قلب می میره ، یه مرگ تدریجی ... ریختن [ از دست رفتن ] هر امیدی مثل برگ ، تا اینکه بالاخره یه روز دیگه چیزی نیست ، هیچ امیدی ، هیچی باقی نمی مونه .
اون صورتش رو رنگ می کنه که مخفیش کنه ، چشمهاش آب عمیقی است .
« گیشا » حق نداره چیزی بخواد « گیشا » حق نداره احساس داشته باشه « گیشا » یک هنرمنده در این دنیای مواج ، می رقصه ، می خونه ، سرگرمت می کنه ، هرچی که بخوای ، بقیه سایه است ، بقیه رازه !
خاطرات یک گیشا ( راب مارشال )
- ۰ نظر
- ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۳