رجزخوانی شاه اورنگ خیز بر سپاهیان برادرش
" کشتگان شما ، هیچگاه کسی را دوست نداشتند
کشتگان ما همه عاشق بودند
وقتی ما در برف شعر می گفتیم
شما مثل سگ می لرزیدید
چنان که در این نبرد می لرزانیمتان
تا خون از کوه و کتل ، خورشید را بدرقه کند ...
کشتگان ما و کشتگان شما
شما گرسنه ی نان بودید
و ما با دستانی ، از خونتان سرخ
قرقاول و طاووس به نیش می کشیدیم
کشتگان ما و کشتگان شما
هزاران بار آری
ما همیشه شاعرتر بوده ایم از زیبایی خون شما
بر شمشیرهای ما
ما از سرهای شما پُشته نمی سازیم
ما سرهای شما را خواهیم خورد ..."
***
اسپم و من ، بهمن و گوسپندانش
از دره فرو رفتیم تا رودخانه
دختران بر رودخانه انار می شستند
جوری نگاهم شد
که نافم سوخت
اینان فرزانگانند
نگاهشان تیره ، نخستین خانه های گرم را به یاد می آورد
با دودکشهایى مست
که هرجا هست
دودشان ،
پیکى برای فرشتگان است
اینان بانوان اند که از آهو
چشمهایش را به خود مالیده اند
از اسب برازندگی پالیده ،
و از انار ، کوشیده اند
خونخواری بیاموزند .
اینان راهزنان اند ؟
بهمن با چشمهایش نیز سخن می سازد :
" دندان داری بر جگر بگذار ،
شب تقه تقه پیش می آید
بعد از آهو انار باید خورد ."
پاره اى از بخش نخست افسانه ی کامدی و مدن ( بیدل دهلوی )
- ۰ نظر
- ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۳:۲۷