aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

سالها بعد وقتی راحل نزد رودخانه بازگشت ، رودخانه به او با لبخند هولناک یک اسکلت خوشامد گفت ؛ با حفره هایی که روزگاری جای دندان ها بود و یا دست نیمه جانی که از روی تخت بیمارستان بلند شده بود . 

دو اتفاق افتاده بود : رودخانه کوچک و حقیر شده بود و او رشد کرده بود .

در پایین رودخانه در مقابل آرای نمایندگان با نفوذ شالیکاران ، سد آب شوری ساخته شده بود . سد ریختن آب شور به آبراه هایی که به دریای عربی می ریختند را تنظیم میکرد . به این ترتیب حالا به جای سالی یک بار ، سالی دو بار محصول درو می کردند ؛ برنج بیشتر به بهای یک رودخانه . 

خدای چیزهای کوچک ( آروندهاتی روی )

  • Zed.em
ماجرا واقعا از آن روزها آغاز شد که قوانین عشق بنا نهاده شدند . قوانینی که تعیین می کردند چه کسی باید دوست داشته شود و چگونه و تا چه اندازه .
اگرچه به دلایل عملگرایانه ، در جهانی به شیوه ای کاملا ناامید کننده عملگرا ...
خدای چیزهای کوچک ( آروندهاتی روی )
  • Zed.em
... اما در زمان عشق ورزی چشم های او آزارش دادند . انگار آنها به شخص دیگری تعلق داشتند . کسی مراقب بود . از پشت پنجره به دریا می نگریست ، به قایقی در رودحانه . یا به رهگذری کلاه بر سر در مه . خشمگین شد ، چون معنی آن نگاه را نمی دانست . در بعضی جاها ، مانند کشوری که راحل از آن آمده بود ، انواع مختلفی از ناامیدی می توانند وجود داشته باشند . و اینکه ناامیدی فردی هرگز نمی تواند به اندازه ی کافی ناامید کننده باشد . اینکه وقتی پریشانی های فردی با معابد و کناره های راه ، با سرزمینی پهناور ، با خشونت ها ، گروه ها ، پیش راندن ها ، ابلهانه بودن ، جنون ، غیرممکن ها و پریشانی عمومی یک ملت ، درهم می آمیزد ، اتفاقی روی می دهد . آن خدای بزرگ چون باد گرم زوزه می کشد و اطاعت می طلبد . آنگاه خدای کوچک ( گوشه گیر و خوددار ، خصوصی و محدود ) داغ خورده پیش می آید ، بی هیچ احساسی به بیباکی اش می خندد . خو گرفته به ناچیزی همیشگی اش ، صبور و به راستی بی تفاوت شده . هیچ چیز اهمیت چندانی ندارد . هیچ چیز چندان اهمیت ندارد . هرگز به اندازه ی کافی مهم نبوده . زیرا بدترین چیزها اتفاق افتاده اند . در سرزمینی که او از آن می آمد ، جهانی مدام میان جنگ و ترس از صلح ، بدترین چیزها کماکان اتفاق می افتادند .
پس خدای کوچک می خندد ، خنده ای تهی و شادمانه ، و جست و خیز کنان می گذرد . چون پسرک ثروتمندی با شلوار کوتاه که سوت زنان به سنگ ها لگد می زند . شادی زودگذرش از ناچیزى بدشانسی اش ریشه می گیرد . او تا آن بالا ، تا درون چشم های آدم می رود و به صورت خشم متجلی می شود .
آنچه لاری مک کاسلین در چشم های راحل دید اصلا ناامیدی نبود ، بلکه نوعی خوشبینی اجباری بود ...
خدای چیزهای کوچک ( آروندهاتی روی )
  • Zed.em
فکر کرد اگر طناب پاره شود چه اتفاقی می افتد . او را مجسم کرد که چون ستاره ی سیاهی از آسمانی خودساخته ، فرو مى افتد . بر زمین گرم کلیسا ، با خون سیاهی که چون رازی از جمجمه اش بیرون می زند ، در هم شکسته ، می آرامد .
تا آنزمان استپان و راحل آموخته بودند که دنیا برای درهم شکستن انسان ها راه های دیگری دارد . آنها هم اکنون نیز با بوی آن آشنا بودند . بویی شیرین و ناخوشایند چون بوی گلهای سرخ مانده ، در وزش نسیم .
خدای چیزهای کوچک ( آروندهاتی روی )
  • Zed.em
"... ابزارتولید برای کارگری که به امید کارکردن با آن زنده است فقط یک "کلمه" نیست ، همه ی زندگی است . شاید آخرین گفت و گوی تلفنی [یک] کارگر کنف کار با پسرش ، دو روز پیش از خودکشی ، برای درک "ابزارتولید" به ما کمک کند :
"روز پنج شنبه از پادگان با پدرم صحبت کردم . از پشت تلفن معلوم بود که حالش بد است . بریده بود انگار . می گفت : شنبه می خواهند دستگاه ها را ببرند . مادرت صبح تا غروب توی مزرعه ی مردم کار می کند . من هم هر روز می روم استانداری ، اما هیچکس به ما جوابی نمی دهد . می گفت : کار تمام است ... هیچکس به داد ما نمی رسد . گفت : دفترچه های تأمین اجتماعی 11 ماه است که تمدید نشده . اگر خواهرت مریض بشود کجا ببرمش ؟ بعد گفت : من چکار کنم با 48 سال سن ؟ زمین دارم که کشاورزی کنم ؟ دیگر کجا کار کنم ؟ به جوانها کار نمی دهند ، به من کار می دهند ؟ هی می گفت : من چکار کنم از این به بعد ؟"
درست در همین لحظه ، عجیب ترین واکنشی که انتظارش را می کشم به غلیان افتادن احساسات لطیف مخاطبان این گزارش ها است . بیچارگی [یک] چاه بی ته است . وقتی انسان بی پناهی در آن می افتد ، می تواند سال ها فرو برود و همچنان زنده باشد . آنکه تصمیمی برای نجاتش می گیرد ، هر تصمیمی ، [باید بداند که او] مستحق ترحم من و شما نیست . این اوج میان مایگی است که علت خودکشی را تنها در فقر این آدمها خلاصه کنیم و برایشان دل بسوزانیم . حتی برقراری ارتباطی میان خودکشی یک کارگر و خودکشی متعارف یکی از ما (آدمهای طبقه ی متوسط یا مرفه) می تواند نوعی از بدفهمی رایج و البته عامدانه برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت باشد . نه ! خودکشی این کارگران از روی انفعال و شاید ملال نیست . آنها تا جایی که مرز انسان بودنشان مخدوش نشود ، هرگز تصمیم به چنین اقدامی نمی گیرند ." (1)
اقتصاد سیاسی مناقشه ی اتمی ایران ( محسن رنانی )

(1) روزنامه ی کارگزاران ، صفحه ی کارگری ، 8 خرداد 87
  • Zed.em