و این بهرام را کرمانشاه خواندند زیرا که شاپور او را پادشاهی کرمان داده بود بهکودکی ، و خلق او را مطیع شدند و ملک بر او راست شد و یازدهسال ملک بود ، پس روزی سپاه بر او بشوریدند و او را درمیان گرفتند و تیرش بزدند و از آن بمرد ، و کس ندانست که آن تیر که زد ، و پسرش بنشست ، نام او یزجردالاثیم و بسیار ستم کرد و از بهر آن او را اثیم خواندندش [و بهفارسی بزهگر خواندندی] که بزه بسیار کردی .
گروهی گفتند یزدگرد پسر شاپور بود برادر بهرام ، و او مردی با عقل و حکم بود و تجربت وخرد بسیار داشت چون ملک بیافت از همه بازگشت و ستم کرد و عُجب آورد و بر اهل علم استخفاف کرد ، و رعیت را خوار داشت و هیچ گناه عفو نکرد ، و گناه خُرد را عقوبت بزرگ کرد ، و شفیعان را رد کرد و شفاعت نپذیرفت و بهکس ایمن نبود و هرکس که بهجای او نیکو کردی پاداش او نکردی ... و شفیع را گفتی چند رشوت از او ستدی ، و مردم را تهمت کردی ، و مردمان بهرنج رسیدند . پس یکی را وزیر کرد نام او نرسی مردی حکیم و بزرگوار بود ، مردمان شاد شدند و چنان گمان بردند که یزدجرد سخن وی بشنود و سخن او هرگز نشنیدی ، خون ریختن هر روز افزون کردی ، و رعیت بیچاره شدند و خدای را بهزاری همی خواندندی ، و از مداین به پارس شد ، و از پارس به کرمان آمد و آهنگ خراسان کرد ، و هرکجا برسید ستم فراوان کرد و او را یزجردالاثیم خواندندی ، و بعضی یزجردالخشن از بیدادی که کردی و بیستویکسال اندر ملک بود ، او را اجل نزدیک رسید ، اسبی بیامد برهنه و بر درِ سراپردهی او ایستاد ، و هرگز کسی اسبی از او نیکوتر ندیده بود ، او را خبر بردند ، گفت : زین و لگام برنهید ، کس نیارست فراز شدن ، به یزجرد بگفتند ، بیرون آمد و اسب را بنواخت ، و زین و لگام برنهاد ، و تنگ بربست و پاردم اسب خواست که برکند ، اسب لگدی بزد بر دل او ، یزجرد بمرد و اسب از آنجا برمید و زین بیفکند و تنگ بگسست و لگام بیفکند ، و کس ندانست که از کجا آمد و بهکجا رفت و مردمان گفتند که این فریشته بود خدایتعالی فرستادش تا ما را از او برهاند . از پس او پسرش بهرامِگور بنشست ، و بدانوقت که یزدگرد بمرد بهرام آنجا نبود ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمهی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )