aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خالد حسینی» ثبت شده است

دو سال و نیم بعد ، در صبحگاه ۲۷ سپتامبر ۱۹۹۶ ، مریم با صدای هیاهو و سوت و موسیقی و آتشبازی از خواب بیدار شد . به اتاق نشیمن دوید و لیلا را هم پشت بنجره یافت ، درحالیکه عزیزه روی شانه‌اش نِشسته بود . لیلا چرخید و لبخند زد .
"طالبان اینجا هستند ."
مریم دوسال قبل ، در اکتبر ۱۹۹۴ درباره‌ی طالبان شنیده بود . در آن‌زمان رشید خبر آورده بود که طالبان سران جنگ را در قندهار سرنگون ساخته و شهر را گرفته‌اند . رشید می‌گفت این‌ها نیروهای شبه‌نظامی‌اند ، مرکب از جوانانِ پشتونی که خانواده‌های‌شان در طول جنگ با روس‌ها به پاکستان گریخته‌اند . بسیاری از آن‌ها در اردوگاه پناهندگان در مرز پاکستان ، بزرگ و یا حتی متولد شده بودند و در مدارسِ شریعت پاکستان درس خوانده بودند . رهبرشان مردی یک‌چشم و بی‌سواد و مرموز به‌نام ملاعمر بود که رشید با تمسخر می‌گفت خودش را همه‌کاره‌ی مردم می‌داند .
رشید گفته بود : "البته این جوان‌ها ریشه‌ای ندارند ." مخاطبش نه لیلا بود و نه مریم ...
[...]
از هر کامیون کسی با بلندگو پیام‌هایی اعلام می‌کرد . همان پیام‌ها از بلندگوی مساجد هم به‌گوش می‌رسید و همچنین از رادیو که حالا صدای‌شریعت خوانده می‌شد . پیام‌ها همچنین روی اعلامیه‌هایی نوشته شده و به خیابان‌ها ریخته شده بود . مریم یکی از آنها را در حیاط یافت :
"وطن ما اکنون امپراطوری اسلامی افغانستان نامیده می‌شود . این‌ها قوانینی است که ما اعمال کرده‌ایم و شما اطاعت خواهید کرد :
هریک از شهروندان باید روزانه پنج مرتبه نماز به‌جا آورد . اگر زمان نماز فرارسید و شما مشغول کار دیگری بودید ، شلاق خواهید خورد .
تمام مردها ریش خود را بلند خواهند کرد . اندازه‌ی آن دست‌کم باید به بلندی یک مشت گره کرده در زیر چانه باشد ، درغیر این‌صورت شلاق خواهند خورد .
همه‌ی پسرها عمامه به‌سر می‌گذارند . بچه‌های کلاس اول تا ششم عمامه‌ی سیاه می‌پوشند و کلاس‌های بالاتر عمامه‌ی سفید . همه‌ی پسرها البسه‌ی اسلامی به‌تن خواهند داشت . دکمه‌ی پیراهن‌ها باید بسته باشد .
آواز خواندن ممنوع است .
رقصیدن ممنوع است .
بازی ورق ، شطرنج ، قمار و بادبادک‌بازی ممنوع است .
نوشتن کتاب ، دیدن فیلم و کشیدن نقاشی ممنوع است .
اگر طوطی نگه دارید شلاق می‌خورید . پرنده‌گانتان کشته می‌شوند .
اگر دزدی کنید ، دستتان از مچ قطع می‌شود . و اگر دوباره دزدی کنید پایتان هم قطع می‌شود .
اگر مسلمان نیستید ، مراسم خود را در جایی به‌جا آورید که در دید مسلمانان قرار نگیرد . درغیر این‌صورت زندانی می‌شوید و شلاق می‌خورید . اگر بخواهید مسلمانی را منحرف نمایید و به‌دین خود جلب کنید اعدام می‌شوید .
قابل توجه زنان :
شما تمام وقت در خانه‌هایتان خواهید ماند . درست نیست که زن بی‌هدف در خیایان‌ها پرسه بزند . اگر بیرون بروید ، باید مرد مَحرمی همراهی‌تان کند . اگر در خیابان به تنهایی دیده شوید شلاق می‌خورید و به خانه‌تان برگردانده می‌شوید .
به‌هیچ‌عنوان حق ندارید صورتتان را نشان دهید . اگر برقع نپوشید به‌شدت مجازات می‌شوید .
لوازم آرایش ممنوع است .
جواهرات ممنوع است .
پوشیدن لباس‌های هوس‌انگیز ممنوع است .
حق حرف زدن ندارید مگر آنکه از شما سؤالی بکنند .
هیچ تماس چشمی با مردها نخواهید داشت .
در ملأعام نخواهید خندید ، وگرنه شلاق می‌خورید .
ناخن‌هایتان را لاک نمی‌زنید ، درغیر این‌صورت یک انگشتتان قطع می‌شود .
دخترها حق مدرسه رفتن ندارند . تمام مدارس دخترانه بلافاصله تعطیل می‌شوند .
زن‌ها حق کار کردن ندارند .
اگر زِنای محصنه مرتکب شوید ، محکوم به سنگسار می‌شوید .
گوش کنید ، خوب گوش کنید . اطاعت کنید . الله‌اکبر ."
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

و سرانجام در آوریل ۱۹۹۲ این اتفاق افتاد ؛ سالی که لیلا چهارده‌ساله شده بود .
نجیب‌الله دست‌آخر تسلیم شد و در محوطه‌ی سازمان ملل ، در نزدیکی قصر دارالامان در جنوب شهر پناه گرفت .
جهاد به پایان رسیده بود . گروه‌های مختلف کمونیستی که از شبِ تولد لیلا به قدرت رسیده بودند ، همگی شکست خوردند . قهرمان‌های مامی ، برادرانِ جنگجوی احمد و نور ، برنده شده بودند ، و حالا پس از یک‌دهه فدا کردنِ همه‌چیز ، پشت‌سر گذاشتن خانواده‌های‌شان ، زندگی در میان کوه‌ها و جنگ برای نجات افغانستان به کابل برمی‌گشتند ؛ با استخوان‌هایی فرسوده از جنگ ، اما زنده .
مامی اسم همه‌ی آنها را می‌دانست .
یکی از آن‌ها دوستوم بود ، فرمانده‌ی متظاهر ازبک و رهبر جنبش ملی ، که معروف بود مرتب رنگ عوض می‌کند . گلبدین حکمتیار قاطع و سرسخت ، رهبر حزب اسلام ؛ حکمتیار پشتون بود و مهندسی خوانده بود ، و یک‌بار یک دانشجوی طرفدارِ مائو را به‌قتل رسانده بود . ربانی ، رهبر تاجیکِ حزب جماعت اسلام ، که در دوران سلطنت ، اسلام را در دانشگاه کابل تدریس می‌کرد . سیّاف ، پشتونی با ریشه‌های عربی ، مسلمانی سرسپرده و رهبر حزب اتحادیه‌ی اسلام . عبدالعلی مزاری ، رهبر حزب وحدت که میانِ هواخواهانِ هزاره‌ای‌اش به بابامزاری معروف بود و با شیعه‌های ایران پیوند نزدیکی داشت .
و البته قهرمان مامی ، متحدِ ربانی فرمانده‌ی تاجیک متفکر و پرجاذبه ، احمدشاه مسعود ، شیرِ پنج‌شیر . مامی عکسی از او را به دیوار اتاقش زده بود .
[...]
شگفت‌انگیز بود که همه‌چیز چه‌طور به‌سرعتِ برق و باد اتفاق افتاد ‌.
شورای رهبری موقت تشکیل شد و ربانی را به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کرد . سایر گروه‌ها اعتراض کردند . مسعود همه را به صلح و آرامش دعوت کرد .
حکمتیار که کنار گذاشته شده بود ، به خشم آمده بود . هزاره‌ای‌ها ، با تاریخچه‌ی طولانیِ فشار و سرکوب ، می‌خروشیدند . اهانت‌ها آغاز شد ، ماشه‌ی تپانچه‌ها فشرده شد ، اتهامات آغاز گشت . جلسات با خشم به‌هم ریخت و درها به‌هم کوبیده شد . نفسِ شهر بند آمد و در کوه‌ها کلاشنیکف‌ها به‌صدا درآمد .
مجاهدین که تا دندان مسلح بودند اما حالا دیگر دشمنِ مشترکی نداشتند ، با یکدیگر به‌دشمنی برخاستند .
سرانجام روز تصفیه‌حساب‌های کابل فرا رسیده بود .
و زمانیکه از آسمان شهر موشک بارید ، مردم به پناهگاه‌ها هجوم بردند . مامی هم همینطور ، او دوباره سیاه پوشید ، به اتاقش رفت ، پرده‌ها را کشید ، و زیر پتویی پنهان شد .
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

لیلا ، زن‌ها در این کشور همیشه روزگارِ سختی داشته‌اند ، اما احتمالاً حالا آزادتر شده‌اند و تحت لِوای کمونیسم از حقوق بیشتری برخوردارند . در این‌گونه مواقع بابی همیشه آهسته حرف می‌زد ، می‌دانست همسرش از شنیدن تأیید حکومت کمونیست‌ها عصبانی می‌شود . بابی می‌گفت : اما این حقیقت است . اکنون زمان خوبی برای زن بودن در افغانستان است ، تو می‌توانی از این موقعیت استفاده کنی لیلا . بابی با اندوه سر تکان می‌داد و می‌گفت : البته آزاد شدن زن‌ها در این کشور یکی از دلایلی است که مردم اسلحه به‌دست گرفته‌اند .
منظور حکیم ، مردم کابل نبودند که همیشه ترقی‌خواه بودند . در اینجا زن‌ها در دانشگاه درس می‌دادند ، مدیر مدرسه بودند ، در کابینه‌ی دولت بودند . نه ، منظور بابی مناطق قبیله‌ای بود ، به‌ویژه منطقه‌ی پشتون در جنوب یا شرق ، در نزدیکی مرز پاکستان ، جایی که زن‌ها به‌ندرت در خیابان دیده می‌شدند و در این‌صورت‌ هم برقع می‌پوشیدند و مردی همراهی‌شان می‌کرد . منظور بابی مناطق قبیله‌ای بود که مردها با همان سنت‌های دیرینه زندگی می‌کردند و علیه کمونیست‌ها و دادنِ آزادی به زن‌ها قیام می‌کردند و حاضر نبودند قوانین کهنه‌ای همچون ازدواج‌های اجباری و یا بالا بردن حداقل سن ازدواج دخترها را منسوخ کنند . در آنجا مردها چنین آزادی‌هایی را توهینی به سنت‌های دیرینه‌ی خود می‌پنداشتند و حاضر نبودند بشنوند که دولت به آن‌ها دستور می‌دهد دخترانشان را به مدرسه بفرستند و بگذارند کنار مردها کار کنند .
بابی به مسخره می‌گفت : خدایا توبه ! و بعد آهی می‌کشید و می‌گفت : لیلا ، عشقِ من ، تنها دشمنی که افغان نمی‌تواند از پا درآورد ، خودش است ‌‌.
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em