aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با موضوع «نمایشنامه» ثبت شده است

بگ‌بیگ : چه کسانی شاکی‌اند ؟
[بگ بیگ ، ویلی پاانداز و موسی تثلیث از جا برمی‌خیزند]
مردها : نگاه کنید ! اینها شاکی‌اند .
اینها هستند که شکایت دارند .
ویلی پاانداز : صدور حکم ، ریاست محترم دادگاه !
بگ‌بیگ : با توجه به موارد مخففه و ارفاق دادگاه بخاطر وضع نابسامان اقتصادیِ متهم ، تو پاول کرمن محکوم می‌شوی
موسی تثلیث : بخاطر دخالت غیرمستقیم در قتل دوستت
بگ‌بیگ : به دو روز حبس
موسی تثلیث : از آنجهت که امنیت و آرامش را برهم زدی
بگ‌بیگ : به دو سال محرومیت از حقوق اجتماعی
موسی تثلیث : بخاطر گمراه کردن دختری به نام جنی
بگ‌بیگ : به چهارسال حبس تعلیقی
موسی تثلیث : بخاطر خواندن تصنیف‌های غیرمجاز در شب طوفانی
بگ‌بیگ : به ده سال زندان مجرد (انفرادی)
اما چون تو ، پاول کرمن پول سه بطر ویسکی و غرامت چوب بیلیارد مرا تأدیه نکرده‌ای ، به مرگ محکوم می‌شوی
بگ‌بیگ ، ویلی ، موسی : بخاطر تهی‌دستی که بزرگ‌ترین جنایت دنیا است .
[همهمه‌ی تماشاگران]
عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی ( برتولت برشت )
  • Zed.em
برشت به کسانی که 'ماهاگونی' را اُپرا نمی‌دانند می‌گوید :
"ماهاگونی اُپرا است و چیزی جز اُپرا نیست ؛ تنها ارزشیابی این اُپرا با معیارهای اُپرای واگنری و موازین اُپراهای زوال‌یافته‌ی اشرافی ناممکن است ."
عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی اُپرایی است در بیست تابلو که از شهری افسانه‌ای حکایت می‌کند . این شهر را گروهی از پااندازان و دامگستران در ساحل طلاخیز ماهاگونی بنیان می‌گذارند . انگیزه‌ی بنیان نهادن این شهر می‌خوارگی ، شکم‌بارگی ، عیش‌ و نوش و اندوختن مال و منال است و با چنین تمایلی است که شهر نوبنیاد ماهاگونی بهترین آوردگاهِ مردمان دلال‌منش و خوش‌گذران می‌گردد .
برشت همراه و همگام با حوادثی که برای این شهر می‌گذرد ریشه‌های تضاد درونی آن را جستجو می‌کند . انحطاط را در هسته‌ی عظمت این شهر که می‌رود به آرزوی اعتلای خویش برسد می‌پرورد و شهر نوبنیاد را در گیرودار بحران‌های پیاپی و بی‌نظمی و ناامنی داخلی که بازتابی است از تناقضات شدید اجتماعی ، واژگون می‌کند . سرانجام قطعی و بدیهی چنین جوامعی مگر جز این است ؟ شهری که بر قانونمندی تکامل متکی نباشد از بُن می‌خشکد و زمینه‌های نابودی را برای خود فراهم می‌آورد . [مترجم - م. اسفندیار فرد]
عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی ( برتولت برشت )
  • Zed.em
از نظر برشت موسیقی اُپرا نیز اغراق‌آمیز است و وظیفه‌ای جز آراستن و زینت‌بخشیدن به متن را ندارد . خود در این‌مورد می‌گوید :
"گردانندگان اُپرا که کوششی در جهت تغییر آن به عمل نمی‌آورند ، از موسیقی مدد می‌گیرند تا متن را که بازگو کننده‌ی 'هیچ' است از مرگ و نیستی برهانند . موسیقی باید به عنوان جزئی مستقل و واحد بکار آید و به هیچ‌روی کمبودهای متن را جبران نکند . یک فلوت می‌تواند به تنهایی بازگو‌کننده‌ی نقش یا حالت و کیفیتی باشد که گاهی گروهی از سازها به تجسم آن حالت قادر نیستند . باید با هر نوع افسونگری در هنر مبارزه کرد . باید هرآنچه را که صبغه‌ی جذبه و کشش افسونگرانه دارد از میان برداشت زیرا ظاهر آراسته تماشاگر را تخدیر می‌کند و بی‌آنکه در تفکر او سهم و اثری داشته باشد ، هیجان‌زده‌اش می‌کند . یک اثر هنری برخلاف تمام تمهیدات و تشبثات غیرواقعی باید هیجان را از تماشاگر بگیرد . به او آرامش بخشد تا بتواند به‌راحتی قضاوت کند ."
از نظر برشت 'هیجان' تماشاگر را از داوری درست بازمی‌دارد ، درحالیکه شناخت مسائل و تفکر درباره‌ی عینیت قضایا هیجان را کنار می‌زند و تماشاگر را به اندیشیدن وادار می‌کند . آگاهی همواره ضد هیجان بوده و عنصر آرامش را در خود نهفته داشته است . درک و شناخت علل پدیدارها ، هیجان ، ابهام و پیچیدگی را فرو می‌نشاند .
برشت ابهام هنری را نیز ناشی از مقاصد سودجویانه‌ی گردانندگان تئاتر و اُپرا می‌داند و معتقد است :
"ابهام در هنر یعنی تماشاگر را در پیچ و خم مسائل غیرضروری درگیر کردن و بهانه‌ای است برای پرده‌پوشی بر مضمون حقیرانه‌ای که اگر مبهم نباشد چیزی از آن باقی نمی‌ماند . هنر باید تجربه کند و هم خود به عنوان تجربه به کار گرفته شود ."
برشت بر لذت‌جویی افراطی سخت می‌تازد . این نوع لذت‌جویی یعنی در برابر حادثه قرار گرفتن و در آن غرق شدن ؛ لذت‌جویی باید بر مبنای درک واقعیت بنا شود . هدایت تماشاگر به لذت غیرواقعی مثل تشویق او به مواد مخدر است .
عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی ( برتولت برشت )
  • Zed.em
برشت معتقد است که روشنفکرانِ نوآور ، هنر را چونان کالا به بازار عرضه می‌کنند . می‌گوید :
"هنر کالا نیست . نمی‌توان آن‌را به خدمت گرفت تا سرمایه‌ی گروه معینی رشد یابد . هر دستگاهی که در امر خلق و تکامل هنر دخالت دارد باید به خدمت هنر درآید و نه خود وسیله‌ای شود که ابتکار ، اندیشه و ذوق هنرمند را چون غذای آماده شده ببلعد . این هنر را به تعبیری باید 'هنر کالایی' نامید . وانگهی اگر بخواهیم برای لحظه‌ای با نوآوران شتابزده همزبان شویم ، باید کالا را بگونه‌ای دیگر بررسی کنیم . هنر کالا است ؟ به صِرف آنکه چنین باشد ! اما کالا برای چه کسی ؟ برای معدودی اورنگ‌نشین یا برای همه‌ی کسانی که بنحوی می‌خواهند این کالا را بیازمایند ، آن‌را بدست آورند و بکار برند . پس اگر هنر 'متاع' باشد باید برای همه و در اختیار همگان باشد . تعبیر متاع در آثار حماسی تعبیری شبه رمانتیک است . متاع در محتوا است در لابلای کلمات و در مضامین و گفت و شنودها است . حتی اگر بپذیریم که هنر کالا است و بپذیریم که این کالا برای استفاده‌ی وسیع مردم ساخته می‌شود ، باید آن‌را در محتوا جستجو کنیم ."
برشت پس از شرحی کوتاه بر وظیفه‌ی راستین نوآوران و نقش آنها در تکامل هنر به تحلیل اُپرا و تغییراتی که برای آن ضروری است می‌پردازد :
"همانگونه که برای تماشاگر فرسوده از کار ، حق قضاوت قائلیم ، نباید برای باور داشتن آنچه که در اُپرا گنجانده‌ایم اصرار و ابرامی داشته باشیم . تماشاگر باید خود در فرجام و انجام کار شرکت کند . باید در آنچه می‌پندارد آزاد باشد ، زیرا محتوا اگر حاوی عنصر دگرگونی باشد این دگرگونی را در هر حال به تماشاگر القاء می‌کند . اگر محتوای اثر امیال زحمت‌کشان را بازگو کند ، اگر از جنبه‌های اجتماعی و انسانی لبریز باشد ، نفوذی که در همین توده‌های نوخاسته دارد ، یک نفوذ تخریبی و یک اثر ویرانگر است ؛ ویرانگر برای ارزش‌های کهنه و ستمگرانه ."
برشت برآن است که اُپرا را از تالارهای سرپوشیده‌ی باشکوه که برای عموم ره‌نیافتنی است به میان مردم کشد . می‌خواهد تالارها را از تزئینات مجلل و بار خصلت‌های اشرافی پالوده گرداند . به آن رنگی از بی‌تکلفی ، سادگی و صداقت بخشد و از سنگینی و ثقل اساطیری آن بکاهد تا زحمتکشی که تصمیم دارد ساعات فراغت را به شادی و سازندگی بگذراند ، بتواند از هنری که در خدمت او است لذت ببرد ، قضاوت کند و حتی زبان به اعتراض گشاید .
"اُپرا را باید از ریشه دگرگون کرد . برای تئاتر و اُپرا تغییرات بنیادی لازم است . نوآوری ، باید متناسب با تغییرات محیط ، ضرورت اجتماعی و ظرفیت فرهنگی باشد . اگر تئاتر است باید زبانش ساده ، رسا و طنزآلود و اگر اُپرا است باید درعین سهولتِ کلام از روانی و سیالیِ دیگر عناصر برخوردار باشد . محتوا باید درعین آنکه به مردم آموزش می‌دهد ، باب طبع آنان نیز باشد . هم عنصر شادی را در خود داشته باشد و هم مضمون آموزشی را . نباید و نمی‌توان چیزی را به تماشاگر تحمیل کرد . باید محتوای اُپرا چنان مجموعه‌ای پدید آورد که تماشاگر خسته شده از کار روزانه را شاد کند . بیننده و شنونده‌ی اُپرا باید درعین آنکه تغییر و دگرگونی را می‌بینند ، خود را نیز تغییر دهد و این تغییر را با رضایت خاطر بپذیرد ."
عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی ( برتولت برشت )
  • Zed.em

[ لیزا متحیر از حالت ژیل ، نزدیک او می رود ]

لیزا : داروهات رو خوردی ؟

ژیل [ عصبانی ] : درد من دوا بردار نیست ! این دیگه چه مرضیه که هربار که یه حسی سراغم میاد ، می خواین دوا به خوردم بدین ؟!

لیزا [ می زند زیر خنده ] : ژیل !

ژیل : تازه مسخره م هم می کنی ؟!

لیزا [ دارد کیف می کند ] : ژیل ، محشره ! حالت بهتر شده ، داری خودت میشی ! این تکه کلام توست " این دیگه چه مرضیه که هربار یه حسی سراغم میاد می‌خواین دوا به خوردم بدین !" ؛ این خود خودته ! همیشه از آدمهایی که از خشم ، غصه ، دلهره یا عصبانیت‌شون فرار می‌کردن و قرص‌های آرام بخش می‌خوردن بدت می اومد ! فرضیه‌ات هم این بود که " این دوره زمونه مردم رو اینقدر ناز نازی کرده که حتی می خواد وجدان آدمهارو هم به دوا ببنده ، ولى موفق نمیشه که انسان بودنمون رو معالجه کنه !"

ژیل [ متعجب و خوشحال ] : راستی؟!

لیزا : همیشه می گفتی که " عقل در این نیست که جلوی احساسات‌رو بگیری ، بلکه در اینه که همه چیز رو احساس کنی ، هر طور که باشه !" 

خرده جنایت های زن و شوهری ( اریک امانوئل اشمیت )

  • Zed.em