aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

"ساد و بیشا (۱۸۰۲ _ ۱۷۷۱ مؤسس تشریح عمومی) که همعصرانی بیگانه با هم ، اما همزادند ، مرگ و جنسیت را درون تن انسان غربی جای داده اند . این دو تجربه ، غیرطبیعی ، خلاف عادت و سرشار از قدرت اعتراض مطلق هستند و فرهنگ معاصر بر مبنای آنها رؤیای دانشی را بنیان نهاده است که امکان مطرح کردن انسان طبیعی را می دهد ."
نیچه ، فروید ، مارکس ( میشل فوکو )
  • Zed.em
اگر هیچکس دنبال لذت نمی بود و اگر تنها راحتی و سکون خاطر ارزشمند بود ، هدیه ی من ناچیز می نمود ؛ این هدیه وجد است و آذرخشی که در قلب آن می درخشد - ژرژ باتای (مجرم)
...
کانت نوشته است :
" در فلسفه ی جدید و معاصر ، پرسشی از سنخ دیگر و استسفاری انتقادی به شیوه ی دیگر مطرح است . مسأله ای که دقیقا با پرسش از روشنگری ، و یا در این متن درباره ی انقلاب آغاز شد ؛ سنت انتقادی نوین این پرسش را مطرح می کند : زمان حاضر ما چیست ؟ و میدان حاضر تجربه ی ممکن ما کدام است ؟ این مسأله ارتباطی با تحلیل حقیقت ندارد ، بلکه بیشتر پرسشی است در خصوص آنچه می توان به عنوان هستی شناسی زمان حال بدان اشاره کرد ، یعنی هستی شناسی خود ما ، و به نظر من چنین می رسد که در این لحظه ، انتخاب فلسفی موجود در فراروی ما همین است : می توان فلسفه ی انتقادی را برگزید که بطور کلی فلسفه ی تحلیلی حقیقت به نظر خواهد آمد و یا می توان شیوه انتقادی تفکر را انتخاب کرد که به شکل هستی شناسی خود ما و هستی شناسی زمان حال است . چنین فلسفه ای است که از هگل تا مکتب فرانکفورت ، از طریق نیچه و ماکس وبر ادامه یافت ، و شیوه ی تدبری را پایه نهاده که من نیز کوشیده ام در چارچوب آن کار کنم ."
همچنین از متنی نقل قول می کنم که فوکو در آن -متأسفانه آخرین بار- شیوه ی کار خود را با متن دیگری مقایسه می کند که مشابه متن خود اوست و معنای آنرا غنا می بخشد :
" ولی اگر امروز وظیفه ی فلسفه ، یعنی فعالیت فلسفی ، نقد خود تفکر نباشد پس چیست ؟ آیا وظیفه ی فلسفه این نیست که به جای مشروعیت بخشیدن به آنچه از پیش می دانسته ایم دریابد که چگونه و تا چه اندازه می توان به گونه ای متفاوت اندیشید ؟ خنده دار است که گفتار بکوشد از بیرون برای دیگران قانون وضع کند و به آنها بگوید که حقیقت شان واقعا در چه نهفته است و چگونه باید آنرا بیابند ، و یا اینکه سعی کند نادرستی های شیوه های آنها را اثبات کند . با وجود این ، گفتار فلسفی حق دارد که درباره ی چیزی تحقیق کند که به زعم خودش ، می توان با استفاده از دانشی بیگانه تغییرش داد ."
...
در کاری که انجام می دهیم ، تفکر به جز دانش و نظریه ی محض چه نقشی می تواند ایفا کند ؟ بوله پاسخ این پرسش را یافته است : " تفکر به ما قدرت می دهد تا قواعد را با همان چیزی که آنها را وارد بازی می کند نقض کنیم ."
نیچه ، فروید ، مارکس ( میشل فوکو )
  • Zed.em
در اواخر قرن هجدهم و شروع قرن نوزدهم ، علیرغم چند مورد حاد ، جشن شوم تنبیه خاطیان رو به خاموشی گذاشت . در این تغییر و تحول دو روند با هم درآمیختند که درعین حال نه تاریخچه ای کاملا مشابه دارند ، نه علت وجودی شان یکسان است . از یکسو ، نمایش مجازات در ملأعام حذف شد ، بعدها مراسم کیفردهی کنار گذاشته شد و از آن پس بخشی از مراحل دادرسی گردید . مجازات در ملأعام در فرانسه برای اولین بار در ۱۷۹۱ و پس از یک دوره ی کوتاه اعمال مجدد ، بار دیگر در سال ۱۸۳۰ برای همیشه لغو گردید . مجازات بستن به گاری و بردن محکوم به محل مجازات نیز در سال ۱۷۸۹ در فرانسه و در ۱۸۳۷ در انگلستان از میان برداشته شد . بیگاری که در اتریش ، سوئیس و بعضی از ایالات آمریکا نظیر پنسیلوانیا در فضای عمومی خیابانها و در بزرگ راهها انجام می گرفت ، در اواخر قرن هجدهم و نیمه ی اول قرن نوزدهم تقریبا در همه جا لغو شد . این مجازات به این شکل بود که محکوم با گردن بند آهنی ، لباس چند رنگ و گلوله ی آهنی که با زنجیر به پاهایش بسته شده بود ، درحالیکه جمعیت او را مورد ناسزا ، تمسخر و ضرب و شتم ناشی از کینه یا احساس گناه قرار می داد ، به محل بیگاری اعزام می گردید .
به نمایش گذاشتن محکومان در فرانسه ، برغم انتقادات شدید ، همچنان تا ۱۸۳۷ ادامه یافت . رئال این مجازات ها را "صحنه های نفرت انگیز" توصیف کرد . اینگونه مراسم سرانجام در آوریل ۱۸۴۸ ملغی شد . اما از سال ۱۸۳۷ بردن زندانیان در زنجیر در سراسر فرانسه تا برست و تولون لغو شد و بجای آن ارابه هایی با ظاهر موجه ، سیاهرنگ و دربسته را بکار بردند . مجازات رفته رفته حالت نمایشی خود را از دست داد . از آن پس هرآنچه می توانست جنبه ی نمایشی داشته باشد منفی تلقی شد . گویی به تدریج عملکرد مراسم جزایی برای مردم غیرقابل درک شد . مراسم مجازات محکومان ، اگر از حیث وحشیگری بدتر از جنایت خلافکار نبود ، دستکم با آن برابری می کرد . از اینرو مردم شک داشتند که این مراسم بتواند پیامدهای ناگوار ارتکاب به جرم را به مردم نشان دهد . این نمایش تماشاگران را به شقاوت عادت می داد ، حال آنکه هدف اصلی آن منع مردم از این نوع شقاوت بود .
مراسم مزبور خود نمایشی از تداوم خلافکاری بود ، بطوریکه از جلاد یک جنایتکار و از دستگاه قضایی یک قاتل می ساخت . در آخرین لحظه نیز با وارونه شدن نقش ها ، مجازات شونده مورد ترحم و ستایش قرار می گرفت . بکاریا این نکته را خیلی پیش از اینها گفته بود : "ما بی هیچ تأسفی و با سردی به تماشای مراسم آدمکشى می ایستیم که خود جنایتی فجیع است ." مراسم اعدام در ملأعام ، دیگر مانند کانون شعله ور شدن خشونت تلقی می شود .
نیچه ، فروید ، مارکس ( میشل فوکو )
  • Zed.em
از خود می پرسم که آیا این مکانمندی (spatialite) و این بازی نیچه با عمق ، قابل قیاس با بازی به ظاهر متفاوتی نیست که مارکس با سطحی گری (platitude) کرد ؟ مفهوم سطحی گری برای مارکس بسیار مهم است ؛ مارکس در ابتدای کتاب سرمایه توضیح می دهد که چگونه بر خلاف پرسئوس ، او باید در مه فرو رود تا به واقع نشان دهد که نه هیولاهایی وجود دارند و نه معماهایی عمیق ، زیرا تمام آن عمقی که در مفهوم ساخته و پرداخته ی بورژوازی از پول ، سرمایه ، ارزش و غیره وجود دارد در واقع چیزی جز سطحی گری نیست .
نیچه ، فروید ، مارکس (میشل فوکو )
  • Zed.em
فروید در جایی می گوید که سه جراحت (blessures) بزرگ با سرشتی خودشیفته (narcissique) در فرهنگ غرب وجود دارد : جراحتی که کوپرنیک وارد آورد ؛ جراحتی که داروین با کشف اینکه انسان از نسل میمون است وارد کرد ؛ و جراحتی که خود فروید با کشف اینکه خودآگاهی بر ناخودآگاه استوار است وارد آورد . از خود می پرسم آیا نمی توان گفت که فروید ، نیچه و مارکس ما را در محاصره ی کار تأویل که همواره بر خود بازتاب می شود قرار داده اند ، و بدین ترتیب در گرداگرد ما و برای ما ، آیینه هایی قرار داده اند که تصویرهایی را به ما منعکس می کنند و جراحت های پایان ناپذیر همین تصویرها خودشیفتگی امروز ما را شکل می دهند . می خواهم در اینمورد چند نکته را مطرح کنم و آن اینکه در هر حال به نظرم می رسد مارکس ، نیچه و فروید نشانه ها را در جهان غرب تکثیر نکرده اند و به چیزى فاقد معنا معنای تازه ای نبخشیده اند ، در واقع آنان در کل ، ماهیت نشانه و شیوه ی تأویل پذیری نشانه را تغییر داده اند .
نیچه ، فروید ، مارکس ( میشل فوکو )
  • Zed.em