... از بس نابابها بهکار گرفته شدهاند ، هرکس از راه میرسد آدم باید احتیاط کند و یقین را با شک بشکند و دائماً به همکاران هشدار بدهد که :
- ۰ نظر
- ۱۲ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۱۶
... از بس نابابها بهکار گرفته شدهاند ، هرکس از راه میرسد آدم باید احتیاط کند و یقین را با شک بشکند و دائماً به همکاران هشدار بدهد که :
البته خداوند همیشه حامی و حافظ علم هست ، ولی این دلیل نمیشود که علم در یکجا بماند و درجا بزند . جابهجا شدن تمدنها از مصر به یونان و از یونان به روم ، از روم به اسکندریه و به حرّان و از حرّان به بغداد و از بغداد به اروپا ، دلیل این است که علم جای امن و خریدار عاشق میخواهد ، که بهقول خواجه علاءالدین عطار : "... چراغِ روشن شده را از بادهای مخالف نگاه باید داشت . تا کشته نشود ..."°
°رشحات عینالحیوة ص۳۰۵
°°شعر از ادیب پیشاوری
°°°ریحانةالادب ج۳ ص۳۰۰
°°°°ریحانةالادب ج۴ ص۲۲۶
تداوم فرهنگی وقتی صورت میپذیرد که علم مجبور به مهاجرت نشود ، و کتاب از قفسهی کتابخانه به زیرزمینهای پنهانی روی نیاورد . بهعقیدهی من حتی نباید کتاب 'فضائل یزیدبنمعاویه' را نابود کرد ° هرچند دنیا به رذائل این مرد مهر تصدیق نهاده است . امروز اگر کسی به دانشگاه یسوعیهای آمریکا برود ، بزرگترین مجموعهی کتابهای مارکسیستی دنیا را در آن مرکز مذهبی خواهد یافت (یک مجموعهی بینظیر) که علمای کشورهای کمونیستی هم گاهی مجبورند فتوکپی نسخههای نایاب را از آنجا تهیه کنند ، البته درچنین موقعیتی همان دانشگاه هم میتواند قویترین مطالعه را در رد ایدئولوژی چپگرا بنویسد ، بدون اینکه برای جلبنظر بچهها ناچار باشد سرخاب چپنمایی هم بر چهره مالیده باشد .
خودِ مخلص ، کتاب دربارهی گرفتاریهای قائممقام مینویسم بدون اینکه از کتاب 'اسناد جنگهای ایران و روسیه' خبر داشته باشم .°° کتاب حیدربابای شهریار دهها هزار نسخه در روسیه چاپ شده و ترجمهی ایتالیایی آن همینروزها منتشر شده و ما هنوز در تردیدیم که آیا آنها که اجازهی چاپ آنرا در ایران دادهاند خوب کردهاند یا بد ؟
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
°این کتاب بهوسیلهی ابنزهیر حری (متوفی ۸۳۵هجری/۱۱۸۷م) از بزرگان حنابله نوشته شده بود ، و ابوالفرجبنالجوزی بر آن رد نوشته است . (ابناثیر)
°°از این کتاب فقط اسم آن به گوش من خورده است ، کتابی است که 'برژه' نامی ، در همان سالهای بعد از جنگهای ایران و روس (۱۵۰ سال پیش) چاپ کرده است ، حدود ۱۳ جلد ، و هر جلدش حدود ۱۰۰۰ صفحه بهقطعِ روزنامه ! که دانشپژوه یکروز تمام توانسته تمامِ آنرا فقط ورق بزند (در تفلیس) . تمامیاش اسناد دقیق و دستِ اول جنگهای ایران و روس بهزبانها و خطوط مختلف ، در روسیه چاپ شده است . گویا یکدوره از آنرا مرحوم تقیزاده و مینوی در لندن خریده و به ایران فرستادهاند ، ولی میان زمین و هوا گم شده است . هیچجا نیست . نه در کتابخانهی وزارتخارجه که باید مرکز این اسناد باشد ، نه در کتابخانهی ملی ، نه در کتابخانهی مرکزی ، نه در کتابخانههای شخصی و خصوصی ، و نه در کتابخانه و مرکز اسناد وزارت جنگ . شما اگر در تمام ایران یکنسخه از این کتاب پیدا کردید ، من که چیزی ندارم ولی یک کتاب پیغمبر دزدان برایتان جایزه میدهم !
ما از این جنگ غافل بودهایم . این جنگی است که روسیه را روسیه ، و تشخص و هویت دولت آنرا ثابت کرد و تسلط بر دریای سیاه و دریای خزر را تا مرز چین برایش ممکن ساخت و او را دومین کشور نفتخیز عالم ساخت . پس بیخود نیست که آنها کتاب ۲۰۰۰۰ هزارصفحهای در باب آن چاپ کرده باشند . اما ما هم نباید از اسناد این کتاب غافل باشیم ، حالا که نسخههای آن کتاب بعد از ۱۵۰ سال نایاب و در حکم اکسیراحمر است و گرانبهاتر از عنقای مغرب ، بهتر است لااقل ، ارتش ایران یک افسر باسواد مثل جهانگیر قائممقامی را مأمور کند که برود و از کتابخانهی ملی پاریس یا کتابخانههای انگلستان ، یک عکس و فتوکپی از آنها تهیه کند و به ایران بیاورد (بهعلت عظمت و اهمیت کتاب ، بعید است که با مکاتبه بشود کار را انجام داد) اینکار را ارتش ایران میتواند انجام دهد و از مخارج آن هم نباید واهمه داشته باشد : فکر کنند که دوتا گلوله باروت توپ ، یا یک موشک مشقی اضافی در روز مانور ، زیادتر از حد معمول دود کرده و به هوا پرتاب و شلیک کرده بوده باشند ! یعنی زکوة آنرا داده باشند !
دموکراسی و رأی عامه از آنجهت مورد تأیید عالم است که افراد عادی ، آن قدرت و امکان شناخت را داشته باشند که رأی به افاضل و متخصصان و اهل علم و اخلاق و جامعهشناسان و فداکاران بدهند ، یعنی آدمهای خوب را روی کار بیاورند ؛ وگرنه اگر قرار باشد که خود عامه [غیرمتخصصان] مصدر امر شوند و کارهای بزرگ را با رأی همفکران خود بهدست گیرند ، این درست میشود همان توصیهی ارسطو به اسکندر ، که پس از فتح ایران به او نوشته بود : کارهای بزرگ را بهدستِ خُردان بسپار و بزرگان را کارهای کوچک دِه ، مملکت خودبهخود از هم میپاشد و خیالت از جانب ایران آسوده میشود ! پس باید اول مردم را آگاه کرد تا خود را بشناسند ، آنوقت از آنان توقع رأی داشت .
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
در واقع اقتصاد نفت (یا اقتصادی که ثابت کرد میشود کار نکرد و نان خورد و میشود سواد نداشت و جای استاد نشست !)° یک درآمد بیامان زورکی به ممالک شرق تحمیل کرده است و درنتیجه "هرچه ، روز این و آن میدزدند ، شب لولههای نفت جای آنرا پُر میکند" بالنتیجه معیارهای نظم و انضباط و حسابداری و اقتصاد و اخلاق و تدبیر مُدُن بالکل تغییر کرده است . امروز تنها چاههای نفت هستند در این مملکت که بیوقفه و مثل ساعت ، مرتب کار میکنند ، سایر دستگاهها گو مباش !
°نمیدانم در کجا خواندم که یک طبیب آلمانی نبض و حرارت بدن ۲۵ هزار آدمی را گرفت و ثبت کرد ، تا آخر کار توانست این جمله را بهصورت قانون درآورد که : حرارت طبیعی بدن آدمی ۳۷ درجهی سانتیگراد است .
°°شعر از نظامی گنجوی است
شکست شاه از آنروز شروع شد که دولت به اهل جهل داد و دانشگاه را از سیاست کنار گذاشت ، و سیاستِ اقتصادی دولت همان حرف شد که وقتی هژیر در مقام وزارت دارایی ، مرحوم فاضل تونی ، استادش او را در خیابان دیده و پرسیده بود : چه میکنی ؟
هژیر جواب داده بود : اخذِ بهناحق و بذلِ به غیرمستحق !
... مملکت را باید با عدل اداره کرد و عدل جز از طریق عقل حاصل نمیشود ، و عقل نتیجهی علم و تجربه و منشأ قدرت حل و عقد امور است .
عدلِ عمری خیلی زود به ظلم 'شیخ و شجری' منجر میشود . ...
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
نظریات ارسطو طی دوهزار و سیصدسال اهل فلسفه را مثل عینک اسبهای درشکه ، فقط در یکجهت رانده و توجیه کرده است . هیچکس جرأت نداشت از خطِ او خارج شود . او ابتکار عمل را از همه گرفته بود . سهروردی جزء معدود کسانی است که از کنارهی این عینک بهعالم نگاهی انداخته است .°
من از شهابالدین یحییبنحبش سهروردی ، شیخِ مقتول بدینسبب تجلیل نمیکنم که صاحب کرامت بود و فیالمثل دست بریدهی خود را پیوند میزد°° ، بلکه احترام من به این مرد ازینجهت است که این روستایی سیوشش ساله دست رد بر سینهی ارسطو زد و در برابر او 'نه' گفت . چه او بود که گفت : ارسطو را هیچوقت خاتمالحکماء نگویید که حکمت فیض و موهبتِ خداوندی است ، و فیض خداوندی هرگز مسدود نمیشود ، پس نباید درهای حکمت را بهوسیلهی این آدم (ارسطو) بست و منسد کرد .
البته دهان این جوان به آهک و زرنیخ ایوبیان آکنده شد و حکومت 'انا و لاغیری' ارسطو در حکمت ، تا زمان ما هم باقی ماند .
ما چند سهروردی فیلسوف ، فاضل ، استاد ، سفیرِ سیاسی و غیرسیاسی در تاریخ داریم ، ولی تنها یکی از اینها است که هنوز به سیوشش سالگی نرسیده میگفت : "والمعلم الاول [ای ارسطاطالیس] و ان کان کبیرالقدر ، عظیمالشأن بعیدالغور ، نام النظر ، لایجوزالمبالغة فیه ..." آری او از اینهمه فیلسوفان عالم ، یکی بود که جان هم بر سرِ اینکار گذاشت . اگر سیصد سهروردی هم داشته باشیم ، مقتول یکی است :
°سهروردیها خود را اولاد ابوبکر میدانستند ، و بههمینسبب مولوی ادعای قوم و خویشی با آنها داشت . (مناقبالعارفین ص۴۵)
°°روزی شیخ شهابالدین سهروردی مقتول از دمشق بیرون آمد و به رمهی گوسفندی رسید "به ترکمانی که مالک گوسفندان بود ده درم داده گوسفندی بزرگ گرفتند ، ترکمان آغاز مضایقه کرد . شیخ اصحاب را گفت : شما بروید و گوسفند را ببرید که من وی را خشنود سازم . ایشان برفتند ، شیخ از عقب ایشان در دویدن آمد ... ترکمان دست چپش را بگرفت و بکشید که کجا میروی ؟ آن دست از شانه جدا شد و در دست ترکمان بماند و خون از آن میرفت . ترکمان بترسید و دست وی را بیانداخت و بگریخت . شیخ آن را برداشته [دوباره بهجای خود گذاشت و] به یاران پیوست ." (حبیبالسیرج ۲ ص۳۳۰)
°°°سنایی میفرماید :
این کار کردن و خصوصاً تن به کارهای سخت دادنِ علما و روحانیون ، مثل مدرس [ظاهراً مدرس در دورانی عملهبنا بود] ، با اینکه ممکن هم بود که از موارد دیگر مثل وقف و کمکها گذران کرد ، خود دلائل دیگری هم داشت . درواقع برای این قوم علم پیرایهای بود برای آنان ، نه وسیلهی نان خوردن ، بدینمعنی که کار میکردند و از طریق کار نان میخوردند و علم را فقط برای علم میآموختند و میآموزاندند و از این امر دو هدف داشتند :
یکی آنکه بگویند که در جامعه کار عار نیست و هرکس هرکاری میتواند باید بکند تا گلیم جامعه از آب کشیده شود ، بههمین دلیل بسیاری از علماء و روحانیون و عُرفا شغلهایی که اینروزها برای 'اهلعلم' قبول آن اندکی مشکل است ، داشتند مثل : حاجمحمد 'بنددوز' و شیخمحمد 'بندگیر' و شیخعبدالله طباخ و کلابادی سنبوسهپز و کمالالدین لاجوردشوی و فهمی کرباسفروش و زمانای حناتراش ! و دوستمحمداسترآبادی پوستیندوز ، حتی از آهار زدن تنبانِ زنان هم اکراه نداشتهاند و بعضی مثل شمستبریزی بند شلوار میبافتند تا بند شلوار را سفت نگه دارند ! محتشمکاشی شَعرباف بود . کم نبودهاند سکاکها و حلاجها و کفشگرها و شانهتراشها و شومالها و اردهگرها و سوزنگرها و جمّالها و زاغکوها و تونتابها که اهل علم بودهاند ، مثل میرسید رضیلاریجانی استاد آقامحمدرضا قمشهای° ، از همه انسانیتر خواجهی گهوارهگر بود که از مریدان بهاالدینولد بهشمار میرفت و شیخ دوُکچی روحانی مبارزی که نخستین انقلاب خونین علیه تهاجم روس را در اندیجان و بخارا راه انداخت و اصلاً دوکتراش بود . همین روزگار ما شیخمحمدکجوری از بزرگان وارستهای است که خود چاپارداری میکرد و از اینراه نان میخورد و سیدجمالواعظ پدر استاد جمالزاده تا ۱۴ سالگی در دکان شوهرخالهی خود زنجیرهبافی میکرد ، چنانکه سلمانفارسی سبدباف بود و ابوعبداللهخفیف دوکتراش ! حاجآقا رحیمارباب چرمیهنی مجتهد مسلم اصفهان تا آخر عمر کشاورزی میکرد ، او هرگز عمامه نگذاشت . ابویوسفالقاضی داشگر (سفالگر) بود .
این کار کردن حُسن دیگری هم داشت که آدم را میان جامعه میبرد ، مثل پیادهروی امروزی ، برخلاف ماشینسواری که آدم را از خلق جدا میکند ؛ درواقع علم تکبری ایجاد نمیکرد :
°در این میان فقط یکتن کارش از همه بینتیجهتر برای خلق بود و آن شغل مولانا 'بابا آبریز' بود که "... از وی پرسیدند که شما را آبریز چرا گویند ؟ فرموده است که چون حقسبحانه ، روز اول گِل آدم میسرشت من آب بر آن گِل میریختم ! آنروز باز مرا آبریز لقب کردند "! (رشحات ، ص۳۷۵)
در واقع اقتصاد جو ، مردم را وامیداشت که هرکدام به اندازهی احتیاج خود بخورند ، و به اندازهی استعداد خود به کار بپردازند . سعدی گوید :
°یادش بهخیر مرحوم صنعتی (حاج اکبر کر) مؤسس پرورشگاه صنعتی کرمان ، اصرار داشت هرکسی باید به اندازهی خود کار کند و بههمین دلیل بچههای پرورشگاه را هنر یاد میداد که یا نقاش میشدند ، یا نجار یا کفاش ؛ یکروز گدای کوری آمده بود چیزی میخواست ، حاجی گفت : برو کار کن !
کور گفت : من چشم ندارم ! چه کنم ؟
حاجی گفت : من کار به تو میدهم بهشرط اینکه کار کنی ، همه کارگرها روزی دو قران میگیرند من به تو سه قران میدهم .
سپس او را به کارگاه بنّایی پرورشگاه برد . خواهید گفت چه کاری از یک کارگر کور ساخته است ؟ حالا توجه کنید به ابتکار این مرد :
حاجی به کارگری که مأمور بود زنبیل خاکها را بردارد و ببرد بیرون در گود بریزد گفت : تو طرف جلو زنبیل را بگیر ، و به کارگر کور هم گفت : تو دو دستهی عقب زنبیل را در دست بگیر ، آنوقت کارگری زنبیل را پُر خاک میکرد ، کارگر بینا جلوی زنبیل را گرفته راه میافتاد و کارگر نابینا هم طرف عقب زنبیل را گرفته پشتسرش میرفت و خاکها را در خندق خالی میکرد . این کارگر کارش همین بود و یکبرابر و نیم دیگران حقوق میگرفت تا روزی که ساختمان پرورشگاه کرمان در خندق ساخته شد .
به حاج اکبر گفتند همه که نمیتوانند کار کنند ، مخصوصاً علما و فقها که نمیتوانند کارِ یدی انجام دهند . او میگفت : هرکس باید کاری انجام دهد . گفتند آخر مثلاً آقامیرزا محمدعلی امامجمعهی کرمان ، دراین سن و سال و با این فضل و دانش چه کاری میتواند بکند ؟ مرحوم صنعتی گفته بود : "پشم که میتواند بشَنَد "!
در آن مجلس خود آقامحمدعلی امامجمعه حضور داشته است . مرحوم حاجاکبر به او خطاب کرده ، گفته بود :
- میشه هم سبحاناللهات را بگی ، هم پشم بشنی .
حرف مرحوم صنعتی خیلی اهمیت دارد ، باید بدان بهدیدهی اعتناء نگریست : "مردْ کاری ، زنْ کاری ، تا بگردد روزگاری .
واقع ایناست که یکچهارمِ جو اروپای شمالی صرف ساختن آبجو میشود که یکی از نوشیدنیهای بسیار رایج آن ممالک است ، و این نوعی از همان فُقاع قدیم خودمان است ، که فردوسی طوسی قسمتی از صلهی مرحمتی سلطانمحمود غزنوی را یکجا ، بعد از حمام به فقاعی محلهی خود بخشید ، و همان است که در دورهی صفویه بهنام بوز مصرف میشد ، و بوزخانه در حکم آبجو فروشیهای امروز اروپا بود که چندبار توسط شاهان صفوی درِ آنها را بستند و مصرف آنرا غدغن کردند .
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
در جنگ دو کُره از اکنافِ عالم سپاهیانی شرکت کردند ، از آنجمله یک گردان سربازان تُرک بودند که از ترکیه راه افتادند و در اولین نبرد با حریف ، به علت آگاه نبودن به محیط و اوضاع ، تماماً یکجا کشته شدند . وقتی جنگ تمام شد و مدارِ سیوهشت درجه ، مرزِ دو کُره قرار گرفت ، بر قبرستان این سربازان مظلوم سنگی نهادند که بر آن نوشته شده بود : "... بهخاطر بیگانه ، در سرزمین بیگانه ، مرگِ بیافتخار !"
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
حاجی میرزا آقاسی وقتی بر مسند صدارت تکیه زد عزتنساء خانم دختر فتحعلیشاه را برای خود خواستگاری کرد و محمدشاه قبول نمود ؛ پسران عباسمیرزا و سایر اولاد خاقان هر روز توسط عزتنساء خانم تقاضای شغل و مأموریت میکردند " ... روزی حاجی میرزا آقاسی یک ولیمه داد ، قلیان بعد از نهار که برچیده شد ، آقاسی از جای برخاسته در حال رکوع درآمده ، پشت جبّهی خود را از عقب بالا زده به شاهزادگان گفت : آقایان ، من تاکنون بیش از یکمرتبه با شاهزادهخانم همخوابه نشدهام ، بیایید یکی دو دفعه بنده را ... و دست از سرم بردارید ! ..." (سیاستگران دورهی قاجار ، خانملک ساسانی ، ج۲ ص۶۴ بهنقل از خاطرات غلامحسین خان غفاری صاحباختیار پدر فرخ غفاری)
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
درواقع سیطرهی دولتها وقتی صورت واقعی میپذیرفت که با اسب شهرها را میگشودند و آنرا میسوختند و میکشتند و آنگاه بر خرابههای آن جو میکاشتند .
[...]
مقصود این است که چون پشت سر هر جنگی معمولاً یک قحطی عظیم در انتظار بازماندگان جنگ هست ، و تنها غلهای که میتواند در کوتاهترین فرصت بهداد آدمیزاد و درعینحال چارپایان زمان جنگ برسد جو است ، که بهقول امروزیها از تولید تا به مصرف فاصلهی زیادی ندارد ! [پس مهاجمان ، بالاخص مغولها اغلب بعد از هر حمله ، آن شهر را ویران و بر خرابههای شهر جو میکاشتند که از زمان کاشت تا برداشت تنها ۱۰۰ روز زمان میبرد] همین جنگ جهانی ، بهخاطر داریم که ورود و صدور جو ، خود یک امتیاز بزرگ داشت ، و حتی مرحوم تدین وزیر خوار و بار را به محاکمه کشیدند که در ایام جنگ به فروشِ 'جواز جو' دست یازیده بود و چنانکه یکجای دیگر گفتم ، یک تاجر حاضر شده بود در ازاء دریافت جواز جو سفارت ایران را در خارج بسازد و تحویل دهد .
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
جوشکستن : اصطلاح جو شکستن به معنای خوردن جو در ساعت معین توسط چارپایان ، مصطلحِ چارپاداران است . در یک دوبیتی که مخصوص مردم راویز از نواحی رفسنجان است این اصطلاح آورده شده است :
هر سپاهی که دچار کمبود جو میشد ، شکست او قطعی بود .° در قضیهی حملهی قشون عثمانی به تبریز ، وقتی سیصدهزار سرباز عثمانی به آذرباییجان وارد شد ، شاه طهماسب یک حساب سرانگشتی کرده بود ، که درعین اینکه من به کارهای او اعتقاد ندارم ولی این حساب او را بیربط نمیدانم ، قاضی احمد قمی گوید :
"... شاه جمجاه بارها حساب کرده بود که خوندگار تخمیناً سیصدهزار سوار جنگی (سوای قلغچی) دارد و اگر هرکدام یک قلغچی همراه داشته باشد ششصدهزار آدم میشوند ... اگر هرکدام یکرأس الاغ داشته باشند ششصدهزار الاغ میشود ، هر الاغی را شب دومن جو ، دوازده خروار صدمنی جو میشود ."°° بنابراین شاه دستور داد که "اگر چیزی بماند ، آتش زنند و در عوض سهساله معاف باشند ..." هرگاه که همهجا سوخته و خورده شده باشد ، بهغیر از بازگشتن چه علاج دارند ؟
همینطور هم شد زیرا "ظرف چهار روز در تبریز موازی ۵هزار اسب و شتر به چراگاه عدم شتافتند ... خوندگار بعد از چهار روز از تبریز بیرون رفته و به جانب دیاربکر در حرکت آمد ..." چطور است این محاسبه را یکبار هم از قول میرزا حسن فسائی بشنویم . شاهطهماسب صفوی همان که در سال ۹۵۵هجری/۱۵۴۸میلادی مورد هجوم سپاه روم قرار گرفت ، یک حسابش این بود که این سپاه بالاخره در ایران از پا درخواهد آمد . بدینجهت با دریافت خبر حرکت سپاهِ سلطان سلیمان خان "شاه جمجاه حکم فرمود که راه رومیان را آتش زده چنانکه گیاه و غله نماند ، و کاریزها را انباشتند که آب برای آشامیدن نباشد ، و پادشاه جمجاه جماعتی را به مرند فرستاد و خود تشریففرمای درهی آناخاتون شدند ، و حضرت قیصر بهجانب تبریز نهضت فرمود ، و شاهزاده القاس میرزا با چهلهزار سوار بر سر سپاه مرند روانه داشت ، و امرای مرند چون نسبت به سپاه رومی اندک بودند از جای خود بیرون رفتند ..."°°°
شاهطهماسب بدترین نوع دفاع را در برابر دشمن انتخاب کرده بود که امروز اصطلاح زمینسوخته برای آن وضع شده است . مسأله این است که وقتی آب و آذوقه سوخته شود سپاه خودی نیز از نبود آن همانقدر آسیب خواهد دید که سپاه دشمن ؛ و این بدترین نوع دفاع است . و بدترین محاسبهی نظامی است . این همان حسابی است که صدام در مورد سوختن و بریدن تاج نخلهای خوزستان پیش خود میکرد . ...
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
°نقشی که آنزمان جو بهعنوان علیق اسبها برای جنگها داشت امروز نفت برای سوخت جنگندهها بازی میکند .
°°خلاصةالتواریخ ص۳۲۶
°°°فارسنامه ، ناصری ج۱ ص۱۰۶
میگویند در حوادث عاشورا ، وقتی به ابنزیاد یادآوری کردند که حضرت حسین تو را نفرین کرده و فرموده است : "گندم ری بر تو حرام باد !"° ابنزیاد در جواب گفت : "اشکال ندارد ، جو آن بر ما حلال باد !" (یا اینکه : جو کافی است = الشعیرُها کفانی)
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
°وعدهی حکومت ری را به ابنزیاد داده بودند بهشرط اینکه قضیهی حسین را فیصله دهد .
... شاهعباس صفوی صدور اسب را از مملکت در حکم قاچاق قرار داده بود ، و قیمت هر اسب در عصر نادرشاه به ۵۰ تومان رسیده بوده است ، و امامقلی خان سردار صفوی در فارس همیشه ۲۵۰۰۰ سوار زبده در خدمت داشت .
در جزء قرارداد ۲۳ مادهای که شاهعباس با هلندیها بسته بود (۲۱ نوامبر ۱۶۲۳.م ۷ صفر ۱۰۳۳.ه) مادهی بیستم آن این بود : "هلندیها میتوانند اسب و سایر حیواناتی که برای آنها مورد استفاده است از ایران صادر نمایند ." شاه زیر آن نوشت : "شما مأذون بهصدور همهگونه کالای تجارتی هستید بهاستثنای اسب و بعضی از اجناس که بهطور کلی صدور آنها ممنوع است ؛ مگر آنکه قبلاً اجازهی من را کسب کرده باشید ."
با این ممنوعیت ، تنها در عرض سال تقریباً ۱۰ رأس اسب از ایران برای شاهزادگان هلندی مقیم اندونزی خریداری میشد .°
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
°اولین سفرای ایران و هلند ، ویلیام فلور ، ص۲۶ و ۳۷
... عین همین اتفاق دربارهی سلاطین آلمظفر هم هست ، اگر پهلوان علیشاه بمی ، در جنگ میان امیرمحمد مظفر با اَوغانیان و جرمانیان در جیرفت ، پس از کشته شدنِ اسبِ امیر ، اسبِ خود را به او نمیداد ، امیرمحمد مظفر اصلاً محو میشد و چنین سلسلهای پیدا نمیشد که حافظ مداح آنان باشد .°
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
°این واقعه را من بهتفصیل دهها جا نوشتهام و تکرار نمیکنم ، تنها اشاره میکنم که بهعقیدهی من داستان 'موش و گربه'ی عبید زاکانی که داستان تعصب و ریای دروغی است ، اشاره به همین جنگ امیرمحمد است با طوایف اوغان که میگفتند کافراند و بُت دارند ، و امیرمحمد به همینسبب به غازی معروف شد ؛ و اگر چنین باشد مربوط به ابتدای کار امیر است . دلیل من این است که اولاً واقعه در کرمان اتفاق افتاده است : بود چون اژدها به کرمانا ؛ اشاره به هدایایی که این طوایف ژرمان و اوغان به امیر میفرستادهاند ، اینها تُرک بودهاند و امیرمحمد نیز زنی از آنان گرفته بود که مادر شاهشجاع بود ، و از همینجهت بیشتر رگِ تُرکی داشت . گفتگوی موشها با حاکم خودشان تُرکی است : ایشهنشه ، اولوم بهقربانا ! هدیهی آنها هدیهی ایلیاتی و روستایی است . ایالتمتحده شدهاند (سیصد و سیهزار موشانا) گربه نیز (امیرمحمد) لشکری پنهانی تدارک کرد ، لشکر موشها ز راهِ کویر ، لشکر گربه از کهستانا ! و در آخر کار مهمترین عمل ، مسألهی اسب است که پیش میآید ، همان چیزی که مورد گفتگوی ما است ، افتادن امیر مبارزالدین از اسب خود :