ابلیس و آدم
پس چون خدای تبارک و تعالی آفرینشهای زمین و آسمانها تمام کرد و ماه و آفتاب و ستارگان بیافرید ... خلقی بیافرید از آتش ، و ایشان را جان خواند ، چنانکه اندر نُبی یاد کرد و گفت : وَ خَلَقَ الجانَّ من مارِجٍ من نار . و مارج زفانهء آتش بود ، و ابلیس را مِهتر این گروه کرد ، و نام او به سریانی و عبرانی عزازیل بود و بهتازی الحارث ، و خدای عزوجل این گروه فریشتگان که ایشان را جان خواند بر زمین بنشاند ، تا او را بپرستند بهزمین ، و خلقها بیافرید از چهارپایان و مرغان و سباع بیابان ، و مرغ اندر هوا ؛ و این جان اندر این جهان خدای را همی پرستیدند ، و ابلیس را مهتر کرد بر ایشان ، و جای او بهآسمان نخستین کرد و با آن فریشتگان که از نور آفریده بود ، عبادت همی کرد ، و او را دربان و خازن بهشت کرد ، و سیصدسال همچنین بود و گروهی عالمان گویند که آنکه بر زمین بودند پریان بودند و ابلیس از گروه ایشان بود لیکن جای او بر آسمان بود ، پس این گروه جان در خدای تعالی عاصی شدند ، و فساد کردند ، و خون ریختند ، خدای تعالی مر فریشتگان آسمانِ نخستین را بهزمین آورد ، و ابلیس را بر ایشان مهتر کرد ، تا این جان را بهری بکشتند و بهری را از آبادانیها بیرون کردند و بهدریاها و جزیرهها و بیابانها بردند ، و آن فریشتگان را بفرمود با ابلیس تا بر زمین بباشند و خدای را پرستند ، و فرمانبردارِ او کردشان ، و ملک زمین یکسر او را داد ، و نخستین پادشاهی که بهروی زمین بود ابلیس بود ، و بهمیان آن فریشتگان حکم همی کرد ، و خدای همی پرستید ، گَهی بهآسمان و گَهی بر زمین ، تا هزارسال همچنین ببود ، پس کِبر بهدل ابلیس اندر آمد ، ایدون اندیشید با خویشتن که [چون من کیست] بر چندینهزار فریشته مهترم ، و بر همهی زمین مَلَکم و اینکه من کردم کی تواند کردن که آن چندانهزار جان را از روی زمین بِرمانیدم ، و زمین از ایشان بستدم ، و خدای عزوجل از دل او همی دانست ، و خلق ندانست ، پس خواست که خلق را آگاه کند ، تا بدانند که بهعبادت بسیار فریفته نباید شدن ، و ابلیس خدای تعالی را بر روی زمین و آسمان چندان عبادت کردی که همهی فرشتگان زمین و آسمان را از آن عجب آمدی ، و خدای تعالی خواست که از آن پس ابلیس را بر فرشتگان ظاهر کند ، تا فرشتگان بر عبادت بسیار عجب نیاورند ، پس وحی فرستاد بهزمین نزد ابلیس ، و آن فرشتگان که زیردست او بودند ، که من خلقی خواهم آفریدن جز از شما ، و او را بر شما مهتر خواهم کردن ، و خلفیت خویش خواهم کردن بر زمین ، و این زمین از شما بستانم ، و او را میراث دهم و فرزندان او را ... چون فریشتگان بشنیدند ترسیدند که مُلک زمین از ایشان بشود ، ... گفتند : یا رب ! بر زمین کسانی نشانی که فساد کنند ، و خونها ریزند ، چنانکه از پیشِ ما کردند ، و ما تو را تسبیح همی کنیم ، و طاعت همی داریم و خدای تعالی گفت : ... من آن دانم که شما ندانید ، من دانم که فرزندان آدم فساد کنند ، و خون ریزند ، ولیکن مرا اندر میان ایشان انبیاء و اولیاء و صالحان باشند ، و علما و زهّاد و حکما و عبّاد و پرهیزکاران باشند ، و من میدانم که ابلیس از بهر وی کافر شود ، ابلیس چون بدانست که خدای تعالی هرآینه خلقی بخواهد آفریدن که این زمین بهملک او دهد ، پنداشت که آنرا خلقی باشد از فرشتگان نورانی که سپاه او باشد ، و او با لشکر بسیار باشد ، بهدل چنان اندیشید که اگر خدای تعالی این خلق بیافریند ، و این زمین او را دهد ، من این زمین از او بستانم و با او حرب کنم ، تا او را از روی زمین برانم ، همچنانکه جان را براندم ، خدای عزوجل از دل وی اینهمه دانست و خواست که بر خلق نیز ظاهر کند ، [دیگر راه] وحی فرستاد : [بدان فرشتگان که زیردست ابلیس بودند] من یک خلق خواهم آفریدن از گِل ، که این زمین او را دهم ، ابلیس با خویشتن گفت : آن خلق که از گِل آفریند ، زمین از من نتواند ستدن ، که من از آتشم و او از گِل ، و آتش فاضلتر از گِل ، که [جای] آتش بر همهی فلکها است و جای گِل فرو باشد بر زمین ، پس آنکه برین باشد بزرگوارتر بود از آنکه فُرودین باشد . بدین خود را فضل نهاد بر آدم علیهالسلام .
[...]
دیگر روایتاست از قول وهب منبه ، ایدون° گوید که از پیغامبر ما علیهالسلام شنیدم که گفت خدای عزّوجل نخستین چیزی که آفرید از خلقان ، دیو آفرید و هفتهزارسال جهان ایشان را بود سپس ایشان را عزل کرد و این جهان پریان را داد و پنجهزارسال پریان داشتند پس ایشان را نیز عزل کرد و این جهان فریشتگان را داد و دوهزارسال ایشان داشتند و مهتر ایشان جان بود پس ابلیس را بفرستاد و بر سر ایشان مهتر کرد و جان را راند تا ایشانرا نهلند [بهجایی نگذارند] که فساد کنند بازداردشان ، چون ابلیس جان را بِراند ، بهخویشتن همچنین عجب گرفت و گفت : چون من کیست ؟ که اگر خواهم بر آسمان روم و اگر خواهم بر زمین ، و این خلق اندر فرمان من است ، خدای عزّوجل از دلِ ابلیس آگاه بود و آدم علیهالسلام را بیافرید و این جهان به آدم داد و بهفرزندانش و ابلیس بهلعنت کرد .
[...]
... چون جان بهناخن پای آدم رسید و خلقتش تمام شد ، خدای عزوجل از بهشت حلّهای فرستاد تا بپوشد ، و بر تخت کرامت برنشاند ، و فرشتگان را گفت : ... آدم را سجده کنید [...] همه سجود کردند ، ابلیس سجده نکرد آدم را ، خدای گفت : ... چه بازدارد تو را که سجده نکنی آدم را چون بهتو فرمان دادم ؟ گفت : من برترم از آدم ، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل ، و اصل من برتر است و بهتر و جوهر من روشنتر است و پاکتر و هر چیزی شرف بهاصل و گوهر گیرد ، ... چون مُقر آمد که آفریدگار خدای است ، حجت بر او گشت که فضل بر این دو گوهر آنرا بود که خدای فضل کند ، که هر دو گوهر او آفرید ، پس گزین آفریدگار کند ، و فضل او نهد ، پس چون ابلیس این سخن بگفت همهی فرشتگان را بهدید آمد از کافری او ، که خدای تعالی دانست از دل وی ، او را بهلعنت کرد ، و از حد و صورت فرشتگی بیرون آورد و بهصورت ابلیس برد ، و او اندر فریشتگی نیکوصورتی بود ، و نام او عزازیل بود ، آن نام و صورت فریشتگان از وی بیافکند و او را ابلیس نام کرد ، و معنی ابلیس نومید بود [از رحمت] ...
[...]
اما بعد : خدای عزّوجل این خلق [آدمیان] را بیافرید بیآنکه او را بر آفرینش ایشان حاجت بُوَد پس از بهرِ آن آفرید تا بیازمایدشان و پرستش فرماید(شان) تا کیست از ایشان که او را پرستد و کیست که نپرستد و کیست فرمان وی کند و کیست که نکند ... ولیکن از حکمت چنین واجب آمد که بیافریدشان تا از ایشان همان آید که بهعلم او بود . ..
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمهی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )
°چنین
- ۰۰/۱۱/۰۴