aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جیمز فریزر» ثبت شده است

با اینهمه تاریخ‌تفکر در قبال این نتیجه‌گیری که چون تئوری علمیِ نگاه به‌جهان ، بهترین تئوریِ تدوین شده‌ی موجود است پس لزوماً کامل و نهایی نیز هست ، به ما هشدار می‌دهد ؛ باید به‌یاد داشته باشیم که تعمیم‌های علمی یا به‌طور کلی‌تر قوانین طبیعت ، صرفاً فرضیه‌هایی به‌منظور تبیین آن "عرصه‌ی خیال‌های بی‌قرار و سکونِ" تفکر است که آن‌را با نام‌های بسیار عظیمِ جهان هستی منزلت می‌بخشیم . در تحلیل نهایی جادو ، مذهب و علم جز نظریه‌های تفکر نیستند ، و چون علم بر دو سلف خود پیشی گرفته است پس ممکن است که خود نیز زمانی جا به فرضیه‌ای کامل‌تر ، شاید به‌شیوه‌ی نگرشی کاملاً متفاوت به پدیده‌ها (به نشان دادن سایه‌ها بر روی پرده) بسپارد که در این نسل نمی‌توانیم تصورش را بکنیم . پیشرفت دانش حرکتی بی‌پایان به‌سوی هدفی است که هر دم عقب‌تر می‌نشیند . نیازی نیست که از این جستجوی بی‌پایان بنالیم ...
این جستجو ارمغان‌های عظیمی خواهد داشت که شاید خودمان شاهد آن نباشیم .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

بدین‌سان ، بر اساس نظریه‌ای که در اینجا ارائه شد ، هر جا توتمیسم هست و هر جا به کُشتن و دوباره زنده کردن نورسیدگان [نوزادان] تظاهر می‌شود ، در آنجا نه‌فقط این باور هست یا بوده است که احتمال دارد روح برای همیشه در چیزی در خارج ، مثل حیوان ، نبات یا هر چیز دیگری ، ذخیره شود ؛ بلکه این‌کار عملاً صورت می‌گیرد . اگر این سؤال مطرح شود که چرا مردم می‌خواهند جان و زندکی خود را در خارج از بدن‌شان [در وجود حیوان یا گیاهی که توتم آنها است] قرار دهند ، پاسخ فقط این می‌تواند باشد که درست مثل غول در قصه‌ها که تصور می‌کنند اگر چنین کنند بهتر از آن است که آن‌را با خود داشته باشند [اشاره به قصه‌های جن‌وپری است که غول‌ها اغلب جان‌شان را در یک گوی بلورین ، معروف به شیشه‌ی عمر ، یا تخم در جایی مثل بدن یک حیوان یا جانور پنهان می‌کردند و اینطوری کشتن اونها برای قهرمان‌های داستان سخت می‌شد] یا مردم که پول‌شان را در بانک پس‌انداز می‌کنند و با خود حمل نمی‌کنند . دیده‌ایم که در موارد خطرناک روح یا جان را گاهی موقتاً در جای امنی پنهان می‌کنند تا خطر رفع شود . اما نهادهایی چون توتمیسم فقط برای موارد خاصِ خطرناک پیش‌بینی نشده‌اند ؛ این نهادها نظام‌هایی هستند که همه یا حداقل همه‌ی موجودات ذکور در مرحله‌ی معینی از زندگی باید به آن وارد شوند . حالا این مرحله‌ی خاص که پاگشایی در ضمن آن صورت می‌گیرد همیشه دوره‌ی بلوغ است و این می‌رساند خطری که توتمیسم و نظام‌های مشابه درصدد دفع آن هستند به‌گمان آنها تا دوره‌ی بلوغ جنسی پیشامد نمی‌کند . درواقع ، به‌نظر آنها خطر در رابطه‌ی دو جنس مخالف است که در اینجا پدید می‌آید . با ملاحظه‌ی بسیاری نکته‌ها و موارد موجود به‌آسانی می‌توان ثابت کرد که به‌نظر انسان بدوی رابطه‌ی جنسی با خطرات و مهلکه‌های بسیار جدّی همراه است اما ماهیت دقیق این خطر هنوز مشخص و عیان نیست . می‌توان امیدوار بود که با آشنایی بیشتر با نحوه‌ی تفکر وحشیان به‌مرور زمان ، بتوان این رازِ اساسی جامعه‌ی بدوی را گشود و بدین‌وسیله نه‌فقط مبنای توتمیسم بلکه منشأ نظام ازدواج را دریافت .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

... ایرانی‌ها یک جشن آتش‌افروزی در موسم انقلاب زمستانی برگزار می‌کردند که سده یا سدْه نام داشت . در بلندترین شب سال همه‌جا تل‌های آتش برمی‌افروختند و شاهان و شهریاران به‌پای پرندگان و حیوانات خس‌ و خاشاک و علف خشک می‌بستند و آتش می‌زدند ، سپس پرنده را در آسمان رها می‌کردند یا حیوان را ول می‌کردند که فرار کند و بدینگونه آسمان و زمین پُر از آتش و شعله می‌شد تو گویی دشت و صحرا و آسمان آتش گرفته است .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

بنا به روایت ، سمیرامیس فتانه‌ی درباریِ زیبایی بود که شاهِ آشور دوستش می‌داشت و او را به همسری گرفت . او چنان شاه را دلباخته‌ی خود کرده بود که او را واداشت تا کشورش را برای پنج‌روز به او واگذارد و چون عصا و ردای شاهی را صاحب شد در نخستین روز ، سورِ بزرگی داد اما در روزِ دوم شوهرش را زندانی کرد یا کُشت و از آن‌پس به‌تنهایی سلطنت کرد . با توجه به شهادت استرابون درخصوص ارتباط و یگانگیِ ساکایا با پرستش آناهیتا ، آشکارا به‌نظر می‌رسد که این روایت اشاره به‌رسم انتخاب ملکه‌ای برای زوگانِس در ضمن فرمانروایی پنج‌روزه‌اش دارد که نماینده‌ی الهه آناهیتا ، یا سمیرامیس یا استارته بود . منظور همان الهه‌ی بزرگ آسیایی عشق و باروری است به‌هر اسمی که خوانده می‌شد . زیرا اینکه در افسانه‌های شرقی سمیرامیس ملکه‌ی واقعی آشور بود که بسیاری از خصوصیات الهه‌ی استارته را به‌خود گرفته بود ظاهراً با پژوهش‌های محققان جدید به‌دست آمده است . یکسان بودن آناهیتا و سمیرامیسِ اسطوره‌ای ، آشکارا با این موضوع ثابت می‌شود که معبد بزرگ آناهیتا در زلا در پونتوس عملاً بر تپه‌ی سمیرامیس بنا شد ؛ احتمالاً پرستش کهن الهه‌ی سامی در آنجا همیشه رایج بوده است ، حتی پس از آنکه نام سامی‌اش یعنی سمیرامیس یا استارته به نام ایرانی آناهیتا تغییر یافت و این نیز شاید به فرمان اردشیر دوم پادشاه ایران صورت گرفت که در اول همو پرستش آناهیتا را در غرب آسیا رواج داد . این بسیار مهم است ، نه‌تنها اینکه جشن ساکایا هر سال در مکانِ باستانی پرستش سمیرامیس یا استارته برگزار می‌شد ، بلکه علاوه‌برآن همه‌ی شهر زلا پیش از آن ، اقامت‌گاه بردگان و روسپیان وقفی و نذری بود که یک کاهن اعظم بر آن فرمان می‌راند و آنجا را بیشتر چون معبدی اداره می‌کرد تا شهر . می‌توان تصور کرد که قبلاً خود این فرمانروای کاهن در جشن ساکایا در نقش دلباخته‌ی آسمانی سمیرامیس کشته شده است درحالیکه نقش الهه را نیز یکی از روسپیان وقفی بازی می‌کرده است . این احتمال را وجودِ به‌اصطلاح تپه‌ی سمیرامیس در پای معبد سخت تقویت می‌کند . زیرا می‌گفتند تپه‌های سمیرامیس که در سراسر غرب آسیا وجود داشت همگی گورِ دلباخته‌گان او بودند که وی زنده‌به‌گورشان کرده بود . روایت چنین است که سمیرامیس ملکه‌ی قدرتمند و شهوت‌ران از ترس آنکه درصورت ازدواج ، شوهرش قدرت را از چنگ او درآورد با جذاب‌ترین سربازهای خود همخوابه می‌شد و سپس آنان را معدوم می‌کرد . آنوقت همین روایت یکی از مسلم‌ترین شواهد یکسان بودن سمیرامیسِ اسطوره‌ای با ایشتر یا استارته الهه‌ی بابلی است ، زیرا حماسه‌ی مشهور بابلی که گزارش اعمال گیلگمش است شرح می‌دهد که وقتی وی ردای شاهی دربر کرد و تاج او را بر  سر نهاد ، ایشتر الهه به او دلباخت و از او خواست که معشوق وی گردد اما گیلگمش پیشنهادهای اغواگرایانه‌ی او را نپذیرفت زیرا از سرنوشت فجیع سایر دلباخته‌گان او خبر داشت ، الهه‌ی سنگدل را سرزنش کرد و گفت :
تموز که بر جوانی تو عاشق بود
دستخوش اندوه سالیانش کردی .
آن پرنده‌ی خوشرنگ ، الّالو ، را که بسیار دوست می‌داشتی
فروکوفتی و بال‌هاش شکستی .
اکنون در بیشه‌ها می‌گردد و می‌نالد که "وای ، بال‌هایم !"
بر آن شیر شرزه‌ی پُرقدرت که دوست می‌داشتی
هفت و هفت بار دام چاله کندی .
اسبی را که در پیکار چالاک بود و دوست می‌داشتی
به زیر تازیانه و مهمیزش کشیدی و فروکوبیدی .
هفت‌بار دوساعتش خستی ،
گرسنه و تشنه‌اش خستی و پریشیدی ،
مادرش سیلیلیِ ایزدبانو را زار گریاندی .
باری ، شبان گوسفندان نیز دوست می‌داشتی ،
او که همواره برایت شراب‌افشان بود
و هر روز قربانی را برایت برّه‌ها می‌کشت ؛
اما رنجش ضایع کردی و برانداختی ، به‌صورت گرگش درآوردی ،
که شکار بچه‌شبانان خویشتن گشت ،
و سگان گله‌اش پاره‌پاره کردند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )


♧همچنین از لحاظ تطبیقی ، نگارنده استر و مردخایِ یهودی را در جشن پوریم با ایشتر و مردوک بابلی در جشن ساکایا یکی می‌انگارد !

  • Zed.em

زمینه‌ی ایرانی قصه ، که مؤلف عبری کتاب استر داستان بسیار رنگین خود را بر آن قرار داده است ، طبیعتاً حاکی از آن است که یهودیان جشن خود را نه مستقیماً از بابلیان باستان بلکه از فاتحان ایرانی خود گرفته‌اند . حتی اگر این را بتوان مدلل ساخت ، به‌هیچوجه این نظریه را که منشأ پوریم جشن بابلی ساکایا است بی‌اعتبار نمی‌کند ، زیرا می‌دانیم که ساکایا را ایرانیان جشن می‌گرفته‌اند . از این‌رو جا دارد بررسی کنیم که آیا در مذهب ایرانیان می‌توان آثاری از جشنی نزدیک به ساکایا یا پوریم یافت ؟ در این‌مورد لاگارد با معطوف ساختن توجه ما به آیین کهن ایرانی موسوم به 'کوسه‌ بر نشین' راه را نشان داده است . این آیینی بود که هم در ایران و هم در بابل در آغاز بهار در نخستین روزِ ماهِ نخست ، اجرا می‌شد که در تقویم باستانی ایران با ماه مارس مصادف است به‌نحوی که موعد آئین با جشن سال نو بابلی موسوم به زکموک منطبق می‌شود :
یک ولگرد بی‌ریش (کوسه) و در صورت امکان یک‌چشم را برهنه بر خری ، اسبی یا قاطری می‌نشاندند و با تقلیدِ نوعی پیروزی دروغین در خیابان‌های شهر می‌گرداندند . او در یک دست کلاغی و در دست دیگر بادبزنی می‌گرفت و با آن پشتِ‌سرِهم خود را باد می‌زد و از گرمای هوا شکایت می‌کرد ، درحالیکه مردم بر او برف و یخ می‌انداختند و با آب سرد خیسش می‌کردند . او به پشت‌ِ درِ خانه‌ی اغنیاء می‌رفت و اگر چیزی را که می‌خواست به او نمی‌دادند بر آنها گِل و لای که در ظرفی سفالین با خود داشت پرتاب می‌کرد و لباسهای‌شان را می‌آلود . اگر دکانداری لحظه‌ای در برآورده کردن خواسته‌هایش تعلل می‌کرد این گدای سمج حق داشت همه‌ی کالاهای مغازه را مصادره کند ، از این‌رو پیشه‌وران و کسبه وقتی او را می‌دیدند که به آنها نزدیک می‌شود طبیعتاً بر او پیشدستی می‌کردند و پیش از آنکه بر دارایی‌شان چنگ اندازد از اموال و کالاهای خود به او پیشکش می‌کردند . بدین‌سان هرچه وی از وقت نماز صبح تا سپیده‌دم گرد می‌آورد به شاه یا حاکمِ شهر تعلق داشت اما هرچه را که بین نوبت اول و نوبت دوم نماز به‌تصرف خود درمی‌آورد مال خودش بود . پس از نماز دوم ناپدید می‌شد و اگر مردم طی روز گیرش می‌انداختند حق داشتند هرچه دلشان می‌خواهد کتکش بزنند .
باری در وجود این دلقک که همراه مأموران شاه در خیابان‌ها راه می‌افتاد و اموالی را به‌تصرف درمی‌آورد که یا به خزانه‌ی شاه و یا به جیب خودش می‌رفت ، آن ویژگی‌های آشنای شاه قلابی یا موقت را می‌یابیم که برای مدت کوتاهی از شکوه و تجمل و امتیازات سلطنتی برخوردار می‌شد . به دلایلی که قبلاً باز گفته‌ایم ، ناپدید شدن ناگهانی دلقک در ساعت معینی از روز همراه با اجازه‌ای که به توده‌ی مردم داده می‌شد تا درصورت یافتن او کتکش بزنند ، آشکارا اشاره به سرنوشت وخیم‌تری دارد که احتمالاً در ایام پیشین در انتظار او می‌بود ، در ایامی که تاوان برخورداری کوتاه‌مدت از قدرت و شکوه سلطنتی را با جان خود می‌پرداخت . شباهت بین رفتار مضحکه‌وار وی و رفتار مردخای در خیابان‌های شوش بسیار آشکار است ؛ البته مؤلف یهودیِ کتاب استر شکوه و جلال قهرمان خود را رنگین‌تر وصف کرده است که "جامه‌ی شاهی آبی و سفید در بر و تاج بزرگ زرین بر سر ، با ردای زربفت ارغوانی رنگ" نشسته بر مرکب خودِ شاه ، در خیابان‌های شهر می‌گردد و یکی از بلندپایه‌ترین شاهزادگان در التزام رکاب او است . در نمونه‌ای که دیدیم ، قصد 'کوسه‌برنشین' در آغاز بهار کاملاً آشکار است ، می‌خواست گذشتن زمستان و فرارسیدن تابستان را تسریع کند . بر مبنای اصول جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی که چیزی اندک بیش از یک سیستم ساخته و پرداخته‌ی 'وانمودن' است ، می‌توان با وانمودن اینکه هوا گرم است ، آب و هوا را گرم ساخت ؛ یا اگر نتوان ، می‌توان مسلم دانست که آدم ماهرتر و مجرب‌تری هست که این‌کار را بکند . چنین ساحری در برآورد ایرانیان مردِ بی‌ریشِ یک‌چشمی بود که می‌توانست اعمالی را که گفتم انجام دهد و بدون تردید گمان بر این بود که نقائص جسمانی‌اش به‌نحو مرموزی به‌توفیق مراسم کمک می‌کرد . بدین‌سان همتای این آئین شرقی ، آن رسوم مردمیِ اروپایی بود که در ابتدای بهار برگزار می‌شد و به‌صورت نمایشی برافتادن و شکست زمستان را در برابر تابستانِ پیروزمند عرضه می‌کرد . اما درحالیکه در اروپا دو فصلِ رقیب را اغلب ، اگر نه همیشه ، دو بازیگر یا دو تمثال نمایش می‌داد ، در ایران یک بازیگرِ واحد برای این امر کفایت می‌کرد . کاملاً روشن نیست که او قطعاً نماینده‌ی زمستان بود یا تابستان ، اما وانمود کردنش که از گرما ناراحت است و سر آخر ناپدید شدنش حاکی است که اگر وی تجسم یکی از فصول می‌بود آن فصل بیشتر می‌توانست زمستانِ پا در گریز باشد تا تابستان پا در راه .♧
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )


♧آدم ناخودآگاه یادِ "مردی برای تمام فصول" می‌افته !!

  • Zed.em

وقتی از اروپا به‌غرب آسیا ، از یونان باستان به بابل باستان و سرزمین‌های تحت نفوذ بابل گذر می‌کنیم ، باز هم با جشنواره‌هایی مواجه می‌شویم که نزدیک‌ترین شباهت را با قدیم‌ترین شکل ساتورنالیای ایتالیایی دارند°. ... جشنواره‌ی ساکایا ... در بابل طی پنج‌روز از ماه لوس برگزار می‌شد و آغازش هفدهم آن ماه بود . در ضمنِ جشن ، همچون ساتورنالیا ارباب و برده جا عوض می‌کردند ، خادم دستور می‌داد و مخدوم فرمان می‌برد ؛ و در هر خانه‌ای یکی از خدمتکاران لباس شاهی در بر و ملقب به زوگانس ، بر اهل خانه فرمان می‌راند . علاوه‌براین همچنانکه در طرز اولیه‌ی ساتورنالیا مردی لباس شاه ساتورن در منصب ملوکانه را می‌پوشید و اجازه داشت که همه‌ی امیال و هوس‌هایش را عملی سازد و سپس کشته می‌شد ، در جشن ساکایا نیز زندانی محکوم به مرگی که شاید عجالتاً لقب زوگانِس داشت ، به‌لباس شاه درمی‌آمد و اَدایِ فرمانروای مستبد را درمی‌آورد . با معشوقه‌های شاه درمی‌آمیخت و تا می‌خواست به‌عیش و عشرت و هرزگی و هوسرانی می‌پرداخت و البته سرانجام از همه‌ی امتیازات عاریه‌ای‌اش خلع می‌شد ، تازیانه می‌خورد و آنگاه به‌دار آویخته یا مصلوب می‌شد . از نوشته‌های استرابون درمی‌یابیم که این همتای آسیایی ساتورنالیا در آسیای صغیر هرجا که پرستش الهه‌ی ایرانیِ آناهیتا (Anaitis) رایج بود برگزار می‌شد . او جشن را چون شادخواری مربوط به باکوس وصف می‌کند که ضمنِ آن عیاشان خود را به‌صورت دروگران درمی‌آوردند و مرد و زن روز و شب باده می‌پیمودند و با هم می‌لاسیدند .
ازآنجا که پرستش آناهیتا ، گرچه منشأ ایرانی داشت ، ظاهراً سخت با عناصر خشن و ناهنجار درآمیخته است که از مذهب بابلی نشأت می‌گرفت ، می‌توان احتمالاً بین‌النهرین را خاستگاه اصلی جشن ساکایا دانست که از آنجا به سایر نقاط آسیای صغیر در سمت غرب گسترش یافته است . آن‌وقت بروسوس ، کاهن بابلی ، در کتاب نخستِ تاریخ بابل جشن ساکایا را به‌طور قابل‌قبولی با جشنواره‌ی بزرگ سالِ نوِ بابلی موسوم به زکموک ، زگموک ، زکموکو یا زگموکو یکی می‌داند که اخیراً از روی کتیبه‌ها با آن آشنا شدیم . سال بابلی از ماه نیسان در بهار شروع می‌شد که به‌نظر می‌رسد مقارن نیمه‌ی دوم ماه مارس و نیمه‌ی نخست ماه آوریل باشد . بدین‌سان جشنواره‌ی سال نو که دستکم یازده‌روزِ نخستِ نیسان را فرامی‌گرفت احتمالاً اعتدال بهاری را نیز شامل می‌شد . این جشن به‌افتخار مردوک یا مروداک ، خدای اصلی بابل برگزار می‌شد که معبدِ بزرگش ایساگیلاشهر را مرکز مذهبی مراسم و شعائر کرده بود ، زیرا باور این بود که در این فصل همه‌ی خدایان در اینجا به‌ریاستِ مردوک گرد می‌آمدند تا سرنوشت جهان را در سال جدید ، به‌خصوص سرنوشت حیات شاه را ، تعیین کنند . در این‌هنگام شاه بابل مجبور بود هر سال اقتدار ملوکانه‌ی خود را با چنگ زدن به دستان تمثال مردوک در معبد او تجدید کند ، گویی برای اینکه نشان دهد سلطنت خود را مستقیماً از آن خدا گرفته است و نمی‌توانست بدون یاری و اقتدار وی آن‌‌را بیش از یک‌سال حفظ کند . اگر خود را بدینگونه رسماً یک‌سال دیگر بر تخت تثبیت نمی‌کرد [با مردوک بیعت نمی‌کرد !!] سلطنتش دیگر مشروعیت نمی‌داشت . وقتی بابل به‌تصرف آشوریان درآمد ، پادشاهان آشور خود به بابل می‌آمدند و مراسم گرفتن دستان خداوند را به‌جا می‌آوردند تا با این عمل حق سلطنت خویش را که با زور شمشیر به‌دست آورده بودند بر خود مسجل کنند . ...
برهان جدید و نیرومندی در تأیید یکسان بودن این دو جشنواره با ارتباط موجود بین آن‌دو و جشن یهودی پوریم فراهم می‌شود قرائن متقنی هست که بگوییم پوریم برای یهودیان تا پس از تبعید و آوارگی ناشناخته بود و آنان درضمن اسارت‌شان در شرق آموختند که آن‌را برپا دارند . این جشن نخست در کتاب استر ذکر می‌شود که اکثر منتقدان آن‌را به قرن چهارم یا سوم پیش از میلاد نسبت می‌دهند و مسلماً نمی‌تواند قدیم‌تر از دوران شاهنشاهی ایران باشد زیرا صحنه‌ی داستان در شوش در دربار اخشورش (Ahasuerus) شاهنشاه ایران قرار دارد که نامش ظاهراً معادل عبری کوروش (Xerxes) است . اشاره‌ی بعدی به پوریم در کتاب دوم‌مکابیان صورت می‌گیرد که احتمالاً حدود آغاز عصر میلادی تحریر شده است . بدین‌سان در غیاب هر اشاره‌ای به پوریم در کتاب قدیم‌تر تورات به‌درستی می‌توان نتیجه گرفت که جشنواره در تاریخی نسبتاً مؤخر در بین یهودیان پدید آمده یا پذیرفته شده . همین نتیجه را خود کتاب استر که آشکارا برای توضیح منشأ جشن و ذکر انگیزه‌هایی برای برگزاری آن نوشته شد تأیید می‌کند . زیرا به‌گفته‌ی مؤلف کتاب این جشن به‌یادبود رهایی یهودیان از خطر بزرگی که آنان را در دوره‌ی حکومت کوروش در ایران تهدید می‌کرد پدید آمد . ... بررسی آن روایت و نحوه‌ی برگزاری عید این احتمال را پیش می‌آورد که پوریم بیش و کم شکل تغییریافته‌ای از جشن بابلی ساکایا یا زکموک بوده است . ... مؤلف رساله‌ای در تلمود این را قاعده‌ای قرار می‌دهد که در جشن پوریم هر یهودی‌ای باید چندان بنوشد که نتواند "لعنت بر هامان" و "رحمت بر مردخای" را از هم تمییز دهد ... نویسندگان قرن هفدهم تأکید دارند که در دو روز جشن و به‌خصوص در شب دومین روز یهودیان کاری جز سورچرانی و می‌گساری به‌حد افراط ، رقص و پایکوبی و بازی و آوازخواندن و دلشادی نمی‌کردند ، به‌خصوص چهره عوض می‌کردند ، زن و مرد به تعویض لباس می‌پرداختند و با همین ریخت چون دیوانگان به بی‌بند و باری رو می‌کردند و قوانین موسی را علناً زیر پا می‌نهادند که به‌صراحت ممنوع می‌کند که مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه به تن کند . ... بدین‌سان کلاً می‌توان گفت که پوریم همیشه نوعی ساتورنالیا بوده است بنابراین خصلت آن با ساکایا آنگونه که استرابون شرح داده است ، تطبیق می‌کند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )


°بسیاری از مردمان هرسال دوره‌ای را به بی‌بندوباری می‌گذرانند که در ضمن آن قید و بند معمولِ قاعده و قانون و اخلاق را کنار می‌گذارند و همگان خود را به خوشی و سرمستی بی‌حد و حصر می‌سپرند و شهوات نهان مفری برای بروز می‌یابند که در زندگی متین و مؤقرانه‌ی روزمزه هرگز ممکن نیست . اینگونه طغیانِ نیروهای دربندِ نهاد انسانی که غالباً به عیاشی‌های لگام‌گسیخته‌ی شهوت و جنایت راه می‌برد ، معمولاً در آخر سال رُخ می‌دهد ... امروزه‌ از میان این دوران بی‌بندوباری ، ساتورنالیا شناخته‌تر از همه است ، که در زبان‌های نوین نامش را به‌اینگونه مراسم داده است .این جشنواره‌ی مشهور در دسامبر ، آخرین ماهِ سالِ رُمی ، برگزار می‌شد و به‌اعتقادِ عامه ، گرامیداشتِ فرمانرواییِ پُر سرورِ کیوان ، خدای بذرافشانی و دامداری بود که مدت‌ها پیش در روی زمین به‌عنوان پادشاه عادل و نیکوکار ایتالیا زیسته و کوه‌نشینان وحشی و پراکنده را گرد هم آورده ، به آنها کشاورزی آموخته ، برایشان قانون آورده و با صلح و آرامش حکومت کرده بود . سلطنت او به‌عصر طلایی شهره بود ...

  • Zed.em

تدابیری که وحشی مکار و خودخواه بدان متوسل می‌شود تا خود را به‌قیمت درد و رنجِ همسایه‌اش آسوده سازد بسیار است و فقط نمونه‌های معدودی از آن میان می‌توان ذکر کرد . نخست باید دانست شرّی که انسان درصدد است خود را از آن رها سازد لازم نیست حتماً به انسانِ دیگری منتقل شود ، می‌توان آن‌را به‌حیوان یا شئ انتقال داد ، هرچند که درمورد اخیر آن شئ غالباً فقط وسیله‌ای برای انتقال شرّ به اولین کسی است که به آن دست می‌زند .
در بعضی از جزایر هندِ شرقی فکر می‌کنند که صرع را می‌توان با زدن برگِ درختان خاصی به‌صورت بیمار و سپس دور انداختن آن درمان کرد ؛ گمان می‌رود که بیماری با برگ از بدن بیمار بیرون می‌رود و زایل می‌شود . ...
مداوای اعراب برای رنج و درد عشق که سر به جنون و مالیخولیا بزند این است که ظرف آبی بر سر بیمار می‌گذارند و توی آن سرب مذاب می‌ریزند و سپس سرب را در جای بازی خاک می‌کنند ؛ به این‌ترتیب رنج و حرمان از تن بیمار به‌در می‌رود . بین میوتسه‌های چین وقتی پسر ارشد خانه به هفت‌سالگی برسد ، مراسمی موسوم به 'راندن شیطان' اجرا می‌شود ، پدر بادبادکی پوشالی درست می‌کند و در بیابان به‌باد می‌دهد تا همه‌ی شرّ و بدی را با خود ببرد . ...
این نمونه‌ها جنبه‌ی کاملاً سودمند انتقال شرّ را می‌نمایاند ؛ نشان می‌دهند که انسان چگونه بر آن است که با منتقل کردن درد و محنت‌اش به اشیای مادی به آسودگی دست یابد و سپس آن اشیاء را دور اندازد یا به‌صورتی درآورد که دیگر بی‌گزند باشند . با اینحال غالباً انتقال شرّ به اشیاء مادی فقط گامی است به‌سوی انداختن آن به‌دوش انسان زنده‌ی دیگر ؛ این جنبه‌ی تبهکارانه‌ی این انتقال است .
[...]
همچنین بعضی افراد گاهی با به‌جان خریدن شرّی که متوجه دیگران است نقش بلاگردان را ایفا می‌کنند . یک آئین کهن هندو نشان می‌دهد که چگونه مرض استسقاء از فرد مبتلا به فرد دیگری منتقل می‌شود ؛ خلیفه دو تن را پُشت به‌هم روی شاخه‌ای می‌نشاند ، روی بیمار به شرق و روی مرد سالم به غرب قرار می‌گیرد ، سپس در ظرفی نهاده بر سرِ بیمار جو شیری درست می‌کند و به آدم سالم می‌دهد که سر بکشد . به‌این نحو عامل استسقاء و تشنگی را از بیمار به دیگری منتقل می‌کند و او به‌رغبت و رضا آن‌را می‌پذیرد و می‌گیرد .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

کشتن خدا را اکنون در بین مردمانی که به جامعه‌ی کشاورزی رسیده‌اند پی گرفته‌ایم . دیدیم که روح غله یا سایر محصولات کشاورزی معمولاً به‌شکل انسان یا حیوان رواج یافته است . یکی از دلایل کشتن نماینده‌ی روح غله را به‌طور ضمنی در بخشی از این اثر بیان کردیم : می‌توان چنین انگاشت که قصد از این عمل دور داشتن او (که اغلب مؤنث است) از ضعف و سستیِ دوران پیری ، با انتقال دادن روح درعین چالاکی و برازندگی‌اش به جانشینی جوان‌تر و قوی‌تر بود . غیر از ضرورت تجدید و تقویت قدرت خدایی وی ، مرگِ روح غله در دمِ داس و قداره‌ی دروگران شاید اجتناب‌ناپذیر بود و پرستندگان وی نیز شاید ناگزیر از قبولِ این ضرورت غم‌انگیز بوده‌اند . اما رسمِ رایجِ خوردن خدا را به‌طور آئینی ، چه در شکل انسان یا حیوانی که نماینده‌ی خدا است و چه در شکل نانی پخته شده به‌شکل انسان یا حیوان ، هم دیدیم . دلیل اینگونه تناول بدن خدا از دیدگاه انسان بدوی خیلی ساده است . انسان وحشی عموماً معتقد است که با خوردن گوشت حیوان یا انسان نه‌تنها خصوصیات جسمانی بلکه حتی خصوصیات اخلاقی و فکری خاص آن حیوان یا انسان را کسب می‌کند ؛ از این‌رو وقتی موجودی خدا انگاشته می‌شود ، وحشی ساده‌لوح طبیعتاً می‌خواهد بخشی از الوهیت او را همراه با گوشتِ تن او از آن خود کند . ... این باور عمومی به کسب انواع فضائل و رذائل از طریق [خوردن] گوشت حیوان را ، حتی وقتی چنین انگاشته نمی‌شود که غذا از گوشت و خون خدا تشکیل شده ، ... این آموزه بخشی از نظام جادوی سمپاتیک یا هومیوپاتیک را تشکیل می‌دهد که به شعبه‌ها و شاخه‌های متعددی تقسیم شده است .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

درخصوص آدونیس ، ارتباط وی با گراز معمولاً با این داستان توضیح داده نشده بود که او را همین حیوان کشته است . به‌روایتِ داستانی دیگر ، گرازی با نیش خود تنه‌ی درختی را شکافت که آدونیسِ نوزاد در آن به‌دنیا آمده بود . به‌روایت یک داستان دیگر او را هنگام شکار گراز هفائیستوس در جبل لبنان هلاک کرد . این روایاتِ گوناگون یک افسانه را نشان می‌دهند که درعین حتمی بودن ارتباط گراز و آدونیس ، دلیل پیوند هنوز شناخته نبود و اینکه متعاقباً داستان‌های مختلفی برای توضیح دادنش جعل شد . مسلماً خوک در بین سوری‌ها حیوان متبرکی بود . در کلان شهرِ بزرگ مذهبیِ هیروپولیس در کناره‌ی فرات خوک را نه قربانی می‌کردند و نه می‌خوردند ، و اگر کسی خوک را لمس می‌کرد نجس می‌شد . قومی می‌گفتند علت این است که خوک ناپاک است ، قوم دیگر معتقد بودند علت این است که خوک متبرک است . این اختلاف عقاید حاکی از وضعیت مبهم آن تفکر مذهبی است که مسئله‌ی قداست و نجاست در آن هنوز دقیقاً مشخص نشده است ، هر دو مفهوم ، در نوعی راه‌حلِ ابهام‌آمیز در هم‌آمیخته‌اند که ما آن را تابو می‌نامیم . این کاملاً سازگار با این است که خوک را تجسم آدونیس آسمانی دانسته باشند و شباهت‌های دیونیزوس و دمتر این امکان را پیش می‌آورد که قصه‌ی خصومت حیوان با خدا صرفاً درک غلط این نظر قدیمی در دوران بعد باشد که خدا را در خوک مجسم می‌انگاشت . این قاعده که خوک را پیروان آتیس و احتمالاً آدونیس قربانی نمی‌کنند یا نمی‌خورند ، این امکان را نفی نمی‌کند که در این آئین‌ها خوک را در مناسبت‌های خطیری به‌عنوان نماینده‌ی خدا ذبح می‌کردند و پیروانش گوشت آن‌را به‌طور آئینی صرف می‌کردند . در واقع ذبح و تناولِ آئینی یک‌حیوان به‌طور ضمنی حاکی است که حیوان متبرک و ، به‌عنوان قاعده‌ی کلی ، مصون است .
نگرش یهودیان به خوک همانقدر ابهام‌آمیز بود که نگاهِ سوریان باستان به همین حیوان . یونانیان نمی‌توانستند بدانند که یهودیان خوک را می‌پرستند یا از آن تنفر دارند . از یک‌سو نمی‌بایست گوشت آن‌را می‌خوردند اما از سویِ دیگر نمی‌بایست آن حیوان را می‌کشتند . و اگر قاعده‌ی اول حاکی از ناپاکی حیوان است ، قاعده‌ی دوم تأکید بیشتری بر قداست حیوان دارد . زیرا درعین‌حال که هر دو حکم را می‌توان ، و یک حکم را باید ، با این فرض توضیح داد که خوک مقدس بود ، هیچ‌یک را نباید ، و یکی را نمی‌توان ، با این فرض توضیح داد که خوک نجس بوده است . بنابراین اگر فرض اول را ترجیح دهیم ، باید نتیجه بگیریم که ، دست‌کم در اصل ، خوک برای اسرائیلیان محترم بود نه منفور . در تأیید این نظر باید گفت تا زمان اشعیای نبی بعضی از یهودیان نهانی در باغ‌ها گرد می‌آمدند و به‌صورت آئینی دینی ، به‌خوردن گوشت خوک و موش می‌پرداختند . بدون تردید این مراسم بسیار قدیمی و یادگار دورانی است که خوک و موش را چون خدا محترم می‌داشتند و گوشت‌شان را در موارد نادر و خطیر به‌عنوان تن و خون خدایان ، به‌شکل آئینی تناول می‌کردند . و به‌طور کلی شاید بتوان گفت که همه‌ی اینگونه حیوانات به‌اصطلاح نجس♧ در اصل مقدس بوده‌اند ؛ علت نخوردن گوشت آن‌ها این بود که مقدس و آسمانی بوده‌اند .
در مصر باستان ، در دوران تاریخی ، خوک همان جایگاه مشکوک را داشت که در سوریه و فلسطین از آنِ او بود ، هرچند که در نگاه نخست ناپاک بودنش مؤکدتر از مقدس بودنش است . ...
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )


♧شاید نجس اعلام شدن سگ توسط آخوند هم تابع همین قاعده باشد (؟!) خاصه اینکه در ایران باستان ، در دوران مغان واقعاً هم سگ حیوانِ مقدسی بوده است !

  • Zed.em

مردمان بدوی معمولاً اکراه داشتند که نوبر سالیانه‌ی هر محصولی را بچشند مگر آنکه مراسمی اجرا می‌شد و آن‌را برای خوردن سالم و بی‌خطر می‌ساخت . علت این اکراه ظاهراً در این باور نهفته بود که نوبر تعلق به خدایان دارد یا اصلاً محتوی آن است . بنابراین وقتی انسان یا حیوانی را مشاهده می‌کردند که گستاخانه نوبرِ متبرک را می‌چشد طبیعتاً خدایی در هیأت انسان یا حیوانش می‌پنداشتند که مال خود را تصاحب می‌کند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

اما بهترین مورد قربانی کردن انسان برای ازدیاد محصول را در میان خوندها ، قومِ دیگری از نژاد دراویدی بنگال یافته‌اند . اطلاع ما در این‌خصوص از گزارش‌های کتبی افسران انگلیسی فراهم شده است که در حوالی اواسط قرن نوزدهم به سرکوب کردن آنان می‌پرداختند . قربانی‌ها به الهه‌ی زمین تاری‌بنو یا براپنتو تقدیم می‌شد و گمان می‌رفت که موجب محصول خوب و مصونیت از همه‌ی بیماری‌ها و مصائب می‌گردد ، به‌ویژه در هنگام کشتِ زردچوبه ضرورت آن بیشتر بود ، خوندها می‌گفتند که بدون پاشیدن خون محصول زردچوبه‌ آن رنگ سرخ را نخواهد داشت . قربانی یا به گفته‌ی خودشان مریا ، فقط در صورتی مورد قبول الهه قرار می‌گرفت که خریده شده یا اصلاً قربانی به‌دنیا آمده ، یعنی پدرش نیز قربانی بوده یا اینکه پدر یا ولی‌اش او را وقف این هدف کرده باشد . خوندهای درمانده غالباً بچه‌هایشان را برای قربانی شدن می‌فروشند و "سعادت ابدیِ روح آنان را مسلم و مرگ‌شان را در راه بشریت بزرگ‌ترین افتخار ممکن می‌دانند ." مردی از قبیله‌ی پانوآ را دیده‌اند که به خوندی ناسزا می‌گفت و سرانجام تف به صورتش افکنده بود زیرا خوند فرزندش را که پانوآ می‌خواست با او ازدواج کند برای قربانی شدن فروخته بود ؛ خوندهای دیگری که در صحنه حاضر بودند فوراً پیش آمدند و برای تسکین خاطرِ مردی که فرزندش را فروخته بود گفتند "بچه‌ات مرده تا جهان زنده بماند و الهه‌ی زمین خودش این آب دهن را از صورتت خواهد زدود ." قربانیان را غالباً پیش از قربانی شدن سال‌ها نگهداری می‌کردند . آنان را متبرک می‌ساختند و به مِهر و عطوفت فراوان با آنان رفتار می‌کردند . آنها از دیگران متمایز بودند و هرجا می‌رفتند پذیرفته می‌شدند . جوانِ مریا چون به سن بلوغ می‌رسید همسری اختیار می‌کرد که خود نیز معمولاً مریا یا قربانی بود . انسان‌های قربانی را قبایل ، طوایف یا دهکده‌ها و روستاها چه در جشن‌های ادواری و چه در مناسبت‌های ناگهانی ، به الهه‌ی زمین پیشکش می‌کردند . قربانیان ادواری را قبیله‌ها و طایفه‌ها عموماً چنان ترتیب می‌دادند که هر بزرگ خاندانی می‌توانست دست‌کم یک‌بار در سال تکه گوشتی برای زمین‌هایش و معمولاً به‌هنگام برداشت محصول عمده‌اش ، فراهم داشته باشد .
نحوه‌ی اجرای مراسم قربانی قبیله‌ای اینگونه بود : ده دوازده روز پیش از برگزاری مراسم با تراشیدن موهای قربانی او را نذر می‌کردند . تا آن‌موقع گذاشته بودند موی قربانی بلند شود ، مرد و زن گرد می‌آمدند تا شاهد اجرای مراسم باشند . کسی غایب نبود زیرا عقیده این بود که قربانی به‌خاطر بشریت فدا می‌شود . چند روز به عیش و عشرت می‌گذشت . در روز پیش از مراسم ، قربانی لباس نو در بر ، با تشریفات پرابهتی همراه با نوای موسیقی و رقص و شادی از دهکده به بیشه‌ی مریا به‌راه می‌افتاد که درختستانی انبوه در مجاورت دهکده بود و تبر به‌خود ندیده بود . آنجا قربانی را به دیرکی می‌بستند که گاهی بین دو گیاه سانکیسار قرار داشت . سپس ر‌وغن و چربی و زردچوبه بر او می‌مالیدند و با گُل می‌آراستند و "نوعی حرمت که تمییز دادنش از پرستش آسان نیست" در سرتاسر روز بر او روا می‌شد . در این‌موقع سخت تلاش می‌کردند که کوچک‌ترین یادبودی از شخص او به‌دست آورند : مشتی خمیر زردچوبه که با آن تدهینش کرده بودند یا قطره‌ای از آب دهانش را مخصوصاً زن‌ها ، چون سعادتی عظیم محترم و گرامی می‌داشتند . جمعیت با نوای موسیقی در اطراف دیرک به رقص و شادی می‌پرداخت و خطاب به زمین می‌گفت "ای خداوند ، این قربانی را به‌تو پیشکش می‌کنیم . به ما محصول فراوان ، هوای مساعد و سلامت عطا کن" سپس رو به قربانی می‌کردند و می‌گفتند "تو را به بهایی خریدیم و اینک طبق رسم و آئین قربانی‌ات می‌کنیم و گناهی بر ذمه‌ی ما نیست ."
در آخرین بامداد ، عیش و نوش از سر گرفته می‌شد و تا نیمروز می‌پایید ، که در طول شبِ پیش نیز به‌ندرت متوقف شده بود ، و با به‌سر رسیدنش جمعیت برای اجرای مراسم قربانی روان می‌شد . قربانی را دوباره به روغن می‌آغشتند و هرکس جاهای روغن خورده را دست می‌زد و به‌سر می‌کشید . در بعضی جاها قربانی را در دهکده دور می‌گرداندند و بر درِ خانه‌ها می‌بردند . بعضی‌ها کمی از موهایش را می‌خواستند و بعضی التماس می‌کردند که قطره‌ای از آب دهانش بدهد که بر سر کشند . از آنجا که قربانی نمی‌بایست دربند [دست و پا بسته] می‌بود و گاهاً نشانه‌ای از مقاومت نیز بروز می‌داد ، [پس] استخوان‌های دست‌ها و در صورت لزوم پاهایش را می‌شکستند ، اما غالباً با تخدیر قربانی با تریاک ، این احتیاط‌ها لزومی نمی‌داشت . نحوه‌ی کشتن نیز در جاهای مختلف فرق می‌کرد . یکی از رایج‌ترین شیوه‌ها ظاهراً خفه کردن بوده است .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

... فکر نهان کردن بذر در زیر خاک برای آنکه حیاتی نو و عالی‌تر بیابد ، به‌آسانی حاکی از مقایسه‌ی آن با سرنوشت بشر است و این امید را تقویت می‌کند که برای انسان نیز دفن شدن در گور آغاز زندگی بهتر و عالی‌تر در جهانی روشن‌تر و ناشناخته باشد . این اندیشه‌ی ساده و طبیعی کاملاً قادر است همخوانیِ الهه‌ی غلات را در الیوسیس با آیین رمزی مرگ و امید به جاودانگیِ سعادت‌بار توضیح دهد . زیرا اینکه مردمان باستان شرکت در آیین‌های رمزی الیوسیس را کلید گشایش درهای بهشت می‌دانستند ظاهراً از روی اشارات نویسندگان مطلع ، به ذخیره‌ی سعادت برای افراد متشرف به آیین‌ها ثابت می‌شود .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

در بین خدایان شرقی‌تبار که در دورانِ زوال دنیای باستان بر سر حمایت غرب با هم رقابت می‌کردند ، میترا ایزد ایرانِ قدیم قرار داشت . شیوع عظیم پرستش وی را بناهای یادبود زیادی که در جای‌جای امپراطوری روم کشف شده است تأیید می‌کند . کیش میترا هم در آموزه‌ها و هم در آیین‌هایش ، ظاهراً وجوه شباهت بسیاری نه‌فقط با مذهب 'مادر خدایان' بلکه با مسیحیت نیز نشان می‌دهد . این شباهت ، خود شیوخ مسیحی را به شگفت آورد و آن‌را کار شیطان دانستند که می‌خواهد روح مردمان را از ایمان حقیقی با تقلید دروغین و مکارانه‌ی آن منحرف سازد . ... در هرصورت شکی نمی‌توان داشت که مذهب میترایی رقابت سختی با مسیحیت داشت چراکه آئینی پُرشکوه را با شوق به خلوصِ اخلاقی و امید جاودانگی درمی‌آمیخت . درواقع مسئله‌ی رویارویی دو ایمان ظاهراً مدتی در حال تعادل بوده است . بقایای گویای این مبارزه‌ی دیرین را در مراسم عید کریسمس می‌توان یافت که کلیسا ظاهراً آن‌را مستقیماً از رقیب بت‌پرستش به‌عاریه گرفته است . در تقویم ژولیان ، بیست‌وپنجم دسامبر مصادف با انقلاب زمستانی است که تولد خورشید تلقی می‌شد زیرا ازآن‌پس روزها بلندتر می‌شود و حرارت خورشید شدت می‌گیرد . مراسم تولد که ظاهراً در سوریه و مصر برگزار می‌شد چشمگیر بود . برگزار کنندگان در داخل معابد خاصی بیتوته می‌کردند و نیمه‌شب بیرون می‌آمدند و بانگ می‌زدند : "باکره وارد شد ! روشنایی تابید !" مصریان حتی خورشید نوزاد را با نقش کودکی نمایش می‌دادند و در زادروزش ، انقلاب زمستانی ، به پرستندگان عرضه می‌کردند . بی‌تردید باکره که بدین‌سان بار می‌گرفت و در بیست‌وپنجم دسامبر پسری می‌زایید ، الهه‌ی بزرگ شرقی بود که سامی‌ها باکره‌ی آسمانی یا فقط الهه‌ی آسمانی می‌نامیدند . در سرزمین‌های سامی او شکلی از اَستَرته بود . آن‌وقت پیروان میترا او را با خورشید ، که خورشید تسخیرناپذیر خوانده می‌شد ، یکی می‌انگاشتند و بنابراین تولد او نیز با بیست‌وپنجم دسامبر مصادف بود . انجیل‌ها درباره‌ی روز تولد مسیح چیزی نمی‌گویند و همینطور کلیسای قدیم نیز روزی را به این مناسبت جشن نمی‌گرفت .
[...]
چه‌ملاحظاتی مقامات کلیسا را به برگزاری عید کریسمس واداشت ؟ انگیزه‌های این ابداع را نویسنده‌ای سوری که خود نیز مسیحی بود به‌صراحت بیان می‌کند . او می‌گوید : "دلیل اینکه آبای دین عید را از ششم ژانویه به بیست‌وپنجم دسامبر منتقل کردند این بود که بت‌پرستان در همان روزِ ۲۵دسامبر تولد خورشید را جشن می‌گرفتند و به نشانه‌ی شادمانی مشعل برمی‌افروختند ، مسیحیان نیز در این شادی و سرور شرکت می‌کردند ، بنابراین وقتی آبای کلیسا تمایل مسیحیان به این جشن را مشاهده کردند تصمیم گرفتند که تولد حقیقی مسیح را در همین روز و عید تجلی را در ششم ژانویه جشن بگیرند . از این‌رو همراه با این مراسم ، رسم برافروختن مشعل تا روز ششم رواج یافته است ." آگوستین در ارشاد برادران مسیحی به‌اینکه آن‌روز باشکوه را مانند کفار نه به نام خورشید ، بلکه به‌خاطر آفریننده‌ی خورشید جشن بگیرند ، منشأ بت‌پرستانه‌ی کریسمس را اگر هم به‌طور ضمنی نپذیرد ، تلویحاً یادآور می‌شود . به همین‌صورت لئوی کبیر این اعتقاد تباه‌کننده را که عید کریسمس به‌خاطر به‌اصطلاح تولد خورشید و نه به‌علت تولد مسیح برگزار می‌شود را مورد سرزنش قرار می‌دهد .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

جامعه‌ی یونان و رُم بر مفهومِ فرودستی فرد در برابر جمع ، و شهروند در برابر دولت استوار بود ؛ سلامت ملت را به‌عنوان هدف عالی رهبری ، بالاتر از سلامت فرد چه در این دنیا و چه در آخرت قرار می‌داد . شهروندان که از کودکی به آرمان فداکارانه خو کرده بودند زندگی خود را وقف خدمت به مردم [جامعه] می‌کردند و آماده بودند که آن‌را به‌خاطر خیر عمومی فدا کنند ، یا اگر از ایثار نهایی خودداری می‌کردند هرگز پیش نمی‌آمد که درعوض با فرومایگی زندگی فردی خود را به منافع جامعه‌شان ترجیح دهند . همه‌ی اینها با شیوع ادیان شرقی دگرگون شد . ادیانی که پیوند روح با خدا و نجات ابدی حاصل از آن را تنها هدف زندگی می‌شمردند ، هدفی که سعادت و حتی بقای دولت در قیاس با آن ارزشی نداشت . نتیجه‌ی ناگزیرِ این آئین خودخواهانه و غیراخلاقی آن بود که فرد مؤمن بیش از پیش از خدمات عمومی کناره گیرد ، فکرش را بر هیجانات روحی خویش متمرکز کند و زندگی حاضر را که به‌نظرش فقط آزمایشی برای حیات عالی‌تر و ابدی بود تحقیر کند . قدیس و زاهد متنفر از حیات خاکی و غرق در تأملات وجدآور آسمانی ، در نظر عامه عالی‌ترین نمونه‌ی انسانیت گشت ؛ و ایده‌آل قدیمِ قهرمان و میهن‌پرست که فارغ از خود می‌زیست و آماده‌ی مرگ برای منافع کشورش بود متروک شد . شهر زمینی برای مردمانی که چشم به 'شهر خدا' ، جلوه‌گاه برابرهای ملکوت ، داشتند مبتذل و خوار می‌نمود . بدین‌سان ، به‌اصطلاح مرکز ثقل از زندگی در زمان حال به حیات اُخروی منتقل شد و آن جهان از این تغییر هرچند که غنا یافت ، بی‌تردید این جهان سخت زیان دید . دولت و ملت یکسر متلاشی شد . علقه‌های دولت و خانواده سستی گرفت ؛ ساختار جامعه رفت تا به عناصر فردی‌اش تجزیه شود و به‌این‌ترتیب به بربریت برسد ، زیرا تمدن فقط با همیاری فعالانه‌ی شهروندان و آمادگی آنان در مقدم داشتن خیر عمومی بر منافع خصوصی میسر می‌شود . مردم دفاع از کشور را ، حتی ادامه دادن نسل خود را ، از دست نهادند . در دلهره‌ی نجات روح خود و دیگران ، راضی بودند که جهان مادی را که با اصلِ شرّ یکی می‌دانستند وانهند تا نابود شود . این دلمشغولی هزارسال طول کشید . احیای قانون رُم ، فلسفه‌ی ارسطو ، و هنر و ادب باستان ، در اواخر قرون‌وسطی نشانه‌ی بازگشتِ اروپا به ایده‌آل‌های بومی زندگی و رهبری ، به نگرش خردمندانه‌تر و انسانی‌تر به جهان بود . ایستِ طولانی در حرکت تمدن به پایان رسیده بود . موج تعرض شرق سرانجام گذشته بود . ...
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

انبیای عبرانی برای نیل به جذبه و شور پیامبرانه به موسیقی متوسل می‌شدند° ؛ با مالیدن روغن جادویی بر سرشان روح الوهی را به‌خود فرامی‌خواندند ؛ ظاهراً از روی علائمی در صورتشان از مردم عادی متمایز بودند ؛ و نه‌فقط در امور و مسائل بزرگ ملی بلکه درخصوص امور عادی زندگی نیز با آنان مشورت می‌شد و انتظار می‌رفت که با دریافت دستمزدِ کمی در آن موارد به دیگران کمک و راهنمایی کنند . ...
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )


°مثلاً ساز مورد استفاده‌ی داوود در اینگونه موارد چنگ بوده است !

  • Zed.em

شاهان عبری همچون سایر حکمرانان الهی یا نیمه‌الهی ظاهراً در برابر قحطی و طاعون پاسخگو بودند . وقتی بی‌آبی احتمالاً به‌واسطه‌ی کم بودن باران زمستانی مدت سه سال در آن سرزمین پیدا شده بود ، شاه داوود [داوود نبی] از منادی پرس‌وجو کرد ، که محتاطانه نه او بلکه سلف‌ش شائول را مقصر دانست . شاه متوفی البته دور از دسترس مجازات بود ، اما پسرانش بودند . پس داوود هفت‌تن از آنها را یافت و در آغاز برداشت محصول جو در بهار ، در پیشگاه خداوند به دار آویخت ، مادر دو تن از مردان حلق‌آویز شده ، سراسر تابستان را در پای چوبه‌ی دار نشست تا شب‌ها شغالان و روزها کرکس‌ها را دور کند ، تا آنکه در پاییز باران پُربرکت سرانجام فرو بارید و اجساد آویزان را شستشو داد و زمین بایر را یک‌بار دیگر بارور ساخت . آنگاه استخوان‌های مردگان را از سرِ دار فرو آوردند و در مقبره‌ی پدرشان به‌خاک سپردند . فصلی که این شاهزادگان به‌ دار آویخته شدند آغاز برداشت محصول جو ، و مدتی که بر سر دار ماندند حکایت از آن دارد که اعدام آنها ظاهراً یک اعدام صرف نبوده بلکه جنبه‌ی افسون باران داشته است .
در اسرائیل کمی یا زیادیِ باران ظاهراً به خشم خدا نسبت داده می‌شد . ...
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

... مردم مصر و آسیای غربی زوال و احیای حیات ، به‌ویژه حیات گیاهی را با تجسم خدایی که هر سال می‌مرد و دوباره زنده می‌شد ، با نام‌های اُزیریس ، تموز ، آدونیس و آتیس نمایش می‌دادند . اسم و تفصیل این آیین‌ها از جایی به جای دیگر فرق می‌کرد اما درونمایه‌اش یکی بود . اکنون باید مرگ و رستاخیزِ خیالی این خداواره‌ی شرقی ، خدایی با نام‌های بسیار اما ماهیتی یگانه را بررسی کرد . با تموز یا آدونیس آغاز می‌کنیم .
آدونیس را مردم سامی بابل و سوریه می‌پرستیدند و یونانیان مدت‌ها پیش آن‌را ، در قرن هفتم پیش از میلاد از آنان به وام گرفتند . نام درست خداواره تموز بود ، ریشه‌ی نامگذاری آدونیس همان 'آدونِ' سامی به‌معنی سرور است که پیروانش برای احترام و افتخار در خطاب به او به‌کار می‌بردند . در متن عبری عهد عتیق همین آدونای ، اصلاً شاید آدونی به معنی : سرور من ! غالباً به یهوه اطلاق می‌شود . اما یونانی‌ها بی‌توجه به این نکته لقب افتخاری را به اسم خاص تبدیل کردند . با وجود شهرت گسترده و دیرنده‌ای که تموز یا همتایش آدونیس در بین اقوام سامی دارد ، قرائنی هست که فکر کنیم پرستش او نخستین‌بار در بین قومی از نژاد دیگر و با زبانی دیگر یعنی سومریان پدید آمده است که در پگاه تاریخ در جلگه‌ی هموار و آبرفتی در منتهاالیه خلیج‌فارس سکونت داشتند و تمدنی ساختند که بعدها بابلی خوانده شد . در ادبیات دینی بابل تموز به‌عنوان همسر یا معشوق جوان ایشتر ، الهه‌ی بزرگ مادر ، تجسم نیروهای مولد طبیعت ظاهر می‌شود . ذکر وصلت آن‌دو با یکدیگر هم در اسطوره و هم در آیین‌ها ، پراکنده و مبهم است اما درمجموع می‌توان فهمید که معتقد بودند تموز هر سال می‌مرد و از زمینِ پُرسرور به جهان تیره و تار زیرِ زمین فرو می‌شد و هر سال معشوقه‌ی خداگونه‌اش درجستجوی او به "سرزمینی که از آن بازگشتی نیست ، به‌جهان تاریکی که همه جایش را غبار پوشانده است" سفر می‌کرد . در غیبت او شورِ عشق دیگر در کار نبود : مردمان و حیوانات تولیدمثل را فراموش می‌کردند ، همه‌ی حیات در خطر نابودی بود . کارکرد جنسی در سرتاسر جهان حیوانات بستگی چنان نزدیکی با الهه داشت که بی‌حضور او نمی‌توانستند انزال کنند . پیکی از سوی ئه‌آ خدای بزرگ ، عازم رهانیدن الهه‌ای می‌شد که همه‌چیز اینچنین به او وابسته بود . ملکه‌ی سنگدلِ جهان زیرین اَلّاتو یا اِرِش‌کیگال ، به کراهت اجازه می‌داد که به ایشتر آبِ حیات بپاشند تا ، احتمالاً به‌همراهی معشوقش تموز ، بازگردد ، که هر دو با هم می‌بایست به‌جهان زیرین فراز آیند و با بازگشتشان همه‌ی طبیعت از نو زنده شود .
مرثیه بر رفتن تموز در بعضی سرودهای بابلی وجود دارد که او را به گیاهانی که به‌سرعت می‌پژمرند همانند می‌کند . او را چنین می‌انگارند :
درخت گزی در باغ که آب نخورده ،
کاکل او شکوفه نکرده است .
بیدی که بر پای خود گذر آبی ندیده ،
بیدی که ریشه‌هایش خشکیده ،
گیاهی در باغ که آب نخورده است .
ظاهراً هر سال با نوای حزین نای [نی] ، مردان و زنان در نیمه‌ی تابستان در ماهی که به‌نام او تموز نامیده می‌شد ، بر مرگ او نوحه‌سرایی می‌کردند . مرثیه را ظاهراً بر بالا سر مجسمه‌ی خدای مرده که با آب خالص شسته و روغن‌مالی شده بود و ردایی سرخ به‌تن داشت می‌خواندند و عطر بخور فضا را می‌انباشت ، تو گویی برای آنکه با رایحه‌ی تندش حواس فروخفته‌ی او را برانگیزد و از خواب مرگش بیدار کند . در یکی از این مرثیه‌ها با عنوان 'مرثیه‌ی نای برای تموز' چنین به‌نظر می‌رسد که هنوز هم صدای خواننده‌هایی را می‌شنویم که ترجیع‌بند غم‌انگیز را تکرار می‌کنند و نوای نالنده‌ی نای را چون موسیقی در دوردست حس می‌کنیم :
رفتنش ماتم‌انگیز است ،
"آه خُردک دلکم !" رفتنش ماتم‌انگیز است ؛
"داموی من !" رفتنش ماتم‌انگیز است .
"سروش من ، مولایم" رفتنش ماتم‌انگیز است ،
در سدرِ درخشان ، ریشه‌اش در بزرگ‌جای ،
در انا ، سربه‌سر ، ماتم‌انگیز است .
چون ماتمی که از خانه‌ای در فراقِ بزرگ خانه برخیزد ، ماتم‌انگیز است .
چون ماتمی که از شهری در فراق سرور شهر برخیزد ، ماتم‌انگیز است .
ماتمش ماتمی بر گیاهان است که دیگر در باغچه نرویند ،
ماتمش ماتمی است بر گندم که دیگر جوانه نزند .
سرایش ملکی است که ملک‌اش نیست ،
زنی فرسوده ، خُردکی فرسوده ، وامانده .
ماتم او برای رودی عظیم است که بر آن بیدها نمی‌رویند
ماتم او برای زمینی است که گندم و گیاه بر آن نروید .
ماتمش برای آبگیری است که ماهی‌ها در آن زیستن نتوانند .
ماتمش برای نیزاری است که در آن نی نمی‌روید .
ماتمش برای بیشه‌ها است که در آن گز نروید .
ماتمش برای بیابانی است بی‌بوته و گوَن .
ماتمش برای اعماق درخت‌زارها است که در آن شراب و انگبین نروید .
ماتمش ماتم عزادارن بی‌درخت و گیاه .
ماتمش ماتم‌سرایی است که حیات از آن رخت بربسته است .
داستان سوگ‌ناک و آیین‌های افسرده‌ی آدونیس را از روی کتیبه‌های بازمانده از نویسندگان یونانی بیشتر شناخته‌ایم تا از قطعات بازمانده از ادبیات بابلی یا اشارات مختصر حزقیال نبی که شاهد نوحه‌ی زنان اورشلیم بر تموز در دروازه‌ی شمالی معبد بوده است . خداواره‌ی شرقی با انعکاس در آیینه‌ی اساطیر یونانی به‌صورت جوانی زیباروی درمی‌آید که آفرودیت دلباخته‌ی او است . الهه او را در کودکی در جعبه‌ای نهفت و به پرسفونه ملکه‌ی جهان دوزخ سپرد . اما پرسفونه چون جعبه را گشود و زیبایی کودک را دید ، دیگر به آفرودیت بازپس نداد . الهه‌ی عشق خود به‌دوزخ رفت تا محبوبش را از بند جهان ظلمات برهاند . اختلاف بین دو الهه‌ی عشق و مرگ را زئوس فیصله دا  و مقرر داشت که آدونیس یک‌بخش از سال را با پرسفونه در جهان زیرین و بخش دیگر را با آفرودیت در جهان بیرون سر کند . سرانجام جوان رعنا را هنگام شکار گرازی کشت یا مگر آریس از روی حسادت چنین کرد و خود را به هیأت گرازی درآورد تا قتل رقیبش را نهان سازد . آفرودیت بر آدونیس محبوب و ازدست رفته‌اش سخت نوحه کرد . در این روایت از اسطوره ، مبارزه بین آفرودیت و پرسفونه بر سر تملک آدونیس آشکارا بازتاب ستیزه‌ی ایشتر و اَلّاتو در سرزمین مردگان است ، درحالیکه تصمیم زئوس مبنی براینکه آدونیس باید بخشی از سال را در زیرزمین و بخش دیگر را روی زمین بگذراند صرفاً روایت یونانی پدید و ناپدید شدن سالانه‌ی تموز است .
اسطوره‌ی آدونیس در دو نقطه‌ی آسیای غربی جایگیر و مراسمش باشکوه بیشتری جشن گرفته شد . یکی در بیبلیوس در ساحل سوریه و دیگری پافوس در قبرس بود . این دو جا مهمترین محل پرستش آفرودیت یا همتای سامی او اَسترته بود . و در هر دو مورد ، اگر افسانه‌ها را بپذیریم ، سینیراس پدر آدونیس شاه بود . از این دو شهر بیبلیوس باستانی‌تر بود و درواقع گفته‌اند که قدیمی‌ترین شهر فنیقیه بوده و در اوایل پیدایش جهان به‌دست ئل خدای بزرگ که یونانیان و رومیان او را به ترتیب با کرونوس و ساتورن یکی می‌انگاشتند ساخته شده بود . هرگونه که بوده باشد در آن دوران مرکز دینی کشور یا به‌نوعی مکه یا اورشلیمِ فنیقیه محسوب می‌شد . شهر بر ارتفاعی در کنار دریا قرار داشت و صومعه‌ی بزرگی برای استرته در آن بنا شده بود که در وسط صحن وسیع و روباز آن ، محاط در رواق‌ها و با پله‌هایی که به آن ختم می‌شد ، مخروطی بلند یا تک‌ستونی هرمی ، به‌نشانه‌ی الهه سر بر کشیده بود . آیین‌های آدونیس در این معبد برگزار می‌شد . در واقع همه‌ی شهر نذر این معبد بود و 'نهر ابراهیم' که کمی به‌طرف جنوب بیبلیوس به‌دریا می‌ریزد در عهد باستان آدونیس نامیده می‌شد .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

... بنابر روایات زمانیکه بنی‌اسرائیل در مصر محبوس بود خداوند خواست که آنان را از بند برهاند و به ارض موعودشان رهنمون شود . در دل شب او بر زمین فرود می‌آمد و همه‌ی نخست‌زادگان مصریان اعم از انسان و حیوان را می‌کشت ، صبح هیچ‌یک از آن میان نباید زنده می‌بود . اما اسرائیلیان را از ماجرا آگاه کرد و هشدار داد که شب در خانه بمانند و درِ خانه‌هایشان را علامت بزنند تا وقتی شب در خیابان‌ها راه می‌افتد تا مقصودش را به انجام رساند ، خانه‌های آنها را از خانه‌های مصریان تمییز دهد و فرزندان و حیواناتشان را به اشتباه ذبح نکند . این کارها انجام گرفت ، کشتار فرزندان و چهارپایان مصری با موفقیت به انجام رسید و اثر موردِ نظر را به‌جا گذاشت . خدا به یادبود این پیروزی بزرگ مقرر داشت که اسرائیلیان از آن پس باید همه‌ی نخست‌زاده‌های خود اعم از انسان و حیوان را وقف او کنند ؛ حیواناتی که گوشت‌شان خوردنی است قربانی شوند و آنهایی که قابل خوردن نیستند ، به‌خصوص انسان‌ها و خران ، برای هریک حیوانِ مناسب دیگری یا وجه‌نقد تاوان داده شود . هر فصل بهار نیز جشنی برگزار شود و در آن آیینی درست مثل ماجرای شب کشتار بزرگ اجرا شود . فرمان خدا اطاعت شد و عید فصح از آن پس متداول گشت .
گفته می‌شود که منشأ حرمتِ نخست‌زاده و نیز عید فصح همین است . اما وقتی بعداً گفته می‌شود مردمانی که در این مناسبت نخست‌زادگانشان قربانی می‌شد نه عبرانی‌ها بلکه دشمنان آنها بودند ، اشکالات جدی بروز می‌‌کند . می‌توان پرسید که چرا بنی‌اسرائیل می‌بایست به این‌سبب که خدا زمانی نخست‌زاده‌های مصریان را کشته است برای همیشه نخست‌زاده‌ی چهارپایان خود را قربانی می‌کرد ؟ در اینجا خواننده باید روایت عبری دیگری را به‌یاد بیاورد که در آن قربانی کردن فرزندان ارشد با فضوح باز هم بیشتری بیان می‌شود . می‌گویند ابراهیم از خدا فرمان یافت که پسر ارشدش اسحق را برایش قربانی کند ، و او درصدد اجرای فرمان خدا بود که خداوند با مشاهده‌ی نشانه‌ی ایمان و اطاعت پیامبرش ، قوچی را برای قربانی شدن جایگزین انسان کرد و ابراهیم نیز آن را به‌جای پسرش قربانی کرد . با کنار هم نهادن این دو روایت و مشاهده‌ی مطابقت‌شان با هم و [همچنین] با رسم قربانی کردن سالیانه‌ی فرزندان نخست برای بعل یا مولوک ، با [زنده] سوزاندن کودکان ، در بین عبرانی‌ها [اقوام سامیِ کارتاژ و فنیقیه] ، مشکل بتوان از این نتیجه رُخ برتافت که پیش از جایگزین شدن رسم بازخرید قربانی ، عبرانیان همواره فرزندان نخست خود را قربانی می‌کردند .
بوران‌ها ، در مرزهای جنوبی حبشه ، برای استمالت از روحی آسمانی موسوم به واک فرزندان و دام‌های خود را برایش قربانی می‌کنند . درمیان آنان وقتی مردی توانگر ازدواج می‌کند ، به‌اصطلاح خودشان 'رابا' می‌شود ، برای مدتی پس از ازدواج ، شاید چهار تا هشت سال ، باید هر بچه‌ای را که متولد می‌شود در آتش اندازد و قربانی کند . هیچ بورانی جرأت نمی‌کند به مصائب و بلاهای خوفناکی که در صورت سر باز زدن از ادای این وظیفه ، واک برایش نازل می‌کرد حتی فکر کند . دوران رابا بودن که تمام شد ، [مرد را] ختنه‌اش می‌کنند و به‌صورت 'گودا' درمی‌آید . پس از ختنه شدن مرد ، روح آسمانی دیگر حقی بر فرزندان او ندارد اما بچه‌ها را از اوان کودکی پیش 'واتا' ، کاست پستی از شکارچیان می‌فرستند تا تربیت شوند ، بچه‌ها تا نوجوانی پیش آنان می‌مانند سپس پیش خانواده‌ی خود برمی‌گردند . در این رسم جالب‌توجه چنین به‌نظر می‌آید که ختنه شدن پدر درواقع نوعی کفاره دادن است که بقیه‌ی فرزندان او را از روح آسمانی بازخرید می‌کند . داستان مبهمی که اسرائیلیان در توضیح منشأ ختنه کردن آورده‌اند نیز ظاهراً نشان می‌دهد که این رسم را نجات‌دهنده‌ی جان فرزندان از طریق پیشکش کردن چیز دیگری به‌جای آن می‌دانستند . نیز بین قوم کِرِه ، بانا و باشادا سه‌قبیله‌ی ساکن در دره‌ی رود اُمو در جنوب حبشه رسم است که فرزندان نخست خود را خفه می‌کنند و جسدشان را دور می‌اندازند . قبیله‌ی کِرِه اجساد را به رود اُمو می‌اندازند تا طعمه‌ی تمساح‌ها شوند و دو قبیله‌ی دیگر اجساد را در جنگل رها می‌کنند تا کفتارها بخورند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

در بعضی سرزمین‌ها شکل دگرگون شده‌ای از رسمِ کهنِ شاه‌کُشی که ظاهراً در بابل رواج داشت ، بیش از پیش ملایم‌تر شده بود . شاه باز هم هرسال مدت کوتاهی عزل می‌شود و فرمانروای دیگری کمابیش به‌شکل صوری جانشین او می‌شود ، اما در پایانِ مدت تعیین شده دیگر کشته نمی‌شود ، هرچند که گاهی اوقات هنوز نمونه‌هایی از اعدام ساختگی وجود دارد که یادگار دورانی است که شاهِ ظاهری واقعاً کشته می‌شد . ...
در مواردی که ذکر شد ، فرمانروای موقت طبق رسم رایج ، هر سال انتخاب می‌شد . اما در موارد دیگر این‌کار فقط برای رفع اضطرار موجود ، مثل رهانیدنِ شاه حقیقی از شرّی عینی یا احتمالی و منتقل کردن آن به‌شخص دیگری که مدت کوتاهی به‌جای او به تخت سلطنت می‌نشست ، صورت می‌گرفت . در تاریخ ایران نمونه‌هایی از اینگونه جانشینی موقت وجود دارد . شاه عباس کبیر ، از قدرتمندترین شاهان ایران ، که از ۱۵۶۸ تا ۱۶۲۸ سلطنت کرد ، از منجم‌های خود در ۱۵۹۱ شنید که خطری مهیب او را تهدید می‌کند . او از سلطنت کناره گرفت و غیرمسلمانی به نام یوسف را ، که احتمالاً مسیحی بوده ، به‌جای خود به تخت نشاند تا درصورت بروز خطر خود در امان بماند . فرد جانشین ، تاج بر سر گذاشت و مدت سه روز ، اگر قول مورخان ایرانی درست باشد ، نه‌تنها از نام و ملک پادشاه بلکه از اقتدار او نیز برخوردار گشت و در پایان این سلطنت کوتاه به مرگ محکوم شد : با قربانی شدن او ، تقدیر آسمانی و حکم کواکب انجام گرفت و منجمان به شاه‌عباس ، که در سعدترین ساعت به تخت سلطنت بازگشته بود ، سلطنتی دراز و پرشکوه وعده دادند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )


♧بدویان چون شاه را به‌نوعی خدا یا نیم‌خدا می‌دانستند که وظیفه‌اش تأثیر بر نیروهای طبیعت است تا مثلاً باران ببارد یا طوفان نشود ، کشاورزی خوب پیش رود و ... پس ضعف ، بیماری و پیری را شایسته‌ی چنین مقامی نمی‌دانستند ! زیرا به این دلایل (ضعف ، پیری و ...) ممکن بود شاه قادر نباشد آن اثری را که باید بر نیروهای طبیعت بگذارد و باعث ضعفِ نیروی حیاتی غلات و احشام و مردم شود ، بنابراین تا قبل ازاینکه شاه پیر شود یا ضعیف شود وی را به‌قتل می‌رساندند تا علاوه بر اینکه روح ملکوتی که در او مجسم شده بود ، درست و بی‌نقصان به جانشین‌اش منتقل شود از زوال طبیعت نیز جلوگیری شود . این رسم (شاه‌کشی) بسته به نواحی و زمان‌های مختلف دستخوش تغییراتی شد که یکی از آن تغییرات انتخاب شاهی موقت بود تا به‌جای شاه حقیقی قربانی شود ...

  • Zed.em

یکی از مورخان بومی قدیمی هند می‌گوید : "در بنگال این رسم غریب وجود دارد که سلطنت موروثی نیست ... هرکس که سلطان را بکشد و بر تخت نشیند بی‌درنگ شاه می‌شود . همه‌ی امیران ، وزیران ، سربازان و دهقانان از او اطاعت می‌کنند و فرمان می‌برند . برایش همان اقتدار و حرمتی را قائلند که برای فرمانروای پیشین قائل بودند . مردم بنگال می‌گویند : ما تخت را محترم می‌داریم ، هرکه بر آن نشیند از او اطاعت می‌کنیم و به او وفاداریم ." ... ظاهراً رسم مشابهی درمیان اسلاوها وجود داشته است . یک‌بار دوتن اسیر به‌نام‌های گان و جارمریک دسیسه کردند و شاه و ملکه‌ی اسلاوها را کشتند و پا به فرار گذاشتند ؛ بومیان آنها را تعقیب کردند و فریاد می‌زدند که برگردند و به‌جای سلطانِ مقتول به‌تخت شاهی بنشینند ، زیرا بنابر رسم و آیین مردمان باستان کسی که شاه را بکشد جانشین او می‌شود . اما شاه‌کش‌های متواری گوش به این سخنان ندادند و آن‌را حیله‌ای برای به‌دام افکندن دوباره‌ی خود تلقی کردند و همچنان پا به گریز نهادند تا فریاد و استغاثه‌ی وحشیان به‌تدریج در دوردست‌ها فروکش کرد .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em