aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

ابوالعباس طوسی در باب بنای باب‌الابواب می‌نویسد :
در عهد خلافت منصور از ما سؤال کرد که : آیا می‌دانید چرا انوشیروان دیوار باب‌الابواب را ساخت یا نه ؟
جواب گفتند : اطلاع نداریم .
منصور گفت : قوم خزر که مملکت ایران را تا همدان و موصل متصرف شده بودند ، انوشیروان که به تخت نشست ، چند نفر رسول نزد پادشاه این قوم فرستاده دختر او را برای خود خواستگاری نمود و نیز دختر خود را به پادشاه وعده کرد که اتحاد مابین حاصل و محکم گردد و متفقاً به دفع خصم خویش بکوشند . خاقان ، پادشاه این قوم ، قبول کرد و انوشیروان یکی از کنیزان صاحب حسن حرم را به‌جای دختر خویش با هدایای ممتاز نزد خاقان ارسال داشت و خاقان دخترش را برای انوشیروان فرستاد . بعدها انوشیروان خواهش کرد که با خاقان ملاقات کند . خواهش او مقبول افتاده یک محل مناسبی را معین نمود . هر دو پادشاه در آنجا همدیگر را ملاقات کردند و چندی هم با هم ماندند .
انوشیروان یک‌روز به یکی از صاحب‌منصبان خود سفارش کرد که سیصدنفر مرد جنگی منتخب کند و به اردوی دشمن که خواب بودند بتازد . حسب‌الامر انوشیروان معمول داشت ‌. روز بعد خاقان از انوشیروان جویای علت این رفتار شد . انوشیروان تجاهل کرده گفت : من هیچ اطلاعی ندارم و باید تحقیق کرد .
از تحقیق هم حاصلی عاید نشد و سه‌دفعه‌ی دیگر باز به اردوی خاقان تاختند . خاقان متغیر شده به سرداران خویش حکم کرد که همان سلوک° را به اردوی انوشیروان مسلوک°° و منظور دارند . انوشیروان از این‌کار سخت متغیر شد و با خاقان به‌تندی سخن راند . خاقان گفت : تو زیاد در پرخاش مبالغه می‌کنی ، حال آنکه یک‌بار متعرض لشکر تو شده‌اند و به لشکر من چندبار تاختند و من حوصله نمودم .
آنگاه انوشیروان گفت : این تعرضات از کسانی است که می‌خواهند وفاق ما را به نفاق تبدیل کنند . من یک تکلیفی به‌تو می‌کنم که اگر قبول کنی طرفین را نتایج و فواید حسنه عاید خواهد شد .
خاقان گفت : آن تکلیف کدام است ؟
انوشیروان گفت : مرا بگذار یک دیواری و دروازه‌ای محکم سد مانند در سرحد مملکتین³° بسازم تا کسی بی‌اجازه نتواند داخل و خارج شود .
خاقان پسندید و به خاک خود رفت ؛ اما انوشیروان در آنجا ماند و از سنگ کوه و سرب دیواری ساخت که سیصدذراع⁴° طول داشت و ارتفاعش محازی⁵° رؤس جبال بود و نیز دیوار را تا دریا امتداد داد .
گویند به‌حکم او مشک‌ها را پر باد کردند و شالوده‌ی دیوار را روی مشک‌ها گذاردند تا سنگین شده به‌قعر دریا نشست و دیواری در بحر ساخت که به بزرگی دیوارِ برّ و خشکی بود ، و درهای آهنی برای آن قرار داد و به صدنفر مستحفظ سپرد ، حال‌آنکه این محل قبل از ساخت دیوار صدهزارنفر حافظ و حارس لازم داشت .
این‌کار که به پایان رسید ، انوشیروان حکم کرد تختش را روی سدی که مشرف به دریا ساخته بودند گذاردند و به زمین افتاده پروردگار را حمد نموده و گفت : حالا به مقصودم رسیدم و بعدها می‌توانم به‌راحت زندگی کنم .
حکایت‌های دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )


°راه و روش
°°انجام دادن ، عمل کردن
³°دو مملکت
⁴°دست انسان از آرنج تا سر انگشتان ، در قدیم واحدی برای طول بوده است
⁵°روبرو ، مقابل ، برابر
[دهخدا ص۸۳ ، ذیل باب‌الابواب]

  • Zed.em

...و عمرو مردی بود که در همه‌ی قریش از او مردانه‌تر نبود . و با یکدیگر آویختند از بامداد تا نماز پیشین ، و هر ضربتی که علی بزدی عمرو رد کردی و هر ضربتی که عمرو زدی علی رد کردی ، پس علی عمرو را گفت : نگفته بودی که کسی را به‌یاری نیاورم ؟
گفت : که‌را به‌یاری آوردم ؟
گفت : اینک پسرت آمد .
عمرو بازپس نگریست ، علی شمشیر بزد و پای عمرو بیافکند . عمرو گفت : مکر کردی .
امیرالمؤمنین گفت : الحرب خدعة .
پس عمرو آن پای بریده برداشت و سوی علی انداخت و علی شمشیر بزد و عمرو را به دو نیم کرد و به خندق فرود آمد و سوی مسلمانان شد . و مشرکان چون خاک و گرد دیدند و عمرو ابن عبدود را کشته دیدند ، دل کافران بشکست و به حرب فراز نیامدند . ...
حکایت‌های دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )


[دهخدا ص۹۲۱-۹۲۵ ، ذیل احزاب]

  • Zed.em

ابوالفداء گوید که پادشاهان ایران هیچ‌کاری را از کارهای دیوانی به مردم پست‌نژاد نمی‌سپردند . فردوسی حکایتی کرده است که حاکی از همین ممنوعیت عوام‌الناس است ، در زمانیکه نوشیروان لشکر به روم می‌کشید :

از اندازه‌ی لشکر شهریار // کم آمد ز دینار سیصدهزار
بیامد بر شاه موبد چو گرد // به گنج آنچه بود از درم یاد کرد
بدو گفت ازیدر دو اسبه برو // گزین کن یکی نامبردار گو
ز بازارگانان و دهقان شهر // کسی را کجا باشد از نام بهر
ز بهر سپاه این درم وام‌خواه // به‌زودی بفرماید از گنج شاه
بیامد فرستاده‌ی خوش‌سخن // که نو بُد به سال و به دانش کهن
درم خواست وام از پی شهریار // بر او انجمن شد بسی مایه‌دار
یکی کفشگر بود موزه‌فروش° // به‌گفتار او پهن بگشاد گوش
درم چند باید بدو گفت مرد // دلاور شمار درم یاد کرد
چنین گفت کای پرخرد مایه‌دار // چهل مر درم هر مری صدهزار
بیاورد کپان و سنگ درم // نبُد هیچ دفتر به کار و قلم
بدو کفشگر گفت کین من دهم // سپاهی ز گنجور بر سر نهم
چو بازارگان را درم سخته شد°° // فرستاده از کار پردخته شد
بدو کفشگر گفت کای خوب‌چهر // نرنجی بگویی به بوذرجمهر
که اندر زمانه مرا کودکی است // که بازار او بر دلم خوار نیست
بگویی مگر شهریار جهان // مرا شاد گرداند اندر نهان
که او را سپارم به فرهنگیان // که دارد سر مایه و هنگ°°° آن
فرستاده گفت این ندارم به رنج // که کوتاه کردی مرا راه گنج
بیامد بر شاه بوذرجمهر // بر آن خواسته شاد بگشاد چهر
به شاه جهان گفت بوذرجمهر // که ای شاه نیک‌اختر خوب‌چهر
یکی آرزو کرد موزه‌فروش // اگر شاه دارد به گفتار گوش
فرستاده گفتا که این مرد گفت // که شاه جهان با خرد باد جفت
یکی پور°°°° دارم رسیده به‌جای // به فرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر // که این پاک فرزند گردد دبیر
به یزدان بخواهم همی جان شاه // که جاوید باد این سزاوارگاه
بدو گفت شاه ای خردمند مرد // چرا دیو چشم تو را خیره کرد
بر او همچنان بازگردان شتر // مبادا کز او سیم خواهیم و دُر
چو بازارگان‌بچه گردد دبیر // هنرمند و با دانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشیند به‌تخت // دبیری ببایَدش پیروزبخت
هنر باید ار مرد موزه‌فروش // سپارد بدو چشم بینا و گوش
به دست خردمند مرد نژاد // نماند جز از حسرت و سرد باد
به ما بر پس مرگ نفرین بود // چو آیین این روزگار این بود
نخواهیم روزی جز از گنج داد // درم زو مخواه و مکن رنج یاد
هم‌اکنون شتر بازگردان ز راه // درم‌خواه و از موزه‌دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد با درم // دل کفشگر زان درم پر ز غم
حکایت‌های دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )


°چکمه‌فروش
°°سنجیده
°°°هوش و فراست ، فهم و معرفت (در زبان پهلوی)
°°°°فرزند
[دهخدا شماره‌ی مسلسل ۱۲۸ ، ص۱۵۹ ، ذیل طبقات اجتماعی]

  • Zed.em

ذالقوس لقب حاجب‌بن زرارة است و وجه تلقّب° او به ذی‌القوس این است که در قحط‌سالی نزد کسری شد و دستوری خواست تا کسری اجازت دهد که بنو تمیم ، قوم وی که دچار عسرت‌اند ، به یکی از نواحی ایران درآیند و پس از آنکه تنگی برخاست ، به اوطان°² خویش بازگردند . کسری گفت : شما عربان زینهارخوار°³ و پیمان‌شکن و آزوَرید°⁴. چون من رخصت اقامت دهم ، به ویرانی بلاد و ستم بر عِباد°⁵ دست‌یازید .
حاجب گفت : من پذرفتار°⁶ ملک باشم که قوم من چنین نکنند .
گفت : از چه دانم که تو به‌عهد خویش وفا خواهی کرد ؟
گفت : من کمان خویش نزد ملک گروگان نهم .
حواشیِ°⁷ کسری را بر گفته‌ی او خنده آمد ، لکن کسری کمان او پذیرفت و ورود آنان را به ایران اذن داد .
قوم حاجب بیامدند و از خِصب°⁸ و رفاه ایران بهره یافتند . و حاجب خود بمرد و پس از مرگ وی پسر او عطارد ابن حاجب نزد کسری شد و کمان پدر بازخواست و کسری کمان بدو باز داد و حُلّه‌ای°⁹ نیز به‌وی خلعت فرمود . و او چون بازگشت و قبولِ مسلمانی کرد آن حُلّه به رسول اکرم پیشکش کردن خواست و رسول قبول نفرمود و او آن را به جهودی به چهارهزار درهم بفروخت .
حکایت‌های دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )


°لقب گرفتن
²°جمع وطن
³°پیمان‌شکن
⁴°صاحب آز ، حریص
⁵°بندگان
⁶°ضامن ، کفیل ، متعهد
⁷°اطرافیان
⁸°خوبی سال ، کثرت محصول
⁹°لباس نو ، جامه ، سلاح
[دهخدا ، شماره‌ی مسلسل ۸ ، ص۱۲۵ ، ذیل ذالقوس]

  • Zed.em

چون قشون اسکندر از فریگیه می‌گذشت ، او شنید که در این ولایت شهری است موسوم به گردیوم که سابقاً مقر پادشاهی بود میداس نام .
شهر به یک مسافت از دریای سیاه و کلیکیه واقع بود و رودی از آن می‌گذشت که سانگاریوس نام داشت . در اینجا ارابه‌ی کوچکی از زمان گریدیوس باقی مانده و قید° آن ترکیب یافته بود از گره‌هایی که ماهرانه یکی را روی دیگری زده بودند و کسی نمی‌توانست این گره‌ها را باز کند . غیبگویی گفته بود که هرکس این گره‌ها را باز کند آسیا از آنِ او خواهد بود .
اسکندر داوطلب شد این‌کار را انجام دهد و دور او جمعی از فرنگی‌ها و مقدونی‌ها جمع شدند . مقدونی‌ها نگران بودند از اینکه اسکندر نتواند گره‌ها را باز کند و این قضیه باعث تطیّراتی°° گردد . اسکندر گره‌ها را نگاه کرد و هرچند کوشید که سر یا ته رشته‌ها را بیابد بهره‌مند نشد . بالاخره چون از گشودن گره‌ها عاجز ماند شمشیر خود را کشیده رشته‌ها را ببرید و گفت : تفاوت نمی‌کند ، این هم یک‌نوع گشودن است .
این قضیه ضرب‌المثل شده و در مواردی که کسی مسئله‌ی غامض و لاینحلی را حل نکند ولی به‌سرعت با تردستی آن‌را از میان بردارد ، گویند "گره‌ی گردیوس را برید" .
حکایت‌های دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )


°بند ، ریسمان
°°فال بد زدن ، از پرواز مرغ فال بد زدن ، به‌فاا بد گرفتن
[دهخدا ، شماره‌ی مسلسل ۱۵ ، ص۲۳۸۶ ، ذیل اسکندر]

  • Zed.em

روزی ابومکرم بغدادی ، به‌قصد تعریض° ابولعیناء را گفت : شمارِ دروغزنان بصره چند است ؟
گفت : به‌عده‌ی زناکارانِ بغداد .
حکایت‌های دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )


°تعریض : کنایه‌زدن

  • Zed.em

... و نیز گفته‌اند که فیلیپوس ، پدر اسکندر مقدونی ، هر سال صدهزار خایه‌ی زر° به دارا به‌رسم باژ°° می‌فرستاد . چون وی بمرد و اسکندر بر اریکه‌ی ملک نشست ، این پیغام به دارا داد : مرغی که تخم زرّین می‌کرد بمرد .
حکایت‌های دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )


°تخم‌مرغ طلا
°°باج ، مالیات
[دهخدا ، شماره‌ی مسلسل ۷۰ ، ص ۴۸۰ ، ذیل 'تخم' به‌نقل از امثال الحکم]

  • Zed.em

'بَلیّه' شتری بود که در ایام جاهلیت بر گور صاحبش عقال° می‌بستند تا بی‌آب و علف بماند و بمیرد . و آن را در حفره‌ای می‌کردند و عقیده داشتند که مرده در روز حشر بر آن می‌نشیند و اگر چنین نکنند وی پیاده می‌ماند .
حکایت‌های دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )


°عقال : ریسمانی که با آن زانوی شتر را می‌بندند .
[دهخدا ، شماره‌ی مسلسل ۶۱ ص ۳۴۳ ذیل بلیّه ؛ به‌نقل از اقرب الموارد]

  • Zed.em

... دهخدا در جای دیگر چنین بیان کرده است :
وقتی ضعف و انکسار ملت خود را دیدم ، دانستم که ما ناگزیر باید با سلاح وقت مسلح شویم و آن آموختن تمام علوم امروزی بود ، واگرنه ما را جزو ملل وحشی می‌شمردند و بر ما آقایی روا می‌بینند ‌‌... پس بایستی آن علوم و فنون را ما ترجمه کنیم و در دسترس مکاتب بگذاریم . و این میسر نمی‌شد جز بدین‌که اول لغات خود را بدانیم و این‌کار ، نوشتن لغتنامه‌ی شامل و کافل و تمام لغات را لازم داشت . این بود که من به‌فکر تدوین لغتنامه افتادم .
حکایت‌های دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )

  • Zed.em

اگر طبیعت درحال به‌پایان رسیدن باشد شاید بتوانیم عقل و توانمان را روی هم بریزیم تا جلوی آن را بگیریم ، اما اگر از قبل به پایان رسیده باشد ما برای چه داریم مبارزه می‌کنیم ؟ تا قبل از اینکه درخت سکویا همانندسازی شود به‌طور واضح قابل فهم بود که مبارزه علیه این سرهم‌بندی‌ها چه بود . مبارزه‌ی ما علیه چنین ایده‌ای به این‌خاطر بود که درخت سکویا برای ما مقدس بود و هویت اساسی آن باید در ورای کنترل ما می‌بود ، اما وقتی به یک باره همه‌ی حد و مرزها شکسته شده است ، اکنون مبارزه دیگر برای چیست ؟ این دیگر مثل مخالفت با رآکتورهای هسته‌ای یا مواد سمی زائد نیست که هرکدام از آنها خطرات جدیدی را برای مناطق جدید به‌بار می‌آورد . این تخریب ، تخریب یک ایده است ؛ ایده‌ی طبیعت و تمام ایده‌هایی که از آن سرچشمه می‌گیرد . وندل بری زمانی می‌گفت : "وقتی ما هیچ‌نوع احساس شیفتگی نسبت به شگفتی‌های جهان طبیعی نداشته باشیم برای حفاظت از آن هم هیچ تلاشی نخواهیم کرد ؛ یعنی اینکه باید یک‌نوع رازگونگی در باران وجود داشته باشد تا ما برای خالص کردن آن تلاش کنیم ."
پایان طبیعت ( بیل مک کیبن )

  • Zed.em

... دادگاه عالی ایالات‌متحده ‌... درسال ۱۹۸۰ دعوای آناندا چاکرابارتی ، محقق شرکت جنرال الکتریک را مورد بررسی قرار داد . چاکرابارتی یک‌نسل جدید از باکتری‌ها را به‌وجود آورد که می‌توانست چهارعنصر از عناصر اصلی نفت‌خام را تجزیه کند . درصورت وقوع یک نشت نفتی آن باکتری می‌توانست نفت را جذب کند . دادگاه پس از چهار یا پنج نشستی که در این‌خصوص برگزار کرد درنهایت تصمیم گرفت : "حق ثبت انحصاری یک موجود زنده‌ی کوچک ساخته دست بشر طبق قوانین جاری محفوظ است ."
این امر باعث ایجاد انگیزه در محققان شد و تحقیقات ژنتیکی تسریع شد .
[...]
در بهار سال ۱۹۸۸ دو محقق از دانشگاه هاروارد تصمیم گرفتند یک موش جدید را به‌وجود بیاورند . این موش به‌لحاظ ژنتیکی به‌گونه‌ای تغییر یافته است که سرطان را بهبود بخشد (تا غده‌شناسان بتوانند از آن در مطالعه‌ی شیوه‌های جدید معالجات استفاده کنند) بنابراین برعکس ابداعات اولیه این موش کاربرد تجاری هم داشت و به‌عنوان اولین اختراع ثبت شده در کشور تعیین شد . امتیاز انحصاری آن به‌شرکت دوپونت داده شد و موش‌های مذکور اوایل سال جاری به‌فروش رفتند ؛ دانه‌ای ۵۰‌ دلار . نام تجاری آن‌هم اونکوموس است . دو نوع جدید آن‌هم تا پایان همین امسال عرضه خواهد شد . [(؟)۱۹۹۹-۱۹۸۰]
ولی باز آن موش‌ها هم بیشتر به آزمایشگاه مربوط می‌شدند ، اما در آوریل سال ۱۹۸۷ یک مانع بزرگ از سر راه برداشته شد ؛ در این زمان ریفکین و سایر مخالفان تحقیقات ژنتیکی در اقامه‌ی دعوا کم آوردند و کارگران یک شرکت از مؤسسه‌ی علوم ژنتیک پیشرفته خواستند تا اولین باکتری حاصل از مهندسی ژنتیک را در مزارع توت‌فرنگی برتون‌وود کالیفرنیا به‌کار گیرند . این باکتری که نام تجاری آن فراست‌بن بود به این‌منظور طراحی شده بود تا از ضایعات محصولات در اثر یخبندان جلوگیری کند . [یه‌جور ضدیخ زنده]
[...]
همین کار ساده‌ی خلق اشکال جدید زندگی است که جهان را تغییر می دهد ؛ یعنی برای همیشه ما را در یک وضعیت خداگونه قرار می‌دهد . ما انسان‌ها ، دیگر فقط مخلوق نیستیم بلکه از این‌به‌بعد خالق هم هستیم . همانطور که ریفکین اشاره می‌کند ، یک بیوتکنولوژیست به موجودات زنده به‌عنوان موجودیت‌های مجزاء نگاه نمی کند بلکه به‌عنوان مجموعه‌ای از دستورالعمل‌های کامپیوتری که همان دی‌.ان‌.ای است نگاه می‌کند . امکان ندارد که برای این دستورالعمل‌های کامپیوتری احترام قائل شویم ؛ آنها همواره می‌توانند مورد بازنویسی قرار بگیرند و اصلاً ازنظر محققان ، آنها باید برای همیشه مورد بازنویسی قرار گیرند تا بهبود پیدا کنند و به حالت بهره‌وری کامل برسند . تنها معیار ممکن هم برای بهره‌وری کامل ، البته لذت انسان است (و وقتی زندگی می‌تواند حق ثبت انحصاری داشته باشد و مورد خرید و فروش واقع شود ، تنها معیار لذت انسان عملکرد بازار است) .
پایان طبیعت ( بیل مک کیبن )

  • Zed.em

در دهه‌ی ۱۹۷۰ دکتر جیمز لاولاک ، دانشمند بریتانیایی که برای نخستین‌بار متوجه انتشار کلروفلوروکربن‌ها در جو شد ، فرضیه‌ای را تحت عنوان 'فرضیه‌ی گایا' مطرح کرد . این فرضیه می‌گوید سیاره‌ی زمین صرفاً یک محیط برای زندگی نیست ، بلکه درواقع یک موجود زنده است ؛ یک سیستم خودکفا ، سیستمی که محیط اطراف خودش را تغییر می‌دهد تا بقای خود را تضمین کند . جو زمین ، اقیانوس‌ها ، آب و هوا و پوسته‌ی زمین به‌گونه‌ای تنظیم شده است که برای زندگی مناسب باشد .
[...]
باید به یاد داشته باشیم که آنچه لاولاک در مورد آن بحث می‌کند حیات به‌طور کلی است و نه حیاتِ بشر . گایا البته همانطور که با موجودات تک‌سلولی سازگار است با گونه‌های قدرتمندی مانند بشر هم سازگار است . او می‌گوید : "اگرچه گایا در برابر رفتارهای غیرمعمول برخی از گونه‌های خودسر و سرکش مثل ما در امان است ، ولی این بدان معنا نیست که ما هم به‌عنوان یک‌گونه از عواقب کارهای احمقانه‌ی خودمان در امان باشیم . گایا یک مادر مهربان یا یک دوشیزه‌ی سربه‌راه نیست ؛ گایا یک باکره‌ی خشن است ‌که ۳.۵ میلیارد سال سن دارد . اگر یک‌ گونه خرابکاری کند ، گایا آن را حذف خواهد کرد ."
[...]
پس نظریه‌پردازانِ گایا قطعاً موافق نگرش جسورانه‌ی انسان‌محور نیستند و بیشتر نگران بقیه‌ی مخلوقات هستند . لاولاک می‌نویسد : "آنچه که جهان امروز نیاز دارد اره‌برقی‌ها ، گاوها و اتوموبیل‌های کمتر است ." او می‌نویسد : "اینکه ما شخصاً تصمیم بگیریم به‌گونه‌ای سازنده رفتار کنیم ، به خود ما مربوط می‌شود ."
پایان طبیعت ( بیل مک کیبن )

  • Zed.em

..‌. ما با اهلی کردن کُره‌ی زمین همه‌ی موجودات زنده بر روی آن را هم اهلی کرده‌ایم . در وضعیت جدید دیگر هیچکس بالای سر ما نیست . خدا دیگر زمین را کنترل نمی‌کند . وقتی او مثل داستان ایوب از ما بپرسد : "چه‌کسی دریا را با درهای بسته مهار می‌کند و برای آن مرز تعیین می‌کند ؟ و یا چه‌کسی می‌تواند حد و مرز آسمان‌ها را تعیین بکند ؟" اکنون ما می‌توانیم جواب بدهیم که ما می‌توانیم چنین کاری بکنیم ؛ اعمال ما می‌تواند سطح دریا را تعیین کند و جریان و مقصد هر قطره باران را تغییر دهد . من تصور می‌کنم این همان پیروزی است که ما از زمان اخراج از باغ عدن به آن رسیده‌ایم ؛ سلطه‌ای که برخی انسان‌ها در رؤیاهای خود دنبالش بودند ، اما این مثل داستان 'میداس پادشاه'° است ، قدرتی که اصلاً شبیه آنچه که ما تصور می‌کردیم نیست . این قدرت یک قدرت مفید و سازنده نیست بلکه قدرتی خشن ، بی‌رحم و بی‌شعور است . ما با پاهای گشاده مانند یک دیکتاتور نظامی بر جهان سوار شده‌ایم . ما توانایی آن را داریم که با خشونت هرچه تمام‌تر تمام چیزهای خوب و باارزش را خراب کنیم ، اما برای اِعمال این قدرت هیچ هدف عینی نداریم و درنهایت اِعمال این خشونت خود ما را هم تهدید می‌کند . مسابقات بین سیاره‌ای روز بول را فراموش کنید ، 'آینده‌ی مصنوعی بشر' همان دوره‌ای است که بشر از ترس سرطان نمی‌تواند در روزهای آفتابی از خانه بیرون بیاید .
پایان طبیعت ( بیل مک کیبن )


°King Midas در اساطیر یونان ، پادشاهی که دست به هرچه می‌زد طلا می‌شد

  • Zed.em

درواقع سنت یهودی-مسیحی معمولاً ضد طبیعت‌گرایی است چون بشر را بالاتر و برتر از همه‌چیز قرار می‌دهد . 'داستان پیدایش' بر همین سلطه‌ی بشر بر همه‌چیز تأکید دارد ... سنت کتاب مقدس مطابق گفته‌ی ژوزف کمپل مبتنی بر اسطوره‌شناسی جامعه‌محور است که در مقابل اسطوره‌شناسی طبیعت‌محور قرار دارد . بنابراین ما طبیعت را کنترل می‌کنیم و یا حداقل سعی بر آن داریم که چنین کاری بکنیم . لین وایت در مقاله‌ای ارزشمند که در اوج فعالیت جنبش زیست‌محیطی نوشته شد ، می‌نویسد : "بارِ بزرگ تقصیر درخصوص بحران اکولوژیک برعهده‌ی مسیحیت است ‌." برای درک معنی این مطلب کافی است به ایالت یوتا سفری کنید ، جایی که شعار حکومت این است : صنعت و مورمون‌ها یک پروژه‌ی بزرگ سلطه بر طبیعت را به‌اجرا درآورده‌اند ؛ برپایی شهرها در مکان‌های خشک ، لم‌یزرع و پُرشیب . فقط شور و اشتیاق تبلیغی می‌توانست انگیزه‌ی چنین سلطه‌ای بر محیط‌طبیعی باشد .
پایان طبیعت ( بیل مک کیبن )

  • Zed.em

این یک یافته‌ی جدید نیست که دین در عصر مدرن رو به افول بوده است . علی‌رغم ظهور بنیادگرایی جدید ، بحران عقیده همچنان ادامه دارد . بسیاری از مردم مثل خود من با قرار دادن خدا در طبیعت کمابیش بر این بحران فائق آمده‌اند . بیشتر ایده‌ها درخصوص فناناپذیری ، هنر طراحی و نیک‌خواهی - تا جایی که من می‌دانم - از جهان طبیعی سرچشمه می‌گیرد ؛ از فصل‌ها ، از زیبایی‌ها ، از بافت پیچیده‌ی مرگ و زندگی و غیره . نشانه‌های دیگری هم وجود دارد مانند عشق‌های بزرگ و فداکارانه بین مردم ، اما اینها شاید از اعتماد کمتری برخوردار باشند . آنها به تجلی الهی برمی‌گردند و نه به ابدیت و جاودانگی که در طبیعت موجود است . اگر این یک ایده‌ی پیش‌پا افتاده به‌نظر برسد ، دقیقاً همان نکته‌ای است که من مدنظر دارم . تا جایی که من می‌دانم اولین خدایان حیوانات بودند ؛ ببرها ، پرندگان و ماهی‌ها . اگر با دقت بنگریم اشکال و صورت‌های آنها از توتم‌ها و خرابه‌های قدیمی و نقاشی‌های روی آنها مشخص است .
گرچه به‌مرور زمان ما چهره‌ی انسانی به خدایان خود دادیم ، اما بسیاری از احساسات ما هنوز از جنگل‌ها ، سبزه‌زارها ، پرندگان و شیرها گرفته می‌شود .
پایان طبیعت ( بیل مک کیبن )

  • Zed.em

اما برای یک‌لحظه کربن را فراموش کنید . حلقه‌های بازخورد را فراموش کنید . درختان خواهند مرد . درنظر بگیرید که هیچ‌چیز دیگری هم اتفاق نیافتد ، فقط درختان بمیرند .
پایان طبیعت ( بیل مک کیبن )

  • Zed.em

یک‌نوع متان سبک وجود دارد که از گاوها ، موریانه‌ها و شالیزارهای برنج تولید می‌شود ؛ یک‌نوع متان سنگین دیگر هم هست که از جای دیگر تولید می‌شود و این همان‌جایی است که داستان را کمی هراس‌انگیزتر می‌کند . مقدار عظیمی متان در هیدرات‌های موجود در تندرا و گِل و لای فلات قاره حبس شده است . این‌ها درواقع یخ‌های متان هستند . گِل‌های کف اقیانوس به‌تنهایی ۱۰ تریلیون تن متان در خود دارند . اگر تأثیر گلخانه‌ای باعث گرم شدن اقیانوس و ذوب یخ‌های قطبی شود ، یخ‌های متان هم ذوب خواهند شد . برخی تخمین‌ها حاکی از انتشار بالقوه ۰/۶ میلیارد تن متان در سال می‌باشد . یعنی مقداری که می‌تواند میزان تراکم متان در جو را بیش از دو برابر افزایش دهد ‌. این یک مثال جدی و خطرناک از حلقه‌ی بازخورد است . یعنی دگرگونی در جو باعث دگرگونی‌های دیگر می‌شود . گرم شدن جو باعث انتشار متان و انتشار متان باعث گرم شدن جو و ...
پایان طبیعت ( بیل مک کیبن )

  • Zed.em

این فقط یک خبر نیست . جنگل‌های استوایی در حال نابودی‌اند و به‌همراه آنها گونه‌های جانوران و گیاهان نیز نابود خواهند شد . فراموش نکنید که ما یک منبع طبیعی منحصربه‌فرد ، یک خاستگاه زیستی و یک عظمت جایگزین‌ناپذیر را از دست می‌دهیم . مقدار کربن موجود در جنگل‌های استواییِ انبوه ، ۳ تا ۵ بار بیشتر از مقدار آن در جنگل‌های تنک و خشک است . درحال‌حاضر جنگل‌زدایی سالانه ۱ تا ۲.۵ میلیارد تن کربن وارد جو می‌کند و این ۲۰٪ بیشتر از مقدار کربنی است که با سوختن سوخت‌های فسیلی تولید می‌شود .
پایان طبیعت ( بیل مک کیبن )

  • Zed.em

علم البته بخشی از نسخه‌ی اصلی کتاب من بود و آن هم نه مهمترین بخش آن . آنچه بیشتر برای من اهمیت داشت ، استنتاجی بود که من از علم به‌عمل آوردم ؛ اینکه برای اولین‌بار انسان‌ها آنقدر زیاد شده‌اند که همه‌ی چیزهای اطراف ما را دگرگون کرده‌اند . ما به طبیعت به‌عنوان یک نیروی مستقل پایان داده‌ایم . علایق ، عادات و آمال ما اکنون در هر مترمکعب هوا و در هر مقدار افزایشِ درجه در دماسنج قابل تشخیص است .
البته این مسأله در عمل نتایج گرمای جهانی را بدتر نمی‌کند . اگر دمای هوا به دلایل کاملاً طبیعی بالا رفته باشد ، ما در موقعیت بدی قرار خواهیم گرفت ، اما برای من این لحظه‌ی تاریخی متفاوت با دیگر اوقات است ؛ حتی مفاهیم فلسفه‌ی ما ، مذهب ما و احساس ما از خودمان با گذشته متفاوت است . ما دیگر نمی‌توانیم خودمان را به‌عنوان گونه‌هایی تحت‌تأثیر نیروهای برتر بدانیم . اکنون ما همان نیروهای برتر هستیم . طوفان‌های شدید ، رعد و برق‌ها و تورنادوها دیگر کار خدا نیست ، بلکه کار انسان است . مقصود من از "پایان طبیعت" همین است .
[...]
ناگوارترین بخش فرایند گرمای جهانی "حلقه‌های بازخورد" است ؛ یعنی هرچقدر شما دمای هوا را افزایش دهید ، باعث تغییراتی می‌شود که مجدداً دمای هوا را افزایش خواهد داد . اگر شما به‌عنوان مثال در قطب شمال گرما تولید کنید ، این امر باعث ذوب شدن یخ توندرا می‌شود که مقدار عظیمی کربن در فضا پخش می کند و این به‌نوبه‌ی خود گرما را افزایش می‌دهد ، اما حلقه‌های بازخورد در دیگر حوزه‌ها نیز عمل می‌کنند . چند سال پس از نوشتن کتاب پایان طبیعت ، کتابی نوشتم تحت‌عنوان "عصر اطلاعات فراموش شده" . برای نوشتن این کتاب من هرچیزی را که از طریق بزرگ‌ترین سیستم تلوزیونی کابلی درخصوص کره‌ی زمین در یک روز با آن مواجه شدم ، تماشا کردم .[(؟)] دوهزار و چهارصد ساعت نوار ویدئویی ، یک تصویر کلی از عصر ما . اگر همه‌ی آن وراجی‌ها را بخواهم در یک پیام کوتاه خلاصه کنم ، این است :
"شما مرکز جهان هستید ، مهمترین نوع تمام مخلوقات"
برای طرفداران محیط‌زیست (چه برای آنها که تبلیغ می‌کنند و چه برای آنهایی که به عدالت اجتماعی علاقه‌مند هستند) هیچ ایده‌ای خطرناک‌تر از این نیست . نگاه ما نه‌تنها باید اینگونه باشد که ما بخشی از یک‌چیز بزرگ‌تر هستیم ، بلکه همچنین باید متوجه مطالبات آن نظم بزرگ‌تر هم باشیم . اگر مشکل زیست‌محیطی ما این است که ما خیلی بزرگ شده‌ایم ، پس ما باید یاد بگیریم که چگونه خودمان را کوچک‌تر کنیم و به خودمان کمتر مرکزیت بدهیم .
پایان طبیعت ( بیل مک کیبن )
  • Zed.em

در بین اوصاف و مزایای متعددی که هومر را مستحق مدح و ثنا کرده است این مزیت هم مخصوص اوست که از همه‌ی شعرا تنها کسی که می‌داند شاعر در منظومه‌ی خویش تا چه حدودی حق دارد مداخله‌ی شخصی بکند هومر است . درحقیقت ، شاعر از پیش خود باید خیلی کم سخن بگوید زیرا اگر جز این باشد شاعر دیگر تقلیدی به‌جا نیاورده است .°
شاعران دیگر اکثر در طی منظومه‌ی خویش ، همه‌جا خود به‌جلوه درمی‌آیند به‌طوریکه جز اندک مایه و به‌ندرت به تقلید نمی‌پردازند . درصورتی که هومر بعد از مقدمه‌ای کوتاه ، زنی یا مردی و یا هر شخص دیگر را وارد صحنه می‌کند . چنانکه ، هیچ‌یک از اشخاص داستان او فاقد خصلت و سیرتی خاص نیست و هریک خصلت و سیرتی از آن خویش دارد .
[...]
همچنین این نکته را نیز هومر به سایر شعرا آموخته است که امور خلاف‌واقع را چگونه باید تعبیر و بیان نمود و این‌کار از طریق مغالطه حاصل می‌گردد که گفتن حرف غلط باشد در کسوت حرف صحیح . چون وقتی امری موجود است و امر دیگری نیز وجود دارد ، یا وقتی امری به‌وقوع می‌پیوندد و در پی آن امر دیگری هم صورت وقوع می‌یابد ، دراین‌صورت هرگاه امر ثانی حقیقت داشته باشد مردم چنین می‌پندارند که امر اول نیز حقیقت دارد و یا صورت حقیقت خواهد یافت . اما این پندار خطا است . جهت این است که وقتی امر اول خلاف‌واقع است ، امر دیگری هم هست که اگر امر اول خلاف‌واقع نمی‌بود ، وقوع این امر دیگر نیز ضرورت می‌داشت عامه بین آن دو امر ارتباطی قائل می‌شوند و علتش این است که چون ذهن می‌داند که امر ثانی حقیقت دارد ، از این امر به اشتباه چنین نتیجه می‌گیرد که امر اول هم حقیقت دارد . نمونه‌ی این امر قصه‌ی حمام است در داستان اودیسه .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرین‌کوب )


°چون شعر درحقیقت تقلید است از اشیاء خارج از ذهن شاعر بنابراین بر شاعر واجب است که خود را فراموش کند و در نمایشنامه یا حماسه ، وجود خود را جلوه ندهد و در رعایت این نکته ، نویسندگان قرن شانزدهم و هفدهم اروپا ، خاصه شکسپیر سعی بسیار ورزیده‌اند .

  • Zed.em