aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۲۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

بر خود از غفلت بهشتی را جهنم کرده‌ایم // گر دل از شرم معاصی آب گردد کوثر است
کلیات ( بیدل دهلوی ) 
  • Zed.em

نقد فرصت مده از دست به افسون امل // وهم وهم است چو عقلش منشان بر تارک
رفته‌ها را صلوات است ، تو هم خواهی رفت // می‌خوری بیهده امروز غم باغ فدک
حال مفت است ، چه ماضی و کدام استقبال // گر نیی طفل به افسانه‌ی متن ای مردک

کلیات ( بیدل دهلوی )

  • Zed.em
به هر دیار که باشی به جستجو می‌باش // چه روم و هند و خراسان ، چه زابل و ارکنج
ز خدمت عقلا چون ادب مشو غافل // چو عقل باش گریزان ز مردم خودسنج
مدان رفاقت نادان کم از شکنجه‌ی نزع // به سکته ساز و مکن اختیار این قولنج
کلیات ( بیدل دهلوی )
  • Zed.em
گر جلوه کنی طوری از افسون تماشا است // ور فال تغافل زنی آزادگی انشاء است 
صلح است به هر رنگ که مقدار هوس‌ها است // این کارگه از وضع خیال تو مبرا است 
خواه آیینه شو خواه مشو جنگ ندارد 
از وضع دد و دام به اکراه نگشتی // ناموس دلی داشتی آگاه نگشتی 
خفت اثر عالم افواه نگشتی // آخر خجل از فطرت کوتاه نگشتی 
آدم نشدن هرچه شود ننگ ندارد♧
کلیات ( بیدل دهلوی )

♧البته آدم نشدن ننگ دارد به‌زعم بنده !! به هرحال شاعر در معذورات بوده و ما هم می‌پذیریم :) چون در مجموع مخمس زیبایی است ... (نویسنده‌ی وبلاگ)
  • Zed.em

عمری دراین جنون‌زار ، بی‌پا و سر دویدیم // گرد شکسته دل داشت ، در هر کجا رسیدیم
آخر به ‌ناامیدی از مدعا بریدیم // آیینه در بغل بود ما غافلان ندیدیم
حیف از دلی که با ما است ، آه از کسی که ماییم

کلیات ( بیدل دهلوی )

  • Zed.em
اعتبار حقیقت ازلیم // آب و رنگ بهار لم‌یزلیم
عشق ، هرجا به خون تپَد بالیم // حُسن ، هرجا چمن شود حللیم
شوق ما داشت جلوه‌ها در کار // علم بودیم ، این زمان عملیم
بهر ترتیب نظم امکانی // چون ردیف و قوافی غزلیم
صلح ، درس کتابِ وحدت بود // تا طرف آشکار شد ، جدلیم
مدعا هیچ و اینهمه نیرنگ // عرض اوهام و اینقدر حیلیم
وهم ، کثرت‌نمای یکتایی است // معنی واحدیم و مبتذلیم
با همه اعتبار ساز شکست // به همین نکته ایمن از خللیم
که جهان نیست جز تجلی دوست
این من و ما همان اضافت او است
کلیات ( بیدل دهلوی )
  • Zed.em
بیدلا گر تو صاحبِ رأیی // فهم کن تا چه رنگ پیدایی
از عناصر بنای ظاهر توست // گرچه تو پاک‌تر از اینهایی
لیک هست اختلاط را اثری // که محال است از آن شکیبایی
گاه چون خاک تیره‌ای مجهول // گاه چون شعله فطرت‌آرایی
گاه چون آب در کمند خودی // گاه چون باد بی‌سر و پایی
گاه مکروهی و گَهی مطبوع // مصدر کار زشت و زیبایی
گاه محکوم طبع خویشتنی // گاه برعکس کارفرمایی
گاه مظروف و گاه ظرف خیال // گاه صهبا و گاه مینایی
گاه از امروز نیز بی‌خبری // گاه حیران فکر فردایی
بی‌نیازی است این نه صورت عجز // که به صد رنگ جلوه‌ پیرایی
گر سمیع است گر بصیر تویی // هم تو دانا هم تو بینایی
از تو سر زد صنایع آفاق // فی‌الحقیقت اگرچه تنهایی
صنعتت بی‌نهایت افتاده است // تا چه عالم ز خود بیارایی
چشمی از خود بپوش همچو حباب // تا شود جلوه‌گر که دریایی
یعنی از وهم این آن بگذر // ای سزاوار آنچه می‌شایی°
من‌عرف نفسه دلیلت بس // تا بدانی که ذات یکتایی
خویش را گر شناختی یک‌چند // سر برآور ز جیب دانایی
که محال است جز به سعی جنون // رفع فهم صفات و اسمایی
پس خموشی گزین و فارغ باش // که همین است حد دانایی
شوخی ما و من ز غفلت توست // با که می‌سنجی این من و مایی
که جهان نیست جز تجلی دوست
این من و ما همان اضافت او است
کلیات ( بیدل دهلوی )

°شایستن /šāyestan/ : (مصدر لازم) [پهلوی: šāyistan] ‹شاییدن› [قدیمی] سزاوار بودن؛ لایق و مناسب بودن؛ درخور بودن . [فرهنگ فارسی عمید]
  • Zed.em
۱: من با رودراها و واسوها و آدیتیاها به سفر می‌روم و بر همه‌ی خدایان می‌گذرم .
من وارونا و میترا ، ایندرا و آگنی و دو اشوین را بالا نگاه می‌دارم .
۲: من سومای سرشار و توشتر را عزیز می‌دارم و نگاه‌داری می‌کنم ،
من از پوشان و بهگه حمایت می‌نمایم .
من به آن قربانی کننده‌ی پرحرارت که شیره‌ی سوما را می‌ریزد و نذر را تقدیم می‌دارد ثروت می‌بخشم .
۳: من شهبانو (ملکه) و گردآورنده‌ی گنج‌ها می‌باشم ، من از همه متفکرترم ، و از نخستین افرادی هستم که درخور پرستش‌اند .
ازاین‌رو خدایان مرا در نقاط بسیار مستقر داشته‌اند و منازل فراوان به من داده‌اند که در آن‌ها وارد شوم و اقامت گزینم .
۴: تنها به‌وسیله‌ی من همه‌ی جانداران تمام رزقِ مقسوم خود را می‌خورند .
هرکسی کلمات ملفوظ را می‌بیند و نفس می‌کشد و می‌شنود ، بی‌آنکه بدانند در کنار من زندگی می‌کنند ، همه ، و هریک حقیقت را که من اعلام می‌دارم بشنوید .
۵: من ، و به‌راستی من ، آن کلامی را که به‌وجود خدایان و مردم به‌طور یکسان خوشایند خواهد بود بیان می‌کنم .
من مردمی را که دوست دارم فوق‌العاده نیرومند می‌سازم ، او را به‌مقام دانشمندی و ریشی و براهمنی می‌رسانم .
۶: من کمان رودرا را زه می‌کنم تا با تیر خود دشمن ایمان را بزنم و نابود سازم .
من جنگ را برای مردم برمی‌انگیزم ، و تنظیم می‌دهم ، من در آسمان و زمین نفوذ کرده‌ام .
۷: در نقطه‌ی اعلای جهان من پدر°° را بوجود آوردم ؛ خانه‌ی من در آب‌های دریای اعظم است .
و از آنجا من همه‌ی موجودات را در زیر سلطه‌ی خود دارم و پیشانی خود را بر آن آسمان بلند می‌سایم .
۸: من با نفسی قوی چون باد و طوفان تنفس می‌کنم ، و در عین حال تمام کائنات را مجموع نگاه می‌دارم .
فروتر از زمین و برتر از آسمان‌ها ، من در عظمت خویش نیرومند گشته‌ام .
-ماندلای دهم ، سرود ۱۲۵-
گزیده‌ی سرودهای ریگ‌ودا ( محقق و مترجم : محمدرضا جلالی نائینی )

°واچ Vāc یا (واک Vāk) : 'سخن مجسم' یا 'صوت' و یا 'کلمه' ، نخستین مخلوق و نماینده‌ی روح و فکر و واسطه‌ی ارتباط بین خدایان و بشر .
در دو سرود در ماندلای دهم مورد ستایش واقع شده ، یکی در سرود ۷۱ و دیگر در این سرود .
°°در اینجا ظاهراً منظور از پدر ، آسمان است .
  • Zed.em
۱: اکنون او کیست ؟
کدام خدا از میان جاودانیان است که به‌نام مبارک او بیندیشیم ؟
کیست که ما را به ادیتی (ابدیت) توانا بازرساند ، تا باشد که من پدر و مادر خویش را ببینم .
۲: آگنی الهی در میان جاویدانان اول است ، به‌نام مبارک او بیاندیشیم .
او ما را به ادیتی مقدس بازخواهد رسانید ؛ تا باشد که من پدر و مادر خویش را ببینم .
۳: به‌سوی تو ای سویتر ، ای خداوند اشیاء گران‌بها که پیوسته ما را مدد می‌فرمایی ، ما برای سهم خویش می‌آییم .
۴: ثروت که ستوده بود ولی به‌زودی مورد ملامت قرار گرفت ، بی‌هیچ تنفری در دست تو قرار دارد .
۵: در سایه‌ی حمایت تو باشد که ما حتی به اوج جریانی که بهگه (بخشنده‌ی ثروت یا بخت و تقدیر) برای ما قرار داده‌ است برسیم .
۶: این مرغانی که در هوا در پروازند هرگز به منزلگاه عالی و توانایی روح تو نخواهند رسید ؛
و نه این آب‌ها که همیشه در جریانند ، و نه کوه‌ها که غضب باد را فرومی‌نشانند .
۷: وارونا پادشاه نیروی مقدس ، تنه‌ی درخت را در ناحیه‌ی بی‌پایه برافراشته نگاه می‌دارد .
اشعه‌ی او که ریشه‌های آن در بالا است به‌سوی پایین روان است ،
باشد که به‌سوی ما فرود آید و پنهان گردد .
۸: شاه وارونا جاده‌ی پهناوری ساخته تا خورشید از آن بگذرد ؛
جایی که راهی نساخته بود قدم خود را گذاشته و از دور بر آنچه روح را رنجه می‌داد اخطار نمود .
۹: صد بوی خوش از آنِ تو است ای پادشاه ، بلکه هزار ؛
باشد که الطاف تو بر ما نیز ژرف و پهناور باشد .
ویرانی خویش را از ما دور ساز ، بسیار دور .
و گناهانی که ما مرتکب شده‌ایم ، از ما برگیر .
۱۰: وقتی که روز پایان می‌پذیرد و صور فلکی در آسمان اعلی ، بالای سر ما می‌درخشد ؛
قوانین مقدس وارونا به‌قوّت خویش باقی می‌ماند ، و ماه ، با شکوهِ خود از میان شب در حرکت است .
۱۱: من با این دعای پرستش از تو خواهانم : پرستنده‌ی تو با این نذر خویش از تو تمنا دارد ، ای وارونا در اینجا بمان و خشمناک مباش ؛
زندگی ما را از ما مگیر ، ای حاکم بر همه .
۱۲: شب و روز ، همه به من همین یک چیز را می‌گویند ، و افکار و قلب من نیز همان را تکرار می‌نماید .
باشد که شوناشپتای به‌زنجیر کشیده ، او (وارونای توانا) را پرستش کند و ما را نجات بخشد .
۱۳: شوناشپتای اسیر که به سه‌پایه بسته شده است ، از آدیتا چنین التماس می‌نماید که وارونای توانا او را آزاد سازد .
آنکه هیچوقت فریب نمی‌خورد ، بندهایی که او را بسته است بگشاید .
۱۴: با تعظیم و نذر قربانی ، ای وارونا ما غضب تو را فرومی‌نشانیم .
ای آسورا°°ی دانا ، تو ای پادشاه ملک پهناور ، بندهای گناهان را که ما مرتکب شده‌ایم از ما بگشا .
۱۵: ای وارونا ، بندهایی که مرا بسته است بگشا ، بندهای بالا ، بندهای میان و بندهای پایین را بگشا تا در قانون مقدس تو ما بی‌گناه شویم و در ملک ادیتی درآییم .
ای آدیتیا . (در اینجا مراد همان وارونا یکی از پسران ادیتی می‌باشد)
-ماندلای اول ، سرود ۲۴-
گزیده‌ی سرودهای ریگ‌ودا ( محقق و مترجم : محمدرضا جلالی نائینی )

°این سرود خطاب به وارونا ، پرجاپتی ، آگنی ، سویتر و بهگه است ، و اولین سرود از آن‌دسته سرودهایی است که به شوناشپتا پسرِ آجی‌گارتا نسبت داده شده است و حکایت آن به‌شرحی است که در ایتریه‌براهمانا نوشته شده و به‌قرارِ زیر می‌باشد :
"پادشاهی به‌نام هریشچند از وارونا مسئلت نمود تا به او پسری عطا فرماید و نذر کرد که نخست‌زاده‌ی خویش را در راه آن قربانی کند . این دعا اجابت یافت و پسری آورد که او را روهیتا نام نهاد ، اما پادشاه قربانی او را به تأخیر انداخت تا روهیتا بزرگ شد ، وقتی پدرش به او اعلام داشت که باید قربان شود ، روهیتا تسلیم نشد و چندین‌سال دور از خانه در جنگل می‌زیست . هریشچند با کمال دلتنگی با دانشمندی به‌نام آجی‌گارتا ملاقات نمود و این موضوع را با او درمیان نهاد ، او شاه را تشویق کرد که پسر دوم خود یعنی شوناشپتا را به‌جای روهیتا برای وارونا قربانی کند . وقتی شوناشپتا را برای قربانی حاضر کرده بودند ، به نصیحت و راهنمایی ویشوامیترا (یکی از روحانیون مأمور قربانی) ، به خدایان ملتجی شد و آزاد گردید .
°°آسورا (اهورا) : موجود الهی . در ادبیات هندو بعدها این نام به دیوان اطلاق شده است .
  • Zed.em
۱: با ایمان آگنی افروخته می‌شود و با ایمان نذور تقدیم می‌شود .
ما با ستایش 'ایمان' و کمال سرور جشن می‌گیریم .
۲: ای ایمان ، مرد بخشنده را مبارک کن ، ای ایمان ، کسی که مایل است ببخشد برکت ده .
پرستندگان آزاده را مبارک فرما .
۳: همانگونه که خدایان ایمان را در اسوره‌های نیرومند نگاه داشتند (حفظ نمودند) ،
این آرزوی گفته شده‌ی مرا درباره‌ی پرستندگان آزاده ، جامه‌ی حقیقت بخش .
۴: ای خدایان و مردم که قربانی می‌کنید ، در تحت حمایت وایو به ایمان نزدیک شوید .
آدمی ایمان را از راه خواهش دل به‌دست می‌آورد ، و از ایمان به نعمت و ثروت می‌رسد .
۵: ما شردها° (تجسم ایمان) را در سپیده‌دم می‌خوانیم و باز در نیمروز می‌خوانیم و همچنین هنگام غروب آفتاب .
ای شردها در این جهان ایمان را برای ما الهام فرما .
-ماندالای دهم ، سرود ۱۵۱-
گزیده‌ی سرودهای ریگ‌ودا ( محقق و مترجم : محمدرضا جلالی نائینی )

°در اینجا 'شردها' تجسم ایمان یا الوهیت شناخته شده است .
  • Zed.em
۱: برای 'جات‌ویداس' (داننده‌ی آفرینش) سوما را بفشارید ؛ باشد که او ثروت بدخواه را از بین ببرد .
باشد که آگنی ما را از میان مشکلات بگذراند و مانند قایقی که از میان رودخانه می‌گذرد ، ما را از میان غم عبور دهد .
-ماندالای اول ، سرود ۹۹-
***
۱: ای آگنی ، ای باران (رحمت) ، تو که خداوندی ، تو که با همه‌ی آفریدگان می‌آمیزی ، تو که از جای پای ایلا (الهه‌ی دعا یا نماز و گفتار و کردار مقدس) شعله‌ور گشتی ؛ ما را به ثروت برسان .
۲: با هم ملاقات کنید ، و با هم صحبت بدارید ، و افکار شما با یکدیگر موافق باشد ،
همانگونه که خدایان باستانی با یکدیگر سهم خود را از قربانی قبول می‌کردند .
۳: نماز (دعای) همه (جمیع ستایش کنندگان) یکی باد ، حاصل همه یکی باد ، مقصود همه همگانی باد ، آرزوی همه متفق باد .
من دعای همگانی برای شما تکرار می‌کنم ، من یک نذر همگانی به شما تقدیم می‌نمایم .
۴: (ای ستایش کنندگان) قصد شما همگانی باد ،
(خواهش) دل‌های شما یکی باد ،
افکار شما یکی باد ، تا آنکه اتحاد کامل در میان شما باشد .
-ماندلای دهم ، سرود ۱۹۱-
گزیده‌ی سرودهای ریگ‌ودا ( محقق و مترجم : محمدرضا جلالی نائینی )
  • Zed.em
۱: آن‌هنگام نه نیستی بود و نه هستی :
نه هوایی (جوّی) بود و نه آسمانی که از آن برتر است .
چه پنهان بود ؟ در کجا ؟ در ظل حمایت کی ؟ آیا آبِ ژرف بی‌پایانی وجود داشت ؟
۲: آن‌هنگام نه مرگ بود ، نه زندگی جاویدی و نه نشانه‌ای از شب و روز .
به‌نیروی ذات خود ، فرد یگانه ، بی‌حرکت (باد) تنفس می‌کرد ؛ جز او هیچ‌چیز وجود نداشت .
۳: در آغاز تاریکی در تاریکی نهفته بود .
هیچ علامت مشخصی نبود ، همه‌جا آب بود .
آن فرد به نیروی حرارت به‌وجود آمد .
۴: در ابتدا خواهش (خواستن) در آن فرد پیدا شد :
آن اولین بذر بود ، که فکر محصول آن است .
دانشمندان که در دل خویش به‌نیروی دانش جستجو می‌کنند ، قید وجود را از عدم دریافته‌اند ؛
۵: شعاع آنها روشنایی را در تاریکی گسترش داد :
ولی آیا فرد یگانه در بالای آن بود یا در زیر آن ؟ قدرت خلاقه وجود داشت و نیروی ایجاد :
در زیر قدرت بود و در بالا امر .
۶: کیست که به‌یقین بداند و کیست که آن‌را در اینجا بیان کند ؟
در کجا تولد یافت و در کجا این آفرینش به‌وجود آمد ؟
خدایان بعد از خلقت جهان پیدا شدند .
پس که می‌داند آفرینش از کجا سرچشمه گرفته است ؟
۷: هیچکس نمی‌داند که آفرینش از کجا برخاسته است ، و آیا او آن‌را به‌وجود آورده یا نه ؟
آن‌که بر عرش اعلی ناظر بر آن است ، تنها او می‌داند و شاید او هم نداند .
-ماندلای دهم ، سرود ۱۲۹-
گزیده‌ی سرودهای ریگ‌ودا ( محقق و مترجم : محمدرضا جلالی نائینی )

°عنوان این سرود در بعضی از متون سنسکریت ناسدیه (عدم وجود) است ، ولی ما به‌پیروی از برخی مترجمین دیگر آن‌را سرود خلقت نامیدیم .
  • Zed.em
نوازنده‌ی مردم خویش باش // نگهبانِ کوشنده درویش باش
چو بخشنده باشی و فریادرَس // نیازد به‌تاج و به تخت تو کَس
ز شاهان هرآنکس که بیدار بود // جهان را ز دشمن نگهدار بود
ز دشمن ندیدند هرگز بدی // بیفزودشان فرّه‌ی ایزدی 

شاهنامه ( حکیم ابولقاسم فردوسی طوسی )

  • Zed.em
سؤال :
دیگری گفتش که ای دارای راه // دیده‌ی ما شد در این وادی سیاه
پُر سیاست می‌نماید این طریق // چند فرسنگ است این راه ای رفیق
جواب :
گفت ما را هفت وادی در ره است // چون گذشتی هفت وادی ، درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس // نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور // چون دهندت آگهی ای ناصبور
چون شدند آن‌جایگه گم سربه‌سر // کی خبر بازت دهد از بی‌خبر
هست وادیِ طلب آغازِ کار // وادی عشق است زان پس ، بی‌کنار
پس سِیُم وادیِ آنِ معرفت // پس چهارم ‌وادی ، استغنی صفت
هست پنجم وادی توحید پاک // پس ششم وادیِ حیرت صعبناک
هفتمین وادی ، فقر است و فنا // بعد از این روی و روش نبود تو را
در کشش افتی ، روش گم گرددت // گر بود یک قطره قلزم° گرددت
منطق‌الطیر ( فریدالدین محمد عطار نیشابوری )

°قلزم . [ ق ُ زُ ] (اِخ ) (دریای ...) این دریا به نام دریای موسی و دریای زیلعنیز نامیده میشود، و آن خلیج باریکی است که مانند زبان از دریای یمن بیرون آمده است . در این دریا فرعون و سپاهیانش غرق شدند. (از نخبةالدهر دمشقی ص ۱۶۵).
[لغت‌نامه‌ی دهخدا]
  • Zed.em
یافتند آن بُت که نامش بود لات // لشکر محمود اندر سومنات
هندوان از بهر بُت برخاستند // ده رهش هم سنگ زر می‌خواستند
هیچ گونه شاه می‌نفروختش // آتشی بر کرد و حالی سوختش
سرکشی گفتش نمی‌بایست سوخت // زر به از بُت ، می‌بایستش فروخت
گفت ترسیدم که در روز شمار // بر سر آن جمع گوید کردگار
آزر و محمود را دارید گوش // زانک هست آن بُت‌تراش این بُت‌فروش
گفت چون محمود آتش برفروخت // وآن بُتِ آتش‌پرستان را بسوخت
بیست من جوهر بیامد از میانش // خواست شد ازدست حالی رایگانش
شاه گفتا لایق لات این بود // وز خدای من مکافات این بود
بشکن آن بُت‌ها که داری سر به سر // تا چو بُت در پا نه‌افتی در به در
نفسِ چون بُت را بسوز از شوق دوست // تا بسی جوهر فرو ریزد ز پوست
چون به گوش جان شنیدستی اَلَست // از بلی گفتن مکن کوتاه دست
بسته‌ای عهد اَلَست از میش تو // از بلی سر درمکش زین بیش تو
چون بدو اقرار آوردی درست // کی شود انکارِ آن کردن درست
ای به اول کرده اقرارِ اَلَست // پس به آخر کرده انکار اَلَست
چون در اول بسته‌ای میثاق تو // چون توانی شد در آخر عاق تو
ناگزیرت او است ، پس با او بساز // هرچه پذرُفتی وفا کن ، کژ مباز
منطق‌الطیر ( فریدالدین محمد عطار نیشابوری )
  • Zed.em
بوعلی طوسی که پیرِ عهد بود // سالِکِ وادیِ جدّ و جهد بود
آن‌چنان جا کو به ناز و عز رسید // من ندانم هیچکس هرگز رسید
گفت فردا اهل دوزخ زار زار // اهل جنت را بپرسند آشکار
کز خوشیِ جنت و ذوق وصال // حال خود گویید با ما حسبِ حال
اهل جنت جمله گویند این زمان // خوشیِ فردوس برخاست از میان
زانکه ما را در بهشت پُرکمال // روی بنمود آفتاب آن جمال
چون جمال او به ما نزدیک شد // هشت خُلد از شرم آن تاریک شد
در فروغِ آن جمالِ جان‌فشان // خُلد را نه نام باشد نه نشان
چون بگویند اهل جنت حال خویش // اهل دوزخ در جواب آیند پیش
کای همه فارغ ز فردوس و جنان // هرچه گفتید آنچنان است آنچنان
زانکه ما کاصحاب جای ناخوشیم // از قدم تا فرق غرق آتشیم
روی چون بنمود ما را آشکار // حسرت واماندگی از روی یار
چون شدیم آگه که ما افتاده‌ایم // وز چنان رویی جدا افتاده‌ایم
زآتش حسرت دل ناشاد ما // آتش دوزخ ببرد از یاد ما
هر کجا کین آتش آید کارگر // زآتش دوزخ کجا ماند خبر
هر که‌را شد در رهش حسرت پدید // کم تواند کرد از غیرت پدید
حسرت و آه و جراحت بایدت // در جراحت ذوق و راحت بایدت
گر درین منزل تو مجروح آمدی // محرم خلوتگه روح آمدی
گر تو مجروحی دم از عالم مزن // داغ می‌نِه بر جراحت ، دم مزن
منطق‌الطیر ( فریدالدین محمد عطار نیشابوری )
  • Zed.em
محتسب آن مرد را می‌زد به‌زور // مرد گفت ای محتسب کم کن تو شور
زانکه کز نام حرام این جایگاه // مستی آوردی و افگندی ز راه
بودیی تو مست‌تر از من بسی // لیک آن مستی نمی‌بیند کسی
در جفای من مرو زین بیش نیز // داد بِستان اندکی از خویش نیز
منطق‌الطیر ( فریدالدین محمد عطار نیشابوری )
  • Zed.em
... و پیشگویانه
هشدارم می‌دادند از تباهی ،
چون راهبی .

روی زین ، سوی سرنوشتم رکاب می‌زدم
و تنها اکنون ، زمان را که می‌آید درمی‌یابم
چون پسری جوان که بر رکابش می‌ایستد .

و این برای جاودانگی بس است
که خونِ من جاری می‌شود از سده‌ای تا سده‌‌ای ؛

بخاطر گوشه‌ی امنی همیشه گرم ،
داوطلبانه ،
زندگی‌ام را بخشیدم ...
آینه ( آندره‌ی تارکوفسکی ، الکساندر میشارین )
  • Zed.em
شنیده ای صد بار ، صدای دریا را
سپرده ای بسیار ، به سبزه اش ، پروانه ی تماشا را
نخوانده ای شاید در این کتاب پریشان حکایت ما را

همیشه در آغاز ، چو موج تازه نفس ، پر خروش در پرواز
سرود شوق به لب ، گرم مستی و آواز
سحر به بوسه ی خورشید شعله ور گشتن
شب از جدایی مهر ، به سوی ماه دویدن
فریب خوردن ، باز دوباره برگشتن
فرونشستن
برخاستن
درافتادن
دوباره جوشیدن ، دوباره کوشیدن
تن از کشاکش گردابها بدر بردن
هزار مرتبه با سر به سنگ غلطیدن
همه تلاش برای رسیدن
آسودن
رسیدنی که دهد دست ، بعد فرسودن
همیشه در پایان به خود فرو رفتن
در عمق خویش پاک شدن
در آن صدف که تو جان خواندی اش ، گهر گشتن
نه گوهری که شود زیوری زلیخا را
ولی بگونه ی خورشید
گرم
روشن
پاک
که جاودانه کند غرق نور دنیا را

اگر هنوز به این بیکران نپیوستی
ز دست وامگذاری امید فردا را
...
فریدون مشیری
  • Zed.em

رجزخوانی شاه اورنگ خیز بر سپاهیان برادرش 


" کشتگان شما ، هیچگاه کسی را دوست نداشتند 

کشتگان ما همه عاشق بودند 

وقتی ما در برف شعر می گفتیم 

شما مثل سگ می لرزیدید 

چنان که در این نبرد می لرزانیمتان 

تا خون از کوه و کتل ، خورشید را بدرقه کند ... 


کشتگان ما و کشتگان شما 

شما گرسنه ی نان بودید 

و ما با دستانی ، از خونتان سرخ 

قرقاول و طاووس به نیش می کشیدیم 


کشتگان ما و کشتگان شما 

هزاران بار آری 

ما همیشه شاعرتر بوده ایم از زیبایی خون شما 

بر شمشیرهای ما 

ما از سرهای شما پُشته نمی سازیم 

ما سرهای شما را خواهیم خورد ..." 

*** 

اسپم و من ، بهمن و گوسپندانش 

از دره فرو رفتیم تا رودخانه 

دختران بر رودخانه انار می شستند 


جوری نگاهم شد 

که نافم سوخت 


اینان فرزانگانند 

نگاهشان تیره ، نخستین خانه های گرم را به یاد می آورد 

با دودکشهایى مست 

که هرجا هست 

دودشان ، 

پیکى برای فرشتگان است 


اینان بانوان اند که از آهو 

چشمهایش را به خود مالیده اند 

از اسب برازندگی پالیده ، 

و از انار ، کوشیده اند 

خونخواری بیاموزند . 


اینان راهزنان اند ؟ 

بهمن با چشمهایش نیز سخن می سازد : 

" دندان داری بر جگر بگذار ، 

شب تقه تقه پیش می آید 

بعد از آهو انار باید خورد ." 


پاره اى از بخش نخست افسانه ی کامدی و مدن ( بیدل دهلوی )


  • Zed.em