aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

ویل‌دورانت می‌گوید : "جنگ یکی از عناصر پایدار تاریخ است ، از ۳۴۲۱ سال تاریخ مدوّن که در تمدن بشری ثبت شده ، فقط ۲۶۸ سال بدون جنگ گذشته است ."
این تحقیقِ یک مورّخ بزرگ آمریکایی بود ، یک دانشمند روسی طرف مقابل آمریکا هم می‌گوید که "از ۳۶۰۰ سال قبل از میلاد تاکنون ، یعنی متجاوز از ۵۵۰۰ سالی که می‌دانیم بشر به زندگی مدنی ادامه داده ، تنها ۲۹۳ سال را در صلح گذرانده و بقیه‌ی آن به‌جنگ و کشمکش سپری شده است ... به‌روایت دیگر اصلاً صلحی در کار نبوده و اگر هم بوده باز همان قول روس‌ها صادق است که گفته‌اند : صلح چیزی نیست مگر فاصله‌ی میان دو جنگ ..."
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

خسته‌خری : در اصطلاحِ بازار کرمان خرید کالایی به‌نرخ پایین‌تر از حد معمول از کسی است که درمانده و محتاج باشد ، مثلاً خانه در گرو دارد یا قرض دارد یا عروسی دخترش در پیش است ، و کالایی را که ۱۰۰ تومان قیمت دارد حاضر است به ۵۰-۶۰ تومان بفروشد ، این‌کار 'خسته‌خری' است و خریدار و دلال آن 'خسته‌خر' خوانده می‌شود .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

... در دهات کرمان به مناسبتی می‌گویند : "خر مرض‌شناس است" که به دکترها برخورده بود° ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

°دهاتی‌های کرمان بیمار را سوار خر نمی‌کنند و بدیُمن می‌دانند و می‌گویند "خر مرض‌شناس است" و ممکن است بیمار بمیرد ، پس بیمار را بر گاو می‌نشانند و جابجا می‌کنند . یک‌وقت مریضی را از دِه به کرمان آورده بودند پیش میرزا علی‌رضا حکیم ، گاو در کنار بازار رَم کرده بیمار را به زمین زده و دست او را هم شکسته بود . میرزا علی‌رضا ایراد می‌گرفت به اطرافیان بیمار که چرا او را بر خر ننشاندید و نیاوردید ؟ گفته بودند : آقا ! خر مرض‌شناس است ، ترسیدیم . گفته بود : عجب ! اگر خر مرض‌شناس است دیگر چرا او را پیش من آورده‌اید ؟ (پیغمبر دزدان ، ص۳۰۰)

  • Zed.em

گویا فؤاد کرمانی گفته است در باب شیخ‌العلماء که مردم به‌طعنه او را شیخ‌البلها میگفتند :

شیخ‌العلماء که جز ریا کارش نیست // صد حکم به‌ناحق دهد و عارش نیست
آن خر که کتاب بار دارد دگر است // یاران ، خرِ ما کتاب هم بارش نیست
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

می‌گویند سیاست گربه‌ی نر مثل سیاست انگلیسی‌ها ، چنین است که حریف را در پشت‌بام به طرف ناودان هل می‌دهد و همینکه طرف روی ناودان قرا گرفت آنوقت شروع می‌کند ، و آن جایی است که نه راه بازگشت دارد و نه فرار ، که از بالای ناودان پرت خواهد شد . سیاست قدیم انگلیس‌ها هم چنین بود که حریف را در بدترین شرایط قرار می‌دادند آن‌وقت کمک را قطع می‌کردند ، و او ناچار بود همه‌ی شرایط تحمیلی آنان را بپذیرد که بر سرِ ناودان قرار گرفته بود ! بعد روس‌ها هم آن‌را تمرین کردند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

تأسف اینجاست که اقتصاد نفت در شرق ، اصول و بنیاد ارزش‌های اجتماعی را دگرگون کرده ، اخذِ به‌ناحق و بذلِ به غیرِ مستحق را جزء اصول رائجه درآورده ، رجال‌الغیب را بر رجال‌العلم برتری نهاده ، درآمدهای کلان را نصیب نااهلانی کرده که عنوان به‌خود بسته و در مقام اهل نشسته‌اند ، و حال آنکه اصل عدالت حکم می‌کند که برای پیشرفت جوامع و حفظ گوهر علم و رعایت مصالح عامه ، و دوراندیشی و پیش‌نگری برای روزگاری که جز 'حقیقت' چیزی حاکم میدان نباشد ، از بذل به غیرِ مستحق و آبیاری خارهای گلستانِ معرفت جلوگیری شود ؛ که پرسیدند ظلم چیست ؟ جواب داده شد : وَضعَ شیئ در غیر موضع° و مولانا نیز می‌فرماید :

عدل خواهی ، آب دِه اشجار را // ظلم چه‌بوَد ؟ آب دادن خار را
سُرمه را در گوش کردن شرط نیست // کارِ دل را جستن از تن شرط نیست
این عوارض زودگذر ، همیشه نمی‌تواند چهره‌ی آفتاب را در ابرِ خودفریبی‌ها پوشیده دارد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°گفتار مولانا علاءالدین ، رشحات ...ص۳۱۰

  • Zed.em

می‌گویند افلاطون برای کسی که می‌خواهد رهبر باشد شرایط بسیار سخت قائل شده ، از آن‌جمله بوده است که رهبر علاوه بر مدارج علمی و اخلاقی از جهت ظاهری هم باید : مالِ دنیا نداشته باشد ، زن نگیرد و طبعاً اولاد نداشته باشد ، حتی دوست و آشنایی هم نداشته باشد . دراین‌صورت چنین آدمی بدون حُبّ و بغض همه را به یک چشم خواهد نگریست و به‌نفع هیچکس ، حتی خودش ، دست به کاری نخواهد زد .°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°"حکام از مشاغل دیگر صرف‌نظر خواهند کرد و پیشه‌ی بسیار دقیق آزادی مملکت را در پیش خواهند گرفت ... هیچیک از آنان نباید شخصاً چیزی را مالک باشند ، نباید خانه یا دکانی داشته باشند که ورود به آن بر دیگران ممنوع باشد . احتیاجات خود را سالیانه از اهل شهر به‌عنوان سهمیه دریافت کنند و نه بیشتر ... حکام نباید دست به طلا و نقره بزنند یا در جایی باشند که در آن طلا و نقره وجود داشته باشد . نباید لباس خود را با آن زینت بدهند ... نباید خانه و زمین داشته باشند که به‌جای حکومت به خانه‌داری و کشاورزی خواهند پرداخت و به‌جای آنکه حامی و مدافع مردم شهر باشند دشمن آنان خواهند شد و جبار و ستمکار خواهند گردید ‌... حکام باید از یک زندگی ساده و بی‌تجمل برخوردار باشند ... آنان مانند عبّاد و معتکفین ، با هم غذا خواهند خورد و در خانه‌های چوبی جدا از هم مانند سربازان می‌خوابند ... حکام زن نخواهند داشت ، روش اشتراکی آنها درباره‌ی زنان ، مجری خواهد بود ... حتی کودکان آنان متعلق به ایشان نخواهد بود ... و به‌اشتراک و دسته‌جمعی تربیت خواهند یافت ..."(تاریخ‌فلسفه ویل دورانت ص۵۴)

  • Zed.em

... چه وقتی هولاکو خانِ مغول وارد بغداد شد ، جمعی از علماء به پچ‌پچ افتادند ، اما ناگهان یک‌سؤال برابر علماء قرار گرفت (و من گمان دارم که طراح این سؤال عجیب ، اعجوبه‌ی طوس ، خواجه‌نصیر بوده باشد که دست هولاکو را گرفت و به بغداد آورد) سؤال این بود :
کدام یک برتر است ؟ فرمانروای کافر عادل ، یا حاکم مسلمان ظالم ؟
علما در مستنصریه [مدرسه‌ای که مستنصر (۶۲۳هجری.۱۲۲۶میلادی) به‌عنوان رقیب و برای بی‌فروغ کردن مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد ساخت] جمع شدند ، و همه در دادن جواب به‌حیرت ماندند . رضی‌الدین علی‌بن‌طاووس (که از علمای معروف شیعه و دوست ابن‌علقمی وزیر خلیفه بود) آری ، رضی‌الدین پیش آمد و به‌خط خود نوشت که "عادل کافر بر مسلم جائر فضیلت دارد" ، همه‌ی علما بعد از آن مهر و امضای خود را زیر آن فتوی نهادند و بدین‌طریق عملاً فتوی دادند که هولاکوخانِ مغول بر مستعصم بالله ، اولاد عمّ پیغمبر فضیلت دارد .°
به‌نظر من ، خلیفه‌ناصر [پدربزرگ مستنصم حاکم بغداد که یه‌مدت نظامیه را تغییر کاربری داده و از مدرسه به اصطبل تبدیل کرد ! به این بهانه که طلاب در مدرسه به فعل لواط و زنا و ... مشغولند ! اما بعد دوباره مدرسه را باز کرد به این بهانه که خواب دیده است و ...] در اوایل خلافتِ خود و در ایامی که هنوز تجربه‌ی کافی از مملکت‌داری نداشته است ، باید دچار چنان اشتباه بزرگی ، یعنی بستن مدرسه‌ی نظامیه و رنجاندن و بی‌آبرو کردن مشتی استاد پیر و پارسا شده باشد و این درست همان پوست‌خربزه‌ای است که هفتصدسال بعد از او ، اتفاقاً زیر پای هم‌ نام و هم لقب دیگرش در ایران گذاشتند . مقصودم ناصرالدین‌شاه قاجار است ، که او هم مثل ناصر ، در اثر جوانی و سعایت اطرافیان ، وزیر مدرسه‌ساز خود امیرکبیر را کشت و اندکی بعد ، مهمترین مؤسسه‌ی تربیتی آن روزگار یعنی دارالفنون را ، که می‌بایست دانشگاه بعدی مملکت باشد و از جهت علم ، دانش و فنون نظامی مردم ایران را در برابر روس و انگلیس و به‌طور کلی نفوذ تمدن غرب تجهیز کند ، به روزی انداخت که مدت‌ها بعد از آن عارف قزوینی هم می‌گفت : ز دارالفنون غیر از جنون نداریم ...
دارالفنون شاید می‌توانست کجدار و مریز به راه خود برود ، اما کیفیت کار ملکم‌خان بهانه پدید آورد که دارالفنون نیز به همان سرنوشتی دچار شود که قرن‌ها پیش از آن نظامیه بدان دچار شده بود .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°حسین امین المدرسةالمستنصریه ص۱۰۷ (و این به‌سال ۶۵۶هجری/ ۱۲۵۸میلادی بود ، ترجمه‌ی تاریخ فخری ص۱۹)

  • Zed.em

یک روایت نون‌ جو خوری منسوب به تیمور هم داریم و آن این‌است : وقتی که سید سیاه‌پوش ، جدّ صفویه ، از دارالارشاد اردبیل مأمور خوزستان شد و در آنجا با جلوگیری از ضایعات سیلاب به سید رودبند معروف گردید ، در همان‌وقت "امیر تیمور گورکان به ترکستان خروج ... و از آب آمویه عساکر او عبور [کردند] ، در آخر که خود به کشتی سوار [شد] که از آب بگذرد ، در وسط آب تازیانه‌ی مُرصع که در دست داشت به آب می‌افتد ، امیرکبیر [تیمور] این معنی را فال بد قرار داده ... درین‌ بین شخصی سیاه‌پوش ضعیف فقیر در برابر امیر حاضر و دست در آب کرده تازیانه را از آب بیرون آورده در دست امیرکبیر می‌دهد ... امیر عرض می‌نماید که تو کیستی ؟ ... سید می‌فرماید مرا در دزفول ملاقات خواهی کرد . این سخن را می‌گوید و از نظر غایب می‌شود ... .
[امیر مدت‌ها بعد در خوزستان] منزل آب‌زلال که الحال پل‌زال گویند وارد می‌شود ... خدمت سید می‌رسد و سید بعد از لحظه‌ای به احمدنام خادم خود می‌فرماید که لقمه نانی برای مهمان ما بیاور ، احمد یک نان جوی ، به‌قور کف‌دست و یک فنجان ماست برای امیرکبیر می‌آورد . امیر در قلب می‌گذراند که همه چیزی عیب و نقص بود اِلّا ماست ، که ماست بسیار خورده‌ایم و دیده‌ایم ، به‌مجرد این خیال سید به امیر می‌فرماید که : تو ماستی که از شیر آهو باشد دیده‌ای یا خورده‌ای ؟ احمد ! به آن آهوها ... صدا کن که بیایند ... احمد ... صدایی می‌نماید ، هشت یا نُه آهو از روی آب در پائین بقعه کنار آب می‌آیند . سید به امیر می‌فرماید که این ماست از شیر این آهو[ها] می‌باشد ...

این طایفه کز چشم نهانند کیانند ؟ // با هر خبر از بی‌خبرانند کیانند ؟
فرمانده‌ی اطراف ولی خاک نشینند // بی‌تخت و کُله شاه جهانند ، کیانند ؟
با آنکه ندارند نه دستی و نه پایی // بی‌ تیر و کمان صف‌شکنانند ، کیانند ؟
بر تخت نشانند و خود اندر سر خاک‌اند // داعی به خدا گو که کیانند ؟ کیانند ؟
[به‌هرحال ، درین‌جا نیز سید تقاضای آزادی اسیران را کرده و تیمور پذیرفته و] امر می‌فرماید در کنار اردو که مجموع با اردو مرخصند ... و اگر به‌ذکر هریک از طوایف که الحال همگی موجود و در بختیاری و فیلی و سربند و سیلاخور و در میان طوایف ترک ... حاضرند پردازد به‌طول می‌انجامد ..."°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°مجمع‌الابرار ، زندگی سیدعلی سیاه‌پوش ، معروف به رودبند ، تصحیح حبیب‌الله نظیری دزفولی ص۳۵ (در باب این سیدعلی سیاه‌پوش رجوع شود به سیاست و اقتصاد عصر صفوی ، ص۱۱)

  • Zed.em

وقتی مدرسه‌ی خان را در شیراز برای ملاصدرا ساختند ، او در جزء شرایطی که برای ورود طلبه تعیین کرد ، در ماده‌ی اول آن نوشت :
"برای تحصیلِ مال نیایند" ؛ موارد دیگر آن عبارت است از : "برای تحصیلِ مقام نیایند ، معصیت نکنند ، تقلید نکنند ." بگذریم از اینکه به‌خاطر همین حرف‌ها گویا ملاصدرا را در کهک قم چوب زدند ، و فیض‌کاشانی را از کاشان بیرون کردند که به‌روایتی در بیابانِ سرد ، دخترش را گرگ خورد !
آری چنین بود رفتار اهل دنیا با آدمی که چهارصدسال پیش درباره‌ی انس ، انسانیت و حقوق‌بشر می‌فرمود :

بیا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم // انیس جان غم‌فرسوده‌ی بیمار هم باشیم
شب آمد شمع هم گردیم و بهر یکدگر سوزیم // شود چون روز دست و پای هم در کار هم باشیم
دوای هم ، شفای هم ، برای هم ، فدای هم // دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلدار هم باشیم
حیات یکدگر باشیم و بهر یکدگر میریم // گَهی خندان ز هم ، گَه خسته و افگار هم باشیم
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

اقتصاد روستاهای ما تا پیش از اقتصاد نفت بر اساس کشاورزی بوده و میزان آب تابستانی برای کشت گندم ، آب تیرماه برای کشت جو ، و آب خردادماه برای کشت بقولات ، و آب اردیبهشت برای تریاک و امثال آن و بنابراین چون هیچگاه 'برخاست' دهات از جهت گندم ، به اندازه‌ی خرج سالِ ساکنان ده نمی‌رسید ، سالی یکی‌دو ماه را ارباب و سه‌چهار ماه را زارع ، لامحاله نان جو می‌خوردند ، حتی ساکنانِ قریه 'باغ‌گندم' یزد هم ناچار بوده‌اند سالی دوسه ماه نون جو بخورند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

البته این حرف‌ها مربوط به روزگاری است که جو معمولاً نصف گندم قیمت داشت ، و مثلاً ناصرخسرو می‌نوشت که چون به اصفهان رسیدیم "جو می‌درودند ، و یک من‌و‌نیم نان گندم به یک درم عدل بود و سه‌من نان جوین هم°" ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°سفرنامه‌ی ناصرخسرو ص۱۲۴ ، ایرج افشار : قیمت اجناس در سفرنامه مجله‌ی یغما ۲۸ ، ص۴۶۸ ، در رسم‌التواریخ عصر صفویه و قاجاریه ضمن تسعیر غلات می‌نویسد : گندم یک‌من به‌وزن شاه پنجاه‌دینار و جو یک‌من به‌ وزن‌شاه بیست‌پنج‌دینار (ص۳۱۰) و اضافه می‌کند : این را بدانند که همه‌ی مأکولات و ملبوسات در ایران تابع گندم و جو می‌باشند هر قدر بر قیمت این‌دو افزوده می‌شود بر قیمت آنها نیز افزون می‌شود .‌.‌. مالیات دهات نیز بر اساس نرخ غله تعیین می‌شود . (ص۳۲۵)
او می‌گوید : در اواخر دولت کریم‌خان ، هفت‌سال پی‌درپی در فارس ملخ‌خوارگی و در اصفهان و عراق سن‌خوارگی شد و در شهر شیراز یک‌من نان به‌وزن شاه به پانصد دینار قیمت رسیده ... وکیل‌الدوله (کریم‌خان) ... فرمان داد که در اصفاهان انبارهای غله‌ی دیوانی را بگشایند و در چهار گوشه‌ی میدان‌شاه ، غله را خرمن نموده و به دورِ هر خرمنی صد ترازو بگزارند و گندم را یک‌من به‌ وزن‌شاه به دویست‌دینار و جو را یک‌من به وزن‌شاه به صد دینار بفروشند ... و از روی احتیاط به‌جهت ذخیره‌ی عکاسر ، مصلحت در گشودن شیراز ندانست . حسب‌الامرش جمیع دواب سرکار سلطانی و ارکان دولت و غیر هم را از شتر و قاطر و الاغ به جانب ری و قزوین و آذرباییجان بردند ، و از انبارهای دیوانی ، غله بار نمودند و به شیراز آوردند : غله یک‌من به وزن‌تبریز به هزار و چهارصد دینار ، به‌سبب اخراجات منازل و راه ، وارد شهر شیراز شد . آن والاجاه به اعضای دولت خود فرمود : در این باب چه مصلحت می‌دانید ؟
عرض نمودند : که مقرر بفرما غله‌ی آورده را یک‌من به هزار و پانصد دینار بفروشند صرفه‌ی دیوان اعلی را منظور باید داشت . از روی غیظ بسیار خندید و فرمود : یک‌باب دکان علافی و حناطی (گندم فروشی) از برای ما بگشایید ! از قرار تقریرِ شما ، ما مرد علاف و غله‌فروش می‌باشیم ! ... و مقرر فرمود که گندم را یک‌من به وزن تبریز به دویست‌دینار و جو را یک‌من به وزن‌تبریز به صد دینار بفروشند ..." (رستم‌التواریخ ص۴۲۲)

منِ گندم و جو به‌عهد کریم // بهایش بدی پنج‌قیراط سیم
می‌توانید این 'سوبسید' را مقایسه فرمایید با گندم‌فروشی احمدشاه قاجار و دریافت لقب عجیب 'احمدعلّاف' ! (به مقدمه‌ی نگارنده بر یادداشت‌های ارباب کیخسرو شاهرخ ، که خودش مأمور خرید غله از شاه بود مراجعه شود )
در رجب ۱۲۶۸ ه. آوریل ۱۸۵۲ م. صدوپنجاه سال پیش ، قیمت گندم ساوجبلاغی خرواری دو تومان و سه‌هزار و پانصد دینار و جو یک‌خروار شانزده‌هزار و ده‌شاهی تسعیر شده است . (وقایع‌اتفاقیه چاپ افست ص۳۸۴)
  • Zed.em

البته گاهی این نان جو خوری تظاهر نیز بوده است ، پیغمبر دزدان گوید :

یکی دزدی‌اش بر سرِ منبر است // که این گفتِ من گفتِ پیغمبر است
یکی دامِ او نان جو خوردن است // ولی مقصدش سیم و زر بردن است
خلاصه جهانی همه رهزنند // زن و مرد از اُمّتانِ منند
ابراهیم‌بیگ وقتی از اردبیل و بقعه‌ی شیخ‌صفی دیدار کرده است می‌نویسد : "روز چهارم بود که دیدم از هر طرف مردم به‌چپ و راست می‌دوند و از هر سو صدا بلند است که : بابا جهاد است .
با خود گفتم که دیگر این بازی تازه چیست و جهاد با کیست ؟ پس از تحقیق حال ، گفتند آقامیرصالح ، یا شیخ‌صالح است ، که شمشیر در دست و کفن بر خود راست کرده حکم جهاد داده است و زیاده بر دو هزارنفر از مردم شهر دور او جمع شده‌اند ، ... پس از این هنگامه نقل کردند که آقا سه یا چهار سال است از عتبات عالیات آمده ، درهای سایر علمای مملکت را به‌کلی بسته است . خود در بیرون خانه‌اش با هرکس که باشد به‌جز نان جوین و سرکه چیزی نمی‌خورد ، اما در حرمخانه انواع نعمت‌ها به‌کار می‌برد و به‌جای آب‌سرکه ، آب‌لیموی شیرازی مصرف می‌شود ..."
ولی به‌هرحال تا همین اواخر بسیاری از زهّاد و علما را می‌شناسم که در کمال قناعت ، بی‌تظاهر زندگی می‌کرده‌اند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

گویا علیمرادخان (احتمالاً بختیاری) در آشفتگی‌های عصر نادر سکه زده ولی از ترس ، نام خود را بر آن ننهاده و سکه بدون نام پادشاه منتشر شده ، درحالیکه این شعر را بر روی آن نقش کرده بودند :

می‌کنم دیوانگی ، تا بر سرم غوغا شود // سکه بر زر می‌زنم تا صاحبش پیدا شود
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

مرحوم حاج حسین‌آقا ملک سمعک داشت ؛ در آن‌روزگار هنوز باطری سمعک همه‌جاگیر نشده بود و کم بود و از خارج وارد می‌کردند . در مجلس مردم به حرف زدن می‌افتادند او آهسته ماسوره‌ی سمعک خود را می‌بست . این تعبیه را مخصوصاً در شب‌های شعر آخر هفته که در باغ باصفای او در باغ‌صبا تشکیل می‌شد به‌کار می‌بست . موقعی که شعراء شعر می‌خواندند سمعک را می‌بست و وقتی مرضیه غزلی را به‌آواز می‌خواند ، آن‌را باز می‌کرد و به‌دقت گوش می‌داد . شعراء که متوجه این لطیفه شده بودند بعضی گله کردند که حاجی به سخنان ما اعتنا نمی‌کند ، حاجی می‌گفت :
- آخر ، حرفی که شما می‌زنید برایتان مفت تمام می‌شود ، پولی که بابت آن نمی‌دهید ! اما باطری سمعک من که تمام شود ، باید لیره دانه‌ای ۱۴ تومان بخرم و بفرستم تا بعد از یک‌ماه یک‌دانه از آن برایم بیاورند . گفتن برای شما ارزان تمام می‌شود ولی شنیدن برای من گران تمام می‌شود . حاجی فقط صدای آن خواننده را گوش می‌کرد !
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

... چون آتشِ درخت بُنه مثل پسته بسیار مداوم و تابناک است و زود خاکستر نمی‌شود و بالاتر از همه آنکه بیخود جرقه نمی‌زند ، جان می‌دهد برای آتش وافور ، بالنتیجه درخت‌های تنومند هزارساله‌ی بُنه در کوهستان‌های ایران ، که بعضی مثلِ پیربُنه‌ی کوهستان پاریز جنبه‌ی قدسیت هم داشت و زنان بر آن پیرایه و دخیل می‌بستند ، طعمه‌ی تبر واره‌ی آنهایی شد که آتش وافور برای شاهزادگان ، خان‌زادگان ، اُمراء ، رؤسای ایل ، ثروتمندان و حتی خواجگان پاریز تهیه می‌کردند ، بالنتیجه درختی که از چشمه‌ی حیات آب خورده بود° ، از آتش وافور ، تُخم آن از حیطه‌ی حیات گم شد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°روایت است که خضر وقتی به چشمه‌ی حیات رسید و از آب آن سیراب شد ، مَشکی هم پُر آب کرد تا به اسکندر بدهد ، در راه برگشت برای اینکه سبک‌تر سفر کنند آن مَشک را به‌درختی آویزان کرد و دنبال اسکندر رفت تا او را برگرداند (وی از مسیر دیگری جویای چشمه‌ی حیات بود) ، در بازگشت وقتی خضر و اسکندر به درخت معهود رسیدند متوجه شدند مَشک سوراخ شده و آب آن به زمین ریخته ! سوراخ کردن مشک کار یک کلاغ بود و داستان عمر طولانی کلاغ از اینجا است ؛ سعدی در اینباره گفته :

شنیده‌ای که سکندر برفت تا ظلمات // به‌چند محنت و خورد آنکه خورد آبِ‌حیات 
اما درختی که مَشک به آن آویزان بود به نقل از باستانی پاریزی یک درخت بُنه بود و از این‌رو این درخت عمری هزارساله دارد ؛ چون آب حیات به پایش ریخته . در عربی هم ظاهراً به حبه‌الخضراء مشهور است .
  • Zed.em

در ولایت ما نانی را که با شتاب پخته شود و لطیر (فطیر) از آب درآید می‌گویند نون هلکو . گمان من این است که در لشکریان مغول و تیموری ، خصوصاً هولاکو ، احتمالاً وقتی به بغداد می‌رفته سربازان‌ نان خمیر را روی تابه نهاده یک‌بار زیر و رو می‌کردند و می‌خوردند ؛ چون جمعیت زیاد بود و فرصت کم . بدین‌جهت این نوع نان را منسوب به لشکر هولاکو کردند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

با اینهمه تاریخ‌تفکر در قبال این نتیجه‌گیری که چون تئوری علمیِ نگاه به‌جهان ، بهترین تئوریِ تدوین شده‌ی موجود است پس لزوماً کامل و نهایی نیز هست ، به ما هشدار می‌دهد ؛ باید به‌یاد داشته باشیم که تعمیم‌های علمی یا به‌طور کلی‌تر قوانین طبیعت ، صرفاً فرضیه‌هایی به‌منظور تبیین آن "عرصه‌ی خیال‌های بی‌قرار و سکونِ" تفکر است که آن‌را با نام‌های بسیار عظیمِ جهان هستی منزلت می‌بخشیم . در تحلیل نهایی جادو ، مذهب و علم جز نظریه‌های تفکر نیستند ، و چون علم بر دو سلف خود پیشی گرفته است پس ممکن است که خود نیز زمانی جا به فرضیه‌ای کامل‌تر ، شاید به‌شیوه‌ی نگرشی کاملاً متفاوت به پدیده‌ها (به نشان دادن سایه‌ها بر روی پرده) بسپارد که در این نسل نمی‌توانیم تصورش را بکنیم . پیشرفت دانش حرکتی بی‌پایان به‌سوی هدفی است که هر دم عقب‌تر می‌نشیند . نیازی نیست که از این جستجوی بی‌پایان بنالیم ...
این جستجو ارمغان‌های عظیمی خواهد داشت که شاید خودمان شاهد آن نباشیم .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

بدین‌سان ، بر اساس نظریه‌ای که در اینجا ارائه شد ، هر جا توتمیسم هست و هر جا به کُشتن و دوباره زنده کردن نورسیدگان [نوزادان] تظاهر می‌شود ، در آنجا نه‌فقط این باور هست یا بوده است که احتمال دارد روح برای همیشه در چیزی در خارج ، مثل حیوان ، نبات یا هر چیز دیگری ، ذخیره شود ؛ بلکه این‌کار عملاً صورت می‌گیرد . اگر این سؤال مطرح شود که چرا مردم می‌خواهند جان و زندکی خود را در خارج از بدن‌شان [در وجود حیوان یا گیاهی که توتم آنها است] قرار دهند ، پاسخ فقط این می‌تواند باشد که درست مثل غول در قصه‌ها که تصور می‌کنند اگر چنین کنند بهتر از آن است که آن‌را با خود داشته باشند [اشاره به قصه‌های جن‌وپری است که غول‌ها اغلب جان‌شان را در یک گوی بلورین ، معروف به شیشه‌ی عمر ، یا تخم در جایی مثل بدن یک حیوان یا جانور پنهان می‌کردند و اینطوری کشتن اونها برای قهرمان‌های داستان سخت می‌شد] یا مردم که پول‌شان را در بانک پس‌انداز می‌کنند و با خود حمل نمی‌کنند . دیده‌ایم که در موارد خطرناک روح یا جان را گاهی موقتاً در جای امنی پنهان می‌کنند تا خطر رفع شود . اما نهادهایی چون توتمیسم فقط برای موارد خاصِ خطرناک پیش‌بینی نشده‌اند ؛ این نهادها نظام‌هایی هستند که همه یا حداقل همه‌ی موجودات ذکور در مرحله‌ی معینی از زندگی باید به آن وارد شوند . حالا این مرحله‌ی خاص که پاگشایی در ضمن آن صورت می‌گیرد همیشه دوره‌ی بلوغ است و این می‌رساند خطری که توتمیسم و نظام‌های مشابه درصدد دفع آن هستند به‌گمان آنها تا دوره‌ی بلوغ جنسی پیشامد نمی‌کند . درواقع ، به‌نظر آنها خطر در رابطه‌ی دو جنس مخالف است که در اینجا پدید می‌آید . با ملاحظه‌ی بسیاری نکته‌ها و موارد موجود به‌آسانی می‌توان ثابت کرد که به‌نظر انسان بدوی رابطه‌ی جنسی با خطرات و مهلکه‌های بسیار جدّی همراه است اما ماهیت دقیق این خطر هنوز مشخص و عیان نیست . می‌توان امیدوار بود که با آشنایی بیشتر با نحوه‌ی تفکر وحشیان به‌مرور زمان ، بتوان این رازِ اساسی جامعه‌ی بدوی را گشود و بدین‌وسیله نه‌فقط مبنای توتمیسم بلکه منشأ نظام ازدواج را دریافت .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

... ایرانی‌ها یک جشن آتش‌افروزی در موسم انقلاب زمستانی برگزار می‌کردند که سده یا سدْه نام داشت . در بلندترین شب سال همه‌جا تل‌های آتش برمی‌افروختند و شاهان و شهریاران به‌پای پرندگان و حیوانات خس‌ و خاشاک و علف خشک می‌بستند و آتش می‌زدند ، سپس پرنده را در آسمان رها می‌کردند یا حیوان را ول می‌کردند که فرار کند و بدینگونه آسمان و زمین پُر از آتش و شعله می‌شد تو گویی دشت و صحرا و آسمان آتش گرفته است .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em