aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نصرالله حکمت» ثبت شده است

در مقدمه‌ی رساله‌ی 'مبحثٌ عن القوى النفسانیة' آمده :
"شنیده‌ام از 'رأس‌الحکما' که در موافقت با قولِ آنان می‌گوید : کسی که از شناختن خود ناتوان است ، سزاوارِ آن است که از شناختن خالق خویش ناتوان باشد . چگونه می‌توان به‌قولِ کسی که خود را نمی‌شناسد ، در شناختنِ اشیاء اعتماد کرد ؟"
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... مراد از خیال نه خیال موهوم ، که خیالِ انسانی است که مزاجی کامل دارد .
بنابه تفسیر نگارنده از خیال سینوی ، مراد ابن‌سینا از خیال -به‌خصوص باتوجه به‌اینکه اشرف‌الانبیا ، خاتم پیامبران است و پس از او روزگار احتجابِ صورت‌های معقول آغاز می‌شود و تاریخ بشریت تاریخِ غلبه‌ی صورت‌های محسوس می‌گردد- این است که برای همه‌ی انسان‌ها ، بدون نیاز به واسطه‌های بشری ، پنجره‌ای به‌نام خیال به‌سوی عوالم غیبی گشوده است و هیچ انسانی نیست که از آن بی‌بهره باشد . زیرا مطابقِ تصریح ابن‌سینا ،
[...متن‌عربی...]
وظیفه‌ی اصلی این ویژگی که مرتبط با خیال است ، این است که ارتباطِ انسان را با کلّ هستی برقرار کند و عوالم غیبی را به او نشان بدهد .
[...متن‌عربی...]
این ارتباط با عوالم غیبی از طریق خیال ، برای اکثر مردم هنگام خواب و در رؤیا حاصل می‌شود ، اما برای پیامبر این ارتباط هم در خواب حاصل است و هم در بیداری .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... ابن‌سینا در آن فصل ، ذیلِ عنوانِ "اشاره" ، بحثی دلکش مطرح می‌کند در تطبیق مراتب عقول با آیه‌ی شریفه‌ی 'نور' ؛° و در آنجا 'فکر' را درخت زیتون و 'حدس' را روغن زیتون می‌داند . خواجه‌ی گرانقدر [خواجه نصیرالدین طوسی] در تفسیر سخن شیخ و در تعلیلِ تطبیق 'فکر' بر 'درخت زیتون' می‌گوید :
[...متن عربی...]
تشبیه فکر به درخت زیتون از این‌جهت است که درخت زیتون این استعداد را دارد که بذاته قابل نور باشد ؛ اما برای نور شدن باید راهی دور و دراز را طی کند . درعین حال خواجه قائل است که فکری که به انقطاع و گسست از علم و نورانیت مبتلا شود ، با 'فکر'ی که درختِ زیتون است مغایرت دارد . به‌زعم راقم سطور ، سرّ این مغایرت را در آنجا باید جست که آن فکر که در شبکه‌ی مراتب نور هستی قرار دارد ، سرانجام به نورانیت می‌رسد و در این‌جهت ، همانند درخت زیتون است ؛ زیرا سرانجام و پس از عبور از پیچ و خم‌های معبر زمان ، درخت زیتون ثمره و بار می‌دهد و این‌ بار ، پس از تحمل رنج و مشقت فراوان ، روغن زیتون خواهد شد که اگر یک گام دیگر بردارد ، نور می‌شود . اما آن فکر که در سلسله‌ی انوار نیست ، و بدون تأیید الهی می‌خواهد به نور برسد ، گاه می‌رسد و گاه نمی‌رسد ؛ بنابراین باید راهی را جست که در آن ، احتمال انقطاع از نور و امکانِ ابتلا به ظلمت نباشد ، و با تأیید ، وصولِ به نور قطعی باشد ؛ به‌قول خواجه‌ی شیراز :

بنده‌ی پیر خراباتم که لطفش دائم است // ورنه لطف شیخ و زاهد ، گاه هست و گاه نیست 
دقیقاً به همین‌جهت است که ابن‌سینا ، همواره در آغاز منطق ، فصلی را می‌گشاید در 'منفعت منطق' و در آنجا منطق‌شناسی می‌کند و فلسفه‌ی منطق می‌گوید ، و جایگاه منطق را در حرکت عقلی برای نیل به نور و حقیقت معین می‌کند ، و در پایان بحث از چیزی به‌عنوان تأیید الهی سخن می‌گوید .°°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°الاشارات و التنبیهات ، ص۳۵۳ به‌بعد
°°ر.ک.النجاة (چاپ صبری کردی) ، ص۵ و الشفا ، المنطق ، ج۱ ، ص۲۰

  • Zed.em

افلاطون و ارسطو با تمامِ اختلافات و تفاوت‌های اساسی که در فلسفه‌ی خود دارند ، در این‌نقطه مشترکند که عقل مستقل بشری بدونِ نیاز به وحی الهی ، قادر است حقایق عالم را درک کند . البته هریک از این دو فیلسوفِ بزرگ ، روش و متد خاصی را پیشنهاد می‌کنند که با روش دیگری کاملاً تفاوت دارد .
در مقابلِ آن‌دو ، ابن‌سینا با فریادِ رسا اعلام می‌کند که البته عقل مستقل بشری تواناییِ سعی و کوشش برای تقّرب به حریم حقایق هستی را دارد ، اما هیچ تضمینی برای وصول قطعی او به حقیقت وجود ندارد .  بنابراین عقل مستقل بشری ، حتی اگر بر اساس سِیر دیالکتیکی افلاطون حرکت کند ، و حتی اگر با رعایت همه‌ی قواعد منطق ارسطو گام بردارد ، وصولِ آن به حقیقت احتمالی است ؛ ممکن است برسد ، ممکن است نرسد .
دقیقاً به‌همین جهت است که تئوریِ 'وحدت فلسفه' که در فارابیِ متقدم ، به‌منظورِ سعی صادقانه برای حفظ اعتبار فلسفه صورت گرفته ، و همچنین کوشش برای جمع میان افلاطون و ارسطو که باز در فارابیِ متقدم به همان منظور تحقق یافته ، نه‌تنها در ابن‌سینا به‌چشم نمی‌خورد ، بلکه وی در مواردِ متعدد اقوالِ افلاطون را تضعیف می‌کند و عقل افلاطونی را کنار می‌نهد و در پایانِ معرفةالنفس ، و با مطرح کردن 'عقل قدسی' از عقل ارسطویی نیز فاصله می‌گیرد و به عقل نبوی و حکمت ایمانی پناه می‌برد .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... فلسفه‌ی ابن‌سینا -همانند فارابی- درنهایت چرخشی است از 'وجودشناسی' به 'انسان‌شناسی' و جست‌وجوی جایگاه وجودی انسان و پیدا کردن رابطه‌ی او با خدا ، و سرانجام تمهید زمینه‌ای برای سعادت انسان .
یکی از نشانه‌های بارز این چرخش آن است که 'انسانِ ماهوی' در اندیشه‌ی یونانی ، گرچه در پاره‌ای از مباحثِ ابن‌سینا کم و بیش حضور دارد ، اما رفته‌رفته چهره‌ی انسانِ تاریخی لابه‌لای آثار ابن‌سینا هویدا می‌گردد . این چهره‌ی انسان همان چیزی است که بعدها در عرفانِ نظری ابن‌عربی به برگ و بار می‌نشیند . نگارنده به‌هیچ‌وجه میان ابن‌سینا و ابن‌عربی قائل به انفصال و گسست نیست . اصل عرفان نظری ابن‌عربی و بسیاری از مباحثی که مطرح می‌کند و حتی پاره‌ای از اصطلاحات او وامدار ابن‌سینا است ؛ ازجمله همین نگاه تاریخی به انسان که ریشه در قرآن کریم و ادیان ابراهیمی دارد .
یکی از شواهد نگاه تاریخی ابن‌سینا به انسان و درنتیجه به علوم ، معیاری است که در آغازِ 'منطق‌المشرقیین' برای تقسیم‌بندی علوم به‌دست می‌دهد و در آنجا سخن از زمان می‌گوید :
[...متن‌عربی...]
مطابق این بیان ، بسیاری از علوم ، مربوط به زمانی خاص هستند و به‌اصطلاحِ امروز تاریخ‌مصرف دارند و پس از مدتی تاریخ آنها منقضی می‌شود و به‌کار نمی‌آید : "ثم تسقط بعدها" . اما برخی از دانش‌ها ، دانش دیروز و امروز و فردا نیست ، بلکه مسائلِ آن دانش ، مسائلِ همیشه‌ی انسان است . علمی که مسائلش زمانی و مربوط به عصر و دوره‌ی خاصی نیست ، علمی است که نامش 'حکمت' است . به‌نظر نگارنده ، باتوجه به‌اینکه ابن‌سینا اکنون آثاری را که ناظر به فلسفه‌ی یونانیان نوشته پشت‌سر نهاده ، درصدد نوشتن 'حکمت مشرقیان' است ؛ نباید 'حکمت' را در عبارت مذکور معادل فلسفه دانست ، بلکه حکمت در اینجا ناظر به معنای قرآنی آن است ، که معلمِ آن پیامبرانند .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... یکی از مباحث کلیدی که در دوران مدرن مطرح شده بحث تساوی عقول (مثلاً در دکارت) یا ساختار مشترک عقول (مثلاً در کانت) است .° بر اساس این مبنا ، همه‌ی انسان‌ها دارای عقول مساوی و یکسان ، یا ساختارِ مشترک عقلی هستند . این‌که یکی بیش‌تر از دیگری می‌داند ، ربطی به ساختار اصلی عقل ندارد . این دانسته‌ها و معلومات ، افزوده‌هایی به ساختار اصلی عقل است .
کسانی که قائل به اتحاد عاقل و معقول هستند ، تساوی عقول و یا ساختار مشترک عقل را نمی‌پذیرند و قائل به تفاوت ذاتی عقول هستند . قول به تفاوت ذاتی عقولِ انسانی ، می‌تواند یکی از مبانی اعتقاد به‌ضرورت نبوت باشد . به‌همین‌جهت است که زکریای رازی با مبنای تساوی عقول آدمیان ، به انکار نبوت پرداخته است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )


°در سنت فلسفی ما یکی از کسانی که بحث تساوی عقول را به‌گونه‌ای کاملاً جدی مطرح کرده و به بسیاری از لوازم آن ملتزم است ، زکریای رازی است .

  • Zed.em

... نه واحد است و نه معبود ، بلکه خدایی معقول و مُحرّکِ عالم است .
[...]
به‌عبارتِ دیگر ، خدای ارسطو خدایی است که به‌حسب ضرورت عقلی وجود دارد ، و درنتیجه‌ اگر فهمِ عقل‌ها تغییر کند و برای تبیینِ وجود و حرکت نیازی به خدا نباشد ، می‌توان از 'خدا' صرف‌نظر کرد ؛ همچنان‌که پاره‌ای از فیلسوفان چنین کردند . اما خدای فارابی و ابن‌سینا ، خدای ایمانی است ، نه خدای ضرورتِ عقلی ؛ و ازاین‌رو اگر همه‌ی عقول نیز زیر و رو شود ، خدا همچنان هست .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

اگر بخواهیم به‌نقاطِ‌عطف جریان این 'وجودشناسی' فقط فهرست‌وار اشاره کنیم ، چنین خواهد بود :

  • نخستین‌بار فارابی ، در دوره‌ی دوم از زندگیِ فلسفی خود ، مباحثی را در وجودشناسی فلسفی مطرح می‌کند تا بتواند گام اول را در تأسیس مابعدالطبیعه‌ی ایمانی بردارد .
  • ابن‌سینا راهِ فارابیِ متأخر را ادامه می‌دهد و مباحث حوزه‌ی وجودشناسی فلسفی را به‌گونه‌ای مبسوط و مشروح مطرح می‌کند ، اما این وجودشناسی سر از بن‌بست درمی‌آورد ؛ بن‌بستی که ابن‌سینا بر آن وقوف می‌یابد و در ادامه‌ی گام نخست فارابی در 'فصوص‌الحکم' ، راهِ عقلانیتِ عرفانی را می‌گشاید تا زمینه را برای تحقّق عقل ایمانی و حکمت نبوی هموار کند .
  • سهروردی در طراحی 'حکمت اشراق' بر بن‌بستِ وجودشناسی فلسفی وقوف می‌یابد و در ادامه‌ی عرفان ابن‌سینا ، 'وجود' را برمی‌دارد و جای آن‌را به 'نور' می‌دهد .
  • اکنون نوبت به ابن‌عربی می‌رسد . وی که وارث به‌حق حکمت اسلامی است ، و بر پیچ و خَم‌ها و گردنه‌های صعب‌العبورِ راهِ وجودشناسی عقلی واقف است ، دوباره 'وجود' را برمی‌گرداند ، اما این‌بار به معنایی دیگر . در عرفانِ نظری که مؤسس آن ابن‌عربی است ، 'وجود' به‌معنای خدا است ، و اگر خدا واحد است -که هست- پس وجود نیز واحد است . اما این 'وجودِ واحد' را نه ازطریق عقل فلسفی که فقط از راهِ ایمان می‌توان درک و تبیین کرد . این‌جا است که سخن از وحدتِ شخصیِ وجود ، گفته می‌شود و برای تبیین این 'وحدت شخصی وجود' از یک‌سو ، و برای تبیین کثرات این عالم ، از سوی دیگر ، افقِ شکوهمند و پُرصلابت 'وجودشناسی خیالی' مفتوح می‌گردد .
  • با آمدن صدرالمتألهین ، و ظهور حکمت متعالیه ، کوششی نوین آغاز می‌شود که درعینِ پذیرش اینکه 'وجود' به‌معنای 'خدا' است ، این 'وحدت وجود' به‌نحو عقلی تبیین گردد ؛ و از این‌رو در برابر 'وحدت شخصیِ وجود' از نظر ابن‌عربی ، صدرا سخن از 'وحدتِ سنخیِ وجود' و تشکیک در وجود می‌گوید ؛ اما کوشش صدرا نیز پس از گشودن آفاقی دیگر ، درنهایت به وحدت شخصی وجود می‌انجامد .
اگر سِیر مذکور پذیرفته آید ، از یک‌جانب ناگزیریم اصالت وجود در صدرا را به‌معنای اصالت خدا و اصالت ایمان به خدا بفهمیم ؛ و از جانب دیگر مجاز نیستیم که از منظر اصالت وجودِ صدرایی ، نحوه‌ی عروضِ وجود بر ماهیت را در ابن‌سینا تفسیر کنیم . زیرا تفسیرِ این عروض در ابن‌سینا ، باید به‌گونه‌ای کاملاً فلسفی و عقلی صورت گیرد تا بن‌بستِ وجودشناسی فلسفی آشکار و عیان شود ؛ و درنتیجه ظهورِ سهروردی و ابن‌عربی و صدرا قابل توضیح باشد . اگر ابن‌سینا همان سخن صدرا را گفته است ، پس خود صدرا چه می‌گوید ؟
بنابراین ما ناگزیریم با صرف‌نظر از قرائتِ صدرایی ، و صرفاً با طرح پرسش در برابر متون سینوی ، به فهم مرادِ او از عروض وجود بر ماهیت بپردازیم .
از آن‌سو نیز باید مشابه همین کوشش را به‌عمل آوریم تا تفاوت وجودشناسیِ فارابی و ابن‌سینا را با متافیزیکِ ارسطو دریابیم و متذکر باشیم . درغیر این‌صورت نیز به مراد از عروضِ وجود نخواهیم رسید . البته هیچ‌یک از آن‌دو حکیم ، به‌تفاوت مذکور و تأسیس مابعدالطبیعه‌ی ایمانی ، و جدا کردن راه‌ِشان از ارسطو تصریح نکرده‌اند ؛ زیرا پیش‌فرض آنان -حداقل در دوره‌ای خاص- این است که ارسطو حکیمی الهی است و تعالیم او با تعالیم ادیان ابراهیم هیچ تعارضی ندارد . سِرّ اینکه ابن‌سینا چهل‌بار متافیزیکِ ارسطو را خواند و نفهمید ، دقیقاً در همین‌جا نهفته است که او در متافیزیکِ ارسطو ، خدای ادیان ابراهیمی را جستجو می‌کرد و نمی‌یافت ، و این فارابی بود که او را از حیرت و سرگردانی نجات داد .
تفاوتِ اصلیِ وجودشناسیِ فلسفیِ فارابی و ابن‌سینا با متافیزیکِ ارسطو در این است که غایتِ مابعدالطبیعه‌ی این‌دو حکیم 'معرفةالله' است ، و اول و آخرِ این وجودشناسی خدا است ، درحالیکه اول و آخرِ متافیزیکِ ارسطو عقلِ مستقلِ بشری است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )
  • Zed.em

فلسفه‌ای که توسط فارابی و ابن‌سینا در ساحت ایمان به خدا بنیان‌گذاری می‌شود ، و 'اوّلِ' آن خدا است و 'آخرِ' آن نیز خدا است ، با فلسفه‌ی یونان که اولش 'عقل' و آخرش 'عقل' است ، ماهیتاً متفاوت است .
سرانجام اینکه چون غایت وجودشناسی ابن‌سینا ، معرفةالربّ است ، و مطابق بیان شیخ : معرفةالنفس مرقاة الی معرفةالربّ ، کلّ متافیزیک ابن‌سینا چرخشی است از وجودشناسی به انسان‌شناسی ؛ فلسفه‌ی او بر دو رُکن استوار است : خدا و انسان ؛ به‌عبارتی می‌توان گفت : مبدأ و معاد .
ابن‌سینا در آغاز کتاب 'المبدأ و المعاد' می‌گوید :
"می‌خواهم در این گفتار حقیقتِ آن چیزی را بیان کنم که نزد مشائیانِ اهل تحصیل [جستجوگرانِ حقیقت] وجود دارد که همان بیان حالِ مبدأ و معاد باشد . پس گفتار حاضر من ، ثمره‌ی دو علم کبیر را در بَر دارد ؛ یکی علمی که موسوم است به‌اینکه درباره‌ی 'مابعدالطبیعه' است و دیگری علمی موسوم به‌اینکه درباره‌ی 'طبیعیات' است . ثمره‌ی علمی که درباره‌ی مابعدالطبیعه است همان بخشی از آن است که معروف به "اثولوجیا" است و درباره‌ی 'ربوبیّت' و مبدأ اول و نسبت موجودات ، با همان ترتیب خاصی که دارند ، به او است ؛ و ثمره‌ی علم درباره‌ی طبیعیات عبارت است از معرفت بقای نفس انسانی و اینکه دارای معاد است ."
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

همچنین ابن‌سینا درباره‌ی تشخّص چنین می‌گوید :
"تشخّص آن است که شئ دارای صفتِ ویژه و مختصّ خود شود که مثل او نتواند در وجود ، با او شرکت داشته باشد ‌."°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°التعلیقات ، ص۶۶

  • Zed.em

... نزد منطقیانِ مسلمان ، منطق مشتمل بر هشت کتاب یا هشت مبحث است که آنها را فارابی در 'احصاء‌العلوم' چنین آورده است :

  • کتاب المقولات ؛ به یونانی : قاطیغوریاس .
  • کتاب العبارة ؛ به یونانی : باری‌ارمینیاس .
  • کتاب القیاس ؛ به یونانی : آنالوطیقای اول .
  • کتاب البرهان ؛ به یونانی : آنالوطیقای ثانی .
  • کتاب الجدل ؛ به یونانی : طوبیقا .
  • کتاب السفسطة ؛ به یونانی : سوفسطیقا .
  • کتاب الخطابة ؛ به یونانی : ریطوریقا .
  • کتاب الشعر ؛ به یونانی : بوطیقا .
این هشت مبحث به‌اضافه‌ی مبحثی در آغاز ، تحت عنوان 'مدخل' یا 'ایساغوجی' که در بابِ الفاظی است که بر معانی کلی دلالت دارند ، مجموعه‌ای منطقی را که 'اُرگانون' گویند ، تشکیل می‌دهد .
کتاب‌های هشت‌گانه‌ی منطق ، از آنِ ارسطو است و مدخل یا ایساغوجی از آن‌ِ فوفوریوس صوری (۲۳۳-۳۰۴ م) است ، که آن‌را به‌عنوان مقدمه‌ای برای ورود به مباحث اصلی منطق ، به مجموعه‌ی ارسطو افزوده است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )
  • Zed.em

منطق را چنین تعریف کرده‌اند :
"آلة قانونیة تعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ فى‌الفکر .° یعنی : منطق ، ابزاری قانونمند است که مراعات آن ، ذهن را از خطای در فکر نگهداری می‌کند ."
بدین‌ترتیب تفکر منطقی یک روش و متد است که فیلسوف از آن‌حیث که فیلسوف است ، بر اساس آن حرکت می‌کند و به کشف مجهولات می‌پردازد . سیر عقلی مبتنی بر متد - خواه تفکر منطقی باشد و خواه هر متد دیگری مثلاً متد دکارتی که مؤلفه‌های آن وضوح و تمایز است - ویژگی‌هایی دارد که یکی از برجسته‌ترین آنها این است که متد ، برای متفکرِ ملزم به متد ، موضوعیت دارد . یعنی او تابع متد و ملزم به پذیرشِ لوازم آن است ؛ بنابراین در حرکت بر اساسِ متد ، مقصد نامعلوم است . مقصد آن جای نامعلومی است که متد ما را به آنجا می‌رساند . شاخصه‌ی اصلی فیلسوفان عقلی‌مسلک این است که حرکت فلسفی آنان بر اساسِ متدی خاص طراحی شده است .
در مقابل آنان ، حکمای اشراقی و اهل عرفان - به‌تعبیر دقیق‌تر اهل ایمان به غیب - قرار دارند ، که حرکت فکری آنان مبتنی بر 'سلوک' است نه متد . مراد از سلوک ، حرکتِ فکری است که مقصد آن از پیش معلوم است و سالِک از آغاز راه می‌داند که سِیر او باید به‌کجا منتهی شود .
[...]
این نکته را نیز باید مدنظر داشت که اهل سلوک نیز ممکن است از روش و متد استفاده کنند ، اما این استفاده دو حالت دارد ، یا جنبه‌ی مقدماتی دارد و در مرتبه‌ی خاصی از حرکت فکری آنان مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد و در مرتبه‌ی بعدی از آن عبور می‌کنند ، یا روش آنان در چهارچوب سلوکشان قرار دارد و بدین‌ترتیب جنبه‌ی ابزاری و طریقت دارد و برای وصول به مقصود است . از این‌رو می‌توان این روش را 'روش مقید' نامید ، در برابر روش عقلگرایان که 'روش مطلق' است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... در اواخر الهیات شفا ... در فصل هفتم از مقاله‌ی نهم ، بحث معاد مطرح می‌شود و شیخ [ابن‌سینا] می‌گوید که اکنون نوبت آن است که احوال نفس انسان را هنگام مفارقت از بدن مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم به چه وضعیتی تغییر حالت می‌دهد . می‌گوید :
"می‌گوییم : باید بدانیم که یک قسم از معاد ، منقول از جانب شرع است و ما هیچ راهی برای اثبات آن نداریم مگر از طریق شریعت و تصدیق خبر نبوت ، و آن معادِ جسم است در رستاخیز ."
ملاحظه می‌کنید که تعبیر شیخ این است که معاد جسمانی را پیامبر خبر داده و ما باید ایماناً آن را تصدیق کنیم و بپذیریم ...
[...]
طرح این پرسش ، دردی نهفته را حکایت می‌کند که از فارابی به ابن‌سینا منتقل شده و آن عبارت است از پیدا کردن راهی برای جمع میان عقل و وحی [خیال] ؛ اگر شدنی باشد .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

"فیلسوف قلابی کسی است که علوم نظری را به‌کف آورده اما اَفعال فاضله و پسندیده ندارد ، بلکه تابع هوی و هوس خویش است ."
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em
واژه‌ی 'متافیزیک' (Metaphysics) که نزد ابن‌سینا و در سنت فلسفه‌ی اسلامی با کلمه‌ی 'مابعدالطبیعه' تعبیر شده است ، در اصل واژه‌ای یونانی است به‌صورت TA META TA FUSIKA (تا متا تا فوسیکا) که به معنای "پس از فیزیک (و طبیعیات)" است . متافیزیک ، نخستین‌بار به‌عنوان نام یکی از مهمترین آثار ارسطو به‌کار رفته است . لازم به‌ذکر است آثار ارسطو برخلاف آثار استادش افلاطون که تقریباً همه‌ی آنها محفوظ مانده ، به‌صورت پراکنده بوده و بخشی از آنها از بین رفته است . بعدها آثار موجود او را جمع‌آوری ، مرتب و دسته‌بندی کرده‌اند . کتابی که امروز به‌نام متافیزیک از ارسطو وجود دارد ، مجموعه‌ای از مقالات است درباره‌ی مباحث فلسفه‌ی اولی . نام متافیزیک را ارسطو بر این کتاب ننهاده است ، بلکه این نام "در تعلیقه‌ای که اندرونیکوس رودسی بر شرح متافیزیکِ ثاوفرسطوس نوشته ، آمده است ."°
واژه‌ی متافیزیک یا مابعدالطبیعه که معادل آن در سنت فلسفه‌ی اسلامی است ، امروز بارِ معنایی خاصی دارد که حکایت از ماورای جهانِ طبیعت می‌کند ؛ یعنی معقول و غیرمحسوس و حتی عوالم غیبی . اما پیدایی نخستینِ این واژه با محتوای کتابِ موسوم به این نام ، و مباحثی که در آن دانش مطرح بوده ، ارتباط نداشته و صرفاً مولود نحوه‌ی تنظیم مباحث و آثار ارسطو بوده است ؛ یعنی مجموعه‌ی مباحثِ مربوط به فلسفه‌ی اولی ، که پس از مجموعه‌ی مباحثِ مربوط به علم فیزیک و طبیعیات آمده است .
"تردیدی در این نیست که اصل این نامگذاری به عوامل درونی (محتوای اثر) مرتبط نیست ، بلکه به عوامل بیرونی مربوط است که عبارتست از ترتیب این مجموعه که پس از طبیعیات آمده است . کتاب مابعدالطبیعه یک مجموعه‌ی منسجم را تشکیل نمی‌دهد ؛ بلکه کتابی پاره‌پاره است که در دوره‌های مختلف به‌گونه‌های متفاوت نوشته شده است ."°
کتاب متافیزیک ارسطو مجموعه‌ای متشکل از چهارده مقاله یا کتاب است که به ترتیب حروف آلفابت یونانی تنظیم و نامگذاری شده ...
[...]
در تاریخ فلسفه ، کتاب متافیزیک ارسطو اثری درخشان و پرنفوذ بوده و در تکون فکر فلسفی نقشی تعیین کننده داشته و نزد همه‌ی فیلسوفان واجد مرجعیت بوده است . در عصر ترجمه و انتقال علوم یونانی به جهان اسلام ، این کتاب از زمره‌ی کتاب‌هایی بود که از زبان یونانی و سریانی به‌عربی ترجمه شد .
نظر به اینکه بخش‌های چهارده‌گانه‌ی کتاب متافیزیک ارسطو با حروف الفبا نام‌گذاری شده ، این کتاب نزد مسلمانان علاوه‌بر نام مابعدالطبیعه ، کتاب 'الحروف' نیز خوانده شده است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°ارسطو ، بدوی ، عبدالرحمن ، ص۴۵
  • Zed.em
ورود عنصر زمان به فهمِ فلسفی ، از سوی ابن‌سینا و تأثیر آن در سیر تکامل عقل ، ورودی مبارک است که جای بحث و بررسی بسیار دارد و می‌تواند نویدبخش فتح‌بابی نو در تفکر فلسفی ابن‌سینا باشد ... از نظر ابن‌سینا صنعت فلسفه مانند هر صنعت دیگری ، در بستر زمان رشد می‌کند و ارسطو چون پس از افلاطون می‌زیسته ، علاوه‌بر اینکه از فلسفه‌ی او بهره‌مند شده ، نبوغ عظیم خودش ، باب‌های دیگری نیز بر او گشوده و مجموعاً به‌لحاظ فلسفی مرتبه‌ای برتر و بالاتر از استاد خود دارد .
[...]
سیر استکمالی فلسفه را ابن‌سینا در الهیات 'شفا' نیز مورد بحث قرار داده و بر آن تأکید کرده است . در آنجا می‌گوید که فلسفه روندی روبه‌رشد و کمال داشته و از این‌رو در آغاز یونانیان اهل خطابه بودند ، سپس مغالطه و جدل به‌وجود آمد ؛ و حکمای اقدم در آغاز با قِسمِ طبیعی سر و کار داشتند ، سپس متوجه ریاضی شدند ؛ پس از آن به الهی پرداختند .°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°شفا ، الهیات ، ص۳۱۰
  • Zed.em
"در طرحِ عظیم و سترگ فارابی ، دو نقطه‌ی به‌هم پیوسته وجود دارد که نقد آن طرح و درانداختنِ طرحی نو مستلزم تأمل و مطالعه در آن دو نقطه است . این دو نقطه عبارتند از : وحدت فلسفه و نقش خیال . درواقع می‌توان گفت که خود فارابی به‌نحوی ما را به تأمل و مطالعه‌ی در این حوزه دعوت کرده است . اگر فلسفه‌ی فارابی و آنچه به‌نام 'فلسفه‌ی اسلامی' تأسیس شده ، قابل نقد و آسیب‌پذیر باشد ، بیشتر از ناحیه‌ی این دو نقطه است ‌. خود این دو مبحث ، یعنی وحدت فلسفه و نقش خیال ، در یک نقطه اشتراک دارند و آن این است که مطالعه و بررسی این دو مبحث در فلسفه‌ی فارابی ، ما را به عرصه‌ی نقد عقلانیت فلسفی می‌کشاند و افق عقلانیت عرفانی را در برابر ما می‌گشاید . فارابی در بخش عمده‌ای از کوشش خود ، یعنی آنجا که می‌خواهد فلسفه‌ی اسلامی تأسیس کند ، کاملاً متوغّل در عقلانیت فلسفی است و در منظومه‌ی او جایی برای عرفان وجود ندارد . در مقابل ، برای ورود به سپهر عقلانیت عرفانی ، راهی جز گذر از عقلانیت فلسفی نیست ."°
هانری کربن در جایی می‌گوید :
"فارابی (پس از ارسطو که معلم اول بود) معلم ثانی و نخستین فیلسوف بزرگ مسلمان به‌شمار آمد ."°°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°ر.ک. زندگی و اندیشه‌ی حکیم ابونصر فارابی ، ص۳۲۲
°°تاریخ فلسفه‌ی اسلامی ، ص۲۲۴
  • Zed.em
فارابی صادقانه تلاش کرد با اثبات وحدتِ فلسفه ، زمینه‌ی جمع و توفیق فلسفه و دین را فراهم آورد ، به‌همین منظور کتاب 'الجمع' را نوشت .
[...]
یکی از ویژگی‌های عصر او این بود که در برابر مخالفانِ پُرشورِ فلسفه ، عده‌ای از مخالفانِ سرسختِ نبوت بودند .
"در قرن سوم و چهارم موجی از شک و تردید که نبوت و انبیاء را انکار می‌کرد حاکم بود و سخنگویان این مکتب از برخی دلایلی که منکران نبوت اقامه می‌کردند تقلید می‌کردند و در رأس این شکاکان ابن‌راوندی قرار داشت که نخست معتزلی° بود و بعداً به ردّ این مکتب پرداخت . طبیعی‌دانِ معروف ، محمد ابن زکریای رازی نیز مخالف سرسخت و نیرومند تلفیق دین و فلسفه بود و هرگونه کوشش در این راه را باطل می‌شمرد و معتقد بود که تنها راه اصلاح فرد و جامعه ، فلسفه است و ادیان سرچشمه‌ی کشمکش و نزاعند . این حمله ، همه‌ی مراکز مختلف اسلامی را به دفاع از اصول دین برانگیخت و فارابی نیز در این دفاع شرکت جست و به تبیین نبوت بر پایه‌ی مبانی عقلی و شرح و تفسیر علمی آن پرداخت ."°°
اگر جایگاهِ تاریخیِ فارابی را مدّنظر نداشته باشیم و ندانیم که وی در چه موقعیتی می‌زیسته و با چه مسائلی مواجه بوده و چه درد و دغدغه‌ای داشته ، هیچگاه به عمق اندیشه‌ی او پی نخواهیم برد .
[...]
...استدلالِ ابن‌راوندی و زکریای رازی ، در مخالفت با نبوت و انکار آن مبتنی بر حجیّت عقل است . لُبِّ سخن این دو اندیشمند آن است که عقل ، مهمترین قوه‌ی ادراکی بشر ، و برای او حجت است . این عقل آموزه‌هایی دارد که تعالیم پیامبران ، یا مطابق آنها است یا مخالف . اگر مطابق است ، که پیش از پیامبر عقل آنها را دریافته و به‌وجود پیامبر نیازی نیست ؛ و اگر مخالف است که ما به پیامبرِ مخالفِ عقل احتیاج نداریم .
[...]
فارابی علاوه بر آنکه ایماناً و به‌نحو ماتقدم ، پیامبر را به‌عنوان کسی که حقایق هستی ازطریق فرشته‌ی وحی به او القاء می‌شود تصدیق کرده ، ضرورت وجود او را نیز عقلاً اثبات می‌کند . این ضرورت مبتنی است اولاً بر تفاوت افهام و عقول مردم ؛ ثانیاً بر اینکه زبان فیلسوف ، زبانی فلسفی و عقلی است ، و با فرض اینکه وحدتِ فلسفه قطعی و محقق باشد ، تنها خواص یعنی صاحبانِ اذهان فلسفی می‌توانند از حقیقت بیان شده توسط فلاسفه بهره‌مند شوند ، و عموم مردم که زبان فلسفه نمی‌دانند از دریافت حقیقت محروم خواهند بود . با آمدن پیامبر و بیان مثالات حقیقت ، همه‌ی مردم در هر سطحی از فهم و درک که باشند ، زبان پیامبر را درمی‌یابند .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°مسلمانان معتزلی خردگرایانی بودند که با اعطای ارزش مطلق به عقل ، قدیم [غیرمخلوق] بودن قرآن را انکار کردند .
°°تاریخ فلسفه در اسلام ، ج۱ ، صص۶۵۷ و ۶۵۸
  • Zed.em
سرانجام و خلاصه‌ی دیدگاه فارابی در معرفت‌شناسی این است که منبع و سرچشمه‌ی تغذیه‌ی معرفتی پیامبر و فیلسوف یکی است و هر دو از منبعی واحد که در عالمی مفارق قرار دارد ، حقایق را دریافت می‌کنند ؛ به هر دو وحی می‌شود . این منبع که حقایق را برای پیامبر می‌آورد ، در لسانِ دینی فرشته‌ی وحی یا جبرئیل یا روح‌القدس نامیده می‌شود و در لسانِ فلسفی عقلِ فعال است ؛ آنگاه که فیلسوف به مرتبه‌ی عقل مستفاد می‌رسد ، به عقل فعال متصل می‌گردد و از آنجا حقایق را دریافت می‌کند ؛ تفاوت اصلی پیامبر و فیلسوف در این است که پیامبر از طریق قوه‌ی خیال و فیلسوف از راه عقل به فرشته‌ی وحی یا عقلِ فعال مرتبط می‌شوند .
"هرگاه آدمی ، هر دو بخش قوه‌ی ناطقه‌اش که عبارتند از بخش نظری و بخش عملی و پس از آن با قوه‌ی متخیله‌اش ، با عقل فعال متصل گردد ، این انسان همان است که به او وحی می‌شود . یعنی خدای عزوجل به‌واسطه‌ی عقل فعال به او وحی می‌کند . پس فیضی که از خداوند تبارک و تعلی به عقل فعال می‌رسد ، عقل فعال آن‌را توسط عقل مستفاد ، به عقل منفعل او و سپس به قوه‌ی متخیله‌ی او می‌رساند . در نتیجه انسان از آن حیث که [حقایق] به عقل منفعل او افاضه می‌شود ، حکیم و فیلسوف و متعقلی تمام است و از آن حیث که به قوه‌ی متخیله‌ی او افاضه می‌شود ، پیامبری است که نسبت به آینده انذار می‌کند و نسبت به اکنون و حال از جزئیات خبر می‌دهد ."°
هانری کربن پس از توضیحی درباره‌ی اهمیت عقل مستفاد°° در نظر فارابی ، به تفاوت آن با نظر ارسطو اشاره می‌کند :
"در نظر فارابی ، عقل مستفاد عالی‌ترین حالت عقل انسانی است ، حالتی که در آن عقل انسانی می‌تواند بدون وساطت خود ، صوری که عقل فعال به آن افاضه می‌کند ، به شهود و اشراق دریابد . باری مفهوم عقل فعال و عقل مستفاد نزد فارابی ، مبین نظری متفاوت با نظر ارسطویی صرف است ‌."°°°
بدین‌ترتیب فارابی بر اساس مفهوم وحی و اشراق ، وحدتِ منبع معرفتی پیامبر و فیلسوف را تبیین می‌کند و یکی بودن حقیقت دین و فلسفه را نشان می‌دهد .
[...]
ارتباط معرفت خیالی و حکمت نبوی یکی از مهمترین دستاوردهای تفکر فارابی است که هیچگونه پیشینه‌ای در فلسفه‌ی یونان ندارد ؛ مگر اینکه بخواهیم تابع پارادایم مستشرقان باشیم و به تقلید از والزر (R. Walzer) بگوییم که : "در فلسفه‌ی فارابی آنچه شایان توجه بسیار است ، مبحث خیال و فلسفه‌ی نبوت است که این هم شاید از بعضی مآخذ یونانی که به‌دست ما نرسیده است ، مقتبس باشد ."°°°°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°آراء اهل المدینة الفاضلة ، ص١٢٥
°°مطابق بیان فارابی ، در میان انسان‌ها کسانی هستند که به بالاترین مرتبه‌ی عقل ، که همان عقل مستفاد باشد ، می‌رسند که فیلسوف نام دارند .
°°°تاریخ فلسفه‌ی اسلامی ، ص۲۳۰
°°°°مجموعه‌ی مقالات ابونصر فارابی ، ص۱۳۸
  • Zed.em
انسان مدرن امروز در کنار همه‌ی ابزار ، ادوات و لوازم زندگی ، به چیزی نیازمند است که این لوازم را برای او معنادار و قابل استفاده کند و آن عبارت است از عشق ، زیبایی ، ادب ، اخلاق ، انسانیت ، هنر ، کمال و فضیلت ؛ مبدأ پیدایی و تکوّن نظری این مفاهیم ، در روزگارِ پس از پیامبر خاتم به‌عنوان عصر اختفای حقیقت ، شاید برای نخستین‌بار توسط حکیمی ایرانی و مسلمان یعنی حکیم ابونصر فارابی قدم به‌عرصه‌ی تفکر و عقلانیت ایران اسلامی نهاده و ما از آن غافلیم . این مبدأ عبارت است از عنصر 'خیال' که فارابی آن‌را به 'حکمت نبوی' گره زده و افق عقلانیت عرفانی را گشوده ؛ این آن چیزی است که در یونان سابقه نداشته .
ورود عنصر خیال به‌عرصه‌ی عقلانیتِ حکیمانِ مسلمان ، زمینه‌ی تکوّن عرفان نظری را فراهم کرده و بر اساس آن ، جهان‌شناسی خیالی و زبان‌شناسی خیالی به‌وجود آمده ، عرفای مسلمان با استمداد از فیض کلمات پیامبر اسلام که هنرمندی خلاق در ساحت کلمه بود ، دست به آفرینش منظومه‌های شکوهمند عرفانی ، معماری و شعر زدند ؛ و نشان دادند که در شبِ تاریخ تنها ازطریق کلمات و خواندن شعر است که می‌توان راه را پیدا کرد و به خانه و مَرکَب و ادوات زندگی معنا بخشید ؛ ...
[...]
درحالیکه فیلسوفِ یونانی (تا آنجا که منابع نشان می‌دهد و آثار خود فیلسوفان حکایت می‌کند) از تعالیم وحی به‌عنوان منبعی برای کشف حقیقت محروم است ، فارابی از این تعالیم بهره‌مند است و به آنها ایمان دارد . درخشش شناختی که از طریق وحی حاصل می‌شود این است که یقینی و تضمینی است و اثبات صدق آنها ، منوط به تأیید قوانین منطقِ ارسطویی نیست . در فارابی‌شناسی و معرفی فلسفه‌ی فارابی ، شرق‌شناسانی که ایمان او را به وحی نادیده می‌انگارند ، درصددند که اصالت و استقلال تفکر او را در برابر فلسفه‌ی یونان منکر شوند .
به‌نظر فارابی حقیقت واحد است ، درنتیجه ، علاوه‌بر اینکه از 'منطق' (به‌عنوان روش) استفاده می‌کنیم تا با جلوگیری از خطای در تفکر ، به ادراک خود اعتبار دهیم ، از 'وحدت فلسفه'° به‌عنوان 'میزان' برای سنجش اعتبار حقیقت فلسفی بهره می‌گیریم . یعنی حقیقت فلسفی زمانی اعتبار دارد که فلاسفه در آن اختلاف نداشته باشند .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°منظور از وحدتِ فلسفه تجمیعِ آراءِ افلاطون و ارسطو می‌باشد ، که فارابی خود در دوره‌ی دوم تفکرش این ایده را کنار گذاشت چون ظاهراً آراء این دو فیلسوف با هم قابل جمع یا بدون اختلاف نبودند !
"... اولین مرحله‌ی تفکر فلسفی فارابی اثبات اتفاق رأی و نظر فلاسفه است ؛ حتی چنانکه خواهیم دید فارابی بر این رأی بوده است که فلسفه‌ای که افلاطون و ارسطو در آن اتفاق دارند با حقیقت دین هم مطابقت دارد ؛ یعنی اگر دین و فلسفه در ظاهر با هم اختلاف دارند ، در موضوع و حقیقت یکی هستند . درواقع تفسیر افلاطون و ارسطو و جمع آراء آن‌دو و اثبات اینکه فلسفه با حقیقتِ دیانت یکی است ، تمهید مقدمه‌ای بوده است برای تأسیس فلسفه و کاشتن نهال آن در سرزمین تاریخ و فرهنگ اسلامی ." [فارابی ، صص ۴۸و۴۹]
  • Zed.em