aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

مجاهدینِ افغان

شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۳۱ ق.ظ

و سرانجام در آوریل ۱۹۹۲ این اتفاق افتاد ؛ سالی که لیلا چهارده‌ساله شده بود .
نجیب‌الله دست‌آخر تسلیم شد و در محوطه‌ی سازمان ملل ، در نزدیکی قصر دارالامان در جنوب شهر پناه گرفت .
جهاد به پایان رسیده بود . گروه‌های مختلف کمونیستی که از شبِ تولد لیلا به قدرت رسیده بودند ، همگی شکست خوردند . قهرمان‌های مامی ، برادرانِ جنگجوی احمد و نور ، برنده شده بودند ، و حالا پس از یک‌دهه فدا کردنِ همه‌چیز ، پشت‌سر گذاشتن خانواده‌های‌شان ، زندگی در میان کوه‌ها و جنگ برای نجات افغانستان به کابل برمی‌گشتند ؛ با استخوان‌هایی فرسوده از جنگ ، اما زنده .
مامی اسم همه‌ی آنها را می‌دانست .
یکی از آن‌ها دوستوم بود ، فرمانده‌ی متظاهر ازبک و رهبر جنبش ملی ، که معروف بود مرتب رنگ عوض می‌کند . گلبدین حکمتیار قاطع و سرسخت ، رهبر حزب اسلام ؛ حکمتیار پشتون بود و مهندسی خوانده بود ، و یک‌بار یک دانشجوی طرفدارِ مائو را به‌قتل رسانده بود . ربانی ، رهبر تاجیکِ حزب جماعت اسلام ، که در دوران سلطنت ، اسلام را در دانشگاه کابل تدریس می‌کرد . سیّاف ، پشتونی با ریشه‌های عربی ، مسلمانی سرسپرده و رهبر حزب اتحادیه‌ی اسلام . عبدالعلی مزاری ، رهبر حزب وحدت که میانِ هواخواهانِ هزاره‌ای‌اش به بابامزاری معروف بود و با شیعه‌های ایران پیوند نزدیکی داشت .
و البته قهرمان مامی ، متحدِ ربانی فرمانده‌ی تاجیک متفکر و پرجاذبه ، احمدشاه مسعود ، شیرِ پنج‌شیر . مامی عکسی از او را به دیوار اتاقش زده بود .
[...]
شگفت‌انگیز بود که همه‌چیز چه‌طور به‌سرعتِ برق و باد اتفاق افتاد ‌.
شورای رهبری موقت تشکیل شد و ربانی را به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کرد . سایر گروه‌ها اعتراض کردند . مسعود همه را به صلح و آرامش دعوت کرد .
حکمتیار که کنار گذاشته شده بود ، به خشم آمده بود . هزاره‌ای‌ها ، با تاریخچه‌ی طولانیِ فشار و سرکوب ، می‌خروشیدند . اهانت‌ها آغاز شد ، ماشه‌ی تپانچه‌ها فشرده شد ، اتهامات آغاز گشت . جلسات با خشم به‌هم ریخت و درها به‌هم کوبیده شد . نفسِ شهر بند آمد و در کوه‌ها کلاشنیکف‌ها به‌صدا درآمد .
مجاهدین که تا دندان مسلح بودند اما حالا دیگر دشمنِ مشترکی نداشتند ، با یکدیگر به‌دشمنی برخاستند .
سرانجام روز تصفیه‌حساب‌های کابل فرا رسیده بود .
و زمانیکه از آسمان شهر موشک بارید ، مردم به پناهگاه‌ها هجوم بردند . مامی هم همینطور ، او دوباره سیاه پوشید ، به اتاقش رفت ، پرده‌ها را کشید ، و زیر پتویی پنهان شد .
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی