aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۸۳۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

تِتُوپُمپ به‌صراحت اشاره می‌کند که اهریمن نزد مغان یک خدای توانا و پُرقدرت است و برای دفع جادو و ظلمت ، برایش قربانی و نذور و نفقه پیش‌کش می‌کردند . در افسانه‌ی زروانی که گذشت ، ملاحظه شد که از دو همزاد زروان ، نخست اهریمن زهدان را شکافته و بیرون می‌آید و زروان بنا بر عهدی که کرده بود ، پادشاهی جهان را به وی واگذار می‌کند . هرچند اورمیزد برتر از اهریمن است و سرانجام فرمان‌روایی به او می‌رسد ، اما این یک با حسرت و رنج بسیار روبرو است .
این اشارات صریح از نویسندگان باستان ، در تأیید مطالب وندیداد است . جهانی که در آن قدرت در اختیار دیوان و شیاطین می‌باشد ، برای دفع این دیوان و اهریمنان ، باید آداب ویژه و پیچیده‌ای با راهنمایی مغان انجام شود . هرچند مغان به ملاحظاتی ، قربانی برای اهریمن و اهدای نذور و نفقه را به‌خاطر دفع شرّ ، سحر ، زشتی‌ها و بلاها به پیشگاهش ، به روشنی یاد نکرده‌اند ، اما در پس مطالب وندیداد چنین مراسمی به گمان می‌رسد ، که نویسندگان باستان گزارش کرده‌اند .
قربانی کردن برای اهریمن ، و اهریمن را در کار آفرینش و خلقت در تعارض با اهورامزدا قرار دادن ، به هر شکل و بهانه‌ای که باشد ، نزدِ یک زرتشتی راستین کار و کرداری سخت نکوهیده و زشت بوده ، و گناهی نابخشودنی و کُفری مسلم ؛ این که چنین رسم و اعتقادی از آنِ دینِ کهن مغان بوده است قطعی است و در زروانی بودن آن نیز شکی نیست . از سوی دیگر باید به این گمانِ غالب که در آیین میترایی نیز قربانی و اهدای هدایا جهت اهریمن ، به صورتی محدود انجام می‌شده اشاره کرد . همچنین باید توجه داشت که مغان از بین‌النهرین و آسیای صغیر بود که آیین زروانی-میترایی را به اروپا برده و رواج دادند . این رسوم و معتقدات شکل ابتدایی مَزدَیَسنی را نمایان می‌سازد ، ولی به‌تحقیق مورد تصدیق دانشمندان زرتشتی نیست .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

اِزنیک پدر کلیسای ارمنی ، گویا به‌نقل از یک پدر دیگر موسوم به تئودور موپسوئستیا ، درگذشته به‌سالِ ۴۲۸ میلادی ، درباره‌ی مخالفت با دین‌های ایرانی ، درمورد زروان روایاتی قابل‌توجه نقل کرده [...] فشرده‌ی آن افسانه یا اسطوره راجع‌به زروان ، اورمزد و اهریمن نقل می‌شود :
"مغان می‌گویند پیش از آنکه آسمان و زمین و چیزهای دیگر باشند ، زروان وجود داشت . که به معنی سرنوشت ، بخت (baxt) یا درخشش نیرو (فَر ، فَرنَه ، خوَرِنَه) است . زروان هزارسال قربانی می‌کرد که دارای پسری شود که وی را اورمزد یا اورمیزد بنامد که آسمان و زمین و هرچیزی را که در آنها است بیافریند . چون صاحب فرزندی نشد ، در وی شک به‌وجود آمد که هزارسال قربانی کرده‌ام ، اما بیهوده بود . در همین‌زمان بود که اورمزد و اهریمن در زهدان یا بطن او به‌وجود آمدند . اورمیزد به‌پاسِ قربانی‌هایی که کرده بود و اهریمن در پیِ شک و تردیدش . زروان چون از جفتی که در زهدان بود آگاهی یافت ، اندیشید آن‌یک را که زودتر به‌پیش من آید پادشاهی خواهم داد . چون اورمیزد از این اندیشه آگاهی یافت نزد اهریمن آن‌را بازگفت . پس اهریمن زهدان را پاره کرد و به پیش زروان درآمد . زروان پرسید : "تو کیستی ؟" گفت : "من پسر تو هستم ." زروان گفت : "فرزند من دارای بوی خوش و فروغ است ، اما تو بدبو و تاریک هستی ." چون این‌دو سخن می‌گفتند ، اورمیزد به‌هنگام زائیده شد ، خوشبو و فروغمند ، و به پیش پدر رفت . زروان دانست که پسرش اورمیزد است که برایش قربانی کرده بود . پس شاخه‌هایی را که هنگام قربانی (بَرِسمَن) در دست می‌گرفت به وی داد و گفت : "تاکنون من برای تو قربانی می‌کردم ، از این‌پس تو باید قربانی کنی جهت من ." اهریمن گفت : "مگر تو پیمان نکردی که هریک از ما زودتر به نزدت آید او را پادشاهی دهی ؟" زروان برای آنکه پیمان نشکند گفت : "به تو ای هستیِ پلید ، شهریاری نُه‌هزارساله خواهم داد  ، اما اورمیزد باید سرورِ تو باشد و پس از نُه‌هزار سال او شهریاری کند ." پس اورمیزد و اهریمن در کارِ پدیدآوردن و آفریدن شدند . هرچه اورمیزد می‌کرد خوب بود و راست و هرچه اهریمن می‌کرد پلید و ضدّ آن ."
اما به‌شکلی که می‌گویند و زرتشتیان نیز باور دارند ، اهریمن عالی‌ترین راهِ آفرینش را دریافت . می‌گویند وقتی که اهریمن مشاهده کرد که اورمزد آفریده‌های نیک را به‌وجود آورد ، اما روشنی را نتوانسته بود پدید آورد ، پس به اندیشه پرداخته و به دیوها گفت : "اورمزد از آفرینش خویش سودی نمی‌برد . این آفریده‌های نیک را پدید آورده ، اما آفرینش وی در تاریکی است و آفریده‌ها در تیرگی باید به‌سر برند ، چون او نمی‌تواند روشنایی را پدید آورد . اگر آگاهی داشت ، با مادر خود نزدیکی می‌کرد و از این نزدیکی خورشید متولد می‌شد و پسر او به‌شمار می‌رفت . پس با خواهر نزدیکی می‌کرد و از آن ماه متولد می‌شد . پس اهریمن به دیوها سپارش کرد که هیچکس این راز را فاش نکند ." [وندیداد ، جلد دوم ، فرگرد ۸ ، یادداشت ۱۰۵] سراسرِ متون پهلوی و در خود اوستا چندین‌بار اشاره است که خویتوک‌دَس° یا ازدواج مقدس ، سبب پیدایی فرَه و روشنایی می‌شود "چون مَهمی‌ِدیو این را شنید با شتاب نزد اورمزد رفت و راز را بر وی آشکار کرد ."
تنوع اینگونه افسانه‌ها چشمگیر است . در زمان ساسانیان با رواج مذاهب مسیحیت ، از آن تثلیث و تربیع ساختند ...
[...]
بنابر روایتی دیگر ، زروان دوجنسی بود ، هم مذکر و هم مؤنث و دو همزاد را خود به‌وجود آورد . روایتی دیگر مادر توأمان را 'خوشیزگ' (زیبای کوچک) معرفی می‌کند .
چنانکه گذشت ازنیک در مورد بحث از اسطوره‌ی زروان ، می‌گوید این اسم را می‌توان تقدیر ، سرنوشت یا فرّ (خوَرِنَه) معنی کرد ، اما آنچه که روشن است این ترجمه‌ی واژه‌ی 'زروان' نیست ، چون معنی اسم همان 'زمان' می‌باشد . این معانی باید بیشتر جنبه‌ی توصیف از وجود یک خدا باشد . پس زروان از جنبه‌ی توصیفی فَر ، خوَرِنَه و درخشش نیرو است . وِرِثرَغنَه (بهرام) نیز در گروه ایزدان مجمع میثرَه چنین توصیفی را دارد . از سویی دیگر در یشت چهاردهم [بهرام‌یشت ، بند ۲۸] بهرام یا وِرِثرَغنَه دارای سه‌صفت است به‌این‌سان : اَرشو‌-کَرَه ، فرَشو-کَرَ و مَرشو-کَرَ ؛ به‌ترتیبِ معانی : مرد شوی‌پذیر کننده ، درخشان‌کننده ، ناتوان و فرسوده کننده ؛ آورده‌اند این ترجمه از 'نیبرگ' است .
اما معنیِ واژه‌ی مرکب اول ، اَرشو + کَرَه می‌شود دلیرسازنده ، واژه‌ی مرکب دوم ، فرَشو + کَرَ می‌شود نو کننده و واژه‌ی مرکب سوم ، مرَشو + کَرَ یعنی مرگ‌آور ، که صحیح‌تر است . باید توضیح داد که دو توصیف دیگر نیز دنباله‌ی صفت‌های فوق در همان بند ۲۸ آمده است : بخشنده‌ی صلح و آشتی نیک (هواخش‌تِم) و دارنده‌ی نیروی زیاد (هوایَه‌اُنِم) . به هرحال آنچه که به‌نظر نیبرگ مهم جلوه کرده ، آن است که این صفت در زمان ساسانیان بنابر یک مباحثه ، به زروان نسبت داده شده است .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°در واقع فلسفه‌ی تقدس بخشیدن به ازدواج با محارم به‌منظور حفظ ثروت و قدرت در خانواده (خصوصاً خانواده‌های مذهبی مغان) ترتیب داده شده بود . که یه‌وقت ثروت از خانواده خارج نشود !
"... در اینجا ازسوی مغان ازدواج هم‌خون یک اصل اشرافیت ، فرمان‌روایی و حفظ مواریثِ شاه‌-کاهنی و اصالت خون است و در آیین زروانی یک سنت پسندیده‌ی دینی که اصل و بنیاد خدایی دارد محسوب می‌شود ."

  • Zed.em

سال ۴۸۵ ، تاریخی است که نشان می‌دهد مغان دین زرتشتی را کاملاً قبضه کرده‌اند و سند گویای آن سالنامه‌ی یاد شده [تقویمی که در زمان خشایارشا تنظیم شد] می‌باشد .° اشارات به دیوان و برخورد با معابد و پیروان آنان در کتیبه‌ی خشایارشا ، نشانگر صورت نهایی جا افتادن مغان در مسند قدرت است . به‌گونه‌ای که به‌نقل از تئوپومپ خواهد آمد ، و توجه به کیفیت سالنامه ، و مطالعاتی که تاکنون شده ، خطوط دین مغان روشن می‌شود .
در اینجا بحث درباره‌ی تنوع این سالنامه ، که مغان با حساب درست و دقت کافی برای سرزمین‌های گوناگونِ زیر حکومت ایران ترتیب داده بودند به‌جا نیست و نگارنده برای هرگونه مطالعه در این‌زمینه ، خواستاران را به اثر دیگر خود زیرعنوان 'گاه‌شماری و جشن‌های ایران باستان' راهنمایی می‌کند . بنا بر این سالنامه ، سال به دوازده ماه ، هر ماه سی روز ، که هر روز نامی از ایزدان و خداوند دارد و پنج روز ثابت برای کبیسه تقسیم شده است . در این سالنامه ، آغاز سال به اعتدال ربیعی و یکسانی روز و شب ، یعنی آغاز بهار تغییر داده شده است ؛ اما پیش از آن تحویل سال را آغاز زمستان ، در بلندترین شب سال و کوتاه‌ترین روز سال می‌گرفتند . [...] پیش از هر اشاره‌ای نام‌های سی‌گانه‌ی روز در یک جدول چهارگروهی درج می‌شود ، بنابر اشاره‌ای که 'نیبرگ' در 'دین‌های ایران ۳۷۹' کرده است ، این نام‌ها در صورت اوستایی که شناخته‌تر است فهرست می‌شود :

۱. اَهورَمَزدا
۲. وُهومَنَه : بهمن
۳. اَشَه‌وَهیشتَه : ادریبهشت
۴. خشَثرَه‌وَئیریَه : شهریور
۵. سپِنتاآرمَئی‌تی : سپندارمذ
۶. هَئوروَتات : خرداد
۷. اَمِرِتات : اَمُرداد
۸. دَثوشُو : آفریدگار
□□
۹. آتَر : آتش
۱۰. آپو : آب
۱۱. هوَرِخشَئِتَه : خورشید
۱۲. ماه
۱۳. تیشتَریَه : تیر
۱۴. گِئوش : گوش ، جهان هستی
۱۵. آفریدگار
□□□
۱۶. میثرَ : مهر
۱۷. سرَاُشَه : سروش
۱۸. رَشنو : رَشن
۱۹. فرَوَشی : فروردین
۲۰. وِرِثرَغنَه : بهرام
۲۱. رامَن : رام
۲۲. واتَه : باد
۲۳. آفریدگار
□□□□
۲۴. دَئِنا : دین
۲۵. اَشی : اَرت ، اَرد
۲۶. اَرشتات : اَشتاد
۲۷. اَسمَن : آسمان
۲۸. زَم : زمین ، زامیاد
۲۹. مَنترَسپِنتَه : مهراسپند
۳۰. اَنَغرَرَاُچَه : اَنیران


در گروه اول که با نام اهورامزدا شروع شده ، نام‌های شش امشاسپندان و در پایان نام آفریدگار است . با نام آفریدگار تحت نام خاص اهورامزدا شروع و به‌عنوان عام به‌صورت صفت : آفریدگار و خالق ، در پهلوی دَذو Daôv و در اوستایی دَثوشو Daøušo پایان می‌یابد . نام‌های گاثایی ، اما در یک جمع و هیأت از شکل تازه‌ی زرتشتی ، نه قدیم و کهن . گروه دوم ، مجموعه‌ی عنصرهای ایرانیِ بسیار کهن را در بر دارد ، که بنابه گفته‌ی هرودوت  موضوع دیانت ، نام‌های خدایان و باورهای مردم پارس است . گروهِ اول در هیأتِ تشخص یافته‌ی امشاسپندان ، از پرداخته‌ها و دستبرد مغان است در مفاهیم مجرد گاثایی ؛ گروهِ دوم ایزدان آریایی است که به‌موجبِ یَشت‌ها ، در همان شرق ایران در دوران پس از زرتشت ، به‌عنوانِ ایزدانِ زیردست اهورامزدا مورد قبول واقع شدند ، اما ایزدانِ مورد ستایش پارس‌ها نیز بودند ، و این‌گروه نیز در پایان با نام آفریدگار مشخص هستند . گروه سوم مجموعه‌ی خدایانِ انجمن میثرَ یا ایزدکده‌ی میترایی می‌باشند . این‌گروه نیز از سوی زرتشتیان در شرق ، پس از زرتشت مورد پذیرش قرار گرفته و با تصرفاتی در یشت‌ها ، آنان را نیز مانند گروه دوم از ایزدان زیردست و یا آفریده‌ی اهورامزدا و یا هم‌مقام با خداوند قرار دادند ؛ این گروه نیز با نام آفریدگار پایان می‌یابد . گروه چهارم ، هفت‌نام است که شکلِ ترکیبی دارد . دئنا و اَشی ، ویژه‌ی انجمن نخستین دین زرتشت است . اَرشتات باز به آئین مهر رهنمون است . آن‌گاه آسمان ، زمین ، سخن یا کلام‌ایزدی و روشنیِ‌بی‌پایان (اَنَغرَرَاُچَه Anayra.Raočangh) که اشاراتِ کنایت‌آمیزی از زروان را ارائه می‌دهد . هرگروه از این چهار با نامِ آفریدگار پایان یافته جُز گروهِ چهارم . اما این گروه نیز با یک اصطلاح عام "روشنی بی‌پایان" که استعاره‌ای از نام آفریدگار است پایان می‌یابد ، درحالیکه بنابر نظر موشکاف و دقیق 'نیبرگ' در پشت خود یک معنای گسترده‌ی دیگری دارد .
محقق نامبرده معتقد است که مغان ، یا مبشران آیین زروانی بوده‌اند یا آنکه به این جریان فکری وابستگی فراوان داشتند . به‌همین‌جهت می‌گوید در پشت ردیفِ خدایانِ روزهای ماه ، یک خدای بالاتر هست به نامِ اهورامزدا . اما چهار ردیف نام بر روی هم ، نماینده‌ی چهار پیکرِ 'خدای زمان' است . این خدا رشته‌ای است که همه‌ی نیروهای سازنده را با هم نگاه می‌دارد . نام او در چندجای اوستا یاد می‌شود زَروَن Zrvan - زرووَن Zruvan است در زبان‌های ایرانی میانه زوروان Zurvân یا زِروان Zervan است . معنی اصلی این واژه 'زمان' است . این خدا مشخصه‌ای دارد . در دین‌های ابتدایی خدای زمان میان جمع خدایان جای و مقام ویژه‌ای ندارد . اما خدای زمان که در اینجا مورد توجه و نقل است ، بزرگ‌ترین و بالاترین خدا است .
جریان آیین زروانی یکی از کهن‌ترین شیوه‌های فکری-دینی در ایران است . اما در زمان ساسانیان توسط مغان انتشار فراوان پیدا کرده و موجب پیدایش یک‌رشته افسانه‌های دینی شد . این افسانه‌ها یا صُوری کهن دارند یا تازه‌تر . در زمان ساسانیان چنین افسانه‌ها یا اسطوره‌هایی موردِ ایرادِ آبای کلیسا قرار می‌گرفت و در بحث با مغان ، از این افسانه‌ها و اسطوره‌ها به‌عنوان کفر و بی‌دینی و نقطه‌ضعف دین زرتشتی (مغانه-زروانی) یاد می‌کردند . از سویی دیگر شباهت میان عقاید و خطوط اعتقاد مغان و زروانی‌ها بسیار است ، به‌صورتی که : "آیین زروانی صورت ویژه‌ای است از دین مادی مغان پیش از فرا رسیدن دین زرتشتی ."
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°پیش از سال ۴۸۵ ق.م که به‌طور رسمی سالنامه‌ی دینی ، مقارن با شهریاری خشایارشا اعلام شد ، مغان هنوز دین ترکیبی خود را اعلام نکرده بودند . این دینِ ترکیبی چهار گوشه‌ی اصلی داشت : زرتشتی ، آریایی باستان ، "زروانی-مغی" ؛ مجموعه‌ی نام خدایان و ایزدان در این سالنامه خود روشن و گویا است ، درحالیکه مغانِ پدیدآورنده ، در بنیاد به اندیشه‌ و باورهای زروانی-میترایی اهمیتِ بیشتری می‌دادند .
پارس‌های دوران هخامنشیان ، چون مادها در زندگی مذهبی و نیز در مناسبات اجتماعی و سیاسیِ خود تحت‌تأثیر و نفوذ فراوان مغان مادی قرار داشتند .

  • Zed.em

... در زمان خشایارشا می‌باشد که شکل مغانه‌ی دین زرتشتی رسمیت پیدا می‌کند . این شاهِ هخامنشی ، سیاست دینی کوروش و داریوش را نداشت . هرگاه آنان به دین ، خدایان ، مقدسات و معتقدات ملت‌های دیگر احترام می‌نهادند ، وی یا بر اثر فکر دینی و تعصبی که داشت ، یا به‌مقتضای سیاست ، در این امر سخت‌گیری می‌کرد .  در یکی از سنگ‌نبشته‌های خشایارشا ، پس از مقدمه‌ی تکراری که درباره‌ی اهورامزدا و ستایش وی و اینکه نیروی شاهی منبعث از او است ، می‌گوید :
" ... چنین گوید پادشاه خشایارشا : چون من شاه شدم ، در این سرزمین که در بالا از آن یاد شد ، ناآرامی‌هایی بود . از آن‌پس اهورامزدا مرا یاری کرد ، به‌خواست او این سرزمین‌ها را زدم . در این سرزمین‌ها جایی بود که پیش از این دیوان پرستیده می‌شدند . پس از آن ، من به‌خواست اهورامزدا این لانه‌ی دیوان Daeva-dana را ویران کردم و فرمان دادم ، دیوان نباید پرستیده شوند . آن‌جا که پیش از این دیوان پرستیده می‌شدند ، من اهورامزدا را در بَرزمَن° Barzman و با اَرتَه Arta پرستیدم . اگر چیزی دیگر چیز بدی کرده شده بود ، من آن‌را نیکو کردم ، و هرآنچه من کردم به‌خواست اهورامزدا کردم ...
تو ای فرزند زمان‌های آینده ، هرگاه چنین می‌اندیشی : من می‌خواهم که در زندگی خوشبخت Shiyata (شی‌یاتَه) و پس از مرگ رستگار Artâvan (اَرتاوَن) شوم ، از دادی Dâta (داتَه) [داد ، قانون] که اهورامزدا مقرر کرده است پیروی کن . اهورامزدا را در بَرزمَن و با اَرتَه پرستش کن ..."
این نشانگر سیاست دینی متفاوت خشایارشا است . چون به شاهی رسید ، در مصر شورش برپا بود . وی با تلاش فراوان شورش را فرونشاند و در مسأله‌ی دین نیز تساهل نشان نداد . آنگاه در بابل شورشی سخت درگرفت . شورش به‌رهبری مردی به‌نام 'شَمَش اِریب' بود . خشاریارشا با سپاهی بدان‌جا شتافت ، با مقاومت سختی مواجه شد . به همین‌جهت با سختی با این مقاومت مقابله کرد و چون شهر گشوده شد ، برخلاف کوروش ، به معبد 'مردوک' خداوند بزرگ بابلیان تاخت . تندیس زرین مردوک را که از زر ناب و با جواهرات فراوان آراسته شده بود بیرون کشید و در این گیر و دار ، کاهن بزرگ معبد کشته شد . همین رویدادها است که در کتیبه از آن یاد می‌شود ؛ معبد یا لانه‌ی دیوان ، منظور همین معابد است در مصر و بابل ، به‌ویژه این سرزمین اخیر . این‌جا برای نخستین‌بار است که با اصطلاح دیوَه daeva (دَئوَه) در دین هخامنشیان روبرو می‌شویم . همانگونه که در دین زرتشتی خدایانِ مردود ، دئِوَه (دیو) نامیده می‌شدند ، در اینجا نیز منظور از دیوان ، خدایان مردود هستند که نباید پرستیده شوند ، نه چیز دیگری که معنی تحقیرآمیز و پستی را برساند . این نخستین اثری است که باتوجه به موارد دیگر ، عنصری از دین زرتشتی نمودار می‌شود ، که نمایان می‌سازد توسط مغان این امر صورت گرفته است .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°واژه‌ی بَرزمَن همان بَرِسمَن اوستایی است ، اما صورت مادی آن که عبارت از شاخه‌هایی از گیاه مقدس باشد ، که یا به‌دست می‌گرفتند و ادعیه تلاوت می‌کردند و یا چنانکه هرودوت می‌گوید ، بر زمین می‌گستردند و هنگام مراسمِ قربانی کاربرد داشت .

  • Zed.em

وندیداد مشحون است از مطالبی که چه در اصول و چه در فروع با اندیشه‌ها و بیان و آموزش‌های زرتشت و ایرانیان در تضّاد است . به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند این شیوه‌ی فکری با تعالیم زرتشت در سرودها ، حتا نزدیک باشد . هر پژوهشگر و خواننده‌ی کنجکاوی ، در همان گام‌های نخستین به این نتیجه می‌رسد . آنچه که پس از برافتادن ساسانیان به دوران اسلامی منتقل شد ، همان اصول و مبانی و شریعتی است که عنصر غالب در آن ، از آنِ مغان بود و به دورانِ ما به‌عنوان دین زرتشتی رسید . دین زرتشتی تنها در سرودها یا گاتاها ، آن هم با یک ترجمه‌ی درست و دقیقِ علمی و قابلِ‌دفاع که واژه‌به‌واژه باشد میّسر است . آن فهمِ درست و راستینی که چه در قرونِ پیش از میلاد دریافت شده بود و برخی از مورخان لاتین‌نویس اشاره کرده‌اند که دین مغان (مجوس) از دین زرتشت جدا است [تاریخ مطالعات دین‌های ایرانی] و نیز بزرگان و اندیشمندانِ حکمت اشراق (حکمت خسروانی) چون شهاب‌الدین سهروردیِ مقتول و قطب‌الدین شیرازی یا قطب‌الدین اشکوری و شمس‌الدین محمد شهرزوری و ... در آثار خود هنگامی که با تعظیم و تکریم از زرتشت یاد می‌کنند ، اشاره‌ی آشکار می‌نمایند که دین زرتشتی فاصله‌ای بسیار با آیینِ مجوسی یا مغانه دارد .
[...]
... در بسیاری از موارد ، میان مسائل ، حدود ، آداب ، شعائر ، دستورها و فرائض دینیِ وندیداد با بخش‌های دیگر اوستا تضاد موجود است .
[...]
... این کتاب [وندیداد] ، شرایعِ [شریعت‌های] مغانِ مادی [از قبایل ماد] بوده است که قدرت را در دست داشتند و در زمان ساسانیان همه‌ی امور سیاسی ، دینی-اجتماعی و همه‌ی شئونِ مملکتی را قبضه کرده بودند . روحانیون زرتشتی در اقلیت واقع شده بودند و مغان که به‌طور کلی شناختِ درستی از آنان در دست نیست ، زیرِ لِوا و نامِ دیانتِ زرتشتی ، آداب ، رسوم و عقاید خود را معرفی می‌کردند و اَهّم آنها را در کتاب مذکور گردآوری کردند . قابل توضیح است که مغ به‌طور اصولی معنیِ شاملی را افاده می‌کرده ، یعنی روحانی . روحانیان زرتشتی یا میترایی ، مادی ، زروانی و ... مغان نامیده می‌شدند .
[...]
تاریخ نگارش وندیداد به‌تحقیق آشکار نیست . برخی آن‌را تدوین شده در دوران خشایارشا ، یعنی حدفاصل میان هخامنشیان و اشکانیان ، و برخی نیز در اواخر عهد اشکانیان می‌دانند . وندیداد اثری منثور است و گاه‌پاره‌های منظومی به‌شیوه‌ی اشعار باستان نیز در آن به‌نظر می‌رسد ، از آداب و شرایع مغان است که به‌مجموعه‌ی نوشته‌های دینیِ زرتشتی افزوده شد .
وی‌دَئِوَه‌داتَه به‌معنی قانونِ دیوستیز یا قانون ضدّ دیو است . این ترکیب که به‌شکل وندیداد مصطلح و مشهور می‌باشد ، عنوان یک نسک یا کتاب از پنج کتاب موجود اوستا است . در زمان ساسانیان ، اوستای فراهم شده و بزرگ را به بیست‌ویک نسک یا کتاب ، تقسیم کردند . کتاب نوزدهم همین وندیداد بود که به‌طور نسبی ، تنها جزئی است از آن بیست‌ویک نسک که به‌موجب اهمیت و تقدس و کارآیی در معتقداتِ وِه دینِ مَزدَیَسنی ، تا به‌امروز باقی مانده است .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

دو سال و نیم بعد ، در صبحگاه ۲۷ سپتامبر ۱۹۹۶ ، مریم با صدای هیاهو و سوت و موسیقی و آتشبازی از خواب بیدار شد . به اتاق نشیمن دوید و لیلا را هم پشت بنجره یافت ، درحالیکه عزیزه روی شانه‌اش نِشسته بود . لیلا چرخید و لبخند زد .
"طالبان اینجا هستند ."
مریم دوسال قبل ، در اکتبر ۱۹۹۴ درباره‌ی طالبان شنیده بود . در آن‌زمان رشید خبر آورده بود که طالبان سران جنگ را در قندهار سرنگون ساخته و شهر را گرفته‌اند . رشید می‌گفت این‌ها نیروهای شبه‌نظامی‌اند ، مرکب از جوانانِ پشتونی که خانواده‌های‌شان در طول جنگ با روس‌ها به پاکستان گریخته‌اند . بسیاری از آن‌ها در اردوگاه پناهندگان در مرز پاکستان ، بزرگ و یا حتی متولد شده بودند و در مدارسِ شریعت پاکستان درس خوانده بودند . رهبرشان مردی یک‌چشم و بی‌سواد و مرموز به‌نام ملاعمر بود که رشید با تمسخر می‌گفت خودش را همه‌کاره‌ی مردم می‌داند .
رشید گفته بود : "البته این جوان‌ها ریشه‌ای ندارند ." مخاطبش نه لیلا بود و نه مریم ...
[...]
از هر کامیون کسی با بلندگو پیام‌هایی اعلام می‌کرد . همان پیام‌ها از بلندگوی مساجد هم به‌گوش می‌رسید و همچنین از رادیو که حالا صدای‌شریعت خوانده می‌شد . پیام‌ها همچنین روی اعلامیه‌هایی نوشته شده و به خیابان‌ها ریخته شده بود . مریم یکی از آنها را در حیاط یافت :
"وطن ما اکنون امپراطوری اسلامی افغانستان نامیده می‌شود . این‌ها قوانینی است که ما اعمال کرده‌ایم و شما اطاعت خواهید کرد :
هریک از شهروندان باید روزانه پنج مرتبه نماز به‌جا آورد . اگر زمان نماز فرارسید و شما مشغول کار دیگری بودید ، شلاق خواهید خورد .
تمام مردها ریش خود را بلند خواهند کرد . اندازه‌ی آن دست‌کم باید به بلندی یک مشت گره کرده در زیر چانه باشد ، درغیر این‌صورت شلاق خواهند خورد .
همه‌ی پسرها عمامه به‌سر می‌گذارند . بچه‌های کلاس اول تا ششم عمامه‌ی سیاه می‌پوشند و کلاس‌های بالاتر عمامه‌ی سفید . همه‌ی پسرها البسه‌ی اسلامی به‌تن خواهند داشت . دکمه‌ی پیراهن‌ها باید بسته باشد .
آواز خواندن ممنوع است .
رقصیدن ممنوع است .
بازی ورق ، شطرنج ، قمار و بادبادک‌بازی ممنوع است .
نوشتن کتاب ، دیدن فیلم و کشیدن نقاشی ممنوع است .
اگر طوطی نگه دارید شلاق می‌خورید . پرنده‌گانتان کشته می‌شوند .
اگر دزدی کنید ، دستتان از مچ قطع می‌شود . و اگر دوباره دزدی کنید پایتان هم قطع می‌شود .
اگر مسلمان نیستید ، مراسم خود را در جایی به‌جا آورید که در دید مسلمانان قرار نگیرد . درغیر این‌صورت زندانی می‌شوید و شلاق می‌خورید . اگر بخواهید مسلمانی را منحرف نمایید و به‌دین خود جلب کنید اعدام می‌شوید .
قابل توجه زنان :
شما تمام وقت در خانه‌هایتان خواهید ماند . درست نیست که زن بی‌هدف در خیایان‌ها پرسه بزند . اگر بیرون بروید ، باید مرد مَحرمی همراهی‌تان کند . اگر در خیابان به تنهایی دیده شوید شلاق می‌خورید و به خانه‌تان برگردانده می‌شوید .
به‌هیچ‌عنوان حق ندارید صورتتان را نشان دهید . اگر برقع نپوشید به‌شدت مجازات می‌شوید .
لوازم آرایش ممنوع است .
جواهرات ممنوع است .
پوشیدن لباس‌های هوس‌انگیز ممنوع است .
حق حرف زدن ندارید مگر آنکه از شما سؤالی بکنند .
هیچ تماس چشمی با مردها نخواهید داشت .
در ملأعام نخواهید خندید ، وگرنه شلاق می‌خورید .
ناخن‌هایتان را لاک نمی‌زنید ، درغیر این‌صورت یک انگشتتان قطع می‌شود .
دخترها حق مدرسه رفتن ندارند . تمام مدارس دخترانه بلافاصله تعطیل می‌شوند .
زن‌ها حق کار کردن ندارند .
اگر زِنای محصنه مرتکب شوید ، محکوم به سنگسار می‌شوید .
گوش کنید ، خوب گوش کنید . اطاعت کنید . الله‌اکبر ."
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

و سرانجام در آوریل ۱۹۹۲ این اتفاق افتاد ؛ سالی که لیلا چهارده‌ساله شده بود .
نجیب‌الله دست‌آخر تسلیم شد و در محوطه‌ی سازمان ملل ، در نزدیکی قصر دارالامان در جنوب شهر پناه گرفت .
جهاد به پایان رسیده بود . گروه‌های مختلف کمونیستی که از شبِ تولد لیلا به قدرت رسیده بودند ، همگی شکست خوردند . قهرمان‌های مامی ، برادرانِ جنگجوی احمد و نور ، برنده شده بودند ، و حالا پس از یک‌دهه فدا کردنِ همه‌چیز ، پشت‌سر گذاشتن خانواده‌های‌شان ، زندگی در میان کوه‌ها و جنگ برای نجات افغانستان به کابل برمی‌گشتند ؛ با استخوان‌هایی فرسوده از جنگ ، اما زنده .
مامی اسم همه‌ی آنها را می‌دانست .
یکی از آن‌ها دوستوم بود ، فرمانده‌ی متظاهر ازبک و رهبر جنبش ملی ، که معروف بود مرتب رنگ عوض می‌کند . گلبدین حکمتیار قاطع و سرسخت ، رهبر حزب اسلام ؛ حکمتیار پشتون بود و مهندسی خوانده بود ، و یک‌بار یک دانشجوی طرفدارِ مائو را به‌قتل رسانده بود . ربانی ، رهبر تاجیکِ حزب جماعت اسلام ، که در دوران سلطنت ، اسلام را در دانشگاه کابل تدریس می‌کرد . سیّاف ، پشتونی با ریشه‌های عربی ، مسلمانی سرسپرده و رهبر حزب اتحادیه‌ی اسلام . عبدالعلی مزاری ، رهبر حزب وحدت که میانِ هواخواهانِ هزاره‌ای‌اش به بابامزاری معروف بود و با شیعه‌های ایران پیوند نزدیکی داشت .
و البته قهرمان مامی ، متحدِ ربانی فرمانده‌ی تاجیک متفکر و پرجاذبه ، احمدشاه مسعود ، شیرِ پنج‌شیر . مامی عکسی از او را به دیوار اتاقش زده بود .
[...]
شگفت‌انگیز بود که همه‌چیز چه‌طور به‌سرعتِ برق و باد اتفاق افتاد ‌.
شورای رهبری موقت تشکیل شد و ربانی را به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کرد . سایر گروه‌ها اعتراض کردند . مسعود همه را به صلح و آرامش دعوت کرد .
حکمتیار که کنار گذاشته شده بود ، به خشم آمده بود . هزاره‌ای‌ها ، با تاریخچه‌ی طولانیِ فشار و سرکوب ، می‌خروشیدند . اهانت‌ها آغاز شد ، ماشه‌ی تپانچه‌ها فشرده شد ، اتهامات آغاز گشت . جلسات با خشم به‌هم ریخت و درها به‌هم کوبیده شد . نفسِ شهر بند آمد و در کوه‌ها کلاشنیکف‌ها به‌صدا درآمد .
مجاهدین که تا دندان مسلح بودند اما حالا دیگر دشمنِ مشترکی نداشتند ، با یکدیگر به‌دشمنی برخاستند .
سرانجام روز تصفیه‌حساب‌های کابل فرا رسیده بود .
و زمانیکه از آسمان شهر موشک بارید ، مردم به پناهگاه‌ها هجوم بردند . مامی هم همینطور ، او دوباره سیاه پوشید ، به اتاقش رفت ، پرده‌ها را کشید ، و زیر پتویی پنهان شد .
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

لیلا ، زن‌ها در این کشور همیشه روزگارِ سختی داشته‌اند ، اما احتمالاً حالا آزادتر شده‌اند و تحت لِوای کمونیسم از حقوق بیشتری برخوردارند . در این‌گونه مواقع بابی همیشه آهسته حرف می‌زد ، می‌دانست همسرش از شنیدن تأیید حکومت کمونیست‌ها عصبانی می‌شود . بابی می‌گفت : اما این حقیقت است . اکنون زمان خوبی برای زن بودن در افغانستان است ، تو می‌توانی از این موقعیت استفاده کنی لیلا . بابی با اندوه سر تکان می‌داد و می‌گفت : البته آزاد شدن زن‌ها در این کشور یکی از دلایلی است که مردم اسلحه به‌دست گرفته‌اند .
منظور حکیم ، مردم کابل نبودند که همیشه ترقی‌خواه بودند . در اینجا زن‌ها در دانشگاه درس می‌دادند ، مدیر مدرسه بودند ، در کابینه‌ی دولت بودند . نه ، منظور بابی مناطق قبیله‌ای بود ، به‌ویژه منطقه‌ی پشتون در جنوب یا شرق ، در نزدیکی مرز پاکستان ، جایی که زن‌ها به‌ندرت در خیابان دیده می‌شدند و در این‌صورت‌ هم برقع می‌پوشیدند و مردی همراهی‌شان می‌کرد . منظور بابی مناطق قبیله‌ای بود که مردها با همان سنت‌های دیرینه زندگی می‌کردند و علیه کمونیست‌ها و دادنِ آزادی به زن‌ها قیام می‌کردند و حاضر نبودند قوانین کهنه‌ای همچون ازدواج‌های اجباری و یا بالا بردن حداقل سن ازدواج دخترها را منسوخ کنند . در آنجا مردها چنین آزادی‌هایی را توهینی به سنت‌های دیرینه‌ی خود می‌پنداشتند و حاضر نبودند بشنوند که دولت به آن‌ها دستور می‌دهد دخترانشان را به مدرسه بفرستند و بگذارند کنار مردها کار کنند .
بابی به مسخره می‌گفت : خدایا توبه ! و بعد آهی می‌کشید و می‌گفت : لیلا ، عشقِ من ، تنها دشمنی که افغان نمی‌تواند از پا درآورد ، خودش است ‌‌.
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

در مقدمه‌ی رساله‌ی 'مبحثٌ عن القوى النفسانیة' آمده :
"شنیده‌ام از 'رأس‌الحکما' که در موافقت با قولِ آنان می‌گوید : کسی که از شناختن خود ناتوان است ، سزاوارِ آن است که از شناختن خالق خویش ناتوان باشد . چگونه می‌توان به‌قولِ کسی که خود را نمی‌شناسد ، در شناختنِ اشیاء اعتماد کرد ؟"
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... مراد از خیال نه خیال موهوم ، که خیالِ انسانی است که مزاجی کامل دارد .
بنابه تفسیر نگارنده از خیال سینوی ، مراد ابن‌سینا از خیال -به‌خصوص باتوجه به‌اینکه اشرف‌الانبیا ، خاتم پیامبران است و پس از او روزگار احتجابِ صورت‌های معقول آغاز می‌شود و تاریخ بشریت تاریخِ غلبه‌ی صورت‌های محسوس می‌گردد- این است که برای همه‌ی انسان‌ها ، بدون نیاز به واسطه‌های بشری ، پنجره‌ای به‌نام خیال به‌سوی عوالم غیبی گشوده است و هیچ انسانی نیست که از آن بی‌بهره باشد . زیرا مطابقِ تصریح ابن‌سینا ،
[...متن‌عربی...]
وظیفه‌ی اصلی این ویژگی که مرتبط با خیال است ، این است که ارتباطِ انسان را با کلّ هستی برقرار کند و عوالم غیبی را به او نشان بدهد .
[...متن‌عربی...]
این ارتباط با عوالم غیبی از طریق خیال ، برای اکثر مردم هنگام خواب و در رؤیا حاصل می‌شود ، اما برای پیامبر این ارتباط هم در خواب حاصل است و هم در بیداری .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... ابن‌سینا در آن فصل ، ذیلِ عنوانِ "اشاره" ، بحثی دلکش مطرح می‌کند در تطبیق مراتب عقول با آیه‌ی شریفه‌ی 'نور' ؛° و در آنجا 'فکر' را درخت زیتون و 'حدس' را روغن زیتون می‌داند . خواجه‌ی گرانقدر [خواجه نصیرالدین طوسی] در تفسیر سخن شیخ و در تعلیلِ تطبیق 'فکر' بر 'درخت زیتون' می‌گوید :
[...متن عربی...]
تشبیه فکر به درخت زیتون از این‌جهت است که درخت زیتون این استعداد را دارد که بذاته قابل نور باشد ؛ اما برای نور شدن باید راهی دور و دراز را طی کند . درعین حال خواجه قائل است که فکری که به انقطاع و گسست از علم و نورانیت مبتلا شود ، با 'فکر'ی که درختِ زیتون است مغایرت دارد . به‌زعم راقم سطور ، سرّ این مغایرت را در آنجا باید جست که آن فکر که در شبکه‌ی مراتب نور هستی قرار دارد ، سرانجام به نورانیت می‌رسد و در این‌جهت ، همانند درخت زیتون است ؛ زیرا سرانجام و پس از عبور از پیچ و خم‌های معبر زمان ، درخت زیتون ثمره و بار می‌دهد و این‌ بار ، پس از تحمل رنج و مشقت فراوان ، روغن زیتون خواهد شد که اگر یک گام دیگر بردارد ، نور می‌شود . اما آن فکر که در سلسله‌ی انوار نیست ، و بدون تأیید الهی می‌خواهد به نور برسد ، گاه می‌رسد و گاه نمی‌رسد ؛ بنابراین باید راهی را جست که در آن ، احتمال انقطاع از نور و امکانِ ابتلا به ظلمت نباشد ، و با تأیید ، وصولِ به نور قطعی باشد ؛ به‌قول خواجه‌ی شیراز :

بنده‌ی پیر خراباتم که لطفش دائم است // ورنه لطف شیخ و زاهد ، گاه هست و گاه نیست 
دقیقاً به همین‌جهت است که ابن‌سینا ، همواره در آغاز منطق ، فصلی را می‌گشاید در 'منفعت منطق' و در آنجا منطق‌شناسی می‌کند و فلسفه‌ی منطق می‌گوید ، و جایگاه منطق را در حرکت عقلی برای نیل به نور و حقیقت معین می‌کند ، و در پایان بحث از چیزی به‌عنوان تأیید الهی سخن می‌گوید .°°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°الاشارات و التنبیهات ، ص۳۵۳ به‌بعد
°°ر.ک.النجاة (چاپ صبری کردی) ، ص۵ و الشفا ، المنطق ، ج۱ ، ص۲۰

  • Zed.em

افلاطون و ارسطو با تمامِ اختلافات و تفاوت‌های اساسی که در فلسفه‌ی خود دارند ، در این‌نقطه مشترکند که عقل مستقل بشری بدونِ نیاز به وحی الهی ، قادر است حقایق عالم را درک کند . البته هریک از این دو فیلسوفِ بزرگ ، روش و متد خاصی را پیشنهاد می‌کنند که با روش دیگری کاملاً تفاوت دارد .
در مقابلِ آن‌دو ، ابن‌سینا با فریادِ رسا اعلام می‌کند که البته عقل مستقل بشری تواناییِ سعی و کوشش برای تقّرب به حریم حقایق هستی را دارد ، اما هیچ تضمینی برای وصول قطعی او به حقیقت وجود ندارد .  بنابراین عقل مستقل بشری ، حتی اگر بر اساس سِیر دیالکتیکی افلاطون حرکت کند ، و حتی اگر با رعایت همه‌ی قواعد منطق ارسطو گام بردارد ، وصولِ آن به حقیقت احتمالی است ؛ ممکن است برسد ، ممکن است نرسد .
دقیقاً به‌همین جهت است که تئوریِ 'وحدت فلسفه' که در فارابیِ متقدم ، به‌منظورِ سعی صادقانه برای حفظ اعتبار فلسفه صورت گرفته ، و همچنین کوشش برای جمع میان افلاطون و ارسطو که باز در فارابیِ متقدم به همان منظور تحقق یافته ، نه‌تنها در ابن‌سینا به‌چشم نمی‌خورد ، بلکه وی در مواردِ متعدد اقوالِ افلاطون را تضعیف می‌کند و عقل افلاطونی را کنار می‌نهد و در پایانِ معرفةالنفس ، و با مطرح کردن 'عقل قدسی' از عقل ارسطویی نیز فاصله می‌گیرد و به عقل نبوی و حکمت ایمانی پناه می‌برد .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... فلسفه‌ی ابن‌سینا -همانند فارابی- درنهایت چرخشی است از 'وجودشناسی' به 'انسان‌شناسی' و جست‌وجوی جایگاه وجودی انسان و پیدا کردن رابطه‌ی او با خدا ، و سرانجام تمهید زمینه‌ای برای سعادت انسان .
یکی از نشانه‌های بارز این چرخش آن است که 'انسانِ ماهوی' در اندیشه‌ی یونانی ، گرچه در پاره‌ای از مباحثِ ابن‌سینا کم و بیش حضور دارد ، اما رفته‌رفته چهره‌ی انسانِ تاریخی لابه‌لای آثار ابن‌سینا هویدا می‌گردد . این چهره‌ی انسان همان چیزی است که بعدها در عرفانِ نظری ابن‌عربی به برگ و بار می‌نشیند . نگارنده به‌هیچ‌وجه میان ابن‌سینا و ابن‌عربی قائل به انفصال و گسست نیست . اصل عرفان نظری ابن‌عربی و بسیاری از مباحثی که مطرح می‌کند و حتی پاره‌ای از اصطلاحات او وامدار ابن‌سینا است ؛ ازجمله همین نگاه تاریخی به انسان که ریشه در قرآن کریم و ادیان ابراهیمی دارد .
یکی از شواهد نگاه تاریخی ابن‌سینا به انسان و درنتیجه به علوم ، معیاری است که در آغازِ 'منطق‌المشرقیین' برای تقسیم‌بندی علوم به‌دست می‌دهد و در آنجا سخن از زمان می‌گوید :
[...متن‌عربی...]
مطابق این بیان ، بسیاری از علوم ، مربوط به زمانی خاص هستند و به‌اصطلاحِ امروز تاریخ‌مصرف دارند و پس از مدتی تاریخ آنها منقضی می‌شود و به‌کار نمی‌آید : "ثم تسقط بعدها" . اما برخی از دانش‌ها ، دانش دیروز و امروز و فردا نیست ، بلکه مسائلِ آن دانش ، مسائلِ همیشه‌ی انسان است . علمی که مسائلش زمانی و مربوط به عصر و دوره‌ی خاصی نیست ، علمی است که نامش 'حکمت' است . به‌نظر نگارنده ، باتوجه به‌اینکه ابن‌سینا اکنون آثاری را که ناظر به فلسفه‌ی یونانیان نوشته پشت‌سر نهاده ، درصدد نوشتن 'حکمت مشرقیان' است ؛ نباید 'حکمت' را در عبارت مذکور معادل فلسفه دانست ، بلکه حکمت در اینجا ناظر به معنای قرآنی آن است ، که معلمِ آن پیامبرانند .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... یکی از مباحث کلیدی که در دوران مدرن مطرح شده بحث تساوی عقول (مثلاً در دکارت) یا ساختار مشترک عقول (مثلاً در کانت) است .° بر اساس این مبنا ، همه‌ی انسان‌ها دارای عقول مساوی و یکسان ، یا ساختارِ مشترک عقلی هستند . این‌که یکی بیش‌تر از دیگری می‌داند ، ربطی به ساختار اصلی عقل ندارد . این دانسته‌ها و معلومات ، افزوده‌هایی به ساختار اصلی عقل است .
کسانی که قائل به اتحاد عاقل و معقول هستند ، تساوی عقول و یا ساختار مشترک عقل را نمی‌پذیرند و قائل به تفاوت ذاتی عقول هستند . قول به تفاوت ذاتی عقولِ انسانی ، می‌تواند یکی از مبانی اعتقاد به‌ضرورت نبوت باشد . به‌همین‌جهت است که زکریای رازی با مبنای تساوی عقول آدمیان ، به انکار نبوت پرداخته است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )


°در سنت فلسفی ما یکی از کسانی که بحث تساوی عقول را به‌گونه‌ای کاملاً جدی مطرح کرده و به بسیاری از لوازم آن ملتزم است ، زکریای رازی است .

  • Zed.em

... نه واحد است و نه معبود ، بلکه خدایی معقول و مُحرّکِ عالم است .
[...]
به‌عبارتِ دیگر ، خدای ارسطو خدایی است که به‌حسب ضرورت عقلی وجود دارد ، و درنتیجه‌ اگر فهمِ عقل‌ها تغییر کند و برای تبیینِ وجود و حرکت نیازی به خدا نباشد ، می‌توان از 'خدا' صرف‌نظر کرد ؛ همچنان‌که پاره‌ای از فیلسوفان چنین کردند . اما خدای فارابی و ابن‌سینا ، خدای ایمانی است ، نه خدای ضرورتِ عقلی ؛ و ازاین‌رو اگر همه‌ی عقول نیز زیر و رو شود ، خدا همچنان هست .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

اگر بخواهیم به‌نقاطِ‌عطف جریان این 'وجودشناسی' فقط فهرست‌وار اشاره کنیم ، چنین خواهد بود :

  • نخستین‌بار فارابی ، در دوره‌ی دوم از زندگیِ فلسفی خود ، مباحثی را در وجودشناسی فلسفی مطرح می‌کند تا بتواند گام اول را در تأسیس مابعدالطبیعه‌ی ایمانی بردارد .
  • ابن‌سینا راهِ فارابیِ متأخر را ادامه می‌دهد و مباحث حوزه‌ی وجودشناسی فلسفی را به‌گونه‌ای مبسوط و مشروح مطرح می‌کند ، اما این وجودشناسی سر از بن‌بست درمی‌آورد ؛ بن‌بستی که ابن‌سینا بر آن وقوف می‌یابد و در ادامه‌ی گام نخست فارابی در 'فصوص‌الحکم' ، راهِ عقلانیتِ عرفانی را می‌گشاید تا زمینه را برای تحقّق عقل ایمانی و حکمت نبوی هموار کند .
  • سهروردی در طراحی 'حکمت اشراق' بر بن‌بستِ وجودشناسی فلسفی وقوف می‌یابد و در ادامه‌ی عرفان ابن‌سینا ، 'وجود' را برمی‌دارد و جای آن‌را به 'نور' می‌دهد .
  • اکنون نوبت به ابن‌عربی می‌رسد . وی که وارث به‌حق حکمت اسلامی است ، و بر پیچ و خَم‌ها و گردنه‌های صعب‌العبورِ راهِ وجودشناسی عقلی واقف است ، دوباره 'وجود' را برمی‌گرداند ، اما این‌بار به معنایی دیگر . در عرفانِ نظری که مؤسس آن ابن‌عربی است ، 'وجود' به‌معنای خدا است ، و اگر خدا واحد است -که هست- پس وجود نیز واحد است . اما این 'وجودِ واحد' را نه ازطریق عقل فلسفی که فقط از راهِ ایمان می‌توان درک و تبیین کرد . این‌جا است که سخن از وحدتِ شخصیِ وجود ، گفته می‌شود و برای تبیین این 'وحدت شخصی وجود' از یک‌سو ، و برای تبیین کثرات این عالم ، از سوی دیگر ، افقِ شکوهمند و پُرصلابت 'وجودشناسی خیالی' مفتوح می‌گردد .
  • با آمدن صدرالمتألهین ، و ظهور حکمت متعالیه ، کوششی نوین آغاز می‌شود که درعینِ پذیرش اینکه 'وجود' به‌معنای 'خدا' است ، این 'وحدت وجود' به‌نحو عقلی تبیین گردد ؛ و از این‌رو در برابر 'وحدت شخصیِ وجود' از نظر ابن‌عربی ، صدرا سخن از 'وحدتِ سنخیِ وجود' و تشکیک در وجود می‌گوید ؛ اما کوشش صدرا نیز پس از گشودن آفاقی دیگر ، درنهایت به وحدت شخصی وجود می‌انجامد .
اگر سِیر مذکور پذیرفته آید ، از یک‌جانب ناگزیریم اصالت وجود در صدرا را به‌معنای اصالت خدا و اصالت ایمان به خدا بفهمیم ؛ و از جانب دیگر مجاز نیستیم که از منظر اصالت وجودِ صدرایی ، نحوه‌ی عروضِ وجود بر ماهیت را در ابن‌سینا تفسیر کنیم . زیرا تفسیرِ این عروض در ابن‌سینا ، باید به‌گونه‌ای کاملاً فلسفی و عقلی صورت گیرد تا بن‌بستِ وجودشناسی فلسفی آشکار و عیان شود ؛ و درنتیجه ظهورِ سهروردی و ابن‌عربی و صدرا قابل توضیح باشد . اگر ابن‌سینا همان سخن صدرا را گفته است ، پس خود صدرا چه می‌گوید ؟
بنابراین ما ناگزیریم با صرف‌نظر از قرائتِ صدرایی ، و صرفاً با طرح پرسش در برابر متون سینوی ، به فهم مرادِ او از عروض وجود بر ماهیت بپردازیم .
از آن‌سو نیز باید مشابه همین کوشش را به‌عمل آوریم تا تفاوت وجودشناسیِ فارابی و ابن‌سینا را با متافیزیکِ ارسطو دریابیم و متذکر باشیم . درغیر این‌صورت نیز به مراد از عروضِ وجود نخواهیم رسید . البته هیچ‌یک از آن‌دو حکیم ، به‌تفاوت مذکور و تأسیس مابعدالطبیعه‌ی ایمانی ، و جدا کردن راه‌ِشان از ارسطو تصریح نکرده‌اند ؛ زیرا پیش‌فرض آنان -حداقل در دوره‌ای خاص- این است که ارسطو حکیمی الهی است و تعالیم او با تعالیم ادیان ابراهیم هیچ تعارضی ندارد . سِرّ اینکه ابن‌سینا چهل‌بار متافیزیکِ ارسطو را خواند و نفهمید ، دقیقاً در همین‌جا نهفته است که او در متافیزیکِ ارسطو ، خدای ادیان ابراهیمی را جستجو می‌کرد و نمی‌یافت ، و این فارابی بود که او را از حیرت و سرگردانی نجات داد .
تفاوتِ اصلیِ وجودشناسیِ فلسفیِ فارابی و ابن‌سینا با متافیزیکِ ارسطو در این است که غایتِ مابعدالطبیعه‌ی این‌دو حکیم 'معرفةالله' است ، و اول و آخرِ این وجودشناسی خدا است ، درحالیکه اول و آخرِ متافیزیکِ ارسطو عقلِ مستقلِ بشری است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )
  • Zed.em

فلسفه‌ای که توسط فارابی و ابن‌سینا در ساحت ایمان به خدا بنیان‌گذاری می‌شود ، و 'اوّلِ' آن خدا است و 'آخرِ' آن نیز خدا است ، با فلسفه‌ی یونان که اولش 'عقل' و آخرش 'عقل' است ، ماهیتاً متفاوت است .
سرانجام اینکه چون غایت وجودشناسی ابن‌سینا ، معرفةالربّ است ، و مطابق بیان شیخ : معرفةالنفس مرقاة الی معرفةالربّ ، کلّ متافیزیک ابن‌سینا چرخشی است از وجودشناسی به انسان‌شناسی ؛ فلسفه‌ی او بر دو رُکن استوار است : خدا و انسان ؛ به‌عبارتی می‌توان گفت : مبدأ و معاد .
ابن‌سینا در آغاز کتاب 'المبدأ و المعاد' می‌گوید :
"می‌خواهم در این گفتار حقیقتِ آن چیزی را بیان کنم که نزد مشائیانِ اهل تحصیل [جستجوگرانِ حقیقت] وجود دارد که همان بیان حالِ مبدأ و معاد باشد . پس گفتار حاضر من ، ثمره‌ی دو علم کبیر را در بَر دارد ؛ یکی علمی که موسوم است به‌اینکه درباره‌ی 'مابعدالطبیعه' است و دیگری علمی موسوم به‌اینکه درباره‌ی 'طبیعیات' است . ثمره‌ی علمی که درباره‌ی مابعدالطبیعه است همان بخشی از آن است که معروف به "اثولوجیا" است و درباره‌ی 'ربوبیّت' و مبدأ اول و نسبت موجودات ، با همان ترتیب خاصی که دارند ، به او است ؛ و ثمره‌ی علم درباره‌ی طبیعیات عبارت است از معرفت بقای نفس انسانی و اینکه دارای معاد است ."
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

همچنین ابن‌سینا درباره‌ی تشخّص چنین می‌گوید :
"تشخّص آن است که شئ دارای صفتِ ویژه و مختصّ خود شود که مثل او نتواند در وجود ، با او شرکت داشته باشد ‌."°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°التعلیقات ، ص۶۶

  • Zed.em

... نزد منطقیانِ مسلمان ، منطق مشتمل بر هشت کتاب یا هشت مبحث است که آنها را فارابی در 'احصاء‌العلوم' چنین آورده است :

  • کتاب المقولات ؛ به یونانی : قاطیغوریاس .
  • کتاب العبارة ؛ به یونانی : باری‌ارمینیاس .
  • کتاب القیاس ؛ به یونانی : آنالوطیقای اول .
  • کتاب البرهان ؛ به یونانی : آنالوطیقای ثانی .
  • کتاب الجدل ؛ به یونانی : طوبیقا .
  • کتاب السفسطة ؛ به یونانی : سوفسطیقا .
  • کتاب الخطابة ؛ به یونانی : ریطوریقا .
  • کتاب الشعر ؛ به یونانی : بوطیقا .
این هشت مبحث به‌اضافه‌ی مبحثی در آغاز ، تحت عنوان 'مدخل' یا 'ایساغوجی' که در بابِ الفاظی است که بر معانی کلی دلالت دارند ، مجموعه‌ای منطقی را که 'اُرگانون' گویند ، تشکیل می‌دهد .
کتاب‌های هشت‌گانه‌ی منطق ، از آنِ ارسطو است و مدخل یا ایساغوجی از آن‌ِ فوفوریوس صوری (۲۳۳-۳۰۴ م) است ، که آن‌را به‌عنوان مقدمه‌ای برای ورود به مباحث اصلی منطق ، به مجموعه‌ی ارسطو افزوده است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )
  • Zed.em

منطق را چنین تعریف کرده‌اند :
"آلة قانونیة تعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ فى‌الفکر .° یعنی : منطق ، ابزاری قانونمند است که مراعات آن ، ذهن را از خطای در فکر نگهداری می‌کند ."
بدین‌ترتیب تفکر منطقی یک روش و متد است که فیلسوف از آن‌حیث که فیلسوف است ، بر اساس آن حرکت می‌کند و به کشف مجهولات می‌پردازد . سیر عقلی مبتنی بر متد - خواه تفکر منطقی باشد و خواه هر متد دیگری مثلاً متد دکارتی که مؤلفه‌های آن وضوح و تمایز است - ویژگی‌هایی دارد که یکی از برجسته‌ترین آنها این است که متد ، برای متفکرِ ملزم به متد ، موضوعیت دارد . یعنی او تابع متد و ملزم به پذیرشِ لوازم آن است ؛ بنابراین در حرکت بر اساسِ متد ، مقصد نامعلوم است . مقصد آن جای نامعلومی است که متد ما را به آنجا می‌رساند . شاخصه‌ی اصلی فیلسوفان عقلی‌مسلک این است که حرکت فلسفی آنان بر اساسِ متدی خاص طراحی شده است .
در مقابل آنان ، حکمای اشراقی و اهل عرفان - به‌تعبیر دقیق‌تر اهل ایمان به غیب - قرار دارند ، که حرکت فکری آنان مبتنی بر 'سلوک' است نه متد . مراد از سلوک ، حرکتِ فکری است که مقصد آن از پیش معلوم است و سالِک از آغاز راه می‌داند که سِیر او باید به‌کجا منتهی شود .
[...]
این نکته را نیز باید مدنظر داشت که اهل سلوک نیز ممکن است از روش و متد استفاده کنند ، اما این استفاده دو حالت دارد ، یا جنبه‌ی مقدماتی دارد و در مرتبه‌ی خاصی از حرکت فکری آنان مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد و در مرتبه‌ی بعدی از آن عبور می‌کنند ، یا روش آنان در چهارچوب سلوکشان قرار دارد و بدین‌ترتیب جنبه‌ی ابزاری و طریقت دارد و برای وصول به مقصود است . از این‌رو می‌توان این روش را 'روش مقید' نامید ، در برابر روش عقلگرایان که 'روش مطلق' است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em