خِرَدگریزی
يكشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۱۳ ق.ظ
در گذشته حاکمیتِ یک گفتار مسلط ، سبب میشد که صورتهای کهنِ آگاهی پسروند و از نظر نهان مانند . ذهن بشر تابع بیچون و چرای الزامات ایدوئولوژی حاکم بود . تروریسمِ فکری مارکسیسم را بهیاد بیاوریم که چندین دهه قالبهای فکری ما را پیشاپیش شکل میداد ، بهطوریکه گویی بشر برای شناخت واقعیتِ متغیر جهان یک جعبهابزار بیشتر در اختیار ندارد که لوازم آن عبارتند از : تاریخانگاری ، جبر زمانه ، مبارزهی طبقاتی ، زیربنا و روبنا . این ابزارها برای ما در حکم سلاح نظری ناب و مطلق بودند . اما با ظهور گفتارهای تازهای که ناگهان از پستوهای تاریخ سر برون آوردند ، طیف رنگهای شناخت ما بهطرزی شگفتآمیز متنوع و گسترده شد . فرهنگ جهان به صندوقخانهای تبدیل شد که بقایای همهچیز ، حتی آنچه بهشکل بارز کهنه و از رواج افتاده بود ، در آن دوباره بهکار آمد . درنتیجه با فوران ناگهانی بینشها و ادراکهای گوناگون مواجه شدیم . همهی تکههای رنگارنگِ فضای روح از زیر خاکستر هزارانسالهی خود دوباره جان گرفتند و رنگهایی خیرهکننده در برابرمان عرضه کردند . باورنکردنیترین افکار و مفاهیم صدای خود را در همهمهای کر کننده به گوش میرساندند .
بدینترتیب اصول و ضوابط تعبیر و قرائت معکوس شد و هنجارها و قواعدِ رفتار کاملاً تغییر یافت . خرَد کلاسیک و حاکم درمواجهه با این کثرتِ بیسابقه در تاریخ بشریت ، از عمل عاجز بود . هویتها به هم برخورد و یکدیگر را نفی میکردند و با ضرباهنگ تند تبادلها ، درهم میآمیختند . انسان متعدد و متکثر شد ، هم شمن بود و هم لیبرال ، هم تکنوکرات و هم جادوگر ، هم یوگی و هم کمیسر . در چنین جوششی ، توانایی ذهن بشر در ترکیب و بینش هماهنگ او از چیزها به چه سرنوشتی دچار شد ؟ تصورات بشر از تلوّن واقعیت ، آنچنان گونهگون بود و به حیطههایی آنچنان مختلف تعلق داشت که او را دچار سرگشتگی کرد ، دیگر نمیدانست به کدام حقیقت تکیه کند . در برابر کثرت مهارناپذیر ذرات پراکندهی وجود ما ، تنوع شیوههای انکشاف جهان قرار داشت . همهی فضاهای نامتجانس هستیِ ما طالب بیان حق بودند و میخواستند که بینش آنها به جهان مورد توجه قرار بگیرد و در نظم و نسق قوههای شناخت جایی برای آنها درنظر گرفته شود . خلاصه همهی آنها میخواستند که انسان به ندای بیوقفهشان پاسخ گوید .
بدینترتیب تفکر در نیمهی دوم قرن بیستم عَلَم مبارزه در دست گرفت . نه با مهیا کردن فضاهای برخورد که دیگر امری اجتناب ناپذیر شده بود ، بلکه با حمله به خودِ خِرَد . بهجای غلبه بر ادعاهای نامعقولِ خرد ، که قرنها هرچه خواست کرد و همهی حقوق را از آن خود خواست ، بهجای آنکه در مکانی که از آنِ خود او بود فضایی برایش فراهم شود که از آنسو بتواند همچنان افسارگسیختگی خیال و هذیان را مهار کند ، آنرا از پایبست ویران کردند . عقل روشنگری را بهزیر چاقوی جراحی بردند ، با چکش قطعهقطعه کردند ، همهی چرخدندههای آنرا از هم سوا کردند و آنرا حتی از علت وجودیاش نیز بیبهره ساختند . نقد ویرانگر شالودهشکنان ، در صورتهای گوناگون خود ، مرگ قریبالوقوع عقل را اعلام کرد . از آنپس آرای تندرو و سر از لاک برآورده بهسوگ تراژیک خرد نشستند و انحطاط و غروب آنرا رسماً اعلام کردند و فعالیتی گسترده در جهت افشاگری و بیاعتبار کردن عقل بهراه افتاد : دو رویی آن ، مکر و حیلههایش ، قدرت بیهمتایش که در نهادهای دانش رخنه کرده بود ، گفتارمداری خودشیفتهاش و ساز و کارهای نهانِ استیلای آن ، همه و همه برملا شدند .
هنگامی که عقل بهطور قطعی منکوب شد ، از میراث آن بهجز صورتهای فسیلی و ابزاری شده چیزی بهجا نماند . درِ شیشهی جادویی باز شد و غولِ پلید از آن بهدر آمد ، اما برای جانشینی آن هیچ تمهیدی اندیشیده نشد . پس شیاطین آزاد شده تخیل انسان را جولانگاه خویش ساختند ، اوهام با صدایی گوشخراش نعره کشیدند و با لایههای کهن تفکر که آنها نیز بر سر این خوان نعمت گرد آمده بودند و در این ضیافتِ خدایانِ سرگردان شرکت داشتند ، پیوند یافتند تا نوعی مشروعیت تاریخی برای خود دست و پا کنند . هیچ چیز بیمعناتر از این عقاید بیپایه نیست ، این فرزندان یتیم مدرنیتهی مثله شده ، که اکنون از قِبَل اعتقادات مقدس کهن به حیات خود ادامه میدهند .
وظیفهی انسان امروز تلاشی قهرمانانه برای غلبه بر آزمایشهای گوناگون است . زیرا اکنون هیچچیز دیگر بهشکل نخستین خود نیست . عقل کلاسیک که شدت انتقادها آنرا فلج کرده ، اگر نگوییم از کار افتاده است ، دستکم باید گفت فاقد کارآیی پیشین است . هویتهای کهن بیدار شدهاند و پراکنده گشتهاند ، اما چهارچوبی وجود ندارد که آنها را در خود جای دهد . آنها به گوشه و کنار پراکنده میشوند و بازار مکارهی عظیمی بهپا میکنند که در آن همهچیز در مرحلهی طرح باقی میماند . فرهنگها در هم تداخل مییابند ، اما نادرند آنهایی که سره را از ناسره تشخیص دهند . این اغتشاش بعضی را برآن داشته تا از جنگ تمدنها سخن بگویند .
افسونزدگی جدید ( داریوش شایگان )
بدینترتیب اصول و ضوابط تعبیر و قرائت معکوس شد و هنجارها و قواعدِ رفتار کاملاً تغییر یافت . خرَد کلاسیک و حاکم درمواجهه با این کثرتِ بیسابقه در تاریخ بشریت ، از عمل عاجز بود . هویتها به هم برخورد و یکدیگر را نفی میکردند و با ضرباهنگ تند تبادلها ، درهم میآمیختند . انسان متعدد و متکثر شد ، هم شمن بود و هم لیبرال ، هم تکنوکرات و هم جادوگر ، هم یوگی و هم کمیسر . در چنین جوششی ، توانایی ذهن بشر در ترکیب و بینش هماهنگ او از چیزها به چه سرنوشتی دچار شد ؟ تصورات بشر از تلوّن واقعیت ، آنچنان گونهگون بود و به حیطههایی آنچنان مختلف تعلق داشت که او را دچار سرگشتگی کرد ، دیگر نمیدانست به کدام حقیقت تکیه کند . در برابر کثرت مهارناپذیر ذرات پراکندهی وجود ما ، تنوع شیوههای انکشاف جهان قرار داشت . همهی فضاهای نامتجانس هستیِ ما طالب بیان حق بودند و میخواستند که بینش آنها به جهان مورد توجه قرار بگیرد و در نظم و نسق قوههای شناخت جایی برای آنها درنظر گرفته شود . خلاصه همهی آنها میخواستند که انسان به ندای بیوقفهشان پاسخ گوید .
بدینترتیب تفکر در نیمهی دوم قرن بیستم عَلَم مبارزه در دست گرفت . نه با مهیا کردن فضاهای برخورد که دیگر امری اجتناب ناپذیر شده بود ، بلکه با حمله به خودِ خِرَد . بهجای غلبه بر ادعاهای نامعقولِ خرد ، که قرنها هرچه خواست کرد و همهی حقوق را از آن خود خواست ، بهجای آنکه در مکانی که از آنِ خود او بود فضایی برایش فراهم شود که از آنسو بتواند همچنان افسارگسیختگی خیال و هذیان را مهار کند ، آنرا از پایبست ویران کردند . عقل روشنگری را بهزیر چاقوی جراحی بردند ، با چکش قطعهقطعه کردند ، همهی چرخدندههای آنرا از هم سوا کردند و آنرا حتی از علت وجودیاش نیز بیبهره ساختند . نقد ویرانگر شالودهشکنان ، در صورتهای گوناگون خود ، مرگ قریبالوقوع عقل را اعلام کرد . از آنپس آرای تندرو و سر از لاک برآورده بهسوگ تراژیک خرد نشستند و انحطاط و غروب آنرا رسماً اعلام کردند و فعالیتی گسترده در جهت افشاگری و بیاعتبار کردن عقل بهراه افتاد : دو رویی آن ، مکر و حیلههایش ، قدرت بیهمتایش که در نهادهای دانش رخنه کرده بود ، گفتارمداری خودشیفتهاش و ساز و کارهای نهانِ استیلای آن ، همه و همه برملا شدند .
هنگامی که عقل بهطور قطعی منکوب شد ، از میراث آن بهجز صورتهای فسیلی و ابزاری شده چیزی بهجا نماند . درِ شیشهی جادویی باز شد و غولِ پلید از آن بهدر آمد ، اما برای جانشینی آن هیچ تمهیدی اندیشیده نشد . پس شیاطین آزاد شده تخیل انسان را جولانگاه خویش ساختند ، اوهام با صدایی گوشخراش نعره کشیدند و با لایههای کهن تفکر که آنها نیز بر سر این خوان نعمت گرد آمده بودند و در این ضیافتِ خدایانِ سرگردان شرکت داشتند ، پیوند یافتند تا نوعی مشروعیت تاریخی برای خود دست و پا کنند . هیچ چیز بیمعناتر از این عقاید بیپایه نیست ، این فرزندان یتیم مدرنیتهی مثله شده ، که اکنون از قِبَل اعتقادات مقدس کهن به حیات خود ادامه میدهند .
وظیفهی انسان امروز تلاشی قهرمانانه برای غلبه بر آزمایشهای گوناگون است . زیرا اکنون هیچچیز دیگر بهشکل نخستین خود نیست . عقل کلاسیک که شدت انتقادها آنرا فلج کرده ، اگر نگوییم از کار افتاده است ، دستکم باید گفت فاقد کارآیی پیشین است . هویتهای کهن بیدار شدهاند و پراکنده گشتهاند ، اما چهارچوبی وجود ندارد که آنها را در خود جای دهد . آنها به گوشه و کنار پراکنده میشوند و بازار مکارهی عظیمی بهپا میکنند که در آن همهچیز در مرحلهی طرح باقی میماند . فرهنگها در هم تداخل مییابند ، اما نادرند آنهایی که سره را از ناسره تشخیص دهند . این اغتشاش بعضی را برآن داشته تا از جنگ تمدنها سخن بگویند .
افسونزدگی جدید ( داریوش شایگان )
- ۰۰/۰۴/۰۶