امید را مثل پیراهن نو به تن می کردند !
از آنجا که خودم از سرخپوست های اسپوکن بودم از میان کسانی که اُتو اِستاپ
می زدند فقط سرخپوست ها را سوار می کردم . این رسم ویژه را از پدرم یاد
گرفته بودم که از سرخپوست های کوردولین بود و همیشه برای آن دسته از
چادرنشین های بومی قرن بیستم نگه می داشت که نمی خواستند قبول کنند ماهی
های آزاد دیگر وجود ندارند . نمی دانم دقیقا به چی اعتقاد داشتند ، همینقدر
می دانم که امید را مثل پیراهن نو به تن می کردند . پدرم هیچوقت چیزی
درباره ی امید به من یاد نداد . از وقتی خیلی کوچک بودم ، بهم گفته شده بود
که ماهی های آزاد هیچوقت برنمی گردند و اگر چه اینجور درسها ممکن است خشن و
سخت به نظر برسند اما یادم دادند که سفره ی دلم را پیش سفید پوستها باز
نکنم .
پدرم می گفت : " آنها اگر دستشان برسد می کشندت ؛ سفیدها چه
دوستت باشند چه ازت متنفر باشند قلبت را نشانه می گیرند . حتی بعد از
اینهمه سال هنوز بوی ماهی آزاد بدنت را می توانند تشخیص دهند ، بوی ماهی
های آزاد مرده ، همین سفیدها را دیوانه می کند . روح ماهی های آزاد به
دنبال همه ی ماست ، چه سفید پوست ، چه سرخپوست ."
قلچماق ترین سرخپوست دنیا (شرمن الکسی )
- ۹۴/۰۴/۰۶