aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

[ لیزا متحیر از حالت ژیل ، نزدیک او می رود ]

لیزا : داروهات رو خوردی ؟

ژیل [ عصبانی ] : درد من دوا بردار نیست ! این دیگه چه مرضیه که هربار که یه حسی سراغم میاد ، می خواین دوا به خوردم بدین ؟!

لیزا [ می زند زیر خنده ] : ژیل !

ژیل : تازه مسخره م هم می کنی ؟!

لیزا [ دارد کیف می کند ] : ژیل ، محشره ! حالت بهتر شده ، داری خودت میشی ! این تکه کلام توست " این دیگه چه مرضیه که هربار یه حسی سراغم میاد می‌خواین دوا به خوردم بدین !" ؛ این خود خودته ! همیشه از آدمهایی که از خشم ، غصه ، دلهره یا عصبانیت‌شون فرار می‌کردن و قرص‌های آرام بخش می‌خوردن بدت می اومد ! فرضیه‌ات هم این بود که " این دوره زمونه مردم رو اینقدر ناز نازی کرده که حتی می خواد وجدان آدمهارو هم به دوا ببنده ، ولى موفق نمیشه که انسان بودنمون رو معالجه کنه !"

ژیل [ متعجب و خوشحال ] : راستی؟!

لیزا : همیشه می گفتی که " عقل در این نیست که جلوی احساسات‌رو بگیری ، بلکه در اینه که همه چیز رو احساس کنی ، هر طور که باشه !" 

خرده جنایت های زن و شوهری ( اریک امانوئل اشمیت )

  • Zed.em

چه اندوهبار است ، ای خدایان ، جهان به شب هنگامان ، و چه رازگونه است مهی که مرداب ها را می پوشاند . اگر پیش از مرگ رنجی فراوان برده باشی و اگر در این وادی مه گرفته به درماندگی پرسه ای زده باشی و اگر بار گران جانکاهی بردوش ، گرد جهان می گشتی ، می فهمیدی . و اگر خسته باشی و بی هیچ بیم و دریغی به ترک جهان و ترک مه و مرداب و رودخانه هایش رضا داده باشی ، می فهمیدی . اگر حاضر بودی با قلبی سبک به کام مرگ فرو روی و می دانستى که تنها مرگ مرهم زخم تو است ، می فهمیدی . 

مرشد و مارگاریتا ( میخائیل بولگاکف )

  • Zed.em

مارگاریتا می توانست با طیب خاطر نسخه ی کتاب را تورق کند ؛ اگر مایل بود می توانست این کار را تا صبح سحر ادامه دهد ؛ می توانست به کتاب خیره شود ، آن را ببوسد و این کلمات را دوباره بخواند : 

" ظلمتی که از سوی دریای مدیترانه فرا می رسید ، شهری را که پیلاطس از آن بی نهایت متنفر بود می پوشاند ..." 

مرشد و مارگاریتا ( میخائیل بولگاکف )

  • Zed.em