aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داریوش شایگان» ثبت شده است

به اعتقاد من مارکی دوساد و دیدرو بیش از دیگر نویسندگانِ عصر روشنگری جنبه‌های خاص و بدیع داشتند . یکی بازتاب رویه‌ی ظلمانی این عصر بود و دیگری تبلور وجه بازیگوشانه‌ی آن . اهمیت آثار ساد به‌دلیل عیان ساختن واقعیتی وحشتناک و در عین حال جذاب است ، اینکه خِرَد روشنگری هنگامی که از هرگونه غایتِ اخلاقی عاری شود بر ضدّ خود عمل می‌کند و در خدمت غرایز مرگ‌بار قرار می‌گیرد . عقل با نفی خدا ، طبیعت و دست‌آخر خود انسان ، به‌قول ساد در نتیجه‌ی خونسردی حاصل از "سخت شدن اندام‌های حسی" به کوهی یخی تبدیل می‌شود که تنها غریزه‌ی افسارگسیخته‌ی صیانتِ نفس را می‌شناسد ، تا حدی که جان و روحش نیز پژمرده می‌شود و می‌میرد ؛ گویی ستاره‌ی خودخواهیِ ناب ، اکنون با آتش خود می‌سوزد . پس مایه‌ی شگفتی نیست اگر متفکران مکتب فرانکفورت ، و در رأس آنها آدورنو و هورکهایمر ، ساد را یکی از برجسته‌ترین پیشگویانِ عقل ابزاری شده‌ای بدانند که در خدمت نظام‌های توتالیتر است . اگر روسو پیام‌آور عصر ایدوئولوژی‌ها بود ؛ اگر ساد پیشاپیش عقل سرد ، بی‌احساس و حسابگر نظام‌های توتالیتر را برملا می‌کرد ؛ دیدرو بسی بیشتر از آنها از قرن خود جلوتر رفت ، به‌طوریکه بینش او از جهان ، همچون نگاه انسان امروز ، متکثر و متنوع بود . می‌توان گفت که جنبه‌ی بازیگوشانه‌ی اندیشه‌ی او به بینش چندگانه و چندجانبه‌ی پست‌مدرن نزدیک‌تر است تا به جهان‌بینی عصر ایدوئولوژی‌ها .
[...]
... هنر او (دیدرو) آن بود که نشان داد بدون وحدتِ گونه‌های مختلفِ شناخت و یا به‌قول خودش "بدون وحدت طبیعت ، اخلاقیات و شعر" ، تنها راهی که در برابر بشریت قرار دارد وحشیگری و بربریت است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
"قرآن را آن‌چنان بخوان که گویی بر تو نازل شده است ."
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
سهروردی یکی از متفکران نادری است که عالم خیال را از همه‌ی جنبه‌ها ، عمیقاً توصیف کرده است ، حتی برای نشان دادن بُعد مشهود آن اصطلاحی مناسب ساخته است : ناکجاآباد .
تخیّل به‌دید سهروردی گاه شیطان است و گاه فرشته . او تخیّل را در بینابین قرار می‌دهد ، میان عقل و وهم . تخیّلِ فعال اگر تحت آموزش و هدایتِ عقل سخن گوید فرشته می‌شود ، در این‌صورت آن‌را تعقلی می‌خوانیم . اما اگر وهم برآن غالب شود به ابلیس تبدیل می‌گردد . در این‌حالت تخیل دست‌اندرکارِ سرهم‌بندی و ترکیب عناصر ناسازگار می‌شود ، آنچنان‌که انسان را گرفتار اوهامِ وحشتناک می‌کند . برعکس ، اگر تخیّل عقل را بارور کند ، موجودات معنوی در برابرش حیّ و حاضر می‌شوند . هنگامی‌که تخیّل درخدمتِ عقل باشد ، موجودات معنوی دربرابر آدمی تجسّد می‌یابند . این موجودات ممکن است به‌صورت‌های گوناگون ظاهر شوند . در هیأت فرشته ، در قالب نمادهای معنوی همچون شجره‌ی طور در قلّه‌ی کوه سینا ، یا در شکل یک موجود غیرمادی . این مکانِ مثالی "در جایی واقع نیست ، بلکه خود طراح صور خویش است ." به‌دیگر سخن ، اینجا فضای جان است و تنها با واسطه‌ی گسستی ناگهانی از مختصات جغرافیایی می‌توان بدان راه‌یافت . در آنجا باید نگاه را وارونه کرد ، به‌جای نگریستن با چشمان ظاهر ، از دیده‌ی باطن کمک گرفت ، به‌طوری‌که جان با شکوفایی کاملِ نمادهایش بر خود مکشوف شود . پس دخول به این فضا ممکن نیست مگر در حالت استحاله‌ی درونی ، مگر با دگرگون‌سازی بنیادین در شیوه‌ی بودن و دانستن .
اگر در این‌مورد ، کمال مطلوب برخوردی مبهوت‌کننده با فرشته است ، در عوض تخیّل آلوده به وهم تنها صورت‌های شیطانی می‌آفریند . سهروردی در 'کلمةالتصوف' می‌گوید : "قوه‌ی وهم همان ابلیس است که از سجده کردن در برابر خلیفه‌ی خدا و کلمه‌ی [نفسِ] او سر پیچید ، در حالیکه تمام فرشتگان که بیانگرِ استعدادهای روان‌اند ، در برابر کلمه سجده کردند . به‌تعبیر قرآن (آیه‌ی ۳۴ سوره‌ی بقره) ابلیس از آن‌رو سرپیچید و غرور ورزید که از کافران بود ." چنین تخیلی برخلاف تخیلی که وهم آن‌را به گمراهی کشانده ، امر غیرواقعی نمی‌آفریند ، بلکه واقعیت نهان را آشکار می‌کند . این همان تأویل معنوی است که حکما در همه‌ی اعصار به آن عمل کرده‌اند . دیدن با چشم جان ، از سر گذرانیدن استحاله‌ی همه‌ی حواس نیز هست . به اعتقاد سهروردی "چون دیده‌ی اندرونی گشاده شود دیده‌ی ظاهر بر هم باید نهادن" زیرا از این‌طریق می‌توان بی‌وقفه شاهد رازهای روح بود ، اندام‌های لطیف تن را بیدار کرد ، عالم مثال را به‌جای عالم وهم نشاند و همسفر فرشته شد ‌.
[...]
وجود عالم مثال برای اجتناب از شکافی که جهان را دو پاره کرده ضرورت مطلق دارد . باید توجه داشت که عالم مثال ، مُثُل افلاطونی نیست ، بلکه مرتبه‌ای میانی است بین عالم معقول و عالم محسوس .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
جهش‌یافته دچار التقاطی یکپارچه و اغلب مشکوک است ، او تصوراتی بدیهی در ذهن خود دارد که از آنها بت ساخته و سرسپرده‌شان است . می‌توان گفت که وجود او در تسخیر همین اختلاط است ، اختلاطی که او تجسم تمام عیار آن است .
[...]
انسان جهش‌یافته انواع گوناگون دارد . ممکن است فرومایه و سترون باشد ، فردی که دلمشغولی اصلی‌اش زنده‌ماندن به هر بهایی است ؛ ممکن است یک انقلابی پرشور و خشمگین باشد که نمونه‌های آشتی‌ناپذیرش را در جنبش‌های سیاسی تندرو می‌بینیم ؛ و ممکن است ایدئولوژی‌پردازی باشد که ایمان دارد رسالتی مقدس برعهده‌ی او است . به بیان دیگر ، انسان جهش‌یافته اگر از عوام باشد ، یک فرصت‌طلب باری به هرجهت خواهد بود ، اگر مبارزی فعال باشد ، یک انقلابی تندرو و اگر روشنفکر باشد ، ایدوئولوژی‌پردازی خودمحور و بریده از واقعیت است . اما در هیچ‌یک از این موارد از تضادهای بی‌شمارش آگاه نیست . برای روشن شدن خصوصیات اولین نوع انسان جهش‌یافته ، به بررسی و تحلیل جلال آل‌احمد (۱۳۰۲-۱۳۴۸) در اثر بحث‌انگیزش 'غرب‌زدگی' می‌پردازیم . غرب‌زدگی که در دهه‌ی چهل به‌چاپ رسید ، در زمان خود موضوع روز بود و بحث‌های موافق و مخالف زیادی برانگیخت . آل‌احمد در این کتاب تصویری گیرا از انسان منفعلی که او را هرهری مذهب می‌نامد ارائه می‌دهد .
هرهری مذهب انسانی است بی‌اعتقاد که باد او را به هر سو می‌برد . او با هیچ‌چیز مخالفت نمی‌کند ، به‌راحتی از لابلای موانع رد می‌شود و به‌هرچه به‌دستش می‌رسد رضایت می‌دهد . اما این انسان فرومایه درعین‌حال آب‌زیرکاه هم هست . می‌داند چگونه رفتار و به چه کسی اقتدا کند ، "بی‌آنکه قطب‌نما داشته باشد می‌داند که جذبه‌ی قدرت به‌کدام سمت است" . به‌همین‌دلیل در همه‌جا حضور دارد . او انسانی التقاطی و دچار "غرب‌زدگی" است . نمی‌توان گفت جهان‌وطن است ، در اصل هیچ‌جایی است . به بیان دیگر "ملغمه‌ای است از انفراد بی‌شخصیت و شخصیت خالی از خصیصه ." او هیچ تخصصی ندارد ، همه‌کاره و هیچ‌کاره است . اما مثل علف‌هرز همه‌جا می‌روید و همه‌ی فعالیت‌های اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی را در تسخیر خویش می‌گیرد . "بی‌اعتبارترین بازرگانان گردانندگان بازار و اتاق تجارت‌اند ، بیکاره‌ترین فرهنگیان مدیران فرهنگ‌اند ، ورشکسته‌ترین صراف‌ها بانک‌دارند ، بی‌بخارترین افراد نمایندگان مجلس‌اند ."
در ذهن آل‌احمد ، هرهری مذهب تصویرِ کاملاً منفی انسان جهش‌یافته است . زیرا نخستین انگیزه‌ی او ماندن به هر بها و کسب منفعت فوری است . او هیچ آرمانی ندارد ، نه مؤمن است و در میان امت جای دارد و نه شهروندِ جامعه‌ای مدنی است ؛ بلکه جنبه‌های منفی و زیان‌بار هر دو را با خود دارد ؛ غرب‌زده است اما غربی نیست . زیرا میان کسی که ناآگاهانه در معرض امواج مدرنیته قرار گرفته و انسان مدرن و شهروندِ مسئول جامعه‌ی مدنی ، تفاوتی هستی‌شناختی وجود دارد . هرهری مذهب جهش‌یافته‌ای منفعل و رام و مطیع است . التقاط در او به‌گونه‌ای است که ارزش‌های دو جهان به‌جای آنکه عامل تنش‌های خلاق شوند ، یکدیگر را به لجن می‌کشند و در نهایت خنثی می‌کنند . خلاصه وجود او محل تأثیر دو مقوله‌ی متفاوت از ارزش‌ها است که درنتیجه‌ی تلاقی با یکدیگر از ویژگی‌های مثبت خویش بی‌بهره‌ می‌گردند و موجودی فاقد برجستگی و کیفیت به‌بار می‌دهند ، انسانی که به‌سطح بیولوژیک تنزل یافته و تنها تابع غریزه‌ی صیانت از نفس است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
آلبر کامو در این‌باره گفته است : "تنها چیزی که درباره‌ی این جهان می‌توان گفت آن است که در نفس خود معقول نیست . رویارویی این دنیای غیرعقلایی با میل شدید بشر به‌وضوح و روشنی ، که بانگ آن در اعماق وجودش طنین انداخته ، جهان را پوچ و بی‌معنا کرده است . پوچی هم به انسان وابسته است و هم به جهان ؛ و در حال حاضر تنها حلقه‌ی اتصال آن‌ها است و آن‌دو را به‌یکدیگر پیوند می‌دهد ، آنگونه که تنها کینه می‌تواند چنین کند ."
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
جوزپه توچی تبت‌شناس ایتالیایی درباره‌ی جدایی میان دین و فلسفه و جان و عقل چنین می‌گوید : "در هند عقل هرگز آنچنان مسلط نشد که همچون چیزی اضافه بر توانایی‌های کامل روح ، از آن جدا گردد و میان خود و روان انفکاکی خطرناک ایجاد کند ، مرضی که غرب به آن دچار است ." متفکران آلمانی این "بیماری" را مورد مطالعه قرار دادند و پیش از دیگران ، از همان پایان قرن هیجدهم یعنی عصر خلاق ایده‌آلیسم ، یاکوبی به بحث دراین‌باره پرداخت و برای آن عنوانی مناسب نیز یافت : 'نیهیلیسم' . او در سال ۱۷۹۹ به فیشته چنین نوشت : "فیشته‌ی عزیز ، اگر شما یا هر کس دیگر ترجیح بدهید آنچه را که من نقطه‌ی مقابل ایده‌آلیسم می‌دانم و با نامیدن آن با عنوان نیهیلیسم ، مخالفت خود را با آن بیان کرده‌ام ، اوهام‌باوری بنامید ، باز هم سخنی مخالف من نگفته‌اید ." به‌زعم یاکوبی ، انسان علاوه‌بر تابعیت از مقولات فهم و عقل ، باید به ندای قلب نیز گوش فرا دهد ، تنها در چنین صورتی است که خواهد توانست به انجام دادن جهشی نائل شود که او را فراسوی عقلانیت به قلمرو ایمان می‌رساند . انسان بدینگونه از آفت نیهیلیسم در امان می‌ماند و به اقلیم روح پر می‌کشد .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
تصویر گویا و جذابی را که پاز از مکزیکی‌ها ارائه کرده می‌توان با اندکی تغییر به دیگر ملل غیرغربی ، مثلاً شرقی‌ها هم بسط داد . اما اجازه دهید باز هم به تضادها بپردازیم و طرح مقایسه‌ای پاز از ذهنیت آمریکایی و مکزیکی را به‌طور کامل نقل کنیم :
"آمریکایی‌ها ساده‌دل و زودباورند و ما مؤمن ؛ آن‌ها قصه‌های پریان و داستان‌های پلیسی را دوست دارند و ما اسطوره و افسانه را ؛ ما از سرِ خیال‌پردازی ، ناامیدی یا برای غلبه بر زندگی فلاکت‌بار خویش دروغ می‌گوییم ، آنها دروغ نمی‌گویند اما حقیقتی اجتماعی را جایگزین حقیقت واقعی می‌کنند که در هر حال ناخوشایند است . ما شراب می‌نوشیم تا مست شویم و اعتراف کنیم و آنها برای اینکه خویش را یکسره فراموش کنند ؛ آنها خوشبین‌اند و ما نیهیلیست ، هرچند که نیهیلیسم ما روشنفکرانه نیست و بیشتر واکنشی غریزی و بنابراین نفی‌ناشدنی است . ما بدگمانیم و آمریکایی‌ها به‌راحتی دیگران را می‌پذیرند . ما غمگین و اهل ریشخندیم ، آنان شاد و بذله‌گو . آمریکایی‌ها درصدد فهم امورند و ما خواهان تأمل و تعمق در آنها . آنان فعال و اهل عمل‌اند و ما اهل رضا و تسلیم . ما از زخم‌هایمان لذت می‌بریم و آنان از ابداعات و اختراعات‌شان . آنها به بهداشت ، کار ، سلامتی و خوشبختی باور دارند ، اما شاید لذّت حقیقی را که سرگیجگی و مستی است نشناسند . در هیاهوی شب‌های پایکوبیِ ما ، طنین صداهای زنده و پرشورمان زندگی و مرگ را به‌هم می‌آمیزد ، اما نیروی سرشار آنان در لبخندی ثابت متحجر می‌ماند ؛ آنان پیری و مُردن را منکر می‌شوند و مرگ را به سکون وامی‌دارند ." و سرانجام آنکه ، زندگی برای آنان چیزی است که هردم باید بهبود یابد و عالی‌تر شود ، و برای ما چیزی است که باید تاوان آن‌را پرداخت .
آیا می‌توان رفتارها و بینش‌هایی ناسازگارتر از این یافت ؟ هنگامی که از آگاهی دورگه یا اختلاطی سخن می‌گوییم ، بی‌شک منظورمان آگاهی‌ای است که بتواند این دو نوع ذهنیت را در کنار هم قرار دهد و با هم سازگار کند .
[...]
به‌قول پاز "تنهایی مکزیکی ، در زیرِ شب سنگی آلتی‌پلانو° ، که آسمانِ آن سرشار از خدایان سیری‌ناپذیر است ، از تنهایی آمریکاییِ گمگشته در دنیای انتزاعی ماشین‌ها ، شهروندها و احکام اخلاقی متمایز است ." دنیای پیرامون مکزیکی‌ها واقعیتی از آنِ خود دارد ، واقعیتی که ساخته‌ی ذهن انسان نیست .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )

°Altiplano دشتی است مرتفع در منطقه‌ی آند (در آمریکای لاتین)
  • Zed.em
در گذشته حاکمیتِ یک گفتار مسلط ، سبب می‌شد که صورت‌های کهنِ آگاهی پس‌روند و از نظر نهان مانند . ذهن بشر تابع بی‌چون و چرای الزامات ایدوئولوژی حاکم بود . تروریسمِ فکری مارکسیسم را به‌یاد بیاوریم که چندین دهه قالب‌های فکری ما را پیشاپیش شکل می‌داد ، به‌طوریکه گویی بشر برای شناخت واقعیتِ متغیر جهان یک جعبه‌ابزار بیشتر در اختیار ندارد که لوازم آن عبارتند از : تاریخ‌انگاری ، جبر زمانه ، مبارزه‌ی طبقاتی ، زیربنا و روبنا . این ابزارها برای ما در حکم سلاح نظری ناب و مطلق بودند . اما با ظهور گفتارهای تازه‌ای که ناگهان از پستوهای تاریخ سر برون آوردند ، طیف رنگ‌های شناخت ما به‌طرزی شگفت‌آمیز متنوع و گسترده شد . فرهنگ جهان به صندوق‌خانه‌ای تبدیل شد که بقایای همه‌چیز ، حتی آنچه به‌شکل بارز کهنه و از رواج افتاده بود ، در آن دوباره به‌کار آمد . درنتیجه با فوران ناگهانی بینش‌ها و ادراک‌های گوناگون مواجه شدیم . همه‌ی تکه‌های رنگارنگِ فضای روح از زیر خاکستر هزاران‌ساله‌ی خود دوباره جان گرفتند و رنگ‌هایی خیره‌کننده در برابرمان عرضه کردند . باورنکردنی‌ترین افکار و مفاهیم صدای خود را در همهمه‌ای کر کننده به گوش می‌رساندند .
بدین‌ترتیب اصول و ضوابط تعبیر و قرائت معکوس شد و هنجارها و قواعدِ رفتار کاملاً تغییر یافت . خرَد کلاسیک و حاکم درمواجهه با این کثرتِ بی‌سابقه در تاریخ بشریت ، از عمل عاجز بود . هویت‌ها به هم برخورد و یکدیگر را نفی می‌کردند و با ضرباهنگ تند تبادل‌ها ، درهم می‌آمیختند . انسان متعدد و متکثر شد ، هم شمن بود و هم لیبرال ، هم تکنوکرات و هم جادوگر ، هم یوگی و هم کمیسر . در چنین جوششی ، توانایی ذهن بشر در ترکیب و بینش هماهنگ او از چیزها به چه سرنوشتی دچار شد ؟ تصورات بشر از تلوّن واقعیت ، آنچنان گونه‌گون بود و به حیطه‌هایی آنچنان مختلف تعلق داشت که او را دچار سرگشتگی کرد ، دیگر نمی‌دانست به کدام حقیقت تکیه کند . در برابر کثرت مهارناپذیر ذرات پراکنده‌ی وجود ما ، تنوع شیوه‌های انکشاف جهان قرار داشت . همه‌ی فضاهای نامتجانس هستیِ ما طالب بیان حق بودند و می‌خواستند که بینش آنها به جهان مورد توجه قرار بگیرد و در نظم و نسق قوه‌های شناخت جایی برای آنها درنظر گرفته شود . خلاصه همه‌ی آنها می‌خواستند که انسان به ندای بی‌وقفه‌شان پاسخ گوید .
بدین‌ترتیب تفکر در نیمه‌ی دوم قرن بیستم عَلَم مبارزه در دست گرفت . نه با مهیا کردن فضاهای برخورد که دیگر امری اجتناب ناپذیر شده بود ، بلکه با حمله به خودِ خِرَد . به‌جای غلبه بر ادعاهای نامعقولِ خرد ، که قرن‌ها هرچه خواست کرد و همه‌ی حقوق را از آن خود خواست ، به‌جای آنکه در مکانی که از آنِ خود او بود فضایی برایش فراهم شود که از آن‌سو بتواند همچنان افسارگسیختگی خیال و هذیان را مهار کند ، آن‌را از پای‌بست ویران کردند . عقل روشنگری را به‌زیر چاقوی جراحی بردند ، با چکش قطعه‌قطعه کردند ، همه‌ی چرخ‌دنده‌های آن‌را از هم سوا کردند و آن‌را حتی از علت وجودی‌اش نیز بی‌بهره ساختند . نقد ویرانگر شالوده‌شکنان ، در صورت‌های گوناگون خود ، مرگ قریب‌الوقوع عقل را اعلام کرد . از آن‌پس آرای تندرو و سر از لاک برآورده به‌سوگ تراژیک خرد نشستند و انحطاط و غروب آن‌را رسماً اعلام کردند و فعالیتی گسترده در جهت افشاگری و بی‌اعتبار کردن عقل به‌راه افتاد : دو رویی آن ، مکر و حیله‌هایش ، قدرت بی‌همتایش که در نهادهای دانش رخنه کرده بود ، گفتارمداری خودشیفته‌اش و ساز و کارهای نهانِ استیلای آن ، همه و همه برملا شدند .
هنگامی که عقل به‌طور قطعی منکوب شد ، از میراث آن به‌جز صورت‌های فسیلی و ابزاری شده چیزی به‌جا نماند . درِ شیشه‌ی جادویی باز شد و غولِ پلید از آن به‌در آمد ، اما برای جانشینی آن هیچ تمهیدی اندیشیده نشد . پس شیاطین آزاد شده تخیل انسان را جولانگاه خویش ساختند ، اوهام با صدایی گوشخراش نعره کشیدند و با لایه‌های کهن تفکر که آنها نیز بر سر این خوان نعمت گرد آمده بودند و در این ضیافتِ خدایانِ سرگردان شرکت داشتند ، پیوند یافتند تا نوعی مشروعیت تاریخی برای خود دست و پا کنند . هیچ چیز بی‌معناتر از این عقاید بی‌پایه نیست ، این فرزندان یتیم مدرنیته‌ی مثله شده ، که اکنون از قِبَل اعتقادات مقدس کهن به حیات خود ادامه می‌دهند .
وظیفه‌ی انسان امروز تلاشی قهرمانانه برای غلبه بر آزمایش‌های گوناگون است . زیرا اکنون هیچ‌چیز دیگر به‌شکل نخستین خود نیست . عقل کلاسیک که شدت انتقادها آن‌را فلج کرده ، اگر نگوییم از کار افتاده است ، دست‌کم باید گفت فاقد کارآیی پیشین است . هویت‌های کهن بیدار شده‌اند و پراکنده گشته‌اند ، اما چهارچوبی وجود ندارد که آنها را در خود جای دهد . آنها به گوشه و کنار پراکنده می‌شوند و بازار مکاره‌ی عظیمی به‌پا می‌کنند که در آن همه‌چیز در مرحله‌ی طرح باقی می‌ماند . فرهنگ‌ها در هم تداخل می‌یابند ، اما نادرند آنهایی که سره را از ناسره تشخیص دهند . این اغتشاش بعضی را برآن داشته تا از جنگ تمدن‌ها سخن بگویند .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
همدستی فلسفه و دستگاه دولت نخستین‌بار در قرن نوزدهم میلادی با تأسیس دانشگاه برلن محقق گشت . این دانشگاه ازآن‌پس الگوی آموزش عالی در اروپا و ایالات‌متحده شد . ویلهلم فون‌هومبولت ، بنیانگذار معنوی آن ، با عنایت به نظرات فیشته و شلایر ماخر ، هدف آن‌را تدوین کرد . این هدف عبارت بود از تعلیم معنوی و اخلاقی ملت با الهام از یک اصل اولیه (حقیقت) و نحوه‌ی عملی که بر مبنای آن همه‌چیز تابع آرمانِ عدالت گردد و آنگاه این اصل و آرمان در مفهومی واحد یعنی دولت تجسم یابد . بدین‌ترتیب روح هر فرد ، دولت صغیری می‌شود که به‌نحوی تنگاتنگ و منظم با روح فراگیر دولت در پیوند است .
دولوز و گاتاری در 'هزار سطح' این الگو را در معرض انتقاد قرار دادند . به‌زعم آنان تفکر غرب قرن‌ها در استیلای الگوی درخت‌وار بوده است . همه‌ی رشته‌های مطالعاتی اعم از گیاه‌شناسی ، زیست‌شناسی ، کالبدشناسی ، معرفت‌شناسی ، الهیات و هستی‌شناسی از این الگو تأثیر پذیرفته‌اند . فلاسفه همواره در جستجوی بنیاد و ریشه بوده‌اند . آنها نظام‌هایی رده‌بندی شده ایجاد کردند "که شامل مراکز تولید معانی و مفهوم‌سازی و دستگاه‌های خودکار مرکزی ، همچون حافظه‌های سازمان‌یافته ، بوده است ." زیرا این تفکر در کنه خود ، همواره طالب یک فرماندهی عالی ، یک راهبر ، سردسته‌ای با قدرت مستبدانه بوده است . روانکاوی شاهدی بر این ادعا است . روانکاوی نیز ناخودآگاه را تابع ساختارهای درخت‌وارِ حافظه‌ی متذکر می‌کند . "[روانکاوی] حکومت مستبدانه‌ی خود را بر پایه‌ی ادراکی خاص از ناخودآگاه بنیاد نهاده است ." میدان عمل روانکاوی محدود است زیرا همه‌ی عناصر آن تابع یک فرمانده‌ی کل است . دولوز و گاتاری این بحث را در 'ضد ادیپ' نیز به‌نحوی گسترده مطرح کرده بودند . آن‌دو در این کتاب روانکاوی را با توجه به نمایشی بودن و صحنه‌پردازی که مشخصه‌ی این رشته است ، مورد مطالعه قرار دادند . به‌نظر آنان روانکاوی ارزش‌های تصوری و شخصی‌شده (فرامن ، من ، نهاد) را جایگزین نیروهای مولد حقیقی می‌کند . به اعتقاد دولوز انسان درباره‌ی پدر ، مادر و خانواده دچار هذیان نمی‌شود ، بلکه موضوع واقعی هذیان او کیهان ، کائنات و تاریخ است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
... این تصاویر گونه‌گون شبکه‌ای از ارتباطاتِ ظریف می‌تنند و پارچه‌ی هزار رنگِ لباس چهل‌تکه‌ی ما را مانند آرلکن° می‌سازند . بی‌شک چندگانگی فرهنگی و آمیزش اقوام ، اختلاط افکار و دورگه‌گی ما را برای تصاحب یک هویت مرکب آماده می‌کند . ادوارد گلیسان که به پدیده‌ی آمیختگی زبانی و نژادی توجه بسیار دارد و آن را آمیزشی گسترده در مقاطع زمانی طولانی می‌داند ، معتقد است که هر هویت یکدست ضرورتاً مانع و نافی 'دیگری' است . "چنین نگاهی به هویت ، در تقابل با هویتی قرار دارد که امروزه هویت 'واقعی' فرهنگ‌های مرکب است . در این فرهنگ‌ها هویت عامل و نتیجه‌ی گونه‌ای آمیختگی زبانی و نژادی ، یعنی ریزوم‌وار°° است ." هویت ریزوم‌وار ، ریشه‌ای است که به استقبال دیگر ریشه‌ها می‌رود . "در چنین احوالی آنچه مهم است مطلق و مستقل بودن یک ریشه نیست ، بلکه شیوه‌ی نزدیک شدن آن به دیگر ریشه‌ها یعنی 'ارتباط' است که مهم است . به نظر من امروز نقد و شناختِ ارتباط ، بدیهی‌تر و جذاب‌تر از نقد و شناختِ هستی است ." می‌دانیم که مفهوم ریزوم و تفکر سیار را ژیل دلوز در کتاب 'هزار سطح' که به‌اتفاق فلیکس گاتاری نوشت ، مطرح کرد . ...
'تفکر ارتباطی' به‌نوعی بیانگر مفهوم همزمانی است که پیش‌تر به آن اشاره کردم ، اما در اندیشه‌ی گلیسان با مجموعه‌ای از مفاهیم کلیدی نیز در پیوند است که چندنوایی آن را شدت می‌بخشند . بدین‌ترتیب در نقطه‌ی مقابلِ بینش انحصارطلب به هستی ، که به فرقه‌بازی و بنیادگرایی منجر می‌شود ، مفهوم تنوع در معنای موردنظر سگالن°°° قرار دارد که متضمن توجه به 'دیگری' ، به امر شگفت و تعدد چیزها ، مراسم ، عادات و موجودات خاص است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )

°آرلکن به ایتالیایی Arlecchino ، شخصیت معروف تئاتر ایتالیایی (Commedia dell'arte) است که لباس چهل‌تکه و رنگارنگ بر تن دارد .
°°ریزوم (Rhizome) ساقه‌ی زیرزمینی بعضی از گیاهان که عامل تکثیر آنها است . ریزوم هرساله در جهت افقی رشد می‌کند و بخش‌های تازه‌ای در آن به‌وجود می‌آید . به همین‌جهت ریزوم حتی اگر با آلات کشاورزی بریده شود ، برخلاف ریشه ، نمی‌میرد بلکه چند گیاه از آن می‌روید .
°°°شاعر و رمان‌نویس فرانسوی (۱۹۱۹ - ۱۸۷۸) Victor Ségalen که به شناختِ فرهنگ‌های دیگر بسیار علاقه‌مند بود . کتابی درباره‌ی چین دارد و در سال ۱۹۰۳ در تاهیتی آخرین اثر گوگن را کشف کرد .
  • Zed.em
این امر که در طی انقلاب ایران ، طبقات پیشرفته‌ی جامعه به‌طور گسترده اقدام به مهاجرت کردند ، صرفاً ناشی از دلایل سیاسی نیست ، زیرا در نظام پیشین نیز آزادی‌های سیاسی وجود نداشت . این مهاجرت به دلایل دیگری روی داد . استقرار یک رژیم دینی اقتدارطلب و مبتنی بر هویت ، ساختار احساسی و عاطفی خاصی ایجاد کرد ، که همانطور که در جایی دیگر نیز گفته‌ام ، به‌دلیل آنکه جامعه را به‌سوی سطوحِ آگاهی نامأنوس می‌کشاند ، در انسانی که خود را به‌عصر حاضر متعلق می‌دانست ، نوعی احساس غربت تحمل‌ناپذیر ایجاد می‌کرد . درعرض چندماه شیوه‌های زندگی قبیله‌ای حاکم شدند : اعدام‌های صحرایی ، سنگسار زِناکارانِ متأهل ، شلاق‌زنی به خاطیان و مصادره‌ی اموال ، امری معمول شد و آنچنان جَوّ وحشت ایجاد کرد که بسیاری احساس می‌کردند در دنیایی غیرواقعی می‌زیند که در آن همه‌چیز بی‌دلیل است و ممکن . با مشاهده‌ی زنده شدن باورهایی که درعهد عتیق به‌خاک سپرده شده بودند و احیای عاداتی که قرن‌ها منسوخ گشته بودند ، احساس می‌کردیم در زمان به‌عقب می‌رویم .
بخش عظیمی از جمعیت ایران هویتی مدرن کسب کرده بود که به‌روی لایه‌های قومی-دینی شخصیتش جای می‌گرفت . وضعیت جدید حساسیت‌انسانی را که با ضرورت‌های مدرن خو کرده بود ، آزار می‌داد . بخش بزرگی از جمعیت ، به‌قول نوبرت الیاس سوائق حیاتی خود را به‌صورت 'ترمزهای درونی' و مطابق با سلیقه و عادات انسان امروز سانسور کرده بود و از همین‌رو است که با واکنش طردجمعی (دست‌کم برای طبقات مدرن) در همه‌ی سطوح فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی مواجه بودیم .
آنهایی که خواهان تقسیم قدرت‌اند شاید در ابراز این خواسته محق باشند ، زیرا مطابق الزامات شعارِ "از لحاظ سیاسی مجاز" ، عمل می‌کنند . اما پرسش این است که چه چیز را باید تقسیم کرد ، با که و برای که ؟ اگر هدف تأکید بیش از حد بر هویت‌های قومی و درگیر شدن در منازعات بومی و تنگ‌نظرانه و بی‌توجه به گفتار جهانی مدرنیته است ، آیا چنین‌کاری به هذیان‌های قوم‌مدارانه ، به مکتب کینه‌توزی ، به جمود و تحجر هویت منجر نمی‌شود ؟ به اعتقاد من باید به‌غایت ساده‌لوح بود تا به چنین فرورفتی در لاک خود تن در داد .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
انسان به‌واسطه‌ی ریشه‌ای که در جهان دارد شبیه همنوعان خود است ، اما درنتیجه‌ی شناخت‌های علمی و انسانی‌ای که تدریجاً کسب می‌کند به‌شیوه‌ای که از آنِ خود اوست تکامل می‌یابد . درست است که بعضی از این شناخت‌ها از لحاظ فرهنگی رنگ و لعاب بیشتری دارند ، ولی اغلب آنها میراث مشترک بشریت‌اند . آنهایی که خود را مغبون و از نظر فرهنگی ستم‌دیده احساس می‌کنند ، بهتر است به‌جای طغیان و قدعلم کردن برای انهدام ضوابط‌فرهنگیِ حاکم ، از گنجینه‌ی معارف بشری توشه بردارند . هرجا لازم باشد عادات را واژگونه کنند ، ساختار شخصیت‌شان را تغییر دهند ، خود را از بار خلقیات کهنه خلاص کنند ، محدوده‌ی هویت‌های تحمیلی را درهم شکنند و برای جبران عقب‌ماندگی خود شتاب ورزند . همه‌ی دانش‌ها به همه‌ی نژادها ، رنگ‌ها و اقوام قابل انتقالند . به‌علاوه تأثیر کیفی و جوهری این معارف بر شکل‌گیری معنوی ما بسی بیشتر از تأثیر عقاید موروثی و مبتنی بر هویت ذاتی است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
موانع منتج از ارزش‌های 'آسیایی' مشخصاً به‌هنگام بحران‌های بزرگ ظاهر می‌شوند (و احتمالاً تعدادشان نیز زیاد خواهد بود) و دلیل آن عدم انعطاف و ناتوانی در بروز سریع و فوری واکنش در برابر بحران است ؛ برخلاف مثلاً آمریکا که سریعاً خود را به بادِ انتقاد می‌گیرد ، ساختار خود را اغلب با رنج و سختی تجدید می‌کند و با اوضاع و احوال جدید تطبیق می‌یابد . زیرا هرچند انضباط آمرانه و اخلاقیات جمعی برای تشویق و بسیج افراد درجهتی معین مفید است ، ابتکار فردی ، نهادهای لیبرالی و سازمان‌های دموکراتیکِ ضد قدرت برای ارزیابی جدید موقعیت ، به شیوه‌ای نقادانه و حل بحران‌های گوناگون از آن هم مفیدتر است . آنچه این جوامع فاقد آنند : توان بررسی خطاهای خود ، روحیه‌ی نقد ، جسارت و استقلال نهادی و فردی است که در صورت بروز بحران آنها را قادر می‌سازد برای از میان بردن بیماری‌های اجتماع ، عمل جراحی لازم را انجام دهند .
گی سورمان دراینباره می‌گوید : "اگر قرار بود از میان عناصر سازنده‌ی قدرت غرب یکی را انتخاب کنم ، توانایی نقد را برمی‌گزیدم . تا هنگامی که ما این توانایی را حفظ کنیم ، جوامعی که از لحاظ فرهنگی فاقد چنین توانی هستند نخواهند توانست ما را عقب بزنند . انتقاد و انتقاد از خود که مفاهیمی اروپایی‌اند ، به سختی در آسیا جا می‌افتند . تمدن‌های آسیایی به‌جای آنکه از گذشته بگسلند تا بتوانند نوآوری کنند ، خود را تکرار می‌کنند تا به کمال برسند ."
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
... جهانی‌شدن حرکتی درعین‌حال مقاومت‌ناپذیر و برگشت‌ناپذیر است . رابرت رایش در کتابی با عنوان 'کار ملل' چنین می‌گوید : "ما تحولی را تجربه می‌کنیم که اقتصاد و سیاستِ قرن آینده را ساختاری تازه خواهد داد . دیگر نه تکنولوژی ملی وجود خواهد داشت ، نه مؤسسه‌ی ملی و نه صنعت ملی . اقتصاد ملی نیز دست‌ِکم با برداشتی که ما از این مفهوم داریم از میان خواهد رفت . آنچه در داخلِ محدوده‌ی مرزهای ملی باقی خواهد ماند جمعیتی است که در آن زندگی می‌کنند . برگ‌های برنده‌ی آن‌ [آنها] ، توانایی تولید و روحیه‌ی ابداعش [ابداعشان] خواهد بود ."
جهانی‌شدن در یکدست شدن شیوه‌های رفتار متبلور می‌شود ، اما درضمن تکثر هویت نیز هست که در جلوه‌های گوناگون ظاهر می‌شود : هویت ملی ، هویت قومی ، هویت دینی . به‌قول برتران بدی جهانی‌‌شدن ، سرسپردگی‌های مدنی و ملی را از میان می‌برد ولی خود از روابطی فراملی مایه می‌گیرد ؛ این روابط زمینه‌ساز همبستگی‌های گوناگونی است که حامل هویت‌های جانشین‌اند . این‌چنین است که نیروهای معترض (هویت‌های جدید) علیه این نظم جدید جهانی که قادر به تسلط بر چم و خم آن نیستند ، می‌شورند و حس ناکامی و رنجش نیز دست به دست آنها می‌دهد تا ارواح گذشته را دربرابر این حرکتِ برگشت‌ناپذیر احضار کنند . درنتیجه ، به‌یُمن این شورِ هموار کننده و تعادل‌بخش ، پدیده‌ی معکوسِ بازگشت به قبیله رخ می‌نماید .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
کاستوریادیس می‌پرسد : "این جوامع سرمایه‌داری چه 'الگویی' برای دیگر بخش‌های جهان دارند ؟ اول از همه الگوی ثروت و قدرتِ تکنولوژیک و نظامی . اما برخلاف اعتقادات جزمی مارکسیستی و لیبرالی ، چنین دستاوردهایی فی‌نفسه بی‌حاصلند و در پیدایش فرآیندی رهایی‌بخش مؤثر نیستند . این جوامع در برابر جهان تصویری کراهت‌بار عرضه می‌کنند ، تصویر جامعه‌ای که در آن خلاء کامل معنا حاکم است و در آنجا تنها ارزش : پول ، شهرتِ جنجالی و قدرت ، به مبتذل‌ترین و مضحک‌ترین معنای کلمه است . در این کشورها جوامع محلی نابود می‌شوند و همبستگی به سطح تمهیدات اداری تنزل می‌یابد . در تقابل با چنین خلأیی است که معانی مذهبی ماندگار می‌شوند و حتی دوباره قدرت می‌گیرند ."
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
... مدرنیته از بسیاری لحاظ بی‌جان است . مدرنیته فاقد روح است ، فاقد آن عواطف قوی است که قلب را به لرزش درمی‌آورند . هرچند ضروری ، منفک‌ناشدنی و اجتناب‌ناپذیر است ، خلأها و حفره‌های بسیار دارد . مثلاً جای تمثیل‌های عرفانیِ شاعران و عارفان ، جای آن احساسِ خویشی و یگانگی که عالم صغیر را به عالم کبیر پیوند می‌دهد ، جای غایتِ آخرت‌نگر که در تقابل با آگاهی تحلیلی ، شیوه‌ی سلبی شناخت عرفانی را ممکن می‌کند در این گفتار کجاست ؟ ژرف‌بینی روح را که به حیات درونی ما جان می‌دهد و آن‌را با جوهر جادویی خویش غنا می‌بخشد ، در کجای این هیأت مدرن می‌توان یافت ؟
مدرنیته صرفاً به چهارچوبِ حقوقی ، سیاسی و اقتصادی انسان می‌پردازد ، جنبه‌های درونی حیات از حیطه‌ی نفوذ آن خارج است . مدرنیته این جنبه‌های درونی را ، به‌درستی ، اموری خصوصی تلقی می‌کند که هرکس باید مطابق توانایی‌های شخصی‌اش ، خود به آنها بپردازد . اما در روزگار ما قلمرو خصوصی به‌نحوی فزاینده مورد تعرض قلمرو عمومی است . موفقیت مذاهب هم ازهمین‌رو است . به‌دیگر سخن ، مدرنیته که به کل عالم گسترش یافته و تأمین رفاه انسان و نیازِ به‌همان‌حد ضروریِ به‌رسمیت شناخته شدنش را به‌عهده گرفته است ، مناطق وسیعی از قلمرو حساسیت بشری را متروک گذاشته و زمینه‌ای فراهم کرده که ادبیات و هنر از این مناطق بهره گیرند ؛ که مذاهب آنها را از آنِ خود سازند ، مذاهبی که در ضیافت مدرنیته جایی نداشتند و اکنون شتابان آمده‌اند تا در جشن انحطاط اخلاقی بشر پایکوبی کنند . حتی در فرانسه که لائی‌سیسم در آن سنتی دیرینه و پابرجاست ، مقامی مسیحی چنین اظهار کرده است : "غرق شدن در زندگی خصوصی و توانایی پذیرش همه‌ی نظام‌های ارزشیِ ممکن با خواسته‌ی ایمان که در نفس خود خواسته‌ای عمومی است ، تعارض دارد ." راه یافتن امور خصوصی انسان به قلمرو عمومی کم و بیش گواه آن است که گفتار جهانشمول مدرنیته ، که جهانی سرد و فاقد احساس است ، پاسخگوی نیازهای معنوی نیست و نمی‌تواند انسان مدرن را که در مرز جهش‌های عظیم روحی قرار دارد با وعده‌ای دلخوش کند . دراین‌صورت دیگر جای شگفتی نیست که مذهب ناگهان در صحنه‌ی نمایش جهان ظاهر می‌شود و ما شاهد 'تلافی خداوند' باشیم . زیرا درمیان همه‌ی آیین‌های نوخاسته ، جهان‌بینی دینی با فاصله‌ی بسیار ، پرشورترین ، رنج‌مندترین و تواناترین راه درمان در آرامش بخشیدن به انسانی است که تمدن مدرن او را از خود بیگانه کرده است .
افسون‌زدگی جدید ( داریوش شایگان )
  • Zed.em
علیرغم 'دهکده‌ی جهانی' که مارشال مک لوهان از آن سخن می‌گوید ، انسانها در اعماق وجود خود وابسته به مأوای خویش باقی خواهند ماند ، و این نه به علت ولایت‌پرستی گذشته ، بلکه به این دلیل ساده است که بدون این یک وجب خاک تغذیه کننده ، که خاطره‌ی وفادار از آن سیراب می‌شود ، ما تنها زائرانی ره گم کرده خواهیم بود نظیر آنها که به روزگار خویش می‌بینیم ، جاده‌های دنیا را به‌دنبال علاجی نامشخص برای دردی ناشناخته در می‌نوردند .
بت‌های ذهنی و خاطره‌ی ازلی ( داریوش شایگان )
  • Zed.em

جایی که نیروهای خلاق منفعل شوند بُروز همه‌گونه احوالی ممکن می‌گردد ، حتی غیرمحتمل‌ترینشان .

بت‌های ذهنی و خاطره‌ی ازلی ( داریوش شایگان )

  • Zed.em

در اغلب رساله‌های تائویی ، تائو را به خلاء درونِ ظروف ، فضای ته دره یا به دَم آهنگران تشبیه می‌کنند و هدف حکیم و عارف تائویی چینی دست یافتن به این خلاء است ؛ همان خلائی که پر از همه‌چیز است و خود در اصل هیچ است .
لائوتسو می‌گوید : " به خلاء متعالی راه یاب و خویشتن را در آرامشی کامل نگهدار و در قبال آشفتگی موجودات ، فقط به بازگشتشان توجه کن . موجودات گوناگونِ جهان ، همه به ریشه‌ی خویش باز می‌گردند ، زیرا بازگشت به ریشه ، قرار یافتن در آرامش است ؛ قرار یافتن در آرامش ، بازیافتن نظام است ؛ بازیافتن نظام ، شناختن ثبات است ؛ شناختن ثبات ، روشنایی است . "

بت‌های ذهنی و خاطره‌ی ازلی ( داریوش شایگان )

  • Zed.em

علت اینکه امروز درباره‌ی ناخودآگاه و «صُور نوعی» صحبت می‌کنیم اینست که خدایان مرده‌اند و جایشان را چیزی پُر نکرده است . یونگ می‌گوید اینکه ما خدایان را به‌صورت عوامل روانی ، یعنی ارکتایپ های ناخودآگاه می‌بینیم ناشی از فقر بی‌سابقه ی دنیای تمثیلی ماست .
از موقعیکه ستارگان از آسمان افتادند و باشکوه‌ترین تمثیلات ما خاموش شده‌اند ، حیاتی مرموز بر ناخودآگاه حاکم است . به همین مناسبت است که ما امروز روانشناسی داریم و صحبت از ناخودآگاه می‌کنیم . در فرهنگی که تمثیلات و اساطیر زنده‌اند ، نه نیازی به تشریح ناخودآگاه هست و نه میلی برای تحلیل صورت‌های نوعی آن .

بت‌های ذهنی و خاطره‌ی ازلی ( داریوش شایگان )

  • Zed.em