انقراضِ یکگونه (؟!) در اِزای چی !
... چون آتشِ درخت بُنه مثل پسته بسیار مداوم و تابناک است و زود خاکستر نمیشود و بالاتر از همه آنکه بیخود جرقه نمیزند ، جان میدهد برای آتش وافور ، بالنتیجه درختهای تنومند هزارسالهی بُنه در کوهستانهای ایران ، که بعضی مثلِ پیربُنهی کوهستان پاریز جنبهی قدسیت هم داشت و زنان بر آن پیرایه و دخیل میبستند ، طعمهی تبر وارهی آنهایی شد که آتش وافور برای شاهزادگان ، خانزادگان ، اُمراء ، رؤسای ایل ، ثروتمندان و حتی خواجگان پاریز تهیه میکردند ، بالنتیجه درختی که از چشمهی حیات آب خورده بود° ، از آتش وافور ، تُخم آن از حیطهی حیات گم شد .
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
°روایت است که خضر وقتی به چشمهی حیات رسید و از آب آن سیراب شد ، مَشکی هم پُر آب کرد تا به اسکندر بدهد ، در راه برگشت برای اینکه سبکتر سفر کنند آن مَشک را بهدرختی آویزان کرد و دنبال اسکندر رفت تا او را برگرداند (وی از مسیر دیگری جویای چشمهی حیات بود) ، در بازگشت وقتی خضر و اسکندر به درخت معهود رسیدند متوجه شدند مَشک سوراخ شده و آب آن به زمین ریخته ! سوراخ کردن مشک کار یک کلاغ بود و داستان عمر طولانی کلاغ از اینجا است ؛ سعدی در اینباره گفته :
- ۰۱/۰۳/۳۰