aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۸۳۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

... در دهات کرمان به مناسبتی می‌گویند : "خر مرض‌شناس است" که به دکترها برخورده بود° ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

°دهاتی‌های کرمان بیمار را سوار خر نمی‌کنند و بدیُمن می‌دانند و می‌گویند "خر مرض‌شناس است" و ممکن است بیمار بمیرد ، پس بیمار را بر گاو می‌نشانند و جابجا می‌کنند . یک‌وقت مریضی را از دِه به کرمان آورده بودند پیش میرزا علی‌رضا حکیم ، گاو در کنار بازار رَم کرده بیمار را به زمین زده و دست او را هم شکسته بود . میرزا علی‌رضا ایراد می‌گرفت به اطرافیان بیمار که چرا او را بر خر ننشاندید و نیاوردید ؟ گفته بودند : آقا ! خر مرض‌شناس است ، ترسیدیم . گفته بود : عجب ! اگر خر مرض‌شناس است دیگر چرا او را پیش من آورده‌اید ؟ (پیغمبر دزدان ، ص۳۰۰)

  • Zed.em

گویا فؤاد کرمانی گفته است در باب شیخ‌العلماء که مردم به‌طعنه او را شیخ‌البلها میگفتند :

شیخ‌العلماء که جز ریا کارش نیست // صد حکم به‌ناحق دهد و عارش نیست
آن خر که کتاب بار دارد دگر است // یاران ، خرِ ما کتاب هم بارش نیست
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

می‌گویند سیاست گربه‌ی نر مثل سیاست انگلیسی‌ها ، چنین است که حریف را در پشت‌بام به طرف ناودان هل می‌دهد و همینکه طرف روی ناودان قرا گرفت آنوقت شروع می‌کند ، و آن جایی است که نه راه بازگشت دارد و نه فرار ، که از بالای ناودان پرت خواهد شد . سیاست قدیم انگلیس‌ها هم چنین بود که حریف را در بدترین شرایط قرار می‌دادند آن‌وقت کمک را قطع می‌کردند ، و او ناچار بود همه‌ی شرایط تحمیلی آنان را بپذیرد که بر سرِ ناودان قرار گرفته بود ! بعد روس‌ها هم آن‌را تمرین کردند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

تأسف اینجاست که اقتصاد نفت در شرق ، اصول و بنیاد ارزش‌های اجتماعی را دگرگون کرده ، اخذِ به‌ناحق و بذلِ به غیرِ مستحق را جزء اصول رائجه درآورده ، رجال‌الغیب را بر رجال‌العلم برتری نهاده ، درآمدهای کلان را نصیب نااهلانی کرده که عنوان به‌خود بسته و در مقام اهل نشسته‌اند ، و حال آنکه اصل عدالت حکم می‌کند که برای پیشرفت جوامع و حفظ گوهر علم و رعایت مصالح عامه ، و دوراندیشی و پیش‌نگری برای روزگاری که جز 'حقیقت' چیزی حاکم میدان نباشد ، از بذل به غیرِ مستحق و آبیاری خارهای گلستانِ معرفت جلوگیری شود ؛ که پرسیدند ظلم چیست ؟ جواب داده شد : وَضعَ شیئ در غیر موضع° و مولانا نیز می‌فرماید :

عدل خواهی ، آب دِه اشجار را // ظلم چه‌بوَد ؟ آب دادن خار را
سُرمه را در گوش کردن شرط نیست // کارِ دل را جستن از تن شرط نیست
این عوارض زودگذر ، همیشه نمی‌تواند چهره‌ی آفتاب را در ابرِ خودفریبی‌ها پوشیده دارد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°گفتار مولانا علاءالدین ، رشحات ...ص۳۱۰

  • Zed.em

می‌گویند افلاطون برای کسی که می‌خواهد رهبر باشد شرایط بسیار سخت قائل شده ، از آن‌جمله بوده است که رهبر علاوه بر مدارج علمی و اخلاقی از جهت ظاهری هم باید : مالِ دنیا نداشته باشد ، زن نگیرد و طبعاً اولاد نداشته باشد ، حتی دوست و آشنایی هم نداشته باشد . دراین‌صورت چنین آدمی بدون حُبّ و بغض همه را به یک چشم خواهد نگریست و به‌نفع هیچکس ، حتی خودش ، دست به کاری نخواهد زد .°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°"حکام از مشاغل دیگر صرف‌نظر خواهند کرد و پیشه‌ی بسیار دقیق آزادی مملکت را در پیش خواهند گرفت ... هیچیک از آنان نباید شخصاً چیزی را مالک باشند ، نباید خانه یا دکانی داشته باشند که ورود به آن بر دیگران ممنوع باشد . احتیاجات خود را سالیانه از اهل شهر به‌عنوان سهمیه دریافت کنند و نه بیشتر ... حکام نباید دست به طلا و نقره بزنند یا در جایی باشند که در آن طلا و نقره وجود داشته باشد . نباید لباس خود را با آن زینت بدهند ... نباید خانه و زمین داشته باشند که به‌جای حکومت به خانه‌داری و کشاورزی خواهند پرداخت و به‌جای آنکه حامی و مدافع مردم شهر باشند دشمن آنان خواهند شد و جبار و ستمکار خواهند گردید ‌... حکام باید از یک زندگی ساده و بی‌تجمل برخوردار باشند ... آنان مانند عبّاد و معتکفین ، با هم غذا خواهند خورد و در خانه‌های چوبی جدا از هم مانند سربازان می‌خوابند ... حکام زن نخواهند داشت ، روش اشتراکی آنها درباره‌ی زنان ، مجری خواهد بود ... حتی کودکان آنان متعلق به ایشان نخواهد بود ... و به‌اشتراک و دسته‌جمعی تربیت خواهند یافت ..."(تاریخ‌فلسفه ویل دورانت ص۵۴)

  • Zed.em

... چه وقتی هولاکو خانِ مغول وارد بغداد شد ، جمعی از علماء به پچ‌پچ افتادند ، اما ناگهان یک‌سؤال برابر علماء قرار گرفت (و من گمان دارم که طراح این سؤال عجیب ، اعجوبه‌ی طوس ، خواجه‌نصیر بوده باشد که دست هولاکو را گرفت و به بغداد آورد) سؤال این بود :
کدام یک برتر است ؟ فرمانروای کافر عادل ، یا حاکم مسلمان ظالم ؟
علما در مستنصریه [مدرسه‌ای که مستنصر (۶۲۳هجری.۱۲۲۶میلادی) به‌عنوان رقیب و برای بی‌فروغ کردن مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد ساخت] جمع شدند ، و همه در دادن جواب به‌حیرت ماندند . رضی‌الدین علی‌بن‌طاووس (که از علمای معروف شیعه و دوست ابن‌علقمی وزیر خلیفه بود) آری ، رضی‌الدین پیش آمد و به‌خط خود نوشت که "عادل کافر بر مسلم جائر فضیلت دارد" ، همه‌ی علما بعد از آن مهر و امضای خود را زیر آن فتوی نهادند و بدین‌طریق عملاً فتوی دادند که هولاکوخانِ مغول بر مستعصم بالله ، اولاد عمّ پیغمبر فضیلت دارد .°
به‌نظر من ، خلیفه‌ناصر [پدربزرگ مستنصم حاکم بغداد که یه‌مدت نظامیه را تغییر کاربری داده و از مدرسه به اصطبل تبدیل کرد ! به این بهانه که طلاب در مدرسه به فعل لواط و زنا و ... مشغولند ! اما بعد دوباره مدرسه را باز کرد به این بهانه که خواب دیده است و ...] در اوایل خلافتِ خود و در ایامی که هنوز تجربه‌ی کافی از مملکت‌داری نداشته است ، باید دچار چنان اشتباه بزرگی ، یعنی بستن مدرسه‌ی نظامیه و رنجاندن و بی‌آبرو کردن مشتی استاد پیر و پارسا شده باشد و این درست همان پوست‌خربزه‌ای است که هفتصدسال بعد از او ، اتفاقاً زیر پای هم‌ نام و هم لقب دیگرش در ایران گذاشتند . مقصودم ناصرالدین‌شاه قاجار است ، که او هم مثل ناصر ، در اثر جوانی و سعایت اطرافیان ، وزیر مدرسه‌ساز خود امیرکبیر را کشت و اندکی بعد ، مهمترین مؤسسه‌ی تربیتی آن روزگار یعنی دارالفنون را ، که می‌بایست دانشگاه بعدی مملکت باشد و از جهت علم ، دانش و فنون نظامی مردم ایران را در برابر روس و انگلیس و به‌طور کلی نفوذ تمدن غرب تجهیز کند ، به روزی انداخت که مدت‌ها بعد از آن عارف قزوینی هم می‌گفت : ز دارالفنون غیر از جنون نداریم ...
دارالفنون شاید می‌توانست کجدار و مریز به راه خود برود ، اما کیفیت کار ملکم‌خان بهانه پدید آورد که دارالفنون نیز به همان سرنوشتی دچار شود که قرن‌ها پیش از آن نظامیه بدان دچار شده بود .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°حسین امین المدرسةالمستنصریه ص۱۰۷ (و این به‌سال ۶۵۶هجری/ ۱۲۵۸میلادی بود ، ترجمه‌ی تاریخ فخری ص۱۹)

  • Zed.em

یک روایت نون‌ جو خوری منسوب به تیمور هم داریم و آن این‌است : وقتی که سید سیاه‌پوش ، جدّ صفویه ، از دارالارشاد اردبیل مأمور خوزستان شد و در آنجا با جلوگیری از ضایعات سیلاب به سید رودبند معروف گردید ، در همان‌وقت "امیر تیمور گورکان به ترکستان خروج ... و از آب آمویه عساکر او عبور [کردند] ، در آخر که خود به کشتی سوار [شد] که از آب بگذرد ، در وسط آب تازیانه‌ی مُرصع که در دست داشت به آب می‌افتد ، امیرکبیر [تیمور] این معنی را فال بد قرار داده ... درین‌ بین شخصی سیاه‌پوش ضعیف فقیر در برابر امیر حاضر و دست در آب کرده تازیانه را از آب بیرون آورده در دست امیرکبیر می‌دهد ... امیر عرض می‌نماید که تو کیستی ؟ ... سید می‌فرماید مرا در دزفول ملاقات خواهی کرد . این سخن را می‌گوید و از نظر غایب می‌شود ... .
[امیر مدت‌ها بعد در خوزستان] منزل آب‌زلال که الحال پل‌زال گویند وارد می‌شود ... خدمت سید می‌رسد و سید بعد از لحظه‌ای به احمدنام خادم خود می‌فرماید که لقمه نانی برای مهمان ما بیاور ، احمد یک نان جوی ، به‌قور کف‌دست و یک فنجان ماست برای امیرکبیر می‌آورد . امیر در قلب می‌گذراند که همه چیزی عیب و نقص بود اِلّا ماست ، که ماست بسیار خورده‌ایم و دیده‌ایم ، به‌مجرد این خیال سید به امیر می‌فرماید که : تو ماستی که از شیر آهو باشد دیده‌ای یا خورده‌ای ؟ احمد ! به آن آهوها ... صدا کن که بیایند ... احمد ... صدایی می‌نماید ، هشت یا نُه آهو از روی آب در پائین بقعه کنار آب می‌آیند . سید به امیر می‌فرماید که این ماست از شیر این آهو[ها] می‌باشد ...

این طایفه کز چشم نهانند کیانند ؟ // با هر خبر از بی‌خبرانند کیانند ؟
فرمانده‌ی اطراف ولی خاک نشینند // بی‌تخت و کُله شاه جهانند ، کیانند ؟
با آنکه ندارند نه دستی و نه پایی // بی‌ تیر و کمان صف‌شکنانند ، کیانند ؟
بر تخت نشانند و خود اندر سر خاک‌اند // داعی به خدا گو که کیانند ؟ کیانند ؟
[به‌هرحال ، درین‌جا نیز سید تقاضای آزادی اسیران را کرده و تیمور پذیرفته و] امر می‌فرماید در کنار اردو که مجموع با اردو مرخصند ... و اگر به‌ذکر هریک از طوایف که الحال همگی موجود و در بختیاری و فیلی و سربند و سیلاخور و در میان طوایف ترک ... حاضرند پردازد به‌طول می‌انجامد ..."°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°مجمع‌الابرار ، زندگی سیدعلی سیاه‌پوش ، معروف به رودبند ، تصحیح حبیب‌الله نظیری دزفولی ص۳۵ (در باب این سیدعلی سیاه‌پوش رجوع شود به سیاست و اقتصاد عصر صفوی ، ص۱۱)

  • Zed.em

وقتی مدرسه‌ی خان را در شیراز برای ملاصدرا ساختند ، او در جزء شرایطی که برای ورود طلبه تعیین کرد ، در ماده‌ی اول آن نوشت :
"برای تحصیلِ مال نیایند" ؛ موارد دیگر آن عبارت است از : "برای تحصیلِ مقام نیایند ، معصیت نکنند ، تقلید نکنند ." بگذریم از اینکه به‌خاطر همین حرف‌ها گویا ملاصدرا را در کهک قم چوب زدند ، و فیض‌کاشانی را از کاشان بیرون کردند که به‌روایتی در بیابانِ سرد ، دخترش را گرگ خورد !
آری چنین بود رفتار اهل دنیا با آدمی که چهارصدسال پیش درباره‌ی انس ، انسانیت و حقوق‌بشر می‌فرمود :

بیا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم // انیس جان غم‌فرسوده‌ی بیمار هم باشیم
شب آمد شمع هم گردیم و بهر یکدگر سوزیم // شود چون روز دست و پای هم در کار هم باشیم
دوای هم ، شفای هم ، برای هم ، فدای هم // دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلدار هم باشیم
حیات یکدگر باشیم و بهر یکدگر میریم // گَهی خندان ز هم ، گَه خسته و افگار هم باشیم
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

اقتصاد روستاهای ما تا پیش از اقتصاد نفت بر اساس کشاورزی بوده و میزان آب تابستانی برای کشت گندم ، آب تیرماه برای کشت جو ، و آب خردادماه برای کشت بقولات ، و آب اردیبهشت برای تریاک و امثال آن و بنابراین چون هیچگاه 'برخاست' دهات از جهت گندم ، به اندازه‌ی خرج سالِ ساکنان ده نمی‌رسید ، سالی یکی‌دو ماه را ارباب و سه‌چهار ماه را زارع ، لامحاله نان جو می‌خوردند ، حتی ساکنانِ قریه 'باغ‌گندم' یزد هم ناچار بوده‌اند سالی دوسه ماه نون جو بخورند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

البته این حرف‌ها مربوط به روزگاری است که جو معمولاً نصف گندم قیمت داشت ، و مثلاً ناصرخسرو می‌نوشت که چون به اصفهان رسیدیم "جو می‌درودند ، و یک من‌و‌نیم نان گندم به یک درم عدل بود و سه‌من نان جوین هم°" ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°سفرنامه‌ی ناصرخسرو ص۱۲۴ ، ایرج افشار : قیمت اجناس در سفرنامه مجله‌ی یغما ۲۸ ، ص۴۶۸ ، در رسم‌التواریخ عصر صفویه و قاجاریه ضمن تسعیر غلات می‌نویسد : گندم یک‌من به‌وزن شاه پنجاه‌دینار و جو یک‌من به‌ وزن‌شاه بیست‌پنج‌دینار (ص۳۱۰) و اضافه می‌کند : این را بدانند که همه‌ی مأکولات و ملبوسات در ایران تابع گندم و جو می‌باشند هر قدر بر قیمت این‌دو افزوده می‌شود بر قیمت آنها نیز افزون می‌شود .‌.‌. مالیات دهات نیز بر اساس نرخ غله تعیین می‌شود . (ص۳۲۵)
او می‌گوید : در اواخر دولت کریم‌خان ، هفت‌سال پی‌درپی در فارس ملخ‌خوارگی و در اصفهان و عراق سن‌خوارگی شد و در شهر شیراز یک‌من نان به‌وزن شاه به پانصد دینار قیمت رسیده ... وکیل‌الدوله (کریم‌خان) ... فرمان داد که در اصفاهان انبارهای غله‌ی دیوانی را بگشایند و در چهار گوشه‌ی میدان‌شاه ، غله را خرمن نموده و به دورِ هر خرمنی صد ترازو بگزارند و گندم را یک‌من به‌ وزن‌شاه به دویست‌دینار و جو را یک‌من به وزن‌شاه به صد دینار بفروشند ... و از روی احتیاط به‌جهت ذخیره‌ی عکاسر ، مصلحت در گشودن شیراز ندانست . حسب‌الامرش جمیع دواب سرکار سلطانی و ارکان دولت و غیر هم را از شتر و قاطر و الاغ به جانب ری و قزوین و آذرباییجان بردند ، و از انبارهای دیوانی ، غله بار نمودند و به شیراز آوردند : غله یک‌من به وزن‌تبریز به هزار و چهارصد دینار ، به‌سبب اخراجات منازل و راه ، وارد شهر شیراز شد . آن والاجاه به اعضای دولت خود فرمود : در این باب چه مصلحت می‌دانید ؟
عرض نمودند : که مقرر بفرما غله‌ی آورده را یک‌من به هزار و پانصد دینار بفروشند صرفه‌ی دیوان اعلی را منظور باید داشت . از روی غیظ بسیار خندید و فرمود : یک‌باب دکان علافی و حناطی (گندم فروشی) از برای ما بگشایید ! از قرار تقریرِ شما ، ما مرد علاف و غله‌فروش می‌باشیم ! ... و مقرر فرمود که گندم را یک‌من به وزن تبریز به دویست‌دینار و جو را یک‌من به وزن‌تبریز به صد دینار بفروشند ..." (رستم‌التواریخ ص۴۲۲)

منِ گندم و جو به‌عهد کریم // بهایش بدی پنج‌قیراط سیم
می‌توانید این 'سوبسید' را مقایسه فرمایید با گندم‌فروشی احمدشاه قاجار و دریافت لقب عجیب 'احمدعلّاف' ! (به مقدمه‌ی نگارنده بر یادداشت‌های ارباب کیخسرو شاهرخ ، که خودش مأمور خرید غله از شاه بود مراجعه شود )
در رجب ۱۲۶۸ ه. آوریل ۱۸۵۲ م. صدوپنجاه سال پیش ، قیمت گندم ساوجبلاغی خرواری دو تومان و سه‌هزار و پانصد دینار و جو یک‌خروار شانزده‌هزار و ده‌شاهی تسعیر شده است . (وقایع‌اتفاقیه چاپ افست ص۳۸۴)
  • Zed.em

البته گاهی این نان جو خوری تظاهر نیز بوده است ، پیغمبر دزدان گوید :

یکی دزدی‌اش بر سرِ منبر است // که این گفتِ من گفتِ پیغمبر است
یکی دامِ او نان جو خوردن است // ولی مقصدش سیم و زر بردن است
خلاصه جهانی همه رهزنند // زن و مرد از اُمّتانِ منند
ابراهیم‌بیگ وقتی از اردبیل و بقعه‌ی شیخ‌صفی دیدار کرده است می‌نویسد : "روز چهارم بود که دیدم از هر طرف مردم به‌چپ و راست می‌دوند و از هر سو صدا بلند است که : بابا جهاد است .
با خود گفتم که دیگر این بازی تازه چیست و جهاد با کیست ؟ پس از تحقیق حال ، گفتند آقامیرصالح ، یا شیخ‌صالح است ، که شمشیر در دست و کفن بر خود راست کرده حکم جهاد داده است و زیاده بر دو هزارنفر از مردم شهر دور او جمع شده‌اند ، ... پس از این هنگامه نقل کردند که آقا سه یا چهار سال است از عتبات عالیات آمده ، درهای سایر علمای مملکت را به‌کلی بسته است . خود در بیرون خانه‌اش با هرکس که باشد به‌جز نان جوین و سرکه چیزی نمی‌خورد ، اما در حرمخانه انواع نعمت‌ها به‌کار می‌برد و به‌جای آب‌سرکه ، آب‌لیموی شیرازی مصرف می‌شود ..."
ولی به‌هرحال تا همین اواخر بسیاری از زهّاد و علما را می‌شناسم که در کمال قناعت ، بی‌تظاهر زندگی می‌کرده‌اند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

گویا علیمرادخان (احتمالاً بختیاری) در آشفتگی‌های عصر نادر سکه زده ولی از ترس ، نام خود را بر آن ننهاده و سکه بدون نام پادشاه منتشر شده ، درحالیکه این شعر را بر روی آن نقش کرده بودند :

می‌کنم دیوانگی ، تا بر سرم غوغا شود // سکه بر زر می‌زنم تا صاحبش پیدا شود
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

مرحوم حاج حسین‌آقا ملک سمعک داشت ؛ در آن‌روزگار هنوز باطری سمعک همه‌جاگیر نشده بود و کم بود و از خارج وارد می‌کردند . در مجلس مردم به حرف زدن می‌افتادند او آهسته ماسوره‌ی سمعک خود را می‌بست . این تعبیه را مخصوصاً در شب‌های شعر آخر هفته که در باغ باصفای او در باغ‌صبا تشکیل می‌شد به‌کار می‌بست . موقعی که شعراء شعر می‌خواندند سمعک را می‌بست و وقتی مرضیه غزلی را به‌آواز می‌خواند ، آن‌را باز می‌کرد و به‌دقت گوش می‌داد . شعراء که متوجه این لطیفه شده بودند بعضی گله کردند که حاجی به سخنان ما اعتنا نمی‌کند ، حاجی می‌گفت :
- آخر ، حرفی که شما می‌زنید برایتان مفت تمام می‌شود ، پولی که بابت آن نمی‌دهید ! اما باطری سمعک من که تمام شود ، باید لیره دانه‌ای ۱۴ تومان بخرم و بفرستم تا بعد از یک‌ماه یک‌دانه از آن برایم بیاورند . گفتن برای شما ارزان تمام می‌شود ولی شنیدن برای من گران تمام می‌شود . حاجی فقط صدای آن خواننده را گوش می‌کرد !
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

... چون آتشِ درخت بُنه مثل پسته بسیار مداوم و تابناک است و زود خاکستر نمی‌شود و بالاتر از همه آنکه بیخود جرقه نمی‌زند ، جان می‌دهد برای آتش وافور ، بالنتیجه درخت‌های تنومند هزارساله‌ی بُنه در کوهستان‌های ایران ، که بعضی مثلِ پیربُنه‌ی کوهستان پاریز جنبه‌ی قدسیت هم داشت و زنان بر آن پیرایه و دخیل می‌بستند ، طعمه‌ی تبر واره‌ی آنهایی شد که آتش وافور برای شاهزادگان ، خان‌زادگان ، اُمراء ، رؤسای ایل ، ثروتمندان و حتی خواجگان پاریز تهیه می‌کردند ، بالنتیجه درختی که از چشمه‌ی حیات آب خورده بود° ، از آتش وافور ، تُخم آن از حیطه‌ی حیات گم شد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°روایت است که خضر وقتی به چشمه‌ی حیات رسید و از آب آن سیراب شد ، مَشکی هم پُر آب کرد تا به اسکندر بدهد ، در راه برگشت برای اینکه سبک‌تر سفر کنند آن مَشک را به‌درختی آویزان کرد و دنبال اسکندر رفت تا او را برگرداند (وی از مسیر دیگری جویای چشمه‌ی حیات بود) ، در بازگشت وقتی خضر و اسکندر به درخت معهود رسیدند متوجه شدند مَشک سوراخ شده و آب آن به زمین ریخته ! سوراخ کردن مشک کار یک کلاغ بود و داستان عمر طولانی کلاغ از اینجا است ؛ سعدی در اینباره گفته :

شنیده‌ای که سکندر برفت تا ظلمات // به‌چند محنت و خورد آنکه خورد آبِ‌حیات 
اما درختی که مَشک به آن آویزان بود به نقل از باستانی پاریزی یک درخت بُنه بود و از این‌رو این درخت عمری هزارساله دارد ؛ چون آب حیات به پایش ریخته . در عربی هم ظاهراً به حبه‌الخضراء مشهور است .
  • Zed.em

در ولایت ما نانی را که با شتاب پخته شود و لطیر (فطیر) از آب درآید می‌گویند نون هلکو . گمان من این است که در لشکریان مغول و تیموری ، خصوصاً هولاکو ، احتمالاً وقتی به بغداد می‌رفته سربازان‌ نان خمیر را روی تابه نهاده یک‌بار زیر و رو می‌کردند و می‌خوردند ؛ چون جمعیت زیاد بود و فرصت کم . بدین‌جهت این نوع نان را منسوب به لشکر هولاکو کردند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

با اینهمه تاریخ‌تفکر در قبال این نتیجه‌گیری که چون تئوری علمیِ نگاه به‌جهان ، بهترین تئوریِ تدوین شده‌ی موجود است پس لزوماً کامل و نهایی نیز هست ، به ما هشدار می‌دهد ؛ باید به‌یاد داشته باشیم که تعمیم‌های علمی یا به‌طور کلی‌تر قوانین طبیعت ، صرفاً فرضیه‌هایی به‌منظور تبیین آن "عرصه‌ی خیال‌های بی‌قرار و سکونِ" تفکر است که آن‌را با نام‌های بسیار عظیمِ جهان هستی منزلت می‌بخشیم . در تحلیل نهایی جادو ، مذهب و علم جز نظریه‌های تفکر نیستند ، و چون علم بر دو سلف خود پیشی گرفته است پس ممکن است که خود نیز زمانی جا به فرضیه‌ای کامل‌تر ، شاید به‌شیوه‌ی نگرشی کاملاً متفاوت به پدیده‌ها (به نشان دادن سایه‌ها بر روی پرده) بسپارد که در این نسل نمی‌توانیم تصورش را بکنیم . پیشرفت دانش حرکتی بی‌پایان به‌سوی هدفی است که هر دم عقب‌تر می‌نشیند . نیازی نیست که از این جستجوی بی‌پایان بنالیم ...
این جستجو ارمغان‌های عظیمی خواهد داشت که شاید خودمان شاهد آن نباشیم .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

بدین‌سان ، بر اساس نظریه‌ای که در اینجا ارائه شد ، هر جا توتمیسم هست و هر جا به کُشتن و دوباره زنده کردن نورسیدگان [نوزادان] تظاهر می‌شود ، در آنجا نه‌فقط این باور هست یا بوده است که احتمال دارد روح برای همیشه در چیزی در خارج ، مثل حیوان ، نبات یا هر چیز دیگری ، ذخیره شود ؛ بلکه این‌کار عملاً صورت می‌گیرد . اگر این سؤال مطرح شود که چرا مردم می‌خواهند جان و زندکی خود را در خارج از بدن‌شان [در وجود حیوان یا گیاهی که توتم آنها است] قرار دهند ، پاسخ فقط این می‌تواند باشد که درست مثل غول در قصه‌ها که تصور می‌کنند اگر چنین کنند بهتر از آن است که آن‌را با خود داشته باشند [اشاره به قصه‌های جن‌وپری است که غول‌ها اغلب جان‌شان را در یک گوی بلورین ، معروف به شیشه‌ی عمر ، یا تخم در جایی مثل بدن یک حیوان یا جانور پنهان می‌کردند و اینطوری کشتن اونها برای قهرمان‌های داستان سخت می‌شد] یا مردم که پول‌شان را در بانک پس‌انداز می‌کنند و با خود حمل نمی‌کنند . دیده‌ایم که در موارد خطرناک روح یا جان را گاهی موقتاً در جای امنی پنهان می‌کنند تا خطر رفع شود . اما نهادهایی چون توتمیسم فقط برای موارد خاصِ خطرناک پیش‌بینی نشده‌اند ؛ این نهادها نظام‌هایی هستند که همه یا حداقل همه‌ی موجودات ذکور در مرحله‌ی معینی از زندگی باید به آن وارد شوند . حالا این مرحله‌ی خاص که پاگشایی در ضمن آن صورت می‌گیرد همیشه دوره‌ی بلوغ است و این می‌رساند خطری که توتمیسم و نظام‌های مشابه درصدد دفع آن هستند به‌گمان آنها تا دوره‌ی بلوغ جنسی پیشامد نمی‌کند . درواقع ، به‌نظر آنها خطر در رابطه‌ی دو جنس مخالف است که در اینجا پدید می‌آید . با ملاحظه‌ی بسیاری نکته‌ها و موارد موجود به‌آسانی می‌توان ثابت کرد که به‌نظر انسان بدوی رابطه‌ی جنسی با خطرات و مهلکه‌های بسیار جدّی همراه است اما ماهیت دقیق این خطر هنوز مشخص و عیان نیست . می‌توان امیدوار بود که با آشنایی بیشتر با نحوه‌ی تفکر وحشیان به‌مرور زمان ، بتوان این رازِ اساسی جامعه‌ی بدوی را گشود و بدین‌وسیله نه‌فقط مبنای توتمیسم بلکه منشأ نظام ازدواج را دریافت .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

... ایرانی‌ها یک جشن آتش‌افروزی در موسم انقلاب زمستانی برگزار می‌کردند که سده یا سدْه نام داشت . در بلندترین شب سال همه‌جا تل‌های آتش برمی‌افروختند و شاهان و شهریاران به‌پای پرندگان و حیوانات خس‌ و خاشاک و علف خشک می‌بستند و آتش می‌زدند ، سپس پرنده را در آسمان رها می‌کردند یا حیوان را ول می‌کردند که فرار کند و بدینگونه آسمان و زمین پُر از آتش و شعله می‌شد تو گویی دشت و صحرا و آسمان آتش گرفته است .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

بنا به روایت ، سمیرامیس فتانه‌ی درباریِ زیبایی بود که شاهِ آشور دوستش می‌داشت و او را به همسری گرفت . او چنان شاه را دلباخته‌ی خود کرده بود که او را واداشت تا کشورش را برای پنج‌روز به او واگذارد و چون عصا و ردای شاهی را صاحب شد در نخستین روز ، سورِ بزرگی داد اما در روزِ دوم شوهرش را زندانی کرد یا کُشت و از آن‌پس به‌تنهایی سلطنت کرد . با توجه به شهادت استرابون درخصوص ارتباط و یگانگیِ ساکایا با پرستش آناهیتا ، آشکارا به‌نظر می‌رسد که این روایت اشاره به‌رسم انتخاب ملکه‌ای برای زوگانِس در ضمن فرمانروایی پنج‌روزه‌اش دارد که نماینده‌ی الهه آناهیتا ، یا سمیرامیس یا استارته بود . منظور همان الهه‌ی بزرگ آسیایی عشق و باروری است به‌هر اسمی که خوانده می‌شد . زیرا اینکه در افسانه‌های شرقی سمیرامیس ملکه‌ی واقعی آشور بود که بسیاری از خصوصیات الهه‌ی استارته را به‌خود گرفته بود ظاهراً با پژوهش‌های محققان جدید به‌دست آمده است . یکسان بودن آناهیتا و سمیرامیسِ اسطوره‌ای ، آشکارا با این موضوع ثابت می‌شود که معبد بزرگ آناهیتا در زلا در پونتوس عملاً بر تپه‌ی سمیرامیس بنا شد ؛ احتمالاً پرستش کهن الهه‌ی سامی در آنجا همیشه رایج بوده است ، حتی پس از آنکه نام سامی‌اش یعنی سمیرامیس یا استارته به نام ایرانی آناهیتا تغییر یافت و این نیز شاید به فرمان اردشیر دوم پادشاه ایران صورت گرفت که در اول همو پرستش آناهیتا را در غرب آسیا رواج داد . این بسیار مهم است ، نه‌تنها اینکه جشن ساکایا هر سال در مکانِ باستانی پرستش سمیرامیس یا استارته برگزار می‌شد ، بلکه علاوه‌برآن همه‌ی شهر زلا پیش از آن ، اقامت‌گاه بردگان و روسپیان وقفی و نذری بود که یک کاهن اعظم بر آن فرمان می‌راند و آنجا را بیشتر چون معبدی اداره می‌کرد تا شهر . می‌توان تصور کرد که قبلاً خود این فرمانروای کاهن در جشن ساکایا در نقش دلباخته‌ی آسمانی سمیرامیس کشته شده است درحالیکه نقش الهه را نیز یکی از روسپیان وقفی بازی می‌کرده است . این احتمال را وجودِ به‌اصطلاح تپه‌ی سمیرامیس در پای معبد سخت تقویت می‌کند . زیرا می‌گفتند تپه‌های سمیرامیس که در سراسر غرب آسیا وجود داشت همگی گورِ دلباخته‌گان او بودند که وی زنده‌به‌گورشان کرده بود . روایت چنین است که سمیرامیس ملکه‌ی قدرتمند و شهوت‌ران از ترس آنکه درصورت ازدواج ، شوهرش قدرت را از چنگ او درآورد با جذاب‌ترین سربازهای خود همخوابه می‌شد و سپس آنان را معدوم می‌کرد . آنوقت همین روایت یکی از مسلم‌ترین شواهد یکسان بودن سمیرامیسِ اسطوره‌ای با ایشتر یا استارته الهه‌ی بابلی است ، زیرا حماسه‌ی مشهور بابلی که گزارش اعمال گیلگمش است شرح می‌دهد که وقتی وی ردای شاهی دربر کرد و تاج او را بر  سر نهاد ، ایشتر الهه به او دلباخت و از او خواست که معشوق وی گردد اما گیلگمش پیشنهادهای اغواگرایانه‌ی او را نپذیرفت زیرا از سرنوشت فجیع سایر دلباخته‌گان او خبر داشت ، الهه‌ی سنگدل را سرزنش کرد و گفت :
تموز که بر جوانی تو عاشق بود
دستخوش اندوه سالیانش کردی .
آن پرنده‌ی خوشرنگ ، الّالو ، را که بسیار دوست می‌داشتی
فروکوفتی و بال‌هاش شکستی .
اکنون در بیشه‌ها می‌گردد و می‌نالد که "وای ، بال‌هایم !"
بر آن شیر شرزه‌ی پُرقدرت که دوست می‌داشتی
هفت و هفت بار دام چاله کندی .
اسبی را که در پیکار چالاک بود و دوست می‌داشتی
به زیر تازیانه و مهمیزش کشیدی و فروکوبیدی .
هفت‌بار دوساعتش خستی ،
گرسنه و تشنه‌اش خستی و پریشیدی ،
مادرش سیلیلیِ ایزدبانو را زار گریاندی .
باری ، شبان گوسفندان نیز دوست می‌داشتی ،
او که همواره برایت شراب‌افشان بود
و هر روز قربانی را برایت برّه‌ها می‌کشت ؛
اما رنجش ضایع کردی و برانداختی ، به‌صورت گرگش درآوردی ،
که شکار بچه‌شبانان خویشتن گشت ،
و سگان گله‌اش پاره‌پاره کردند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )


♧همچنین از لحاظ تطبیقی ، نگارنده استر و مردخایِ یهودی را در جشن پوریم با ایشتر و مردوک بابلی در جشن ساکایا یکی می‌انگارد !

  • Zed.em

زمینه‌ی ایرانی قصه ، که مؤلف عبری کتاب استر داستان بسیار رنگین خود را بر آن قرار داده است ، طبیعتاً حاکی از آن است که یهودیان جشن خود را نه مستقیماً از بابلیان باستان بلکه از فاتحان ایرانی خود گرفته‌اند . حتی اگر این را بتوان مدلل ساخت ، به‌هیچوجه این نظریه را که منشأ پوریم جشن بابلی ساکایا است بی‌اعتبار نمی‌کند ، زیرا می‌دانیم که ساکایا را ایرانیان جشن می‌گرفته‌اند . از این‌رو جا دارد بررسی کنیم که آیا در مذهب ایرانیان می‌توان آثاری از جشنی نزدیک به ساکایا یا پوریم یافت ؟ در این‌مورد لاگارد با معطوف ساختن توجه ما به آیین کهن ایرانی موسوم به 'کوسه‌ بر نشین' راه را نشان داده است . این آیینی بود که هم در ایران و هم در بابل در آغاز بهار در نخستین روزِ ماهِ نخست ، اجرا می‌شد که در تقویم باستانی ایران با ماه مارس مصادف است به‌نحوی که موعد آئین با جشن سال نو بابلی موسوم به زکموک منطبق می‌شود :
یک ولگرد بی‌ریش (کوسه) و در صورت امکان یک‌چشم را برهنه بر خری ، اسبی یا قاطری می‌نشاندند و با تقلیدِ نوعی پیروزی دروغین در خیابان‌های شهر می‌گرداندند . او در یک دست کلاغی و در دست دیگر بادبزنی می‌گرفت و با آن پشتِ‌سرِهم خود را باد می‌زد و از گرمای هوا شکایت می‌کرد ، درحالیکه مردم بر او برف و یخ می‌انداختند و با آب سرد خیسش می‌کردند . او به پشت‌ِ درِ خانه‌ی اغنیاء می‌رفت و اگر چیزی را که می‌خواست به او نمی‌دادند بر آنها گِل و لای که در ظرفی سفالین با خود داشت پرتاب می‌کرد و لباسهای‌شان را می‌آلود . اگر دکانداری لحظه‌ای در برآورده کردن خواسته‌هایش تعلل می‌کرد این گدای سمج حق داشت همه‌ی کالاهای مغازه را مصادره کند ، از این‌رو پیشه‌وران و کسبه وقتی او را می‌دیدند که به آنها نزدیک می‌شود طبیعتاً بر او پیشدستی می‌کردند و پیش از آنکه بر دارایی‌شان چنگ اندازد از اموال و کالاهای خود به او پیشکش می‌کردند . بدین‌سان هرچه وی از وقت نماز صبح تا سپیده‌دم گرد می‌آورد به شاه یا حاکمِ شهر تعلق داشت اما هرچه را که بین نوبت اول و نوبت دوم نماز به‌تصرف خود درمی‌آورد مال خودش بود . پس از نماز دوم ناپدید می‌شد و اگر مردم طی روز گیرش می‌انداختند حق داشتند هرچه دلشان می‌خواهد کتکش بزنند .
باری در وجود این دلقک که همراه مأموران شاه در خیابان‌ها راه می‌افتاد و اموالی را به‌تصرف درمی‌آورد که یا به خزانه‌ی شاه و یا به جیب خودش می‌رفت ، آن ویژگی‌های آشنای شاه قلابی یا موقت را می‌یابیم که برای مدت کوتاهی از شکوه و تجمل و امتیازات سلطنتی برخوردار می‌شد . به دلایلی که قبلاً باز گفته‌ایم ، ناپدید شدن ناگهانی دلقک در ساعت معینی از روز همراه با اجازه‌ای که به توده‌ی مردم داده می‌شد تا درصورت یافتن او کتکش بزنند ، آشکارا اشاره به سرنوشت وخیم‌تری دارد که احتمالاً در ایام پیشین در انتظار او می‌بود ، در ایامی که تاوان برخورداری کوتاه‌مدت از قدرت و شکوه سلطنتی را با جان خود می‌پرداخت . شباهت بین رفتار مضحکه‌وار وی و رفتار مردخای در خیابان‌های شوش بسیار آشکار است ؛ البته مؤلف یهودیِ کتاب استر شکوه و جلال قهرمان خود را رنگین‌تر وصف کرده است که "جامه‌ی شاهی آبی و سفید در بر و تاج بزرگ زرین بر سر ، با ردای زربفت ارغوانی رنگ" نشسته بر مرکب خودِ شاه ، در خیابان‌های شهر می‌گردد و یکی از بلندپایه‌ترین شاهزادگان در التزام رکاب او است . در نمونه‌ای که دیدیم ، قصد 'کوسه‌برنشین' در آغاز بهار کاملاً آشکار است ، می‌خواست گذشتن زمستان و فرارسیدن تابستان را تسریع کند . بر مبنای اصول جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی که چیزی اندک بیش از یک سیستم ساخته و پرداخته‌ی 'وانمودن' است ، می‌توان با وانمودن اینکه هوا گرم است ، آب و هوا را گرم ساخت ؛ یا اگر نتوان ، می‌توان مسلم دانست که آدم ماهرتر و مجرب‌تری هست که این‌کار را بکند . چنین ساحری در برآورد ایرانیان مردِ بی‌ریشِ یک‌چشمی بود که می‌توانست اعمالی را که گفتم انجام دهد و بدون تردید گمان بر این بود که نقائص جسمانی‌اش به‌نحو مرموزی به‌توفیق مراسم کمک می‌کرد . بدین‌سان همتای این آئین شرقی ، آن رسوم مردمیِ اروپایی بود که در ابتدای بهار برگزار می‌شد و به‌صورت نمایشی برافتادن و شکست زمستان را در برابر تابستانِ پیروزمند عرضه می‌کرد . اما درحالیکه در اروپا دو فصلِ رقیب را اغلب ، اگر نه همیشه ، دو بازیگر یا دو تمثال نمایش می‌داد ، در ایران یک بازیگرِ واحد برای این امر کفایت می‌کرد . کاملاً روشن نیست که او قطعاً نماینده‌ی زمستان بود یا تابستان ، اما وانمود کردنش که از گرما ناراحت است و سر آخر ناپدید شدنش حاکی است که اگر وی تجسم یکی از فصول می‌بود آن فصل بیشتر می‌توانست زمستانِ پا در گریز باشد تا تابستان پا در راه .♧
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )


♧آدم ناخودآگاه یادِ "مردی برای تمام فصول" می‌افته !!

  • Zed.em