aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هاشم رضی» ثبت شده است

دکتر صادق کیا معتقد است مازندران در شاهنامه ، برابر با مازندرانی که در تبرستان ، شمال ایران حاشیه‌ی جنوبی دریای کاسپین است ، نمی‌باشد ؛ و مراد از آنجا سرزمین مستقل دیگری است که با مازندانِ شناخته شده نزد ما ارتباطی ندارد . [شاهنامه و مازندران]
در کتاب 'شاهنامه و مازندران' ص۳۲... درباره‌ی ریشه‌ی نام مازندران آمده که : "گمان می‌رود که نام مازندران از سه جزء ساخته شده باشد ؛ نخست مَز Maz به‌معنی بزرگ (این واژه برابر است با  Mah سانسکریت) ، دوم ایندرَه Indra نامِ یکی از خدایان آریایی که در آئین مزدیسنان از دیوها شمرده شده است ؛ سوم پسوند 'آن' که در شناختن نام مکان بسیار به‌کار رفته است ، که در نام‌های یونان ، توران ، خزران ، گیلان و ... ملاحظه می‌شود . در ادبیات سانسکریت نیز Mahêndra نام رودخانه‌ای است ." [کتاب الهند ، ص۲۰۴ و ۲۱۳]
پس با این استنتاج ، مازندران نام سرزمینی غیرایرانی بوده که دیویسنان ، احتمالاً پرستندگان ایندرا در آنجا ساکن بودند و ایرانیان با این دیوان یا دیوپرستان در کش‌مکش و نبرد بوده‌اند . ... مازندر در پهلوی به‌معنی بزرگ نیز معنی می‌دهد .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

خیال و بنگ - در تصوف مانند مکتب‌های همانند دیگر ، یکی از کارهای واجب هر سالک ریاضت بوده است . ریاضت صوفیان که مراقبه نام داشته ، آنان را به خلسه فرو می‌برده . صوفیان وقایعی را در خلسه می‌دیدند که معتقد بوده‌اند آنها رمزهایی از حقایق عالم غیب‌اند و پیام‌هایی را برای آنان در بر دارند .
شمس وقایعِ مذکور را خیال نامیده است°° . سخنان وی درباره‌ی سبزک یا بنگ و "خیال فرشته و دیو" به پیوند اینها با هم دلالت می‌کند و از آنچه که او گفته است می‌توان دریافت که قلندران برای آنکه بی‌خود شوند و عالم خیال را دریابند از بنگ استفاده می‌کرده‌اند . شاید از بهر این است که آن‌را ورق خیال می‌گفته‌اند .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°ورق خیال ، برگ شاهدانه‌‌ی هندی را گویند که از جوشانده‌ی آن مشروبی سکرآور و نشئه‌کننده به‌دست می‌آید که آن‌را برخی دراویش به‌کار می‌بردند و گاهی از کوبیده‌ی برگ‌های آن به‌صورت تدخین استفاده می‌شود . درحقیقت کوبیده‌ی برگ‌هایش نوعی بنگ است . گفتنی است که بسیاری از قلندران دوره‌گرد عهد قاجاریه به استعمال بنگ و چَرس (حشیش) شهره بودند و آن‌ها را اسرار می‌گفته‌اند . [بستان‌السیاحه]
°°گزارش گفتاری از شمس تبریزی ؛ شمس‌الدین تبریزی ، عارف ناشناخته‌ی قرن هفتم می‌گوید : "یاران ما به سبزک [بنگ] گرم می‌شوند . آن خیالِ دیو است . خیالِ فریشته اینجا خود چیزی نیست ، خاصه خیال دیو . عین فریشته را از خود راضی نباشیم ، خاصه خیال فریشته . دیو خود چه باشد تا خیال دیو بُود ؟! چرا خود یاران ما را ذوق نباشد از عالم پاک بی‌نهایت ما ؟ آن مردم را چنان کند که هیچ فهم نکند ، دنگ باشد ..."
مقصود آن از سبزک همان بنگ است ، که در متون کهن فارسی به‌صورت منگ نیز به‌کار رفته است ، نوشیدنی سخت سکرآور و مخدر بوده است . چنانکه تاورنیه ، ایرانگرد عهد صفوی ، در سفرنامه‌ی خود می‌گوید : "... مشروب دیگری دارند ، خیلی بدمزه و تلخ است ، آن‌را بنگ می‌گویند که از برگ شاهدانه می‌گیرند و ادویه‌ای دیگر هم داخل آن می‌کنند که از همه‌ی مشروبات قوی‌تر می‌شود . هرکس بخورد به‌حال جنون می‌افتد و حرکات غریب از او سر می‌زند ، به‌همین‌جهت در دین اسلام بنگ حرام است ."
آنگاه که منتقدان احوال صوفیه را نقد می‌کنند ، خرده می‌گیرند که برخی از صوفیان بنگ استعمال می‌کرده‌اند . مطابق با گفته‌ی بیشتر محققان 'قلندریه' (قلندران) ، ازمیان فرقه‌های متصوفه ، بنگ را به‌کار می‌برده‌اند . طرفه آن است که دنباله‌ی گفتار شمس تبریزی نیز در برخی از نسخه‌های کتاب 'مقالات شمس تبریزی' به اینگونه آمده است : "این سبزک را عجم در قلندران افکندند ." ...
نیبرگ ... بنگ یا منگ را شاهدانه می‌داند و با روایتی که از هرودوت ۷۵/۴ نقل می‌کند مستند می‌شود . هرودوت در مورد سکاها می‌گوید که آنان در منطقه‌ی خود شاهدانه بسیار دارند و در زمین‌هایشان بسیار می‌روید . آنان دانه‌های شاهدانه را روی سنگ‌های تفته (داغ) می‌ریزند و دود می‌کنند و با این دود عرق بسیاری از بدن سکاها می‌ترواد و به حالت بی‌خودی و خلسه می‌افتند ...

  • Zed.em

سه آتش یا آتشکده ، از همه‌ی آتش‌ها با اهمیت‌تر و بزرگ‌تر بود که مظهر و نماینده‌ی سه‌طبقه‌ی اجتماعی به‌شمار می‌رفت : آذرفرَنبَغ به طبقه‌ی روحانیان تعلق داشت که در کاریان فارس قرار داشت ؛ آذرگُشنَسپ ، آتشِ طبقه‌ی جنگاوران و ارتشیان در شیزِ آذرپاتکان بود ؛ آذربُرزین‌مِهر ، آتشِ ویژه‌ی برزگران [کشاورزان] بود در کوهِ ریوند واقع در خراسان .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

اعنقاد اینان بر اساس یک جامعه‌ی طبقاتی و عدمِ امکانِ جابجایی افراد در طبقات ، نهایتی نداشت . کهانت (کاهن بودن) خود یک میراث بود که در طبقه‌ی مغان (روحانی) انحصاری بود . در طبقات ممتاز مغان ، حتمی‌الاجرا بود که این توارث ازطریق ازدواج‌های همخون و صلبی منتقل شود ، چنانکه در خاندان شاهی نیز این امر برقرار بود . اما مغان می‌کوشیدند تا این مسأله ، یعنی ازدواج با محارم را میان همه‌ی مردم تعمیم دهند ...
اما آنچه که بیش از پیش موجب قدرت مغان می‌شد ، قدرت مالی بسیار فراوانی بود که در اختیار داشتند . این منابع مالی فراوان بود . ازطریق اجرای بسیاری از امور مردم ، چون : انجام معاملات ، نوشتن و رسمی کردن یا شرعی نمودن امور تجاری و فلاحتی ، فیصله‌ی مرافعات در دادگاه‌ها و ...
شیوه‌های تحصیل درآمد و عواید معابد بسیار متنوع و فراوان بود . چنانکه اشاره شد ، اینان نوعی مصونیت بسیار دقیق نیز داشتند و هرگاه مرتکب جرمی می‌شدند و یا گناهی به آنان نسبت داده می‌شد ، باید با قانون خودشان و در محاکم خودشان مورد محاکمه و مجازات قرار می‌گرفتند و از سوی ادارات و دادگاه‌های دولتی نمی‌شد آنان را مورد مؤاخذه و تعقیب قرار داد . خود دولتی مستقل بودند که دولت سیاسی و دربار زیر حکم و نفوذشان قرار داشت ؛ به‌همین‌جهت است که امیانوس می‌گوید : مغان تحت قوانین و احکام ویژه‌ی خودشان زندگی می‌کردند .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

... باید اشاره به نظام دقیق و سازمان گسترده و ضوابط وسیع اداری مغان شود . این یکی از منابع درآمدِ متنوع در حوزه‌ی قدرت و فرمانروایی مغان بود که جرایم و کفاره‌ها و دیه‌های مذهبی بسیاری وضع می‌کردند که به‌صورت کالاهای گوناگون و مورد نیازشان از مردم اخذ می‌شد . زمین‌های زراعتی فراوانی در تملک سازمان مستقل موبدان موبد قرار داشت . به‌روی این زمین‌ها بردگان کار می‌کردند . این بردگان گروهی‌شان کسانی بودند که کفاره‌شان را در ازای کار می‌پرداختند و به‌طرقِ گوناگون ، مردم به‌روی این زمین‌ها به بیگاری گرفته می‌شدند . همچنین همچون کلیسای قرون‌میانه ، سازمان موبدان که ادارات قضایی ، لشکری ، دیوانی ، مالیاتی ، جزایی ، سیاسی و ... داشت ، سپاهی نیز تحت امر داشت . به‌همین‌جهت آلات و ادوات و اسبابِ کشاورزی و سپاهی و انجام مراسم آتشکده‌ها و ... را به‌نسبتی از چنین راه‌هایی (گرفتن کفاره از مردم) تأمین می‌کرد . به‌شکلی که در بندهای بعدی ملاحظه می‌شود ، مرتکبین گناه حتی موظف بودند برای تبرئه از گناه یک خانه‌ی اربابی بزرگ یا ده شش دانگ را با تمام ملزومات به ادارات مالی موبدان بدهند و گاه دختران باکره‌ی پانزده‌سال تمام خود را با جهیزیه (گوشواره) به مردان پارسا و مقدس بدهند ؛ که درباره‌ی چنین مواردی ، هم در متن و هم در یادداشت‌ها ، به‌طور مشروح مستنداتی هست .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

شفته‌لوویتس در کتاب 'دین باستانی ایران و یهودیت' صفحه‌ی ۱۸۰ به‌بعد درباره‌ی همانندی ، یا درست‌تر راه یافتن عقاید ایرانیان به دینِ یهودی در مورد پل‌صراط° ، با نقل از تلمود که تفسیری است بر تورات ، نوشته است : "این عقیده‌ی ایرانیان که از دین زرتشتی به کتاب تلمود راه یافته ، با این بیان که : در هنگام ظهور موعود ، خداوند همه‌ی ملت‌ها را گرد آورده و بُتان آنان را به جنبش درآورد ، چنانکه به پرستش امت‌های خود گواهی دهند . پس مردمان باید از روی پلی بلند که بر بالای دوزخ برافراشته شده و به بهشت می‌رسد بگذرند . همان‌که بی‌دینان و بدکاران پای بر آن پل بگذارند ، چون نخی نازک شده و آنان را در ژرفای دوزخ بیفکند . اما خداوند مردم دیندار بنی‌اسرائیل را راهنمایی کند تا از آن پل بگذرند . تفاوت میان این دو بینشِ مذهبی در آن است که در آیین مزدیسنا ، عبور از روی پل و درآمدن به بهشت یا دوزخ ، پس از حدوث مرگ روی دهد ، اما در دین یهود این امر پس از ظهور موعود اتفاق می‌افتد و تجسم اعمال نیک و بد چون دوشیزه و عجوزه نیز در تلمود نیامده است ."
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°پل چینوت یا چینوَد پل ، در دین زرتشتی پلی است که روانِ مردگان بعد از سه روز (روز چهارم) پس از مرگ ، به آنجا می‌رود تا از آن عبور کند ... راهنمای روان مردگان در این سفر اعمال آنان است که اگر در زمان زنده بودن نیک‌کردار و نیک پندار و نیک گفتار بوده باشند ، پس از مرگ این اعمالِ نیک به‌شکل دوشیزه‌ای زیبا آنان را به بهشت راهنمایی می‌کند در غیر اینصورت راهنمای آنها عجوزه‌ای زشت خواهد بود همچون اعمال ناپسندشان در زندگی ، که آنان را به دوزخ راهنمایی خواهد کرد ...

  • Zed.em

در آثار دینی زرتشتی ، چه در اوستا و چه در منابع و رسایل پهلوی ، از اثر ادعیه‌ای که دوبار ، سه‌بار ، چهاربار و ... تلاوت شود و دیوان و اهریمنان و شیاطین را دور کرده و وسوسه‌هایشان را بی‌اثر سازد اشارات بسیار است ، چنانکه زرتشت خود برای مبارزه و دوری از مکاید اهریمن ، به تلاوت کارسازترین ادعیه که 'یَثااهو' است اقدام می‌کند (یادداشت ۱۴۱ فرگرد ۸:۱۹)
[اما بعد از اسلام]
در یک تفسیر از فاتحةالکتاب که تألیف یکی از فضلای بعد از عصر ملامحسن فیض است ، چاپ دوم با تعلیق و تصحیح و مقدمه‌ی سیدجلال‌الدین آشتیانی ، ص۴۰ آمده است : "[...] از حضرت رسالت (ص) ، مروی است که هرکه در وقت صبح سه‌بار بگوید : اعوذُباللهِ من‌الشَّیطانِ الرَّجیم و چهار آیه‌ی آخر سوره‌ی حَشر را به آن ضّم کند ، حق‌تعالی هفتادهزار فرشته بر او موکل می‌گرداند که بر او صلوات فرستند و مکاید شیطان را از او دور نمایند ..."
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

بند ۵ از هات ۳۵ یسنا ، که در شمار هفت‌هات بوده و پس از گاثاها ، کهن‌ترین و اصیل‌ترین بازمانده‌ی آثار زرتشتی است ، در شمار ادعیه‌‌ای می‌باشد که سه بار باید خوانده شود . این دعا در بند ۶ از 'آفرینگان گَهَنبار' و بند ۲ از کرده‌ی هشتم 'ویسپرّد' نیز آمده است و همه‌جا با تأکید اینکه سه‌بار خوانده شود . در شایست ناشایست بخش ۱۳ بند ۲۲ توضیح شده که این سه‌بار خواندن به یاد و آفرین گفتن به سه پسر زرتشت است . وِست در یادداشت‌هایی بر ترجمه‌ی این کتاب ، آورده که منظور از سه پسر ، پسران موعود و آینده‌ی پیامبر : هوشیدربامی ، هوشیدرماه و سوشیانت می‌باشند . [وِست . متون پهلوی ، قسمت اول]
[...]
ترجمه (دعا) :
برای بهترین شهرستانِ نیکویی
به‌راستی شهریاری را از آنِ کسی می‌دانیم
و نوید می‌دهیم که پیراسته نفس [باشد]
برای مزدا - اهورا و بهترین اَشَه (اشه‌. بن‌مایه و اصول همه‌ی آن چیزهایی است که راهِ سلوک و طریقت خدایی نام دارد)

شهرستان نیکویی ، مدینه‌ی فاضله و فرمان‌روای خردمند -

در بند چهارم ، نهمین دعا از ادعیه‌ی ده‌گانه که دو بار باید خوانده شود ، بند یکم از یسنا ، هات ۵۱ می‌باشد . فشرده و مفهوم آن بند این است : رسیدن به نیک‌کشور آرمانی ، یا مدینه‌ی فاضله ، یا شهرستان نیکویی ، یا شهر خدا با پارسایی فراوان و با سلوک و راهروی اَشَه حاصل می‌شود که زرتشت می‌گوید من اینک آن‌را انجام می‌دهم .

اَشَه ، پایه و بنیان دین زرتشت است . اَشه نظام هستی و جهان‌شناختِ زرتشت ، و یک طریقت و سلوک است . اَشه بن‌مایه و اصول همه‌ی آن چیزهایی است که از دیدگاه گاثایی ، سلوک خدایی نام دارد . این همان نظمی است که خوابِ جهان کهن را بر هم زد و کَوی‌ها و کَرَپن‌ها و اوسیج‌ها ‌... را بر زرتشت شورانید . شهرستان نیکویی که زرتشت قصد داشت برپا کند به‌شکلِ مدینه‌ی فاضله توسط افلاطون به مثابه‌ی بنیاد یک فلسفه‌ی آرمانی در جهان منتشر شد . اما شیخ شبستری در 'گلشن‌راز' درست و دقیق ، چون عارفان والامقامی دیگر از این میراث آگاه بود که گفت :

به شهرستان نیکویی علم زد // همه ترتیب عالم را به‌هم زد
نگارنده در کتاب 'حکمت خسروانی' با شواهد بسیار به این مهم پرداخته است . اما مقصود این است که شاه‌بیت‌هایی چنین ، اسباب نیرنگ و فریبِ مردم توسط موبدان متشرّع ساسانی شد تا برای جن‌گیری و تسخیر دیوان و شیاطین از آن بهره یابند .
در این بند زرتشت می‌گوید : برای ایجاد بهترین کشورِ نیکویی یا به اصطلاح مدینه‌ی فاضله ، شهریاری و فرمان‌رواییِ آن‌را به‌کسی شایسته و برازنده می‌دانیم که پیراسته نفْس باشد . یعنی حاکم باید حکیم و خردمند و عارف به‌معنی اخص باشد ، و کار و عمل و کردارش برای خداوند و برقراری بهترین اَشه باشد . اشه در اصطلاح بیان زرتشتی بن‌مایه و اصول همه‌ی آن چیزهایی است که راهِ سلوکِ خدایی نام دارد ؛ آنکس که بتواند نفْسِ خود را تهذیب کند و تسلط بر خود داشته باشد و برای خداوند مراحل سلوک اشایی را طی کند ، قادر است حاکمی دلخواه و درست باشد در یک شهر آرمانی یا یک مدینه‌ی فاضله .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )
  • Zed.em

زرتشت مردم را با توجه به خرد ، عقل ، آزاداندیشی و دوری از کاهنان و آموزگاران بد که مردم را به قربانی و انجام کارهایی دور از خرد ، به نام دین فرامی‌خواندند ، دعوت به مبارزه کرده است که به فریب این کسان دچار نشوند .
اما پس از وی ، بلافاصله مغان از نفوذِ فوق‌العاده‌ی وی استفاده کرده و شرایع ، رسوم و اعمال را از زبانِ آن رادمرد به مردم تحمیل کردند تا سفره‌شان همچنان گسترده باشد ، و سرانجام در دوران ساسانیان آنچنان دامنه‌ی ظلم و جور ، سودجویی و تعصبات‌شان گسترش یافت که ایران را به‌باد دادند و متأسفانه پس از دوران ساسانیان آنچه که به‌نام دین زرتشتی باقی ماند ، همان‌هایی بود که مغان زمان ساسانی ساخته و پرداخته بودند ، نه دیانت و اندیشه‌ی والای زرتشت .
[...]
در سددرنثر در ۸۱ ، که برداشتی از اوستای زمان ساسانی است آمده :
"چه در دینِ بِه پیداست که دادار اورمزد زرتشت را گفت :
ای زرتشت ، بِه از تو در عالم کسی نیافریدم و پس از تو هم نیافرینم . تو برگزیده‌ی منی و این عالم از بهر تو پدیدار کردم . و این‌همه خلایق که من آفریدم و این‌جمله پادشاهان که بودند و باشند ، امید می‌داشتند که من تو را به‌روزگار ایشان بیافرینم ، تا ایشان دین قبول کنند و روانِ ایشان به گروثمان (بهشت ، آسمان اعلی و برین) رسد .
من بیافریدم الااکنون در میان روزگار . چه از روزگار کیومرث تاکنون سه‌هزارسال است ، و اکنون تا رستاخیز سه‌هزارسال مانده است . پس تو را درمیان آفریدم که هرچه درمیان باشد عزیزتر و بهتر و ارجمندتر باشد ، همچنین‌که دل درمیان همه‌ی تن است لاجرم عزیزتر است ؛ همچنین چون ایران از دیگر زمین‌ها ارجمندتر است از بهرِ آنکه در میان است . پس تو را درمیان آفریدم . به‌جهت عزیزی ، تو را پیغامبری دادم و به پادشاهی فرستادم دانش (آتش) دوست و دین دوست . ...
پس تو را به چندین عزیزی به خلق فرستادم و دانش‌ها که مردمان به جان کُنند بی‌محنت نمی‌توانستند آورد ، بر تو روشن و خوار (آسان) کردم و تو را (از) جمله دانش‌ها آگاه کردم . جمله دانش‌ها در اوستا به تو آموختم ، به‌زبانی که در جهان هیچکس ندارد و خوار و آسان ، و زَندش به‌زبانی به تو گفتم که در میان مردم روان‌تر است هم تو بدان فصیح‌تری ..."
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

نیروی متشکله در سرشت و باطن آدمی پنج نیرو معرفی شده است ، که با توجه به نوع و کیفیت و حدود فعالیت از هم جدا و قابل تشخیص هستند ، بعضی از این نیروها جاودانی و همیشگی بوده و بعضی دیگر فانی و از بین رونده ، بعضی از نخست وجود نداشته ولی ابدی خواهد بود . این پنج نیرو عبارتند از :
۱. اَهو ، که نیروی جنبش ، حرکت و حرارت غریزیِ زندگی است و آن‌را به جان (توانِ زندگی) ترجمه کرده‌اند . ...
۲. دئِنا ، کلمه‌ی فارسی معمولی که دین باشد (کیش و آیین) از همین کلمه‌ی اوستایی است . اما دئنا (دین) در اوستا چه بسیار که به‌معنی وجدان نیز آمده است . دین یا وجدان نیروی ممیزه و راهنمای آدمی است . .‌‌.‌.
۳. بَئُوَذ ، به‌معنی توانایی درک و هوش ، سومین نیرو از قوای پنج‌گانه‌ی آدمی ، نیروی درک و فهم است ...
۴. اوروَن (شکل کهن‌تر واژه‌ی روان) ، چهارمین نیرو روح یا روان به‌معنی توانایی معنوی است ، همچنانکه نیروی درک و فهم برخی نیروها را سرپرستی می‌کند ، سرپرستی نهایی نیروهای دیگر به‌عهده‌ی روح یا روان واگذار شده ...
۵. فرَوَشی یا فروهر که عبارت است از چراغ راهنما و معرفت بشری که جاوید و ابدی است . ... به‌طور کلی می‌توان فروهر را به دو مفهوم در اوستا دریافت کرد ، نخست به‌شکل مطلق به‌معنی ارواح درگذشتگان و نیاکان ... دیگر به‌مفهوم نیروی بنیادی و جوهره‌ی حیاتِ هر فردی که پیش از آفریده شدن و به دنیا آمدن ، فروهرش در جهان مینُوی با مفهوم مُثُل (صورت نوعی) موجود است و چون که فردی شکل گرفت و به‌سانِ کودکی زاده شد ، آن جوهرِ حیاتی در پیکرش حلول کرده و تا دَمِ مرگِ تن ، در قالب پیکر باقی می‌ماند و پس از آن به‌جایگاه اولیه‌اش بالا می‌رود . ... معنی نهایی این کلمه (فرَوَشی) پناه دادن یا حمایت کردن است . ... با تعریفی که ذیلاً می‌شود می‌توان فروهر را به پرتو خداوندی ، ذره‌ی مینوی یا شکل آسمانی و خدایی ، مُثُل یا صورت نوعیه‌ی هر چیزی معنی کرد .
برای درک بهتر فروهر ، ناچار از بیان مجمل یکی از اسطوره‌های دینی هستیم . پیش از آنکه این جهان مادی با محتویاتش آفریده شود ، مدت سه‌هزار سال جهانِ فرَوَشی یا جهانِ مینوی و مثالی پایدار بود . به‌موجب روایات بندهش ، اهورامزدا در نور مطلق و نیکی و فرهی کامل غوطه‌ور بود . در بالا جهان روشنایی و در پایین عالم ظلمت و تاریکی قرار داشت . اهورامزدا نخست به آفرینش جهان مینوی اقدام کرد . در این‌ جهان از گوشت ، پوست ، استخوان و جسم و تن اثری نبود ، هرچه وجود داشت صُوَرِ روحانی همه‌ی موجوداتِ بعدی بود و این صُوَرِ نوعیه همه روح و اندیشه بودند و جُز آن نه . جهان مینوی سه‌هزار سال همچنان وجود داشت ، آنگاه اهورامزدا اراده کرد تا جهان مادی (اَستومَند) را به‌شکل درآورد ، پس با فروهرها ، یا صُور و اشکال مینوی و روحانیِ آدمیان و تمام موجودات نیک ، از جماد و نبات و حیوان گفت‌وگو کرد که مایلند تا به قالب مادی درآمده و در جهان خاکی برای پیروزی بر ظلمت و اهریمن زندگی کنند ، و آنان‌که آگاه بودند که سرانجام پیروزی با آنان است ، قبول کردند . پس اهورامزدا از آن صُورِ معنوی ، موجودات مادی را آفرید و به همین‌جهت است که در آغاز صورت و شکل اصلی ، مینوی و غیرمادی هرچیزی در جهان مثالی وجود داشته و آنچه که در قالب درآمده از روی آن صُورِ نوعیه بود .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

وَئِپَیه Vaepaya ، صفت است به‌معنی غلامباره ، کسی که عمل لواط را انجام می‌دهد . این در آیین مزدیسنانی ریشه‌ای بسیار کهن داشته و از گناهان کبیره که مستوجب مرگ‌ارزانی می‌شده ، یعنی فاعل و مفعول آن به حد شرعی مرگ محکوم می‌شدند ، می‌باشد .
[...]
کسی که چنین گناهی را مرتکب شود تا ابد گُجَستَگ و ملعون است و روانش هیچگاه به بهشت نمی‌رسد و نمی‌تواند از پل چینوت بگذرد . در فرگرد ۱/۱۲ نیز از این گناه یاد شده است ، یعنی گناه جماع مرد با مرد ، که از گناهان آفریده‌ی اهریمن است . اهریمن خود مفعول این عمل معرفی شده است ...
[...]
هرودوت (کتاب اول بند ۱۳۵) اشاره کرده که میان پارس‌ها لواط به‌موجب نفوذ یونانیان پدید آمده .
[...]
برای کشتن چنین گناهکارانی ، فتوا و حکم حاکم شرع چنین بوده است که هرکس چنین فردی یا جفتی را در حین گناه دید ، بلافاصله آنان را بکشد و اجازه‌ی هیچکس ، حتی شاه لازم نیست و هیچگونه بازخواستی ندارد ...
... ۵. چه اندر دین بگوید که غلامباره با اهرمن برابر است و با افراسیاب و ضحاک و توربِراتروخش که زرتشت را کشت و با ملکوس که خواهد بودن با اژدهای‌شاخدار که در روزگار سام نریمان بود و چندان گناه که ایشان راست ،...
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

پیش از آنکه درباره‌ی سگ‌دید مطالبی نقل شود یادآوری می‌گردد که منکر و نافرمانبردار کسی است که مرجع‌تقلید ندارد و بدونِ سردار و راهنماست Asrudar و منکر یا بددین است Nakkiragar .
در دین مزدیسنیِ رایج در زمان ساسانیان ، فرمانبرداری از دستوران برای همگان ضروری و از اصول دین بود و انحراف از آن کفر به‌شمار می‌رفت که کیفری شدید داشت و آن مرگ‌ارزانی (اعدام) بود . در شایست‌ناشایست بخش ۱۲ بند ۳ آمده است : "کسی از مردمان نافرمانبردار که دستور (موبدی که در مرجعیت و احکام او را سردار داند) ندارد ، به بهشت نرسد ." ...
اهمیت مراجع‌تقلید و درجات آنان و چگونگی آن بسیار پیچیده بود ، و حوزه‌ی قضایی موبدان ، به‌وسیله‌ی دستوران ، توده‌ی مردم را سخت زیرِ نظر داشتند . هر گزارشی از سستیِ عقیده و هر نوع اتهامی نسبت به بی‌دینی کیفرهایی شدید داشت . این بدان موجب بود که حکومتِ مذهبی زمانِ ساسانیان به‌موجب سختگیری‌های فراوان و احکام و شرایع بی‌شمار و تعصبات شدید ، مردم را سخت با آنان بیگانه می‌کرد و بسیاری به مسیحیت و دین مزدک و مانی و ... می‌گرویدند . هر کودکی که زاده می‌شد ، لازم بود طی مراسمی در پناه یکی از خدایان یا ایزدان قرار گیرد و دستوری را با عنوان مرجع در تقلید برایش برمی‌گزیدند . از هنگامی که به سن بلوغ می‌رسید لازم بود گزارش کار و کردارش را به‌عنوان اعتراف برای دستور بازگو کند .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

... در بخش ۱۳ روایت پهلوی ، ترجمه‌ی مهشید میرفخرایی ، آمده است :
"این نیز پیداست که زرتشت از هرمزد پرسید که : باشَه (خمیازه) و ویاس (دهن‌دره) به چه‌کار رود . همچنین شَنوسَه (عطسه) .
هرمزد گفت که : به‌سبب کارکردن (فعالیت) اهریمن و دیوان برای صدمه‌زدن به زندگی (خمیازه ، دهن‌دره و عطسه) آید .
زرتشت گفت : آزار آن چیست ؟
هرمزد گفت : اگر بر آن یک "یثااَهووَئیریو" و یک "اَشم‌وُهو" بگویند ، پس دیوان هیچ گناه و زیان کردن نتوانند ..."
همین معنی در شایست‌ناشایست و دینکرد نقل است . در شایست‌ناشایست بخش ۱۲ بند ۳۲ نقل است که در سددر ، در ۷ نیز آمده است :
"اینکه چون از کسی عطسه فراز آید ، یک یتااَهوویریو و یک اَشم‌وهو بباید خواندن . زیرا که در تن ما دروجی (دیوی) است و پتیاره است که پیوسته با مردم کوشد تا علتی و بیماری بر مردم مستولی کند . و در تن ما آتشی است که او را 'چهره' خوانند و به تازی طبیعت خوانند و عطسه‌ی غریزی خوانند . با آن دروج (دیو) پیوسته کارزار می‌کند و او را از تن مردم باز می‌دارد . پس چون آتش بر آن دروج چیره شود و او را هزیمت کند ، عطسه از بهر آن آید که آن دروج بیرون آید .
پس چنان باید که این از بر خوانند و آن آتش را آفرین کنند که دیرگاه بماناد تا این دروج را شکسته می‌دارد . چون عطسه از کسی دیگر شنود هم این باز ، بباید گفتن و این آفرین مینو بکردن ."
هنوز میان ایرانیان از پس سده‌هایی بسیار این عقیده و رسم برقرار است . اگر عطسه کنند ، یا دیگری عطسه کند ، گویند : خدایا شکر ! و یا تلاوت کنند : انی آمنتُ برّبکم فاسمعون ! و شکر از آنجهت گذارند که دیو یا پتیاره‌ای از آدمی بیرون افتد . رسمی باقی است که برای عطسه کردن صبر را لازم می‌دانند در کاری و برای دو عطسه جهد و کوشش را .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )
  • Zed.em

یکی از آثار برجای مانده از زمان ساسانیان کتابی است موسوم به 'ارداویراف‌نامه' که موضوع آن طرح مسأله‌ی بهشت ، دوزخ و برزخ است . این کتاب سرگذشت ارداویراف ، یکی از موبدان برجسته و بسیار صالح است که روانش پس از خواب ، با راهنمایی ایزدانی چون سروش و آذر ، از تن جدا شده و به سیاحت دوزخ و بررخ و بهشت می‌پردازد و پس از بیدار شدن ، شرح مشاهدات خود را بازگو می‌کند .
چون مردم نسبت به دین زرتشت بی‌گمان و باور شده بودند ، مغان و دستوران انجمن کردند و چاره‌جویی خواستند که فردی صالح و برگزیده انتخاب کنند که به جهانِ دیگر رود و گزارش کند که آیا احکام دین که بدان عمل می‌کنند درست است یا نه . از میان همه‌ی موبدان ، هفت‌نفر را که بهترین بودند برگزیدند . آن هفت‌نفر از میان خود سه‌نفر و آن سه‌نفر یک‌نفر را که پاک‌ترین ، دیندارترین و مؤمن‌ترین بود برگزیدند که ارداویراف نام داشت .
ویراف طی مراسمی مَنگ (منگِ گشتاسپی ، که نوشابه‌ای مخدر است) نوشیده و به خلسه می‌رود . پس از هفت‌شبانه‌روز از رؤیای خلسه به‌در آمده و مشاهدات خود را بازگویی می‌کند .
[...]
در 'ستاره‌پایه'°° که مرتبه‌ای نازل از مراتب بهشت است ، روانان پاکان و پارسایان را مشاهده می‌کند که روشن و درخشان هستند . از ایزد سروش و ایزد آذر که راهنمایانش هستند می‌پرسد که : اینجا کجا است و این روانان از آنِ چه‌کسانی است ؟ پاسخ می‌شنود که : اینجا ستاره‌پایه است و اینان روانانی هستند که به گیتی یشت نکرده و گاثاها نسروده‌اند و خویدوده [نزدیکی با محارم] نکرده‌اند ... اما به‌سبب کِرفَه‌های [ثواب‌های] دیگر ، پاک و اَهلَو Ahlav (پارسا ، پاک) بوده‌اند .[ارداویراف‌نامه ، فرگرد هفتم]
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°این کتاب شباهتِ زیادی به کمدی‌الهی دارد ! ظاهراً کمدی‌الهیِ دانته از ارداویراف‌نامه اقتباس شده باشد (؟)
°°ماه‌پایه هم به عنوان یکی دیگر از مراتب (نازل) بهشت در این متن آمده که نشان می‌دهد در نظر مغان ، در آن‌روزگار ، طبقاتِ بهشت احتمالاً جایی در میانِ ماه و ستارگان بوده‌ است (؟) هرچیزِ نورانی و درخشان اهورایی و بهشتی دانسته می‌شد ...

  • Zed.em

چون فردی درگذرد ، عقیده بر آن است که روان ، تا سه‌شب از نزدیکِ بدن دور نمی‌شود و مفارقت کلی پس از این سه‌شب به‌وقوع می‌پیوندد . این مطلب در 'هادُخت‌نسک' که کتابِ بیست‌ویکم از اوستای ساسانی است مطرح بوده . در مدت این سه‌روز هرگاه درگذشته نیکوکار و پارسا بوده باشد ، روانش با مسرت و شادکامی قرین است ، درغیر این‌صورت اندوهگین و مغموم می‌باشد . روان مرد پارسا ، صبح روز چهارم به‌صورت دوشیزه‌ای بس زیبا تظاهر می‌کند و با مرد پاک‌دین سخن می‌گوید که من کردار ، رفتار و گفتار زیبا و پاک تو می‌باشم و آمده‌ام تا تو را به بهشت هدایت کنم . و هرگاه مرد بَددین بوده باشد ، روان وی به‌صورت دیوی بدمنظر و ترسناک جلوه کرده و وی را به دوزخ می‌برد .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

پس از مرگ کسی ، خویشانِ درگذشته ، مرده‌سالاران یا نساسالاران (مرده‌شویان) را خبر می‌کردند . پیش از آمدن سالارها ، روی مرده را با پارچه‌ی سفیدی می‌پوشانیدند . با ورود سالارها ، اهالی خانه در اتاق‌ها می‌رفتند . سالارها مرده را در حیاط خانه غسل می‌دادند و این غسل با پادیاب (پاجُو) انجام می‌شد که همان گومیز (ادرار گاو) است . البته امروزه فقط با آب ، مراسم غسل انجام می‌یابد . سالاران یا مرده‌شوران را پاک‌شو می‌گفتند . تکفین با پارچه‌ای سفید و تمیز انجام می‌شد . در گوش ، بینی و دهان مرده مخلوطی از سیر و سداب برای گندزدایی و جلوگیری از تعفن می‌کردند .
سالارها یا پاک‌شویان سگ‌های ویژه‌ای° داشتند که پیش از پوشانیدن چهره‌ی مرده ، بالای سر متوفی می‌آوردند . علت آن است که در گذشته ، مرگ‌هایی که به‌علت سکته پیش می‌آمد و موتِ کاذب محسوب می‌شد ، هرگاه مرده هنوز جانی اندک داشت ، متوجه شده و عکس‌العمل نشان می‌‌داد . این رسم (سگ‌دید) بعدها به‌صورت سنت مذهبی باقی ماند .
البته قابل تذکر است که این توجیه و تعلیل ، عذر است . در بندهای ۱۸-۱۶ از همین فرگرد هشتم ، مراسم سگ‌دید شرح شده است . سگ دربان جهانِ پسین و دوزخ دانسته می‌شد . در وداها و آیین هندی‌های قدیم نیز چنین عقایدی وجود داشت ...
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°نوعی سگ بوده با شامه‌ای تند و حساس که سگِ چهارچشم نامیده می‌شد . در مراسم سی‌روزه و سر سال و سایر ایامی که به‌یادبودِ درگذشته‌ مراسم برپا می‌کردند خوراک‌های ویژه‌ای تهیه می‌کردند که عبارت بود از سی‌رو یا سیروگ که به روغن‌جوشی نیز مشهور است و آن نانی است که در روغن کنجد می‌پزند یا سرخ می‌کنند و سدو یا سداب که گیاهی گندزدا است و به‌شکل ویژه‌ای پخته یا سرخ می‌شود و شامی‌کباب ، تخم‌مرغ پخته ، حلوا ، حلوای سفید و چیزهای خوراکی دیگر .
در این مراسم از هر خوراک اندکی در یک تاس یا کاسه ریخته و جلو سگ‌های ویژه می‌نهند تا تغذیه شوند . خوراکی دیگر موسوم به اندوم (اندام) است . در مراسم سی‌روزه یا سر سال و همچنین در مراسمی دیگر به‌ندرت ، مراسم اندوم کردن اجرا می‌شود و آن عبارت است از آنکه گوسفندی را قربانی کرده و از هر اندامش ، چون : دست ، ران ، شکم ، گردن و ... مقداری به‌سیخ (در قدیم به چوبِ انار) کشیده و کباب کرده به سگ می‌دادند که بخورد [احتمالاً ریشه‌ی اصطلاح "سگ‌خور" از اینجا بیاد (؟!)] آنگاه گوسفند مزبور را که دُرسته بریان شده ، طی مراسمی با حضور موبدی که اوستا خوانده و آن را تقدیس (یزشنه) می‌کند همراه خویشان نزدیک متوفی ، صَرف می‌نمایند و هم‌بهره در ثواب و یادمان مرده می‌شوند رسم قربانی به‌موجب تأکید زرتشت در سرودها (گاثاها) نهی شده است .
اما رسمی همانندِ شیوه‌ی یاد شده ، به‌موجب هوم‌یشت از مراسم مغان بوده است . چنانچه اشاره شد سگ ، نگهبان دروازه و راه عبور به جهان پسین است و به این‌جهت سگ را اعزاز و اطعام می‌کردند تا با درگذشته خوب رفتار کند و در جهان پسین به‌وی سخت نگیرد .

  • Zed.em

سرَاُشاوَرِزَ : به‌معنی کسی که فرمان‌بردار است برای اطاعت . همچنین صفت و لقب مرغی است به‌نامِ پَرُدَرش Parodarš (خروس)° که در فرگرد ۱۸ شرحش آمده است . در دوران ساسانیان ، از سوی انجمن بزرگ مغان ، اداره‌ای برای تفتیش عقاید وجود داشت . در شمار اعضای این اداره و دستگاه ، از هَندَرزبَذ Handarzbaz و سرَاُشاوَرِزَ و دُستبَرهَمداذ Dastbarhamdâz نام و نشانی داریم . اینها هریک وظیفه‌ای ویژه داشتند . از سوی انجمن مغان ، فقیه و امینِ صلح بودند . رابط بین انجمن مغان و اداره‌ی تفتیش عقاید بودند . به روستاها سفر می‌کردند . در کار مردم دخالت می‌کردند . وجوه ویژه‌ی دینی را برای اداره‌ی مالیات مغان از مردم اخذ می‌کردند . گزارش می‌دادند و بر اثر این گزارش‌ها ، دایره‌ی اجرایی مغان ، اموال مردم را ضبط و مصادره و خودشان (مالکین) را توقیف و حبس می‌کردند . در معابد و آتشکده‌ها مغانی بودند که اقرار به گناه را از طرف مؤمنان گوش می‌کردند .°° این رسمی مأخوذ از مسیحیت بود که مغانِ طماع و حریص را برآن داشت تا آن‌را اخذ کرده و جهت تأمین بودجه‌ای کلان از آن بهره‌برداری کنند . سرَاُشاوَرِزَ اقرارنیوش بود . چون اقرار مردم به گناهان یا محرماتِ موضوعه‌ی مغان پایان می‌یافت ، برای هر نوع گناه مقداری جریمه‌ی نقدی و جنسی تعیین می‌کردند که هرگاه شخصِ اقرار کننده و تائب نداشت ، لازم بود به هرطریقی که شده تحصیل مال کرده و به مغان تأدیه نماید .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°آنگاه زرتشت از اهورامزدا درباره‌ی مرغ پَرُدُرش می‌پرسد که نزد مردمِ بدزبان کَهرکَتاس kahrkatâs نامیده می‌شود و یار و فرمانبردار سروش است که تنش تجسم کلام ایزدی است و دارای سلاحی کاری است . 'خروس' که پرنده‌ای اهورایی است ، این مرغ سحرگاهان و از طلوع فجر به‌وسیله‌ی آواز خود مردم را بیدار می‌کند که : هان ، ای مؤمنان برخیزید و دیوِ خواب (بوش‌یَنستَه) Bušyansta را دور کنید . آتش و ایزدِ آتش نیز شب هنگام ، به سه‌بار با کمک و یاری سروش و خروس می‌کوشند تا حمله‌ی دیوان را که در تاریکی شب امکانات بیشتری دارند بی‌اثر کنند ، چون تاریکی آفریده‌ی دیو و اهریمن است . با همت و همیاری این فرشتگان و خروس است که سرانجام مردم بر دیوهای دیگر غلبه کرده و پس از بیدار شدن ، به انجام نماز و اجرای مراسم دینی می‌پردازند .
°°درباره‌ی مغان مردم باید هنگامی که گناهی از آنان سر زد ، نزدشان رفته و اعتراف کنند تا مغ مقداری از گناه را ببخشد .

  • Zed.em

در یشت ۱۳۱ : ۱۳ درباره‌ی برخی بیماری‌ها که توسط فریدون درمان می‌شده است ، ازجمله 'نَئِزَ'° اشاراتی است :
"فروهر پاک‌دین فریدون از خاندان آبتین را می‌ستاییم ، از برای مقاومت کردن بر ضد جَرَب (گَر) و تب و نئِزَ و واوَرِشا و از برای مقاومت کردن بر ضد مارگزیدگی ..."
واوَرِشا به‌ضبط بارتلومه واوَرِشی ؛ به‌ضبط کانگا نیز نام بیماری می‌باشد که ناشناس است ، هرچند کانگا به بی‌عفتی و ناپرهیزگاری ترجمه کرده که درست نیست . "فروهرِ فریدون از برای دفع بیماری‌ها ستوده شده است ، به این مناسبت که او مؤسس و بنیانگذار دارو و درمان است ." قطعه‌ای به پازند به‌نام 'افسونِ شاه فریدون' باقی است که در برخی از خرده‌اوستاها به چاپ رسیده است و بهدینان بدان اعتقاد و باوری بسیار داشته و دارند که قرائت مکرر و نوشتن و همراه داشتن آن ، آدمی را از بسیاری بیماری‌ها و چشم‌زخم‌ها در امان نگاه می‌دارد .
در تاریخ بلعمی آمده است : "و نخست پادشاهی که در نجوم نگریست فریدون بود و در علم طب نیز رنج ببرد و تریاق او ساخت ."
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°نئِزَ Naeza اسم مذکر ، نام نوعی بیماری است . ... بارتلومه این مورد اخیر را با یادکرد وندیداد یکی دانسته و معتقد است نام نوعی بیماری است . در گزارش پهلوی وندیداد نیز به‌همین‌صورت ، بدون هیچ توضیحی نقل کرده است . همین‌مورد را در یشت ۱۳۱ : ۱۳ که بارتلومه همان بیماری دانسته ، کانگا به‌معنی سستی و ناتوانی ترجمه کرده است که هارله و دامستتر نیز به‌همین معنی ترجمه کرده‌اند .

  • Zed.em

هرودوت جایی که از مراسم ویژه‌ی مغان یاد کرده ، آورده است که : "بنابر رسم و شعائر طبقه‌ی روحانی در مصر و هند ، هیچ حیوانی را مگر به‌قصد نذر و قربانی نمی‌کُشند ، اما مغان غیر از سگ و آدم ، حیوانات دیگر را نه‌فقط به‌دست خود می‌کُشند بلکه در کار کُشتن خزندگان ، مورچه (خصوصاً مور دانه‌بر°) مار و پرندگان از هرقبیل بدون تفاوت ، پافشاری دارند و بر یکدیگر سبقت می‌گیرند و وانمود می‌کنند که آن رسم قدیم است ." [تواریخ ، کتاب اول ، هرودوت]
آگاسیاس می‌گوید یکی از جشن‌های بزرگ ایرانیان ، جشنی است که در آن‌روز ، مردم جانوران موذی و خزندگان زیان‌آور را می‌کُشند ، و کُشته‌ها را نزد مغان می‌آورند . هرکس که بیشتر از این جانوران بکشد بیشتر ثواب کرده است و نشانه‌ی تدین او محسوب می‌شود ، که بدین‌کار اهورامزدا را تقویت و اهریمن را تضعیف کرده‌اند .
استاد پورداوود به‌نقل از جمشید سُروشیان نقل کرده است : "درباره‌ی جشنی که از برای کشتن جانوران زیان‌دار به‌جای می‌آوردند از چندتن از سالخوردگان و دستوران زرتشتی کرمان جویا شدم . بیشتر آنان این جشن را تا پنجاه‌ ، شصت سال پیش از این (تاریخ متن سال ۱۳۲۶ است) به‌یاد دارند و چنین گفتند که در آغاز تابستان ، در روز معینی که اکنون به یادشان نیست ، زنان و مردان ، بیشتر از خاندانِ دستوران و موبدان ، جامه‌ی سپید در بر کرده و یک چوبدستی سر سیخ آهنی (مارگن ، مارغَن) گرفته در شهر و بیرون از شهر به خرفستر کشتن می‌پرداختند و آن‌همه را در جای مخصوصی روی هم ریخته ، داروهایی برای از میان بردن و پوسانیدن آن‌ها به‌کار می‌بردند . همچنین در هرجا که جانوری می‌کشتند یک‌قِسم روغن گیاهی ، آمیخته با روغن کرچک و کتیرا دود می‌کردند و سیر و سِداب و سرکه هم به‌کار می‌بردند . مادربزرگِ خودم نام این جشن را به‌یاد دارد که "جشن خرستر" می‌گفتند . امروزه از این جشن خبری نیست ." [پورداوود ، خرده‌اوستا]
[...]
در جلد یکم 'روایات' درباره‌ی خرفستران°° مطالبی آمده است : "از روایت کاووس کامان" در کتاب زند و پازند درباره‌ی کشتن خراستر روایاتی نقل است و خراستران و جز آن شش [؟] بسیاری دیگر هستند چون : پیل ، شیر ، پلنگ°°° ، گرگ ، گربه ، توره (شغال) ، کفتار ، سیه‌گوش ، کرکوزه (مورچه) و گزندگان مثل مار ، کژدم ، زنبور ، ... و مگس سیاه ، کرم‌ریز ، مورِ دانه‌کش ... و دیگر بسیار هستند که کشتن واجب است ، خاصه مور دانه‌کش و سوسک و دیگر خزنده و رونده و گزنده‌ی آبی و زمینی بسیارند و همه در شمار خرستران .
[...]
کشتن بزمجه نیز ثواب بسیار دارد . ... و در آن دنیا جای کسی که بزمجه کشته باشد در گروثمان (بهشت) می‌باشد ، در جوار خداوند و امشاسپندان می‌نشیند .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°به دلیل وجود همچین مراسمی بوده که اول فردوسی و سپس در تأیید ایشان ، سعدی سروده :

چه خوش گفت فردوسی پاک‌زاد // که رحمت بر آن تربت پاک‌باد
میازار موری که دانه‌کِش است // که جان دارد و جان شیرین خوش است
°°درباره‌ی خرفستران یا جانوران موذی (هر موجودی رو که نمی‌تونستن ازش بهره‌برداری کنند در دسته‌ی خرفستر دسته‌بندیش می‌کردن !!) اعتقاد بر این بود که : "آنها را اهریمن آفریده آنهم از طریق لواط با خودش !"
کلاً هرچیزی که با منطقِ حریص ، کوته‌فکر ، تنگ‌نظر و آزمندِ مغان ، بی‌فایده تشخیص داده می‌شده را اهریمنی می‌دانستند ! (وگرنه امروز روشن شده که حشرات چه نقشِ کلیدی در سلامت و تنوعِ گونه‌های حیات در محیط‌زیست ایفا می‌کنند ...) و جالبه که کمر به نابودیش می‌بستند ! و از اونطرف هم هرچیزی که در محدوده‌ی محدودِ زندگیِ روزمره‌شون ، براشون فایده داشته را آفریده‌ی اهورامزدا می‌دانستند ...! قشنگ مصداق این جمله که : دیگی که برای من نجوشه می‌خوام سر سگ توش بجوشه !
°°°و احتمالاً این شعرِ :
ترحم بر پلنگ تیز دندان // ستمکاری بود بر گوسپندان
ریشه در همین‌نوع نگاه و جشن خرفسترکُشون داشته (؟!!)
  • Zed.em

در 'روایات فارسی' ج۱ ص۳۱۴ ، به‌نقل از کتاب 'اوستا و زند' آمده است : "وقتی‌که از خواب برخیزند ، دست و روی به پادیاب (گومیز یا ادرار گاو°) بمالند و این اوستا باید خواندن : 'شکسته ، شکسته شیطان ، اهرمن گجسته کار و کردار نرسد ، گجسته کار و کردار سی‌وسه امشاسپندان .' 

این متل و شعرگونه‌ی عوامانه که باقی است و بیت نخست آن : اسفندِ دانه دانه ، اسفند سی‌وسه دانه ، اشاراتی است به سی‌و‌سه امشاسپندان یا پاکان که سی‌وسه امشاسپندان و ایزدان در دین زرتشتی هستند . 

دادار اورمزد پیروزگر پاک‌اشویی . اَشِم‌وُهو سه‌بار خواندن ، پس واج سروش گرفتن . ..."
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°استفاده از ادرار گاو در مراسم پادیابی به این دلیل بوده که به اعتقادِ مغان ، آب مقدس بوده و نباید در تماس با بدنِ دیوزده نجس شود ! چون خواب شباهت به مرگ داشته احتمال داده می‌شده که بعد از هر خواب دیوِ لاشه بدن را نجس کند (؟) ... سن بارتلمی به‌نقل از 'روایات داراب هرمزدیار' مطالبی در تحریم شستشو با آب پاک نقل کرده است : "حتی کسانی که از آب ، برای پاک کردنِ بدن و شئ یا هرچیزی ، به‌ویژه در ناپاکی‌شان استفاده می‌کردند ، مرگ‌ارزان و مستوجب مرگ می‌شدند و هیچ‌گاه نمی‌توانستند پس از مرگ آمرزیده و از پل صراط رد شوند ..." یعنی در این دنیا اعدام می‌شدند و در دنیای بعد نفرین ...
اما دیوهایی که مردم به‌وسیله‌ی نماز صبح و آدابِ طهارت آنها را مغلوب می‌کردند ، به نقل از یک متن پهلوی که دستور موبدان است به بهدینان ، موسوم به 'اندرز دستوران به بهدینان' ، چنین است : "بهدین مردم را پیداست که دستوران گفته‌اند که مردمان را هر روز به اوشبام (بامداد ، پگاه ، سرخی بامدادی) سه‌دیو پیش آید ، چون نسروشت (دیو نسو یا مردار ، دیوِ لاشه) اَشگَهانی (دیو تنبلی که مردم را از نماز بامدادی بازمی‌دارد) ، اَژگَهان و اَنستَوانی (دیو سستی و نااستواری) . به دین گفته شده است که پیش از آنکه خورشید برآید دست به گومیزِ گاو شویید (وضو کنید) و پس به آب شویید (اول با ادرارِ گاو و بعد با آب وضو می‌گرفتند تا نجاست دیو لاشه را اول با ادرار گاو پاک کنند که آب به‌صورت مستقیم آلوده نشود !) ، پس دیو نسروشت زده شود (کشته شود) و به روان آنگونه سودمند بود که گویی به بَرِشنوم (غسل) شسته‌اید . و چون به مان (خانه ، جای) آتش شوید و آتش نیایش کنید پس دیو اَشگهانی زده شود . و چون نیایش خورشید به نیروی یزدان کرده شود ، پس دیو نااستواری (اَنستَوانی) دین زده شود ."

  • Zed.em