aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۸۳۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

وقار و مناعت طبع اش همان خار بود . او به خوبی از این مساله آگاهی داشت که علاقه اش به ظرافت و زیبایی و انزجارش از چیزهای خشن و زمخت امر بیهوده ای بیش نیست . او گیاهی بی ریشه بود . بی آنکه بخواهد خانواده اش را تحقیر کند و اصول دیرپای آنرا زیر پا بگذارد ، فی النفسه محکوم به اینکار بود ؛ و این سَمّ ، به همانگونه که موجب از بین رفتن و فنای خانواده اش می شد ، زندگیِ خودش را نیز از رشد باز می داشت . مردِ جوان خوش سیما ، احساس می کرد که این بطالت در حقیقت نمایانگر موجودیت خود او نیز هست .
اعتقادش به اینکه هدفش در زندگی چیزی بیشتر از مورد مصرف قرار گرفتن همچون صافی یی برای تقطیر زهر نخواهد بود ، جزئی از غرور هیجده سالگی اش به شمار می رفت . اطمینان داشت که دستان زیبا و سفیدش هرگز آلوده نخواهد شد و پینه ای بر آنها نقش نخواهد بست . می خواست همچون طنابی آویخته از دکل ، حرکتش به وزش هر نسیم بستگی داشته باشد . تنها چیزی که به نظرش پایدار و معتبر می آمد این بود که به خاطر احساسات هیجان انگیزش زندگی کند ؛ هرچند به تمامی بیهوده و ناپایدار باشند ، از بین بروند تا بارِ دیگر با ضرباهنگی تُندتر اوج بگیرند ، بی هیچ هدف و جهتی به خاموشی بگرایند و از نو شعله ور شوند .
در هر حال هیچ چیز توجه اش را جلب نمی کرد .
برف بهاری ( یوکیو می شیما )
  • Zed.em
کمی پایین تر پشت آلاچیقِ باشکوهی پوشیده از گلهای ارغوانی و سفید ، معبد دیگری دیده می شد که به یادِ 'ایناری' خدای کشت و برداشتِ محصول ساخته شده بود . همه ساله در اواخر ماه مه مراسم سالگشت فوت پدربزرگش برگزار می شد و در آن روزها آلاچیق در نهایت زیبایی و غرق گل و شکوفه بود ؛ در نتیجه هنگام گرد آمدن خانواده برای انجام مراسم در آنجا ، اغلب خانم ها به زیر سایه ی آن پناه می بردند تا از تابش تند آفتاب در امان باشند . صورت های سفید زنها که بخاطر این مراسم با دقتی بیش از همیشه به آن پودر می زدند ، با پرتو بنفش در هم می آمیخت ؛ انگار سایه ی دلپذیری از مرگ بر گونه های شان گُل انداخته باشد .
برف بهاری ( یوکیو می شیما )
  • Zed.em
رابیه از همکاران آلمانی اش می ترسد ؛ خود آلمانی ها هم از خودشان می ترسند . رابیه نمی دانست که آلمانی ها با قشونشان تا چه حد برای اهالی کشورهای اشغالی ترس برمی انگیزند . آلمانیها هم مثل نسناسها ، گرگها ، جانیان و بخصوص مبتلایان به جنون آدمکشی ترس آورند . در اینمورد من هیچوقت ندانسته ام چطور باید حق مطلب را ادا کرد ، و چطور باید برای آنانی که در ایندوره نزیسته اند ، از این نوع ترس سخن گفت . من طی محاکمه ی رابیه پی بردم که هویتش تقلبی است ، که این نام را از یکی از یارانش به عاریت گرفته است ، از آدمی آلمانی تبار که در حوالی نیس سر به نیست شده بود .
درد ( مارگریت دوراس )
  • Zed.em
ما به اروپا تعلق داریم ، و این همه در اروپا می گذرد ؛ در اروپایی که ما همگی ، در برابر بقایای عالم ، در بند مانده ایم و در پیرامونمان همواره همان اقیانوسها ، همان تهاجمات و همان جنگ . ما از تبار سوختگان کوره های آدم سوزی هستیم ، از تبار آنانی که در مای دانک با گاز خفه شدند ، با نازیها نیز همتباریم ؛ سهمی همسان از کوره های آدم سوزی بوخنوالد ، از گرسنگی در گور . گودالهای همگانی برگن - بلسن . سهمی از این گودالها از آنِ ماست ، این اسکلت های بی اندازه همانند ، اعضای یک خانواده ی اروپایی اند . و اینهمه نه در جزیره ی سوند و نه در سواحل اقیانوس آرام ، که در سرزمین ما ، در سرزمین اروپا روی داده است . اسکلت های چهارصدهزار کمونیست آلمانی که در فاصله ی ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۸ جان خود را در دورا از دست دادند نیز در این گور - گودال عظیم همگانی اروپایی مدفونند ، و همراهشان میلیونها یهودی و میلیونها اعتقاد به خدا ؛ همراه هر یهودی ، بله ، همراه هر یهودی ، اعتقادی به خدا . آمریکایی ها می گویند : "در حال حاضر حتی یک آمریکایی - خواه آرایشگری در شیکاگو و یا دهقانی در کنتاکی - وجود ندارد که نداند در اردوگاههای آلمان چه گذشته است ." آمریکایی ها برآنند تا ساز و کارِ حیرت آور ماشین جنگی آمریکا را برای ما ترسیم کنند ، و غرض ، اطمینان دادن به آن دهقان و آرایشگری است که در آغاز نمی دانستند چرا و به چه حق فرزندانشان را برای نبرد در جبهه ی اروپا از چنگشان بیرون کشیده اند . وقتی خبر اعدام موسیلینی را به آمریکایی ها بدهند و بگویند که جسدش را به چنگک قصّابی آویخته اند ، مغزشان از کار می ایستد ، یکّه خواهند خورد .
درد ( مارگریت دوراس )
  • Zed.em
دیگر در وجود من جایی برای عبارات سنجیده ی کتاب های نوشته شده وجود ندارد . تمام کتابها از پاسخ به خانم بورد و من درمانده اند ، ناتوانند . ما در راس پِیکاری بی نام و نشان قرار داریم ، نبردی بی سلاح ، بدون خونِ ریخته ، بدون افتخار ، در اوج انتظار . و در پس ما ، تمدن بساط خویش را بر خاکستر گسترده است ؛ تمدن و کلّ اندیشه ، اندیشه ای تلنبار شده از پس قرنها . خانم بورد از هر فرضیه ای رویگردان است . آنچه در پس پیشانی خانم بورد و من می گذرد ، همانا زیر و زبر شدن های بی هدف است ، ریشه گسستن از چیزی نامعلوم و زایل شدن هایی به همین صورت ، و فواصلی که همچون کرم های معده بوجود می آیند و بعد حذف می شوند ، آنقدر تحلیل می روند تا بمیرند . هرچه هست ، رنج و عذاب است و بس ، فغان و خونریزی است ؛ از اینرو اندیشه از صورت بستن منع شده و در این آشفتگی نقشی ندارد ، جایش همواره بدست همین آشفتگی غصب شده است ؛ اندیشه ای بی امکان ، رویارویِ هرج و مرج .
درد ( مارگریت دوراس )
  • Zed.em
روز سوم آوریل ، دوگل جمله ی معصیت باری بر زبان راند : "روزهای اشک و آه سپری شد ، روزهای افتخار فرا رسیده است ." ما هرگز او را نخواهیم بخشید . گفته است : "در میان نقاطی از زمین که خدا برگزیده است تا فرامین خود را صادر کند ، پاریس همواره مظهر بوده است ... پاریس مظهر بود هنگامی که در ژانویه ی ۱۸۷۱ تسلیم شد تا خود را وقف پیروزی آلمان پروسی نماید ... مظهر بود در بحبوحه ی روزهای مشهور ۱۹۱۴ ... و در ۱۹۴۰ همچنان مظهر بود ." از کمون هیچ حرفی نمی زند ؛ موجودیت آلمان پروسی را در گرو شکست ۱۸۷۰ می داند . به نظر دوگل ، کمون باعث شد تا این مِیل پَلشت ، یعنی اعتقاد به موجودیت و قدرت خود ، در نزد توده ها رواج یابد . دوگل این مداح مسلم جناح راست - که سخنانش را تنها برای دست راستیها - ایراد می کند ، می خواهد نیروی زوال ناپذیر ملت را خدشه دار کند . او ملت را ضعیف و مومن می خواهد ؛ طالب این است که مردم هم مانند بورژوازی ، گُلیست باشند ؛ خواستار بورژوا شدن مردم است . دوگل درباره ی اردوگاههای اُسرا سخنی نمی گوید . پیداست که چرا تا این حد از حرف زدن در این مورد طفره می رود ، و چرا اینقدر از اینکه افتخار را در گرو درد مردم بداند آشکارا تن می زند ؛ و این بخاطر ترسی است که او ، همین دوگل ، از تضعیف نقش خود دارد ، و نیز از محدود شدن حیطه ی قدرتش . دوگل است که اصرار دارد تا انتخابات محلی در شرایط فعلی انجام شود . امیر مهاجم است این دوگل . اطرافیانِ من بعد از سه ماه او را مورد قضاوت قرار می دهند و برای همیشه طردش می کنند ؛ به او کینه هم می ورزند ، خاصه زنها . مدتها بعد او می گوید : "حاکمیت مردم حاوی خطراتی است که مسئولیت یک فرد خودکامه می تواند این خطرات را تعدیل دهد ." آیا او هرگز از خطر بی حد و حصر مسئولیت یک رهبر حرفی زده است ؟ پدر پانیس قدسی مآب در کلیسای نتردام در باب واژه ی انقلاب گفت : "شورش مردمی ، اعتصاب عمومی ، سنگربندیها و ... شاید بتوان فیلم خوبی از این چیزها ساخت . آیا بجز انقلاب نمایشی ، انقلاب دیگری هم وجود دارد ؟ ۱۷۸۹ ، ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ را در نظر بگیرید . بعد از یک دوره ی خشونت و شماری گردابهای سیاسی ، مردم کسل می شوند ؛ حال آنکه باید زندگی خود را تامین کنند و کارشان را از سر گیرند ." باید مردم را مایوس کرد ؛ پدر پانیس همچنین می گوید : "وقتی موضوع مناسبی در کار باشد ، کلیسا تردیدی نشان نمی دهد ، بلافاصله تائید می کند ."
دوگل بخاطر مرگ روزولت عزای ملی اعلام کرده است . برای مرگ اُسرا از عزای ملی خبری نیست . باید با آمریکا مدارا کرد . فرانسه بخاطر مرگ روزولت بزودی در عزای ملی بسر خواهد برد ، برای مردم اما عزایی گرفته نمی شود .
درد ( مارگاریت دوراس )
  • Zed.em
مردم‌شناسان علت آسیب دیدنِ ارزش‌های ذهنی یک جامعه‌ی بدوی در برخورد با تمدنِ امروزی را اغلب توضیح داده‌اند . زندگی مفهوم خود را برای اعضای چنین جامعه‌ای از دست می‌دهد . سازمان اجتماعی آن از هم می‌گسلد و افراد آن از نظر اخلاقی فاسد می‌شوند . ما اکنون در چنین وضعیتی قرار داریم و هرگز به‌درستی درنیافته‌ایم سبب گمگشتگی‌مان چیست ؟ چرا که رهبران مذهبی ما بجای آنکه به درک رازِ نمادهای مذهبی بپردازند ، سخت درگیر حفظ نمادهای مذهبی خود شده‌اند . من بر این باورم که ایمان به‌هیچ‌وجه اندیشه (یعنی کارآترین سلاح انسان) را از خود نمی‌راند . اما متاسفانه بسیاری از روحانیون چنان از علم (و در مورد حاضر روانشناسی) وحشت دارند که چشمان خود را به روی این نیروهای روانی فراطبیعی حاکم بر سرنوشت انسان می‌بندند . ما همه چیز را از رمز و رازِ فوق‌طبیعی خودش تهی کرده‌ایم و دیگر هیچ چیز برای ما مقدس نیست .
در دوران گذشته ، هنگامی که ادراکات غریزی هنوز به ذهن آدمی راه داشتند خودآگاه به‌راحتی می‌توانست آنها را بصورت مجموعه‌ی روانیِ به‌هم‌پیوسته درآورد . اما انسان 'متمدن' دیگر توانایی چنین کاری را ندارد . زیرا خودآگاهِ 'هدایت شده‌ی' وی از امکان یکسان‌سازی بخش‌های تکمیلی غرایز ناخودآگاهش محروم شده است . و این امکانات یکسان‌سازی تکمیلی دقیقاً همان نمادهای فوق‌طبیعی هستند که همه آنها را مقدس می‌شمارند .
مثلاً امروزه ما از 'ماده' سخن می گوییم و ویژگی‌های فیزیکی آن را توصیف می‌کنیم . و برای نشان دادن پاره‌ای ویژگی‌های آن از پژوهش‌های آزمایشگاهی بهره می‌گیریم . اما واژه‌ی 'ماده' دیگر یک مضمون ناب زمختِ غیرانسانی و صرفاً عقلانی شده است . و برای ما مفهوم روانی ندارد . چقدر متفاوت بود نمایه‌ی باستانی و مادی مادر کبیر (در دوران باستان مادر کبیر یعنی زمین ، بازگو کننده ی بار عاطفی ماده بود) با توان توصیفش از مفهوم ژرف عاطفی مادر زمین ، با 'ذهن' که زمانی پدرِ همگان بود و امروزه با عقل یکسان شمرده می‌شود و تا به‌درجه‌ی خودمحوربینی انسان تنزل کرده است ؛ آن نیروی شگرف عاطفی که در 'پدر ما' بیان می شد، اکنون در شنزارهای کویر عقل گم شده است .
این دو اصل کهن‌الگویی اساس تضاد نظام‌های شرقی و غربی است . توده‌های مردم و رهبرانشان متوجه نیستند که میان اصطلاحِ مذکرِ پدر (روح) برای نامگذاری بنیان جهان چنانکه غربی‌ها بکار می‌گیرند و اصطلاح مونث مادر (ماده) که کمونیست‌ها بکار می‌برند تفاوت چندانی وجود ندارد . و ما سبب هیچکدام از این دو گزینش را نمی‌دانیم . اگر در گذشته این اصول جزو شعائر احترام برانگیز دینی بودند ، دستکم نشان می‌دادند برای انسان اهمیت روانی دارند . اما امروزه تنها مفاهیمی گنگ می‌باشند .
هرچه شناخت علمی افزایش می یابد ، دنیا بیشتر غیرانسانی می شود . انسان خود را جدای از کائنات احساس می‌کند ، چراکه دیگر با طبیعت سر و کار ندارد و مشارکت عاطفی خودآگاه خویش را با پدیده‌های طبیعی از دست داده است . و پدیده‌های طبیعی هم بتدریج معنای نمادین خود را از دست داده‌اند . دیگر نه تندر ، آوای خشمآگین خداست و نه آذرخش تیر انتقام او . دیگر نه رودخانه پناهگاه ارواح است و نه درخت سرچشمه ی زندگی انسان . دیگر هیچ غاری مأوای شیاطین نیست . دیگر سنگ‌ها ، گیاهان و حیوانات با انسان سخن نمی‌گویند و انسان نیز با آنها سخن نمی‌گوید ، چراکه می‌انگارد گفته‌هایش را نمی‌شنوند . تماس انسان با طبیعت قطع شده است و نیروی عاطفی عمیقِ ناشی از این تماس که موجب روابط نمادین وی می‌شد از میان رفته است .
انسان و سمبولهایش ( کارل گوستاو یونگ )
  • Zed.em
اینکه انتزاعِ ناب نمایه‌ای از خود طبیعت است حقیقتی است البته گمراه کننده . اما شاید یونگ بتواند از گمراهی بیرونمان بیاورد ، او می‌گوید :
هرچه لایه‌های روان عمیق‌تر باشند و به همان نسبت در تیرگی فرو روند ، بیشتر از ویژگی‌های غریب فرد می‌کاهند . "و در پایین‌ترین حد" یعنی هنگامی که به دستگاه رفتارهای خودکار نزدیک می‌شویم بیش از پیش جنبه‌ی جمعی به خود می‌گیرند تا جایی که جهانی می‌شوند و در مادیت اندام یعنی مواد شیمیایی بدن ناپدید می‌گردند . کربن بدن چیزی بیش از کربن نیست و بنابراین "بنیاد روان نیز چیزی بیش از آنچه در جان است را در خود ندارد ."
[...]
... ویلهلم وُرینگر نویسنده ی آلمانی هنر انتزاعی را نمود ناراحتی متافیزیکی و نگرانیی می‌دانست که نزد مردمان شمال بیشتر معمول است . بر مبنای نظر او واقعیت برای مردمان شمال (اروپا) دردآور است . آنها از طبیعت مردمان جنوب (اروپا) بی‌بهره‌اند و از همین‌رو آرزوی دنیای فوق‌واقعی و فوق‌احساسی را دارند و این را در هنر 'تخیلی' یا انتزاعی خود آشکار می کنند .
اما همانگونه که سِر هربرت رید در کتاب خود به نام 'چکیده ی تاریخ هنر نوین' آورده است ، نگرانی متافیزیکی ، دیگر به ژرمن‌ها و حتی شمالی‌ها محدود نمی‌شود و ویژگی تمامی دنیای امروز شده است . هربرت رید به نقل از مقاله‌ای که کِلِی در روزنامه‌ی خود در آغاز سال ۱۹۱۵ منتشر کرد می‌نویسد : "هرچه دنیا (همانند امروز) دهشتناک‌تر می‌شود ، هنر انتزاعی‌تر می‌گردد ؛ هنرِ واقع‌گرایانه محصول دنیای صلح‌آمیز است ." از نظر فرانتس مارک ، هنرِ انتزاعی گریز از بدی‌ها و زشتی‌های دنیاست : "من در زندگی خود خیلی زود پی‌بردم که انسان موجودی زشت است . به نظرم حیوانات مهربان‌تر و بی‌غش‌تر می‌آمدند . و در میان همین انسان‌های زشت نیز به چنان مسائل نفرت‌انگیز و کریهی برخوردم که نقاشی‌ام بیش از پیش در قالب طرح‌های ساده درآمدند و انتزاعی شدند ."
در اینجا هم می‌خواهم گفتگوی بسیار آموزنده‌ی مارینو مارینی پیکرتراش ایتالیایی و ادوارد رودیتی نویسنده را نقل کنم . موضوعی که سالها و به شکل های گوناگون در کارهای مارینی جنبه‌ی غالب به خود گرفته بود مرد جوان اسب سوار بود . در نخستین کارها که او در گفتگوی خود آنها را 'نمادهای امید و حقشناسی' می‌نامد (کارهای متعلق به پایان جنگ جهانی دوم) سوارکار با دستانی فراخ و بدنی کمی خمیده به عقب بر پشت اسب نشسته است . و با گذشت زمان حالت سوارکار بیش از پیش 'انتزاعی' می شود و حالت کم و بیش 'کلاسیکِ' وی به مرور تحلیل می‌رود .
مارینی درباره‌ی احساسی که انگیزه‌ی این تغییر شده بود می‌گوید : "اگر به تندیس‌های سوارکار من که در این دوازده سال اخیر آفریده‌ام به ترتیبِ زمانی نظر بیافکنید خواهید دید که هراسِ حیوان هر دم فزونی می‌یابد . اما به‌جای آنکه بر روی دو پای خود بلند شود یا بگریزد از ترس فلج شده است ؛ و سبب این است که من فکر می‌کنم به پایانِ جهان نزدیک می‌شویم . من کوشیده‌ام در تمامی تندیس‌های خود این ترس و نومیدی فزاینده را بیان کنم . و بدین‌سان می‌کوشم آخرین مرحله‌ی اسطوره‌ی میرا ، اسطوره‌ی فرد و قهرمانِ پیروز و اسطوره‌ی شرافت بر مبنای انسانگرایی را نمادین کنم ."
در اسطوره‌ها و حکایاتِ پریان ، 'قهرمان پیروز' نماد خودآگاهی است . مارینی می‌گوید : "شکستِ قهرمان ، مرگ فرد را بدنبال دارد و این پدیده در اجتماع بصورت حل شدن فرد در توده‌ها است و از نظر زیبایی‌شناسی انحطاطِ عنصر انسانی است ." وقتی رودیتی پرسید آیا مارینی برای اینکه انتزاعی نقاشی کند اصول کلاسیک را رها می‌کند ؟ مارینی پاسخ داد : "به محض آنکه هنر بیانگر ترس شود ، ناگزیر از آرمانهای کلاسیک جدا می‌گردد ." او موضوع تابلوهای خود را از میان جسدهای بدست آمده از پمپئی برمی‌گزید . رودیتی هنر مارینی را "شیوه‌ی هیروشیمایی" می‌نامد ، زیرا بیانگر پایان جهان است . و مارینی این را می‌پذیرد . او می‌گوید ، احساس می‌کند از بهشت زمینی رانده شده است : "تا همین اواخر پیکرتراش به کُلیّت جسمانی و صلابت اشکال توجه داشت . و از پانزده سال پیش به این‌سو بیشتر گسستگیِ شکل‌ها را می‌نمایاند ." گفتگوی مارینی و رودینی بیانگر تغییر هنرِ 'مفاهیم' به هنر انتزاعی است و این برای کسانی که به دقت از یک نمایشگاهِ هنر نوین دیدن کرده‌اند روشن شده است .
انسان و سمبولهایش ( کارل گوستاو یونگ )
  • Zed.em
پرفسور یونگ نشان داد که سایه‌ی بازتاب یافته از ذهن خودآگاهِ فرد ، شامل جنبه‌های پنهان ، واپس نهاده شده و نامطبوع (ناپسند) شخصیت است . اما سایه همواره تنها وارونه‌ی منِ خودآگاه نیست ؛ و همانقدر که منِ خودآگاه شامل جنبه‌های مخرب و زیانبار است ، به همان اندازه سایه کیفیت‌های خوبی همچون غرایز طبیعی و انگیزه‌های خلاق دارد . اگرچه منِ خویشتن و سایه از یکدیگر متمایزند ، اما درعین‌حال همانند اندیشه و احساس به‌یکدیگر وابسته‌اند .
با اینهمه برمبنای آنچه پرفسور یونگ "مبارزه برای رهایی" می‌نامد ، منِ خویشتن همواره با سایه در ستیز است . این ستیزه در کشمکش انسان بدوی برای دست یافتن به خودآگاهی به‌صورت نبرد میان قهرمان کهن‌الگویی با قدرت‌های شرور آسمانی که به هیبت اژدها و دیگر اهریمنان نمود پیدا می کند بیان شده است . شخصیت قهرمان در خلال انکشاف خودآگاه فردی ، امکانی نمادین است تا بوسیله‌ی آن منِ خویشتن بتواند سکون ناخودآگاه را درنوردد ، و انسان پخته را از تمایل واپسگرایانه‌ی بازگشت به دوران خوش کودکی زیر سلطه‌ی مادر رهایی دهد .
در اسطوره‌ها معمولاً این قهرمان است که بر اهریمن پیروز میشود . اما اسطوره‌هایی هم وجود دارند که در آنها قهرمان تسلیم اهریمن می‌شود . مانند اسطوره‌ی آشنای یونس و نهنگ که در آن موجود دریاییِ غول‌آسایی ، قهرمان را به کام خود می‌کشد و او را به سفر دریایی شبانه از غرب به شرق می‌برد ، که حرکت نمادین خورشید از غروب تا به طلوع سحر می باشد ؛ و قهرمان در ظلمت که نمایانگر نوعی مرگ است فرو می‌رود . من در خلال تجربه‌های بالینی‌ام با همین مضمون برخورد داشته‌ام .
نبرد میان قهرمان و اژدها شکل فعال‌تر این اسطوره است و اجازه می‌دهد مضمون کهن‌الگویی پیروزیِ منِ خویش بر گرایش‌های واپسگرایانه آشکارتر شود . در بیشتر مردم طرف تیره و منفی شخصیت در ناخودآگاه می‌ماند . اما قهرمان ، درست به وارونه باید متوجه‌ی وجود سایه باشد تا بتواند از آن نیرو بگیرد . و اگر بخواهد به اندازه‌ای نیرومند شود تا بتواند بر اژدها پیروز شود باید با نیروهای ویرانگر خود کنار بیاید . به بیانی دیگر ، منِ خویشتن تا ابتدا سایه را مقهور خود نسازد و با خود همگونش نکند پیروز نخواهد شد .
فاووست شخصیت ادبی مشهور گوته همین مضمون را در خود دارد . او با پذیرش شرط‌بندی مِفیستوفِلِس خود را در اختیار 'سایه' و در واقع شخصیتی قرار می‌دهد که گوته بمثابه‌ی بخشی از قدرتی بیانش می‌کند که با خواست بدی ، به نیکی دست می‌یابد .
انسان و سمبولهایش ( کارل گوستاو یونگ )
  • Zed.em
خداوند می فرماید :
"قسم به نون و قسم به قلم و به آنچه که می نویسد ." (۱-قلم)
"بخوان ، که پروردگارت بزرگوار است ، همان که [نوشتن] را بوسیله ی قلم آموخت آنچه را که آدمی نمی دانست آموخت ." (۳تا۵-علق) "
"که این قرآنی ارجمند است ، در نوشته ای پنهان [لوح محفوظ] که جز پاکیزه گان بِدان نرسند ." (۷۷تا۷۹-واقعه)
"خداوند هرچه را که می خواهد [از آن نوشته] محو می کند و [هرچه را که می خواهد] ثابت می کند و اصل کتابها [لوح محفوظ] نزد او است ." (۳۹-رعد)
و اینکه :
"آن در لوح محفوظ نزد ما بلند مرتبه و حکیم است ." (۴-زخرف)
و در خبر است که : اسرافیل فرشته ای است که بر لوح گماشته شده است ، در آن می نگرد و منتظر است که چه موقع برای دمیدن در صور به او امر شود . و لوح ، مجموع علوم موجودات است (یعنی نقوش و صُوَر عقلی) ، و گفته شده : اصل آن از طلا ، و دو طرف آن از یاقوت قرمز است ، که پهنای هر یک از خاور تا باختر ، و درازای آن از عرش تا فرش است ؛ و قلم ، مروارید سفیدی است که درازای آن هزار ساله راه است .
و در حدیث است که : چون خداوند قلم را خلق کرد ، فرمود : بنویس ! عرض کرد : چه بنویسم ؟ فرمود : علم مرا در خلق بنویس ! سپس قلم به آنچه که تا روز قیامت وجود داشت جاری شد .
و از رسول صلی الله علیه و آله روایت شده است که : علم پیشی گرفت ، و قلم خشک شد (کنایه از مرتبه ی قضای الهی است که هیچگونه برگشت و نسخی ندارد -مترجم) ، و قضاء و حکم حق به چگونگی نوشته ، و تصدیق به اینکه سعادت و نیکبختی از خدا ، و شقاوت و بدبختی از خداست ، تمام شد .
و در کتاب 'اعتقادات' از ابن بابویه قمی رضوان الله علیه آمده است که : "لوح و قلم دو فرشته اند ." البته اثبات این دو از طریق خبر و روایت اینچنین است ، ولی از طریق عبرت و بینش ، برهان عقلی تمام آنچه را که گفتند جایز دانسته و انکار نمی کند ، و مانند این است که یکی از آن دو که قلم است ، جوهری عقلی و بلکه عقل کلی است : که آن به تمامه عالم عقلی است ؛ و دومی یعنی لوح ، جوهری است نفسانی بلکه نفس کلی که به تمامه عالم نفسانی است .
اسرارُالآیات ( مُلاصدرا )
  • Zed.em
این آیات دلالت دارند بر اینکه ایمان نوری است عقلی که به وسیله ی آن نفس انسانی از قوه و نقص خارج ، و به فعلیت و کمال می رسد و از عالم اجسام و تاریکیها رهایی یافته و به عالم ارواح و انوار ارتقاء می یابد و آماده ی ملاقات و دیدار حق تعالی می شود ، و این نور در نزد حکمای سابق معروف و مسمّی به عقل بالفعل است ؛ گفته اند : نفس انسانی به سبب اشتغال و مطالعه ی دانش های عقلی یقینی ، ذاتش عقلی و قدسی گردیده و در نتیجه ، نوری الهی ، و از گروه فرشتگان مقرب می شود .
ترجمه ی اسرارُالآیات ( مُلاصدرا )
  • Zed.em
در سال ۱۹۱۸ ، احمد شاه به شکل ناخوشایندی به عنوان جوانی سنگدل و حریص شُهره شده بود . ساوثرد مشخصاً به ذکر برخورد منزجر کننده ای درباره ی احمد شاه و قضیه ی حق فروش غله در بحبوحه ی قحطی می پردازد : "شاهِ ایران را کسانی که می شناسند ، جوانی بی اندازه پول دوست معرفی می کنند و دوستان صمیمی و هوادارانش می گویند که او به این نظر رسیده است که احتمالاً آخرین پادشاه ایران خواهد بود و از اینرو پیش از آنکه تاج و تخت از دست برود ، باید تا جایِ ممکن پول جمع کند . برای ذکر نمونه ای از میلِ شاه به کسب ثروت آن هم به هر شکل ممکن ، به ذکر مجدد نمونه ای در اینباره می پردازم که یکبار محرمانه ارباب کیخسرو شاه برایم گفت . او سیاستمدار و بازرگان برجسته ای در تهران است که آقای شوستر در کتاب خود او را تنها مرد شریف ایران دانسته است ." ساوثرد قضیه ی احمد شاه و بارِ گندمش را در ضمنِ ماجرایی اینگونه توصیف می کند : "این مرد [ارباب کیخسرو] یکی از اعضای کمیسیون امداد تهران است که در زمستان گذشته ارقام درشتی از کمک های مالیِ آمریکایی ها را هزینه کرد . او مامور بود برای این کمیته گندم بخرد و می دانست که شاه حجم قابل توجهی گندم دارد . از اینرو با مباشر شاه تماس گرفت و موضوع را از او پرس و جو کرد . مباشر گفت که شاه مقداری گندم دارد که خرواری ۹۰ تومان می فروشد (یک تومان برابر ۲ دلار ، مطابق با نرخ تبادل فعلی است و یک خروار ۶۵۰ پوند است) آقای کیخسرو گفت که چند خروار را به این قیمت خواهد خرید و بعداً همراه با اسناد فروش ، پول را خواهد آورد . اندکی بعد نماینده ی شاه تماس گرفت و گفت که شاه را ملاقات کرده و او اکنون تصمیم گرفته است این گندم ها را خرواری ۹۵ تومان بفروشد . آقای کیخسرو با علم به اینکه از جای دیگری نمی تواند برای مردم گرسنه ی تهران گندم تهیه کند ، باز هم پذیرفت . بلاخره پیش از ورود او به کاخ برای عقد قرارداد ، بارِ دیگر نماینده ی شاه با او تماس گرفته و می گوید که شاه درباره ی موضوع بیشتر تامل کرده و تصمیم گرفته که گندم ها را خرواری ۱۰۰ تومان کمتر نفروشد ؛ و شاه در تمام این مدت می دانست که بنا بوده این گندم برای تغذیه ی رعایا گرسنه ی خود او به مصرف برسد و احتمالاً کمیته آن را به هر قیمتی می خرد . بالاخره هنگامی که کیخسرو به کاخ وارد شد دریافت که شاه تصمیم گرفته است که اصلاً گندم خود را نفروشد و ترجیح داده است صبر کند تا هنگامی که قیمت ها به مقدار قابل توجهی بالاتر برود ." این قضیه در خاطراتِ عمیدی نوری نیز آمده است . او می نویسد : "تهران در آتش قحطی می سوخت و مردم وحشتزده بودند . محصولِ اطراف تهران در آن سال اندک بود و نانوایی ها به نُدرت کار می کردند . گندم خرواری ۲۰۰ تومان بود و همه می دانستند که احمد شاه محصول گندم خود را انبار کرده و خرواری ۲۰۰ تومان می فروشد . مردم اورا "احمد کاسب" نام نهاده بودند ."
قحطی بزرگ ( محمدقلی مجد )
  • Zed.em
تلاش انگلیسی ها برای مقصر جلوه دادن دموکرات های ایران
به ادعای انگلیسی ها ، پس از روسها ، دموکرات های ایران و مَلاکان ، مقصرترین ها در ایجاد قحطی بودند . شدت خصومت انگلیسی ها نسبت به دموکرات های ایران را می توان از اظهارات داناهو دریافت : "دموکرات ها مدّعی اند که طبقه ی روشنفکر شمال شرق ایران هستند . مهارت سیاسی آنها ، اعلام گسترده ی شعار ایران برای ایرانیان ، برچیدن دست دخالت تمام خارجی ها از امور ایران و پایان دادن به نفوذ روسیه و انگلستان بود . اما نفرت شدید و فعالیت های سیاسی آنها اساساً متوجه انگلیسی ها بود ... آنچنان که من دریافته ام اکثریت قابل توجهی از دموکرات ها پول را بر میهن پرستی ارجح می دانستند و برای شان لیره ی تُرک یا قطعه اسکناس ۲۰ مارکی ، جذابیتی اغوا کننده دارد ."
داناهو در آوریل ۱۹۱۸ در صحبتی با حاکم مرند از مرگِ شمار زیادی از روستاییان به دلیل قحطی اظهار تاسف کرده است . اما به نظر این انگلیسی : "او [حاکمِ مرند] خود هیچ کاری برای کاستن از خرابی های قحطی در منطقه ی خود انجام نداده است ، و به نظاره ی مرگ سکنه ی نگون بخت ایستاده ، بی آنکه انگشتی برای یاری آنها تکان دهد . روش او نمونه ای بود از رفتار حاکمان این سرزمین گرسنه . حاکم خود یک مَلاک بود و احتمالاً همانند دیگر هم طبقه های خود که من بعداً آنها را در کرمانشاه و همدان دیدم ، انبوهی غله را پنهان ساخته بود و منتظر روزی بود که کمیساریای انگلستان ، برای سیر کردن ایرانیان گرسنه بیاید و با قیمت های تورمی آن انبوه غله را بخرد و به این ترتیب گروهی مال اندوز و محتکر و بی شرف را پولدارتر کند ... در اینجا همانند دیگر نقاطی که در سفرم به ایران دیدم ، به شکلی دردناک تحت تاثیر بی رحمی و بی تفاوتی اسفناکی قرار گرفتم که ایرانیان نسبت به رنج هموطنان خود روا می داشتند . آنها به کسی که در حال مرگ است دست کمک نمی دادند و مردگان بیشتر به امان سگ ها و لاشخورها سپرده می شدند تا آنکه کسی دردسر دفن آنها را به خود ندهد ."
داناهو همچنین می خواهد باور کنیم که قحطی ، فاجعه ای است که دموکرات ها به بار آورده اند : "برخی از مردم که با دموکرات ها همعقیده نیستند ، که بجای آنکه گندم انباشته شده توزیع شود ، فقرا باید گرسنگی بکشند [!] ، به قصد آگاه ساختن حکومت بی لیاقت و ضعیف تهران به تلگرافخانه رفتند تا آنها را از حقیقت اوضاع مطلع سازند ." او مدّعی است : "اما دموکرات ها هیچکدام از اینها را انجام نمی دهند ؛ این کارها می تواند طرح های به دقت طراحی شده ی آنها را برای پولدار شدن ، به بهای گوشت و خون هموطنان شان ، ناکام بگذارد ... گزارش شده که حجم قابل توجهی گندم در خانه های شخصی انبار شده است و ضروری است ، اقداماتی جدی علیه این محتکران صورت گیرد ... با یک حیله ی جنگی غله داران ترغیب شدند بخشی از انبارهای احتکار شده ی خود را بیرون بریزند . با تلگرام هایی که عمداً و آشکارا میان بغداد و همدان رد و بدل شد ، وانمود شد که قرار است مقدار زیادی گندم از بین النهرین برسد ؛ به همین خاطر محتکرین همدان به بازار شتافتند و به سرعت به نرخ رو به کاهش روز کالای خود را فروختند ، تا اینکه بازار قیمت گندم به حدود قیمت عادی رسید ؛ و در نتیجه مرغِ گندم از دام احتکار جُست ."
در همدان اوضاع در ستاد دنسترویل بسیار حساس بود . پس از آنکه در اوایل ۱۹۱۸ جنگلی ها دنسترویل را از رشت بیرون راندند ، او در همدان مستقر شد . در آنجا او در : "میان جماعتی کمابیش دشمن قرار داشت که حدود ۷۰/۰۰۰ نفر می شدند . یک چهارم آنها تُرک بودند یا ریشه و تمایلات تُرکی داشتند ، بقیه هم فارس بودند و اندکی هم یهودی و ارمنی ... روزگاری همدان لابی جاسوسی عثمانی ها و دسیسه چینی ایرانی ها بود . کوچک خان انجمن رو به مرگ دموکرات ها ، بازاریان و غله کاران را تا حد زیادی به فعالیت های ضد انگلیسی واداشته بود . جنگلی ها همچنان جاده ی منجیل تا دریای خزر را در دست داشتند . دموکرات های همدان 'میهن پرستان خالصی' بودند که خوش خیالانه در برخی قهوه خانه های محلی که در آنها آزادی سیاسی وجود داشت سخن گفته و انگلیسی ها را لعن و نفرین کرده و آنها را مزاحم های اهریمنی و شیطان صفت می خواندند و از خدا می خواستند که خواسته های شان را برآورده ساخته و از ظلم انگلیسی ها رهایی شان بخشد . ضمناً آنها در جلساتی پنهانی گرد هم می آمدند و برای افزایش بهای غله تصمیم می گرفتند ؛ که به معنای درآمد جالب توجه برای آنها بود . ارزاق به انگلیسی ها داده نمی شد مگر به نرخی بسیار گزاف ؛ اوضاع به نفع سودجویان بود و آنها هم بی رحم تر شدند ؛ و بنا بود فقرای همدان از گرسنگی بمیرند و قربانی آزمندی و بی تفاوتی ایرانیان شوند . جزواتی که لحن آتشین داشته و امضای تشکیلات اصلی دموکرات ها را پای خود داشت در خیابان ها توزیع شد و از روی آنها قربانیان قحطی پیش از مرگ خود از همه چیز خبردار شدند که : این انگلیسی ها بودند که آنها را تعمداً تا حد مرگ گرسنگی می دادند تا این متجاوزین بی ریشه آسان تر تمام خاک ایران را بدست گیرند ... کوچک خان حکمی داده است و در آن خبر از وقت کُشی عده ای داده است و گفته است : دنسترویل باید بدون تاخیر به جهنم کفّار واصل شود ... من همواره شکیبایی و بخشندگی دنسترویل را در آن هنگام که او با تشکیلات دموکرات ها روبرو شد ، ستوده و می ستایم . آنها به چیزی کمتر از محو او و نیروهایش از همدان ، نخست با کاری کارستان و اگر نشد با گرسنگی ، راضی نبودند . آنها دائماً جماعت را به قیام و تمام کردن کار ما تحریک می کردند . اما مردم گرسنه اشتیاق چندانی برای خونریزی نداشتند و با وجود آنکه به خاطر کمبود غذا زنده ماندن برای اهالی همدان بسیار سخت بود ، اما آنها عجله ای نداشتند تا روزگار غمبار خود را با سپردن خود به سرنیزه های انگلیسی کوتاه تر کنند . هون ها یا تُرک ها این وضعیت غیرقابل تحمل را با آویختن اجساد دموکرات های آن منطقه از تیر چراغ های خیابان های همدان پایان داده بودند ؛ اما دنسترویل از انجام هرگونه اقدام اساسی معذور بود ."
کمک برای قحطی به سبک انگلیسی عبارت بود از "گروه های کارگران جاده ساز" که انگلیسی ها آنها را برای جاده سازی به کار گرفته بودند و به هر کارگر در ازای کار روزانه ۴ قران می دادند . در آغاز ۳۰۰۰ نفر بکار گرفته شدند . به این منظور یک بودجه ی روزانه ۴۰۰ پوندی از سوی انگلیسی ها اختصاص یافته بود . آنها معتقد بودند که این مبلغ "به شکلی محسوس تنگنای حاکم را برطرف می کند ." نویسنده بلافاصله می افزاید : "اما ما روی شخصیت آزمند ، خودخواه و بی مقدار ایرانی ها حسابی باز نکردیم ... هیچیک از ایرانی ها نمی توانند دستان خود را از مال مردم برای مدتی طولانی دور نِگه دارند ." بخاطر افزایش حجم پول در گردش و کمیابی نان ، بهای آن باز هم افزایش یافت . علاوه بر این پرداخت دستمزد به مردان ، تضمین نمی کرد که آن پول به زنان و کودکان می رسد زیرا : "مردان ایرانی همیشه خود را برای خرید نان برای بستگان گرسنه ی خود به دردسر نمی اندازند و ترجیح می دهند درآمد خود را در یک میگساری شبانه در یک شیره کِش خانه به باد دهند ." "راه حل" آن بود که دستمزد کارگران بخشی نقد (به هر کارگر روزانه ۲ قران) و بخشی بصورت غذا پرداخت شود . نزدیک به ۲۰۰۰ کارگر به این شکل روزانه تغذیه می شدند . با توجه به این نکته که جمعیت همدان در ابتدای کار ۵۰/۰۰۰ تا ۷۰/۰۰۰ نفر بوده است و از این میان ۱۵۰۰۰ نفر در آستانه ی قحطی قرار داشته اند ، تغذیه ی ۲۰۰۰ نفر ، به عبارتی کمتر از ۳-۴ درصد جمعیت را به سختی می توان "برطرف سازی قحطی" دانست .
بسیار روشن است که انگلیسی ها از قحطی و اقدامات محدود ضدِ قحطی خود برای تضعیف دموکرات ها در همدان بهره برده اند . داناهو می نویسد : "اینکه انگلیسی های مزاحم و منفور شکم های خالی مردم را به رایگان پُر کنند ، ابداً مایه ی خشنودی آنها [دموکرات ها] نبود . در چنین شرایطی از آنها انتظار نمی رفت که دست به قیام بزنند و دست به دست دموکرات ها بدهند و علاوه بر این اگر این توزیع رایگان غذا متوقف نمی شد ، برای تراست گندم و قیمت های تورمی غله روزگار بدی از راه می رسید . از اینرو آنها مشغول کار شدند و اعلان هایی صادر و پخش کردند که در آن با اشاره به اینکه آش انگلیسی ها به شدت مسموم است ، به فقرا نسبت به خوردن آن هشدار داده شده بود . این بخشی از به قول آنها "توطئه ی مخفیانه" ، برای کشتن همدانی هایی بود که هنوز به دام قحطی نیفتاده بودند ." داناهو در ادامه می آورد : "اینکه زارع معمولی ایرانی فردی بی اهمیت و ساده لوح است ، یک قاعده است ؛ اما اینبار دموکرات ها خطا کردند و اصرار آنها حتی برای ایرانیان خوش باور نیز ، بیش از اندازه بود . مردم گرسنه می آمدند و می خوردند . در روز دوم و روزهای بعد ، آنها هزار هزار می آمدند . برای جلوگیری از هجوم آنها به مراکز توزیع و بردن هرچه که می شد برد ، به موانع و سربازان مسلح نیاز بود ؛ و بر خلاف امید و انتظارِ همه ی دموکرات های خوب ، حتی یک نفر در اثر مسمومیت جان نباخت ؛ این آخرین ضربه ی کاری به حیثیت نهضت دموکرات بود . آبروی آنها نزد مردم رفت ." داناهو مدعی است دموکرات ها از خشم "ریش خود را می کَندند و گریبان خود را می دریدند و با تاسف و تاثر فریاد می کشیدند : اِی وای ! امروز چه خاکی بر سرِمان شد [!!]" نویسنده در ادامه به تشریح واکنش افرادی که ظاهراً دموکرات بوده اند می پردازد : "اما آنها به راه خود ادامه دادند و یازده ساعت تلاش کردند تا عواقب شکستی را که اخلاقاً نصیب شان شده بود جبران کنند . کوچک خان "رابین هودِ" جنگل های خزر ، در دفاع از اظهارات دموکرات ها و به امید احتمال بی اعتبار ساختن اقدام انگلیسی ها در برطرف سازی قحطی ، پنجاه بارِ قاطر برنج به همدان فرستاد تا به نفع فقرا فروخته شود . اما ماموران کوچک [خان] آن محموله ی برنج را بدون پرداخت وجهی به زارعانش ، که در منطقه ی حفاظت شده ی او زندگی می کردند ، ضبط کرده بودند . از اینرو او می توانست به بازی شادمانه ی سرقت از پیترِ ایران به نفع پُلِ ایران بپردازد ." (اشاره به شخصیت های فقیر و غنی داستان رابین هود)
نویسنده در پایان چنین نتیجه می گیرد : "این ترفند بسیار ضعیف بود ، همدان فریب آنرا نخورد . انگلیسی ها عملاً بر اوضاع مسلط بودند . آنها بر همدان مسلط شده بودند ، اما نه با شمشیر و افسار تُرک ها که پیش از آنها بودند ، بلکه با اتخاذِ راه جدید ؛ معجزه ی قرص های نان و ماهی ."
قحطی بزرگ ( محمدقلی مجد )
  • Zed.em
طی تابستان و پائیز ۱۹۱۸ علیرغم آنکه یکی از بهترین برداشت ها صورت گرفت ، قحطی بی آنکه از سختی آن کاسته شود همچنان ادامه یافت . در گزارشی به تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۹۱۸ ، کالدول درباره ی قیمت اقلام مورد نیاز در هنگام برداشت می نویسد : گندم هر بوشل ۱۲ تا ۱۵ دلار ، جو هر بوشل ۷ تا ۹ دلار ، برنج هر پوند ۵۵ سنت ، شکر هر پوند ۱/۸ دلار و زغال چوب هر تُن ۱۴۰ دلار فروخته شد . این قیمت ها از نظر کالدول نشان دهنده ی "سختی اوضاع حاکم بر مواد غذایی و قحطی در فصل برداشت در ایران" بود . او سپس به دنبال ارائه ی دلایل این قیمت های بالا می رود : "اوضاع متناقض فقرای ایران که در عِین آنکه در میان نعمت قرار دارند گرسنه اند ، نیازمند این توضیح است که نیروهای خارجی بخشی از منابع غذایی ایران را برده اند ، با اینحال [برداشت محصول] سال ۱۹۱۷ می توانست برای تغذیه ی جمعیت کافی باشد ، اما بخاطر نبود دولت قدرتمند و در واقع نبودن تقریباً هر نوع دولتی به طور کلی ، محصول محدود گندم و جو که بخش اصلی غذای فقرا است ، انبار و احتکار شد تا آنکه قیمت ها به رَقَم های افسانه ای رسید ؛ در عِین آنکه هزاران نفر رو به مرگ می رفتند و اکنون نیز می روند . در ایران ، در فصل برداشت ، گندم هر بوشل ۱۲ تا ۱۵ دلار و جو اندکی بیش از نصف قیمت آن به فروش می رسد و اکثر دیگر اقلام مورد نیاز نیز متناسب با همین قیمت ها فروخته می شوند . همه ی اینها درحالی است که محصول ایران فراوان و از همه ی سال های اخیر بیشتر بوده است ." کالدول سپس به عامل مهم دیگری اشاره می کند : "علاوه بر فقدان نظارت های دولتی ، نبودن وسایل حمل و نقل به دلیل تلف شدن بسیاری از حیوانات بارکِش بر اثر قحطی و گرسنگی در زمستان گذشته ، دلیل اصلی بالا بودن قیمت محصولات داخلی در ایران است ؛ در عِین آنکه فقدان هرگونه امکان واردات کالاهای اساسی و اقلام غذایی از کشورهای دیگر نیز ، باعث بالا رفتن فوق العاده ی قیمت کالاهای خارجی شده است ."
در ژوئیه ی ۱۹۱۸ اوضاع در تهران همچنان بد بود . کالدول چنین تلگراف می زند : "بخاطر شورش ها و بلایای ناشی از کمبود مواد غذایی و آشوب های سیاسی ، در تهران حکومت نظامی برقرار شده است ." قحطی بزرگ با بیماری های واگیر همراه شده بود . کالدول اوضاع قزوین را چنین گزارش می کند : "پادوک گزارش می کند آنفولانزا در قزوین همه گیر شده و نیمی از ساکنان را از پای انداخته است ." قحطی در پائیز ۱۹۱۸ بطور فراگیر ادامه یافت . کالدول گزارش می کند : "سال گذشته یکی از سخت ترین سال هایی بود که ایران پشت سر نهاد . صدها نفر روزانه در تمام شهرهای بزرگ در اثر قحطی مردند . بهار خوشبختانه ، یکی از بهترین فصول برداشت بود و قیمت های نان و مواد غذایی به مقدار زیادی کاهش یافت . متاسفانه دولت نمی تواند و یا احتمالاً نمی خواهد مانع احتکار غله به دست مَلاکانِ ثروتمند شود و بدین خاطر قیمت ها به شکل مصنوعی بالاتر از آنچه که شرایط اقتضا می کند ، مانده است . طی چند هفته ی گذشته یک بلژیکی برای نظارت بر مواد غذایی منصوب شده و باید دید که آیا دولت آنطور که باید از وی حمایت می کند تا به شکل موثری قیمت ها را تنظیم ، و صاحبان غله را مجبور کند که موجودی غله شان را به قیمتی معقول بفروشند . اگر به شکل مناسبی از او حمایت شود ، دستکم باید بتواند از افزایش قیمت ها از حدی که پیش از این بسیار بالا رفته ، جلوگیری کند و یک سال دیگر نیز بتواند کاهش قابل توجهی در قیمت اکثر اقلام غذایی بوجود آورد . اگر او قادر نباشد از افزایش قیمت ها جلوگیری کند ، تا حدود زیادی به خاطر هراس از تکرار شرایط وحشتناک قحطی و گرسنگی ، و رنج ناشی از آن است که در سال گذشته وجود داشت ."
روزنامه ی ایران در ۱۳ سپتامبر ۱۹۱۸ ، از انتصاب فردی برای نظارت بر ارزاق خبر می دهد : "آقای مولیتور بلژیکی که در خدمت دولت است و اخیراً از تبریز به تهران آمده ، مسئول نظارت بر ارزاق شده است ... مسئولیت مدیریت اداره ی املاک شاهی ، انبار گندم دولتی ، ارزاق عمومی و نانوایی ها به وی واگذار شده است و به این ادارات اطلاع داده شده که اکنون تحت مدیریت وی قرار دارند ." این روزنامه در پایان می نویسد : "ما امیدواریم به زودی نتایج اقدامات او را در ساماندهی امور نانوایی ها شاهد باشیم ." 
یکی از اقدامات مولیتور شلاق زدن کربلایی حسین از نانوایان "شرور" تهران بود . روزنامه ی ایران در بیستم سپتامبر ، قضیه را اینطور گزارش می دهد : "کربلایی حسین ، یکی از نانوایان مهم است که به هنگام تصدی خود به شکل غیرقانونی پول کلانی به جیب زده و نامش را اغلب می توان در فهرست شرورترین نانوایان دید . او در چند روز گذشته نیز به روال سابق ادامه می داده است ؛ درحالیکه مولیتور ، ناظرِ تازه منصوب ، بطور جدی در حال تحقیق در کار نانوایان بوده است . اخیراً اداره ی ارزاق دریافته که او بخشی از گندمی را که دولت برای پخت روزانه به مغازه اش فرستاده ، احتکار کرده است . از اینرو شامگاه پریروز او را دستگیر کرده و به اداره ی نظمیه آورده ، به سه پایه بسته و ۱۰۰ ضربه تازیانه زده اند . اخطار جدی مفتش ارزاق مبنی بر تنبیه تعدادی از دزدان اداره ی نان که راضی به گرسنگی صدها انسان بی گناه هستند ، واقعاً جای قدردانی دارد و ما امیدواریم که او بتواند همان سیاست را درباره ی امثال کربلایی حسین دنبال کند ."
قحطی بزرگ ( محمدقلی مجد )
  • Zed.em
از اسناد متعددِ وزارت خارجه ی آمریکا روشن می شود که آمریکا نیز کاملاً در جریانِ میزان گسترده ی خرید غله توسط انگلیسی ها در ایران ، در شرایطی که قحطی و گرسنگی جمعیت ایران را از دَمِ تیغ می گذراند ، بوده است . درحالیکه موسسات خیریه ی آمریکا برای جبران قحطی حجم قابل توجهی از مواد غذایی رَوانه ی ایران می کردند ، دولت ایالت متحده تلویحاً به قتل عام در ایران رضایت داده بود .
همزمان با خرید غله در نواحی شمالی و غربی ایران توسط "اداره ی منابع محلی بین النهرین" انگلیسی ها در شرق ایران نیز دست به خرید غله زدند . از روی نوشته های ژنرال دیکسون می توان به جزئیات میزان خرید غله ی شرق ایران پی برد .
[...]
علاوه بر این بریتانیا جلوی ورود مواد غذایی از ایالات متحده به ایران را گرفته بود . نکته ی بسیار مهم و قابل اعتنای این ماجرا ، همانطور که از گزارش های دیپلماتیک آمریکایی ها نیز برمی آید ، این حقیقت است که در همان زمان که ایران دستخوش قحطی خطرناکی بود که به مرگ میلیون ها تَن انجامید ، بریتانیا از ورود مواد غذایی از ایالات متحده به ایران جلوگیری کرد . بارِ دیگر دولت ایالات متحده به قتل عام ایرانیان تَن داده بود .

فصل ششم به بررسی این موضوع می پردازد که چگونه دولت انگلستان ، ایران را در تنگنای مالی قرار داد . محروم کردن ایران از منابع مالی با سیاست انگلستان در محروم کردن ایران از منابع غذایی هماهنگ و همراه بود . در آغاز جنگ ، دولت ایران دچار یک بحران مالی شد ؛ زیرا جنگ کاهش شدید درآمد بازرگانی خارجی و نیز درآمدهای گمرکی را در پی داشت . در نتیجه "قرارداد مهلت قانونی" بین دولت ایران و دولت های روسیه و انگلستان به امضاء رسید . درآمدهای گمرکی جنوب و شمال ، [به ترتیب] توسط انگلیسی ها و روس ها جمع آوری می شد . از این درآمدها ، سود و جریمه ی دیرکرد بدهی های ایران به دولت های روسیه و انگلستان کسر می شد و سپس باقی مانده ی آن به دولت ایران پرداخت می گردید . این درحالی بود که بر طبق این قرارداد می بایست کل درآمدها به دولت ایران داده می شد . با کاهش حجم بازرگانی در اثر جنگ ، این پرداخت بسیار ناچیز شده بود . دولت های روسیه و انگلستان بر طبق قراردادی که در ژوئیه ی ۱۹۱۶ با دولت ایران منعقد کردند می بایست ماهانه مبلغ ۲۰۰/۰۰۰ تومان به ایران می پرداختند . در آنزمان این مبلغ معادل ۳۰/۰۰۰ پوند و نرخ برابری ارز ۶۵ قران (۶/۵ تومان) به ازای هر پوند بود . ابتدا به مدت چند ماه این مبلغ مسدود شد و پس از انقلاب روسیه ، روسها بکلی از پرداخت سهم خود سر باز زدند . از آن پس پرداخت انگلیسی ها نیز نامنظم انجام می شد ؛ در نتیجه مشکلاتی در برابری نرخ ارز بوجود آمد .
[...]
شکی نیست که مهمترین اقدام مالی علیه ایران ، محروم کردن این کشور از درآمدهای نفتی اش بود . زمانی که میلیون ها ایرانی در گرسنگی به سر می بردند ، دولت انگلستان و "شرکت نفت انگلیس و ایران" ، درآمدهای نفتی ایران را به بهانه های واهی مسدود کردند . میزان درآمدهای نفتی ایران طی سالهای ۱۹۱۹-۱۹۱۴ ، ۸ میلیون پوند بود ، این مبلغ حدود ۴۰ میلیون دلار و در آن زمان مبلغی بسیار معتنابه و تقریباً چهار برابر مجموع بودجه ی سالانه ی دولت ایران بود . اگر این پول به ایران پرداخت می شد ، میلیون ها نفر از مرگ ناشی از گرسنگی نجات می یافتند .
[...]
اینکه انگلیسی ها در دوران قحطی ، ایران را از درآمدهای نفتی اش محروم ساختند ، به خودی خود اقدامی بشدّت بدسگالانه بود ؛ این اقدام کمتر از قتل عام و نسل کُشی نبود .
محرومیت از درآمدهای نفتی ، توام با تقلب و نابسامانی در نرخ ارز ، تنگنای مالی دولت ایران را کامل کرد ؛ درنتیجه در آن بحبوحه ی جنگ و قحطی دولت ایران نتوانست برای قربانیان اقدام مفید و موثری انجام دهد . دولت بریتانیا در همان حال که از یکسو ایران را از منابع مالی اش محروم کرده بود ، از سوی دیگر فریاد شِکوه و شکایتش از بی کفایتی و ناتوانی دولت ایران در کمک به قحطی زدگان بلند بود ؛ یکبار دیگر باید تاکید کرد که این محروم کردن ایران از منابع مالی خود ، هماهنگ و همراه با خطِ مشیِ انگلستان در محروم کردن ایران از تامین آذوقه ی مردمش بود . تردید نمی توان داشت که قحطی و نسل کُشی ، اقدامِ جنگیِ تعمدی بریتانیا برای اشغال و تصرف ایران بوده است .
قحطی بزرگ ( محمدقلی مجد )
  • Zed.em
در نیمه ی دوم سال ۱۹۱۶ در اثر جنگی که در خاک ایران ، ابتدا میان ایرانیان و روس ها ، و سپس میان روس ها و تُرک های عثمانی درگرفته بود ، مردم ایران با کمبود مواد غذایی و گرانی روبرو شدند . کمبود مواد غذایی ، در پائیز ۱۹۱۷ به قحطی انجامید . در بهار ۱۹۱۷ ، تُرک های عثمانی خاک ایران را تَرک کردند و به دنبال انقلاب ، نیروهای روسیه نیز در پایان پائیز ۱۹۱۷ از ایران رفتند . از آن پس تنها انگلیسی ها در ایران باقی ماندند . بنابراین ، ایران زمانی به بزرگ ترین فاجعه ی تاریخ خود دچار آمد که تمام خاک ایران و کشورهای همجوارش در شرق و غرب ، علاوه بر خلیج فارس ، در اشغال نظامی انگلستان بود . از همان آغاز انگلستان دست به تبلیغات ماهرانه ای زد تا مسئولیت و تقصیر فاجعه ی قحطی ایران را متوجه روس ها و عثمانی ها کند . اما همانطور که گفته شد ، تُرک ها و روس ها پیش از بروز قحطی ، ایران را ترک کرده بودند . در این پژوهش نشان داده می شود که عامل اصلی تشدید و طولانی شدن قحطی ای که منجر به مرگ میلیون ها ایرانی شد ، سیاست های بازرگانی و مالی بریتانیا بود ...
قحطی بزرگ ( محمدقلی مجد )
  • Zed.em
با وجود بیطرفی ایران در جنگ جهانی اول ، در طول این جنگ ضربات و خسارات جبران ناپذیری بر پیکر میهن و ملت ما وارد آمد . ورود بی محابای قوای بیگانه و نیروهای متخاصم به خاک ایران ، در فقدان یک دولت قوی و متمرکز و دارای سامانه ای کارآمد ، هرج و مرج و ناامنی و پراکندگی و بی ثباتی را دامن زد و به تشدید ضعف دولت مرکزی و وخامت حال و وضع اقتصادی و اجتماعی مردم ایران انجامید . در نتیجه ایرانِ بیطرف که با هیچ کشوری در جنگ نبود ، تقریباً به اندازه ی یک کشور در حال جنگ خسارت و خرابی تحمل کرد .
در میان آنهمه نابسامانی و بدبختی ، بُروز قحطی بزرگ و فراگیر در ایران مزید بر علت شد ؛ قحطی که علاوه بر خشکسالی چند ساله ، حضور نیروهای بیگانه ، بویژه قوای انگلستان ، در تشدید آن موثر و بلکه از علل اصلی آن بود ؛ و در نتیجه ی آن شمار زیادی از مردم ایران ، در ابعادی باور نکردنی به ورطه ی مرگی هولناک افتادند .
اخبار و گزارش های مربوط به این قحطی در روزنامه های آنزمان و کتاب های تاریخی که به حوادث آن دوره پرداخته اند و خاطرات بعضی از رجال و دست اندرکاران ، از جمله خاطرات بعضی از افسران انگلیسی که در آن دوره در ایران حضور داشتند و از نزدیک شاهد ماجرا بودند ، تا حدودی منعکس شده است . اما از کتابِ فرمانفرما و قحطی شیراز نوشته ی دکتر حافظ فرمانفرماییان که بگذریم ، تاکنون هیچ اثر مستقلی درباره ی قحطی بزرگ ایران و ابعاد فاجعه آمیز و باورنکردنی آن و علل و عوامل تشدید و ادامه و گسترش آن ، تالیف و منتشر نشده است ؛ و کتاب حاضر اولین اثر در این زمینه است .
کتاب حاضر ترجمه ای است از پژوهش آقای محمدقلی مجد ، محقق ایرانی مقیم آمریکا که در آن کشور چاپ و منتشر شده است و عنوان آن : The Great Famine and Genocide in Persia 1917-1919 می باشد .
وی پژوهش خود را در زمینه ی قحطی بزرگ در ایران با تکیه بر اسناد و مدرک و گزارش های آرشیو وزارت خارجه ی آمریکا و نیز اخبار و اطلاعات و گزارش های موجود در روزنامه های آن دوره به ویژه روزنامه های رعد و ایران و همچنین خاطرات افسران و فرماندهان انگلیسی حاضر در ایران در زمان جنگ جهانی اول به پایان برده است . همانطور که اشاره شد پژوهش آقای مجد اولین کار جدّی و مستقل درباره ی قحطی بزرگ در ایران در دوران جنگ جهانی اول و ابعاد فاجعه آمیز آن ، که نویسنده از آن به "هولوکاست واقعی" تعبیر کرده ، و نقش انگلستان در تشدید و ادامه ی آن است .
نویسنده در ضمنِ پژوهش خود اخبار و گزارش های دستِ اول و رقّت انگیزی از نتایج حضور نظامی بیگانه و عملیات و اقدامات آنان در ایران ارائه داده است ؛ اقداماتی که با "جنایات جنگی علیه غیرنظامیان" همسان و برابر بوده است . او نشان داده است که چگونه نیروهای انگلستان ، در حالیکه مردم یک شهر از گرسنگی به جان آمده بودند ، آذوقه ای را که از شکم گرسنه ی همان مردم زده بودند ، به هنگام عقب نشینی از برابر نیروهای عثمانی برای آنکه به دست حریف نیاُفتد ، یکجا از میان بردند (ص۲۳) ؛ و نیز چگونه ارتش انگلستان برای تدارک آذوقه ی مورد نیاز نفرات خود در ایران ، بجای وارد کردن آذوقه از هندوستان ، به لطایف الحیل اقدام به جمع آوری و خرید گندم و جو و سایر مایحتاج مردم گرسنه و قحطی زده ی ایران می کند تا در ناوگان دریایی انگلستان جای خالی بیشتری برای ترابری نظامی ارتش انگلستان باقی بماند ، زیرا وارد کردن گندم از هندوستان ، مستلزم حمل آن با کشتی است (ص۲۵) ؛ و نیز چگونه ژنرال انگلیسی مسئول تدارک آذوقه در گفتگو با دیپلمات آمریکایی از این "زرنگی" به خود می بالد (همانجا) ؛ و نیز چگونه نیروهای متجاوز روسیه در فصل زمستان در منطقه ی سردسیر غرب ایران ، برای تامین هیزم مورد نیاز خود به خانه های مردم هجوم می برند و در و پنجره ی خانه ی مردم بی دفاع و بی پناه را از جا می کنند و می سوزانند ؛ و مردم بیچاره و فلک زده را در میان برف و یخبندان به داس تیز و بیرحم سرما می سپارند تا دسته دسته دِرو شوند (ص۱۰۷) ؛ و نیز چگونه کنسول روسیه به وحشی گری نیروهای نظامی کشورش در ایران اعتراف می کند و ...
ممکن است خواننده ی این کتاب دریابد که آقای مجد بر آن بوده است که ثابت کند عملکرد ارتش انگلستان در ایران مسبب اصلی تشدید فاجعه ی قحطی بزرگ بوده است ، این دریافت کاملاً درست است و خود ایشان در مصاحبه ای دراینباره می گوید : "عجیب تر از همه نقش بریتانیا در این فاجعه است . قحطی بزرگ در زمانی اتفاق افتاد که سراسر ایران در اشغال نظامی انگلیسی ها بود . ولی انگلیسی ها نه تنها هیچ کاری برای مبارزه با قحطی و کمک به مردم ایران نکردند ، بلکه عملکرد آنها اوضاع را وخیم تر کرد و سبب مرگ میلیونها نفر از ایرانیان شد . درست در زمانی که مردم ایران به دلیل قحطی نابود می شدند ، ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این کار خود هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب می شد و هم مردم ایران را از این مواد محروم می کرد . جالب تر اینکه انگلیسی ها مانع واردات مواد غذایی از هند ، آمریکا و بین النهرین به ایران شدند . به علاوه ، در زمان چنین قحطی عظیمی ، انگلیسی ها از پرداخت پول درآمدهای نفتی ایران استنکاف ورزیدند . چنین اقداماتی را قطعاً باید جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت به شمار آورد . هیچ تردیدی نیست که انگلیسی ها از قحطی و نسل کُشی به عنوان وسیله ای برای سلطه بر ایران استفاده می کردند ." اما از سوی دیگر خواننده می بیند که مستندات عمده و اصلی این کتاب ، اسناد آرشیو وزارت خارجه ی آمریکا است و ممکن است در ذهنش این سوال پدید آید که در تحقیق درباره ی ماجرایی به این اهمیت ، که انگلستان متهم اصلی آن است ، چرا از اسناد و مدارک انگلیسی خبری نیست ؟ در پاسخ به این سوالِ مقدّر آقای مجد چنین پاسخ داده است : "میان عملکرد دولت های آمریکا و انگلیس در زمینه ی انتشار اسناد طبقه بندی شده تفاوت جالبی وجود دارد . در آمریکا قانون آزادی اطلاعات وجود دارد . طبق این قانون دستگاه های دولتی موظفند پس از گذشت ۳۰ سال اسناد طبقه بندی شده ی خود را علنی کنند و اگر بخواهند سندی را همچنان در حالت طبقه بندی شده نگه دارند ، باید دلیل موجهی ارائه کنند . در چنین مواردی ، محقق می تواند با استناد به قانون آزادی اطلاعات خواستار علنی شدن سند فوق شود . اگر دستگاه دولتی مربوط امتناع کند ، محقق می تواند در دادگاه فدرال اقامه ی دعوی کند و سرانجام با حکم دادگاه سند را به دست آورد . در انگلستان مساله کاملاً فرق می کند ، در این کشور قانون آزادی اطلاعات وجود ندارد . دولت بریتانیا می تواند اسناد را همچنان در حالت طبقه بندی شده نگه دارد و تنها اسناد گزیده و دستچین شده را در اختیار محققین قرار دهد . به علاوه امکان اقامه ی دعوای محققان علیه دولت به خاطر علنی نکردن اسناد تاریخی نیز وجود ندارد . به این دلیل دستگاه های دولتی بریتانیا می توانند تا هر وقت که بخواهند اسناد را در حالت طبقه بندی شده نگه دارند و از انتشار آن خودداری کنند .
یک نمونه ی چشمگیر و مهم ، اسناد وزارت جنگ و اسناد نظامی انگلیس در رابطه با ایرانِ سال های ۱۹۲۱-۱۹۱۴ است . این اسناد هنوز در حالت طبقه بندی شده قرار دارند و اعلام شده که تا ۵۰ سال دیگر ، یعنی تا سال ۲۰۵۳ علنی نخواهند شد . حتی اگر این ۵۰ سال نیز طی شود ، هیچ تضمینی وجود ندارد که این اسناد حتی در آن زمان نیز علنی شوند . در اینجا انسان حیران می شود که انگلیسی ها می خواهند چه چیزی را پنهان کنند ؟"

'موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی' با هدف معرفی این تحقیق بدیع و نیز طرح موضوع و فتح باب بحث و پژوهش درباره ی نقش بیگانگان در تشدید ابعاد قحطی فاجعه آمیزی که به مرگ جمعیت زیادی از مردم ایران انجامید ، اقدام به انتشار ترجمه ی این اثر می کند . باشد که انتشار آن انگیزه ای برای پژوهشگران علاقه مند به تحقیق در این زمینه و اظهار نظر صاحب نظران و مآلاً روشن تر شدن تاریخ معاصر ایران گردد .
قحطی بزرگ ( محمدقلی مجد )
  • Zed.em
نخستین قوم بزرگ و پایداری که در بین النهرین جنوبی مستقر شدند سومریان بودند که مردمی غیر سامی شناخته شده اند ؛ و به قرائنی چنین برمی آید که از نواحی شرقی تر آسیا (هند یا ایران) وارد آن سرزمین شده بودند . سومریان در اوّل هزارهٔ سوم ق.م خط میخی را اختراع کردند و بوسیلهٔ آن دین و فرهنگ و هنر خود را به نواحی مجاور گسترش دادند (خصوصا به آشوریان و هخامنشیان) . ایشان در انواع هنرهای اصلی چون معماری و پیکرتراشی و نقش برجسته و نقاشی ، و هنرهای فرعی مشتمل بر سفالگری ، مفرغکاری ، عاجکاری ، شیشه گری چندرنگ ، منبتکاری روی چوب ، زرگری ، ترصیع سنگ های قیمتی ، ریخته گری و بافندگی مهارت داشتند .
در آغاز هزارهٔ سوم ، سفالگری و لعابکاری کاشی منقوش در آن ناحیه ، که شامل بخشی از خاک خوزستان امروزی تا کوه های بختیاری بود و کلا عیلام خوانده می شد ، به کمال زیبایی و ظرافت رسید ، و آثار مکشوف در شوش ایران و ارپاچیّه عراق نمایانگر آن است .
در ٢٣٠٠ ق.م اکّدیها که قومی سامی بودند به سرکردگی ساراگون ، که خود یکی از لشکریان فرمانروای کیش از شهرهای عمدهٔ سومر بود ، بر سومریان چیره شدند و عیلام و نواحی شرقی دجله را به تصرف درآوردند ، و شهر بابل را پایتخت دولت نوبنیاد اکّد قرار دادند ، و بعدا تا سوریه و آسیای صغیر پیش تاختند . از آن پس هنر در آن خطّه سومری ماند و حکومت اکّدی ، که آن هم صد و پنجاه سالی بیش دوام نیاورد ، مسخّر قوم گوتی شد که از شمال هجوم آورده بودند .
خلاصهٔ تاریخ هنر ( پرویز مرزبان )
  • Zed.em
هنر مصر هنری است ایستا و ابدیت گرا ؛ هنری کاهنی و جادویی ، مشخص و منفرد که نه بر پایهٔ ملاکها و سنّتهای یونانی و غربی به تجزیه و توجیه درمی آید ،  و نه بر پایهٔ ملاکها و سنتهای اقوام بدوی و خاوری ؛ هنر مصر هنری است غیرتقلیدی و تقلیدنشدنی ؛ هنری که موقوف است به وصف صورتهای حقیقی تغییر ناپذیر ، و مضامین صریح و دور از تصّرف زمان و مکان ، و نیز پدیده های مثبت و واقعی ، و یا پایبند است به این پندار که هرچه به نقش و تجسم درآید واقعیت و اثبات دائمی می یابد ؛ پس هنری است که به جنبه های مثبت و امیدبخش زندگی می پردازد ، و نیایش رمزآمیز خود را وسیله ای برای جلب عنایات ربّ النوع ها قرار می دهد ، و صحنه ی پیروزی در جنگ و شکار ، یا خوشی در بزم و ضیافت را به نقش درمی آورد تا به آنها واقعیت جاودان بخشد ؛ هنر مصری را بایدهنری فخیم و آرمانگر ، انباشته از مفاهیم و ضوابط تمدنی بلند پایه دانست .
مصریان نیز چون یونانیان برای هنر واژه ای خاص نداشتند و هنر را از صناعات دستی ، و هنرمند را از پیشه ور متمایز نمی شمردند . در نظر این قوم که اعتقاد به جادو داشتند و آن را یکی از نیروهای بسیط مکنون در عالم آفرینش می دانستند ، مسلم می نمود که چون صورت چیزی به درستی بازسازی شود امکان آن حاصل است که با اجزای آئینی درخور ، به آن چیز وجود واقعی بخشند ؛ پس ممکن می بود که نه تنها موجودات زنده و اشیاء و وسایل مادی ، بلکه همچنین فعالیت ها و موقعیت ها و نیازمندی های نامختوم را از نو در عرصه ی وجود آورند . پیکره ای که به بازنمایی عینی ربّ النوع یا انسانی ساخته می شد جایگاه بالقوه ای بود شایستهٔ اقامت همیشگی جوهر یا 'کا'ی ربّ النوع یا آن فرد آدمی ، به اعتباری دیگر کالبدی که فرد آدمی می توانست پس از مرگ این دنیایی و انتقال یافتن به 'دنیای مغرب' یا دنیای پس از مرگ ، در آن بزید . بر همین اساس تمثالی که از صاحب قبر در حال کامرانی و برخورداری از خوشی های این جهانی بر دیوار اتاق تدفین متوّفا ، یا از صحنه های پیروزی بر دشمنان یا اجرای مراسم نیایش ، در آرامگاه فرعون کنده کاری یا نقاشی می شد ، ادامه ی همان نعمت ها و کامیابی ها و حصول همان پیروزی ها یا نزول همان عنایات ربّانی را تضمین می کرد ؛ مگر نه این بود که بازنمایی صحنه های مراسم دینی موجب تأمین مسّرت خاطر خدایان و جلب الطاف ایشان می شد ؟ بر اثر انقیاد هنرمندان مصری به همین باور بنیادی بود که از بازنمایی عناصر بدخیم و مضامین ناخوشایند تا مدّتی دراز پس از برقراری نخستین سلسلهٔ پادشاهی و تکوین هنر رسمی و پایدار - یا هنر کلاسیک - مصر اجتناب می شد ، مبادا که به آنچه مکروه یا زیانبخش است موجودیت و بقا داده شود .
خلاصهٔ تاریخ هنر ( پرویز مرزبان )
  • Zed.em
قدیمی ترین متن تاریخی که در آن از قوم عرب یاد شده ، کتیبه ای آشوری است که از زمان شلمنصر سوم (٨٥٩ تا ٨٢٤ ق.م) بر جا مانده است . در تلمود که مجموعهٔ مدّون شریعت شفاهی بنی اسرائیل ، و نیز در تورات که نام پنج کتاب اول شریعت حضرت موسی است ، ذکر جزیرةالعرب و قوم عرب به میان آمده است .
دولت های عمده ای که از دوران باستان در عربستان تشکیل یافته اند به دو دسته ی شمالی چون تدمر ، نبطیان و غسّانیان ؛ و جنوبی مانند معین ، قتبان ، سبا و حضرموت تقسیم شده اند . به موجب کتیبه های مکشوف و پژوهشهای دانشمندان در صد ساله ی اخیر ، یکی از قدیمی ترین دولت های جنوبی معین بوده که از حدود ١٣٠٠ تا ٦٠٠ ق.م دوام و شهرت می داشته ، و دیگر دولت قتبان ؛ و این هر دو به دست دولت سبا منقرض شدند . باز بر طبق کتیبه های بسیار ، و عموما بدون سنهٔ معین ، که درباره ی دولت سبا به دست آمده است ، دولت سبا نام خود را از لقب یعرب ابن قحطان می گرفته است ، که نیای بزرگ بسیاری از شیوخ قبایل جنوبی بوده است ، و شهر سبا و سدّ مأرب را بر پا ساخته است . در قرن دهم قبل از میلاد این دولت با فرمانروایی ملکه سبا به اوج قدرت و توانگری رسید .
مهمترین دولت های تشکیل یافته در شمال جزیرةالعرب ، که تا سرزمین سوریه گسترش یافته بود ، تدمر [پالمیر] بود که نامش در لوحه ای اکّدی متعلق به سده ی نوزدهم ق.م آمده است ، و دیگر دولت نبطیان که از سدهٔ هفتم ق.م قدرت و اعتبار یافت ، و سرزمینی بزرگ از بخش جنوبی فلسطین تا کنارهٔ بحر احمر را به زیر فرمان خود درآورد .
تاریخ قوم عرب از میانهٔ سدهٔ نهم ق.م مضبوط و مشخص می شود و پیش از آن بسیاری مطالب در مرحلهٔ تردید و ابهام باقی می ماند . از دولت های پیش از اسلام عربستان نیز ذکری از ملوک لخمی به میان می آوریم که قلمروشان بخشی از شمال شرقی شبه جزیره ، و دوام دولتشان از اواخر سدهٔ سوم ق.م تا اواخر سدهٔ ششم میلادی بود . آخرین پادشاهان این سلسله تابع ساسانیان بودند ، و دولت ساسانی به یاری آنان از گزند غارتگری های طوایف بادیه نشین عرب مصون می مانده است .
شک نیست که در عربستان میان قبایل بیابانگرد و مردم شهرنشین تفاوت فاحش وجود می داشته است ، و طبعا بدویان چادرنشین عرب نمی توانسته اند صاحب هنر یا فرهنگی قابل ذکر بوده باشند . لیکن در شرایط شهرنشینی پیشرفته ای که بخصوص در دولت های بخش جنوب غربی شبه جزیره بوجود آمد ، تمدنی قومی و شایان توجه پا گرفت که از جهات بسیار قابل مقایسه با تمدنهای مصر و بابل و یونان و ایران بود ، و در طول زمان نیز تأثیراتی از هریک از آنان پذیرفت . ناگفته نگذاریم که علاوه بر بیابانگردان و شهرنشینان ، طوایفی از اعراب نیز در سراسر خاک عربستان پراکنده بودند که در واحه ها یا کنار چشمه های آب دائمی سکونت داشتند ، و به مراحل پیشرفته تری از کشاورزی و دامداری و رفاه اجتماعی دست یافتند . ساکنان عربستان بطور عموم گرچه تشکیل نژاد یا ملتی واحد نمی دادند ، لیکن همه به زبان عربی (با گویشهای متفاوت) سخن می گفتند . موّرخان اسلامی به پیروی از علمای انساب عرب تمامی قبایل عرب را به دو دستهٔ بزرگ ، یعنی جنوبی یا قبایل قحطان (یمنی) و شمالی یا قبایل عدنان تقسیم کرده اند .
در میان ساکنان شبه جزیرهٔ عربسنان پرستش ارواح غیر آدمی چون ملائکه و جن و غول ، و همچنین پرستش اجرام آسمانی و اجداد خانوادگی و اصنام معمول بود . بسیاری از قبایل ، جانورانی چون سگ ، خرس ، سوسمار ، سنگ پشت ، گاو و مانند آنها را بت خاصّ خود قرار می دادند ، و نام آن جانور را بر قبیله یا سران قبیلهٔ خود می نهادند . ایشان صنمهای خویش را از چوب و طلا و نقره ، یا از سنگ می ساختند . گرچه به گفته ی برخی مورخان اسلامی قوم عرب در سایهٔ رهبری حضرت ابراهیم یکتاپرست شده بودند ، لیکن مسلم است که پس از چندی دوباره به شرک گرائیده بودند . علمای ادیان معتقدند که عرب جاهلی به هنگام پرستش اجداد خود مراسمی پر تفصیل بر پا می داشته ، و در سوگ مردگان موی سر را می تراشیده ، و بدن را مجروح می کرده ، و بر بالای گور متوّفا بنایی می ساخته است . همچنین در میان عموم اقوام عرب سامی نژاد ، نسب هر شخص ، اصلی عمده شمرده می شد ، و رعایت تکالیف خویشاوندی (یا همخونی) اهمیت بسزا داشت .
چنانکه قبلا اشاره شد در میان فرهنگ و هنر مردم بادیه نشین و شهرنشین سرزمین عربستان تفاوت چونی و چندی بسیاری وجود می داشته است ، و اینک در توضیح مطلب بطور خلاصه اضافه می شود که اگر طوایف و قبایل بیابانگرد و چادرنشین در شرایط زیستی خود صاحب سابقه و سبکی در هنرهای اصلی نشدند ، و جز به ساختن بت از چوب و سنگ و طلا ، و نساجی و بوریا بافی ، و تهیهٔ آبدان و ظروف و وسایلی با چرم ، و بکارگیری نقوش تزئینی و بدور از شکل و هیئت موجودات و جانداران ، توانایی و توفیقی نیافتند، برعکس ساکنان مراکز تمدنی که پیش از آغاز هزارهٔ اول ق.م و در سده های بعد از آن در بخش هایی از شمال و جنوب و شرق شبه جزیره تکوین یافت ، در هنرهای معماری و پیکرتراشی و نقش برجسته ، و نیز در مفرغکاری و سفالگری و انواع صورتسازی و زینتگری پیشرفت شایان یافتند و هنرهای قومی و متمایز از هنر اقوام مجاور خود بوجود آوردند .
[...]
از بخش شرقی عربستان آثار تاریخی قابل ذکری تاکنون بدست نیامده است . در پایتخت حضرموت (تمدن عمدهٔ جنوبی عربستان) پاره ای مفرغینه های لرستان متعلق به سدهٔ ششم ق.م مکشوف شده است . (نشانه ای از وجود روابط تجاری میان ایران و حضرموت)
در مرکز تمدنی جنوب غربی عربستان ، معماری بخصوص پیشرفت شایان توجه یافت ، طوریکه هنر پیکرتراشی را با فاصلهٔ بسیار پشت سر گذاشت . در جنوب سفالگری در مراحل نخستین ماند ؛ ولی زرگری ، مفرغگری و جواهرسازی رونق گرفت . چنانکه اشاره شد کامیابی های اعراب جنوبی در ساختن استحکامات ، سدّ آبرسانی ، جاده ها و نیز کارهای کشاورزی ، پژوهشگران امروزی را به شگفتی می اندازد . همچنین از ویژگی های شیوهٔ هنری خاصّ ناحیهٔ جنوبی عربستان که از سرایت هنر بیگانگان ، خصوصا یونانیان تا حدّی به دور بود ، حفظ تعادل و تقارن کامل است ؛ و این همان دو ویژگی است که در کتیبه نویسی های مکشوف جلب نظر کارشناسان را کرده است ، و برخی از ایشان را برآن داشته است که خطّ عربی را برای خوشنویسی و کتیبه نویسی مساعدترین خطّ بشمار آورند .
خلاصهٔ تاریخ هنر ( پرویز مرزبان )

  • Zed.em