aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۱۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

... در زمان خشایارشا می‌باشد که شکل مغانه‌ی دین زرتشتی رسمیت پیدا می‌کند . این شاهِ هخامنشی ، سیاست دینی کوروش و داریوش را نداشت . هرگاه آنان به دین ، خدایان ، مقدسات و معتقدات ملت‌های دیگر احترام می‌نهادند ، وی یا بر اثر فکر دینی و تعصبی که داشت ، یا به‌مقتضای سیاست ، در این امر سخت‌گیری می‌کرد .  در یکی از سنگ‌نبشته‌های خشایارشا ، پس از مقدمه‌ی تکراری که درباره‌ی اهورامزدا و ستایش وی و اینکه نیروی شاهی منبعث از او است ، می‌گوید :
" ... چنین گوید پادشاه خشایارشا : چون من شاه شدم ، در این سرزمین که در بالا از آن یاد شد ، ناآرامی‌هایی بود . از آن‌پس اهورامزدا مرا یاری کرد ، به‌خواست او این سرزمین‌ها را زدم . در این سرزمین‌ها جایی بود که پیش از این دیوان پرستیده می‌شدند . پس از آن ، من به‌خواست اهورامزدا این لانه‌ی دیوان Daeva-dana را ویران کردم و فرمان دادم ، دیوان نباید پرستیده شوند . آن‌جا که پیش از این دیوان پرستیده می‌شدند ، من اهورامزدا را در بَرزمَن° Barzman و با اَرتَه Arta پرستیدم . اگر چیزی دیگر چیز بدی کرده شده بود ، من آن‌را نیکو کردم ، و هرآنچه من کردم به‌خواست اهورامزدا کردم ...
تو ای فرزند زمان‌های آینده ، هرگاه چنین می‌اندیشی : من می‌خواهم که در زندگی خوشبخت Shiyata (شی‌یاتَه) و پس از مرگ رستگار Artâvan (اَرتاوَن) شوم ، از دادی Dâta (داتَه) [داد ، قانون] که اهورامزدا مقرر کرده است پیروی کن . اهورامزدا را در بَرزمَن و با اَرتَه پرستش کن ..."
این نشانگر سیاست دینی متفاوت خشایارشا است . چون به شاهی رسید ، در مصر شورش برپا بود . وی با تلاش فراوان شورش را فرونشاند و در مسأله‌ی دین نیز تساهل نشان نداد . آنگاه در بابل شورشی سخت درگرفت . شورش به‌رهبری مردی به‌نام 'شَمَش اِریب' بود . خشاریارشا با سپاهی بدان‌جا شتافت ، با مقاومت سختی مواجه شد . به همین‌جهت با سختی با این مقاومت مقابله کرد و چون شهر گشوده شد ، برخلاف کوروش ، به معبد 'مردوک' خداوند بزرگ بابلیان تاخت . تندیس زرین مردوک را که از زر ناب و با جواهرات فراوان آراسته شده بود بیرون کشید و در این گیر و دار ، کاهن بزرگ معبد کشته شد . همین رویدادها است که در کتیبه از آن یاد می‌شود ؛ معبد یا لانه‌ی دیوان ، منظور همین معابد است در مصر و بابل ، به‌ویژه این سرزمین اخیر . این‌جا برای نخستین‌بار است که با اصطلاح دیوَه daeva (دَئوَه) در دین هخامنشیان روبرو می‌شویم . همانگونه که در دین زرتشتی خدایانِ مردود ، دئِوَه (دیو) نامیده می‌شدند ، در اینجا نیز منظور از دیوان ، خدایان مردود هستند که نباید پرستیده شوند ، نه چیز دیگری که معنی تحقیرآمیز و پستی را برساند . این نخستین اثری است که باتوجه به موارد دیگر ، عنصری از دین زرتشتی نمودار می‌شود ، که نمایان می‌سازد توسط مغان این امر صورت گرفته است .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°واژه‌ی بَرزمَن همان بَرِسمَن اوستایی است ، اما صورت مادی آن که عبارت از شاخه‌هایی از گیاه مقدس باشد ، که یا به‌دست می‌گرفتند و ادعیه تلاوت می‌کردند و یا چنانکه هرودوت می‌گوید ، بر زمین می‌گستردند و هنگام مراسمِ قربانی کاربرد داشت .

  • Zed.em

وندیداد مشحون است از مطالبی که چه در اصول و چه در فروع با اندیشه‌ها و بیان و آموزش‌های زرتشت و ایرانیان در تضّاد است . به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند این شیوه‌ی فکری با تعالیم زرتشت در سرودها ، حتا نزدیک باشد . هر پژوهشگر و خواننده‌ی کنجکاوی ، در همان گام‌های نخستین به این نتیجه می‌رسد . آنچه که پس از برافتادن ساسانیان به دوران اسلامی منتقل شد ، همان اصول و مبانی و شریعتی است که عنصر غالب در آن ، از آنِ مغان بود و به دورانِ ما به‌عنوان دین زرتشتی رسید . دین زرتشتی تنها در سرودها یا گاتاها ، آن هم با یک ترجمه‌ی درست و دقیقِ علمی و قابلِ‌دفاع که واژه‌به‌واژه باشد میّسر است . آن فهمِ درست و راستینی که چه در قرونِ پیش از میلاد دریافت شده بود و برخی از مورخان لاتین‌نویس اشاره کرده‌اند که دین مغان (مجوس) از دین زرتشت جدا است [تاریخ مطالعات دین‌های ایرانی] و نیز بزرگان و اندیشمندانِ حکمت اشراق (حکمت خسروانی) چون شهاب‌الدین سهروردیِ مقتول و قطب‌الدین شیرازی یا قطب‌الدین اشکوری و شمس‌الدین محمد شهرزوری و ... در آثار خود هنگامی که با تعظیم و تکریم از زرتشت یاد می‌کنند ، اشاره‌ی آشکار می‌نمایند که دین زرتشتی فاصله‌ای بسیار با آیینِ مجوسی یا مغانه دارد .
[...]
... در بسیاری از موارد ، میان مسائل ، حدود ، آداب ، شعائر ، دستورها و فرائض دینیِ وندیداد با بخش‌های دیگر اوستا تضاد موجود است .
[...]
... این کتاب [وندیداد] ، شرایعِ [شریعت‌های] مغانِ مادی [از قبایل ماد] بوده است که قدرت را در دست داشتند و در زمان ساسانیان همه‌ی امور سیاسی ، دینی-اجتماعی و همه‌ی شئونِ مملکتی را قبضه کرده بودند . روحانیون زرتشتی در اقلیت واقع شده بودند و مغان که به‌طور کلی شناختِ درستی از آنان در دست نیست ، زیرِ لِوا و نامِ دیانتِ زرتشتی ، آداب ، رسوم و عقاید خود را معرفی می‌کردند و اَهّم آنها را در کتاب مذکور گردآوری کردند . قابل توضیح است که مغ به‌طور اصولی معنیِ شاملی را افاده می‌کرده ، یعنی روحانی . روحانیان زرتشتی یا میترایی ، مادی ، زروانی و ... مغان نامیده می‌شدند .
[...]
تاریخ نگارش وندیداد به‌تحقیق آشکار نیست . برخی آن‌را تدوین شده در دوران خشایارشا ، یعنی حدفاصل میان هخامنشیان و اشکانیان ، و برخی نیز در اواخر عهد اشکانیان می‌دانند . وندیداد اثری منثور است و گاه‌پاره‌های منظومی به‌شیوه‌ی اشعار باستان نیز در آن به‌نظر می‌رسد ، از آداب و شرایع مغان است که به‌مجموعه‌ی نوشته‌های دینیِ زرتشتی افزوده شد .
وی‌دَئِوَه‌داتَه به‌معنی قانونِ دیوستیز یا قانون ضدّ دیو است . این ترکیب که به‌شکل وندیداد مصطلح و مشهور می‌باشد ، عنوان یک نسک یا کتاب از پنج کتاب موجود اوستا است . در زمان ساسانیان ، اوستای فراهم شده و بزرگ را به بیست‌ویک نسک یا کتاب ، تقسیم کردند . کتاب نوزدهم همین وندیداد بود که به‌طور نسبی ، تنها جزئی است از آن بیست‌ویک نسک که به‌موجب اهمیت و تقدس و کارآیی در معتقداتِ وِه دینِ مَزدَیَسنی ، تا به‌امروز باقی مانده است .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

دو سال و نیم بعد ، در صبحگاه ۲۷ سپتامبر ۱۹۹۶ ، مریم با صدای هیاهو و سوت و موسیقی و آتشبازی از خواب بیدار شد . به اتاق نشیمن دوید و لیلا را هم پشت بنجره یافت ، درحالیکه عزیزه روی شانه‌اش نِشسته بود . لیلا چرخید و لبخند زد .
"طالبان اینجا هستند ."
مریم دوسال قبل ، در اکتبر ۱۹۹۴ درباره‌ی طالبان شنیده بود . در آن‌زمان رشید خبر آورده بود که طالبان سران جنگ را در قندهار سرنگون ساخته و شهر را گرفته‌اند . رشید می‌گفت این‌ها نیروهای شبه‌نظامی‌اند ، مرکب از جوانانِ پشتونی که خانواده‌های‌شان در طول جنگ با روس‌ها به پاکستان گریخته‌اند . بسیاری از آن‌ها در اردوگاه پناهندگان در مرز پاکستان ، بزرگ و یا حتی متولد شده بودند و در مدارسِ شریعت پاکستان درس خوانده بودند . رهبرشان مردی یک‌چشم و بی‌سواد و مرموز به‌نام ملاعمر بود که رشید با تمسخر می‌گفت خودش را همه‌کاره‌ی مردم می‌داند .
رشید گفته بود : "البته این جوان‌ها ریشه‌ای ندارند ." مخاطبش نه لیلا بود و نه مریم ...
[...]
از هر کامیون کسی با بلندگو پیام‌هایی اعلام می‌کرد . همان پیام‌ها از بلندگوی مساجد هم به‌گوش می‌رسید و همچنین از رادیو که حالا صدای‌شریعت خوانده می‌شد . پیام‌ها همچنین روی اعلامیه‌هایی نوشته شده و به خیابان‌ها ریخته شده بود . مریم یکی از آنها را در حیاط یافت :
"وطن ما اکنون امپراطوری اسلامی افغانستان نامیده می‌شود . این‌ها قوانینی است که ما اعمال کرده‌ایم و شما اطاعت خواهید کرد :
هریک از شهروندان باید روزانه پنج مرتبه نماز به‌جا آورد . اگر زمان نماز فرارسید و شما مشغول کار دیگری بودید ، شلاق خواهید خورد .
تمام مردها ریش خود را بلند خواهند کرد . اندازه‌ی آن دست‌کم باید به بلندی یک مشت گره کرده در زیر چانه باشد ، درغیر این‌صورت شلاق خواهند خورد .
همه‌ی پسرها عمامه به‌سر می‌گذارند . بچه‌های کلاس اول تا ششم عمامه‌ی سیاه می‌پوشند و کلاس‌های بالاتر عمامه‌ی سفید . همه‌ی پسرها البسه‌ی اسلامی به‌تن خواهند داشت . دکمه‌ی پیراهن‌ها باید بسته باشد .
آواز خواندن ممنوع است .
رقصیدن ممنوع است .
بازی ورق ، شطرنج ، قمار و بادبادک‌بازی ممنوع است .
نوشتن کتاب ، دیدن فیلم و کشیدن نقاشی ممنوع است .
اگر طوطی نگه دارید شلاق می‌خورید . پرنده‌گانتان کشته می‌شوند .
اگر دزدی کنید ، دستتان از مچ قطع می‌شود . و اگر دوباره دزدی کنید پایتان هم قطع می‌شود .
اگر مسلمان نیستید ، مراسم خود را در جایی به‌جا آورید که در دید مسلمانان قرار نگیرد . درغیر این‌صورت زندانی می‌شوید و شلاق می‌خورید . اگر بخواهید مسلمانی را منحرف نمایید و به‌دین خود جلب کنید اعدام می‌شوید .
قابل توجه زنان :
شما تمام وقت در خانه‌هایتان خواهید ماند . درست نیست که زن بی‌هدف در خیایان‌ها پرسه بزند . اگر بیرون بروید ، باید مرد مَحرمی همراهی‌تان کند . اگر در خیابان به تنهایی دیده شوید شلاق می‌خورید و به خانه‌تان برگردانده می‌شوید .
به‌هیچ‌عنوان حق ندارید صورتتان را نشان دهید . اگر برقع نپوشید به‌شدت مجازات می‌شوید .
لوازم آرایش ممنوع است .
جواهرات ممنوع است .
پوشیدن لباس‌های هوس‌انگیز ممنوع است .
حق حرف زدن ندارید مگر آنکه از شما سؤالی بکنند .
هیچ تماس چشمی با مردها نخواهید داشت .
در ملأعام نخواهید خندید ، وگرنه شلاق می‌خورید .
ناخن‌هایتان را لاک نمی‌زنید ، درغیر این‌صورت یک انگشتتان قطع می‌شود .
دخترها حق مدرسه رفتن ندارند . تمام مدارس دخترانه بلافاصله تعطیل می‌شوند .
زن‌ها حق کار کردن ندارند .
اگر زِنای محصنه مرتکب شوید ، محکوم به سنگسار می‌شوید .
گوش کنید ، خوب گوش کنید . اطاعت کنید . الله‌اکبر ."
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

و سرانجام در آوریل ۱۹۹۲ این اتفاق افتاد ؛ سالی که لیلا چهارده‌ساله شده بود .
نجیب‌الله دست‌آخر تسلیم شد و در محوطه‌ی سازمان ملل ، در نزدیکی قصر دارالامان در جنوب شهر پناه گرفت .
جهاد به پایان رسیده بود . گروه‌های مختلف کمونیستی که از شبِ تولد لیلا به قدرت رسیده بودند ، همگی شکست خوردند . قهرمان‌های مامی ، برادرانِ جنگجوی احمد و نور ، برنده شده بودند ، و حالا پس از یک‌دهه فدا کردنِ همه‌چیز ، پشت‌سر گذاشتن خانواده‌های‌شان ، زندگی در میان کوه‌ها و جنگ برای نجات افغانستان به کابل برمی‌گشتند ؛ با استخوان‌هایی فرسوده از جنگ ، اما زنده .
مامی اسم همه‌ی آنها را می‌دانست .
یکی از آن‌ها دوستوم بود ، فرمانده‌ی متظاهر ازبک و رهبر جنبش ملی ، که معروف بود مرتب رنگ عوض می‌کند . گلبدین حکمتیار قاطع و سرسخت ، رهبر حزب اسلام ؛ حکمتیار پشتون بود و مهندسی خوانده بود ، و یک‌بار یک دانشجوی طرفدارِ مائو را به‌قتل رسانده بود . ربانی ، رهبر تاجیکِ حزب جماعت اسلام ، که در دوران سلطنت ، اسلام را در دانشگاه کابل تدریس می‌کرد . سیّاف ، پشتونی با ریشه‌های عربی ، مسلمانی سرسپرده و رهبر حزب اتحادیه‌ی اسلام . عبدالعلی مزاری ، رهبر حزب وحدت که میانِ هواخواهانِ هزاره‌ای‌اش به بابامزاری معروف بود و با شیعه‌های ایران پیوند نزدیکی داشت .
و البته قهرمان مامی ، متحدِ ربانی فرمانده‌ی تاجیک متفکر و پرجاذبه ، احمدشاه مسعود ، شیرِ پنج‌شیر . مامی عکسی از او را به دیوار اتاقش زده بود .
[...]
شگفت‌انگیز بود که همه‌چیز چه‌طور به‌سرعتِ برق و باد اتفاق افتاد ‌.
شورای رهبری موقت تشکیل شد و ربانی را به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کرد . سایر گروه‌ها اعتراض کردند . مسعود همه را به صلح و آرامش دعوت کرد .
حکمتیار که کنار گذاشته شده بود ، به خشم آمده بود . هزاره‌ای‌ها ، با تاریخچه‌ی طولانیِ فشار و سرکوب ، می‌خروشیدند . اهانت‌ها آغاز شد ، ماشه‌ی تپانچه‌ها فشرده شد ، اتهامات آغاز گشت . جلسات با خشم به‌هم ریخت و درها به‌هم کوبیده شد . نفسِ شهر بند آمد و در کوه‌ها کلاشنیکف‌ها به‌صدا درآمد .
مجاهدین که تا دندان مسلح بودند اما حالا دیگر دشمنِ مشترکی نداشتند ، با یکدیگر به‌دشمنی برخاستند .
سرانجام روز تصفیه‌حساب‌های کابل فرا رسیده بود .
و زمانیکه از آسمان شهر موشک بارید ، مردم به پناهگاه‌ها هجوم بردند . مامی هم همینطور ، او دوباره سیاه پوشید ، به اتاقش رفت ، پرده‌ها را کشید ، و زیر پتویی پنهان شد .
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

لیلا ، زن‌ها در این کشور همیشه روزگارِ سختی داشته‌اند ، اما احتمالاً حالا آزادتر شده‌اند و تحت لِوای کمونیسم از حقوق بیشتری برخوردارند . در این‌گونه مواقع بابی همیشه آهسته حرف می‌زد ، می‌دانست همسرش از شنیدن تأیید حکومت کمونیست‌ها عصبانی می‌شود . بابی می‌گفت : اما این حقیقت است . اکنون زمان خوبی برای زن بودن در افغانستان است ، تو می‌توانی از این موقعیت استفاده کنی لیلا . بابی با اندوه سر تکان می‌داد و می‌گفت : البته آزاد شدن زن‌ها در این کشور یکی از دلایلی است که مردم اسلحه به‌دست گرفته‌اند .
منظور حکیم ، مردم کابل نبودند که همیشه ترقی‌خواه بودند . در اینجا زن‌ها در دانشگاه درس می‌دادند ، مدیر مدرسه بودند ، در کابینه‌ی دولت بودند . نه ، منظور بابی مناطق قبیله‌ای بود ، به‌ویژه منطقه‌ی پشتون در جنوب یا شرق ، در نزدیکی مرز پاکستان ، جایی که زن‌ها به‌ندرت در خیابان دیده می‌شدند و در این‌صورت‌ هم برقع می‌پوشیدند و مردی همراهی‌شان می‌کرد . منظور بابی مناطق قبیله‌ای بود که مردها با همان سنت‌های دیرینه زندگی می‌کردند و علیه کمونیست‌ها و دادنِ آزادی به زن‌ها قیام می‌کردند و حاضر نبودند قوانین کهنه‌ای همچون ازدواج‌های اجباری و یا بالا بردن حداقل سن ازدواج دخترها را منسوخ کنند . در آنجا مردها چنین آزادی‌هایی را توهینی به سنت‌های دیرینه‌ی خود می‌پنداشتند و حاضر نبودند بشنوند که دولت به آن‌ها دستور می‌دهد دخترانشان را به مدرسه بفرستند و بگذارند کنار مردها کار کنند .
بابی به مسخره می‌گفت : خدایا توبه ! و بعد آهی می‌کشید و می‌گفت : لیلا ، عشقِ من ، تنها دشمنی که افغان نمی‌تواند از پا درآورد ، خودش است ‌‌.
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

در مقدمه‌ی رساله‌ی 'مبحثٌ عن القوى النفسانیة' آمده :
"شنیده‌ام از 'رأس‌الحکما' که در موافقت با قولِ آنان می‌گوید : کسی که از شناختن خود ناتوان است ، سزاوارِ آن است که از شناختن خالق خویش ناتوان باشد . چگونه می‌توان به‌قولِ کسی که خود را نمی‌شناسد ، در شناختنِ اشیاء اعتماد کرد ؟"
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... مراد از خیال نه خیال موهوم ، که خیالِ انسانی است که مزاجی کامل دارد .
بنابه تفسیر نگارنده از خیال سینوی ، مراد ابن‌سینا از خیال -به‌خصوص باتوجه به‌اینکه اشرف‌الانبیا ، خاتم پیامبران است و پس از او روزگار احتجابِ صورت‌های معقول آغاز می‌شود و تاریخ بشریت تاریخِ غلبه‌ی صورت‌های محسوس می‌گردد- این است که برای همه‌ی انسان‌ها ، بدون نیاز به واسطه‌های بشری ، پنجره‌ای به‌نام خیال به‌سوی عوالم غیبی گشوده است و هیچ انسانی نیست که از آن بی‌بهره باشد . زیرا مطابقِ تصریح ابن‌سینا ،
[...متن‌عربی...]
وظیفه‌ی اصلی این ویژگی که مرتبط با خیال است ، این است که ارتباطِ انسان را با کلّ هستی برقرار کند و عوالم غیبی را به او نشان بدهد .
[...متن‌عربی...]
این ارتباط با عوالم غیبی از طریق خیال ، برای اکثر مردم هنگام خواب و در رؤیا حاصل می‌شود ، اما برای پیامبر این ارتباط هم در خواب حاصل است و هم در بیداری .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... ابن‌سینا در آن فصل ، ذیلِ عنوانِ "اشاره" ، بحثی دلکش مطرح می‌کند در تطبیق مراتب عقول با آیه‌ی شریفه‌ی 'نور' ؛° و در آنجا 'فکر' را درخت زیتون و 'حدس' را روغن زیتون می‌داند . خواجه‌ی گرانقدر [خواجه نصیرالدین طوسی] در تفسیر سخن شیخ و در تعلیلِ تطبیق 'فکر' بر 'درخت زیتون' می‌گوید :
[...متن عربی...]
تشبیه فکر به درخت زیتون از این‌جهت است که درخت زیتون این استعداد را دارد که بذاته قابل نور باشد ؛ اما برای نور شدن باید راهی دور و دراز را طی کند . درعین حال خواجه قائل است که فکری که به انقطاع و گسست از علم و نورانیت مبتلا شود ، با 'فکر'ی که درختِ زیتون است مغایرت دارد . به‌زعم راقم سطور ، سرّ این مغایرت را در آنجا باید جست که آن فکر که در شبکه‌ی مراتب نور هستی قرار دارد ، سرانجام به نورانیت می‌رسد و در این‌جهت ، همانند درخت زیتون است ؛ زیرا سرانجام و پس از عبور از پیچ و خم‌های معبر زمان ، درخت زیتون ثمره و بار می‌دهد و این‌ بار ، پس از تحمل رنج و مشقت فراوان ، روغن زیتون خواهد شد که اگر یک گام دیگر بردارد ، نور می‌شود . اما آن فکر که در سلسله‌ی انوار نیست ، و بدون تأیید الهی می‌خواهد به نور برسد ، گاه می‌رسد و گاه نمی‌رسد ؛ بنابراین باید راهی را جست که در آن ، احتمال انقطاع از نور و امکانِ ابتلا به ظلمت نباشد ، و با تأیید ، وصولِ به نور قطعی باشد ؛ به‌قول خواجه‌ی شیراز :

بنده‌ی پیر خراباتم که لطفش دائم است // ورنه لطف شیخ و زاهد ، گاه هست و گاه نیست 
دقیقاً به همین‌جهت است که ابن‌سینا ، همواره در آغاز منطق ، فصلی را می‌گشاید در 'منفعت منطق' و در آنجا منطق‌شناسی می‌کند و فلسفه‌ی منطق می‌گوید ، و جایگاه منطق را در حرکت عقلی برای نیل به نور و حقیقت معین می‌کند ، و در پایان بحث از چیزی به‌عنوان تأیید الهی سخن می‌گوید .°°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°الاشارات و التنبیهات ، ص۳۵۳ به‌بعد
°°ر.ک.النجاة (چاپ صبری کردی) ، ص۵ و الشفا ، المنطق ، ج۱ ، ص۲۰

  • Zed.em

افلاطون و ارسطو با تمامِ اختلافات و تفاوت‌های اساسی که در فلسفه‌ی خود دارند ، در این‌نقطه مشترکند که عقل مستقل بشری بدونِ نیاز به وحی الهی ، قادر است حقایق عالم را درک کند . البته هریک از این دو فیلسوفِ بزرگ ، روش و متد خاصی را پیشنهاد می‌کنند که با روش دیگری کاملاً تفاوت دارد .
در مقابلِ آن‌دو ، ابن‌سینا با فریادِ رسا اعلام می‌کند که البته عقل مستقل بشری تواناییِ سعی و کوشش برای تقّرب به حریم حقایق هستی را دارد ، اما هیچ تضمینی برای وصول قطعی او به حقیقت وجود ندارد .  بنابراین عقل مستقل بشری ، حتی اگر بر اساس سِیر دیالکتیکی افلاطون حرکت کند ، و حتی اگر با رعایت همه‌ی قواعد منطق ارسطو گام بردارد ، وصولِ آن به حقیقت احتمالی است ؛ ممکن است برسد ، ممکن است نرسد .
دقیقاً به‌همین جهت است که تئوریِ 'وحدت فلسفه' که در فارابیِ متقدم ، به‌منظورِ سعی صادقانه برای حفظ اعتبار فلسفه صورت گرفته ، و همچنین کوشش برای جمع میان افلاطون و ارسطو که باز در فارابیِ متقدم به همان منظور تحقق یافته ، نه‌تنها در ابن‌سینا به‌چشم نمی‌خورد ، بلکه وی در مواردِ متعدد اقوالِ افلاطون را تضعیف می‌کند و عقل افلاطونی را کنار می‌نهد و در پایانِ معرفةالنفس ، و با مطرح کردن 'عقل قدسی' از عقل ارسطویی نیز فاصله می‌گیرد و به عقل نبوی و حکمت ایمانی پناه می‌برد .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... فلسفه‌ی ابن‌سینا -همانند فارابی- درنهایت چرخشی است از 'وجودشناسی' به 'انسان‌شناسی' و جست‌وجوی جایگاه وجودی انسان و پیدا کردن رابطه‌ی او با خدا ، و سرانجام تمهید زمینه‌ای برای سعادت انسان .
یکی از نشانه‌های بارز این چرخش آن است که 'انسانِ ماهوی' در اندیشه‌ی یونانی ، گرچه در پاره‌ای از مباحثِ ابن‌سینا کم و بیش حضور دارد ، اما رفته‌رفته چهره‌ی انسانِ تاریخی لابه‌لای آثار ابن‌سینا هویدا می‌گردد . این چهره‌ی انسان همان چیزی است که بعدها در عرفانِ نظری ابن‌عربی به برگ و بار می‌نشیند . نگارنده به‌هیچ‌وجه میان ابن‌سینا و ابن‌عربی قائل به انفصال و گسست نیست . اصل عرفان نظری ابن‌عربی و بسیاری از مباحثی که مطرح می‌کند و حتی پاره‌ای از اصطلاحات او وامدار ابن‌سینا است ؛ ازجمله همین نگاه تاریخی به انسان که ریشه در قرآن کریم و ادیان ابراهیمی دارد .
یکی از شواهد نگاه تاریخی ابن‌سینا به انسان و درنتیجه به علوم ، معیاری است که در آغازِ 'منطق‌المشرقیین' برای تقسیم‌بندی علوم به‌دست می‌دهد و در آنجا سخن از زمان می‌گوید :
[...متن‌عربی...]
مطابق این بیان ، بسیاری از علوم ، مربوط به زمانی خاص هستند و به‌اصطلاحِ امروز تاریخ‌مصرف دارند و پس از مدتی تاریخ آنها منقضی می‌شود و به‌کار نمی‌آید : "ثم تسقط بعدها" . اما برخی از دانش‌ها ، دانش دیروز و امروز و فردا نیست ، بلکه مسائلِ آن دانش ، مسائلِ همیشه‌ی انسان است . علمی که مسائلش زمانی و مربوط به عصر و دوره‌ی خاصی نیست ، علمی است که نامش 'حکمت' است . به‌نظر نگارنده ، باتوجه به‌اینکه ابن‌سینا اکنون آثاری را که ناظر به فلسفه‌ی یونانیان نوشته پشت‌سر نهاده ، درصدد نوشتن 'حکمت مشرقیان' است ؛ نباید 'حکمت' را در عبارت مذکور معادل فلسفه دانست ، بلکه حکمت در اینجا ناظر به معنای قرآنی آن است ، که معلمِ آن پیامبرانند .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... یکی از مباحث کلیدی که در دوران مدرن مطرح شده بحث تساوی عقول (مثلاً در دکارت) یا ساختار مشترک عقول (مثلاً در کانت) است .° بر اساس این مبنا ، همه‌ی انسان‌ها دارای عقول مساوی و یکسان ، یا ساختارِ مشترک عقلی هستند . این‌که یکی بیش‌تر از دیگری می‌داند ، ربطی به ساختار اصلی عقل ندارد . این دانسته‌ها و معلومات ، افزوده‌هایی به ساختار اصلی عقل است .
کسانی که قائل به اتحاد عاقل و معقول هستند ، تساوی عقول و یا ساختار مشترک عقل را نمی‌پذیرند و قائل به تفاوت ذاتی عقول هستند . قول به تفاوت ذاتی عقولِ انسانی ، می‌تواند یکی از مبانی اعتقاد به‌ضرورت نبوت باشد . به‌همین‌جهت است که زکریای رازی با مبنای تساوی عقول آدمیان ، به انکار نبوت پرداخته است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )


°در سنت فلسفی ما یکی از کسانی که بحث تساوی عقول را به‌گونه‌ای کاملاً جدی مطرح کرده و به بسیاری از لوازم آن ملتزم است ، زکریای رازی است .

  • Zed.em

... نه واحد است و نه معبود ، بلکه خدایی معقول و مُحرّکِ عالم است .
[...]
به‌عبارتِ دیگر ، خدای ارسطو خدایی است که به‌حسب ضرورت عقلی وجود دارد ، و درنتیجه‌ اگر فهمِ عقل‌ها تغییر کند و برای تبیینِ وجود و حرکت نیازی به خدا نباشد ، می‌توان از 'خدا' صرف‌نظر کرد ؛ همچنان‌که پاره‌ای از فیلسوفان چنین کردند . اما خدای فارابی و ابن‌سینا ، خدای ایمانی است ، نه خدای ضرورتِ عقلی ؛ و ازاین‌رو اگر همه‌ی عقول نیز زیر و رو شود ، خدا همچنان هست .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em