aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

... این نقش [نقش فرَوَهر] را به‌غلط نقش اهورامزدا معرفی کرده‌اند . رأی ناصوابِ مشهور از آن‌جهت است که این نقش که در زمان هخامنشیان معمول و رایج بود ، فقط یک نقشِ خاندان شاهی به‌شمار می‌رفت . هرگاه نقش اهورامزدا بود ، می‌بایست در جاهای دیگر ، به‌ویژه در معابد و آتشکده‌ها یا هرجای دیگر نیز به‌نظر می‌رسید ، اما فقط در بناهای شاهی و مُهرهای شاهی دیده می‌شود . دلیل روشنِ دیگر آنکه ، هرودوت به‌صراحت می‌گوید هخامنشی‌ها (پارس‌ها) نه نقش و تصویری از خدا دارند و نه تندیس و مجسمه‌ای ؛ درحالیکه اگر این نقشِ بال‌گسترده ، نقش اهورامزدا در زمان پارس‌ها بود ، بی‌گمان با صراحتِ نقوش در بزرگ‌ترین بناهای هخامنشی ، این امر از نظر یونانیان پنهان نمی‌ماند .
نقش فرَوَهر ، توتم Tutem خاندان هخامنشی بوده است که عقابِ بال‌گسترده می‌باشد و شکل اولیه‌ی این نقوش نیز در تأیید این امر است . هخامنشیان نقش توتم خود را که عقاب بال‌گسترده بود ، به‌روی درفش‌شان نیز داشتند ... اما کم‌کم مفهوم رمزآمیز و توتمیک عقاب از یادها رفت و به‌صورت مردی کامل در حال پرواز درآمد . از دیدگاه 'نقش‌شناسی دینی' این یک نظر است .
یا آنکه نقش فروهر Fravashi (فرَه‌وَشی) آرم و نشان‌واره‌ی ویژه‌ی خاندان هخامنشی بوده است که از نظر فوق جدا نیست ، چون فقط به روی مُهرِ شاهان هخامنشی و بر پیشانی و سر درِ بناهای شاهی و آرام‌گاه‌های آنان به‌نظر می‌رسد . دیگر آنکه این یک نقش شایع در مصر ، شام ، بین‌النهرین ، سومر ، بابل ، آشور و ایران بود . چه‌بسا که این نقش ازطریق مصر به شام وارد شده و دارای معنا و مفهومی بوده که از طریق بابل و آشور به هخامنشیان رسیده باشد . البته درباره‌ی دانش نقش‌شناسی دینی و مقایسه‌ی نقوشی از این‌گونه در سرزمین‌های گوناگون ، بسا از مسائل درباره‌ی نقش فروهر روشن می‌شود .
دیگر آنکه ، این نقش نماد خودِ فرَه‌وَشی و مفهوم آن است . با توجه به مطالب فروردین‌یَشت ، و اینکه یکی از آیین‌های ریشه‌دار در شرق ایران ، اعتقادِ خدایگانی ، به فرَه‌وَشی و ستایش روانِ بزرگانِ درگذشته‌ی خانواده ، طایفه و تیره بوده است ، این نقش روح و روان است ، در هنگام و حال پرواز به آسمان و رسیدن به گَرُنمانَه Garo-nmana یا عرشِ برین . بنابر معتقدات ، فره‌وشی‌ها یا روان درگذشتگان ، حامی و حافظ و ناظر بر اعمالِ اَعقاب خود می‌باشند .
دیگر آنکه فره‌وشی یا نقش فروهر ، فَرِّ شاهی Kavaem-Xvarena (کَوَئِم-خُوَرِنَه) می‌باشد . یعنی آن نیروی خدایی ، که شکوه و جلال و بزرگی و قدرت می‌بخشد ، به‌ویژه برای شاهان ، پهلوانان ، پارسایان و برگزیدگان ‌. در یشت نوزدهم ملاحظه می‌شود که هرآنکس که از راه صواب و درستی و نیکی برگردد ، فرّ از وی متنزع شده و به‌صورت مرغ شاهین (عقاب) Vareyan (وارِغَن) پرواز می‌کند ، چنانکه هنگامی‌که جمشید از راه صواب بِگردید ، فرّ به‌صورت مرغ وارِغَن یا شاهین از او پرواز کرد .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

اَئیرْیَنِم وَئِجَه Airyanem-Vaedja سرزمین زرتشت و زادگاه دین گاثائی است . این سرزمین به‌طوری‌که تحقیق شده در پشت رودخانه‌ی جیحون ، در خوارزم ، شمالِ سُگدیانه و مرگیانه قرار داشت . زرتشت دین خود را در همین سرزمین ظاهر ساخت . فشار فوق‌العاده به‌روی دینِ تازه ، از جانب آئین میترایی بود . پیروان زرتشت جهت تبلیغ و انتشار دین ، راه را به‌سوی جنوب رود جیحون انتخاب کرده بودند و می‌کوشیدند تا فرمان‌روایان محلی ، یعنی کَوی‌ها را با خود همراه کنند . زرتشت از جایگاه خود ، زیر فشار کَوی‌ها و کرپان‌ها که روحانیان و مغان میترایی بودند ، به‌سوی جنوب رهسپار شد . در این مهاجرت ، به‌کنار رود سیحون ، تیره‌ی‌ فریانه Fryâna که از تورانیان بودند ، وی را پذیرفتند . کَوی ویَشْتاسپه ، از امیران بانفوذ محلی نیز با بسیاری از رجال خود ، زرتشت و دین او را پذیرفت و پایگاهی نیرومند و انجمنی دینی در آن‌جا فراهم آمد . به‌این‌ترتیب دین زرتشت از راهِ تبلیغاتی که موفقیت‌آمیز بودند به‌سوی سُگدیانه ، باکتریه ، نیسایه و آریه گسترده شد و در سراسر منطقه‌ی نفوذِ آئین میترایی جای‌گزید . هنگامی‌که فَرْگَردِ نخستِ وندیداد نوشته و تنظیم می‌شد ، دین به رَگَه (ری) رسید و به غرب نفوذ کرد . ری مرکز دینی مادها و نشست‌گاه مَس‌مغان ، موبدان موبد و محل قدرت مغان مادی بود . از این‌جا است که دفتر گاثائی بسته می‌شود . دوران اولیه‌ی دین زرتشتی به‌سر می‌آید و این دین در دست مغان مادی و مغان آئین‌های دیگر ، وسیله می‌شود تا قدرتی را که از دست می‌دادند ، در لِوای این دیانت تازه‌نفس و نیرومند اعاده نمایند . به‌این‌طریق دین زرتشتی غربی ، با کارکرد مغان مادی° ، کاملاً متمایز از شیوه‌ی اصیل و شرقیِ اولیه‌ی دین ، گسترش پیدا می‌کند .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°مغان مادی چه کسانی بودند ؟
... هرودوت در تاریخ خود گزارشی از مادها آورده و از شش خانواده یا تیره‌ی مادها گفت‌وگو کرده . تیره‌ی ششم 'مَگُوی یا مغ' نامیده شده است . ... اینان همان مغانی هستند که از روزگار باستان درباره‌شان بسیار بحث شده . از مورخان و نویسندگان یونان و رُم باستان تا به امروز ، از اینان کتاب‌ها و درباره‌شان تحقیقات فراوان شده و اغلب به خوبی و نیکی یاد نشده‌اند . اینان همان کسانی‌اند که به کهانت ، شَمَنی ، جادو ، جادو-پزشکی ، سیاست ، نجوم و ستاره‌شناسی ، تفأل و پیشگویی ، وسواس‌ها و تابوهای فراوان در آدابِ تطهیر ، رعایت قوانین بسیار سخت و طاقت‌فرسا ، در انزوای مطلق خانواده یا تیره‌ی خود زیستن و ... در جهان باستان شهره بودند ، و بسا از این ممیزات تا به امروز مشهود است و بدان‌ها مشهورند .
درباره‌ی اینکه آیا مغان مادی آریایی بودند یا نه نیز جای بحث بسیار است . شاید تیره‌هایی از مادها آریایی بوده باشند ، اما درباره‌ی مغان شک بسیار است . از نام اشخاص و نام جاها چنین فهم می‌شود که سرزمین مادها ، پیش از هخامنشیان و در زمان آسوری‌ها از اقوام و ملت‌های غیرآریایی انباشته بود .
آریایی‌ها محدود به یک رده‌ی بالا در جامعه محسوب می‌شدند . ملت‌ها و اقوامی چون : خورّی‌ها ، خالدی‌ها ، کاسی‌ها ، گوتی‌ها ، لولوها و بسیاری دیگر در این سرزمین پهناور می‌زیستند ، چنانکه در سرزمین وسیع ایرانِ هخامنشی نیز چنین بود . خوی توحش ، سختی و ستم‌پیشگی در این مردم بسیار بود . این روحیه در مغان به‌شکل بسیار خشن و سختی متمرکز بود ، که وندیداد نشانه‌ی بارز آن است . قانون‌نامه‌ای که اصولاً برای زرتشتیان اولیه در ایران شرقی و انجمن‌های گاثایی بیگانه بود و تصورِ سهل‌ترین و ساده‌ترینِ چنین قوانین ، مجازات‌ها ، مراسم و آدابی را حتا نمی‌توانستند به‌تصور درآورند .
از مغان مادی ، اینجا منظور ، آن مغان و روحانیون شَمَن‌مآب هستند که به‌تدریج باری از رسوم ، آداب و معتقداتِ بین‌النهرین را جذب کردند و در داخل ایران ، به‌ویژه ادامه‌دهندگان [آن‌نوع] آئین مَزدَیَسنی و بهدینی بودند که با زرتشت ارتباطی نداشت ، و گرانبار از جذب آموزه‌ها و مراسم زروانی-میترایی شدند و همیشه در داخل ایران در همه‌ی ادوار به‌صورت کاست و طبقه‌ای محدود و دربسته باقی ماندند و در اوخر دوران ساسانی ، با قدرتی که کسب کرده بودند ، تنها در رسائل و به‌صورت احکام و قوانین تحمیلی‌شان ، دوام آوردند و متأسفانه پس از سقوط ساسانیان به‌نامِ نگاهبانان میراث زرتشتی باقی ماندند .

  • Zed.em

همه‌چیز در زمان ساسانیان ملعبه و آلتِ دست مغان شده بود . دو قطب و دو طایفه از این تیره ، یکی مسند شاهی را قبضه کرده بود و یکی مسند دین را ، و هر دو در قلمرو هم مداخله می‌کردند و درصدد برانداختن هم ، یکدیگر را تضعیف می‌نمودند ، و هر دو با ادعای پیروی از اندیشه و طریقتِ زرتشتی این‌چنین می‌کردند .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

... هر عملی که درست انجام نشود ، در هر کرداری که مطابق دستور مغان نباشد ، دیوان و شیاطین مترصد حمله کردن و ضربه زدن می‌باشند . آدمی همیشه باید مجهز باشد ؛ ادعیه و اوراد و اذکار لازم را بخواند . ابزار لازم را در دسترس داشته باشد . سراسر لحظات زندگی باید با آداب پیچیده و درست و با وسواس و دقت ، صرف دیوزدایی ، مبارزه با شیاطین ، تسخیر جن ، خواندن اوراد ، کشتن جانوران موذی و دادن نفقات و صدقات به مغان و کارگزاران آنها شود .
هنگامی که در چنین جامعه‌ی وندیدادی ، کسی موی سر می‌پیراید ، ناخن می‌گیرد و یا چیزی از بدن می‌زداید ، باید آن زائده‌ها را با خواندن ورد و ذکر در خاک پنهان کند و با یک ابزار فلزیِ ویژه ، سه یا شِش یا نُه شیار گِردِ آن بکشد . بریده‌های ناخن و مو باید وقفِ پرنده‌ی محبوب رْتَه (اَشَه) یعنی بوم شود تا آنها را به‌صورت نیزه ، کارد ، کمان و پیکان آراسته به پَر عقاب و سنگ و فلاخن علیه دیوان مازانی به‌کار برد ، و هرگاه چنین نکنند نتیجه معکوس خواهد شد و دیوان از آن‌ها به‌صورت سلاح برعلیه مردم استفاده خواهند کرد [فرگرد ۱۷ ، بند ۷-۱۰] در بندهای مقدم همین فرگرد ، اهورامزدا از سرِ مهر و مآل‌اندیشی و خیرخواهی به زرتشت دستور می‌دهد که :
"ای زرتشت ، تو نیز هرگاه خواستی موهایت را شانه بزنی یا بِبُری ، این دستورها را اجرا کن . به مکانی برو که از مرداَشَه و آب و از آتش و از بَرسَم ، ده تا پنجاه گام فاصله داشته باشی . پس زمین را هرگاه نرم باشد به‌عمقی که اندازه‌ی آن را تعیین می‌کند و اگر سخت باشد نیز به اندازه‌ی معین گود کرده و زائده‌ها را با خواندن اورادی که یاد می‌شود ، دفن کرده و گِرد آن سه تا نُه شیار با ابزارِ فلزی بکش و ..‌."
چنین است گوشه‌هایی از دنیای وندیداد ، جهانی اسرارآمیز و ترسناک که آدمی در همه‌ی لحظات عمر ، در مبارزه با دیوان و شیاطین است . مطالعه‌ی این دیوان با نام و نشان ، بسیاری از گوشه‌های مبهمِ معتقدات مغان را آشکار می‌کند . این دیوها بی‌گمان روزگاری مورد احترام و پرستش خود مغان بوده‌اند ، پیش از آنکه به دین زرتشتی اعتناء داشته باشند . اما پس از قبول و گرایش به دین زرتشتی ، دیوهای خود را مردود و مطرود شمردند و بنابر رسم و سنت زرتشتی ، ارباب انواع و خدایان طبیعت را نفی کردند . اما این نفی و طرد ، با رسم و شیوه‌ی خودشان بود . ...
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

در اینجا قوانین ضدّدیو مطرح است . اما معنی و مفهوم دیو ، به آن معنی و مفهومی نیست که در گاثاها با آن مواجه می‌باشیم . میان هند و ایرانیان ، دو گروه از خدایان مورد پرستش بودند : آسورَها و دَئِوَها . دئِوَها خدایان طبیعت و ارباب انواع بودند . در اصطلاحات زرتشت ، اسوره‌ها مورد موافقت قرار گرفتند . از سنسکریت که نقل به اوستا شود ، حرف 's' تبدیل به 'h' می‌شود : زرتشت خداوند یکتا و نادیدنی را اَسورَه (اهورَه) ، با صفت مزدا به‌معنی "دانا" یا "بزرگ" معرفی کرد و گفت دئوه (دیو) ، دیوان قابل پرستش نیستند ، مطرودند ، خدایان باطل می‌باشند و پرستش آنان نشانه‌ی زوالِ خرد و دانش و نیروی تعقل می‌باشد . به‌همین‌جهت دیو و دیوان در گاثاها و از دیدگاه زرتشت چنین‌اند . پرستندگان مزدا هستند که مَزدَیَسنَه Mazdayasn و پرستندگان دیوانند که دَئِوَیَسنَه daevayasna نامیده می‌شوند .
در وندیداد ، مفهوم دیو و دیوان از شکل اولیه بسیار دور افتاده و مفهومِ جنّ و پری و غول‌های اهریمنی یافته‌اند ، که گروه‌گروه ، هزارهزار به آدمی و آدمیان حمله می‌کنند و باید با اذکار و اوراد و تعویذهای مغانه و آداب و مراسمی بسیار پیچیده که دانشِ آن تنها نزد کاهنان و موبدان است ، آنان را دور راند و آزار و صدمات‌شان را خنثا ساخت .
وندیداد چنین جهانی را برابر ما می‌گسترد که یکسره با جهانی که در گاثاها و یشت‌ها است ، متفاوت می‌باشد . جهان گاثاها ، جهان کار و کوشش ، راستی ، نظم ، شادمانی ، خداپرستی ، اصالت خِرد و عقل و شادی و خوش زیستن و رفاه و آرامش و سازندگی است . غایت پرستش و عبادت در اندیشه ، گفتار و کردار نیک است . از دیو ، پری ، افسون ، اوراد ، اذکار و عبودیت و سلطه‌ی کاهنان هیچ اثری نیست . جهان یشت‌ها ، گستره‌ی داستان‌های حماسی ، پهلوانی ، نبرد در مقابل بدی و سلحشوری و رزم‌آوری ، زندگی پُرنعمت و برکت و ستایش خوشی و شادمانی است . اما جهان وندیدادی یکسره جهانی تاریک ، عبوس ، پُر از ترس و بیم و وحشت است . همه‌ی وقت مؤمنان به‌این‌طریق مصروف نیرنگ‌های پادیابی و طهارت [قوانین و شریعت مغانی] می‌شود . هر کار و عملی که از آنان سر بزند ، نجس ، پلید و آلوده می‌شوند که برای برطرف کردن این پلیدی و آلودگی ، باید ماه‌ها و بلکه سال‌ها به اجرای اعمالی سخت و پُر وسواس و طولانی و مشمئز کننده بپردازند که تحت‌نظر مغان باشد و مقادیری غیرقابل حساب به آنان بپردازند . جهانی تاریک و پُر وحشت است که فضای آن‌را هزاران‌هزار دیو و جن و پری انباشته‌اند و برای دور ماندن از آزار و صدمات این دیوان باید هر فردی شرایع و قانون ضدّ دیو (وندیداد) را با وسواسی کامل به‌مرحله‌ی اجرا درآورد .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

تِتُوپُمپ به‌صراحت اشاره می‌کند که اهریمن نزد مغان یک خدای توانا و پُرقدرت است و برای دفع جادو و ظلمت ، برایش قربانی و نذور و نفقه پیش‌کش می‌کردند . در افسانه‌ی زروانی که گذشت ، ملاحظه شد که از دو همزاد زروان ، نخست اهریمن زهدان را شکافته و بیرون می‌آید و زروان بنا بر عهدی که کرده بود ، پادشاهی جهان را به وی واگذار می‌کند . هرچند اورمیزد برتر از اهریمن است و سرانجام فرمان‌روایی به او می‌رسد ، اما این یک با حسرت و رنج بسیار روبرو است .
این اشارات صریح از نویسندگان باستان ، در تأیید مطالب وندیداد است . جهانی که در آن قدرت در اختیار دیوان و شیاطین می‌باشد ، برای دفع این دیوان و اهریمنان ، باید آداب ویژه و پیچیده‌ای با راهنمایی مغان انجام شود . هرچند مغان به ملاحظاتی ، قربانی برای اهریمن و اهدای نذور و نفقه را به‌خاطر دفع شرّ ، سحر ، زشتی‌ها و بلاها به پیشگاهش ، به روشنی یاد نکرده‌اند ، اما در پس مطالب وندیداد چنین مراسمی به گمان می‌رسد ، که نویسندگان باستان گزارش کرده‌اند .
قربانی کردن برای اهریمن ، و اهریمن را در کار آفرینش و خلقت در تعارض با اهورامزدا قرار دادن ، به هر شکل و بهانه‌ای که باشد ، نزدِ یک زرتشتی راستین کار و کرداری سخت نکوهیده و زشت بوده ، و گناهی نابخشودنی و کُفری مسلم ؛ این که چنین رسم و اعتقادی از آنِ دینِ کهن مغان بوده است قطعی است و در زروانی بودن آن نیز شکی نیست . از سوی دیگر باید به این گمانِ غالب که در آیین میترایی نیز قربانی و اهدای هدایا جهت اهریمن ، به صورتی محدود انجام می‌شده اشاره کرد . همچنین باید توجه داشت که مغان از بین‌النهرین و آسیای صغیر بود که آیین زروانی-میترایی را به اروپا برده و رواج دادند . این رسوم و معتقدات شکل ابتدایی مَزدَیَسنی را نمایان می‌سازد ، ولی به‌تحقیق مورد تصدیق دانشمندان زرتشتی نیست .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

اِزنیک پدر کلیسای ارمنی ، گویا به‌نقل از یک پدر دیگر موسوم به تئودور موپسوئستیا ، درگذشته به‌سالِ ۴۲۸ میلادی ، درباره‌ی مخالفت با دین‌های ایرانی ، درمورد زروان روایاتی قابل‌توجه نقل کرده [...] فشرده‌ی آن افسانه یا اسطوره راجع‌به زروان ، اورمزد و اهریمن نقل می‌شود :
"مغان می‌گویند پیش از آنکه آسمان و زمین و چیزهای دیگر باشند ، زروان وجود داشت . که به معنی سرنوشت ، بخت (baxt) یا درخشش نیرو (فَر ، فَرنَه ، خوَرِنَه) است . زروان هزارسال قربانی می‌کرد که دارای پسری شود که وی را اورمزد یا اورمیزد بنامد که آسمان و زمین و هرچیزی را که در آنها است بیافریند . چون صاحب فرزندی نشد ، در وی شک به‌وجود آمد که هزارسال قربانی کرده‌ام ، اما بیهوده بود . در همین‌زمان بود که اورمزد و اهریمن در زهدان یا بطن او به‌وجود آمدند . اورمیزد به‌پاسِ قربانی‌هایی که کرده بود و اهریمن در پیِ شک و تردیدش . زروان چون از جفتی که در زهدان بود آگاهی یافت ، اندیشید آن‌یک را که زودتر به‌پیش من آید پادشاهی خواهم داد . چون اورمیزد از این اندیشه آگاهی یافت نزد اهریمن آن‌را بازگفت . پس اهریمن زهدان را پاره کرد و به پیش زروان درآمد . زروان پرسید : "تو کیستی ؟" گفت : "من پسر تو هستم ." زروان گفت : "فرزند من دارای بوی خوش و فروغ است ، اما تو بدبو و تاریک هستی ." چون این‌دو سخن می‌گفتند ، اورمیزد به‌هنگام زائیده شد ، خوشبو و فروغمند ، و به پیش پدر رفت . زروان دانست که پسرش اورمیزد است که برایش قربانی کرده بود . پس شاخه‌هایی را که هنگام قربانی (بَرِسمَن) در دست می‌گرفت به وی داد و گفت : "تاکنون من برای تو قربانی می‌کردم ، از این‌پس تو باید قربانی کنی جهت من ." اهریمن گفت : "مگر تو پیمان نکردی که هریک از ما زودتر به نزدت آید او را پادشاهی دهی ؟" زروان برای آنکه پیمان نشکند گفت : "به تو ای هستیِ پلید ، شهریاری نُه‌هزارساله خواهم داد  ، اما اورمیزد باید سرورِ تو باشد و پس از نُه‌هزار سال او شهریاری کند ." پس اورمیزد و اهریمن در کارِ پدیدآوردن و آفریدن شدند . هرچه اورمیزد می‌کرد خوب بود و راست و هرچه اهریمن می‌کرد پلید و ضدّ آن ."
اما به‌شکلی که می‌گویند و زرتشتیان نیز باور دارند ، اهریمن عالی‌ترین راهِ آفرینش را دریافت . می‌گویند وقتی که اهریمن مشاهده کرد که اورمزد آفریده‌های نیک را به‌وجود آورد ، اما روشنی را نتوانسته بود پدید آورد ، پس به اندیشه پرداخته و به دیوها گفت : "اورمزد از آفرینش خویش سودی نمی‌برد . این آفریده‌های نیک را پدید آورده ، اما آفرینش وی در تاریکی است و آفریده‌ها در تیرگی باید به‌سر برند ، چون او نمی‌تواند روشنایی را پدید آورد . اگر آگاهی داشت ، با مادر خود نزدیکی می‌کرد و از این نزدیکی خورشید متولد می‌شد و پسر او به‌شمار می‌رفت . پس با خواهر نزدیکی می‌کرد و از آن ماه متولد می‌شد . پس اهریمن به دیوها سپارش کرد که هیچکس این راز را فاش نکند ." [وندیداد ، جلد دوم ، فرگرد ۸ ، یادداشت ۱۰۵] سراسرِ متون پهلوی و در خود اوستا چندین‌بار اشاره است که خویتوک‌دَس° یا ازدواج مقدس ، سبب پیدایی فرَه و روشنایی می‌شود "چون مَهمی‌ِدیو این را شنید با شتاب نزد اورمزد رفت و راز را بر وی آشکار کرد ."
تنوع اینگونه افسانه‌ها چشمگیر است . در زمان ساسانیان با رواج مذاهب مسیحیت ، از آن تثلیث و تربیع ساختند ...
[...]
بنابر روایتی دیگر ، زروان دوجنسی بود ، هم مذکر و هم مؤنث و دو همزاد را خود به‌وجود آورد . روایتی دیگر مادر توأمان را 'خوشیزگ' (زیبای کوچک) معرفی می‌کند .
چنانکه گذشت ازنیک در مورد بحث از اسطوره‌ی زروان ، می‌گوید این اسم را می‌توان تقدیر ، سرنوشت یا فرّ (خوَرِنَه) معنی کرد ، اما آنچه که روشن است این ترجمه‌ی واژه‌ی 'زروان' نیست ، چون معنی اسم همان 'زمان' می‌باشد . این معانی باید بیشتر جنبه‌ی توصیف از وجود یک خدا باشد . پس زروان از جنبه‌ی توصیفی فَر ، خوَرِنَه و درخشش نیرو است . وِرِثرَغنَه (بهرام) نیز در گروه ایزدان مجمع میثرَه چنین توصیفی را دارد . از سویی دیگر در یشت چهاردهم [بهرام‌یشت ، بند ۲۸] بهرام یا وِرِثرَغنَه دارای سه‌صفت است به‌این‌سان : اَرشو‌-کَرَه ، فرَشو-کَرَ و مَرشو-کَرَ ؛ به‌ترتیبِ معانی : مرد شوی‌پذیر کننده ، درخشان‌کننده ، ناتوان و فرسوده کننده ؛ آورده‌اند این ترجمه از 'نیبرگ' است .
اما معنیِ واژه‌ی مرکب اول ، اَرشو + کَرَه می‌شود دلیرسازنده ، واژه‌ی مرکب دوم ، فرَشو + کَرَ می‌شود نو کننده و واژه‌ی مرکب سوم ، مرَشو + کَرَ یعنی مرگ‌آور ، که صحیح‌تر است . باید توضیح داد که دو توصیف دیگر نیز دنباله‌ی صفت‌های فوق در همان بند ۲۸ آمده است : بخشنده‌ی صلح و آشتی نیک (هواخش‌تِم) و دارنده‌ی نیروی زیاد (هوایَه‌اُنِم) . به هرحال آنچه که به‌نظر نیبرگ مهم جلوه کرده ، آن است که این صفت در زمان ساسانیان بنابر یک مباحثه ، به زروان نسبت داده شده است .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°در واقع فلسفه‌ی تقدس بخشیدن به ازدواج با محارم به‌منظور حفظ ثروت و قدرت در خانواده (خصوصاً خانواده‌های مذهبی مغان) ترتیب داده شده بود . که یه‌وقت ثروت از خانواده خارج نشود !
"... در اینجا ازسوی مغان ازدواج هم‌خون یک اصل اشرافیت ، فرمان‌روایی و حفظ مواریثِ شاه‌-کاهنی و اصالت خون است و در آیین زروانی یک سنت پسندیده‌ی دینی که اصل و بنیاد خدایی دارد محسوب می‌شود ."

  • Zed.em

سال ۴۸۵ ، تاریخی است که نشان می‌دهد مغان دین زرتشتی را کاملاً قبضه کرده‌اند و سند گویای آن سالنامه‌ی یاد شده [تقویمی که در زمان خشایارشا تنظیم شد] می‌باشد .° اشارات به دیوان و برخورد با معابد و پیروان آنان در کتیبه‌ی خشایارشا ، نشانگر صورت نهایی جا افتادن مغان در مسند قدرت است . به‌گونه‌ای که به‌نقل از تئوپومپ خواهد آمد ، و توجه به کیفیت سالنامه ، و مطالعاتی که تاکنون شده ، خطوط دین مغان روشن می‌شود .
در اینجا بحث درباره‌ی تنوع این سالنامه ، که مغان با حساب درست و دقت کافی برای سرزمین‌های گوناگونِ زیر حکومت ایران ترتیب داده بودند به‌جا نیست و نگارنده برای هرگونه مطالعه در این‌زمینه ، خواستاران را به اثر دیگر خود زیرعنوان 'گاه‌شماری و جشن‌های ایران باستان' راهنمایی می‌کند . بنا بر این سالنامه ، سال به دوازده ماه ، هر ماه سی روز ، که هر روز نامی از ایزدان و خداوند دارد و پنج روز ثابت برای کبیسه تقسیم شده است . در این سالنامه ، آغاز سال به اعتدال ربیعی و یکسانی روز و شب ، یعنی آغاز بهار تغییر داده شده است ؛ اما پیش از آن تحویل سال را آغاز زمستان ، در بلندترین شب سال و کوتاه‌ترین روز سال می‌گرفتند . [...] پیش از هر اشاره‌ای نام‌های سی‌گانه‌ی روز در یک جدول چهارگروهی درج می‌شود ، بنابر اشاره‌ای که 'نیبرگ' در 'دین‌های ایران ۳۷۹' کرده است ، این نام‌ها در صورت اوستایی که شناخته‌تر است فهرست می‌شود :

۱. اَهورَمَزدا
۲. وُهومَنَه : بهمن
۳. اَشَه‌وَهیشتَه : ادریبهشت
۴. خشَثرَه‌وَئیریَه : شهریور
۵. سپِنتاآرمَئی‌تی : سپندارمذ
۶. هَئوروَتات : خرداد
۷. اَمِرِتات : اَمُرداد
۸. دَثوشُو : آفریدگار
□□
۹. آتَر : آتش
۱۰. آپو : آب
۱۱. هوَرِخشَئِتَه : خورشید
۱۲. ماه
۱۳. تیشتَریَه : تیر
۱۴. گِئوش : گوش ، جهان هستی
۱۵. آفریدگار
□□□
۱۶. میثرَ : مهر
۱۷. سرَاُشَه : سروش
۱۸. رَشنو : رَشن
۱۹. فرَوَشی : فروردین
۲۰. وِرِثرَغنَه : بهرام
۲۱. رامَن : رام
۲۲. واتَه : باد
۲۳. آفریدگار
□□□□
۲۴. دَئِنا : دین
۲۵. اَشی : اَرت ، اَرد
۲۶. اَرشتات : اَشتاد
۲۷. اَسمَن : آسمان
۲۸. زَم : زمین ، زامیاد
۲۹. مَنترَسپِنتَه : مهراسپند
۳۰. اَنَغرَرَاُچَه : اَنیران


در گروه اول که با نام اهورامزدا شروع شده ، نام‌های شش امشاسپندان و در پایان نام آفریدگار است . با نام آفریدگار تحت نام خاص اهورامزدا شروع و به‌عنوان عام به‌صورت صفت : آفریدگار و خالق ، در پهلوی دَذو Daôv و در اوستایی دَثوشو Daøušo پایان می‌یابد . نام‌های گاثایی ، اما در یک جمع و هیأت از شکل تازه‌ی زرتشتی ، نه قدیم و کهن . گروه دوم ، مجموعه‌ی عنصرهای ایرانیِ بسیار کهن را در بر دارد ، که بنابه گفته‌ی هرودوت  موضوع دیانت ، نام‌های خدایان و باورهای مردم پارس است . گروهِ اول در هیأتِ تشخص یافته‌ی امشاسپندان ، از پرداخته‌ها و دستبرد مغان است در مفاهیم مجرد گاثایی ؛ گروهِ دوم ایزدان آریایی است که به‌موجبِ یَشت‌ها ، در همان شرق ایران در دوران پس از زرتشت ، به‌عنوانِ ایزدانِ زیردست اهورامزدا مورد قبول واقع شدند ، اما ایزدانِ مورد ستایش پارس‌ها نیز بودند ، و این‌گروه نیز در پایان با نام آفریدگار مشخص هستند . گروه سوم مجموعه‌ی خدایانِ انجمن میثرَ یا ایزدکده‌ی میترایی می‌باشند . این‌گروه نیز از سوی زرتشتیان در شرق ، پس از زرتشت مورد پذیرش قرار گرفته و با تصرفاتی در یشت‌ها ، آنان را نیز مانند گروه دوم از ایزدان زیردست و یا آفریده‌ی اهورامزدا و یا هم‌مقام با خداوند قرار دادند ؛ این گروه نیز با نام آفریدگار پایان می‌یابد . گروه چهارم ، هفت‌نام است که شکلِ ترکیبی دارد . دئنا و اَشی ، ویژه‌ی انجمن نخستین دین زرتشت است . اَرشتات باز به آئین مهر رهنمون است . آن‌گاه آسمان ، زمین ، سخن یا کلام‌ایزدی و روشنیِ‌بی‌پایان (اَنَغرَرَاُچَه Anayra.Raočangh) که اشاراتِ کنایت‌آمیزی از زروان را ارائه می‌دهد . هرگروه از این چهار با نامِ آفریدگار پایان یافته جُز گروهِ چهارم . اما این گروه نیز با یک اصطلاح عام "روشنی بی‌پایان" که استعاره‌ای از نام آفریدگار است پایان می‌یابد ، درحالیکه بنابر نظر موشکاف و دقیق 'نیبرگ' در پشت خود یک معنای گسترده‌ی دیگری دارد .
محقق نامبرده معتقد است که مغان ، یا مبشران آیین زروانی بوده‌اند یا آنکه به این جریان فکری وابستگی فراوان داشتند . به‌همین‌جهت می‌گوید در پشت ردیفِ خدایانِ روزهای ماه ، یک خدای بالاتر هست به نامِ اهورامزدا . اما چهار ردیف نام بر روی هم ، نماینده‌ی چهار پیکرِ 'خدای زمان' است . این خدا رشته‌ای است که همه‌ی نیروهای سازنده را با هم نگاه می‌دارد . نام او در چندجای اوستا یاد می‌شود زَروَن Zrvan - زرووَن Zruvan است در زبان‌های ایرانی میانه زوروان Zurvân یا زِروان Zervan است . معنی اصلی این واژه 'زمان' است . این خدا مشخصه‌ای دارد . در دین‌های ابتدایی خدای زمان میان جمع خدایان جای و مقام ویژه‌ای ندارد . اما خدای زمان که در اینجا مورد توجه و نقل است ، بزرگ‌ترین و بالاترین خدا است .
جریان آیین زروانی یکی از کهن‌ترین شیوه‌های فکری-دینی در ایران است . اما در زمان ساسانیان توسط مغان انتشار فراوان پیدا کرده و موجب پیدایش یک‌رشته افسانه‌های دینی شد . این افسانه‌ها یا صُوری کهن دارند یا تازه‌تر . در زمان ساسانیان چنین افسانه‌ها یا اسطوره‌هایی موردِ ایرادِ آبای کلیسا قرار می‌گرفت و در بحث با مغان ، از این افسانه‌ها و اسطوره‌ها به‌عنوان کفر و بی‌دینی و نقطه‌ضعف دین زرتشتی (مغانه-زروانی) یاد می‌کردند . از سویی دیگر شباهت میان عقاید و خطوط اعتقاد مغان و زروانی‌ها بسیار است ، به‌صورتی که : "آیین زروانی صورت ویژه‌ای است از دین مادی مغان پیش از فرا رسیدن دین زرتشتی ."
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°پیش از سال ۴۸۵ ق.م که به‌طور رسمی سالنامه‌ی دینی ، مقارن با شهریاری خشایارشا اعلام شد ، مغان هنوز دین ترکیبی خود را اعلام نکرده بودند . این دینِ ترکیبی چهار گوشه‌ی اصلی داشت : زرتشتی ، آریایی باستان ، "زروانی-مغی" ؛ مجموعه‌ی نام خدایان و ایزدان در این سالنامه خود روشن و گویا است ، درحالیکه مغانِ پدیدآورنده ، در بنیاد به اندیشه‌ و باورهای زروانی-میترایی اهمیتِ بیشتری می‌دادند .
پارس‌های دوران هخامنشیان ، چون مادها در زندگی مذهبی و نیز در مناسبات اجتماعی و سیاسیِ خود تحت‌تأثیر و نفوذ فراوان مغان مادی قرار داشتند .

  • Zed.em

... در زمان خشایارشا می‌باشد که شکل مغانه‌ی دین زرتشتی رسمیت پیدا می‌کند . این شاهِ هخامنشی ، سیاست دینی کوروش و داریوش را نداشت . هرگاه آنان به دین ، خدایان ، مقدسات و معتقدات ملت‌های دیگر احترام می‌نهادند ، وی یا بر اثر فکر دینی و تعصبی که داشت ، یا به‌مقتضای سیاست ، در این امر سخت‌گیری می‌کرد .  در یکی از سنگ‌نبشته‌های خشایارشا ، پس از مقدمه‌ی تکراری که درباره‌ی اهورامزدا و ستایش وی و اینکه نیروی شاهی منبعث از او است ، می‌گوید :
" ... چنین گوید پادشاه خشایارشا : چون من شاه شدم ، در این سرزمین که در بالا از آن یاد شد ، ناآرامی‌هایی بود . از آن‌پس اهورامزدا مرا یاری کرد ، به‌خواست او این سرزمین‌ها را زدم . در این سرزمین‌ها جایی بود که پیش از این دیوان پرستیده می‌شدند . پس از آن ، من به‌خواست اهورامزدا این لانه‌ی دیوان Daeva-dana را ویران کردم و فرمان دادم ، دیوان نباید پرستیده شوند . آن‌جا که پیش از این دیوان پرستیده می‌شدند ، من اهورامزدا را در بَرزمَن° Barzman و با اَرتَه Arta پرستیدم . اگر چیزی دیگر چیز بدی کرده شده بود ، من آن‌را نیکو کردم ، و هرآنچه من کردم به‌خواست اهورامزدا کردم ...
تو ای فرزند زمان‌های آینده ، هرگاه چنین می‌اندیشی : من می‌خواهم که در زندگی خوشبخت Shiyata (شی‌یاتَه) و پس از مرگ رستگار Artâvan (اَرتاوَن) شوم ، از دادی Dâta (داتَه) [داد ، قانون] که اهورامزدا مقرر کرده است پیروی کن . اهورامزدا را در بَرزمَن و با اَرتَه پرستش کن ..."
این نشانگر سیاست دینی متفاوت خشایارشا است . چون به شاهی رسید ، در مصر شورش برپا بود . وی با تلاش فراوان شورش را فرونشاند و در مسأله‌ی دین نیز تساهل نشان نداد . آنگاه در بابل شورشی سخت درگرفت . شورش به‌رهبری مردی به‌نام 'شَمَش اِریب' بود . خشاریارشا با سپاهی بدان‌جا شتافت ، با مقاومت سختی مواجه شد . به همین‌جهت با سختی با این مقاومت مقابله کرد و چون شهر گشوده شد ، برخلاف کوروش ، به معبد 'مردوک' خداوند بزرگ بابلیان تاخت . تندیس زرین مردوک را که از زر ناب و با جواهرات فراوان آراسته شده بود بیرون کشید و در این گیر و دار ، کاهن بزرگ معبد کشته شد . همین رویدادها است که در کتیبه از آن یاد می‌شود ؛ معبد یا لانه‌ی دیوان ، منظور همین معابد است در مصر و بابل ، به‌ویژه این سرزمین اخیر . این‌جا برای نخستین‌بار است که با اصطلاح دیوَه daeva (دَئوَه) در دین هخامنشیان روبرو می‌شویم . همانگونه که در دین زرتشتی خدایانِ مردود ، دئِوَه (دیو) نامیده می‌شدند ، در اینجا نیز منظور از دیوان ، خدایان مردود هستند که نباید پرستیده شوند ، نه چیز دیگری که معنی تحقیرآمیز و پستی را برساند . این نخستین اثری است که باتوجه به موارد دیگر ، عنصری از دین زرتشتی نمودار می‌شود ، که نمایان می‌سازد توسط مغان این امر صورت گرفته است .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°واژه‌ی بَرزمَن همان بَرِسمَن اوستایی است ، اما صورت مادی آن که عبارت از شاخه‌هایی از گیاه مقدس باشد ، که یا به‌دست می‌گرفتند و ادعیه تلاوت می‌کردند و یا چنانکه هرودوت می‌گوید ، بر زمین می‌گستردند و هنگام مراسمِ قربانی کاربرد داشت .

  • Zed.em

وندیداد مشحون است از مطالبی که چه در اصول و چه در فروع با اندیشه‌ها و بیان و آموزش‌های زرتشت و ایرانیان در تضّاد است . به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند این شیوه‌ی فکری با تعالیم زرتشت در سرودها ، حتا نزدیک باشد . هر پژوهشگر و خواننده‌ی کنجکاوی ، در همان گام‌های نخستین به این نتیجه می‌رسد . آنچه که پس از برافتادن ساسانیان به دوران اسلامی منتقل شد ، همان اصول و مبانی و شریعتی است که عنصر غالب در آن ، از آنِ مغان بود و به دورانِ ما به‌عنوان دین زرتشتی رسید . دین زرتشتی تنها در سرودها یا گاتاها ، آن هم با یک ترجمه‌ی درست و دقیقِ علمی و قابلِ‌دفاع که واژه‌به‌واژه باشد میّسر است . آن فهمِ درست و راستینی که چه در قرونِ پیش از میلاد دریافت شده بود و برخی از مورخان لاتین‌نویس اشاره کرده‌اند که دین مغان (مجوس) از دین زرتشت جدا است [تاریخ مطالعات دین‌های ایرانی] و نیز بزرگان و اندیشمندانِ حکمت اشراق (حکمت خسروانی) چون شهاب‌الدین سهروردیِ مقتول و قطب‌الدین شیرازی یا قطب‌الدین اشکوری و شمس‌الدین محمد شهرزوری و ... در آثار خود هنگامی که با تعظیم و تکریم از زرتشت یاد می‌کنند ، اشاره‌ی آشکار می‌نمایند که دین زرتشتی فاصله‌ای بسیار با آیینِ مجوسی یا مغانه دارد .
[...]
... در بسیاری از موارد ، میان مسائل ، حدود ، آداب ، شعائر ، دستورها و فرائض دینیِ وندیداد با بخش‌های دیگر اوستا تضاد موجود است .
[...]
... این کتاب [وندیداد] ، شرایعِ [شریعت‌های] مغانِ مادی [از قبایل ماد] بوده است که قدرت را در دست داشتند و در زمان ساسانیان همه‌ی امور سیاسی ، دینی-اجتماعی و همه‌ی شئونِ مملکتی را قبضه کرده بودند . روحانیون زرتشتی در اقلیت واقع شده بودند و مغان که به‌طور کلی شناختِ درستی از آنان در دست نیست ، زیرِ لِوا و نامِ دیانتِ زرتشتی ، آداب ، رسوم و عقاید خود را معرفی می‌کردند و اَهّم آنها را در کتاب مذکور گردآوری کردند . قابل توضیح است که مغ به‌طور اصولی معنیِ شاملی را افاده می‌کرده ، یعنی روحانی . روحانیان زرتشتی یا میترایی ، مادی ، زروانی و ... مغان نامیده می‌شدند .
[...]
تاریخ نگارش وندیداد به‌تحقیق آشکار نیست . برخی آن‌را تدوین شده در دوران خشایارشا ، یعنی حدفاصل میان هخامنشیان و اشکانیان ، و برخی نیز در اواخر عهد اشکانیان می‌دانند . وندیداد اثری منثور است و گاه‌پاره‌های منظومی به‌شیوه‌ی اشعار باستان نیز در آن به‌نظر می‌رسد ، از آداب و شرایع مغان است که به‌مجموعه‌ی نوشته‌های دینیِ زرتشتی افزوده شد .
وی‌دَئِوَه‌داتَه به‌معنی قانونِ دیوستیز یا قانون ضدّ دیو است . این ترکیب که به‌شکل وندیداد مصطلح و مشهور می‌باشد ، عنوان یک نسک یا کتاب از پنج کتاب موجود اوستا است . در زمان ساسانیان ، اوستای فراهم شده و بزرگ را به بیست‌ویک نسک یا کتاب ، تقسیم کردند . کتاب نوزدهم همین وندیداد بود که به‌طور نسبی ، تنها جزئی است از آن بیست‌ویک نسک که به‌موجب اهمیت و تقدس و کارآیی در معتقداتِ وِه دینِ مَزدَیَسنی ، تا به‌امروز باقی مانده است .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

دو سال و نیم بعد ، در صبحگاه ۲۷ سپتامبر ۱۹۹۶ ، مریم با صدای هیاهو و سوت و موسیقی و آتشبازی از خواب بیدار شد . به اتاق نشیمن دوید و لیلا را هم پشت بنجره یافت ، درحالیکه عزیزه روی شانه‌اش نِشسته بود . لیلا چرخید و لبخند زد .
"طالبان اینجا هستند ."
مریم دوسال قبل ، در اکتبر ۱۹۹۴ درباره‌ی طالبان شنیده بود . در آن‌زمان رشید خبر آورده بود که طالبان سران جنگ را در قندهار سرنگون ساخته و شهر را گرفته‌اند . رشید می‌گفت این‌ها نیروهای شبه‌نظامی‌اند ، مرکب از جوانانِ پشتونی که خانواده‌های‌شان در طول جنگ با روس‌ها به پاکستان گریخته‌اند . بسیاری از آن‌ها در اردوگاه پناهندگان در مرز پاکستان ، بزرگ و یا حتی متولد شده بودند و در مدارسِ شریعت پاکستان درس خوانده بودند . رهبرشان مردی یک‌چشم و بی‌سواد و مرموز به‌نام ملاعمر بود که رشید با تمسخر می‌گفت خودش را همه‌کاره‌ی مردم می‌داند .
رشید گفته بود : "البته این جوان‌ها ریشه‌ای ندارند ." مخاطبش نه لیلا بود و نه مریم ...
[...]
از هر کامیون کسی با بلندگو پیام‌هایی اعلام می‌کرد . همان پیام‌ها از بلندگوی مساجد هم به‌گوش می‌رسید و همچنین از رادیو که حالا صدای‌شریعت خوانده می‌شد . پیام‌ها همچنین روی اعلامیه‌هایی نوشته شده و به خیابان‌ها ریخته شده بود . مریم یکی از آنها را در حیاط یافت :
"وطن ما اکنون امپراطوری اسلامی افغانستان نامیده می‌شود . این‌ها قوانینی است که ما اعمال کرده‌ایم و شما اطاعت خواهید کرد :
هریک از شهروندان باید روزانه پنج مرتبه نماز به‌جا آورد . اگر زمان نماز فرارسید و شما مشغول کار دیگری بودید ، شلاق خواهید خورد .
تمام مردها ریش خود را بلند خواهند کرد . اندازه‌ی آن دست‌کم باید به بلندی یک مشت گره کرده در زیر چانه باشد ، درغیر این‌صورت شلاق خواهند خورد .
همه‌ی پسرها عمامه به‌سر می‌گذارند . بچه‌های کلاس اول تا ششم عمامه‌ی سیاه می‌پوشند و کلاس‌های بالاتر عمامه‌ی سفید . همه‌ی پسرها البسه‌ی اسلامی به‌تن خواهند داشت . دکمه‌ی پیراهن‌ها باید بسته باشد .
آواز خواندن ممنوع است .
رقصیدن ممنوع است .
بازی ورق ، شطرنج ، قمار و بادبادک‌بازی ممنوع است .
نوشتن کتاب ، دیدن فیلم و کشیدن نقاشی ممنوع است .
اگر طوطی نگه دارید شلاق می‌خورید . پرنده‌گانتان کشته می‌شوند .
اگر دزدی کنید ، دستتان از مچ قطع می‌شود . و اگر دوباره دزدی کنید پایتان هم قطع می‌شود .
اگر مسلمان نیستید ، مراسم خود را در جایی به‌جا آورید که در دید مسلمانان قرار نگیرد . درغیر این‌صورت زندانی می‌شوید و شلاق می‌خورید . اگر بخواهید مسلمانی را منحرف نمایید و به‌دین خود جلب کنید اعدام می‌شوید .
قابل توجه زنان :
شما تمام وقت در خانه‌هایتان خواهید ماند . درست نیست که زن بی‌هدف در خیایان‌ها پرسه بزند . اگر بیرون بروید ، باید مرد مَحرمی همراهی‌تان کند . اگر در خیابان به تنهایی دیده شوید شلاق می‌خورید و به خانه‌تان برگردانده می‌شوید .
به‌هیچ‌عنوان حق ندارید صورتتان را نشان دهید . اگر برقع نپوشید به‌شدت مجازات می‌شوید .
لوازم آرایش ممنوع است .
جواهرات ممنوع است .
پوشیدن لباس‌های هوس‌انگیز ممنوع است .
حق حرف زدن ندارید مگر آنکه از شما سؤالی بکنند .
هیچ تماس چشمی با مردها نخواهید داشت .
در ملأعام نخواهید خندید ، وگرنه شلاق می‌خورید .
ناخن‌هایتان را لاک نمی‌زنید ، درغیر این‌صورت یک انگشتتان قطع می‌شود .
دخترها حق مدرسه رفتن ندارند . تمام مدارس دخترانه بلافاصله تعطیل می‌شوند .
زن‌ها حق کار کردن ندارند .
اگر زِنای محصنه مرتکب شوید ، محکوم به سنگسار می‌شوید .
گوش کنید ، خوب گوش کنید . اطاعت کنید . الله‌اکبر ."
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

و سرانجام در آوریل ۱۹۹۲ این اتفاق افتاد ؛ سالی که لیلا چهارده‌ساله شده بود .
نجیب‌الله دست‌آخر تسلیم شد و در محوطه‌ی سازمان ملل ، در نزدیکی قصر دارالامان در جنوب شهر پناه گرفت .
جهاد به پایان رسیده بود . گروه‌های مختلف کمونیستی که از شبِ تولد لیلا به قدرت رسیده بودند ، همگی شکست خوردند . قهرمان‌های مامی ، برادرانِ جنگجوی احمد و نور ، برنده شده بودند ، و حالا پس از یک‌دهه فدا کردنِ همه‌چیز ، پشت‌سر گذاشتن خانواده‌های‌شان ، زندگی در میان کوه‌ها و جنگ برای نجات افغانستان به کابل برمی‌گشتند ؛ با استخوان‌هایی فرسوده از جنگ ، اما زنده .
مامی اسم همه‌ی آنها را می‌دانست .
یکی از آن‌ها دوستوم بود ، فرمانده‌ی متظاهر ازبک و رهبر جنبش ملی ، که معروف بود مرتب رنگ عوض می‌کند . گلبدین حکمتیار قاطع و سرسخت ، رهبر حزب اسلام ؛ حکمتیار پشتون بود و مهندسی خوانده بود ، و یک‌بار یک دانشجوی طرفدارِ مائو را به‌قتل رسانده بود . ربانی ، رهبر تاجیکِ حزب جماعت اسلام ، که در دوران سلطنت ، اسلام را در دانشگاه کابل تدریس می‌کرد . سیّاف ، پشتونی با ریشه‌های عربی ، مسلمانی سرسپرده و رهبر حزب اتحادیه‌ی اسلام . عبدالعلی مزاری ، رهبر حزب وحدت که میانِ هواخواهانِ هزاره‌ای‌اش به بابامزاری معروف بود و با شیعه‌های ایران پیوند نزدیکی داشت .
و البته قهرمان مامی ، متحدِ ربانی فرمانده‌ی تاجیک متفکر و پرجاذبه ، احمدشاه مسعود ، شیرِ پنج‌شیر . مامی عکسی از او را به دیوار اتاقش زده بود .
[...]
شگفت‌انگیز بود که همه‌چیز چه‌طور به‌سرعتِ برق و باد اتفاق افتاد ‌.
شورای رهبری موقت تشکیل شد و ربانی را به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کرد . سایر گروه‌ها اعتراض کردند . مسعود همه را به صلح و آرامش دعوت کرد .
حکمتیار که کنار گذاشته شده بود ، به خشم آمده بود . هزاره‌ای‌ها ، با تاریخچه‌ی طولانیِ فشار و سرکوب ، می‌خروشیدند . اهانت‌ها آغاز شد ، ماشه‌ی تپانچه‌ها فشرده شد ، اتهامات آغاز گشت . جلسات با خشم به‌هم ریخت و درها به‌هم کوبیده شد . نفسِ شهر بند آمد و در کوه‌ها کلاشنیکف‌ها به‌صدا درآمد .
مجاهدین که تا دندان مسلح بودند اما حالا دیگر دشمنِ مشترکی نداشتند ، با یکدیگر به‌دشمنی برخاستند .
سرانجام روز تصفیه‌حساب‌های کابل فرا رسیده بود .
و زمانیکه از آسمان شهر موشک بارید ، مردم به پناهگاه‌ها هجوم بردند . مامی هم همینطور ، او دوباره سیاه پوشید ، به اتاقش رفت ، پرده‌ها را کشید ، و زیر پتویی پنهان شد .
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

لیلا ، زن‌ها در این کشور همیشه روزگارِ سختی داشته‌اند ، اما احتمالاً حالا آزادتر شده‌اند و تحت لِوای کمونیسم از حقوق بیشتری برخوردارند . در این‌گونه مواقع بابی همیشه آهسته حرف می‌زد ، می‌دانست همسرش از شنیدن تأیید حکومت کمونیست‌ها عصبانی می‌شود . بابی می‌گفت : اما این حقیقت است . اکنون زمان خوبی برای زن بودن در افغانستان است ، تو می‌توانی از این موقعیت استفاده کنی لیلا . بابی با اندوه سر تکان می‌داد و می‌گفت : البته آزاد شدن زن‌ها در این کشور یکی از دلایلی است که مردم اسلحه به‌دست گرفته‌اند .
منظور حکیم ، مردم کابل نبودند که همیشه ترقی‌خواه بودند . در اینجا زن‌ها در دانشگاه درس می‌دادند ، مدیر مدرسه بودند ، در کابینه‌ی دولت بودند . نه ، منظور بابی مناطق قبیله‌ای بود ، به‌ویژه منطقه‌ی پشتون در جنوب یا شرق ، در نزدیکی مرز پاکستان ، جایی که زن‌ها به‌ندرت در خیابان دیده می‌شدند و در این‌صورت‌ هم برقع می‌پوشیدند و مردی همراهی‌شان می‌کرد . منظور بابی مناطق قبیله‌ای بود که مردها با همان سنت‌های دیرینه زندگی می‌کردند و علیه کمونیست‌ها و دادنِ آزادی به زن‌ها قیام می‌کردند و حاضر نبودند قوانین کهنه‌ای همچون ازدواج‌های اجباری و یا بالا بردن حداقل سن ازدواج دخترها را منسوخ کنند . در آنجا مردها چنین آزادی‌هایی را توهینی به سنت‌های دیرینه‌ی خود می‌پنداشتند و حاضر نبودند بشنوند که دولت به آن‌ها دستور می‌دهد دخترانشان را به مدرسه بفرستند و بگذارند کنار مردها کار کنند .
بابی به مسخره می‌گفت : خدایا توبه ! و بعد آهی می‌کشید و می‌گفت : لیلا ، عشقِ من ، تنها دشمنی که افغان نمی‌تواند از پا درآورد ، خودش است ‌‌.
هزار آفتاب شگفت‌انگیز (خالد حسینی )

  • Zed.em

در مقدمه‌ی رساله‌ی 'مبحثٌ عن القوى النفسانیة' آمده :
"شنیده‌ام از 'رأس‌الحکما' که در موافقت با قولِ آنان می‌گوید : کسی که از شناختن خود ناتوان است ، سزاوارِ آن است که از شناختن خالق خویش ناتوان باشد . چگونه می‌توان به‌قولِ کسی که خود را نمی‌شناسد ، در شناختنِ اشیاء اعتماد کرد ؟"
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... مراد از خیال نه خیال موهوم ، که خیالِ انسانی است که مزاجی کامل دارد .
بنابه تفسیر نگارنده از خیال سینوی ، مراد ابن‌سینا از خیال -به‌خصوص باتوجه به‌اینکه اشرف‌الانبیا ، خاتم پیامبران است و پس از او روزگار احتجابِ صورت‌های معقول آغاز می‌شود و تاریخ بشریت تاریخِ غلبه‌ی صورت‌های محسوس می‌گردد- این است که برای همه‌ی انسان‌ها ، بدون نیاز به واسطه‌های بشری ، پنجره‌ای به‌نام خیال به‌سوی عوالم غیبی گشوده است و هیچ انسانی نیست که از آن بی‌بهره باشد . زیرا مطابقِ تصریح ابن‌سینا ،
[...متن‌عربی...]
وظیفه‌ی اصلی این ویژگی که مرتبط با خیال است ، این است که ارتباطِ انسان را با کلّ هستی برقرار کند و عوالم غیبی را به او نشان بدهد .
[...متن‌عربی...]
این ارتباط با عوالم غیبی از طریق خیال ، برای اکثر مردم هنگام خواب و در رؤیا حاصل می‌شود ، اما برای پیامبر این ارتباط هم در خواب حاصل است و هم در بیداری .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... ابن‌سینا در آن فصل ، ذیلِ عنوانِ "اشاره" ، بحثی دلکش مطرح می‌کند در تطبیق مراتب عقول با آیه‌ی شریفه‌ی 'نور' ؛° و در آنجا 'فکر' را درخت زیتون و 'حدس' را روغن زیتون می‌داند . خواجه‌ی گرانقدر [خواجه نصیرالدین طوسی] در تفسیر سخن شیخ و در تعلیلِ تطبیق 'فکر' بر 'درخت زیتون' می‌گوید :
[...متن عربی...]
تشبیه فکر به درخت زیتون از این‌جهت است که درخت زیتون این استعداد را دارد که بذاته قابل نور باشد ؛ اما برای نور شدن باید راهی دور و دراز را طی کند . درعین حال خواجه قائل است که فکری که به انقطاع و گسست از علم و نورانیت مبتلا شود ، با 'فکر'ی که درختِ زیتون است مغایرت دارد . به‌زعم راقم سطور ، سرّ این مغایرت را در آنجا باید جست که آن فکر که در شبکه‌ی مراتب نور هستی قرار دارد ، سرانجام به نورانیت می‌رسد و در این‌جهت ، همانند درخت زیتون است ؛ زیرا سرانجام و پس از عبور از پیچ و خم‌های معبر زمان ، درخت زیتون ثمره و بار می‌دهد و این‌ بار ، پس از تحمل رنج و مشقت فراوان ، روغن زیتون خواهد شد که اگر یک گام دیگر بردارد ، نور می‌شود . اما آن فکر که در سلسله‌ی انوار نیست ، و بدون تأیید الهی می‌خواهد به نور برسد ، گاه می‌رسد و گاه نمی‌رسد ؛ بنابراین باید راهی را جست که در آن ، احتمال انقطاع از نور و امکانِ ابتلا به ظلمت نباشد ، و با تأیید ، وصولِ به نور قطعی باشد ؛ به‌قول خواجه‌ی شیراز :

بنده‌ی پیر خراباتم که لطفش دائم است // ورنه لطف شیخ و زاهد ، گاه هست و گاه نیست 
دقیقاً به همین‌جهت است که ابن‌سینا ، همواره در آغاز منطق ، فصلی را می‌گشاید در 'منفعت منطق' و در آنجا منطق‌شناسی می‌کند و فلسفه‌ی منطق می‌گوید ، و جایگاه منطق را در حرکت عقلی برای نیل به نور و حقیقت معین می‌کند ، و در پایان بحث از چیزی به‌عنوان تأیید الهی سخن می‌گوید .°°
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

°الاشارات و التنبیهات ، ص۳۵۳ به‌بعد
°°ر.ک.النجاة (چاپ صبری کردی) ، ص۵ و الشفا ، المنطق ، ج۱ ، ص۲۰

  • Zed.em

افلاطون و ارسطو با تمامِ اختلافات و تفاوت‌های اساسی که در فلسفه‌ی خود دارند ، در این‌نقطه مشترکند که عقل مستقل بشری بدونِ نیاز به وحی الهی ، قادر است حقایق عالم را درک کند . البته هریک از این دو فیلسوفِ بزرگ ، روش و متد خاصی را پیشنهاد می‌کنند که با روش دیگری کاملاً تفاوت دارد .
در مقابلِ آن‌دو ، ابن‌سینا با فریادِ رسا اعلام می‌کند که البته عقل مستقل بشری تواناییِ سعی و کوشش برای تقّرب به حریم حقایق هستی را دارد ، اما هیچ تضمینی برای وصول قطعی او به حقیقت وجود ندارد .  بنابراین عقل مستقل بشری ، حتی اگر بر اساس سِیر دیالکتیکی افلاطون حرکت کند ، و حتی اگر با رعایت همه‌ی قواعد منطق ارسطو گام بردارد ، وصولِ آن به حقیقت احتمالی است ؛ ممکن است برسد ، ممکن است نرسد .
دقیقاً به‌همین جهت است که تئوریِ 'وحدت فلسفه' که در فارابیِ متقدم ، به‌منظورِ سعی صادقانه برای حفظ اعتبار فلسفه صورت گرفته ، و همچنین کوشش برای جمع میان افلاطون و ارسطو که باز در فارابیِ متقدم به همان منظور تحقق یافته ، نه‌تنها در ابن‌سینا به‌چشم نمی‌خورد ، بلکه وی در مواردِ متعدد اقوالِ افلاطون را تضعیف می‌کند و عقل افلاطونی را کنار می‌نهد و در پایانِ معرفةالنفس ، و با مطرح کردن 'عقل قدسی' از عقل ارسطویی نیز فاصله می‌گیرد و به عقل نبوی و حکمت ایمانی پناه می‌برد .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... فلسفه‌ی ابن‌سینا -همانند فارابی- درنهایت چرخشی است از 'وجودشناسی' به 'انسان‌شناسی' و جست‌وجوی جایگاه وجودی انسان و پیدا کردن رابطه‌ی او با خدا ، و سرانجام تمهید زمینه‌ای برای سعادت انسان .
یکی از نشانه‌های بارز این چرخش آن است که 'انسانِ ماهوی' در اندیشه‌ی یونانی ، گرچه در پاره‌ای از مباحثِ ابن‌سینا کم و بیش حضور دارد ، اما رفته‌رفته چهره‌ی انسانِ تاریخی لابه‌لای آثار ابن‌سینا هویدا می‌گردد . این چهره‌ی انسان همان چیزی است که بعدها در عرفانِ نظری ابن‌عربی به برگ و بار می‌نشیند . نگارنده به‌هیچ‌وجه میان ابن‌سینا و ابن‌عربی قائل به انفصال و گسست نیست . اصل عرفان نظری ابن‌عربی و بسیاری از مباحثی که مطرح می‌کند و حتی پاره‌ای از اصطلاحات او وامدار ابن‌سینا است ؛ ازجمله همین نگاه تاریخی به انسان که ریشه در قرآن کریم و ادیان ابراهیمی دارد .
یکی از شواهد نگاه تاریخی ابن‌سینا به انسان و درنتیجه به علوم ، معیاری است که در آغازِ 'منطق‌المشرقیین' برای تقسیم‌بندی علوم به‌دست می‌دهد و در آنجا سخن از زمان می‌گوید :
[...متن‌عربی...]
مطابق این بیان ، بسیاری از علوم ، مربوط به زمانی خاص هستند و به‌اصطلاحِ امروز تاریخ‌مصرف دارند و پس از مدتی تاریخ آنها منقضی می‌شود و به‌کار نمی‌آید : "ثم تسقط بعدها" . اما برخی از دانش‌ها ، دانش دیروز و امروز و فردا نیست ، بلکه مسائلِ آن دانش ، مسائلِ همیشه‌ی انسان است . علمی که مسائلش زمانی و مربوط به عصر و دوره‌ی خاصی نیست ، علمی است که نامش 'حکمت' است . به‌نظر نگارنده ، باتوجه به‌اینکه ابن‌سینا اکنون آثاری را که ناظر به فلسفه‌ی یونانیان نوشته پشت‌سر نهاده ، درصدد نوشتن 'حکمت مشرقیان' است ؛ نباید 'حکمت' را در عبارت مذکور معادل فلسفه دانست ، بلکه حکمت در اینجا ناظر به معنای قرآنی آن است ، که معلمِ آن پیامبرانند .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em

... یکی از مباحث کلیدی که در دوران مدرن مطرح شده بحث تساوی عقول (مثلاً در دکارت) یا ساختار مشترک عقول (مثلاً در کانت) است .° بر اساس این مبنا ، همه‌ی انسان‌ها دارای عقول مساوی و یکسان ، یا ساختارِ مشترک عقلی هستند . این‌که یکی بیش‌تر از دیگری می‌داند ، ربطی به ساختار اصلی عقل ندارد . این دانسته‌ها و معلومات ، افزوده‌هایی به ساختار اصلی عقل است .
کسانی که قائل به اتحاد عاقل و معقول هستند ، تساوی عقول و یا ساختار مشترک عقل را نمی‌پذیرند و قائل به تفاوت ذاتی عقول هستند . قول به تفاوت ذاتی عقولِ انسانی ، می‌تواند یکی از مبانی اعتقاد به‌ضرورت نبوت باشد . به‌همین‌جهت است که زکریای رازی با مبنای تساوی عقول آدمیان ، به انکار نبوت پرداخته است .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )


°در سنت فلسفی ما یکی از کسانی که بحث تساوی عقول را به‌گونه‌ای کاملاً جدی مطرح کرده و به بسیاری از لوازم آن ملتزم است ، زکریای رازی است .

  • Zed.em

... نه واحد است و نه معبود ، بلکه خدایی معقول و مُحرّکِ عالم است .
[...]
به‌عبارتِ دیگر ، خدای ارسطو خدایی است که به‌حسب ضرورت عقلی وجود دارد ، و درنتیجه‌ اگر فهمِ عقل‌ها تغییر کند و برای تبیینِ وجود و حرکت نیازی به خدا نباشد ، می‌توان از 'خدا' صرف‌نظر کرد ؛ همچنان‌که پاره‌ای از فیلسوفان چنین کردند . اما خدای فارابی و ابن‌سینا ، خدای ایمانی است ، نه خدای ضرورتِ عقلی ؛ و ازاین‌رو اگر همه‌ی عقول نیز زیر و رو شود ، خدا همچنان هست .
متافیزیک ابن‌سینا ( نصرالله حکمت )

  • Zed.em