aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

نوازنده‌ی مردم خویش باش // نگهبانِ کوشنده درویش باش
چو بخشنده باشی و فریادرَس // نیازد به‌تاج و به تخت تو کَس
ز شاهان هرآنکس که بیدار بود // جهان را ز دشمن نگهدار بود
ز دشمن ندیدند هرگز بدی // بیفزودشان فرّه‌ی ایزدی 

شاهنامه ( حکیم ابولقاسم فردوسی طوسی )

  • Zed.em
سرزمین پهناور عربستان که اکثر اراضی آن ریگزارهای خشک و سوزان است ، به‌علت کم‌آبی و نباریدن باران‌های مرتب ، زندگی در آن دشوار است . از این‌جهت از روزگاران بس کهن مردم فقیر آن سرزمین که از نژاد سامی هستند ، مکرر در جستجوی چراگاه در زمین‌های بارآور به‌سوی شمال مهاجرت می‌کردند . از سه‌هزار سال پیش از میلاد ، آبادی‌های شمالی این سرزمین که سرزمین عراق ، شام و فلسطین کنونی باشد و هلال خصیب [هلالِ حاصلخیز] نامیده می‌شود را مورد توجه قرار می‌دادند . بر اثر این مهاجرت‌های پیاپی در طول تاریخ توانستند دولت‌های سامی‌نژاد قدیم را از قبیل اکد ، بابل و دولت‌های آرامی ، کنعانی ، فنیقی و غیره در این هلال خصیب بوجود آورند .
اکنون نزد علمای نژادشناس این فرضیه به‌اثبات رسیده است که مهد اصلی همه‌ی ملت‌های سامی‌نژاد شبه‌جزیره‌ی عربستان است که روزی نسبتاً آباد بوده و به‌تدریج روبه خشکی نهاده است ، به‌همین علت اقوام سامی ناگزیر شده‌اند که در طلب چراگاه و آب از آنجا به سرزمین‌های آباد شمالی مهاجرت نمایند ، عراق و سوریه که بین آنها و شبه‌جزیره‌ی عربستان ، دریا و کوهستان یا مانع دیگری نیست ، از روزگار دیرین هجرتگاه اعراب بوده است ؛ چنانکه نبطیان از پیش از مسیح به‌سوریه و تنوخیان و لخمیان در قرن دوم میلادی به عراق آمده و دولت حیره را بنیاد گذاردند ، مهاجرت بنوتغلب و بنوبکر در دیاربکر قرن‌ها پیش از اسلام بوده است .
مهاجرت اعراب به ایران بیشتر از راه خشکی و از سمت عراق بوده است . از اواخر اشکانی و اوایل ساسانیان بود که قبایلی از عرب به‌ایران آمدند . یکی از این طوایف بنوالعم بودند که شاید نخستین طایفه‌ی عرب باشند که رخت مهاجرت به‌درون ایران کشیده‌اند . این طایفه پیش از اسلام در ایالت خوزستان در دو شهر نهرتیری در حویزه و مناذرکبری در شمال‌غربی اهواز مسکن داشتند و از بومیان آنجا به‌شمار می‌رفتند ؛ در هنگام حمله‌ی عرب به ایران به‌یاری هم‌نژادان عرب خود برخاسته با ایرانیان جنگیدند و چون عرب‌ها به‌خوزستان دست یافتند ، به بصره که شهری جدیدالاحداث بود کوچیدند . طبری می‌نویسد : "این طایفه از قبیله‌ی بنی‌تمیم و جد ایشان مرة‌بن مالک‌بن حنظله با پیروان خود ، اردشیر را در جنگ با اردوان آخرین پادشاه اشکانی یاری کرد . در زمان ساسانیان ، گذشته ازآنکه گروه بسیاری از تنوخیان ، لخمیان ، بنوالعم و دیگران در خاک ایران از عراق ، خوزستان ، پارس ، کرمان و بحرین می‌زیستند و رعیت ایران بودند ، امارت تنوخیان در حیره که بر بخش بزرگی از عربستان حکومت داشتند زیر حمایت ایران بود ." به‌علاوه از زمان انوشیروان تا اواخر ساسانی کشور عربی یمن تحت تسلط ایران بود . با این رابطه‌ی نزدیک با عرب ، ساسانیان حتی‌المقدور از مهاجرت اعراب به‌خاک ایران جلوگیری می‌کردند .
در این زمان عشایر بسیاری از اعراب صحرانورد روی به مهاجرت آورده به‌مرزهای ایران نزدیک شده بودند و اگر جلوگیری ساسانیان از ایشان نبود در اندک‌زمانی سراسر عراق ، خوزستان و پارس را فرامی‌گرفتند و چون اجتماع این عشایر فقیر در مرزهای ایران خطر بزرگی برای کشور به‌شمار می‌رفت ، شهریاران ساسانی همواره مراقب جلوگیری از ورود ایشان بودند ، حتی پادشاهان عرب حیره که تحت حمایت ایران بودند وظیفه‌ی مهم ایشان نگهداری مرزها و دور راندن آن عشایر عرب از خاک ایران بود ، چنانکه همین وظیفه را غسانیان در مرزهای روم داشتند و از مهاجرت تازیان به‌سوریه و آن نواحی ممانعت می‌کردند . بساکه این اعراب از ضعف دولت‌ها استفاده کرده ، به ایران هجوم می‌آوردند و دست به‌قتل و غارت می‌زدند ، چنانکه شاهپور ذوالاکتاف ، اعراب بنوتغلب و بنوبکر را که در کودکی او باعث خرابی ایران شده بودند در بزرگ‌سالی گوشمالی به‌سزا داد . طبری می‌نویسد : "شاهپور دوم پس از سرکوبِ اعراب گروهی از بنوتغلب را در بحرین و دسته‌ای از بنوعبدالقیس و بنوتمیم و بنوبکربن‌ وائل را در کرمان و بنوحنظله را در رملیه از خاک اهواز سکنی داد ."
بار دیگر در زمان خسروانوشیروان دسته‌ای از قبیله‌ی بنواِیاد از فرات گذشته در عراق و جزیره [؟] به‌تاخت و تاز و چپاول پرداختند و جنگی با ایرانیان کرده مردم بسیاری را بکشتند ، این جنگ در تواریخِ عرب به‌نام دیرالجماجم [الجماجم : جمع جمجمه] معروف است ، چه آن واقعه در نزدیک دیری رخ داد ، و تازیان از کَلّه‌ی کشتگان پُشته ساخته بودند . خسروانوشیروان چهارهزار سپاه به‌دفع ایشان فرستاد و بسیاری از آنان را به‌خاک هلاک افکند .
پس از اسلام - قرن‌ها بدین‌سان گذشت و اعراب روزبه‌روز بر شمار سختی معیشتشان می‌افزود و ناگزیر بودند که جنبش دیگری کرده ، موانع ایران ، روم و مصر را از پیش برداشته برای رسیدن به‌زندگی بهتر راه مهاجرت را برای خود باز کنند . در این‌هنگام پیغمبر اسلام لوای دعوت برافراشت . یکی از وعده‌هایی که او به‌قوم خود می‌داد این بود که اگر دین او را بپذیرند عراق و ایران و سوریه از آنِ ایشان خواهد بود . [توجه!]
اعرابِ مسلمان که در تنگی معیشت می‌سوختند به‌امید آنکه اگر فاتح شوند سرزمین‌های سبز و خرم عراق ، ایران ، سوریه و مصر را تصاحب خواهند کرد و اگر کشته شوند به بهشت جاودان خواهند رفت ، دعوت آن حضرت را لبیک گفته و در زمان جانشینان او به کشورگشایی پرداختند .
باری جنگ‌ها و فتوحات تازیان در صدر اسلام اگرچه به‌نام ترویج دین بود ولی از نظر تاریخ انگیزه‌ی اقتصادی داشت ، و برای باز کردن راه مهاجرت به بلاد آباد جهان بود . چنانکه هر سرزمینی را که مجاهدان و جنگاوران اسلام می‌گشادند بیدرنگ هجرتگاه عشیره‌ها و قبایل خود می‌گردید .
ابن‌خلدون درباره‌ی بسیاری از قبایل اعراب در آغاز اسلام مطالبی از این‌قبیل می‌نویسد : "فلان قبیله در کشورهای اسلامی پراکنده شدند ." یا "در آغاز اسلام مهاجرت کردند و کسی از ایشان در عربستان نماند ."
اینکه امروز در سراسر عراق ، مصر ، شام ، سودان ، شمال آفریقا و جاهای دیگر به‌عربی سخن گفته می‌شود دلیل است که اعراب گروه‌گروه به این سرزمین‌ها ریخته بودند ، چه در دنیای قدیم برای نشر زبان در کشوری بیگانه جز کوچانیدن انبوهی از مردم آن زبان بدانجا و آمیزش با بومیان راهی نبوده است . باری انحطاط دو دولت ایران و روم که در این زمان به منتهای خود رسیده بود کار حمله و مهاجرت عرب‌ها را آسان کرد .
عدم ثبات اوضاع و تعصب شدید موبدان ، بی‌عدالتی و ظلم بی‌حد بزرگان و دولتیان بر مردم ، تحمیل مالیات‌ها و عوارض گزاف بر رعیت ، پیداشدن بحران‌های اقتصادی بر اثر جنگ‌های طولانی ایران و روم و شکستن سدهای دجله و فرات و شعب آن ، شیوع بیماری‌های خانمان برانداز چون وبا و طاعون ، اختلاف شدید طبقاتی ، تفرقه بین مردم به‌واسطه‌ی اعتقاد به مذاهب و فرق گوناگون چون زرتشتی ، عیسوی ، مانوی ، بودایی ، مزدکی ، زروانی و غیره و مسائل دیگری امثال اینها ، چنان نظم اجتماعی ساسانی را به‌هم زده اوضاع را آشفته کرده بود که همه‌ی مردم به‌ستوه آمده بودند و همه‌کس ناراضی به‌نظر می‌رسید و فرج و روزگار بهتری از خدا می‌خواستند . از اتفاق روزگار ، عرب‌ها یا سامی‌ها به‌معنی اعم ، این‌بار با سلاحِ معنوی تازه‌ای به‌میدان آمده بودند که هیچگاه در طول تاریخ مهاجرت‌های پیشین اقوام سامی چنین شمشیر بُرّنده‌ای نداشتند . آن سلاح دین مبین اسلام بود که همه‌ی مردم روی زمین را به یکتاپرستی ، برابری و برادری می‌خواند ، این ندای مساوات و عدالت ، طبقه‌ی محروم و مظلوم اجتماع را که [از نظر تعداد نفوس] بیش از دیگر طبقات بودند جلب کرد . آنان راه نجاتی یافته گروه‌گروه به آیین جدید درآمدند و طومار رسم کهن را درنوردیدند .
بعد از آنکه ابوبکر به‌دستیاری خالدبن الولید سراسر عربستان را مطیع اسلام کرد و اهل رده و مدعیان نبوت را از میان برد مصمم شد که اسلام را در خارج از جزیرةالعرب نیز منتشر سازد . لذا برای فتح ایران و روم دو لشگر یکی از راه بادیه به‌حدود عراق و دیگری از راه حجاز به‌سوریه فرستاد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
درفاصله‌ی بین چهارسال پس از مرگ خسرو دوم و جلوس آخرین پادشاه این سلسله یعنی یزدگرد سوم ، قریب دوازده پادشاه برتخت نشستند . در این مدت شاهان بازیچه‌ی دست سرداران بودند ، تاج بر سر می‌گذاشتند ، چندماه بعد کشته می‌شدند ؛ چون مرد کم آمد زنان را بر تخت نشاندند . سرداران بزرگ به‌اتکاء سربازان خود یا به کمک دولت روم درصدد تصرف تاج و تخت برآمدند .
شیرویه که به‌نام کواذ پس از خلع پدرش برتخت نشست ، نخستین کاری که کرد صلح با روم بود و به جنگ ۲۷ ساله‌ای که هر دو طرف را خسته و سخت فرسوده بود ، خاتمه داد . ازجمله شرایط صلح ، رد اُسرای طرفین و نیز رد صلیب حضرت عیسی از طرف ایران بود ، به‌همین مناسبت بود که در ۶۲۹ میلادی جشن‌هایی در روم گرفتند . قباد دوم پس از این‌کار به امور داخلی پرداخته ، عوارضی را که خسروپرویز مقرر داشته بود موقوف کرد و زندانیان را آزاد کرد و به مردم مهربانی کرد . وی بعد از کشتن برادرانش ، پس از شش‌ماه سلطنت درگذشت . برخی گویند که او را زهر دادند و بعضی مرگ او را به‌طاعونی نسبت می‌دهند که به ایران سرایت کرد و گروهی عظیم از مردمان را به‌هلاکت رسانید .
[...]
یزگرد سوم پسر شهریار [پسر خسرو از شیرین] از زنی زنگی و نوه‌ی خسروپرویز بود که به‌طور گمنام در حدود استخر پارس می‌زیست . بزرگان استخر او را پادشاه خواندند و در آتشکده‌ی آنجا که معروف به آتشکده‌ی اردشیر بود ، تاج بر سرش نهادند . هواخواهانش به تیسفون روی آوردند و به‌یاری رستم‌فرخ‌زاد آن شهر را گرفتند و فرخ‌زادخسرو (که از پشت خسروپرویز بود) را از تخت به‌زیر آورده هلاک ساختند . بدین‌ترتیب همه‌ی کشور ایران برای آخرین‌بار در زیر فرمان یزدگرد سوم درآمد (۶۳۲ م)
[...]
وقتی که یزدگرد به‌شاهی رسید تمام آثار انقراض در ناصیه‌ی دولت ساسانی پدیدار بود . یزدگرد شاه کم‌تجربه و ناتوانی بود ، او نمی‌توانست در چنین‌زمانی ایران را در مقابل قوم تازه‌نفس عرب حفظ کند .
[...]
فرجام کار یزدگرد - پس از فتح نهاوند [توسط اعراب] یزدگرد که جز عنوان شاهنشاهی نداشت باز هم روی به‌گریز نهاد . سپاهبد طبرستان او را به پناه خود خواند و اگر این دعوت را می‌پذیرفت شاید می‌توانست در پناه کوه‌های بلند طبرستان قدرت خود را نگاه دارد ، چنانکه سپاهبدان بیش از یک‌قرن استقلال خود را در برابر حملات مسلمین حفظ کردند . ولی یزدگرد خراسان را ترجیح داد و سعی بی‌فایده کرد شاید امرای محل را که در این‌وقت کاملاً مستقل بودند با خود یار کند ، اما میسر نشد .
یزدگرد پیش از این در سال ۱۶ هجری (۶۳۹ م) با اعزام هیأتی به چین از فغفور آن استمداد کرده بود ، ولی فغفور چین به‌عذر دوری راه از فرستادن کمک به ایران امتناع کرد . یزگرد از نیشابور به طوس رفت ولی کنارنگ آنجا که مایل نبود او را پناه دهد هدایای گران‌بها پیش برد و گفت : قلعه‌ی طوس گنجایش موکب شاهی را ندارد ، ناچار یزدگرد رو به‌ مرو° نهاد .
[...]
بنابه‌روایت بلعمی ، چون یزدگرد به مرو آمد با او چهارهزار مرد بودند ، اما مرد جنگی نبودند . غلامان ، خواجه‌سرایان ، زنان ، فراشان ، آشپزان و دبیران بودند ، همه از خواص او شمرده می‌شدند .
آنگاه ماهوی مرزبان که می‌خواست از این مهمانان ناخوانده خلاص شود با نیزک‌طرخان ، امیر باغدیس متحد شد ، نیزک تحت فرمان یبغوی طخارستان بود و فوجی را به گرفتن یزدگرد فرستاد ؛ پادشاه بخت‌برگشته روی به فرار نهاد و تنها و حیران از جایی به جایی می‌رفت ، تا شبی برای خفتن به آسیابی درآمد ، آسیابان او را نمی‌شناخت ، به‌طمع بردن جواهرات و جامه‌های زیبا و زربفت که با او بود ، وی را به‌کشت ؛ یا بنابه‌روایت دیگر ، سواران ماهوی که در جستجوی یزدگرد بودند او را درآنجا خفته یافته بکشدندش !
ثعالبی گوید جسد این شهریار بخت‌برگشته را در رود مرغاب انداختند . آب او را همی برد تا به جدولی که زریگ نام داشت ، به‌شاخه‌ی درختی گیر کرد . اسقف مسیحیان این شهر جسد او را از آب گرفت و در طیلسانی مشک‌آلود پیچیده و در باغی به‌مرو به‌خاک سپرد . مرگ وی ده‌سال پس از جنگ نهاوند ، در سال هشتم خلافت عثمان در ۳۱ هجری مطابق با ۶۵۲ میلادی اتفاق افتاد ؛ و با مرگ او که تا آخرین نفس برای نجات ایران بکوشید شاهنشاهی ساسانی سقوط کرد .
هنوز زرتشتیان هند بانهایت وفاداری هر سال ۱۲ سپتامبر ، به‌مناسبت جلوس او به‌سلطنت که مبدأ تقویم ایشان سنه‌ی یزدگردی است ، سال خود را به‌نام او تجدید می‌کنند . ایرانیان را رسم این بود که تاریخ را از سال جلوس هر پادشاهی به‌حساب می‌آوردند و چون پس از یزدگرد سوم ایران پادشاهی نیافت زرتشتیان همان سال جلوس یزدگرد سوم را مبدأ کار خود قرار داده‌اند ، و آن‌را تاریخ یزدگردی خوانده‌اند .
یزدگرد چون به‌تخت سلطنت نشست پانزده‌سال داشت ، در جنگ نهاوند بیست‌وچهار ساله و در ۶۵۲ میلادی که در مرو کشته شد ، سی‌وچهار سال داشت . او به‌راستی پادشاه بدبختی بود ، زیرا در زمان او چراغ استقلال و عظمت یک ملت بزرگِ باستانی خاموش شد . اگرچه بعد از دویست سال باز حیات ملی خود را از سر گرفت ولی درواقع دیگر آن ایران نبود ، بلکه روحی بود که در شخصیت کوچک‌تر از خودش حلول کرده بود ؛ و تاکنون هم نتوانسته است قالب پیشین خود را پیدا کند .
یزدگرد را نمی‌توان به تقصیر بزرگ یا خیانت مهمی متهم کرد ، لیکن چون شهامت ، شجاعت و تدبیری که در آن روز یک شاهنشاه ایرانی می‌بایست داشته باشد نداشت ، مانند داریوش سوم هخامنشی که زندگانی او با وی شباهت زیادی دارد ، باید در پیشگاه تاریخ مسئول و محکوم دانست .
[...]
مسعودی می‌نویسد که بیشتر اعقاب یزدگرد در مرو ساکن شدند ، ولی اکثر بازماندگان شاهان و چهارطبقه‌ی ایرانی هنوز در سواد عراق هستند و نسب خود را نوشته و مانند اعراب حفظ می‌کنند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

°مرو تا زمان ناصرالدین‌شاه قاجار جزو خاک ایران بوده : "دولت ایران در دوره ناصرالدین شاه با تسلیم شدن به قرارداد آخال ، که در ۲۲ محرّم ۱۲۹۹/ ۱۲ دسامبر ۱۸۸۱ منعقد شد ، الحاق بخش‌هایی از خاک ایران را به روسیه پذیرفت . در ۱۳۰۰/ ۱۸۸۳ ، روسها جلگه تجن در شمال خراسان را تصاحب کردند و در اوایل ۱۳۰۱/ ۱۸۸۴ مرو و سپس سرخس را به متصرفات خود افزودند."[ویکی‌شیعه]
  • Zed.em
خسرو دوم که هنگام خلع پدرش هرمزد در آذرباییجان بود شتابان به تیسفون رفت و در ۵۹۰ میلادی به‌تخت نشست . اما بهرام چوبین حاضر نبود که به‌فرمان پادشاه جدید درآید . وی هدفی بزرگ داشت ، چون از خاندان‌های بسیار معروف اشکانی یعنی خانواده‌ی مهران بود ، قصد داشت پادشاه شود و دودمان ساسانی را براندازد ، لذا خود را شاهنشاه خواند .
این کودتا مخصوصاً از جانب کسی که از خاندان ساسانی نبود ، خیانت بزرگی محسوب می‌شد ، چون بهرام نیروی شگرفی دراختیار داشت خسرو از پیش او گریخت و بهرام پیروزمندانه به تیسفون آمد و تاج شاهی بر سر گذاشت و به‌نام خود سکه زد . خسرو دوم به‌روم گریخت و بهرام چوبین باوجود کوشش‌های بسیار نتوانست به‌وی دست یابد . خسرو به‌راهنمایی یکی از شیوخ عرب به‌نام ایاس از دجله گذشته به سرسیزیوم رسید . میزبان رومی باکمال احترام از وی پذیرایی نموده و قرار شد در هیراپولیس اقامت گزیند ، تا از طرف امپراطور روم دستور مقتضی برسد . موریس پس از مشاوره با امنای دولت خود به‌پادشاه فراری ایران نوشت که حاضر است او را به‌فرزندی پذیرفته [ظاهراً این نوعی رسم بوده(؟!) برای اعلام اتحاد] نیرویی با وی همراه کند .
در غیاب خسرو ، بهرام چوبین به‌پادشاهی ایران رسید ، در تاریخ معروف به بهرام ششم است . بسیاری از بزرگان و موبدان با پادشاهی او مخالف بودند ، از عقیده‌ی توده‌ی مردم اطلاعی در دست نیست . اما یهودیان بهرام را حامی و نگهبان خود شمرده او را به‌مال مدد می‌دادند .
وندوی دایی خسرو که دستگیر و زندانی شده بود ، از زندان گریخته به آذرباییجان نزد برادرش وستهم (بستام) شد و در آنجا علم مخالفت برداشته مردم را به‌نفع خسرو گرد خود فراهم می‌آورد . موریکیوس (موریس) قیصر ، خسرو را با سپاهی مدد کرد به‌شرط آنکه سردارِ او مایفرقط Martyropolis را که رومیان در جنگ گرفته بودند ، به روم واگذارد . بسیاری از بزرگان از نزد بهرام گریخته به خسرو پیوستند .
در بهار ۵۹۱ میلادی خسرو به‌سوی دجله راند و پیش از آنکه از آن بگذرد یک‌دسته از سپاه او اوریزاسیوس سردار بهرام را گرفته به‌پیش او آوردند ، وی فرمان داد او را به‌وضع مسخره و موهنی مثله کرده به‌قتل رسانیدند . آنگاه از دجله گذشته لشگر آذرباییجان که تحت‌نظر دو دایی او وستهم و بندوی بود به‌وی پیوسته ، سپاه روم و ارامنه‌ی اتباع موشل و ایرانیانی که به خسرو پیوسته بودند ، بهرام را در حوالی گنزگ (شهر شیز) آذرباییجان شکست دادند . بهرام به‌سوی کردستان رفت و در آنجا کمکی به‌وی رسیده با فیل‌های جنگی به جلوی خسرو آمد ، ولی نارسیس سردار رومی بهرام را شکست سختی داد و وی گریخته نزد خاقان ترک رفت و در بلخ بیاسود و در آن شهر ، چندی بعد به‌تحریک خسرو به‌قتل رسید .
قیصر دختر خود مریم را نیز به خسرو داد . باری این کمک بیزانس به بهای صلح گران تمام شد زیرا ایران سراسر ارمنستان را از دست داد و مرز دولت روم به دریاچه‌ی وان و تفلیس رسید .
موبدان از بازگشت خسرو که در ۵۹۱ م. اتفاق افتاد چندان شادمان نشدند زیرا ارمغان این پادشاه از روم آن بود که وی به عقاید نصاری میل پیدا کرده بود و مؤید او در این عقاید ، زن عیسوی او شیرین نام بود . خسرو در تیسفون دوباره به‌تخت نشست ، چون مقام خود را متزلزل می‌دید ، هزارتن از سپاهیان زبده‌ی رومی را نگاهداشت . و چون مضنون به قتل پدر شد ، برای رفع شبهه‌ی مردم درصدد برآمد که کشندگان پدرش هرمزد را مجازات کند تا از این‌راه در پیش مردم محبوب گردد . وی درآغاز دو دایی خود ، وستهم و وندوی را که در رسیدن او به سلطنت یاری‌ها کرده بودند مورد عنایت خود قرار داد ؛ وستهم را به‌فرمان‌روایی خراسان گمارد ولی از خاطر نمی‌برد که وستهم و برادرش وندوی پدرش هرمزد را کشته‌اند و بیم آن داشت که عمل آنان درآینده سرمشق دیگران شود ، پس به بهانه‌ای وندوی را هلاک کرد ولی وستهم که از سرنوشت برادر درس عبرت گرفته بود سر به‌ طغیان برداشت و تاج برسر نهاد و دعوی پادشاهی کرد و به‌یاری افواج دیلمی و جنگجویانی که در سپاه بهرام چوبین خدمت کرده بودند ده‌سال پایداری کرد و در سلزنت خراسان باقی ماند و دو تن از پادشاهان کوشانی را که شاوگ و پریوگ نام داشتند به‌فرمان خود درآورد ‌. خسرو از طغیان وستهم سخت نگران بود ولی سپهریشوع جاثلیق مسیحیان ایران به‌وی تسلی می‌داد ، وستهم پس از جنگ‌ها به نزد ترکان گریخته در آنجا به‌تحریک خسرو کشته شد .
[...]
هراکلیوس در ۶۱۰ میلادی به‌سلطنت رسید . اوضاع روم در این‌زمان قرین هرج‌ومرج بود . خسرو به‌جهانگیری ادامه داده در ۶۱۱ میلادی به شام تاخت و انطاکیه و دمشق را گرفته غارت کرد . سپس اورشلیم را به‌کمک ۲۶ هزار یهودی مسخر ساخت و صلیب حضرت عیسی را با غنایم بسیاری به تیسفون برد . این فاتح مغرور در نامه‌ی خود به هراکلیوس چنین نوشت :
"از سوی خسرو بزرگ‌ترین خدایان و خدای روی زمین به هراکلیوس بنده‌ی حقیر خویش ؛ شما می‌گویید که ما به خدای خود ایمان داریم ، بسیار خوب ، پس چرا خدای شما نتوانست اورشلیم را از دست من برهاند ... بیهوده خود را بر این ایمان واهی که به عیسی مسیح دارید فریب ندهید . او حتی نتوانست خود را از چنگ یهودیان نجات دهد ، پس چگونه تواند شما را نجات داد ."
در ۶۱۵ میلادی قدرت و شوکت خسرو در غرب و شرق به اوج خود رسید .
[...]
[در ادامه‌ی جنگ‌های دنباله‌دار ایران و روم] ... ترس و بزدلی خسرو و فرار او از میدان جنگ [با هراکلیوس] و به‌غارت رفتن دستگرد پایتخت او ، لطمه‌ی بزرگی به حیثیت و آبروی او زد ، به‌علاوه از توهینی که به‌جنازه‌ی شاهین کرد که در زمان حیات خود نزد مردم محبوب بود ، موجب تنفر همگان گردید . با اینهمه خسرو باز می‌کوشید که شهربراز° را هم بکشد .
باری پس از سی‌وهفت سال پادشاهی ، خسروپرویز همان فرجامی را یافت که برای پدر خود فراهم کرده بود ؛ چون از دستگرد بیرون رفت و پیشنهاد صلح هراکلیوس را رد نمود ، به تیسفون درآمد و بیدرنگ از آنجا خارج شده از شط دجله گذشت و با زن خود شیرین در ویه‌اردشیر (سلوکیه) مقام گزید . سرداران ایرانی که از لجاج خسرو برای ادامه‌ی جنگ به‌جان آمده بودند ، سرکشی آغاز کردند . شهروراز (شهربراز) شنید که خسرو از او بدگمان شده و یکی از سرهنگان زیردست او را وادار به‌کشتن وی کرده است ، پس شرایط احتیاط را به‌جا آورد و گردن از زیر پیمان خسرو کشید .
خسرو در این وقت به‌بیماری اسهال مبتلا شد و امر داد که او را به تیسفون بازگردانند تا ترتیبی برای جانشینی خود بدهد . شیرین و دو فرزندش مردان‌شاه و شهریار با او بودند ، خسرو می‌خواست مردان‌شاه را جانشین خود گرداند ؛ چون کواذ (قباد) ملقب به شیرویه که پسر خسرو از مریم دختر قیصر بود ، و ظاهراً از دیگر برادران مهتر بود ، این خبر را شنید مصمم شد از حق خود دفاع کند . فرمانده‌ی کل نیروی کشور گشنسب‌اسپاذ که ظاهراً برادر رضاعی او بود ، به‌یاری کواذ کمر بست و با هراکلیوس وارد گفتگو شد . او نیز حاضر گردید که با ایرانیان صلح نماید . دیگر بزرگان ازجمله شمطا پسر یزدین و نیوهرمزد فرزند پاذگوسبان مردان‌شاه که خسرو او را به‌ناحق کشته بود ، به شیرویه پیوسته ، به فرمان شیرویه قلعه‌ی فراموشی را گشودند و جماعت بسیاری از زندانیان سیاسی نجات یافته از هواخواهان شیرویه شدند ، پس شیرویه خود را پادشاه خواند .
همان شب پاسداران شاهی از کاخی که خسرو و شیرین در آنجا خفته بودند بیرون رفته و پراکنده شدند ، سپیده‌دم از هرسو این بانگ برخاست : "کواذ شاهنشاه" ؛ خسرو هراسان پای به‌گریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ، ولی او را یافته و دستگیر کردند و در خانه‌ای که کذگ‌هندوک (خانه‌ی هندو) خوانده می‌شد و انبار گنج‌خانه محسوب می‌شد جای دادند .
گویند کفشگری در راه با آن جماعت که خسرو را می‌بردند مصادف شد و شاه را در زیر روپوشی که بر او افکنده بودند شناخت و با قالب کفش که در دست داشت ضربتی بر سر او نواخت ، اما سربازی که همراه شاه مخلوع بود از این بی‌ادبی به‌خشم آمده شمشیر کشیده سر از تن کفشگر بیچاره برداشت . خسرو در بامداد همان روز کشته شد . سپس شیرویه امر کرد که دست و پای برادرانش را بِبُرند و می‌خواست به همین اکتفا کند آنان را زنده نگه‌ دارد ، ولی پس از اندک‌زمانی آنان را به‌کشت .
تئوفانس گوید شیرویه نخست مردان شاه را کشت و بعد به دیگر برادرانش پرداخت ، و پدرش خسرو را در انبار گنج‌خانه نگاهداشت که از گرسنگی بمیرد ولی چون دید هنوز بعد از پنج روز زنده است او را به‌ضرب نیزه از پای درآوردند (۶۲۸ م.)
... در تواریخ اسلامی آمده که شیرویه در کشتن پدر تردید داشت ولی بزرگان گفتند یا باید پدر را بکشد یا از تاج و تخت بگذرد . شیرویه برای محکوم ساختن پدر صورت استنطاقی ترتیب داده او را برای کارهای ناپسندی که در دوران سلطنت کرده بود محاکمه کرد . خسرو بامهارت از خود دفاع کرد و پسر را مورد ملامت قرار داد . شیرویه برادران خود را که هفده‌ تن بودند به‌تحریک شمطای عیسوی و بعضی از بزرگان به‌کشت .
[...]
خسروپرویز پس از انوشیروان معروف‌ترین شاهنشاه ساسانی است ‌. از کاخ‌ها ، حرمسراها ، گنج‌ها و تجملات دربار او در تواریخ و ادبیات عرب و پارسی داستان‌ها مانده است . تعداد زنان حرم او را مورخان تا به سه‌هزار تن رسانده‌اند ! علاوه‌برآن چندهزار کنیزک برای خواندن و نواختن جزو حرمسرای او بودند ، از اینجا می‌توان دریافت که هزینه‌ی دربار ایران در آن‌روزگار چه بوده است .
خسرو در زندان در محاکمه‌ی خود گفته بود که موجودیِ خزانه‌ی ایران را چهاربرابر کرده است . اگر مخارج جنگ‌های بیست و هفت ساله‌ی ایران با روم را نیز علاوه کنیم درمی‌یابیم که چه تحمیلاتی در زمان او به‌مردم ایران می‌شده است . وی مردی حریص ، بدخواه ، ستمگر ، دورو و بی‌جرأت بود و ملت را زیر بار مالیات خُرد کرد . جنگ‌های ۲۷ ساله‌ی او با روم قوای ایران را تحلیل برد و مردان آن‌را از دست داد و ایران را آماده‌ی هرگونه خطر احتمالی و قوای تازه‌نفسی چون عرب کرد . فتوحات او بر اثر آشفتگی داخلی روم و لیاقت سرداران او از قبیل شاهین و شهروراز بود ، نه شجاعت و تدبیر او ؛ بخت با او همراهی کرد ولی او نتوانست استفاده کند . بر اثر این فتوحات ، مکرر مواقعی پیش آمد که او می‌توانست مِنّتی بر هراکلیوس نهاده پیشنهاد او راجع‌به صلحی آبرومند را بپذیرد ، ولی از بخت بد او و ملت ایران ، اینقدر لجاجت کرد که خود را با آن رسوایی به‌کشتن داد و یک ایران ناتوان و آشفته از خود به‌یادگار گذارد .
گویا عناصر طبیعت هم برضد خسرو و کشور ایران قیام کرده بودند ، زیرا طغیان‌های عظیم دجله ، نواحی حاصلخیز را به باتلاق تبدیل کرد . [...] مقارن این احوال قسمتی از ایوان‌کسری بر اثر زلزله ویران شد ، بعدها مورخان این حوادث را علائم سقوط سلسله‌ی ساسانی و پیروزی اسلام شمردند .
طبری می‌نویسد که : خسرو ستم و بیداد را به‌جایی رسانید که به‌رئیس پاسداران خاص خود زادان‌فرخ فرمان داد تا همه‌ی زندانیان را که شماره‌ی ایشان به سی‌وشش هزار تن می‌رسید هلاک کند .
زن محبوب خسرو شیرین نام داشت . بعضی مورخان او را یونانی دانسته‌اند . بنابه‌قول سِبوس آن زن از مردم خوزستان بود و خسرو او را در اوایل سلطنت به‌زنی گرفت ، با اینکه منزلتی فروتر از مریم دختر قیصر داشت ، که پادشاه او را به علل سیاسی گرفته بود ، ولی در وجود خسرو نفوذی تمام داشت . زن دیگر او که معروف است گردیک یا گوردیاک خواهر بهرام چوبین بود ...
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

°شاهین و شهربراز از بزرگ‌ترین سرداران لشگر ایران در جبهه‌ی غرب بودند . شهروراز که او را رومیزان هم می‌گفتند ، در سال ۶۱۶ میلادی از کویری که مابین شام و مصر است گذشته وارد مصر شد و اسکندریه را که شهر مهم بازرگانی آن کشور بود بدون هیچ تعرضی تسخیر کرد . سپاه ایران پس از ۹ قرن بارِ دیگر وادی مصر را اشغال کرد . این فتح اثر غریبی در دنیای آن روز کرد . از دوره‌ی تسلط ایرانیان در مصر پاپیروس‌هایی به‌زبان پهلوی یافت شده که اکنون در کتابخانه‌های برلین ، وین ، مسکو ، گوتینگن ، استراسبورگ و آکسفورد نگهدادی می‌شود . این تسلط از ۶۱۶ تا ۶۲۹ میلادی به‌طول انجامید .
  • Zed.em
هرمزد که از سوی مادر نوه‌ی خاقان ترک بود و به همین مناسبت او را هرمزد ترکزاد می‌گفتند در ۵۷۹ پس از پدر به‌تخت نشست . وی مردی باهوش ، شایسته و تحصیل‌کرده بود . بلعمی درباره‌ی وی گوید : "در ملک عجم هرگز به‌عدل و انصاف و دادِ هرمزد هیچ مَلک نبوده است ، ولیکن آن عیب بودش که مردمان بزرگ را خُرد داشتی و درویشان و حقیران را برکشیدی به‌مرتبه‌ای بزرگ ."
اگر درست ملاحظه شود او بیش از خسرو انوشیروان شایسته‌ی لقب 'دادگر' است . همه‌ی تواریخ شرقی در این معنی متفقند که هرمزد نسبت به ضعیفان و ستمدیدگان خیرخواه و نسبت به بزرگان سختگیر بود ، نویسندگان رومی که جز جنبه‌ی دشمنی نسبت به قیصر در هرمزد نمی‌دیده‌اند ، او را به چشم بدبینی نگریسته و پادشاهی ستمکار و بدسگال نسبت به رعایا خوانده‌اند . اما عیسویان ایران نام این پادشاه را به‌نیکی یاد کرده‌اند ، زیرا او جداً مخالف آزار عیسویان بود . عیسویان ایران هم طرفدار او بودند .
چنانکه یشوع‌یبه که به‌فرمان پادشاه به‌مقام جاثلیقی رسیده بود ، از شاهنشاه اظهار حق‌شناسی می‌کرد و بوسیله‌ی دادن اخبار درباره‌ی حرکات لشگر روم ، خدمات شایسته‌ای به‌دولت ایران نمود .
هرمزد می‌خواست سیاست پدر را دنبال کند و مانند او بر بزرگان و موبدان مسلط باشد ، اما چون کمتر رعایت احتیاط را می‌کرد به‌زودی خود را در میان مشکلاتی که ازطرف دو طبقه‌ی مقتدر نجبا و روحانیون در جامعه‌ی ایرانی ایجاد شده بود گرفتار دید . در منابع شرقی نام چند تن از وزراء و اعیان آمده که به‌فرمان هرمزد کشته شدند ، ازجمله موبدان موبد که زرتشت نام بود .
هرمزد چون مشکلات بسیاری پیش پای خود دید ، برای تثبیت وضع خویش به‌رعایای عیسوی مذهب اتکاء نمود ، همین امر موجب عکس‌العملی قوی‌تر ازجانب روحانیون زرتشتی گردید .
[...]
جنگ با ترکان - در سال ۵۸۸ م. زمانیکه سپاه ایران با رومی‌ها در جنگ بود ، خبر رسید که ترکان گرفتاری ایران را مغتنم شمرده ، به بلاد شرقی ایران حمله آورده‌اند . هرمزد یکی از سرداران لایق و بزرگ خود را که بهرام چوبین نام داشت به‌جلوی آنان فرستاد . بهرام چوبین ، از مردم ری و پسر وهرام‌گشنسب از دودمان بزرگ مهران بود ؛ وی با گروهی از مردان کارآزموده که کمتر از چهل سال نداشتند به‌مبارزه‌ی ترکان شتافت و دشمنان را شکست داده ، حتی خاقان هم در این جنگ کشته شد . پس از آن جنگ دیگری با ترکان کرده پسر خاقان را اسیر کرد و غنائم زیادی به‌دست آورد که ۲۵۶ شتر بار طلا و جواهر داشت .
در این جنگ خاقان ترکستان ، پیلان و شیران جنگی به‌کار برده بود که از زخم تیرهای تیراندازان ایرانی برگشته به‌جان ترکان افتادند و اضطرابی را ایجاد کردند که موجب شکست دشمن شد .
پس از شکست ترکان هرمزد بی‌درنگ سردار پیروز خود ، بهرام چوبین را با سپاهی به تسخیر لازیکا فرستاد ، ولی این‌بار در جنگی که بین او و رومیان روی داد ، بهرام شکست خورد . هرمزد که به سردار خویش بواسطه‌ی فتوحات پی‌درپی او حسد می‌برد و بغض او را در دل داشت ، حالا شکست او را برای کینه‌جویی و شماتت مغتنم شمرده نه فقط او را از فرماندهی انداخت بلکه برای توهین به‌وی برای او دوک‌دان و جامه‌ی زنان فرستاد .
بهرام که این توهین را از هرمزد نسبت به‌خود دید ، طاقت نیاورده سر به عصیان برداشت و با سپاهِ تحت‌ فرماندهی خود که به‌وی سخت وفادار بودند راه تیسفون پیش گرفت . حتی نیرویی که هرمزد به‌جلوی او فرستاد نیز به‌سپاه او ملحق شد ؛ در این‌هنگام انقلابی در پایتخت پدید آمد و وستهم که از دودمان بزرگ اسپاهبدان و دایی خسروپرویز بود ، به‌یاری برادرش وندی (بندوی) هرمزد را از پادشاهی خلع و پسرش خسرو دوم ملقب به ابرویز (پرویز به‌معنی مظفر) را به‌پادشاهی بنشاند .
هرمزد به‌دست دو برادرزن خود زندانی شده ، از دو چشم نابینا گردید ، پس از چندی نیز به‌قتل رسید (۵۹۰ م) نوشته‌اند که قتل هرمزد به‌دستور یا رضایت ضمنی پسرش خسروپرویز بود .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
ترکان که چینیان آنان را توچویه (یا توکیو) می‌نامند ، خودشان را از نسل آسِنا یکی از قبایل هوینگ‌نو (هیوانگ‌نو) یعنی هون‌ها می‌دانستند . در سال ۴۳۳ م. بر اثر فشار و ظلم امپراطور توبای سوم ، ۷۰۰ خانوارشان به مرزهای طایفه‌ی جون‌جون (ژوان‌ژوان) مهاجرت کردند و در ازمنه‌ی بعد دو قسمت شده : قسمت شرقی کشورهای بین مغولستان و کوه‌های اورال را متصرف شدند و قسمت غربی اراضی مابین کوه‌های آلتایی و سیحون را تصاحب کردند . امپراطوری ترکان شرقی که موهان نام داشت را پسر تومن در ۵۵۳ میلادی در مغولستان بنا نهاد ؛ امپراطوری ترکان غربی که ایستامی برادر کوچک او در ۵۵۲ میلادی تأسیس نمود از دریاچه‌ی بالخاش تا حدود پامیر بسط یافت و از طرف غرب با یفتالیان همسایه شد . ترکان شرقی عنوان خاقان داشته ، ترکان غربی را یبغو می‌گفتند .
کلمه‌ی ترک مأخوذ از نام کوهی است که شبیه به کلاه‌خود است که آن‌را در ترکی دورکو می‌خواندند . حرفه‌ی آنان درمیان طایفه‌ی ژوان‌ژوان آهنگری و مس‌گری بود . بعدها با ژوان‌ژوان‌ها اختلاف پیدا کرده آنان را از بین بردند . امیر ترکی که با ژوان‌ژوان‌ها در ۵۲۲ میلادی درافتاد و آنان را مغلوب و به‌طرف غرب فراری داد تومن نام داشت که بعداً لقب خاقان گرفت . وی اولین خاقان ترک بود ، که درحوالی ۵۳۳ م. درگذشت و پسرش کولو به‌جای وی نشست ؛ پس از او برادرش موکان‌خان به‌خاقانی رسید که معاصر خسرو انوشیروان است که در ۵۵۴ م‌. با شاهنشاه ایران ارتباط یافت . در پیش گفتیم که خسرو انوشیروان در سال‌های بین ۵۵۸-۵۶۱ م. هیاطله را با اتحاد یک قبیله‌ی ترک به‌سرداری سین‌جیبو برانداخت . هیاطله بین ایران و ترکان تقسیم شد و رود جیحون مرز ایران و ترکان شد .
انوشیروان برای تحکیم مبانی عهد صلح با ترکان ، دختر خاقان ترک را به‌زنی گرفت و هرمزد ، پسری که پس از وی بر تخت نشست ، از همین زن بوده است . ترکان به‌زودی دشمن خطرناک ایران شده و خطرناک‌تر از هیاطله گردیدند . حتی بعضی از قبایل ترک در قفقاز نمودار شدند ، خسرو انوشیروان برای اینکه از حملات آنان جلوگیری کند بر استحکامات قلاع دربند افزود .
در (۵۶۷ م) ایستامی (سین‌جیبو) سفیری به‌نام مانیاک که اهل سغد بود ، برای بستن پیمان اتحاد نزد انوشیروان فرستاده درخواست حق ترانزیت ابریشم و معافیت گمرکی آن کالا را که از ایران به روم صادر می‌شد نمود . انوشیروان از این پیشامد مشوش شده سفیر را زهر داده چنین وانمود کرد که او مرده است .
سین‌جیبو چون از حقیقت قضیه آگاه گشت خشمناک شده هیأتی به دربار ژوستن امپراطور روم فرستاد تا با او بر علیه‌ ایران متحد گردد . در ۵۶۹ سفیری از روم به کشور ترکان رفت ، پس از آن ترکان به‌خاک ایران حمله‌ور شدند لیکن پس از رسیدن لشگر ایران روی به گریز نهادند . سین‌جیبو پس از شکست از ایران (۵۷۱ م) سفیری نزد ژوستن فرستاد و درخواست کرد که پیمان صلح با ایران را به‌هم بزند و با ترکان متحد گردد ، این واقعه موجب تیرگی روابط ایران و روم شد . پس از ایستامی پسرش تاربوخان شاه شد (۵۷۶-۶۰۳ م) . وی توانست بعضی از قسمت‌های چپ جیحون ، ولایت طخارستان و باختر را از ساسانیان منتزع ساخته ضمیمه‌ی کشور خود نماید .
[...]
در اواخر ساسانی نام ترک بر همه‌ی زردپوستانی که از این‌پس در ماورا‌ء‌النهر پدیدار شدند اطلاق گردید و برای تمام اقوام زردپوست که لهجه‌ی مشترک متقارب به‌یکدیگر داشتند لفظ ترک را به‌کار برده‌اند و پنج قوم را که زبان واحد داشته‌اند به‌نام ترک یاد کرده‌اند و آنان عبارتند از : تغزغز (توعوزاوغوز) ، خِرخیز (قرقیز) ، کیماک‌ ، غز (اوغوز) و خرلخ (قرلق-خلخ)
غزها در شرق دریای خزر و شمال و شرق دریاچه‌ی خوارزم مسکن داشتند ...
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
در آغاز قرن ششم میلادی حبشی‌ها که مسیحی بودند به عربستان حمله برده و یمن را به‌تصرف درآوردند . سردار حبشی که یمن را فتح کرد ابرهه نام داشت . وی کلیسایی به‌نام قلیس در صنعا پایتخت یمن بنا نهاد و خواست آن‌را مرکز حج عرب قرار دهد و برای خراب کردن خانه‌ی کعبه به مکه روی آورد . ولی چنانکه در تواریخ مسطور است موفق نشد و به‌علت طاعون در سال ۵۴۲ میلادی از نیمه‌ی راه بازگشت .
بالطبع امپراطور روم از نظر هم‌کیشی از این کارِ حبشی‌ها خشنود بود . در این‌هنگام شاهزاده‌ای یمنی به نام سیف‌بن‌ذی‌یزن برای استمداد از شاهنشاه ایران به‌درگاه انوشیروان پناهنده شد . خسرو که از نفوذ غیرمستقیم رومی‌ها در عربستان و یمن ناخشنود بود ، دربین سال‌های ۵۷۰-۵۷۵ م. وهریز نامی را با لشگری به‌تعداد ۸۰۰ نفر در هشت کشتی از راه خلیج‌فارس و باب‌المندب به یمن فرستاد ، در راه دو کشتی آنان غرق شد و شش کشتی با ۶۰۰ تن به سواحل حضرموت رسیدند . یمنی‌ها از آمدن لشگر ایران شاد شده بر حبشی‌ها بشوریدند و مسروق آخرین امیر خاندان ابرهه به‌دست وهریز کشته شد و سلطه‌ی حبشی‌ها در یمن برچیده شد ؛ ایرانیان حبشی‌ها را از یمن بیرون راندند (۵۷۶ م) و هریز از جانب شاهنشاه به‌فرمانروایی آن کشور گمارده شد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
خسرو اول که پس از مرگ لقب انوشروان (انوشک‌روان) یعنی روان بی‌مرگ و جاودان یافت ، از بزرگ‌ترین پادشاهان ساسانی است . وی در ۵۳۱ میلادی به‌تخت نشست ؛ و در ۵۷۹ میلادی درگذشت . هرگز تاج‌ و تخت ساسانی به‌اندازه‌ی دوره‌ی خسرو اول استوار نشده بود . چه تمام طبقات حتی موبدان و بزرگان مطیع شاه بودند . این پادشاه پس از سرکوبی مزدکیان توانست باقدرت و عدالت تمام نظم و آرامش را در کشور برقرار سازد ، از اینجهت در تاریخ او را دادگر لقب داده‌اند .
باید دانست که هرچند سیاست قباد اقتدار سلطنت را از قید اشراف آزاد کرد ، ولی این آزادی را به‌بهای خرابی کشور و هرج‌ومرج مملکت به‌دست مزدکیان تحصیل کرد . در زمان انوشیروان مجدداً پادشاه مرکز کل اقتدارات شد . وی نخست فرمان داد املاکی را که در عهد تجاوز مزدکیان غصب شده بود به صاحبان آنان بازگرداندند و اموال بی‌صاحب را برای اصلاح خرابی‌ها تخصیص دادند .
در باب زنانی که مزدکیان ربوده بودند ، درصورتیکه آن زن از آغاز شوهر نداشته و یا شوهرش بعداً درگذشته باشد ، اگر مرد رباینده از حیث طبقه‌ی اجتماعی با آن زن برابر باشد بایستی او را شرعاً به‌عقد خود درآورد وگرنه بایستی از آن زن کناره گیرد . به‌موجب روایت دیگر زن مختار بود او را به‌شوهری خود اختیار بکند یا نکند . به‌هرحال رباینده مکلف بود قهراً مهر مضاعفی به‌خانواده‌ی زن بپردازد . اگر شوهر قانونی زن زنده بود ، زن به‌او برمی‌گشت و غاصب می‌بایستی معادل مهریه‌ای را که شوهر قانونی داده بود به‌زن بپردازد . هر کودکی که نسبتش مشکوک بود ، بایستی متعلق به خانواده‌ای باشد که در آن زندگی می‌کرده و در آن خانواده حق وراثت داشته باشد . هرکسی خسارتی به دیگری رسانیده بود ، مجبور به ادای غرامت می‌شد و به مجازاتی متناسب با جرم خود می‌رسید .
خسرو به‌فرمود تا خانواده‌های اعیان و اشراف را که به‌واسطه‌ی کشته شدنِ آقای خانواده‌ی خود به تنگدستی افتاده بودند شمارش کردند ، و تعداد یتیمان و بیوه‌زنان را شمردند و به هرکدام از آنان قوت‌لایموتی دادند . پادشاه کودکان این طبقات را "فرزندان خود" شمرد ، دختران را به مردانی که هم‌طبقه‌ی آنان بودند به‌زنی داد و جهیز آنها را از خزانه‌ی دولتی تهیه کرد ؛ همچنین پسران را از دختران نجیب‌زاده زن داد و مهر آنان را خود برعهده گرفت و آنان را توانگر کرد و فرمود که در درگاه شاهی بمانند و تربیت شوند ، تا مهیای پذیرفتن خدمات بزرگ‌تر گردند ؛ بدین‌طریق طبقه‌ی جدیدی از نجبا در دربار او پدید آمد که فرمانبردار و فدایی او بودند و نیز فرمان داد که املاک و ابنیه و قنواتی را که بر اثر کوتاه شدن دست صاحبان آنها ویران و بایر شده بود ، آباد و دایر نمایند ، پل‌های چوبی و سنگی را که ویران شده بود دوباره مرمت کردند .
وی اصلاحات زیادی در روش اخذ مالیات کرد . پیش از وی کشاورزان قبل از تعیین میزان مالیات توسط مأموران دولتی جرأت نمی‌کردند به‌میوه‌های رسیده دست بزنند ، وی دستور داد تمام زمین‌های زراعتی را به‌دقت مساحی کردند و مأمورانی درستکار برای این امر برگزید ، دریافت مالیات ارضی جدید براساس این ممیزی قرار گرفت .
نرخ‌های ثابت که مطابق اصول جدید معین شد از این‌قرار بود :
هر گریب (جریب معادل با ۲۴۰۰ مترمربع) گندم یا جو ، سالی یک‌درهم ؛ هر گریب مو سالی ۸ درهم ، هر گریب یونجه ۷ درهم ، هر گریب برنج ۵/۶ درهم و سالیانه از هر چهار درخت خرمای فارسی ، یا شش نخل آرامی ، یا شش درخت زیتون یک درهم می‌گرفتند .
سایر محصولات دیگر از ادای مالیات معاف بودند و نخل‌های پراکنده که جزو نخلستانی مستقل به‌شمار نمی‌آمد ، از ادای مالیات معاف گشت .
جزیه‌سرها (مالیات سرانه) نیز بر تمام اشخاص بیست تا پنجاه ساله تعلق می‌گرفت ؛ به استثناء بزرگان ، موبدان ، دبیران ، خدمتگذاران دولت و سربازان که از این مالیات معاف بودند . در جزیه‌ی سرانه از توانگران ۱۲ درهم و میانه‌تر ۸ و کمتر ۶ و سایر رعایا هر تن در سال ۱۴ درهم می‌پرداختند . مالیات را با اقساط سه‌ماهه می‌گرفتند ؛ خسرو فرمود صورت نرخ‌های جدید را در گنج شاهی نهاده و رونوشت‌های دیگری به همه‌ی مستوفیان (مأموران مالیات) و همه‌ی قضات بلوک بفرستادند .
انوشیروان قضات را مأمور کرد که مراقبت کنند تا مالیات‌ها عادلانه وصول شود و اگر خساراتی متناسب با مالیات بر گندم و باغ اشخاص وارد آید ، آنها را از ادای مالیات معاف کنند . قضات دهستان‌ها صورت معافیت‌ها را به‌حکومت مرکزی می‌رسانیدند و حکومت نیز اوامر مناسبی به تحصیلداران صادر می‌کرد . منظور خسرو از این بازرسی این بود که از اسراف‌هایی که تا آن زمان در اخذ مالیات معمول بود جلوگیری کند .
خسرو فرمان داد که برای نجبای فرودست که به‌منزله‌ی هسته و مغز سپاه ایران بودند و تا آن‌زمان بدون جیره خدمت می‌کردند و حتی ساز و برگ جنگ را هم به‌خرج خودشان فراهم می‌نمودند ، حقوق و جیره‌ای معین نمایند .
در زمان خسرو سلاح کامل اسواران مرکب بود از : یک برگستوانِ اسب [روپوش و زره مخصوصی که هنگام جنگ بر تن می‌کردند یا روی اسب می‌انداختند] ، جوشنی بلند ، زره سینه‌پوشی ، ران‌بند ، شمشیر ، نیزه ، سپر مدور ، گرز ، تبرزین ، ترکشی که حاوی دو کمان با چند زه و سی تیر بود و دو کمند بافته که از پشت سر به کلاه خود متصل می‌کردند . ازجمله اصلاحات لشگری خسرو انتقال قوم کوهستانی بارز ، ساکن کرمان که از اقوام شجاع ایرانی بودند به نقاط مختلف کشور و مجبور نمودن آنان به‌خدمت سربازی است . نیز از یک قوم دیگر موسوم به چول که ظاهراً شورش کرده بودند ، فقط ۸۰ تن باقی گذاشت و آن مردمان جنگ‌آزموده را به شهر رام‌پیروز انتقال داد ، آنان را نیز مکلف به خدمت سربازی نمود .
سپس اقوام آبخاز و خزر و آلان را که به ایران هجوم آورده و در ارمنستان پیش‌رفته بودند شکست داد و ده‌هزارتن از آنان را اسیر کرده و ایشان را در آذرباییجان مستقر گردانید و نیز در بلاد الشابران و مسقط که به‌امر او بنا شد و در دژ مرزی دربند (باب‌الابواب) سربازانی جنگ‌آزموده جای داد که آنان را به پهلوی 'نشاستگان' به‌معنی پاذگان می‌گفتند که در تاریخ طبری آن اصطلاح "السیاسجین" آمده که باید مصحف "النشاستجین" باشد .
خسرو پادگان بلاد ارمنستان را که از روم گرفته بودند ، نیز به این قوم واگذاشت . و شهری مستحکم به‌نام سغدبیل در گرجستان بنا نهاد و سغدیان و ایرانیان را در آنجا مسکن داد . وی اقوام وحشی و چادرنشین را برای استفاده‌ی نظامی از ایشان به مرزها و مناطق خطرناک کوچ می‌داد تا حملات دشمنان خارجی را دفع کنند . بدین طریق سپاه جاودانی که خسرو اول ایجاد کرد مرکب از سواران ایرانی و کوچ‌نشینان غریب بود .
خسرو در تشکیلات جدید سپاه ، منصب 'ایران‌سپاهبذ' را ملغی کرده ، چهار سپاهبذ در چهارسوی کشور بگماشت . سپاهبذ خراسان (شرق) ریاست سپاه خراسان ، سیستان و کرمان ؛ سپاهبذ نیمروز (جنوب) ریاست سپاه پارس و خوزستان ؛ سپاهبذ خوربران (غرب) ریاست سپاه عراق تا مرزهای روم ؛ و سپاهبذ باختر (شمال) ریاست سپاه ماد بزرگ و آذرباییجان را برعهده داشت .
مورخان شرقی نه‌فقط خسرو انوشیروان را یکی از عادل‌ترین پادشاهان دانسته‌اند بلکه او را نمونه‌ی رحمت و جوانمردی شمرده‌اند ، ولی توصیفی که پروکوپیوس از خسرو کرده با آنچه در روایات شرقی هست مطابقت ندارد .
پروکوپیوس خسرو را پادشاهی ناآرام و فتنه‌انگیز معرفی کرده است که عاشق حادثه‌جویی و بدعت بود و همواره در پیرامون خویش تولید هیجان می‌کرد و او را مردی مغرور معرفی می‌کند . گوید که او آنچه وجود نداشت می‌گفت و آنچه وجود داشت کتمان می‌کرد و مسئولیت مظالم خود را به‌گردن مظلومان می‌انداخت ، سوگند خود را نقض می‌کرد ، اظهار زهد و تقدس می‌نمود و زشتی اعمال خود را به نیروی زبان‌آوری از میان می‌برد .
پروکوپیوس برای اینکه نمونه‌ای از تزویر و ریاکاری‌های خسرو را به‌دست داده باشد می‌نویسد : در فتح شهر سورا به‌دست ایرانیان ، خسرو سربازی را دید که زنی زیبا را بر روی خاک می‌کشید درحالیکه طفل او به‌زمین افتاده بود ؛ شاه از دیدن آن حالت ناله برآورد و در حضور آناستاسیوس سفیر روم گریه کرد و از خدا خواست که مسبب تمام این فجایع را کیفر دهد . مورخ مذکور گوید که : خسرو به‌خوبی می‌دانست که خود مسبب این جنگ شده بود !
[...]
در زمان خسرو پسرش انوشگ‌زاد به مذهب مسیحی درآمده و ظاهراً به‌یاری مسیحیان سر به‌ شورش برداشت . خسرو در آن‌هنگام سخت بیمار بود ولی شورش را فرونشاند ، انوشگ‌زاد را دستگیر و کور کرد ، بدینوسیله او را از سلطنت محروم ساخت . [چون طبق قوانین و رسوم آن‌زمان ، کسی که نقص‌عضو داشت مجاز به سلطنت نبود]
خسرو با موبدان زرتشتی متحد شد تا مزدکیان را براندازد ولی نه طبقه‌ی روحانیون و نه اشراف در زمان او هیچگاه به‌قدرت پیشین خود نرسیدند .
خسرو در مسائل مذهبی جمود و تعصب نداشت و نسبت به عقاید مختلفه‌ی دینی و فلسفی وسعت‌نظر نشان می‌داد . وی عیسویان را در مؤسسات عام‌المنفعه استخدام می‌کرد .
پس از تأسیس شهر رومگان در مدائن ، به فرقه‌ی یعقوبی اجازه داد که انجمن تشکیل داده جاثلیقی برگزینند . عیسویان ایران مدت‌ها این محبت خسرو را به‌خاطر داشتند ، ولی درآغاز جنگ ایران و روم موبدان موبدداد هرمزد به آزار عیسویان پرداخت ، اما این آزار موقتی بود و به‌زودی برطرف شد .
انوشیروان هفت تن از فیلسوفان مدرسه‌ی آتن را که در ۵۲۹ میلادی ، مدرسه‌ی ایشان به‌دست ژوستی‌نین تعطیل شده بود به ایران پناه داده مورد پذیرایی خاص قرار داد .
در زمان خسرو اول ، بازی شطرنج از هند به‌ایران رسید و ازجمله کتاب‌های هندی که به‌زبان پهلوی ترجمه شد داستان زندگی بودا بود که بعدها به نام بلوهر و بوذاسف معروف شد ؛ و نیز کتاب پنجاتنترا (کلیله و دمنه) است که دومی را برزویه‌ی پزشک به‌ایران آورد .
[...]
داوری درباره‌ی خسرو انوشیروان - دوره‌ی سلطنت این شاهنشاه از درخشان‌ترین دوره‌های عهد ساسانی است . ایران چنان عظمتی یافت که حتی از عهد دو شاهپور بزرگ پیش‌تر رفت . توسعه‌ی دامنه‌ی ادبیات ، فرهنگ این عهد را کیفیت مخصوصی بخشید . در زمان او سلسله‌ی ساسانی به‌اوج عظمت خود رسید و کشورهای وسیع از هندوکش تا انطاکیه و از کوه‌های قفقاز و جیحون تا یمن ، میدان سواره‌نظام ایران گردید . دولت هیاطله (با یاری‌گرفتنِ خسرو از خاقان تُرک) از صفحه‌ی روزگار برافتاد و امپراطوران روم شکست‌های بی‌سابقه‌ای از ایران خوردند . این پادشاه توانست با برقراری اصلاحات اجتماعی نوین اثرات انقلاب بزرگی را از ایران ریشه‌کن کند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
در سال ۵۳۹ میلادی ، اعراب صحرانورد تحت قیادت منذر پادشاه حیره به‌تحریک ایران تا به‌شام حمله بردند و تا انطاکیه را به‌تاراج دادند . منذر چهارصد راهبه‌ی بینوا را برای بت عزی (ربةالنوع زهره) به‌وضع خونین و دهشتناکی قربانی کرد ، چنانکه این واقعه عالم مسیحیت را عزادار ساخت .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
قباد (کواذ) پسر فیروز در ۴۸۸ میلادی به‌دستیاری زرمهر (سوخرا) بر تخت نشست . در سال‌های نخستین پادشاهی قباد زرمهر همچنان پایگاه برتر را درمیان بزرگان ایران حفظ کرد ، ولی قباد در دل داشت خود را از نفوذ و سلطه‌ی این مرد جاه‌طلب که در حقیقت قدرت کشوری و لشگری در دست او بود برهاند . پس رقابتی را که بین زرمهر (سوخرا) و سردار دیگر ، شاهپور مهران وجود داشت مغتنم شمرد و شاهپور را که در این‌زمان ایران‌سپاهبذ و درعین‌حال سپاهبذسواد (عراق و بابل) بود ، با خود همراه کرده با توطئه زرمهر را به‌کشتن داد .
[...]
پیدا شدن مزدک - در این‌زمان شخص متفکری به‌نام مزدک ، پسر بامداد پدید آمد و از آمیختن دین مانی و زرتشت و عقاید افلاطون در کتاب جمهوریت ، کیشی تازه آورد که اساس آن بر اصلاحات اجتماعی بود ؛ و می‌توان آن‌را یک‌نوع کمونیزم یا مسلک اشتراکی دانست . نظریه‌ی اجتماعی او که مبنی بر مساوات در تقسیم ثروت بین افراد بشر بود ، انظار را جلب می‌کرد . او می‌گفت مال و ثروت و زن باید به‌تساوی بین مردم تقسیم شود . برخی از دانشمندان این نهضت را به‌منزله‌ی عکس‌العمل بردگان و روستاییانی که نیمه‌برده شده بودند ، همچنین طغیان سکنه‌ی سابقاً آزاد شهر ، و حومه‌ی ضدفئودالیسم و دستگاه برده‌سازی آن می‌دانند که به‌صورت جدال طبقاتی درآمد و علیه حرمسرای توانگران که در آن زنان بسیاری برای کامگذاری احتمالی ایشان محبوس بودند ، اعتراض کرد .
قباد برای اینکه از نفوذ فوق‌العاده‌ی بزرگان و موبدان بکاهد طرفدار نهضت مزدکی شد . سرانجام وی بر اثر شورشی که از طرف مردم پایتخت ، به‌تحریک موبدان علیه او برپا شده بود ، از پادشاهی خلع شد و به‌زندان افتاد . جماعتی از اشراف که هواخواه زرمهر بودند نیز با موبدان یاری کردند .
دشمن بدسگال قباد گشنسب‌داد بود که لقب نخویر و منصب کنارنگ داشت و در روزگار بلاش (برادر پیروز) در زمان پیمان صلح با ارامنه ، مشاور و معتمد زرمهر بود . باید دانست که این توطئه شامل همه‌ی بزرگان نبود ، بلکه قباد در میان اعیان هواخواهانی باوفا مانند سیاوش نیز داشت . بزرگان و موبدان زاماسب (جاماسپ) ، برادر قباد را بر تخت نشانیدند و درباره‌ی سرنوشت قباد به‌مشورت پرداختند ، نخویر گشنسب‌داد که فرماندار نظامی مرز هفتالیان بود رأی به کشتن او داد ؛ ولی دیگران رأی به زندانی کردن وی دادند .
پروکوپیوس گوید که قباد را در زندان انوشبر (دژ فراموشی) زندانی کردند (۴۹۸ میلادی) . به‌قول رولین‌سن محل این قلعه در گل‌گرد ، در شرق شوشتر در کوهستان بود . از آن‌جهت این نام را به‌این دژ داده‌اند که نام زندانیان آن‌را هیچگاه پیش شاه نمی‌بردند . قباد دیرزمانی در زندان بماند و سیاوش که از بزرگان و دوستان باوفای او بود وی‌را با حیله نجات داد . در روایات اسلامی آمده که وی با خدعه‌ی زنش که خواهر او نیز بود از آن زندان رهایی یافت . قباد از زندان گریخته خود را با سیاوش به دربار خاقان هیاطله رسانید . خاقان او را چون دوستی دیرین پذیرفت و دخترش را که از دخت فیروز داشت ، به‌زنی به او داد و لشگری نیز همراه او کرد و پیمان گرفت اگر به پادشاهی رسد به خاقان هیاطله خراج دهد . [قباد بازگشته ، تاج وتخت را از برادش بازمی‌ستاند]
[...]
واقعه‌ی قتل‌عام مزدکیان در آخر سال ۵۲۸ یا ۵۲۹ میلادی رخ داد ، و سبب آن توطئه‌ای بود که مزدکیان درباره‌ی ولیعهدی کیوس پذشخوار شاه° ، پسر قباد کرده بودند ، و می‌خواستند این شاهزاده‌ی مزدکی را برخلاف میل شاه بر تخت ایران جای دهند . به‌دستور خسرو که ولیعهدی خود را در خطر می‌دید ، موبدان را که از آن‌جمله : پسرماهداذ ، ویه‌شاهپور ، داذهرمز ، آذرفرنبغ ، آذربد ، آذرمهر و بخت‌آفرید بودند ، فرمان داد که با مزدک مباحثه کنند . اسقف مسیحیان ایران که در رد مزدک با زرتشتیان همداستان بود ، در این انجمن حضور داشت ؛ آنان به‌قول خود ، مزدک را مجاب کرده مزدکیان را از دم تیغ بیدریغ بگذرانیدند .
اندرزگر مزدکیان که ظاهراً خود مزدک بود ، در این میان کشته شد ؛ و دارایی مزدکیان ضبط و کتاب‌های دینی آنان سوخته شد . حدس زده می‌شود که پس از کشتار مزدکیان قباد دست به اصلاح و عمران کشور زده است و این کاری است که جانشین او خسرو اول به‌اتمام رسانید .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

°درحدود ۵۱۹ میلادی قباد خواست جانشین خود را شخصاً برگزیند . وی سه پسر داشت : کیوس ، ژم و خسرو .
کیوس مهتر آنان بود و پس از برافتادن خاندان گشنسب‌داد ، که از اواخر اشکانی بر ولایت پذشخوارگر (ناحیه‌ی کوهستانی طبرستان) تسلط داشتند ، فرمانروای آن ناحیه بود و مسلک مزدکی داشت . ظاهراً مادر کیوس ، سامبیکه ، دختر خود قباد بود . بعضی نوشته‌اند مادر کیوس خواهر قباد بود . ژم فرزند دوم قباد از یک چشم نابینا بود و این نقص‌عضو موجب محرومیت او از سلطنت می‌گردید ، وی معروف به پهلوانی و دلیری بود . پسر سوم خسرو نام داشت ، پدر ، خصالی را که شایسته‌ی پادشاهان است در او می‌دید جز بدگمانی که نقص او شمرده می‌شد . (پس خسرو ولیعهد نامیده شد)
اینکه نوشته‌اند مادر خسرو دختر دهقانی از دودمان‌های قدیم بود که قباد در هنگام فرار به‌نزد هیاطله در نیشابور او را دیده ، به‌کابین خود درآورده بود ، افسانه‌ای بیش نیست . 
  • Zed.em
فیروز (پیروز) پس از مغلوب ساختن برادر بر تخت نشست . وضع داخلی ایران در زمان او رضایت‌بخش نبود . خشکسالی در مدت چندسالِ پیاپی شهرها و دهات ایران را ویران کرد ، و هزاران هزار نفر از گرسنگی مردند ، این بلا شاه را بر آن داشت که از مالیات صرف‌نظر کند ؛ حتی به تقسیم غلات میان مردم بپردازد . گویند عیدِ آب‌ریزان از این‌زمان مرسوم شد و آن به‌علت آمدن باران‌های پیاپی پس از چندسال قحطی بود .
در زمان پیروز یهودیان گرفتار کشتار و شکنجه شدند ، سبب آن انتشار این خبر بود که یهودیان دو تن از موبدان زرتشتی را زنده پوست کنده‌اند . این کشتار ظاهراً در شهر اصفهان که مسکن جماعت کثیری از یهودیان بود ، شدت بسیار یافت .
در آن‌زمان مسیحیان به‌دو دسته‌ی نسطوری و یعقوبی تقسیم شده بودند و اختلاف شدیدی در میان این دو فرقه پدید آمد ، نسطوریان معتقد بودند که مسیح دو طبیعت مجزی از یکدیگر داشت که یکی انسانی و دیگری ربّانی بوده است ، حال آنکه یعقوبیان معتقد بودند که این دو طبیعت در ذات مسیح وحدت یافته است . این مشاجره در شهر اورها (اورفا) که عیسویان ایران در آنجا علوم الهی می‌خواندند شدت یافت .
یکی از اساقفه‌ی نسطوری به‌نام بَرصوما با چنان حرارتی از اصول نسطوری دفاع کرد که سایر مسیحیان او را از کلیسا اخراج کردند ؛ ولی او که مردی جاه‌طلب بود از پای ننشست و خود را به پیروز نزدیک کرد و حمایت شاهنشاه را خواستار شد . پیروز برای تفرقه انداختن بین مسیحیان و برای اینکه مذهب نسطوریِ مسیحی را از مذاهب دیگر مسیحیان که در روم بودند جدا کند ، از برصوما و نسطوریان در مقابل یعقوبیان که از طرف روم پشتیبانی می‌شدند حمایت کرد و او را اسقف نصیبین و بازرس افواج مرزی ایران کرد .
دولت بیزانس در قرن پنجم میلادی گرفتار اغتشاشاتی بود که بر اثر هجوم اقوام وحشی پیش می‌آمد ، و دیگر چندان برای ایران خطر نداشت . روم برای حفظ خود از خطر ایران درصدد بود منازعاتی بین آن کشور و هون‌ها ایجاد نماید و آتش اختلاف را بین ایرانی‌ها و هیاطله دامن زند ؛ درعین‌حال روم مایل نبود که ایران به‌کلی در مقابل هیاطله از پای درآید . ازاین‌رو طبق منابع رومی ، چون پیروز پس از شکست به‌دست هیاطله اسیر شد ، امپراطور زِنون فدیه‌ی آزادی او را داد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
یزدگرد (اول) سه پسر به‌جای گذارد : شاهپور ، ورهرام (بهرام) و نرسی [نارسیس] . شاهپور را پدر به پادشاهی بخشی از ارمنستان که از آنِ ایران بود برگمارد . ورهرام نزد منذر بن نعمان ، امیر عرب در حیره که خراجگذار شاهنشاه ایران بود ، پرورده می‌شد و به گفته‌ی طبری او را از کودکی بدانجا فرستاده بودند تا در هوای خوش حیره پرورش یابد . بهرام از حیث حرکات و سکنات شباهت زیادی به عرب پیدا کرده بود ؛ گویا اقامت طولانی این شاهزاده در کشور حیره در حکم تبعیدی بوده است که در نتیجه‌ی اختلاف‌نظر بین یزدگرد و آن فرزند پیش آمده بود . مورخان نوشته‌اند که بهرام در کشور حیره در قصر خورنق که بنای آن‌را به نعمان لخمی (به‌دست معماری به‌نام سمنار) نسبت می‌دهند ، می‌زیست و مربی او منذر پسر نعمان بود . این منذر از جانب یزدگرد ملقب به "رام‌اوزود یزدگرد" یعنی : رام‌افزودِ یزدگرد (کسی که شادی یزدگرد را می‌افزاید) بود ؛ و نیز ملقب به مهشت یعنی اعظم بود .
اما نرسی پسر سوم یزدگرد که از زن یهودی او بود ، ظاهراً در زمان مرگ پدرش صغیر بوده .
[...]
بهرام پنجم از پادشاهان محبوب ساسانی است . وی نسبت به همه‌کس نیکی روا می‌داشت ، و قسمتی از مالیات اراضی را به مؤدیان بخشید . داستان‌های بسیاری درباره‌ی جنگاوری و عشقبازی‌های او در ادبیات فارسی و عرب آمده است که نمونه‌ای از آن هفت‌پیکر نظامی گنجوی است . این داستان‌ها نه‌فقط در ادبیات ، بلکه در نقاشی ایران هم رواج یافته است و قرن‌های متمادی موضوع نقش‌پرده‌های نقاشی ، قالی‌ها و انواع منسوجات گردیده است .
در تواریخ آمده که بهرام پادشاهی خوشگذران بود و دوست داشت که مردم هم در روزگار او به‌خوشی و شادمانی بگذرانند . نوشته‌اند که او به چندین زبان سخن می‌گفت ، حتی به عربی شعر می‌سرود و به موسیقی علاقه‌ی بسیار داشت . بنابه یکی از داستان‌های مشهور ، این پادشاه گروهی از لوریان را که اجداد فیوج فعلی هستند ، از هند به ایران خواند تا مردمِ عوام از لذت‌های موسیقی بی‌بهره نمانند . طبع سرکش و ناآرام او ، باعث شد که او را ملقب به 'گور' کردند . بعد این تسمیه را مربوط به واقعه‌ای دانستند که : روزی در شکار با یک تیر ، گورخر و شیری را که بر پشت او جسته بود به‌هم دوخت .
مورخان عهد ساسانی بهرام را از لحاظ شهوت‌رانی ، اسراف در ولخرجی و بی‌توجهی به امور کشور مورد ملامت قرار داده‌اند ، ظاهراً این ایراد وارد است زیرا او زمام امور را به‌بزرگان دولت واگذار کرد و مطبوع و محبوب نجبا و روحانیون شد ، شاید قسمتی از شهرت عظیم او مربوط به همین محبوبیت او نزد بزرگان باشد .
[...]
وضع عیسویان در زمان بهرام پنجم خوب نبود ، به‌طور کلی از اواخر سلطنت یزدگردِ اول به‌طوریکه نوشتیم ، بر اثر وقاحت عیسویان° سیاست ملایم دولت ایران نسبت به ایشان تغییر یافت . بطوریکه پس از بر تخت نشستن بهرام ، سکنه‌ی عیسوی ولایات مجاورِ مرزهای غربی ، دسته دسته به کشور روم می‌گریختند . مهرشاهپور قبایل عرب را بر ضد آنان تحریک کرد و بسیاری از عیسویان را به‌کشتن داد .
[...]
جنگ با روم - جهت این جنگ را مورخان آزار مسیحیان مقیم ایران دانسته‌اند که از بدرفتاری ایرانیان به روم می‌گریختند . بهرام از تئودوس امپراطور روم استرداد آنان را خواست ، چون او از پس دادن ایشان سر باز زد ، بهرام فرمان داد کارگران رومی را که در معادن طلا و نقره‌ی ایران کار می‌کردند حبس و اموال رومیان را توقیف کنند . سپس جنگ آغاز شد (۴۲۰-۴۲۱ م) . فرماندهی سپاه ایران با مهرنرسی بود ، رومیان به سرداری آردابوریوس از دجله گذشته به بین‌النهرین حمله آوردند . سپس به محاصره‌ی نصیبین پرداختند ، ولی چون بهرام به‌شخصه به میدان محاربه شتافت ، رومیان دست از محاصره کشیده عقب نشستند .
سپس بهرام تئودوسی‌پولیس را که اکنون ارزروم نام دارد محاصره کرد . اما یونومیوس اسقف شهر از دفاع فروگذار نکرد و مدافعین را به دفاع تشجیع می‌کرد ، حتی منجنیق بزرگی تعبیه کرده و یکی از شاهزادگان را با سنگی به‌دست خود کشت . بالأخره بهرام به پروکوپیوس سردار رومی پیغام داد که هرکدام از طرفین پهلوانی به‌میدان بفرستند ، هرکدام از دوطرف مغلوب شد آنطرف جنگ را برده است ، اتفاقاً پهلوان رومی فاتح شد و بهرام طبق قولی که داده بود دست از جنگ کشید و در سال ۴۲۲ م. صلحی بین دو دولت امضاء شد که به‌موجب آن ایرانیان در کشور خود به مسیحیان آزادی مذهب دادند و نظیر همین آزادی را هم رومیان درباره‌ی زرتشتیان مقیم بیزانس قائل شدند .
به‌قول گیبون مورخ انگلیسی ، اسقف شهر آمد [احتمالاً دیاربکر (؟)] که آگاسیون نام داشت ، تمام ظروف طلا و نقره‌ی کلیسای حوزه‌ی خود را ذوب کرده و فروخت ، و با پول آن هزار تَن اسیر ایرانی را بازخرید کرد و برای نشان دادن حس‌نیت و انسان‌دوستی از بند آزاد کرده نزد بهرام فرستاد . بر اثر این صلح ، موافقت‌نامه‌ی بین ایران و روم که از زمان شاپور سوم برای حفظ دربند قفقاز در مقابل هجوم وحشی‌ها بسته بود تجدید شد ، و ایران مأمور حفظ دربند قفقاز گردید ؛ و بنا شد کمافی‌السابق دولت روم پرداخت قسمتی از مخارج آن‌را تعهد کند .
در زمان بهرام مسأله‌ی مسیحیان ایران حل شد .
بر اثر اختلافی که بین مسیحیان افتاد ، دادیشوع که در ۴۷۱ م. به مقام جاثلیقی انتخاب شده و در دفاع از خراسان بر ضد اقوام وحشی به شاهنشاه خدماتی کرده بود ، در مجمعی که از کشیشان تشکیل داد کلیسای ایران را از تابعیت بیزانس جدا کرده ، مستقل ساخت ؛ بدین‌وجه به سوءظنی که نسبت به ایرانیان مسیحی در متهم ساختن آنان به جاسوسیِ روم می‌رفت خاتمه داده شد . [این واقعه می‌بایست در زمان فیروز اتفاق افتاده باشد (؟)]
[...]
بهرام پنجم در ۴۳۸ یا ۴۳۹ م. به‌عقیده‌ی فردوسی به مرگ طبیعی درگذشت ، ولی غالب مورخان اسلامی مرگ افسانه‌آمیز او را بر اثر شکار گورخر و با اسب فرو رفتن در باتلاقی میان اصفهان و شیراز دانسته‌اند . خیام گوید :
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر // دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

°در زمان یزدگرد اول ، وی سیاست مسامحه و مدارا را با دیگر ادیان پیش گرفت ازجمله با دختر رئیس قوم یهود به نام شوشیندخت (دختر ریش‌گالوتا یا رأس‌الجالوت) ازدواج کرد که از نظر سیاسی چندان اهمیتی نداشت و با مسیحیان بواسطه‌ی تأثیر خوبی که یک اسقف مسیحی به نام ماروتا بر وی گذاشت از درِ مدارا وارد شد و فرمان داد کلیساهای مسیحی را که خراب کرده بودند از نو بسازند ؛ اسقف مزبور رئیس هیأتی بود که از طرف روم شرقی مأمور بود جلوس تئودوسیوس را به یزگرد ابلاغ کند ، گفته می‌شود وی یزگرد را از مرض شفا داد و همچنین به‌سبب سیمای مؤقرش در نظر شاهنشاه مطبوع افتاد . اما عاقبت یزگرد بر اثر جسارت و وقاحت مسیحیان نظر خود را نسبت به آنان تغییر داد و بنای سختگیری و تنبیه آنان را گذارد ، مثلاً در شهر هرمزداردشیر در خوزستان ، یک‌نفر کشیش عیسوی به‌نام حشو جرأت کرد آتشکده‌ای را که در نزدیکی کلیسای عیسویان بود ، ویران سازد .
  • Zed.em
شاهپور دوم ، پسر هرمزدِ دوم از زن دوم او بود . چون هرمزد برادر بزرگ شاهپور در روم تربیت یافته بود بزرگان ایران او را از سلطنت محروم کردند و جنینی را که در شکم ملکه بود به‌پادشاهی برگزیدند ؛ تاج را در خوابگاه شهبانو آویختند و حتی پیش از آنکه متولد شود مراسم تاجگذاری ، پس از اعلام موبد موبدان که حدس زده بود جنین پسر است باشکوهِ تمام به‌عمل آمد . چون متولد شد او را شاهپوهر (شاپور) نام نهادند ، پادشاهی طولانی او تقریباً در مدت هفتاد سال می‌تواند حقاً او را در ردیف دو پادشاه نخست ساسانی قرار دهد .
[...]
بنابر روایات او مشغول دفاع از سرحدات عرب‌نشین نیز بوده است . تصرف بحرین (الاحساء) در ساحل غربی خلیج‌فارس در زمان او اتفاق افتاد . شاهپور در شانزده سالگی که زمام قدرت را به‌دست گرفت ، تجاوزات اعراب را از خلیج‌فارس که حتی گاهی تیسفون را نیز به‌خطر می‌افکندند ، دفع کرد . ظاهراً در جنگ‌های سختی که با اعراب کرد شانه‌های آنان را سوراخ می‌کرد ، از این‌رو به‌وی 'ذوالاکتاف' گفتند . بعضی بر این عقیده‌اند که کلمه‌ی ذوالاکتاف اشاره بر واقعه‌ی جنگ با اعراب نیست .
نولد تصور کرده است که کلمه‌ی ذوالاکتاف (صاحب شانه‌ها) در حقیقت لقبی است به‌معنی چهارشانه و مجازاً به‌معنی کسی است که بارهای گران کشور را تحمل می‌کند . معذالک حمزه‌ی اصفهانی و برخی دیگر لفظ پارسی این لغت را 'هوبه سومبا' نوشته‌اند که به‌معنی سوراخ کننده‌ی شانه‌ها است . باری شاپور کشتی‌هایی به خلیج‌فارس انداخته ، اعراب بحرین را منکوب و مخذول کرد .
[...]
رسمی شدن آیین مسیح در روم به‌دست قسطنطین سبب گردید که شاهپور نسبت به کلیسای شرق بدبین شود و با مسیحیان دشمنی ورزد ، چون مسیحیان از نظر هم‌کیشی طرفدار امپراطور روم بودند شاهپور آنان را خائن نسبت به ایران می‌دانست . نخستین حکمی که برعلیه مسیحیان صادر شد این بود که آنان برای کمک به هزینه‌ی جنگ باید در عوض معافیت از رفتن به جنگ ، دوبرابر مالیات بپردازند . از این تاریخ مسیحیان در ایران مورد شکنجه‌ی دولت و علمای دین زرتشتی قرار گرفتند .
[...]
راجع‌به آزار مسیحیان باید گفت که شاهپور احساسات خصومت‌آمیزِ مخصوص نسبت به مسیحیان نداشته ، چون عیسویان عداوت نهانی با ایران داشتند ، وجود ایشان خطری دائمی برای این کشور محسوب می‌شد ؛ خاصه پس از آنکه قیصران روم صلیب برداشته و آن‌را علامت خود ساختند . شاهپور بر عظمت و قدرت خود می‌نازید و بسیار غضبناک و درشت‌خو بود ، معذالک از روایات آمیانوس برمی‌آید که او دارای صفات جوانمردانه بوده است .
[...]
شاهپور در زمره‌ی بانیان بزرگ ، شهرهای نامی از خود به‌یادگار گذارده است . وی پس از آنکه شهر باستانی شوش را ویران کرد و به‌علت شورش ، مردمِ آن را به‌قتل رسانید ، مجدداً آن‌را به‌اسم ایران‌خوره‌شاهپور ، بنا نهاد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
[در جنگی بین شاهپور با رومیان ، ارتش روم توسط سپاه شاهپور محاصره می‌شود] ... مورخان رومی نوشته‌اند که ماکریانوس که معاون فرمانده‌ی کل بود و خیال سلطنت روم را در سر می‌پخت ، خیانت کرده سپاه روم را عمداً در محاصره انداخت .
باری والریانوس امپراطور روم با هفتادهزار لژیون رومی گرفتار گشت (۲۶۰ میلادی) و این فتح عظیم ، نام ایران را در جهان آن روز مشهور و سطوت او را در دل‌های دشمنان متمکن کرد . شاهنشاه در آن‌هنگام که خود را شاهنشاه شرق و غرب می‌دانست لقب امپراطوری را به سیریادس یکی از سرداران پناهنده‌ی رومی داد ؛ شاهپور فرمان داد که اسیران رومی را در شهرهایی که خود آنان طبق طرح اردوگاه‌های رومی بنا کردند مستقر ساختند . ایشان به‌عنوان متخصص ، معمار ، مهندس و اهل فن در ایجاد کارهای عام‌المنفعه ، مخصوصاً بنای پل‌ها ، سدها و جاده‌ها خدمت کردند و هنوز آثار آنان در خوزستان باقی است ؛ احتمال قوی می‌رود که شاهنشاه ایران اسیران رومی را در ناحیه‌ی گندی‌شاپور و شوشتر مستقر کرده باشد .
[...]
به‌موجب روایات شرقی ، شاهپور (اول) ، والریانوس (قیصر روم) را مجبور کرد که در ساختمان سد شوشتر کار کند . این سد ۱۵۰۰ قدم طول داشت و هنوز هم برای برگرداندن آب کارون به مزارع به‌کار می‌رود و به بند قیصر معروف است .
شاهپور به یادبود غلبه‌ی خود بر روم و اسارت امپراطور ، دستور داد تصویر والریانوس را که در زیرِ پای او به‌زانو افتاده و سیریادس امپراطور منصوب از طرف شاهپور را که در پیش او ایستاده بر پنج نقش‌برجسته که روی صخره‌ها و پرتگاه‌های پارس حجاری شده منقوش سازند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em

شاهپور ملقب به نبرده در سال ۲۴۱ میلادی به‌جای پدر به‌تخت نشست .
حجاری نقش رجب که مجلس جلوس او را نشان می‌دهد شاهپور را درحالی نمایان ساخته که حلقه‌ی پادشاهی را از دست خدای بزرگ اهورامزدا می‌گیرد . این تصویر به تقلید مجلس جلوس اردشیر در نقش‌رستم حجاری شده است ، تاجگذاری رسمی شاهپور در سال ۲۴۲ میلادی صورت گرفت . در همین روز بود که به‌روایت ابن‌ندیم نخستین خطبه‌ی مانی ، یعنی یک‌شنبه اول نیسان که آفتاب در برج حمل قرار داشت ، ایراد شد . ... مانی پیغمبر بدعت‌گذار ایرانی بود که با آمیختن آیین زرتشتی ، بودایی و مسیحی دینی نو پدید آورد . در زمان شاهپور ظهور کرد ، شاهپور در ابتدا به‌وی روی خوش نشان داد و به او اظهار تمایل کرد ، او کتابی به پهلوی به‌نامِ شاه ، به‌اسم 'شاهپورگان' نوشت ، سپس برای تبلیغ دین خود به خارج از ایران سفر کرد و در زمان بهرام اول به‌ایران برگشت و به‌امر وی کشته شد .
شاهپور از آغاز کار ، توجه خود را به مسائل خارجی معطوف داشت ، از یک‌سو با رومیان و کوشانیان گرفتار بود و از جانب دیگر همواره تحت تهدید چادرنشینانی بود که بر گذرگاه‌های قفقاز فشار می‌آوردند ؛ شاهنشاهی کوشان از دو لحاظ توجه شاهپور را به‌خود جلب می‌کرد : نخست آنکه کشور نامبرده به‌واسطه‌ی تجارت بین‌المللی ثروتمند شده بود دیگر اینکه مخالف قدرت شاهپور بود . شاهپور در سنگ‌نبشته‌ی مفصل خود در نقش‌رستم نقل می‌کند که : سپاه فاتح او پیشاور پایتخت زمستانی شاهان کوشان را متصرف شد و دره‌ی سند را اشغال کرد و از راه شمال از هندوکش گذشته ایالت بلخ را تسخیر نمود و از جیحون گذشت و به سمرقند و تاشکند درآمد و سلسله‌ی کوشان را منقرض ساخت .
شاهپور شاهزاده‌ای را به‌نام پیروز ، به‌فرمان‌روایی شمال‌شرقی ابرشهر (خراسان) به‌گمارد ، از او سکه‌هایی باقی است که این عبارت به‌آنها نوشته شده است : "پرستنده‌ی مزدا پیروز الهی شاهنشاه کوشان" ، صورت خدایی که بر سکه‌های پیروز دیده می‌شود این عبارت را دربر دارد : "بودا خدا" ، حدس زده می‌شود که این شاهزاده پیرو دین مانی بوده ، یعنی درعین‌ اینکه مزداپرست بوده می‌توانسته پرستنده‌ی بودا نیز باشد .
خبر مرگ اردشیر باعث شورش ارمنستان و طغیان الحضر (هاترا) شد ، شورش ارمنستان را شاهپور به‌زودی فرونشاند اما الحضر که امپراطورانی مانند تراژان ، سپتم سوروس و اردشیر نتوانسته بودند برآن دست یابند شاهپور را زیاد نگران ساخت ؛ اما از قرار شاهپور به‌حیله‌ای متوسل شده و بر این قلعه‌ی استوار دست یافت . بنا به افسانه‌های شرقی ، نضیره دختر ضیزن پادشاه الحضر عاشق شاهپور شد و دروازه‌ی شهر را به‌روی او بگشود ، شاه در ازای این خدمت او را به‌زنی گرفت ، شب عروسی زن در بستر به‌خواب نمی‌رفت و اظهار رنج می‌کرد ، صبح روز بعد در زیر بالش او برگ موردی یافتند ، شاه از این لطافت پوست دختر در شگفت ماند و پرسید : پدرت به تو چه خوراکی می‌داد ؟ دختر گفت : مغز ، زرده‌ی تخم‌مرغ ، سرشیر و بهترین شراب‌ها ! شاهپور گفت : تو نسبت به کسی که در تربیت تو اینقدر رنج برده و تو را به‌ناز پرورده خیانت کردی ، می‌ترسم به من نیز خیانت کنی . سپس فرمان داد که گیسوان او را به‌دم اسبی سرکش بسته در بیابان رها ساختند تا هلاک شود .
[...]
بنابه مندرجات تاریخ اربل : "شاهپور در نخستین سال پادشاهی خود با خوارزمیان و سپس با مادی‌های کوهستانی (آذرباییجانی‌ها) جنگید . آنان را مغلوب ساخت و از آنجا به‌قصد سرکوبی گیل‌ها ، دیلمی‌ها و اهالی گرگان که در کوهستان‌های دوردست ، کناره‌ی بحر خزر مسکن داشتند تاخت ."
به‌موجب مندرجات کتاب پهلوی در جغرافیا به‌نام شهرستان‌های ایران‌شهر ، شاهپور در خراسان یک پادشاه تورانی به‌نام پهلیزگ را شکست داده به‌کُشت ؛ در محل این جنگ شهر نیوشاهپور (نیشابورفعلی) را به‌ساخت که کرسی ولایت ابرشهر (خراسان) یعنی ناحیه‌ی اَپرن‌ها که طایفه‌ای چادرنشین از قوم داهه بودند گردید .
[...]
شاهپور فرماندهی بزرگ و شاهنشاهی عظیم‌الشأن بود . او را می‌توان داریوش سلسله‌ی ساسانی خواند . ایرانیان او را بسیار دوست می‌داشتند ، وی در آبادانی ایران کوشش فراوان کرد و نیز در راه معرفت‌اندوزی دستور داد آثار و مصنفات متعدد یونانی و هندی را که در علم پزشکی ، ستاره‌شناسی و فلسفه بود به پهلوی ترجمه کنند و ضمیمه‌ی کتاب اوستا° نمایند که جمع‌آوری آن از زمان اردشیر ساسان آغاز شده بود .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

°اوستا در زمان حمله‌ی اسکندر به ایران ، به دستور وی نابود شد .

  • Zed.em
اردشیر (ارتخشتر) در ۲۲۶ میلادی تاجگذاری کرد و عنوان شاهنشاه ایران را اختیار نمود .
[...]
بر طبق عقیده‌ی زاره احتمال می‌رود که اردشیر در معبد آناهیتای پارس تاجگذاری کرده باشد ، یعنی همان‌جایی که جد او ساسان ، موبدِ بزرگ آن بود و در همانجا که چهارصدسال بعد یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی تاج بر سر نهاد . اما از آنجا که استخر از نظر کوچکی شایستگی اقامت شاهنشاه جدید را نداشت ، اردشیر مانند اشکانیان شهر تیسفون را در کنار دجله پایتخت قرار داد .
[...]
اردشیر چون خود موبدزاده بود حمایت از دین زرتشت را از وظایف اولیه‌ی خود می‌دانست ، ازاین‌رو آیین زرتشت را در ایران مذهب رسمی کرد ، و در این راه بنابه‌ روایات ، تنسر نامی را که موبد موبدان بود و او را ابرسام نیز گفته‌اند ، یاری می‌کرد ؛ سپس به تنسر دستور داد که اوستای پراکنده را گردآوری کند . ساختن شهرهای زیادی را به او نسبت می‌دهند که ازجمله‌ی آنها شهر سلوکیه است ، که اردشیر آن‌را از نو بنا نهاده و 'وه‌اردشیر' خواند .
[...]
اردشیر شاهنشاهی باتدبیر ، دلیر و آبادگر بود ، از کلمات او است که گوید : "مُلک حاصل نگردد مگر به لشگر و لشگر فراهم نگردد مگر به زر و زر به‌دست نیاید مگر به کشاورزی ، آبادی و زراعت ، و آبادانی بدون عدل و داد صورت نبندد ."
اردشیر اندک‌زمانی پیش از مرگش شاهپور را جانشین خود ساخت و به‌دست خود تاج شاهی بر سر او گذاشت .
از اندرزهایی که فردوسی در شاهنامه به‌وی نسبت می‌دهد این است :
چو بر دین کند شهریار آفرین // برادر شود پادشاهی و دین
سر تخت شاهان به‌پیچد سه‌کار // نخستین ز بیدادگر شهریار
دو آنکه بیمایه را بر کشد // ز مرد هنرمند برتر کشد
سه‌دیگر که با گنج خویشی کند // به‌دینار کوشد که بیشی کند
کجا گنج دهقان بود گنج اوست // وگر چند بر کوشش و رنج اوست
نگهبان بود شاه گنج ورا // به‌بار آورد شاه رنج ورا
نگهدار تن باش و آن خرد // چو خواهی که روزت به‌بد نگذرد
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
ساسانیان سلسله‌ای بودند که از پارس برخاسته مجد و عظمت ایران دوره‌ی هخامنشی را تجدید کردند . ایشان خود را وارث پادشاهان هخامنشی می‌پنداشتند . حکومتی را که ساسانیان تأسیس کردند بر دو پایه‌ی دین و مرکزیت استوار بود . ساسانیان برخلاف اشکانیان که حکومت ملوک‌الطوایفی داشتند وحدت ایران را تأمین کرده دولتی تشکیل دادند که قدرت کشور را در خود متمرکز کرده و با اقتدار بسیار بر همه‌ی ولایات کشور نظارت داشت ؛ این دولت در دوران عظمت خود چنان شأن سیاسی خود را بالا برد که در آن عهد به‌نظر می‌رسید که دنیای متمدن بین دو کشور روم و ایران تقسیم شده است . از نظر مسائل خارجی ساسانیان با کمال ثبات و متانت در سه جبهه محاربات خود را با دشمنان ایران ادامه می‌دادند .
با رومیان در مغرب ، با کوشانیان° و یفتالیان (هیاطله) در مشرق و با وحشی‌ها در شمال ؛ مسأله‌ی دشوار ارمنستان نیز بخشی از کوشش آنان را مصروف خود می‌داشت . در داخله‌ ، ملوک‌الطوایفی همواره درصدد بود مجدداً حقوق قدیم خود را بازیابد ، استبداد و رقابت‌های شدید در اطراف تاج و تخت که قدرت آن به‌مرور ضعیف می‌گردید و پس از همه ، منازعه‌ی حقیقی طبقات به شکل کمونیسم (مزدکی) که مبانی جامعه‌ی ایرانی را لرزانید در شهر و قصبات خون جاری کرد ؛ همه‌ی این عوامل برای سقوط شاهنشاهی ایران در همان زمان که به اوج قدرت خود رسیده بود دست به دست هم دادند . ولی ضربت قاطع نه از طرف دولت روم بزرگ‌ترین دشمن ایران که از طرف قوم تازه‌نفسی به نام عرب که رسالت تازه آورده بودند وارد شد ؛ و یکباره طومار حیات ملی او را که با دین زرتشت توأم بود درنوردید و با نفوذ عمیق در جسم و جان او ، به او شخصیتی تازه داد که به‌کلی مغایر شخصیت پیشین او بود ، از آن به بعد از این اختلاط ایرانی و عرب ، ایران تازه‌ای بوجود آمد که ایران بعد از اسلام خوانده می‌شود .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

°یوئه‌چی‌ها در حدود هفتاد قبل از میلاد از رود جیحون گذشته در طخارستان (قطغن و بدخشان امروز) برقرار شدند . در این‌هنگام ما به نژادی به نام طخار یا توغر در این ناحیه برمی‌خوریم . نکته‌ی مشکوک این است که آیا یوئه‌چی‌ها و طخارها قومی واحد بودند یا یوئه‌چیان پس از تسلط بر قوم طخارها به‌نام آنان خوانده شده‌اند . گروهی از این قوم که به زبان طخاری موسوم به لهجه‌ی 'الف' تکلم می‌کردند خود را آرسی می‌نامیدند .
در منابع چینی نام طخارها 'تاهیا' آمده است . طخارها متمدن و تجارت‌پیشه بودند و با یوئه‌چی‌های شمال جیحون مناسبات دوستانه و خویشاوندی داشتند . سرزمین طخارها پیش از ورود یوئه‌چی‌ها به پنج ولایت منقسم می‌شد و در هر یک امیری حکومت می‌کرد . یوئه‌چی‌ها پس از ورود و نفوذ در طخارستان ، این تقسیمات را حفظ کردند . بعدها رئیس کوشانی یوئه‌چی که امیر یکی از این ولایات بود چهار امیر دیگر را مغلوب کرده دولت واحدی تشکیل داد که در تاریخ دولت کوشانی نام دارد .
کمی پس از مرگ گندوفارس ، قندهار و پنجاب به‌دست یک سلسله از طایفه‌ی یوئه‌چی افتاد که آنان‌را از نژاد سکاها نیز می‌دانند ، آنان در تاریخ معروف به کوشانیان بزرگ هستند . این سلسله از نیمه‌ی اول قرن میلادی با پادشاه خود کوجولا کَدفیزس وارد تاریخ می‌شوند ، نام این امیر کوشانی کوجولا و نام خانواده‌اش کَدفیزس بود .
این پادشاه پس از تصرف بلخ (باختر) از هندوکش گذشته ، ولایت کابل و قندهار را اشغال کرد و به سلطنت هرمایوس آخرین پادشاه یونانی - باختری کابل خاتمه داد و مرز کشور خود را تا ساحل چپ رود سند رسانید . از فحوای تاریخ به‌نظر می‌رسد که رومیان برای تضعیف پارت‌ها با کوشانیان معاهداتی داشته و با روابط تجاری خود آنان را تقویت می‌کرده‌اند .
  • Zed.em
بزرگان ایران پس از کشته شدن واردان (پسر اردوان سوم) گودرز (برادر واردان) را به‌شاهی برداشتند . (۴۶ م) گودرز پادشاهی ستمگر بود و نزدیکان و برادران خود را به‌کُشت ، از این‌رو مجلس مهستان از امپراطور روم خواست که مهرداد پسر فرهادِ چهارم را که در روم می‌زیست برای سلطنت به ایران بفرستد ؛ ولی گودرز او را شکست داده گوش‌های او را برای تحقیر بُرید تا دیگر نتواند سلطنت کند . پس از آن طولی نکشید که گودرز هم مرد و به‌قولی بر اثر توطئه‌ای کشته شد (۵۱ م) . از این پادشاه سنگ‌نبشته‌ای در بیستون به‌خط یونانی باقی مانده است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
از وقایع زمان اردوان سوم (اشک هیجدهم) ، کشتار یهود و شورش سلوکیه است . موضوع کشتار یهود این بود که دو جوان یهودی به‌نام‌های آسی‌نای و آنی‌لای بر اثر ظلمی که به ایشان شده بود عده‌ای از جوانان را دور خود جمع کرده به‌راهزنی پرداختند ؛ اردوان که مانند همه‌ی پادشاهان اشکانی نسبت به یهودیان محبت داشت برادر بزرگ‌تر ، آسی‌نای را والی بابل کرد ، زیرا اقلیت قابل اهمیتی از یهود در آن شهر وجود داشت ، پس از او برادرش آنی‌لای بی‌اجازه‌ی دربارِ پارت به‌حکومت بابل رسید و به ایالت همجوار حمله بُرده ، مهرداد داماد اردوان را اسیر کرد ؛ ولی سرانجام به‌دست بابلی‌ها ازمیان رفت . بر اثر تعدی این یهودی و سپاهیان او مردم بابل با یهودیان دشمن شدند و چون یهودیان دیدند که در بابل نمی‌توانند بمانند کوچ کرده به سلوکیه رفتند .
در این بین یونانیان و سریانیان با هم متحد شده هر دو بر ضدّ یهودیان قیام کردند . پس از آن جدالی روی داد که در آن پنجاه‌هزار یهودی تلف شدند و مابقی به تیسفون رفتند ، از آنجا هم به شهرهای کوچک مهاجرت کردند .
و از دیگر وقایع پادشاهی اردوان شورش شهر سلوکیه در ۴۰ م. و ادعای استقلال مردم آن بود . پارتی‌ها از نظر استحکامِ دیوارهای آن شهر به‌بازگرفتن آن تا مدتی موفق نشدند ، تا بعدها توانستند که آن شهر را دوباره‌ی تحت سلطه‌ی پارت درآورند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
اشک نهم (مهرداد دوم یا مهرداد بزرگ) از پادشاهان بزرگ اشکانی است . وی پس از پدرش اردوان دوم به‌تخت نشست (۱۲۴ تا ۷۴ ق.م) و سکاها را شکست سختی داد ، و خطر نژاد زرد را از ایران دور کرد . وی در حدود ۱۱۵ ق.م هیأت سفارتی را که از طرف فغفور چین فرستاده شده بودند پذیرفت و با پادشاه آن کشور پیمان بازرگانی و ترانزیت بست . از طرف دیگر دولت روم در مغرب اقتدار وسیعی به‌هم رسانیده برای تکمیل جهانگیری خود تسخیر ایران و هند را لازم می‌دانست .
در زمان مهرداد دوم بود که روم و ایران برای اولین‌بار به‌یکدیگر برخورد کردند . اختلاف ایران و روم از همان روزهای نخست تا آخر بر سر مسأله‌ی ارمنستان بود ، که هر دو تسلط برآن ایالت را ادعا می‌کردند . مهرداد اول که دولت پارت را توسعه می‌داد در فتوحات خود به ارمنستان رسید و با کمک او در زمان آنتیوخوس اپی‌فانس ، ارمنی‌ها خود را از تسلط سلوکی‌ها آزاد کردند ، و در آنجا دولتی تشکیل شد که سلطنت آن به‌دست یکی از شاخه‌های سلسله‌ی اشکانی افتاد .
[...]
مهرداد دوم ایران را به‌صورت قدرت جهانی درآورد ، تماس‌های او با روم در مغرب و با چین در مشرق ، عظمت نقش او را در حیات سیاسی و اقتصادی دنیای آن‌روز نشان داد و موجب شد که وی را به‌لقب شاهنشاه و بزرگ بخوانند . مهرداد دوم حدود شرقی ایران را تا کوه‌های هیمالیا رسانید .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em