... اما مورخ و نویسندهی مذکور دربارهی اساطیر آفرینش مانوی روایتی دارد که ابهام و تعقید و فشردگی روایت پیکار اورمزد و اهریمن و چگونگی آن و نقش مهر را روشن میکند و نشان میدهد که چه همبستگی و شباهت فوقالعادهای میان دو روایت آفرینش در دین مانی و آئین زروانی وجود دارد و هرگاه نظر نیبرگ را مورد توجه قرار دهیم که مغان مادی پیش از قبول دین زرتشت زروانی بودهاند ، متوجه این اصل خواهیم شد که چگونه به شکل مداوم ، عناصر زروانی به قرض گرفته شده و در دینهای ایرانی وارد شده است . روایت مانوی که دربارهی آفرینش نقل میشود ، از کتاب داستانهای ایران باستان (ص۶۵-۷۳) بهنقل از جلد دوم فرهنگ نامهای اوستا (ص۶۵۴-۶۵۰) میباشد :
"در آغاز جهان ما نبود . تنها دو گوهر بود : گوهر روشنایی و گوهر تاریکی . گوهر روشنایی زیبا و نیکوکار و دانا بود ، و گوهر تاریکی زشت و بدکار و نادان . قلمرو روشنایی در شمال بود و پایان نداشت . قلمرو تاریکی در جنوب بود و به قلمرو روشنایی میپیوست . شهریار جهان روشنایی زروان بود و بر جهانی از فروغ و صفا و آرامش حکم میراند . در این جهان مرگ و بیماری و تیرهگی و ستیزه نبود ، همه نیکی و روشنی بود . در جهان تاریکی 'آز' دیوِ بدخوی بدنهاد فرمانروایی داشت . قلمرو آز به دیوان پلید و بدکار و ستیزهجو آکنده بود .
این دو عنصر جدا میزیستند و جهان روشنایی از آسیب دیوان جهان تاریکی در امان بود ؛ تا آنگاه که حادثهای روی دارد : یک روز آزدیو در ضمن حرکات دیوآسای خود به جهان روشنایی برخورد . جهانی دید روشن و زیبا و آراسته . خیره شد و دل در نور بست و درصدد برآمد تا جهان روشنایی را تسخیر کند و گوهر نور را دربرگیرد . پس با گروهی از دیوان به جهان روشنایی حمله برد .
زروان ، شهریارِ جهان روشنایی آمادهی جدال نبود . برای نبرد با دیوانِ تاریکی و بازداشتن آنان ، دو خدای دیگر از خود پدید آورد . از آن دو هرمزد را که خداوندی جنگآزما بود برای راندن دیوان فرستاد . هرمزد پنج عنصر نورانی : آب ، باد ، آتش ، نسیم و نور را سلاح جنگ کرد . آب و باد و نور و نسیم را بهخود پوشید و آتش را چون تیغ در دست گرفت و به نبرد دیوان شتافت . اما آزِ بدکُنش زورمند بود و یاران فراوان داشت . آز در نبرد چیره شد و هرمزد شکست دید . آز و دیوانش پنج عنصر نورانی را که بهجای فرزندان هرمزد و در حکم سلاح وی بودند بلعیدند و هرمزد شکسته و بییار در قعر جهان تاریکی مدهوش افتاد .
پس از زمانی هرمزد بهخود آمد و خویشتن را مغلوب و بیکس و یاور یافت . از قعر جهان تاریکی خروش برآورد و از مادر خود که یکی از خدایان و آفریدهی زروان بود یاری خواست . خروش هرمزد جان گرفت و از پایگاه دیوان تا بارگاه خدایان را در اندک زمانی پیمود و پیام هرمزد را به مام وی رسانید . مام هرمزد نزد زروان رفت و سر فرود آورد و گفت ای شهریار جهان روشنایی ، فرزندم هرمزد را یاری کن که شکسته و بییاور در دست دیوان اسیر است .
آنگاه زروان برای رهایی هرمزد خدایان دیگر از خود پدید آورد . مهرایزد نیرومندترین این خدایان بود . مهرایزد برای نجات هرمزد به مرز جهان تاریکی روان شد و وی را ندا داد . چون از هرمزد پاسخ رسید ، برای پیکار با دیوان پنج فرزند از خود پدید آورد که نبردهترین آنان ویسبد بود ، سلاح پوشیده و به فرمان مهرایزد به پیکار دیوان رفت و بهزودی آنان را درهمشکست و در زیر پا نرم کرد و پوست از تنشان جدا ساخت . بسیاری از دیوان را نیز در آسمانها به زنجیر کشید .
آنگاه مهرایزد به بنای جهان ما پرداخت : یازده آسمان را از پوست دیوان ساخت ، از گوشت ایشان هشتطبقهی زمین و از استخوان آنها کوهها را پدید آورد . یکی از فرزندان خود پاهرگبد را فرمان داد تا بر سرِ آسمانها بنشیند و رشتهی آنها را در دست بگیرد تا درهم نریزند . دیگری از فرزندان خود مانبد را بر آن گماشت تا طبقات زمین را بر دوش خویش نگاه دارد تا فرود نیاید .
دیوان هنگامی که بر هرمزد چیره شدند ، فرزندان او آب ، باد ، آتش ، نور و نسیم را که همه از گوهر روشنایی بودند بلعیدند . وقتی دیوان بهوسیلهی مهرایزد شکست یافتند ، بیشتر این عناصر نورانی از چنگ آنها رها شده و آزاد گردید .
مهرایزد از این عناصر نورانی ستارگان آسمان را پدید آورد . آفتاب را از آتش ، و گردونهی ماه را از باد و آب ، و ستارگان دیگر را از نوری که از آفت دیوان آسیب دیده بود پدیدار کرد .
اما همهی نوری که دیوان بلعیده بودند آزاد نشد و با آنکه بیشتر آن نور رهایی یافت ، قسمتی از آن در بند دیوان ماند . واگذاشتن نور در دل دیوان روا نبود . چارهای می.بایست کرد . هرمزد و مهرایزد و دیگر خدایان جهان روشنایی ، فراهم آمدند و بهسوی زروان شهریار عالم روشنایی رهسپار گردیدند . همه پیش تخت وی سر فرود آوردند و گفتند : ای شهریار عالم روشنایی ، ای آنکه ما را به نیروی شگرف خویش آفریدی ، و آز و دیوان و پریان را بهوسیلهی ما درهم شکستی و در بند کشیدی ، هنوز بهرهای از گوهر نور در زندان دیوان بهرنج است . چارهای ساز تا گوهر نور از بند دیوان رها شود و به جهان روشنایی بازگردد .
آنگاه زروان سومینبار خدایانی دیگر از خود پدید آورد و روشنشهرایزد را که از این خدایان بود به ادارهی جهان ما گمارد تا همانطور که زروان شهریار عالم بالا است روشنشهرایزد نیز بر زمین و آسمان و این جهان خداوند و پادشاه باشد و جهان را روشن بدارد ، و روز و شب را پدید آورد و چرخهای آفتاب و ماه و ستارگان را به گردش اندازد ، و گوهر نور را که بهتدریج ازچنگ دیوان رها میشود بهسوی بهشت زروان رهبری کند .
روشنشهرایزد این جهان را که مهرایزد ساخته بود به گردش درآورد و چرخهای آفتاب و ماه و ستارگان را بهکار انداخت ، و بدینگونه جهانی که ما در آنیم پرداخته شد و بهحرکت درآمد و زندگی آغاز کرد . در این جهان ذرات نور که از زندان ظلمت رهایی مییابد در ستونی نورانی گرد میآید و از آنجا روز به روز به گردونهی ماه میرود و در آنجا انباشته میشود ؛ بههمینجهت ماه در آغاز بهصورت هلال است و پس از آن روز به روز بزرگتر و نورانیتر میشود . پس از پانزده روز پیمانهی ماه پر میشود و ماه بهصورت دایرهی تمام درمیآید . آنگاه نوری که در ماه گرد آمده به گردونهی خورشید میرود . از اینجاست که ماه پس از آنکه دایرهی تمام شد روز به روز کاسته میشود تا بهکلّی از نور خالی میگردد و دیگر به چشم نمیآید .
ذرّات نور که در آفتاب گرد میآیند از آنجا سرانجام به بهشتروشنایی که مسکن زروان است میروند و به منزلگاه نخستین خویش میپیوندند . دیوان و پریانی که ویسبد فرزند مهرایزد مغلوب کرد و در آسمان به زنجیر کشید ، هنوز پارهای از عناصر روشنایی را در دل خود پنهان داشتند . روشنشهرایزد برای آنکه ذرات نور را از وجود ایشان بیرون کشد تدبیری اندیشید . چنان کرد تا از این دیوان موجودات دیگر پدیدار شوند . از تخمهی دیوان نر در زمین پنج درخت رویید . درختان و گیاهان دیگر همه از این پنج درخت پدید آمدند . از تخمهی دیوان ماده پنج جانور پدید آمد . جانوران این عالم از دوپا و چهارپا و پرنده و خزنده و آبی بهوجود آمدند .
در هریک از گیاه و حیوان شرارهای از گوهر نور پنهان است . این همان نوری است که دیوان پس از مغلوب ساختن هرمزد بلعیده بودند و اینک از وجود آنان به گیاه و حیوان انتقال یافته است . این نور است که بهتدریج رهایی مییابد و در ستون نور گرد میآید و به ماه میرود . گردش عالم برای آن است که ذرات روشنایی را کمکم از دل گیاهان و دیگر موجودات بیرون بکشد و به سرمنزل نخستین بازگرداند .
چون کار جهان منظم شد و چرخها به گردش افتاد ، روشنشهرایزد به یکی از خدایان که سازندهیبزرگ نام دارد ، فرمان داد تا همانگونه که سرمنزلی برای گردآمدن نوری که از این جهان رهایی مییابد ساخته بود ، زندانی نیز خارج از طبقات آسمان و زمین برای دیوان بنا کند . این زندان برای آن است که چون پایان کار عالم فرا رسد و گوهر نور یکسره از وجود دیوان بیرون برود ، دیوان در آن زندان محبوس شوند تا از دسترسی به جهان نور تا ابد محروم بمانند . در چنین روزی پاهرگبد که رشتهی آسمانها را بهدست دارد ، رشته را از دست رها میکند و آسمانها درهم فرومیریزد . مانبد که طبقات زمین را به دوش دارد ، آنها را از دوش میاندازد و آتشی مهیب درمیگیرد و همهی جهانِ ما در این آتش میسوزد و از آن جز تل خاکستری باقی نمیماند . دیوان همه دربند میافتند و گوهر روشنایی از چنگال ظلمت رهایی مییابد ."
آئین مغان ( هاشم رضی )
- ۰ نظر
- ۰۷ خرداد ۰۲ ، ۰۸:۱۳