهب تصویرِ کاملاً منفی انسان جهش‌یافته است . زیرا نخستین انگیزه‌ی او ماندن به هر بها و کسب منفعت فوری است . او هیچ آرمانی ندارد ، نه مؤمن است و در میان امت جای دارد و نه شهروندِ جامعه‌ای مدنی است ؛ بلکه جنبه‌های منفی و زیان‌بار هر دو را با خود دارد ؛ غرب‌زده است اما غربی نیست . زیرا میان کسی که ناآگاهانه در معرض امواج مدرنیته قرار گرفته و انسان مدرن و شهروندِ مسئول جامعه‌ی مدنی ، تفاوتی هستی‌شناختی وجود دارد . هرهری مذهب جهش‌یافته‌ای منفعل و رام و مطیع است . التقاط در او به‌گونه‌ای است که ارزش‌های دو جهان به‌جای آنکه عامل تنش‌های خلاق شوند ، یکدیگر را به لجن می‌کشند و در نهایت خنثی می‌کنند . خلاصه وجود او محل تأثیر دو مقوله‌ی متفاوت از ارزش‌ها است که درنتیجه‌ی تلاقی با یکدیگر از ویژگی‌های مثبت خویش بی‌بهره‌ می‌گردند و موجودی فاقد برجستگی و کیفیت به‌بار می‌دهند ، انسانی که به‌سطح بیولوژیک تنزل یافته و تنها تابع غریزه‌ی صیانت از نفس است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
آلبر کامو در این‌باره گفته است : "تنها چیزی که درباره‌ی این جهان می‌توان گفت آن است که در نفس خود معقول نیست . رویارویی این دنیای غیرعقلایی با میل شدید بشر به‌وضوح و روشنی ، که بانگ آن در اعماق وجودش طنین انداخته ، جهان را پوچ و بی‌معنا کرده است . پوچی هم به انسان وابسته است و هم به جهان ؛ و در حال حاضر تنها حلقه‌ی اتصال آن‌ها است و آن‌دو را به‌یکدیگر پیوند می‌دهد ، آنگونه که تنها کینه می‌تواند چنین کند ."
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
جوزپه توچی تبت‌شناس ایتالیایی درباره‌ی جدایی میان دین و فلسفه و جان و عقل چنین می‌گوید : "در هند عقل هرگز آنچنان مسلط نشد که همچون چیزی اضافه بر توانایی‌های کامل روح ، از آن جدا گردد و میان خود و روان انفکاکی خطرناک ایجاد کند ، مرضی که غرب به آن دچار است ." متفکران آلمانی این "بیماری" را مورد مطالعه قرار دادند و پیش از دیگران ، از همان پایان قرن هیجدهم یعنی عصر خلاق ایده‌آلیسم ، یاکوبی به بحث دراین‌باره پرداخت و برای آن عنوانی مناسب نیز یافت : 'نیهیلیسم' . او در سال ۱۷۹۹ به فیشته چنین نوشت : "فیشته‌ی عزیز ، اگر شما یا هر کس دیگر ترجیح بدهید آنچه را که من نقطه‌ی مقابل ایده‌آلیسم می‌دانم و با نامیدن آن با عنوان نیهیلیسم ، مخالفت خود را با آن بیان کرده‌ام ، اوهام‌باوری بنامید ، باز هم سخنی مخالف من نگفته‌اید ." به‌زعم یاکوبی ، انسان علاوه‌بر تابعیت از مقولات فهم و عقل ، باید به ندای قلب نیز گوش فرا دهد ، تنها در چنین صورتی است که خواهد توانست به انجام دادن جهشی نائل شود که او را فراسوی عقلانیت به قلمرو ایمان می‌رساند . انسان بدینگونه از آفت نیهیلیسم در امان می‌ماند و به اقلیم روح پر می‌کشد .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
تصویر گویا و جذابی را که پاز از مکزیکی‌ها ارائه کرده می‌توان با اندکی تغییر به دیگر ملل غیرغربی ، مثلاً شرقی‌ها هم بسط داد . اما اجازه دهید باز هم به تضادها بپردازیم و طرح مقایسه‌ای پاز از ذهنیت آمریکایی و مکزیکی را به‌طور کامل نقل کنیم :
"آمریکایی‌ها ساده‌دل و زودباورند و ما مؤمن ؛ آن‌ها قصه‌های پریان و داستان‌های پلیسی را دوست دارند و ما اسطوره و افسانه را ؛ ما از سرِ خیال‌پردازی ، ناامیدی یا برای غلبه بر زندگی فلاکت‌بار خویش دروغ می‌گوییم ، آنها دروغ نمی‌گویند اما حقیقتی اجتماعی را جایگزین حقیقت واقعی می‌کنند که در هر حال ناخوشایند است . ما شراب می‌نوشیم تا مست شویم و اعتراف کنیم و آنها برای اینکه خویش را یکسره فراموش کنند ؛ آنها خوشبین‌اند و ما نیهیلیست ، هرچند که نیهیلیسم ما روشنفکرانه نیست و بیشتر واکنشی غریزی و بنابراین نفی‌ناشدنی است . ما بدگمانیم و آمریکایی‌ها به‌راحتی دیگران را می‌پذیرند . ما غمگین و اهل ریشخندیم ، آنان شاد و بذله‌گو . آمریکایی‌ها درصدد فهم امورند و ما خواهان تأمل و تعمق در آنها . آنان فعال و اهل عمل‌اند و ما اهل رضا و تسلیم . ما از زخم‌هایمان لذت می‌بریم و آنان از ابداعات و اختراعات‌شان . آنها به بهداشت ، کار ، سلامتی و خوشبختی باور دارند ، اما شاید لذّت حقیقی را که سرگیجگی و مستی است نشناسند . در هیاهوی شب‌های پایکوبیِ ما ، طنین صداهای زنده و پرشورمان زندگی و مرگ را به‌هم می‌آمیزد ، اما نیروی سرشار آنان در لبخندی ثابت متحجر می‌ماند ؛ آنان پیری و مُردن را منکر می‌شوند و مرگ را به سکون وامی‌دارند ." و سرانجام آنکه ، زندگی برای آنان چیزی است که هردم باید بهبود یابد و عالی‌تر شود ، و برای ما چیزی است که باید تاوان آن‌را پرداخت .
آیا می‌توان رفتارها و بینش‌هایی ناسازگارتر از این یافت ؟ هنگامی که از آگاهی دورگه یا اختلاطی سخن می‌گوییم ، بی‌شک منظورمان آگاهی‌ای است که بتواند این دو نوع ذهنیت را در کنار هم قرار دهد و با هم سازگار کند .
[...]
به‌قول پاز "تنهایی مکزیکی ، در زیرِ شب سنگی آلتی‌پلانو° ، که آسمانِ آن سرشار از خدایان سیری‌ناپذیر است ، از تنهایی آمریکاییِ گمگشته در دنیای انتزاعی ماشین‌ها ، شهروندها و احکام اخلاقی متمایز است ." دنیای پیرامون مکزیکی‌ها واقعیتی از آنِ خود دارد ، واقعیتی که ساخته‌ی ذهن انسان نیست .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )

°Altiplano دشتی است مرتفع در منطقه‌ی آند (در آمریکای لاتین)
  • Zed.em
در گذشته حاکمیتِ یک گفتار مسلط ، سبب می‌شد که صورت‌های کهنِ آگاهی پس‌روند و از نظر نهان مانند . ذهن بشر تابع بی‌چون و چرای الزامات ایدوئولوژی حاکم بود . تروریسمِ فکری مارکسیسم را به‌یاد بیاوریم که چندین دهه قالب‌های فکری ما را پیشاپیش شکل می‌داد ، به‌طوریکه گویی بشر برای شناخت واقعیتِ متغیر جهان یک جعبه‌ابزار بیشتر در اختیار ندارد که لوازم آن عبارتند از : تاریخ‌انگاری ، جبر زمانه ، مبارزه‌ی طبقاتی ، زیربنا و روبنا . این ابزارها برای ما در حکم سلاح نظری ناب و مطلق بودند . اما با ظهور گفتارهای تازه‌ای که ناگهان از پستوهای تاریخ سر برون آوردند ، طیف رنگ‌های شناخت ما به‌طرزی شگفت‌آمیز متنوع و گسترده شد . فرهنگ جهان به صندوق‌خانه‌ای تبدیل شد که بقایای همه‌چیز ، حتی آنچه به‌شکل بارز کهنه و از رواج افتاده بود ، در آن دوباره به‌کار آمد . درنتیجه با فوران ناگهانی بینش‌ها و ادراک‌های گوناگون مواجه شدیم . همه‌ی تکه‌های رنگارنگِ فضای روح از زیر خاکستر هزاران‌ساله‌ی خود دوباره جان گرفتند و رنگ‌هایی خیره‌کننده در برابرمان عرضه کردند . باورنکردنی‌ترین افکار و مفاهیم صدای خود را در همهمه‌ای کر کننده به گوش می‌رساندند .
بدین‌ترتیب اصول و ضوابط تعبیر و قرائت معکوس شد و هنجارها و قواعدِ رفتار کاملاً تغییر یافت . خرَد کلاسیک و حاکم درمواجهه با این کثرتِ بی‌سابقه در تاریخ بشریت ، از عمل عاجز بود . هویت‌ها به هم برخورد و یکدیگر را نفی می‌کردند و با ضرباهنگ تند تبادل‌ها ، درهم می‌آمیختند . انسان متعدد و متکثر شد ، هم شمن بود و هم لیبرال ، هم تکنوکرات و هم جادوگر ، هم یوگی و هم کمیسر . در چنین جوششی ، توانایی ذهن بشر در ترکیب و بینش هماهنگ او از چیزها به چه سرنوشتی دچار شد ؟ تصورات بشر از تلوّن واقعیت ، آنچنان گونه‌گون بود و به حیطه‌هایی آنچنان مختلف تعلق داشت که او را دچار سرگشتگی کرد ، دیگر نمی‌دانست به کدام حقیقت تکیه کند . در برابر کثرت مهارناپذیر ذرات پراکنده‌ی وجود ما ، تنوع شیوه‌های انکشاف جهان قرار داشت . همه‌ی فضاهای نامتجانس هستیِ ما طالب بیان حق بودند و می‌خواستند که بینش آنها به جهان مورد توجه قرار بگیرد و در نظم و نسق قوه‌های شناخت جایی برای آنها درنظر گرفته شود . خلاصه همه‌ی آنها می‌خواستند که انسان به ندای بی‌وقفه‌شان پاسخ گوید .
بدین‌ترتیب تفکر در نیمه‌ی دوم قرن بیستم عَلَم مبارزه در دست گرفت . نه با مهیا کردن فضاهای برخورد که دیگر امری اجتناب ناپذیر شده بود ، بلکه با حمله به خودِ خِرَد . به‌جای غلبه بر ادعاهای نامعقولِ خرد ، که قرن‌ها هرچه خواست کرد و همه‌ی حقوق را از آن خود خواست ، به‌جای آنکه در مکانی که از آنِ خود او بود فضایی برایش فراهم شود که از آن‌سو بتواند همچنان افسارگسیختگی خیال و هذیان را مهار کند ، آن‌را از پای‌بست ویران کردند . عقل روشنگری را به‌زیر چاقوی جراحی بردند ، با چکش قطعه‌قطعه کردند ، همه‌ی چرخ‌دنده‌های آن‌را از هم سوا کردند و آن‌را حتی از علت وجودی‌اش نیز بی‌بهره ساختند . نقد ویرانگر شالوده‌شکنان ، در صورت‌های گوناگون خود ، مرگ قریب‌الوقوع عقل را اعلام کرد . از آن‌پس آرای تندرو و سر از لاک برآورده به‌سوگ تراژیک خرد نشستند و انحطاط و غروب آن‌را رسماً اعلام کردند و فعالیتی گسترده در جهت افشاگری و بی‌اعتبار کردن عقل به‌راه افتاد : دو رویی آن ، مکر و حیله‌هایش ، قدرت بی‌همتایش که در نهادهای دانش رخنه کرده بود ، گفتارمداری خودشیفته‌اش و ساز و کارهای نهانِ استیلای آن ، همه و همه برملا شدند .
هنگامی که عقل به‌طور قطعی منکوب شد ، از میراث آن به‌جز صورت‌های فسیلی و ابزاری شده چیزی به‌جا نماند . درِ شیشه‌ی جادویی باز شد و غولِ پلید از آن به‌در آمد ، اما برای جانشینی آن هیچ تمهیدی اندیشیده نشد . پس شیاطین آزاد شده تخیل انسان را جولانگاه خویش ساختند ، اوهام با صدایی گوشخراش نعره کشیدند و با لایه‌های کهن تفکر که آنها نیز بر سر این خوان نعمت گرد آمده بودند و در این ضیافتِ خدایانِ سرگردان شرکت داشتند ، پیوند یافتند تا نوعی مشروعیت تاریخی برای خود دست و پا کنند . هیچ چیز بی‌معناتر از این عقاید بی‌پایه نیست ، این فرزندان یتیم مدرنیته‌ی مثله شده ، که اکنون از قِبَل اعتقادات مقدس کهن به حیات خود ادامه می‌دهند .
وظیفه‌ی انسان امروز تلاشی قهرمانانه برای غلبه بر آزمایش‌های گوناگون است . زیرا اکنون هیچ‌چیز دیگر به‌شکل نخستین خود نیست . عقل کلاسیک که شدت انتقادها آن‌را فلج کرده ، اگر نگوییم از کار افتاده است ، دست‌کم باید گفت فاقد کارآیی پیشین است . هویت‌های کهن بیدار شده‌اند و پراکنده گشته‌اند ، اما چهارچوبی وجود ندارد که آنها را در خود جای دهد . آنها به گوشه و کنار پراکنده می‌شوند و بازار مکاره‌ی عظیمی به‌پا می‌کنند که در آن همه‌چیز در مرحله‌ی طرح باقی می‌ماند . فرهنگ‌ها در هم تداخل می‌یابند ، اما نادرند آنهایی که سره را از ناسره تشخیص دهند . این اغتشاش بعضی را برآن داشته تا از جنگ تمدن‌ها سخن بگویند .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
همدستی فلسفه و دستگاه دولت نخستین‌بار در قرن نوزدهم میلادی با تأسیس دانشگاه برلن محقق گشت . این دانشگاه ازآن‌پس الگوی آموزش عالی در اروپا و ایالات‌متحده شد . ویلهلم فون‌هومبولت ، بنیانگذار معنوی آن ، با عنایت به نظرات فیشته و شلایر ماخر ، هدف آن‌را تدوین کرد . این هدف عبارت بود از تعلیم معنوی و اخلاقی ملت با الهام از یک اصل اولیه (حقیقت) و نحوه‌ی عملی که بر مبنای آن همه‌چیز تابع آرمانِ عدالت گردد و آنگاه این اصل و آرمان در مفهومی واحد یعنی دولت تجسم یابد . بدین‌ترتیب روح هر فرد ، دولت صغیری می‌شود که به‌نحوی تنگاتنگ و منظم با روح فراگیر دولت در پیوند است .
دولوز و گاتاری در 'هزار سطح' این الگو را در معرض انتقاد قرار دادند . به‌زعم آنان تفکر غرب قرن‌ها در استیلای الگوی درخت‌وار بوده است . همه‌ی رشته‌های مطالعاتی اعم از گیاه‌شناسی ، زیست‌شناسی ، کالبدشناسی ، معرفت‌شناسی ، الهیات و هستی‌شناسی از این الگو تأثیر پذیرفته‌اند . فلاسفه همواره در جستجوی بنیاد و ریشه بوده‌اند . آنها نظام‌هایی رده‌بندی شده ایجاد کردند "که شامل مراکز تولید معانی و مفهوم‌سازی و دستگاه‌های خودکار مرکزی ، همچون حافظه‌های سازمان‌یافته ، بوده است ." زیرا این تفکر در کنه خود ، همواره طالب یک فرماندهی عالی ، یک راهبر ، سردسته‌ای با قدرت مستبدانه بوده است . روانکاوی شاهدی بر این ادعا است . روانکاوی نیز ناخودآگاه را تابع ساختارهای درخت‌وارِ حافظه‌ی متذکر می‌کند . "[روانکاوی] حکومت مستبدانه‌ی خود را بر پایه‌ی ادراکی خاص از ناخودآگاه بنیاد نهاده است ." میدان عمل روانکاوی محدود است زیرا همه‌ی عناصر آن تابع یک فرمانده‌ی کل است . دولوز و گاتاری این بحث را در 'ضد ادیپ' نیز به‌نحوی گسترده مطرح کرده بودند . آن‌دو در این کتاب روانکاوی را با توجه به نمایشی بودن و صحنه‌پردازی که مشخصه‌ی این رشته است ، مورد مطالعه قرار دادند . به‌نظر آنان روانکاوی ارزش‌های تصوری و شخصی‌شده (فرامن ، من ، نهاد) را جایگزین نیروهای مولد حقیقی می‌کند . به اعتقاد دولوز انسان درباره‌ی پدر ، مادر و خانواده دچار هذیان نمی‌شود ، بلکه موضوع واقعی هذیان او کیهان ، کائنات و تاریخ است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
... این تصاویر گونه‌گون شبکه‌ای از ارتباطاتِ ظریف می‌تنند و پارچه‌ی هزار رنگِ لباس چهل‌تکه‌ی ما را مانند آرلکن° می‌سازند . بی‌شک چندگانگی فرهنگی و آمیزش اقوام ، اختلاط افکار و دورگه‌گی ما را برای تصاحب یک هویت مرکب آماده می‌کند . ادوارد گلیسان که به پدیده‌ی آمیختگی زبانی و نژادی توجه بسیار دارد و آن را آمیزشی گسترده در مقاطع زمانی طولانی می‌داند ، معتقد است که هر هویت یکدست ضرورتاً مانع و نافی 'دیگری' است . "چنین نگاهی به هویت ، در تقابل با هویتی قرار دارد که امروزه هویت 'واقعی' فرهنگ‌های مرکب است . در این فرهنگ‌ها هویت عامل و نتیجه‌ی گونه‌ای آمیختگی زبانی و نژادی ، یعنی ریزوم‌وار°° است ." هویت ریزوم‌وار ، ریشه‌ای است که به استقبال دیگر ریشه‌ها می‌رود . "در چنین احوالی آنچه مهم است مطلق و مستقل بودن یک ریشه نیست ، بلکه شیوه‌ی نزدیک شدن آن به دیگر ریشه‌ها یعنی 'ارتباط' است که مهم است . به نظر من امروز نقد و شناختِ ارتباط ، بدیهی‌تر و جذاب‌تر از نقد و شناختِ هستی است ." می‌دانیم که مفهوم ریزوم و تفکر سیار را ژیل دلوز در کتاب 'هزار سطح' که به‌اتفاق فلیکس گاتاری نوشت ، مطرح کرد . ...
'تفکر ارتباطی' به‌نوعی بیانگر مفهوم همزمانی است که پیش‌تر به آن اشاره کردم ، اما در اندیشه‌ی گلیسان با مجموعه‌ای از مفاهیم کلیدی نیز در پیوند است که چندنوایی آن را شدت می‌بخشند . بدین‌ترتیب در نقطه‌ی مقابلِ بینش انحصارطلب به هستی ، که به فرقه‌بازی و بنیادگرایی منجر می‌شود ، مفهوم تنوع در معنای موردنظر سگالن°°° قرار دارد که متضمن توجه به 'دیگری' ، به امر شگفت و تعدد چیزها ، مراسم ، عادات و موجودات خاص است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )

°آرلکن به ایتالیایی Arlecchino ، شخصیت معروف تئاتر ایتالیایی (Commedia dell'arte) است که لباس چهل‌تکه و رنگارنگ بر تن دارد .
°°ریزوم (Rhizome) ساقه‌ی زیرزمینی بعضی از گیاهان که عامل تکثیر آنها است . ریزوم هرساله در جهت افقی رشد می‌کند و بخش‌های تازه‌ای در آن به‌وجود می‌آید . به همین‌جهت ریزوم حتی اگر با آلات کشاورزی بریده شود ، برخلاف ریشه ، نمی‌میرد بلکه چند گیاه از آن می‌روید .
°°°شاعر و رمان‌نویس فرانسوی (۱۹۱۹ - ۱۸۷۸) Victor Ségalen که به شناختِ فرهنگ‌های دیگر بسیار علاقه‌مند بود . کتابی درباره‌ی چین دارد و در سال ۱۹۰۳ در تاهیتی آخرین اثر گوگن را کشف کرد .
  • Zed.em
این امر که در طی انقلاب ایران ، طبقات پیشرفته‌ی جامعه به‌طور گسترده اقدام به مهاجرت کردند ، صرفاً ناشی از دلایل سیاسی نیست ، زیرا در نظام پیشین نیز آزادی‌های سیاسی وجود نداشت . این مهاجرت به دلایل دیگری روی داد . استقرار یک رژیم دینی اقتدارطلب و مبتنی بر هویت ، ساختار احساسی و عاطفی خاصی ایجاد کرد ، که همانطور که در جایی دیگر نیز گفته‌ام ، به‌دلیل آنکه جامعه را به‌سوی سطوحِ آگاهی نامأنوس می‌کشاند ، در انسانی که خود را به‌عصر حاضر متعلق می‌دانست ، نوعی احساس غربت تحمل‌ناپذیر ایجاد می‌کرد . درعرض چندماه شیوه‌های زندگی قبیله‌ای حاکم شدند : اعدام‌های صحرایی ، سنگسار زِناکارانِ متأهل ، شلاق‌زنی به خاطیان و مصادره‌ی اموال ، امری معمول شد و آنچنان جَوّ وحشت ایجاد کرد که بسیاری احساس می‌کردند در دنیایی غیرواقعی می‌زیند که در آن همه‌چیز بی‌دلیل است و ممکن . با مشاهده‌ی زنده شدن باورهایی که درعهد عتیق به‌خاک سپرده شده بودند و احیای عاداتی که قرن‌ها منسوخ گشته بودند ، احساس می‌کردیم در زمان به‌عقب می‌رویم .
بخش عظیمی از جمعیت ایران هویتی مدرن کسب کرده بود که به‌روی لایه‌های قومی-دینی شخصیتش جای می‌گرفت . وضعیت جدید حساسیت‌انسانی را که با ضرورت‌های مدرن خو کرده بود ، آزار می‌داد . بخش بزرگی از جمعیت ، به‌قول نوبرت الیاس سوائق حیاتی خود را به‌صورت 'ترمزهای درونی' و مطابق با سلیقه و عادات انسان امروز سانسور کرده بود و از همین‌رو است که با واکنش طردجمعی (دست‌کم برای طبقات مدرن) در همه‌ی سطوح فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی مواجه بودیم .
آنهایی که خواهان تقسیم قدرت‌اند شاید در ابراز این خواسته محق باشند ، زیرا مطابق الزامات شعارِ "از لحاظ سیاسی مجاز" ، عمل می‌کنند . اما پرسش این است که چه چیز را باید تقسیم کرد ، با که و برای که ؟ اگر هدف تأکید بیش از حد بر هویت‌های قومی و درگیر شدن در منازعات بومی و تنگ‌نظرانه و بی‌توجه به گفتار جهانی مدرنیته است ، آیا چنین‌کاری به هذیان‌های قوم‌مدارانه ، به مکتب کینه‌توزی ، به جمود و تحجر هویت منجر نمی‌شود ؟ به اعتقاد من باید به‌غایت ساده‌لوح بود تا به چنین فرورفتی در لاک خود تن در داد .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
انسان به‌واسطه‌ی ریشه‌ای که در جهان دارد شبیه همنوعان خود است ، اما درنتیجه‌ی شناخت‌های علمی و انسانی‌ای که تدریجاً کسب می‌کند به‌شیوه‌ای که از آنِ خود اوست تکامل می‌یابد . درست است که بعضی از این شناخت‌ها از لحاظ فرهنگی رنگ و لعاب بیشتری دارند ، ولی اغلب آنها میراث مشترک بشریت‌اند . آنهایی که خود را مغبون و از نظر فرهنگی ستم‌دیده احساس می‌کنند ، بهتر است به‌جای طغیان و قدعلم کردن برای انهدام ضوابط‌فرهنگیِ حاکم ، از گنجینه‌ی معارف بشری توشه بردارند . هرجا لازم باشد عادات را واژگونه کنند ، ساختار شخصیت‌شان را تغییر دهند ، خود را از بار خلقیات کهنه خلاص کنند ، محدوده‌ی هویت‌های تحمیلی را درهم شکنند و برای جبران عقب‌ماندگی خود شتاب ورزند . همه‌ی دانش‌ها به همه‌ی نژادها ، رنگ‌ها و اقوام قابل انتقالند . به‌علاوه تأثیر کیفی و جوهری این معارف بر شکل‌گیری معنوی ما بسی بیشتر از تأثیر عقاید موروثی و مبتنی بر هویت ذاتی است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em