aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۸۳۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

ارنست ویل خلاف خیر و صلاح خودش هیچگاه نقشه های زیرکانه ی مخفی در سر نمى پروراند . ویل در مقالاتش مسائل حساس ملی را مطرح می کرد ولی از دیدگاه سیاسی همیشه از قضیه پرت بود و هر دو حزب را عصبی می کرد . یکبار مقاله ای نوشته بود و پیشنهاد کرده بود که : تمام نژادهای مدیترانه ، منجمله ایتالیایی ها ، اسپانیولی ها و یونانی ها اگر سیاه پوست طبقه بندی نمی شوند اقلا پررنگ بحساب آیند ! به سیاه پوستان هم پیشنهاد کرده بود که خود را رنگی خطاب کنند نه سیاه ! چراکه سیاه در ادبیات بار منفی داشت ، مثل جهنم سیاه ، افکار سیاه و ...
در مورد اختلاف طبقاتی نوشته بود که آدمهای متمکن چاره ای ندارند جز اینکه بیرحم ، سنگدل و دائم در حالت تدافعی باشند ، فقرا هم محکوم هستند که بسوی زندگی تبه کارانه سوق داده شوند ، چون دائما مواجه با قوانینی می شوند که پولدارها برای حفظ ثروت و موقعیت خودشان وضع کرده اند . در مورد تأمین اجتماعی معتقد بود : صرفا رشوه ای است که ثروتمندان می پردازند تا فقرا شورش و انقلاب نکنند . مذهب را هم اعتقاد داشت مثل داروی مسکن باید تزریق کرد !
متأسفانه هیچکس نمی دانست که او جدی می نویسد یا شوخی می کند ، در نتیجه همه به یکسان از او بدشان می آمد . لکن هیچ یک از این سبکسری هایش در کتاب هایش به چشم نمی خورد ، لذا مطالعه ی آثارش هیچ وجه تشابهی با شخصیت و واقعیت وجود ارنست ویل نداشت ...
آخرین پدرخوانده ( ماریو پوزو )
  • Zed.em
قصد بر اینکه انسان خوشبخت باشد در طرح و نقشه ی آفرینش ملحوظ نبوده است .
[...]
می توان گفت که سعادت انسان در برنامه ی خلقت منظور نشده ؛ سعادت به معنای دقیق ، ارضای نیازهای انباشته شده است (که ترجیحا ناگهانی حادث می شود) و طبق ماهیت ش فقط به مثابه ی پدیده ای گذرا امکان پذیر است . تداوم هر وضعی که اصل لذت ، رسیدن به آن را آرزو می کند فقط خشنودی متوسطی حاصل می کند . ما چنان ساخته شده ایم که فقط از تباین شدید لذت می بریم و از یک وضع ثابت کمتر احساس لذت می کنیم ، بنابراین نهاد خود ما امکان سعادتمان را محدود می کند . احساس بدبختی کردن کمتر دشوار است .
تمدن و ناخرسندی های آن ( زیگموند فروید )
  • Zed.em
کمال شعور انسانی به باور نیدلمن ، عبارت بود از : آگاهی از پوچی حیات و بیهودگی استفاده از زبان ! برای مدت ده سال پرسش اساسی او در پایان سخنرانی هایش این بود : "خداوند خاموش است ، چه کنیم که انسان خفقان بگیرد ؟!"
مرگ در می زند ( وودی آلن )
  • Zed.em
فکر می کنم تا زمانی که فضیلت در همین جهان پاداش نداشته باشد ، موعظه ی اخلاق بیهوده است ...
تمدن و ناخرسندی های آن ( زیگموند فروید )
  • Zed.em
ازجانب روبرو بلعیال با وضعی لطف آمیزتر و سازگارتر از جای برخاست . هرگز آسمان آفریده ای زیباتر از او را دست نداده است ، گوئیا وی تنها برای بزرگواری و هنرنمایی ساخته شده بود ، اما در وجود او هرچه بود دروغین و میان تهی بود .
زبان چربش بس شهدآگین بود و می توانست سخیف ترین دلایل را در قالب بهترین آنها عرضه دارد ، و پخته ترین مجالس مشاوره را از راه بدر برده و بر هم زند ؛ زیرا که اندیشه های او همواره رو به پستی داشت . در فساد چیره دست ، اما در مردانگی جبون و کند رفتار بود . با اینهمه سخنش گوش را خوش می آمد .
بهشت گمشده ( جان میلتون )
  • Zed.em
وقتی آونگ زیستی - اجتماعی از حالت همکاری فعال به سوی خودکامگی به حرکت درآید ، کلیت جامعه فاسد می شود .
باغ وحش انسانی ( دزموند موریس )
  • Zed.em
دنیا بوجود نیامده که کسی بخواهد آنرا بهتر کند . شما را هم نیافریده اند که بهتر شوید . شما را ساخته اند که خودتان باشید . شما را آفریده اند تا دنیا را با یک صدا ، با یک آهنگ ، با یک سایه ، غنی و پربار سازید . خودتان باشید ، آنگاه دنیا غنی ، پربار و زیبا خواهد شد . و اگر غیر از خویشتن خویش شدید ، دروغگو ، ترسو و بزدل شدید ، آنگاه دنیا بینوا خواهد شد و نیازمند اصلاح و بهتر شدن !
بازگشت زرتشت ( هرمان هسه )
  • Zed.em
انسان موجودی رئوف ، نرمخو و مهرجو نیست که دستکم وقتی مورد هجوم و تعرض قرار گرفت به دفاع از خود برخیزد ، بلکه باید در کنار استعدادهای غریزی اش سهم قدرتمندی از میل به پرخاشگری را هم به حساب آورد .
[...]
جامعه ی متمدن بلحاظ همین دشمنی بنیادین آدمیان با یکدیگر دائما در معرض تهدید به فروپاشی است ، علاقه به اجماع مبتنی بر کار مشترک آنها را گرد هم نخواهد آورد ، هیجانات غریزی نیرومندتر از علائق عقلانی اند . فرهنگ مجبور است برای محدود ساختن غرایز پرخاشگر آدمیان هرآنچه را که ممکن است بسیج کند و تجلیات این غرایز را از خلال واکنش سازی هایی در ذهن و روان آدمی ضبط و مهار کند .
[...]
چشم پوشی از ارضای میل پرخاشگری برای آدمیان سهل و آسان نیست و بشر این چشم پوشی را خوش ندارد .
همواره امکان آن وجود دارد که شمار بزرگی از انسانها را بر مبنای مهر و علاقه شان به یکدیگر گرد آورد و متحدشان ساخت ، فقط و فقط مادامی که دیگرانی به عنوان تجلی و تحقق میل پرخاشگری آنها باقی بمانند .
تمدن و ناخرسندی های آن ( زیگموند فروید )
  • Zed.em
علیرغم 'دهکده‌ی جهانی' که مارشال مک لوهان از آن سخن می‌گوید ، انسانها در اعماق وجود خود وابسته به مأوای خویش باقی خواهند ماند ، و این نه به علت ولایت‌پرستی گذشته ، بلکه به این دلیل ساده است که بدون این یک وجب خاک تغذیه کننده ، که خاطره‌ی وفادار از آن سیراب می‌شود ، ما تنها زائرانی ره گم کرده خواهیم بود نظیر آنها که به روزگار خویش می‌بینیم ، جاده‌های دنیا را به‌دنبال علاجی نامشخص برای دردی ناشناخته در می‌نوردند .
بت‌های ذهنی و خاطره‌ی ازلی ( داریوش شایگان )
  • Zed.em

ماهیت عقده ها و فرهنگ های منفی این است که بر اساس ناسازگاری میان اجماع عمومی بر سر اینکه چه رفتاری قابل قبول است و غریزه ی متفاوت شخص حرکت و حمله می کند . درست همانطور که بعضیها حتی با دیدن یک برگ درخت دیوانه می شوند ، نیروی داوری منفی چنگال های خود را بیرون می آورد تا هر عضوی را که تبعیت نمی کند قطع نماید .

[...]
در اینجا نمونه اخیری را برایتان ذکر می کنم . بنابر گزارش شبکه ی خبری CNN ، در آغاز جنگ خلیج فارس برخی از زنان مسلمان عربستان سعودی که بنابر مقررات مذهبی حاکم بر این کشور از رانندگی منع شده اند ، سوار اتوموبیل شدند و رانندگی کردند . پس از پایان جنگ این زنان به دادگاه کشیده شدند و در آنجا رفتارشان محکوم شد . سرانجام پس از بازجویی و محاکمه ، زنان را آزاد کردند و به دست پدران ، برادران یا شوهرانشان سپردند ، به این شرط که آنها باید تعهد می دادند در آینده زنان خانواده شان را مهار کنند . [!]
این نمونه ای است از اینکه چطور اثر جانبخش و روح افزای زن بر جهان دیوانه بصورت ننگ و رسوایی ، بی عقلی و افسارگسیختگی تعریف می شود . برخلاف کودک قصه که اجازه می دهد فرهنگ پیرامونش او را به سوی وضعیت باز هم خشک تری براند ، گاهی تنها بدیل موجود برای کرنش در برابر جمع خشک و متحجر ، اتخاذ عملی شجاعانه است . این عمل الزاما نباید شق القمر باشد . شجاعت یعنی پیروی از دل . میلیونها زن در جهان هستند که هر روز با پیروی از دل خود کارهای بزرگی انجام می دهند . یک عمل منفرد نیست که جامعه ی خشک را تغییر می دهد ، بلکه تداوم آن است که این کار را می کند . همانطور که روزی یک راهبه ی بودایی به من گفت : " قطرات آب سنگ را سوراخ می کند ."
زنانی که با گرگها می دوند ( کلاریسا پینکولا استس )
  • Zed.em
دستها نه تنها گیرنده ، بلکه فرستنده هم هستند . وقتی کسی دست دیگری را می فشارد ، می تواند پیامی بفرستد ، و اغلب هم بطور ناخودآگاه از طریق شدت فشار ، مدت آن و حرارت پوست این کار را می کند . اشخاصی که آگاهانه یا ناآگاهانه به بدجنسی متمایل اند ، لمس دستشان این احساس را ایجاد می کند که گویی دارند روح و بدن روانی فرد دیگر را سوراخ سوراخ می کنند . در قطب دیگر ، دستی که بر بدن دیگر نهاده شده می تواند آرام کند ، تسلی ببخشد ، درد را از بین ببرد و التیام بدهد . این دانش زنان در طی اعصار است که طی قرنهای متوالی از مادر به دختر منتقل شده است .
غارتگر روان همه چیز را درباره ی قدرت دستها می داند . در بخش های گوناگون جهان ، یکی از غیرانسانی ترین کارها ربودن موجودی معصوم و بریدن دستان اوست ، یعنی قطع قوه ی حس کردن ، دیدن و شفا بخشیدن انسان . قاتل احساس ندارد ، و در نتیجه دلش می خواهد قربانی اش هم احساس نداشته باشد . این دقیقا نیت شیطان است ، چراکه وجه نابخشوده ی روان نیز احساس ندارد ، و در اثر حسادت شدید به کسانی که احساس دارند ، بسوی چنان نفرتی کشیده می شود که به مثله کردن مبادرت می ورزد . کشتن زن از طریق قطع عضو ، موضوع بسیاری از قصه هاست . اما این شیطان چیزی بیش از یک قاتل است . او مثله گر است . او به مثله کردن نیاز دارد ، نه به قربانی کردن نمایشی یا ساده ی خودآگاهی . او به آن نوع مثله کردنی نیاز دارد که هدفش ناقص کردن ابدی زنان است .
وقتی می گوییم دستهای زنی قطع شده است ، منظورمان این است که او از امکان تسکین دادن خود ، از امکان شفا دادن خود محروم شده است ، و از اینرو چنان ناتوان و درمانده است که جز پیروی از آن مسیر دیرینه کاری نمی تواند بکند . پس درست است که ما در این دوره به گریستن ادامه بدهیم . این عمل حمایتگرانه ی ساده و قدرتمند ما در برابر چنان دیو شریری است که هیچکدام از ما نمی تواند انگیزه یا علت وجودی اش را بطور کامل درک کند .
زنانی که با گرگها می دوند ( کلاریسا پینکولا استس )
  • Zed.em
خلاقیت تغییر شکل دهنده است . یک لحظه این شکل را می گیرد ، لحظه ی دیگر آن شکل را . خلاقیت همچون روح درخشان خیره کننده ای است که در برابر همه ی ما ظاهر می شود ، اما مشکل می توان توصیفش کرد ، چراکه هیچکس بر سر آنچه در آن یک لحظه نور خیره کننده دیده است ، با دیگری موافق نیست .
[...]
بعضی می گویند زندگی خلاق در عقاید است ، بعضی می گویند در عمل است . در بیشتر موارد به نظر می رسد در بودن صرف است . زندگی خلاق ذوق هنری نیست ، هرچند این به خودی خود خوب است . زندگی خلاق یعنی عشق به چیزی ، یعنی داشتن عشق شدید نسبت به چیزی - یک فرد ، یک واژه ، یک تصویر ، یک عقیده ، یک سرزمین یا بشریت - و تمام آنچه با این فوران شور عشق می توان انجام داد ، همانا خلق کردن است . مسأله بر سر خواستن نیست . مسأله بر سر عملی انفرادی ناشی از اراده نیست . مسأله بر سر باید است .
[...]
خلاقیت جریانی منزوی نیست . قدرتش نیز در همین است . هر چه که توسط آن لمس شود ، هر کس که صدای آن را بشنود ، آن را حس کند ، و آن را بداند ، تغذیه می شود . به این دلیل است که نگریستن به کلام ، تصویر ، یا عقیده ی خلاق یک نفر دیگر ، ما را سرشار می کند . به ما الهام می بخشد تا کار خلاق خودمان را دنبال کنیم . یک عمل خلاق واحد از این توان بالقوه برخوردار است که یک قاره را تغذیه کند . تنها یک عمل خلاق می تواند طغیانی براه بیندازد که سنگها را در هم بشکند .
زنانی که با گرگها می دوند ( کلاریسا پینکولا استس )
  • Zed.em
در فرهنگ های خشن و تحکم آمیز عادی است که زنان میان پذیرفته شدن توسط طبقه ی حاکم ( دهکده ی خود ) و عشق به کودک خویش از هم دو پاره شوند - حال چه کودک نمادین باشد ، چه کودک خلاق ، چه کودک بیولوژیکی - این ماجرایی بسیار بسیار قدیمی است . زنان بسیاری در راه حمایت از کودک غیرقانونی خود ، چه هنرشان باشد ، چه عاشقشان ، سیاستشان ، نوزادشان ، و یا زندگی روحی شان ، بطور جسمی و روحی جان باخته اند . در بدترین حالت ، زنان بخاطر رویارویی با ممنوعیت های دهکده و پناه دادن به کودک غیرقانونی خود به دار آویخته شده ، سوزانده شده و کشته شده اند .
مادری که صاحب کودکی ناهمگون شده باشد باید صبر ایوب ، زور رستم ، و پوست کلفت کرگدن داشته باشد تا بتواند علیه فرهنگ کینه توز به پا خیزد . مخرب ترین وضعیت فرهنگی برای زنان ، وضعیتی است که روی اطاعت بدون مشورت با روح خود تأکید می کند ؛ فرهنگ هایی که عاری از آئینها و مراسم زیبای بخشش هستند ؛ فرهنگ هایی که زنان را وادار می کنند میان روح و جامعه یکی را انتخاب کنند ؛ فرهنگ هایی که در آنها رحم و شفقت نسبت به دیگران با موانع اقتصادی یا نظام های طبقاتی روبرو می شود ؛ فرهنگ هایی که جسم را چیزی می دانند که باید 'پاک' و مطهر شود ، یا جایگاه مقدسی می انگارند که نظام حاکم باید امورش را تنظیم کند ؛ فرهنگ هایی که در آنها چیزهای نو ، غیرعادی یا متفاوت با استقبال مواجه نمی شوند ؛ فرهنگ هایی که در آنها کنجکاوی و خلاقیت بجای دریافت پاداش ، مجازات و نفی می شود ، یا فقط زمانی پاداش می گیرد که شخص مربوطه زن نباشد ؛ فرهنگ هایی که در آنها اعمال دردناک بر روی جسم صورت می گیرد و این کار مقدس قلمداد می شود ؛ فرهنگ هایی که در آنها زنان ناعادلانه مجازات می شوند ، یا همانگونه که آلیس میلر بطرز مؤجزی بیان کرده ، بخاطر خیر و صلاح خودشان تنبیه می شوند ؛ و سرانجام فرهنگ هایی که در آنها روح به مثابه ی موجودی مستقل و صاحب اختیار به رسمیت شناخته نمی شود .
زنی که چنین ساختاری از مادر متزلزل را در روح خود داشته باشد ، شاید ببیند که خیلی آسان تسلیم می شود ، از موضع گرفتن می ترسد ، از اینکه تقاضای احترام کند می ترسد ، از ابراز حق خود برای انجام دادن کاری ، یادگیری چیزی ، و زیستن به شیوه ی خود می ترسد .
چه این مسائل از ساختار درونی ناشی شود و چه از فرهنگ بیرونی ، برای اینکه کارکرد مادری زنان بتواند در برابر چنان موانعی بایستد و تاب بیاورد ، زنان باید خصایصی بسیار قوی داشته باشند ، خصایصی که در بسیاری از فرهنگ ها مردانه تلقی می شوند . بدبختانه نسلهاست که مادرانی که خواسته اند در خود و کودک خود حس احترام به خویش را پرورش دهند ، به همان خصایصی نیاز داشته اند که صریحا برای شان منع شده است : یعنی شور و حرارت ، نترسی [شجاعت] و قدرتمند بودن .
زنانی که با گرگها می دوند ( کلاریسا پینکولا استس )
  • Zed.em
نیازهای روح کدام است ؟ این نیازها متعلق به دو قلمرو است : طبیعت و خلاقیت . در این قلمروها زن عنکبوتی ، روح عظیم آفرینش ، زندگی می کند . او حمایت خود را به مردم هبه می کند . حوزه ی کار او علاوه بر چیزهای دیگر ، آموختن عشق به زیبایی است .
نیازهای روح را در کلبه آن سه خواهر پیر ( یا جوان ، بسته به اینکه چه روزی باشد ) می توان یافت - کلوتو ، لاچسیس ، و آتروپوس - که رشته ی سرخ شور و گرمی را در زندگی زنان می بافند . آنها سالهای زندگی زنان را می بافند ، و هر رشته که کامل شد آن را گره می زنند و رشته ی بعدی را آغاز می کنند .
نیازهای روح را در جنگل خدایان شکار ، دایانا و آرتمیس ، می توان یافت که هر دو ماده گرگهایی هستند که معرف قدرت شکار ، ردیابی و احیای جوانب مختلف روح هستند .
نیازهای روح در قلمرو حکمرانی کوتلیکه ، الهه ی خودکفایی زنانه ی آزتکها قرار دارد ؛ الهه ای که دو زانو می نشیند و بچه بدنیا می آورد . او درباره ى زندگی زنان تنها تعلیم می دهد . او خالق نوزادان ، یعنی امکانی نو برای زندگی است . اما او الهه ی مرگ نیز هست که روی لباس خود جمجمه ها می آویزد و هنگام راه رفتنش آنها مثل مار زنگی صدا می کنند ؛ زیرا آنها زنگوله های جمجمه ای هستند و از آنجا که زنگوله های جمجمه ای صدای باران نیز می دهند ، پس با این همنوایی ، ریزش باران را بسوی زمین می کشانند . او حامی تمام زنان تنها و تمام زنانی است که چنان از افکار و عقاید قدرتمند مالامال اند که خدا می داند در کجاها باید زندگی کنند تا مردم دهکده را وحشتزده نکنند . کوتلیکه الهه ای است مختص حمایت از زنان تبعیدی .
اما غذای اصلی روح چیست ؟ خب ، این در مورد هرکس فرق می کند . اما در اینجا چند نمونه را می توانیم نام ببریم . اینها را مواد مغذی روح بدانید : برای بعضی از زنان هوا ، شب ، نور خورشید و درخت اساسی است . برای بعضی دیگر کلمه ، کاغذ و کتاب تنها چیزهایی است که نیازهای شان را برطرف می کند . برای عده ای رنگ ، شکل ، سایه و سفال چیزهای مطلقا ضروری بشمار می روند . بعضی از زنان باید بپرند ، خم شوند ، بدوند ، زیرا روحشان تمنای رقص دارد . و عده ای نیز تنها در آرزوی آرامش ناشی از تکیه دادن به درخت هستند .
زنانی که با گرگها می دوند ( کلاریسا پینکولا استس )
  • Zed.em
هیچ موجود ذیشعوری در این جهان اجازه ندارد تا ابد معصوم بماند . برای اینکه ما کامیاب شویم ، روح غریزی مان وادارمان می کند تا با این واقعیت روبرو شویم که چیزها همانی نیستند که در آغاز به نظر می آیند . کارکرد مخلوق وحشی ، ما را به سوی آموختن و فهم حالات متعدد بودن ، فهمیدن و دانستن می راند . اینها کانالهای متعددی هستند که زن وحشی از طریق آنها با ما حرف می زند . خسران و خیانت نخستین گامهای لغزشی روند خودآگاهی بلند مدتی هستند که ما را به جنگل اعماق پرتاب می کنند . ما آنجا - گاه برای نخستین بار در زندگی خود - این فرصت را می یابیم که از راه رفتن در میان دیوارهایی که خودمان ساخته ایم بازبایستیم و بیاموزیم که آنها را پشت سر بگذاریم .
زنانی که با گرگها می دوند ( کلاریسا پینکولا استس )
  • Zed.em
ما می توانیم کل دانش موجود در کائنات را داشته باشیم ، اما در نهایت کار به یک چیز ختم می شود : تمرین . یعنی در نهایت کار به اینجا ختم می شود که به خانه برویم و قدم به قدم چیزی را که می دانیم به کار ببندیم - هر چند بار که لازم است و تا هر زمان که ممکن است ، یا برای همیشه - خیلی خوب است که وقتی در حالت [معرض] خشم رو به ازدیاد هستیم ، دقیقا و با مهارت یک صنعتگر بدانیم که در مورد آن چه کار باید بکنیم . یعنی بدانیم که بیرون منتظرش بمانیم ، توهمات را آزاد کنیم ، از کوه بالا برویم ، با آن صحبت کنیم ، و به آن به مثابه یک معلم احترام بگذاریم .
در این قصه (قصه ی 'خرس ماه هلالی') ما به نشانه های بسیار و عقاید بسیاری در مورد چگونگی کسب تعادل دست پیدا می کنیم : صبور بودن ، با موجود خشمگین مهربان بودن ، و به او فرصت دادن تا بر خشم خود غلبه کند ، و همه ی اینها از راه کاوش و جستجو . گفته ای قدیمی هست با این مضمون :
پیش از ذن ، کوهها کوه بودند و درختان درخت .
در طول ذن ، کوهها اریکه ی ارواح بودند و درختان ندای حکمت .
پس از ذن ، کوهها کوه بودند و درختان درخت .
زنانی که با گرگها می دوند ( کلاریسا پینکولا استس )
  • Zed.em
حافظه را می توان به دو دسته تقسیم کرد : حافظه ی صرفا شخصی یا خصوصی و حافظه ی مشترک یا اجتماعی . حافظه های غیرمشترک یا خصوصی با مرگ شخص می میرند . اما حافظه ی اجتماعی جاودانه به زندگی ادامه می دهد . توانایی حیرت انگیز ما در بایگانی و فراخواندن حافظه های مشترک راز موفقیت تکاملی نوع بشر است . در نتیجه هر چیز که بتواند تغییرات عمده ای در شیوه ساختن ، انباشت یا استفاده از حافظه ی اجتماعی مان ایجاد کند ، آینده ی بشر را دگرگون کرده است .
بشر توانسته است دو بار در طول تاریخ حافظه ی اجتماعی اش را بشیوه ای انقلابی دگرگون کند . امروزه با ساختن سپهر اطلاعاتی جدید در آستانه ی تحول دیگری قرار گرفته ایم .
در آغاز گروه های انسانی بناچار خاطرات مشترک خود را در همان جایی ذخیره می کردند که خاطرات شخصی را ، یعنی در مغزهای افراد . ریش سفیدان قبیله ، خردمندان و دیگران این خاطرات را بصورت تاریخ ، اسطوره ، روایات و سرود و امثال آن به فرزندان خود منتقل می ساختند . چگونگی برپا کردن آتش ، بهترین شیوه ی تله گذاشتن برای یک پرنده ، چگونگی بستن الوار به یکدیگر جهت ساختن وسیله ای برای عبور از رودخانه ، یا آرد کردن لوف یا تیز کردن خیش یا نگهداری از گاوهای نر ، همگی تجربه ی انباشته شده ی گروه بود که در نورون های عصبی و سلول های نوروگلی و سیناپس های افراد بشر ذخیره می شد .
تا زمانی که وضع بدین ترتیب بود ، حجم حافظه ی اجتماعی بسیار محدود بود . مهم نبود که حافظه های بزرگترها تا چه اندازه خوب یا اینکه ترانه ها و درس ها به چه میزان قابل حفظ کردن بود ، در مغزهای افراد هر جامعه ای فضای محدودی برای ذخیره ی اطلاعات وجود داشت .
تمدن موج دوم محدودیت حافظه را از میان برداشت . این تمدن سواد را همگانی ساخت و سابقه ی مربوط به امور اقتصادی را بطور منظم حفظ کرد و هزاران کتابخانه و موزه برپا داشت ، سیستم بایگانی را ابداع کرد ، و بطور خلاصه حافظه ی اجتماعی را از مغزها به بیرون انتقال داد و شیوه های جدیدی برای انباشت آن پیدا کرد . در نتیجه آنرا فراتر از حدود قبلی گسترش داد . با افزایش انباشت دانش ، تمامی فراگرد نوآوری و تحول اجتماعی تسریع گردید و تمدن موج دوم را بصورت متحول ترین و توسعه یافته ترین فرهنگی که تا آنزمان بشر می شناخت درآورد .
اینک ما در آستانه ی جهش دیگری در زمینه ی گسترش حافظه ی اجتماعی هستیم . انبوه زدایی عمیق رسانه ها ، ابداع رسانه های جدید ، تهیه ی نقشه ی بسیار دقیق از سیاره ی زمین به کمک عکسبرداری با ماهواره ها ، کنترل از راه دور بیماران بیمارستان ها بوسیله ی دستگاه های حساس الکترونیکی ، کامپیوتری کردن بایگانی های شرکت ها ، همه بدین معنا است که ما همه ی فعالیت های تمدن را با جزئیات کامل نگهداری می کنیم . در صورتی که سیاره به آتش کشیده نشده و همراه آن حافظه ی اجتماعی ما به خاکستر تبدیل نشود ، طولی نمی کشد که ما به تمدنی دست می یابیم که (برخلاف تمدن های گذشته) بطور کامل در حافظه ی اجتماعی حفظ شده است . تمدن موج سوم اطلاعاتی بیشتر و سازمان یافته تر از آنچه تا ربع قرن قبل قابل تصور بود درباره ی خودش در اختیار دارد .
موج سوم ( آلوین تافلر )
  • Zed.em
وقتی ما تکنولوژی های نوین انرژی را با شیوه های جدید ذخیره و انتقال آن ترکیب کنیم ، امکانات بسیار وسیعتری در اختیار خواهیم داشت . جنرال موتورز ساخت یک باطری جدید و کارآتری را برای اتوموبیل اعلام کرده است که در ماشین های برقی مورد استفاده قرار می گیرد ، محققین ناسا یک سیستم ذخیره ای به نام 'ردوکس' اختراع کرده اند که به عقیده ی آنان هزینه ی تولید آن یک سوم هزینه ی باطری های معمولی (سرب و اسید) خواهد بود . در آینده ای نچندان دور ما به کشف مافوق هادی هایی حتی ورای محدوده ی علم 'معمول' نائل خواهیم شد . 'امواج تسلا' انرژی را با حداقل استهلاک منتقل خواهند کرد .
با اینکه غالب این تکنولوژی ها هنوز در مراحل اولیه ی توسعه هستند و بسیاری از آنها بطور مسخره ای غیرعملی می باشند ، اما بقیه بدون شک در آستانه ی استفاده ی تجاری قرار گرفته اند یا در یکی دو دهه ی آینده قرار خواهند گرفت . از همه مهمتر واقعیتی است که مورد مساحمه قرار گرفته و آن اینکه پیشرفت های غیرمنتظره ی عظیم غالبا از یک تکنولوژی واحد منتج نشده اند بلکه با به هم آمیختن مبتکرانه ی چند تکنولوژی بوجود آمده اند . بدین ترتیب می توان شاهد بود که فتوولتائیک های خورشیدی برای تولید الکتریسیته بکار روند و این الکتریسیته به نوبه ی خود در رها ساختن هیدروژن از آب بنحوی که بتوان در اتوموبیل ها بکار برد مورد استفاده واقع شود . امروزه ما هنوز در مرحله ی ماقبل جهش هستیم ، به محض اینکه بتوانیم این تکنولوژی های جدید و گوناگون را ترکیب کنیم ، امکان ایجاد نیرو بطور تصاعدی افزایش می یابد و ساختن بنیاد انرژى موج سوم بشدت تسریع خواهد شد .
این بنیاد جدید از ویژگی هایی برخوردار است که بطور چشمگیری با ویژگی های بنیاد انرژی موج دوم تفاوت دارد . زیرا منابع مورد نیاز آن بجای منابع احیاءناپذیر بر منابع احیاءپذیر استوار است ، و بجای وابسته بودن به سوخت های بسیار متمرکز ، سوخت لازم خود را از انواع گوناگون منابع بسیار پراکنده تأمین می نماید . بجای وابستگی های شدید به تکنولوژی های بسیار متمرکز ، این بنیاد ، تولید انرژی متمرکز و نامتمرکز را با هم ترکیب خواهد کرد و بجای اتکای بیش از حد و خطرناک به تعداد انگشت شماری روش یا منابع ، این بنیاد اشکالی بسیار متنوع به خود خواهد گرفت . این تنوع و گوناگونی از اتلاف و استهلاک انرژی جلوگیری می کند زیرا به ما امکان می دهد که نوع و کیفیت انرژی تولید شده را با نیازهای شدیدا رو به تنوع خود تطبیق دهیم .
بطور خلاصه ، ما اکنون می توانیم برای اولین بار طرح یک بنیاد انرژی را مورد بررسی قرار دهیم که بر اصولی مبتنی است که تقریبا با اصول سیصد ساله ی اخیر اختلاف فاحش دارد . همچنین بر ما واضح است که بنیاد انرژی موج سوم بدون مبارزه ای تلخ ایجاد نخواهد شد .
موج سوم ( آلوین تافلر )
  • Zed.em
هر تمدنی باید به فرزندان خود چگونگی مواجهه با زمان و فضا را بیاموزد . باید از طریق اسطوره ها و استعاره ها یا نظریه های علمی ، چگونگی نظام طبیعت را تبیین نماید و باید رهنمودهایی برای پی بردن به اینکه چرا حوادث اینطور اتفاق می افتد فراهم آورد .
بنابراین تمدن موج دوم با رشد و تکامل خود یک تصویر کاملا جدید از واقعیت خلق کرد که بر فرضیات خاص خود درباره ی زمان و فضا ، ماده وعلیت مبتنی بود . با جمع آوری قطعاتی از لابلای گذشته و ترکیب آنها بشیوه ای جدید و بکار گماردن تجربه و آزمون های تجربی ، شیوه ی ادراک بشر را از جهان اطرافش و رفتارهای وی را در زندگی روزمره شدیدا دگرگون ساخت .
[...]
هر تمدنی باید بتواند علت وقوع حوادث را تبیین نماید ، حتی اگر این تبیین ۹ قسمت رمز و راز و فقط ۱ قسمت آن تجزیه و تحلیل باشد ، در غیر اینصورت قادر نخواهد بود زندگی افراد را بنحوی مؤثر برنامه ریزی نماید . مردم برای اجرای امر و نهی های فرهنگ شان باید مطمئن باشند که رفتارشان ثمراتی ببار می آورد . و این مستلزم آن است که پاسخ هایی هرچند ضمنی برای پرسش ها و چراهایی که پیوسته بشر خود را با آن مواجه می دید ارائه شود . تمدن موج دوم با یک نظریه ی محکم که به نظر می رسید برای تبیین همه ی امور کافی باشد وارد میدان شد .
... در واقع علیت نیوتونی یا مکانیکی که با گسترش انقلاب صنعتی در اروپا مقبولیت عام پیدا کرد ، واقعیت صنعتی را مومیایی کرد .
موج سوم ( آلوین تافلر )
  • Zed.em
با رشد 'تولید انبوه' ، نخبگان جدید صنعتی به بازاهای بزرگ تر و زمینه های تازه ای برای سرمایه گذاری احتیاج پیدا کردند . در دهه های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ زمامداران اروپا مقاصدشان را با گستاخی تمام بیان مى کردند . سیاستمدار بریتانیایی جوزف چمبرلن علنا اظهار داشت : "امپراطوری یعنی تجارت ." نخست وزیر فرانسه ژول فری از این هم صریح تر بود ، وی اعلام داشت : "آنچه فرانسه احتیاج دارد بازارهایی برای صنایع ، صادرات و سرمایه است ." رهبران اروپا که نسل در نسل با نوسانات متناوب رونق و رکود دست بگریبان و با بیکاری مزمن مواجه بودند ، این وحشت دائمی فکرشان را بخود مشغول می داشت که اگر توسعه ی مستعمراتی متوقف شود ، بیکاری منجر به انقلاب مسلحانه در داخل مملکت خواهد شد .
معهذا امپریالیسم کلان تنها از نیازهای اقتصادی منشاء نمی گرفت . ملاحظات استراتژیک ، هیجانات مذهبی ، ایدئالیسم و ماجراجویی هم در آن نقش داشتند . تبعیض نژادی نیز که مبتنی بر پیشفرض ضمنی برتری نژاد سفید یا برتری اروپائیان بود در آن تأثیر داشت . بسیاری از اروپائیان این کشورگشایی ها را فریضه ای مذهبی می دانستند . کیپلینگ (۱۹۳۶-۱۸۶۵ داستان نویس انگلیسی) جانفشانی میسیونرهای اروپایی را در گسترش مسیحیت و تمدن ، که البته منظور همان تمدن موج دوم (صنعتی) است ، در عبارتی تحت عنوان "مسئولیت انسان سفیدپوست" خلاصه می کند . زیرا استعمارگران ، تمدن های موج اول (کشورهای غیرصنعتی) را علی رغم این واقعیت که تا چه اندازه خالص و پیچیده بودند ، عقب مانده و توسعه نیافته می دانستند . مردم روستایی بویژه اگر پوست تیره ای داشتند ، در چشم آنان مردمانی رشد نیافته بودند . این مردمان در نظر آنان "نیرنگ باز و دغل" و "بی دست و پا" بودند که "ارزش زندگی" نداشتند .
چنین نگرش هایی کار نیروهای موج دوم را در نابودی آنان که در مقابلشان ایستادگی می کردند آسان تر می کرد .
[...]
در ورای نگرش های نژادگرایانه و مذهبی و توجیهات دیگری که بریتانیایی ها ، فرانسویان ، آلمانیها ، هلندی ها و ... در سراسر جهان نشر دادند ، تنها یک حقیقت غیرقابل انکار وجود داشت و آن اینکه تمدن موج دوم نمی توانست در انزوا به زندگی ادامه دهد . و اینکه به سختی محتاج منابع ارزان دنیای خارج بود . بالاتر از همه ، به یک بازار جهانی منسجم و واحد نیاز داشت که از طریق آن بتواند به این منابع راه پیدا کند .
موج سوم ( آلوین تافلر )
  • Zed.em