aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۸۳۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

... ملک عجم به‌وقت سلیمان کی‌قباد بود و حدیث او گفتیم پیش از سلیمان و از پس کی‌قباد پسرش بود کیکاووس و ملک عجم همه او داشت . و حد مشرق از سوی ترکستان افراسیاب داشت ، و هرچه از پی آن بود همه تا ناحیت حجاز و سبا و یمن و حد مغرب سلیمان را بود . و این کیکاووس از سلیمان دیوان خواست تا فرمان او برند و شهرها بنا کنند به‌سوی او . سلیمان دیوان را بر آن‌کار فرمان‌بردار او کرد و هیچ ملک بر وی چیره نشد و نشست‌گاه خویش همه ملک بلخ داشت و میان او و میان تُرک حد جیحون بود و او را سپه‌سالاری بود نام او رستم‌بن‌دستان ، این رستم بزرگ بود و جهان اندر از او بزرگ‌تر نبود و مردانه‌تر و مهتر سکستان [سیستان] بود ، و آن‌همه شهرها آبادان بود و ملکی آن نواحی او بود . پس این کیکاووس را پسری آمد سیاوخش نام کردش و به‌همه جهان اندر از او نیکوروی‌تر نبود ، کیکاووس او را به‌رستم داد و گفت او را به سکستان ببر و بپرورش و رستم او را ببرد و آنجا بپرورد و ادب‌ها بیاموخت و هنرها ، چون بیست‌ساله شد باز پدر آورد ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

... پس اشموئیل روغنی داشت که آن‌را روغن قدس گفتند و اندرین کتاب نگفته است که اصل این روغن از چه بود ولیکن اندر کتاب مبتدا گفته است که از آنِ یوسف علیه‌السلام مانده بود ، و از اندر دست پیغامبران بودی و پیغامبران چون ملکی بنشاندندی آن روغن بر سر و روی وی بمالیدندی تا پاک شود . ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

و اندر نسب خضر خلاف است گروهی گفتند از فرزندان یهودبن‌یعقوب است از بنی‌اسرائیل ، و گروهی گفتند نه از بنی‌اسرائیل بود ، و پیش از اسحق بود و به‌وقت ابراهیم علیه‌السلام بود ، از فرزندان سام‌بن‌نوح نام او ارلیابن‌ملکابن‌فالغ‌بن‌عابربن‌شالخ‌بن‌ارفحشدبن‌سام‌بن‌نوح ، و به‌خبر اندر است که خضر بر مقدمه‌ی ذوالقرنین بود آن ذوالقرنین پیشین و او گرد جهان برگشت از مشرق تا به‌مغرب به‌طلب چشمه‌ی حیوان° که بخورد تا جاودان بماند و تا رستاخیز نمیرد و خضر بر مقدمه لشگر او بود ، پس خضر آن چشمه را بیافت و از آن آب بخورد و ذوالقرنین نیافت و بمرد ، و خضر بماند ، و این ذوالقرنین نه آن است که خدای عزوجل اندر نبی یاد کردست آنجا که گفت :
وَ یَسئُلونَکَ عَن ذی‌القَرنَینِ قُل سأَتلُو عَلَیکُم مِنهُ ذِکراً
این را سکندر نام بود و سد یأجوج و مأجوج این کرد و این از پس موسی بود .
و این ذوالقرنین الاکبر گویند ملکی بود که اندر جهان بگشت از مشرق تا به‌مغرب و مسلمان بود و با داد و عدل بود و جهان آبادان همی داشت و ملکان او را ذلیل شدند و او به‌طلب آب حیوان شد و خضر بر مقدمه‌ی او بود ، و خضر از او پارساتر بود و گروهی گویند این افریدون بود و به‌وقت ابراهیم بود و افریدون به‌آخر کافر شد و دعوی خدایی کرد و ابراهیم که از نمرود بگریخت و هجرت کرد و به‌ بیابان‌اندر چاهی بکَند ، آن مردمان بیابان با او خصومت کردند و گفتند اندر بیابان ما چاهی کندی و چاه از دست او بیرون کردند و ابراهیم با خصمان پیش این ذوالقرنین آمد و ذوالقرنین نیز چاه از دست آن مردمان بیرون کرد و باز به‌ابراهیم داد ، و ذوالقرنین نیز برفت آن مردمان چاه از دست ابراهیم به‌ستم بیرون کردند و ابراهیم به‌فلسطین رفت ، و این اندر اخبار ابراهیم گذشت .
و اندر خضر چندین اختلاف است و اندر موسی کس اختلاف نکرد که موسی‌بن‌عمران است و به‌طلب خضر شد تا از او علم آموزد و آن خضر آن بود که به‌وقت ابراهیم بر مقدمه‌ی ذوالقرنین بود ‌.
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


°درباره‌ی آب‌حیات یا چشمه‌ی‌حیوان یا معجون‌جاودانگی : "گوید بِهْ‌دین که هوم سپید ، که گوُکَرَن‌درخت خوانند ، در دریای فراخکرت ، بدان دریای ژرف رُسته است ، برای فرشکردسازی درباید ؛ زیرا انوشگی (بی‌مرگی ، جاودانگی) را از او آرایند ." و این اشاره‌ای دوسویه است ، هم درصورت مادی و هم شکل مینوی و عارفانه برای بی‌مرگ شدن و جاودان ماندن ؛ که در افسانه‌ها و اسطوره‌ها آمده که بسا از شاهان و پهلوانان برای به‌دست آوردن آبِ حیات و معجون بی‌مرگی به دورترین کرانه‌ی دریاها ، در ظلمات رفته‌اند ؛ ازجمله به‌روایاتی درباره‌ی اسکندر و جست‌وجوی آب‌حیات و اسطوره‌ی گیل‌گمش باید توجه داشت .
اهریمن به‌دشمنی با هوم سپید ، در آن ژرف آب ، وزغی آفریده است که آن هوم را ازمیان بردارد . بازداشتن آن وزغ را ، هرمزد دو یا ده ماهی کَرَ kara آن‌جا بیافریده است که پیرامون هوم همواره می‌گردند . یکی از آن ماهیان را همیشه سر به سوی آن وزغ است . هم ایشان ، ماهیان ، مینو خورش‌اند که ایشان را خورش نباید ، تا فرشکرد [نوسازی بعد از رستاخیز] به نبرد ایستند . جایی هست که آن ماهی را آرِزِ آبی نوشته است .
[...]
کَرَ-مَسیوُ : نام نوعی از جانوران آبزی ، نگهبان هوم سپید یا گُوکِرِن (احتمالاً به‌معنای گاوشاخ است و با کوکنار فارسی مربوط باشد) ، درختِ مقدسی که در رستاخیز معجون یاخوراکی از آن (به‌وسیله‌ی ترکیب آن با پیه گاو هَدَیوش ، گاوی که در پایان نبردِ هرمزد و اهریمن ، برای ساختن زندگی جاویدِ مردمان توسط سوشیانس کشته می‌شود) به‌نام اَنوش آرایند که برای جاودانگی پرورده و استفاده می‌شود ، که به‌منظور فرشکردسازی ، پس از رستاخیز (تصفیه‌ی نیکان از بدان) به مردمان می‌خورانند تا جاودانه و بی‌مرگ شوند ... و به‌نقل از اساطیر این درخت در عمق دریای فراخکرت روییده است . [وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )]

  • Zed.em

... چون دیدند که راه گم کردند [خدای را بخواندند] و استغفار کردند ، پس موسی را گفتند ما را از خدای‌تعالی توبه خواه که اگر خدای‌تعالی ما را نیامرزد ازجمله زیان‌کاران باشیم ، موسی دعا کرد و خدای‌تعالی وحی به‌موسی فرستاد و فرمود که توبه‌ی ایشان آن است که آن دوازده‌هزار مرد که گوساله‌ نپرستیدند [گو شمشیر برگیرند و آن‌را که گوساله پرستیدند و گوساله سجود کردند] گردن ایشان بزنند و اندر اخبار چنان است که پیش از شریعت موسی چنان بود که هرکه گناهی کردی به‌اندامی ، توبه‌ی او آن بودی که آن اندام ببریدندی ، تا خدای‌تعالی توبه‌ی او بپذیرفتی و این پیش از شریعت ابراهیم بود ، چون صحف به‌ابراهیم علیه‌السلام فرود آمد این حکم منسوخ شد ، پس خدای‌تعالی با آن قوم گوساله‌پرست بر شریعت موسی کار نفرمود ، و نه بر شریعت ابراهیم ؛ بدان شریعت کار فرمود که پیش از ابراهیم بود ، پس موسی علیه‌السلام ایشان‌را گفت خدای‌تعالی همی گوید ایشان که گوساله پرستیدند و گوساله را سجود کردند و سرها پیش او بر زمین نهادند گناه به‌سر کرده‌اند ما نیز حکم از سر گرفتیم ، تا سر از گردن نبرند توبه‌ی ایشان نپذیرم ، و هم براین شریعت حکم کرد که بر دین ما بر دزد است ، چنانکه گفت :
و َالسّارِقُ وَ السّارِقَهُ فاقطَعُوا اَیدِیَهُما .
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

... این هُمای (دختر بهمن یا به‌روایتی اردشیر درازدست) به‌ملک اندر بنشست [و او را شهرآزاد لقب دادند] و کودک اندر شکم او سه‌ماهه بود ، چون شش‌ماه دیگر برآمد بار بنهاد پسری بیاورد ، همای بترسید و گفت که اگر این پسر را پیدا [آشکار] کنم سپاه و رعیت ، ملک از من بستانند و به‌کودک دهند ، و او را فرمان دادن خوش آمده بود ، خواست که آن پسر خویش را بکشد دلش بار نداد ، او را پنهان کرد از مردمان و ایدون گفت که بار ناتمام از من بیافتاد مردمان او را استوار داشتند بدان سخن ، و او را هم بدان ملک بداشتند از دوستی پدرش بهمن ، و این ملکه ، دختر بهمن آن پسر را به‌تابوتی اندر نهاد ، آن تابوت با او گوهرها و خواسته‌ی بسیار بنهاد ، و رقعه‌ای نبشست که هرکه این کودک را بیابد و بپرورد آن خواسته او را باد ، و آن خط بر صندوق بست [و آن تابوت را در رود کر که در اصطخر است اندر انداخت] و به‌روایتی دیگر ایدون گویند که آن صندوق را به رود بلخ اندر انداخت و دَرِ تابوت استوار کرده بود و مهر کرده ، مردی بود آسیابان که او را پسری آمده و آن پسرش مرده ، و زنش بر آن پسر همی جزع و گریستن کرد ، آن تابوتک به‌دست آن آسیابان افتاد ، سرش باز کرد آن خواسته دید ، و آن کودک ماه‌روی ، زن را گفت خدای‌تعالی مرا این کودک داد بَدَل آن کودک ، بیا تا این را بپروریم ، او را برگرفتند و همی پروردند ، و این کودک را داراب نام کردند از آنکه او را ازمیان آب و درخت یافته بودند ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

... پس آسیه او را از تابوت برگرفت و بفرمود تا جامه‌ها از او بیرون کردند و جامه‌های خویش اندرو پوشید و او را به‌پسری پذیرفت و 'موشا' نام کرد و 'مو' به‌زبان عبرانی آب بود و 'شا' درخت ، و او را میان آب و درخت یافته بودند ، از بهرِ آن موشا نام کردندش ، پس به‌تازی موسی نام کردندش ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

از بهر آن یعقوب (بن‌اسحق بن‌ابراهیم) را اسرائیل خوانند ، لَاَّنِهُ اَسرَی اِلَی الله . که او به‌شب زی خدای رفت ، و هجرت کرد از دست برادر ، و نزد خدای تعالی گریخت و به‌زمینی شد که بر خویشتن ایمن بود ، به‌شب رفتن را 'اسری' خوانند (رفتن روز را سیر خوانند) ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


♧ یقعوب پسر اسحق ، با برادرش عیص دوقلو بودن و ظاهراً عیص نخست‌زاده بوده یعنی پسرِ اول ، ایضاً عیص محبوب اسحق بوده و یعقوب محبوب مادرشون ؛ اسحق نابینا بود ، یه‌روز قصد می‌کنه پیامبری را به عیص واگذار کنه (مثل یک عنوان موروثی !) ، مادرِ یعقوب می‌فهمه و با کلک یعقوب رو جای عیص جا می‌زنه و با حقه‌بازی یعقوب رو می‌فرسته پیش اسحق ، اسحق در حق یعقوب دعا می‌کنه و اون پیامبر میشه ، این امر باعث به‌وجود آمدن کینه بین عیص و یعقوب میشه طوریکه بعد از مرگِ اسحق ، یعقوب از ترس برادرش فرار می‌کنه و میره پیش لاوان که قرار بوده دخترش‌رو به‌زنی بگیره ... و چون شب فرار می‌کنه و به‌قولی از ترس برادر به خدا پناه می‌بره ، به اسرائیل مشهور میشه ! یعنی : "شبانه به‌سوی خدا رفتن" ! خودِ اسمِ 'یعقوب' در لغت به معنی 'گیرنده‌ی پاشنه‌ی پا' است ، در عربی 'عقب' یعنی پاشنه ! و چون هنگام تولد ، یعقوب پاشنه‌ی پای برادرش رو گرفته بوده ، اسمش‌رو گذاشتند یعقوب ! [تاریخ بلعمی]
که البته بر اساس این داستان ، بعدها هم یه‌جورایی عنوان برادرش رو غصب می‌کنه !

  • Zed.em

... و نوح را افزون از هزارسال زندگانی بود ، و چون پنجاه‌سال از عمرش بگذشت خدای عزوجل وی را پیغمبری داد ، و او نهصد و پنجاه‌سال خلق را به‌خدای تعالی همی خواند و کَس بدو نگروید مگر اندکی ، و آن‌روز که از آسمان طوفان آمد [او با گرویدگان به‌کشتی اندر نشستند و همه ، زن‌ و مرد ، هشتاد تن بودند] آن یاران که بدو بگرویده بودند و نوح را پیغمبری بر همه‌ی اهل زمین بود از مشرق تا مغرب ، و بر نوح از آسمان مصحف نیامد ولیکن او خلق را بدان صحف‌ها خواند که بر آدم و شیث° [پسر آدم ، جایگزین هابیل] فرود آمده بود ، و بدین نهصد و پنجاه‌سال اندر سه‌قرن بگذشت و کسی بدو نگروید . و کودکی چون از مادر بزادی و بزرگ شدی ، پدر او را دست گرفتی و سوی او [نوح] آوردی تا نوح را بدیدی و بشناختی ، پس گفتی : [ای پسر] این مرد را بینی ، جادوی دروغ‌زن است ، اگر من بمیرم به‌وی نگروی ، و اگر تو را فرزندی بود او را همچنین وصیت کنی ، و همچنین قرن به قرن و فرزند به فرزند همی کردند ، و نوح گاه‌گاه به‌شهر اندر شدی و ایشان را به‌خدای خواندی ، او را بزدندی و از آنجا براندندی  و نوح صبر همی کردی و نوح را زنی بود کافر ، به‌نوح نگروید ... و نوح را از این زنِ کافر چهار پسر بود یکی سام و دیگر حام سه‌دیگر یافث و چهارم کنعان ، سه‌ به نوح گرویدند [و کنعان نگروید و کافر بود] و آن فرزندان را فرزندان آمدند بسیار ، پس چون نوح را علیه‌السلام روزگار برآمد و دراز شد و رنج بسیار شد و صبر نماند دعا کرد بر قوم خویش به‌هلاک ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


°بعد از کشته شدن هابیل به‌دست قابیل ، آدم صاحب پسری شد که جفت مؤنث نداشت (چون تا قبل از آن تمام فرزندان آدم به‌صورت جفت متولد می‌شدند یک دختر و یک پسر) این پسر شیث بود که به‌جای هابیل به نوح داده شد !

  • Zed.em

آن پسرِ آدم که نام او قابیل بود و برادر خویش هابیل را بکشت ، از بهرِ آنکه قربانِ برادرش را آتش بخورد° ، چون وقت ادریس°° اندر آمد هنوز زنده بود ، و او را چندان فرزندان بودند که عددشان پدید نبود ، و او به کوه‌های شام اندر بود ، و فرزندانش همچنین ، پس چون سخت پیر شد ابلیس بیامد و او را گفت : دانی که آتش ، قربانِ هابیل چرا خورد و آنِ تو نخورد ؟ گفت : ندانم . گفت : زیرا که هابیل آتش پرستیدی ، تو نیز آتش بپرست تا از تو خشنود شود ، و این ملک زمین که از تو بشُدست باز به‌تو و فرزندان تو آید . قابیل آتش پرستیدن گرفت و سجده‌ها کرد و فرزندان بودش بسیار همه را بفرمود تا آتش پرستیدن گرفتند و نخستین کسی که آتش پرستید او بود ، و آتشخانه‌ای بنا کرد [اندر عدن] و خود و فرزندان او همه بر آتش‌پرستی مردند ، و یکی فرزند بود او را نام توبال ، و سخت شادکام بود ، و [لهو] و طرب دوست داشتی ، و ابلیس بیامد و او را بیاموخت ، تا انگور را شیره کرد و مِی کرد و بخورد ، و همه‌ی فرزندان را از آن بداد و مست گشتند ، پس ابلیس بیامد و ایشان را بیاموخت ، و ایشان را کار آن بود که آتش پرستیدندی و مِی خوردندی و مادر و خواهر هرکدام خواستند به‌زنی داشتندی ، و بی‌نکاح داشتندی ، و گروهی از فرزندان آدم علیه‌السلام خبر ایشان بشنیدند و عیش ایشان ، نزدیک ایشان شدند و کردار ایشان خوش آمدشان هم با ایشان بماندند و آتش همی پرستیدند ، و لهو و لعب همی کردند و مِی خوردند و زنی [زنا] کردند ، و ادریس علیه‌السلام را خدای عزوجل سوی ایشان فرستاد از بهر پیغامبری ، تا ایشان را دعوت کرد .
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


°هابیل و قابیل سر یک دختر اختلاف پیدا می‌کنند ، آدم پیشنهاد می‌کنه قربانی بدهند قربانی هرکس مورد قبول قرار گرفت دختر برای او است ؛ قابیل برزگر بود ، هابیل دامپرور ، قابیل دسته‌های نامرغوب و به‌درد نخور گندم را برای قربانی میاره ، هابیل بهترین بره‌ای رو که داشته ... آتش ، بره‌ی هابیل را می‌پذیرد و بدین‌ترتیب قربانی هابیل مورد قبول قرار می‌گیرد و ...
°° از نواده‌های آدم و یکی از پیامبرانِ اقوام سامی : "... اخنوخ و آن ادریسِ پیغمبر بود ... اخنوخ به‌زبان عبرانی است و ادریس تازی ... او را از آن ادریس گفتند که درس علم بسیاری کردی ."

  • Zed.em

پس چون خدای تبارک و تعالی آفرینش‌های زمین و آسمان‌ها تمام کرد و ماه و آفتاب و ستارگان بیافرید ... خلقی بیافرید از آتش ، و ایشان را جان خواند ، چنانکه اندر نُبی یاد کرد و گفت : وَ خَلَقَ الجانَّ من مارِجٍ من نار . و مارج زفانهء آتش بود ، و ابلیس را مِهتر این گروه کرد ، و نام او به سریانی و عبرانی عزازیل بود و به‌تازی الحارث ، و خدای عزوجل این گروه فریشتگان که ایشان را جان خواند بر زمین بنشاند ، تا او را بپرستند به‌زمین ، و خلق‌ها بیافرید از چهارپایان و مرغان و سباع بیابان ، و مرغ اندر هوا ؛ و این جان اندر این جهان خدای را همی پرستیدند ، و ابلیس را مهتر کرد بر ایشان ، و جای او به‌آسمان نخستین کرد و با آن فریشتگان که از نور آفریده بود ، عبادت همی کرد ، و او را دربان و خازن بهشت کرد ، و سیصدسال همچنین بود و گروهی عالمان گویند که آنکه بر زمین بودند پریان بودند و ابلیس از گروه ایشان بود لیکن جای او بر آسمان بود ، پس این گروه جان در خدای تعالی عاصی شدند ، و فساد کردند ، و خون ریختند ، خدای تعالی مر فریشتگان آسمانِ نخستین را به‌زمین آورد ، و ابلیس را بر ایشان مهتر کرد ، تا این جان را بهری بکشتند و بهری را از آبادانی‌ها بیرون کردند و به‌دریاها و جزیره‌ها و بیابان‌ها بردند ، و آن فریشتگان را بفرمود با ابلیس تا بر زمین بباشند و خدای را پرستند ، و فرمان‌بردارِ او کردشان ، و ملک زمین یکسر او را داد ، و نخستین پادشاهی که به‌روی زمین بود ابلیس بود ، و به‌میان آن فریشتگان حکم همی کرد ، و خدای همی پرستید ، گَهی به‌آسمان و گَهی بر زمین ، تا هزارسال همچنین ببود ، پس کِبر به‌دل ابلیس اندر آمد ، ایدون اندیشید با خویشتن که [چون من کیست] بر چندین‌هزار فریشته مهترم ، و بر همه‌ی زمین مَلَکم و اینکه من کردم کی تواند کردن که آن چندان‌هزار جان را از روی زمین بِرمانیدم ، و زمین از ایشان بستدم ، و خدای عزوجل از دل او همی دانست ، و خلق ندانست ، پس خواست که خلق را آگاه کند ، تا بدانند که به‌عبادت بسیار فریفته نباید شدن ، و ابلیس خدای‌ تعالی را بر روی زمین و آسمان چندان عبادت کردی که همه‌ی فرشتگان زمین و آسمان را از آن عجب آمدی ، و خدای تعالی خواست که از آن پس ابلیس را بر فرشتگان ظاهر کند ، تا فرشتگان بر عبادت بسیار عجب نیاورند ، پس وحی فرستاد به‌زمین نزد ابلیس ، و آن فرشتگان که زیردست او بودند ، که من خلقی خواهم آفریدن جز از شما ، و او را بر شما مهتر خواهم کردن ، و خلفیت خویش خواهم کردن بر زمین ، و این زمین از شما بستانم ، و او را میراث دهم و فرزندان او را ... چون فریشتگان بشنیدند ترسیدند که مُلک زمین از ایشان بشود ، ... گفتند : یا رب ! بر زمین کسانی نشانی که فساد کنند ، و خون‌ها ریزند ، چنانکه از پیشِ ما کردند ، و ما تو را تسبیح همی کنیم ، و طاعت همی داریم و خدای تعالی گفت : ... من آن دانم که شما ندانید ، من دانم که فرزندان آدم فساد کنند ، و خون ریزند ، ولیکن مرا اندر میان ایشان انبیاء و اولیاء و صالحان باشند ، و علما و زهّاد و حکما و عبّاد و پرهیزکاران باشند ، و من می‌دانم که ابلیس از بهر وی کافر شود ، ابلیس چون بدانست که خدای تعالی هرآینه خلقی بخواهد آفریدن که این زمین به‌ملک او دهد ، پنداشت که آن‌را خلقی باشد از فرشتگان نورانی که سپاه او باشد ، و او با لشکر بسیار باشد ، به‌دل چنان اندیشید که اگر خدای تعالی این خلق بیافریند ، و این زمین او را دهد ، من این زمین از او بستانم و با او حرب کنم ، تا او را از روی زمین برانم ، همچنانکه جان را براندم ، خدای عزوجل از دل وی اینهمه دانست و خواست که بر خلق نیز ظاهر کند ، [دیگر راه] وحی فرستاد : [بدان فرشتگان که زیردست ابلیس بودند] من یک خلق خواهم آفریدن از گِل ، که این زمین او را دهم ، ابلیس با خویشتن گفت : آن خلق که از گِل آفریند ، زمین از من نتواند ستدن ، که من از آتشم و او از گِل ، و آتش فاضل‌تر از گِل ، که [جای] آتش بر همه‌ی فلک‌ها است و جای گِل فرو باشد بر زمین ، پس آنکه برین باشد بزرگوارتر بود از آنکه فُرودین باشد . بدین خود را فضل نهاد بر آدم علیه‌السلام .
[...]
دیگر روایت‌است از قول وهب منبه ، ایدون° گوید که از پیغامبر ما علیه‌السلام شنیدم که گفت خدای عزّوجل نخستین چیزی که آفرید از خلقان ، دیو آفرید و هفت‌هزارسال جهان ایشان را بود سپس ایشان را عزل کرد و این جهان پریان را داد و پنج‌هزارسال پریان داشتند پس ایشان را نیز عزل کرد و این جهان فریشتگان را داد و دوهزارسال ایشان داشتند و مهتر ایشان جان بود پس ابلیس را بفرستاد و بر سر ایشان مهتر کرد و جان را راند تا ایشان‌را نهلند [به‌جایی نگذارند] که فساد کنند بازداردشان ، چون ابلیس جان را بِراند ، به‌خویشتن همچنین عجب گرفت و گفت : چون من کیست ؟ که اگر خواهم بر آسمان روم و اگر خواهم بر زمین ، و این خلق اندر فرمان من است ، خدای عزّوجل از دلِ ابلیس آگاه بود و آدم علیه‌السلام را بیافرید و این جهان به آدم داد و به‌فرزندانش و ابلیس به‌لعنت کرد .
[...]
... چون جان به‌ناخن پای آدم رسید و خلقتش تمام شد ، خدای عزوجل از بهشت حلّه‌ای فرستاد تا بپوشد ، و بر تخت کرامت برنشاند ، و فرشتگان را گفت : ... آدم را سجده کنید [...] همه سجود کردند ، ابلیس سجده نکرد آدم را ، خدای گفت : ... چه بازدارد تو را که سجده نکنی آدم را چون به‌تو فرمان دادم ؟ گفت : من برترم از آدم ، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل ، و اصل من برتر است و بهتر و جوهر من روشن‌تر است و پاک‌تر و هر چیزی شرف به‌اصل و گوهر گیرد ، ... چون مُقر آمد که آفریدگار خدای است ، حجت بر او گشت که فضل بر این دو گوهر آن‌را بود که خدای فضل کند ، که هر دو گوهر او آفرید ، پس گزین آفریدگار کند ، و فضل او نهد ، پس چون ابلیس این سخن بگفت همه‌ی فرشتگان را به‌دید آمد از کافری او ، که خدای تعالی دانست از دل وی ، او را به‌لعنت کرد ، و از حد و صورت فرشتگی بیرون آورد و به‌صورت ابلیس برد ، و او اندر فریشتگی نیکوصورتی بود ، و نام او عزازیل بود ، آن نام و صورت فریشتگان از وی بیافکند و او را ابلیس نام کرد ، و معنی ابلیس نومید بود [از رحمت] ...
[...]
اما بعد : خدای عزّوجل این خلق [آدمیان] را بیافرید بی‌آنکه او را بر آفرینش ایشان حاجت بُوَد پس از بهرِ آن آفرید تا بیازمایدشان و پرستش فرماید(شان) تا کیست از ایشان که او را پرستد و کیست که نپرستد و کیست فرمان وی کند و کیست که نکند ... ولیکن از حکمت چنین واجب آمد که بیافریدشان تا از ایشان همان آید که به‌علم او بود . ..
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


°چنین

  • Zed.em

... پس چون زمین را به‌هفت پاره کرد و بر روی آب نهاد ، از هر زمین چشمه‌های آب برآورد ، چنانکه گفت : اَخرَجَ مِنها ماءَها وَ مَرعها . گفت از زمین آب برآرد و نیز گیاه بیرون آورد و این زمین‌ها بر روی آب بر پشت ماهی بنهاد و آن ماهی به‌آب اندر است و آن آب بر سنگی ، و آن سنگ بر کف فریشته‌ای بر است به‌هوا اندر معلق ، و پای بر هیچ‌جای نانهاده تا آن ماهی نپندارد که زمین بر پشت وی است ، یا او همی دارد ، ولیکن زمین بر پشت وی آنکس همی دارد که پای فریشته را بر هوای بَرنگاه می‌دارد پس چون آن ماهی برخویشتن بجنبیدی این زمین بر پشت او بلرزیدی ، خدای عزوجل دانست که این خلق عیش نتواند کردن بر زمین لرزان ، آنگاه کوه‌ها را بیافرید و میخ زمین ساخت چنانکه گفت وَالجِبالُ اَرسیها . و دیگر گفت والجِبالَ اَوتاداً . این کوه‌ها را میخ زمین خوانده است تا نلرزد و خلق بر پشت او توانند بودن و اینهمه را به شش‌هزارسال آفرید ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

'وصبحی محمصانی' پس از یاد کردن مذاهب چهارگانه‌ی معروف اهل سنت (مالکی ، حنفی ، شافعی ، حنبلی) در ذیلِ عنوان مهمترین مذاهب اسلامیِ ازمیان رفته‌ی سُنّیان ، سه مذهب را بازمی‌گوید که عبارتند از : مذهب اوزاعی° ، مذهب ظاهری°° و مذهب طبری . در باره‌ی مذهب طبری ، آنگاه که ترجمه‌ی احوال و آثار طبری را به‌ایجاز یاد می‌کند ، می‌نویسد :
"طبری فقیهی جهانگرد بود ، نخست به شافعی و مالک و فقه اهلِ رأی گروید اما پس از چندی خود به‌مذهبی جداگانه و مستقل گرایید که در بغداد شیوع یافت و گروهی چون معافا نهروانی و دیگران از پیروان آن بودند ... " سپس می‌نویسد : "اما مذهب طبری در نیمه‌ی قرن پنجم هجرت منسوخ گشت و در بطون تاریخ مدفون گردید ." از شگفتی‌هایی که ممکن است مورد توجه طرفرداران آزادی و برابری زنان در این عصر واقع گردد این است که در مذهب طبری و مذهب ظاهری ، تجویز کرده‌اند که زن بر اطلاق در همه‌چیز حاکمِ خود باشد ، برخلاف مذهب ابوحنیفه که این امر را جز در قضایای اموال برای زن تجویز نکرده و برخلاف دیگر فقیهان که بر اطلاق از واگذاردن چنین حقی به زن امتناع ورزیده‌اند .
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


°امام عبوعمره‌ی عبدالرحمن‌بن عمرو ، منسوب به اوزاع ، تیره‌ای از یمن یا قریه‌ای به دمشق متوفی به‌سال ۱۵۷هجری که مذهبی خاص داشت و از اصحاب حدیث بود و با رأی و قیاس مخالفت داشت .
°°منسوب به داوودبن علی اصفهانی ، معروف به ابوسلیمان ظاهری ، متوفی به‌سال ۳۷۰‌هجری وی نیز مذهبی خاص داشت و تنها به‌ظاهر کتاب و سنت استناد می‌جست و از اجماع و رأی و استحسان و جز اینها سر باز می‌زد .

  • Zed.em

از ذخایر گران‌بهای نثر که خوشبختانه دست حادثه آن‌را ازمیان نبرده و پایمالِ غارت و سوختن نشده است ، دو کتاب است که در نیمه‌ی اول قرن سوم هجری از عربی به پارسی ترجمه شده است . و آن دو ذخیره‌ی گران‌بها‌ی ادبی همانا یکی ترجمه‌ی تفسیر و دیگر ترجمه‌ی تاریخ طبری است . تفسیر و تاریخ طبری متعلق به ابن‌جعفربن‌جریربن‌یزیدبن‌خالد‌الطبری‌الآملی است (۳۱۰-۲۲۴) که می‌توان آن دو را از عمده‌ترین و معتبرترین و بلکه قدیمی‌ترین کتب تفسیر و تاریخ اسلامی دانست . تاریخ طبری از ابتدای آفرینش جهان تا آغاز قرن سوم اسلام (۳۰۲) را به‌قید ضبط آورده است و مورخینی که بعد از وی آمده‌اند از قبیل احمد‌ابن‌محمدبن‌مسکویه‌ی‌رازی و ابن‌اثیرجزری و دیگران همه بر اثر وی قدم نهاده‌اند ، و با آنکه غالب مورخان از تاریخ طبری استفاده کرده‌اند ، مخصوصاً ابن‌اثیر در کامل‌التواریخ عیناً عبارات طبری را نقل کرده است ، مع‌ذلک به‌قدری تاریخ مزبور دارای نکات دقیق و مطالب مفید تاریخی می‌باشد که محال است مورخ با داشتن همه‌ی تواریخی که بعد از آن تألیف شده باز از کتاب طبری بی‌نیاز شود .
ازجمله سعادات ادبیات فارسی آن‌است که هر دو کتابِ تفسیر و تاریخ طبری در عهد ابوصالح‌منصوربن‌نوح‌سامانی به‌وسیله و توجه ابوعلی‌محمدبن‌عبدالله (یا عبیدالله) البلعمی وزیر خراسان از عربی به‌فارسی ترجمه شده و خوشبختی دیگر آنکه هر دو نسخه تا امروز مانند هزاران نسخه‌ی دیگر ازمیان نرفته و در دسترس عشاق زبان شیرین فارسی باقی مانده است .
آنچه ما درصدد گفتگو درباره‌ی آن هستیم ترجمه‌ی تاریخ طبری است ، و چنانکه معلوم است بلعمی این تاریخ را در نیمه‌ی قرن سوم هجری به‌فارسی برگردانیده .
این نسخه که قریب هزارسال از ترجمه‌ی آن می‌گذرد از قدیمی‌ترین نثر فارسی اسلامی به‌شمار می‌آید و اگرچه دراین مدت مانند تمام آثار ادبی دیگر از تصرفات نساخ و تفنن‌های نویسندگان و حاشیه‌نویسان بی‌رحم و بدکردار ایمن نمانده است ، باز از خلال عبارات پراکنده و دست‌خورده ، طرز تحریر شیرین‌تر از قند هزارسال پیش به‌خوبی دیده و فهمیده می‌شود ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

فرمود قوله تعالی : [هُوَ اَلَّذی] جَعَلَ اَلشَّمسَ ضیاءً والقَمَر نوراً . گفت من آفتاب را ضیاء آفریدم [و ماه را نور آفریدم] و نور کمتر بود از ضیاء و ضو عام بود بیشتر و نور خاص بود کمتر و جای دیگر گفت : وَالشَّمسَ سِراجاً وَ قمَرَاً مُنیراً آفتاب را گاهی ضو و ضیاء خواند و گاهی چراغ خواند و ماه را هرکجا یاد کرد نور خواند ، و پدید آمد که ماه را نور کمتر است و آفتاب را روشنایی بیشتر از بهر آنکه گفتیم که خدای عزّوجل روشنایی ماه را محو کرد چنانکه گفت : فَمَحوَنا آیَةَ اللَّیل پس جبرئیل را علیه‌السلام بفرمود تا پَر بر روی ماه مالید تا روز از شب پدید آید و شمار سال و ماه پدید آید ، و این سیاهی بر روی ماه اثر پرِ جبرئیل است و این خبر گذشت اندرین کتاب ، اکنون علما اختلاف کردند اندر اصل آفتاب و ماه ، که خدای ایشان‌را از چه آفرید ، گروهی گفتند که ایشان را از آتش آفرید و به‌آخر باز آتش شوند گروهی گفتند از نور عرش آفرید ...
[...]
حدیث عبدالله‌بن‌عباس اندر صفت آفتاب و ماه : ...اگر خدای عزوجل ماه را همچنانکه بود بگذاشتی کس روز از شب بازندانستی و وقت آسودن ندانستی [و وقت کار کردن ندانستی] پس خدای عزّوجل از لطف خویش مر جبرئیل را بفرمود تا پر بر روی او مالید سه‌بار ، تا نور او کمتر شد و آن سیاهی که بر روی ماه پدید است اثر پرِ جبرئیل است . ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

وَرِذَ (Vareda) . گل ، گل‌سرخ ، سرخ‌گل .
اسم وَردَ ، هنوز در فارسی باقی است ، به‌نام و معنای گُل ، به‌ویژه گُل سرخ . در ترکیبِ سُهرَوَرد ، نام روستایی از توابع زنجان ، واژه‌ی 'وَرد' باقی است . سهرورد به‌معنای سرخ‌گُل ، گُل‌سرخ ، مشهور به گل‌محمدی که تقدس و تقدیس آن بدان‌سبب است که از آن گلاب فراهم می‌کنند .
جزء نخست 'سُهر' همان 'سوخرَ' در اوستاست به‌معنای سرخ . در ترکیبِ سهراب (سرخ‌آب) باقی است . دکتر بهرام فره‌وشی در مقاله‌ای با عنوان 'گُل' در مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات ، باتوجه به مسائل زبان‌شناسی و چگونگی تغییر حروف ، نشان داده است که چگونه واژه‌ی وَرِد به گُل تغییر شکل داده است .
از ریشه‌ی ورِد ، ورِذ درآمده به‌معنی : بالیدن ، نمو کردن ، افزون شدن .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


♧ظاهراً در زبان عربی هم 'ورد' یا 'وردة' معنای گل سرخ می‌دهد !

  • Zed.em

سَئوُشیانش Saošyâns ، سوشیانس : به‌عنوان نام خاص و یکی از پسران آینده‌ی زرتشت که در آخرالزمان ظهور می‌کند و ناجی و نجات‌بخش و موعودِ دین زرتشتی است ، ... کاربرد واژه به‌صورت سَئُوشیَنت Saošyant در اوستا بسیار است (اما در وندیداد نقلی ندارد) صفت است به‌معنای سودمند . ... در گزارش پهلوی وندیداد ۱۹/۵ به‌صورت sut aumand سودمند آمده است ؛ در اوستا از ریشه‌ی سو Su (یادداشت ۴۸ فرگرد ۴/۲) : سودمند بودن و مفید بودن درآمده است .
در مورد فوق از وندیداد ، زرتشت به اهریمن گوید با تو و آفرینش و آفریدگان تو مبارزه می‌کنم تا هنگامی که سوشیانس از آب کیانسیه یا دریاچه‌ی هامون زاده شود ، و این سوشیانس ، سومین ناجی و موعود و پسر زرتشت است که با ظهور وی عمر جهان پایان یافته و گیتی چون آغاز ، همه نیک و خوب و شادی‌بخش می‌شود (دوران فرشکرد) ‌‌...
در یشت ۱۹ بند ۸۹ به‌بعد ، شرحی درباره‌ی سوشیانس آمده است : "[وسرانجام فرّ] به سوشیانس پیروزمند و به سایر دوستانش تعلق خواهد داشت [دوستان وی جاودان‌هایی هستند که در روز واپسین رستاخیز کرده و سوشیانس را یاوری خواهند کرد ، چون : کی‌خسرو ، نرسی ، توس ، گودرز ، پشوتن ، آغریرَث ، کرساسپ و ...] در هنگامی که گیتی را نو سازد ، یک گیتی پیر نشدنی ، نمردنی ، نگندیدنی ، نپوسیدنی ، جاودانِ زنده ، جاودانِ بالنده و کامروا ؛ در آن‌هنگامی که مردگان دگرباره برخیزند ، و به زندگان بی‌مرگی روی کند ، پس آنگاه او ، سوشیانس به‌در آید و جهان را به‌آرزوی خود تازه کند .
پس جهانی که فرمانبردار راستی است فناناپذیر گردد . دروغ دگرباره به همان جایی رانده شود که از آن‌جا از برای آسیب رساندن به راستی‌پرستان و نژاد و هستی وی آمده بود . تباه‌کار نابود خواهد گردید . فریفنار رانده خواهد سد .
در هنگامی‌که اَستَوَت‌اِرِتَه° پیک اهورامزدا ، پسر ویسپَه‌تئوروئیری از آب کیانسیه (هامون) به‌در آید ، گرز پیروزمند آزنده ، گرزی که فریدون دلیر داشت در هنگامیکه اژی‌دهاک کشته شد . او اَستَوَت‌اِرِتَه (سوشیانس) با دیدگان خِرَد بنگرد ، به همه‌ی آفریدگان او نگاه خواهد کرد ، آنچه زشت‌نژاد است ، او با دیدگان بخشایش سراسر جهان مادی را خواهد نگریست و نظرش سراسر جهان را فناناپذیر خواهد ساخت .
یاران اَستَوَت‌اِرِتَه پیروزمند به‌در خواهند آمد : نیک‌اندیشه ، نیک‌گفتار ، نیک‌کردار و نیک‌دین‌اند و هرگز سخن دروغ به‌زبان نیاورند . در مقابل آنان ، خشمِ خونین‌سلاح ، بی‌فرّ روبه گریز نهد . راستی به دروغِ زشت‌تیره‌ی بدنژاد غلبه کند .
منش بد شکست خواهد یافت ، منش خوب به آن چیره می‌شود . سخن دروغ گفته شده شکست خواهد یافت ، سخن راست گفته‌شده به آن چیره خواهد شد . خرداد و اَمرداد گرسنگی و تشنگی زشت را شکست دهند . اهریمن بدکنش روبه گریز خواهد نهاد ."
این شرحی است که در یشت ۱۹ درمورد ظهور سوشیانس در آخرالزمان و نو شدن گیتی و سپری شدن جهان نقل شده است .
[...]
و چون روزگار اوشیدرماه به‌سر شود ، دختران بروند بر آب کانفسه°° نشینند . دختری باشد که نام او 'ارددبُد' باشد ، از آن آب آبستن شود و چون نُه‌ماه برآید سیاوشانس از وی بزاید ، و چون سی‌ساله شود به همسپردگیِ اورمزدِ وِه‌افزونی رسد ، و سی شبانه‌روز خورشید در میان آسمان بایستد و فرو نشود و مردمان بدانند که دیگرباره شگفتی پدیدار خواهد آمدن .
پس سیاوشانس بیاید و مردم به یک‌بارگی دین مزدیسنان بپذیرند و هرجایگاهی که منافقی یا آشموغی باشد ، نیست شود و همه‌ی مردمان به یک‌بارگی بر دین مازدیسنان بایستند . پس ایزدتعالی به‌قدرت خویش اهرمن را نیست کند . ...
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°اَستَوَت‌اِرِتَه : یعنی کسی که تجسم و مظهر قانون و شرایع است و این همان سوشیانس که آخرین و سومین موعود است می‌باشد .
°°کانسو ، کانسوی : آن را با دریاچه‌ی زره zarah یا هامون یکی می‌دانند . به‌موجب سنت ، نطفه‌ی زرتشت (فرّ زرتشت) در آب این دریا است تا در آخرالزمان و هزاره‌ی دوازدهم ، دوشیزگانی بدان بارور شده و سه موعود زرتشتی : هوشیدر ، هوشیدرماه و سوشیانس زاده شوند .

  • Zed.em

فرَشو-کِرِتی (Frašo-kereti) اسم مرکب ، مؤنث : نو شدگی ، رستاخیز ، تن‌پسین ، پایان یک دوره از این جهان و آغاز زندگی نوین در یک جهان بدون درد و مرگ با زندگی جاویدان .
در پهلوی فرَشکَرت (Fraškart) کامل‌سازی جهان . پس از اینکه قیامت شد و رستاخیز انجام گشت و همه‌ی دیوان و دروجان نابود شدند و همه‌ی بدکاران و گناه‌کاران به‌سزا رسیدند و اهریمن و آزدیو در انجام زده و معدوم شدند ، جهان نو می‌شود و نیکوکاران در یک زندگی و دنیای نوینِ بدون مرگ ، همه پانزده یا چهل‌ساله به‌سر خواهند برد (اگر در زمان زندگی گوشت خورده باشند ۴۰ساله و اگر گوشت نخورده باشند ۱۵ساله خواهند بود !) ؛ این دورانِ فرشگرد است .
در اوستا جزء نخست فرشه : تازگی ، نوی ، فریش شادابی . در آلمانی این واژه به‌صورت فرش Frisch یا Fresh نیز هست : تازگی ، تازه ، نو ، شادابی . جزء دوم از کرتی : انجام ، ساخت ، وقوع کاری . از ریشه‌ی کَر (Kar) : کردن ، انجام دادن . در یسنا از عمل فرشکرت یاد شده است و آرزو شده که آتش مقدس تا فرشکرت همچنان روشن و شعله‌ور باقی ماند . ...
منظور از فرشکرت رستاخیز ، معاد ، قیامت و برخاستن مردگان نیست ، بلکه فرشکرت مفهوم نو شدگی ، تجدید حیات دوباره و ادامه‌ی زندگی نیکان است ، پس از قیامت و رستاخیز : هنگامی که رستاخیز شد ، به‌حسابِ کردار مردم رسیدگی می‌شود . بدکاران و گنه‌کاران همه به دوزخ می‌روند و در یک حادثه‌ی هولناک معدوم می‌شوند . در پایان ، دیوان و اهریمن نیز تباه و نابود می‌شوند . آنگاه زندگی در یک جهان نو برای نیکوکاران ادامه می‌یابد که این فرشکرت است .
[...]
زرتشت از اهورامزدا می‌پرسد که چون همه‌ی موجودات مادی به‌روی زمین مردند و دوران فرشگرد رسید و رستاخیز شد ، آیا برخاستن مردگان به‌تن باشد یا به‌جان ، آیا معاد جسمانی و مادی است یا روحانی ؟ ...
زرتشت پاسخ می‌شنود که : رستاخیز به‌تن است و معاد جسمانی است .
زرتشت می‌پرسد : کسی که مرد و سگان و پرندگانِ لاشه‌خوار ، جسم و تن او را پاره‌پاره کرده و بخورند ، چگونه دوباره آن تن به‌هم آید و برخیزد ؟
اورمزد پاسخ می‌دهد : ای زرتشت هرگاه بخواهی سبدی بسازی از چوب ، برای تو آسان‌تر کدام است ؟ آنکه چوبی باشد و تو آن‌را ببری و قطعه کنی ، پس سبد بسازی ، یا آنکه چوب بریده برای سبد آماده باشد ؟
زرتشت پاسخ می‌دهد : هرگاه یک تکه چوب باشد بهتر است از آنکه نباشد . و اگر آن چوب بریده و تکه شده باشد ، بهتر است تا نبریده باشد .
اورمزد می‌گوید : این آفریدگان را آنگاه که نبودند ، توانستم آفریدن . پس وقتی که متلاشی شوند ، آسان‌تر است تا دوباره بسازم . زیرا که مرا پنج انباردار است برای تنِ درگذشتگان . یکی زمین است که گوشت و استخوان و پی مردمان را نگاه دارد ‌. یکی آب است که خون را نگاه دارد . یکی گیاه است که نگاه‌دار موی است . یکی روشنی است که آتش را نگاه دارد . و یکی باد که به‌هنگام فرشکرد ، جانِ درگذشتگان را بازدهد .
پس زمین را بخواهم و از او گوشت ، استخوان و پی کیومرث و دیگران را طلب کنم . زمین گوید که چگونه بازپس دهم که ندانم گوشت و پی و استخوان مردمان را از هم جدا کنم و تشخیص دهم .
آب اَرَنگ را فراخوانم که رود دجله است و از او خون مردم را طلب کنم ، آب رود گوید چگونه بازپس دهم که ندانم کدام خون این است و کدام خون آن .
گیاه را فراخوانم و موی تن و سر مردمان را خواهم ، گیاه نیز همان گوید .
باد را فراخوانم و از او جان مردمان را بخواهم ، باد نیز همان گوید .
من که اورمزدم ، هنگامی که به زمین ، آب ، گیاه ، روشنی و باد بازنگرم ، به دانشِ روشن بدانم ، یکی را از دیگری بشناسم ، زیرا به‌وسیله‌ی دانش کامل و روشن‌اندیشی یکی را از دیگری چنان بگزینم که اگر شیر مادگان زمین آمیخته با یکدگر در یک جوی جاری شوند ، این که کدام شیر ماده‌ی من است ، آنگونه بشناسم که مردی را سی اسب باشد و هریک را جامی ، که نشانی برآن است تا بداند که از کدام اسب است . هنگامیکه شیر دوشیده شد و آن سی جام با هم ایستادند (کنار هم گذاشته شدند) آنگاه که بخواهد بداند ، هر جامی را برگیرد ، نشان جام را بشناسد و بداند که شیر کدام اسب است .
[...]
پس به‌فرمان ایزد عزوجّل همه‌ی کان‌ها و کوه‌ها بگدازند و روی‌گداخته بر زمین چون رودی باشد . خدای عزوجّل مردمان را فرمان دهد تا همه بدان روی گداخته گذر کنند [در آیین مانوی و میترایی نیز پایان جهان و تطهیر نهایی با آتش‌سوزی بزرگ جهانی انجام می‌شود] آنانکه اَشو باشند و دُروند ، و آن روی گداخته از پای تا دهان باشد .
و چون اَشوان بدان رود گذر کنند ، آن رود گداخته به‌خوشی همه چون شیر گرم بود ، و دُروَندان بر آن رود بگذرند ، دیگر دشواری و رنجی بدیشان رسد به‌سبب آن رود گداخته که صفت نشاید کردن . و آن آخرترین رنج‌ها باشد که به مردم گنه‌کار رسد و بعد از آن پاکیزه شوند . ...
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

دروج (Daevi-Druxš) ماده‌دیوِ آشوب ، ویرانی ، هرج‌ومرج ، بی‌نظامی و بیداد (بی‌قانونی) است . یک نشانه و نماد کلی است در برابر رتَ (Rta) که همان اَشَه می‌باشد و مظهر نظام نیکو ، داد و قانون و نظم گیهانی است .
[...]
در بخش چهارم بندهش ... نقل است که تا پیش از آمدن اهریمن ، جهان همیشه به‌هنگام نیمروز بود ؛ یعنی رَپیثوین‌گاه ، اورمزد به‌هنگام یزش و عبادت ، همه‌ی آفریدگان را بیافرید و با بوی‌وفرَوَهر (فرَوَشی‌جان) مردمان را گفتگو کرد و خردِ همه‌آگاه را به مردمان داد و گفت : "کدام شما را سودمندتر در نظر آید ؟ اگر شما را به‌صورت مادی بیافرینیم و به‌تن با دروج بکوشید (پیکار کنید) و دروج را نابود کنید ، تا شما را در انجام درست و انوشه بازآراییم ..." پس آشکار می‌شود که هرمزد با آفریدگان ، هنگامی که بر آن است تا آنان را به کالبد مادی درآورد ، پیمان می‌کند که با دروج پیکار کنند و با اَشَه راه بپیمایند . دروج ، هرج‌ومرج و بی‌نظمی است که موجب نابودگی و انهدام نسل می‌شود . آنگاه افزوده شده : "و دیگر دروج‌های مادی بر ضد ایزدان مادی پدید آمدند ." در کتیبه‌های هخامنشی و فارسی باستان نیز که آنهمه بر پیکار دروج و دیو دروغ تأکید شده ، منظور آشوب ، بی‌نظمی ، بیداد و ستم و بی‌قانونی و هرج‌ومرج است ، نه‌معنی صوری دروغ .
[...]
در مینو‌ی‌خرد بخش ۱ بند ۱۲ از دروج مطلقاً به‌مفهوم دیو یاد شده . نیز در بند ۱۷۳ و همچنین ۷/۴ و در بند ۱۰ آمده که اهریمن ، دیوان و دروجان را از عمل لواطِ خود به‌وجود آورده است و ۱۱/۱۰ که افاده‌ی معنی دیو می‌کند . به‌موجب بخش ۲۰/۴۴ دیو دروج در دوزخ از عاملان عذاب پیروان خود می‌باشد .
دیو دروج (نفس امّاره) در نهاد هرکسی موجود است که نیروی خشم ، تهاجم ، آشوب‌طلبی و ظلم جزء آن است : "آن مردی شجاع‌تر است که با دروج (دیو) خویش بتواند مبارزه کند (جهاد اکبر) و به‌ویژه آنکه این پنج دروج را از تن دور دارد که عبارتند از : آز ، خشم ، شهوت ، ننگ و ناخرسندی ." [مینوی‌خرد ۱۱ - ۴۰/۹]
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )

  • Zed.em

آزی صفت است : آز ، حرص ، شهوت و طمع . نام دیوی است که دشمن آذر و آتش مقدس است که در فرگرد ۱۸ وندیداد ، بند ۱۸. به‌روشنی درباره‌اش از لحاظ شناخت اشاره‌ای هست . از عمله‌ی اهریمن و در واقع ظلمت و جهل و تیرگی است در برابر روشنایی ، دانایی و خرد یا آتش . به‌موجب یسنا هات ۱۶ بند ۸ و هات ۶۸ بند ۸. اهدای نذوراتی چون شیر و چربی در آیین‌های قربانی ، این دیو را از پای درمی‌آورد . به‌موجب بندهش ، بخش ۵ بند ۴۳. ازجمله دیوانی که در آغاز آفرینش برای تباهی گاو نخستین 'اِوَگدات' و کیومرث اقدام می‌کنند ، و به‌فرمان اهریمن به بدن مادی آنان مسلط می‌شوند ، آز یا آزی دیو است .
در بخش ۱۲ از بندهش بند ۱۸۵. که فهرستی از دیوان یاد شده ، در شرح و تعریف آز دیو آمده : آزدیو آن است که هرچیز را بیوبارد (ببلعد) و چون نیاز را چیزی نرسد ، از تنِ خود خورد . او آن دروجی است که چون همه‌ی خواسته‌ی گیتی را به او دهند ، انباشته (سیر) نشود ، و سیر نگردد . چنین گوید که چشم آزمندان هامونی است که او را سامان نیست :

چشم تنگ دنیادار را // یا قناعت پُر کند یا خاک گور
[...]
به‌موجب زندِ وندیداد ، فرگرد دوم ، جمشید در اصلاحات خود چون دیوان را زده و تباه می‌کند ، آزدیو را نیز که مظهر حرص و طمع است از کار انداخته و خِرَدِ میانه‌روی را جایگزین می‌کند ‌.
در روایات پهلوی بخش ۴۸ بندهای ۸۹-۹۱ ، در پایان جهان سوشیانش ، با یشت کردن و تلاوت ادعیه در هربار شماری از دیوان را نابود می‌کند . از آن‌پس آزدیو به گَنامینو یا اهریمن پناه برده و چاره‌جویی می‌کند . نیز در بخش ۶۳ بند دهم نقل است که یکی از فضایل آن است که آدمی هیچ دیوی به تن خود راه ندهد ، به‌ویژه چهار دیو را از تن بازدارد : آز ، خشم ، شهوت و ننگ .
به‌موجب گزیده‌های زات‌سپرم بخش ۱ بند ۳۰-۲۹. هرمزد پس از آنکه آفرینش مینوی و مثالی (معنوی-مینویی) را پدید آورد ، سه‌هزارسال گذشت ، تصمیم گرفت تا آفرینش مثالی و مینوی را به قالب مادی درآورد :
زروان توانا بود که آفرینش هرمزد را حرکت بخشد ، بی‌آنکه آفرینش اهریمن را حرکت دهد ، زیرا اصلِ یکی ، دیگری را زیان‌رسان و متضاد بود .
زروان فرجام‌نگرانه ، نیرویی از سرشتِ خود اهریمن ، یعنی تاریکی ، که نیرویی زروانی بدان پیوسته شده بود و پَست‌وزغی سیاه و خاکستری‌گون بود ، به‌سوی اهریمن فراز برد . در هنگام فراز بردن گفت : که اگر در سر نُه‌هزار سال چنانکه تهدید کردی ، پیمان کردی و زمان کردی به پایان نرسانی ، دیو آز با این سلاح ، آفرینش تو را بخورد و خود نیز به گرسنگی بمیرد . [دانشنامه‌ی ایران باستان ، مدخل زروان]
این بیانِ تمثیلی ، بیانگر سرشتِ آز و حرص است که در روایت پهلوی ، چنانکه گذشت با شهوت و طمع و ننگ در یک معنی و ردیف آمده است .
[...]
پایان کارِ دیو آز با ظهور و بیرون آمدن سوشیانت است .
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )
  • Zed.em

قوانین ، احکام و محرمات و سایر محدودیت‌هایی را که زنِ دشتان (زن در حالتِ عادت ماهانه) باید انجام دهد ، در سایر منابع پهلوی و فارسی به‌طور مشروح نقل شده است . این احکام و محرمات و محدودیت‌ها و سایر مطالبی که در وندیداد راجع‌به زنان آمده ، هرگاه ملاک داوری در مورد زن و حقوق زن از دیدگاه اربابِ وندیداد و اصحاب این آیین باشد ، باید گفت که زن یک شئ است و ارزش وی وابسته به مالک و منصب و مقام دارنده‌اش می‌باشد . در فرگرد چهاردهم وندیداد ، مغان نسبت به زنان بسیار بدبین بودند . در اندرزنامه‌های باقی ، بارها به این نکته برمی‌خودیم که راز و سِرَّ خود را به زنان نگویید که آنان را اعتماد نشاید . [اندرزنامه‌ی آذرباد ماراسپندان] یا هر زن در روز چندین‌بار باید به شوهر گوید چه‌کنم ، چه‌گویم ، چه‌خورم . در سایر منابع پهلوی نیز از این‌مطالب فراوان است .
هرچند که در اواسط دوران ساسانیان بر اثر اصلاحات و انقلاب‌هایی در بطن جامعه و دگرگونی‌هایی چون پیدایش مزدک ، مانی و تعارضات میان مغان و هیأت‌حاکمه‌ی دولتی و دربار ، اضطراراً قوانین و مقرراتِ اصلاحی به‌سود زنان وضع می‌شد ، اما درعمل خیلی زود بود که نتایج مطلوبی ، به‌ویژه میان طبقات متوسط و مادون ، ببخشد . و هرنوع برخورد با مقرراتِ استثنایی راجع به زنان و یا حقوق زنان به‌عنوان یک فرد در جامعه ، با توجه به وابسته بودن به شوهری که از طبقات بالا باشد ، مثل اشراف ، درباریان یا سپاهیان ، میسر بود .
اما در اینجا ملاحظه می‌شود که زن به‌موجب حالت دشتان [از لحاظ لغوی یعنی داغ شده ، نشان شده°] در ماه ، حداقل ۵ تا ۱۰ روز از خانواده طرد است ، چون دیوزده می‌باشد . بدنش در تسخیر دیوان است . حق لمس هیچکس یا چیزی را ندارد . خوراکش محدود و بسیار اندک است . در گوشه‌ای محصور ، به‌روی شن و سنگ‌ریزه دور از مردم و خانواده و کسان و روشنایی ، حتی در سرمای سخت بدون هیچ وسیله‌ی گرمازا ، به‌روی زمین باید زندگی کند تا این دوران را بگذراند . ...
[...]
چنانکه اشاره شد دشتان اصل و بنیادی اهریمنی دارد . نه‌بر آنکه حالت حیض از دیدگاه مغان که به‌ویژه در اساطیر مغانه نیز ضبط است ، بنیادی شیطانی دارد ؛ بلکه به‌موجب بُندَهِش ، آفرینش زن نیز بنیادی اهریمنی داشته و زن از نسل اهریمن پدید آمده است . ...
وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )


°بنابر اعتقاد مغان ، اهریمن بر پیشانی دخترش (ماده دیوی به‌نام جهی) بوسه می‌زند و از آن بوسه دشتان به‌وجود می‌آید (جنس مؤنث حائض می‌گردد !) بنابراین حیض را داغ یا نشانِ اهریمن بر زنان می‌دانستند ...

  • Zed.em