ابوالعباس طوسی در باب بنای بابالابواب مینویسد :
در عهد خلافت منصور از ما سؤال کرد که : آیا میدانید چرا انوشیروان دیوار بابالابواب را ساخت یا نه ؟
جواب گفتند : اطلاع نداریم .
منصور گفت : قوم خزر که مملکت ایران را تا همدان و موصل متصرف شده بودند ، انوشیروان که به تخت نشست ، چند نفر رسول نزد پادشاه این قوم فرستاده دختر او را برای خود خواستگاری نمود و نیز دختر خود را به پادشاه وعده کرد که اتحاد مابین حاصل و محکم گردد و متفقاً به دفع خصم خویش بکوشند . خاقان ، پادشاه این قوم ، قبول کرد و انوشیروان یکی از کنیزان صاحب حسن حرم را بهجای دختر خویش با هدایای ممتاز نزد خاقان ارسال داشت و خاقان دخترش را برای انوشیروان فرستاد . بعدها انوشیروان خواهش کرد که با خاقان ملاقات کند . خواهش او مقبول افتاده یک محل مناسبی را معین نمود . هر دو پادشاه در آنجا همدیگر را ملاقات کردند و چندی هم با هم ماندند .
انوشیروان یکروز به یکی از صاحبمنصبان خود سفارش کرد که سیصدنفر مرد جنگی منتخب کند و به اردوی دشمن که خواب بودند بتازد . حسبالامر انوشیروان معمول داشت . روز بعد خاقان از انوشیروان جویای علت این رفتار شد . انوشیروان تجاهل کرده گفت : من هیچ اطلاعی ندارم و باید تحقیق کرد .
از تحقیق هم حاصلی عاید نشد و سهدفعهی دیگر باز به اردوی خاقان تاختند . خاقان متغیر شده به سرداران خویش حکم کرد که همان سلوک° را به اردوی انوشیروان مسلوک°° و منظور دارند . انوشیروان از اینکار سخت متغیر شد و با خاقان بهتندی سخن راند . خاقان گفت : تو زیاد در پرخاش مبالغه میکنی ، حال آنکه یکبار متعرض لشکر تو شدهاند و به لشکر من چندبار تاختند و من حوصله نمودم .
آنگاه انوشیروان گفت : این تعرضات از کسانی است که میخواهند وفاق ما را به نفاق تبدیل کنند . من یک تکلیفی بهتو میکنم که اگر قبول کنی طرفین را نتایج و فواید حسنه عاید خواهد شد .
خاقان گفت : آن تکلیف کدام است ؟
انوشیروان گفت : مرا بگذار یک دیواری و دروازهای محکم سد مانند در سرحد مملکتین³° بسازم تا کسی بیاجازه نتواند داخل و خارج شود .
خاقان پسندید و به خاک خود رفت ؛ اما انوشیروان در آنجا ماند و از سنگ کوه و سرب دیواری ساخت که سیصدذراع⁴° طول داشت و ارتفاعش محازی⁵° رؤس جبال بود و نیز دیوار را تا دریا امتداد داد .
گویند بهحکم او مشکها را پر باد کردند و شالودهی دیوار را روی مشکها گذاردند تا سنگین شده بهقعر دریا نشست و دیواری در بحر ساخت که به بزرگی دیوارِ برّ و خشکی بود ، و درهای آهنی برای آن قرار داد و به صدنفر مستحفظ سپرد ، حالآنکه این محل قبل از ساخت دیوار صدهزارنفر حافظ و حارس لازم داشت .
اینکار که به پایان رسید ، انوشیروان حکم کرد تختش را روی سدی که مشرف به دریا ساخته بودند گذاردند و به زمین افتاده پروردگار را حمد نموده و گفت : حالا به مقصودم رسیدم و بعدها میتوانم بهراحت زندگی کنم .
حکایتهای دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )
°راه و روش
°°انجام دادن ، عمل کردن
³°دو مملکت
⁴°دست انسان از آرنج تا سر انگشتان ، در قدیم واحدی برای طول بوده است
⁵°روبرو ، مقابل ، برابر
[دهخدا ص۸۳ ، ذیل بابالابواب]
- ۰ نظر
- ۲۴ آذر ۰۱ ، ۰۸:۵۳