aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

برای اینکه در این عصرِ مهاجرت♧ (عصر صفویه) توجه اولیاءامر ، آنهم خوب‌ترشان را نسبت به مردم و رعایا بدانید ، کافی است به این داستان دقت کنید :
"...شاه‌عباس بزرگ ، یک‌روز سفیر اسپانیا را از محلی گذراند که در آنجا اجساد بسیاری از بزرگان ، که دست و پاهایشان به امر شاه قطع شده بود و در حالِ جان‌کندن بودند ، افتاده بود . شاه به سفیر گفت : نظر شما چیست ؟ سفیر جواب درستی نداد . و فقط به بیان این نکته اکتفا کرد که به نظر او این‌کار ظالمانه است . شاه در جواب او گفت : شما به‌دستور عقل‌تان صحبت می‌کنید ، ولی فراموش نکنید که شاهِ شما بر فرشتگان حکومت می‌کند و من بر شیطان‌ها ."
این نظرِ پادشاهی است که همین مردم ، یا شیاطین بینوا ، سالیانه ۶ هزار عدل ابریشم فقط برای صدرو به هلند ، به ملک‌التجّار او تحویل می‌دادند ، که هر بارِ ۳۶ مَنی آن را ۴۵ تومان به هلندی‌ها می‌فروخت و ظرف هشت‌سال ۴۵۹۳۵ مَن ابریشم ، به‌حساب خُرد ، تحویل یکی از همین کمپانی‌ها دادند ، غیر از انگلیسی‌ها و پرتغالی‌ها و ونیزی‌ها و ... تنها یک‌سال آن کمپانی ۵۴۰ هزار لیره ، از معاملات خود سود برده بود . چه‌خوش گفت شاعر نازک‌بین یکی از همشهریان همان ابریشم فروش‌ها ، یعنی فدایی لاهیجی :

خلقم اگر آشنای خود می‌خواهند // الحق سپر بلای خود می‌خواهند
خود را ز برای ما نمی‌خواهد کَس // ما را همه از برای خود می‌خواهند
بیخود نبود همولایتی فدایی و نبیره‌ی ملاعبدالرزاق لاهیجی ، یعنی حکیم ابوالفتح گیلانی طبیب و ادیب هم به هند مهاجرت می‌کرد و مثنوی ضیاءالدین را هدیه به ملوک هند می‌داد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


♧ظاهراً در عصر صفوی به‌دلیل تنگ‌نظری و خشک‌مغزی‌های حاکم در ایران ، روند مهاجرت نخبه‌های پزشکی ، ادبی و ... سریع شد و آمار فرارمغزها رشد بالایی یافت ، بعضاً به عثمانی و اغلب به هند ، چون پادشاهان آن دیار (علی‌الخصوص ترکان مغول) بسیار به این نخبه‌ها احترام می‌گذاشتند و غالباً هم‌وزن آنها طلا و جواهر می‌دادند ! و همچنین نباید از یاد برد که حکام صفوی در مورد اجرای احکام فرهنگی و اجتماعی ، بسیار تحت‌تأثیر و زیر نفوذِ آخوندهای جبل‌عاملی بودند ! (جبل‌عامل شهری است در لبنان !) که شاید این خیلی چیزها را توضیح دهد (؟!)

  • Zed.em

ابوالفضل در آیین اکبری می‌نویسد : پنجاه‌ویک شاعرِ ایرانی ، ملازم دربار اکبر[شاه ، پادشاه هند] بودند . داراشکوه به‌خاطرِ این بیتِ دانش‌مشهدی :

تاک را سرسبز کن ، ای ابر نیسان در بهار // قطره تا مَی می‌تواند شد ، چرا لؤلؤ شود
صدهزار روپیه به او صله داد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

این حکیم عمادالدین محمود که او را فیثاغورث ثانی خوانده‌اند و به‌وسیله‌ی شاه‌طهماسب از شیروان به مشهد احضار شد ، از آنجا به‌هند رفت و بیست‌سال در هند بود ، رساله‌ی 'بیخِ چینی' در منفعت چوب چینی از اوست (۹۵۴هجری/۱۵۴۷م) و از آن برای ترک تریاک معتادان استفاده کرده ؛ رساله‌ی افیونیه نیز از او است و بنگ را برای معالجه‌ی ۳۴ بیماری مفید می‌داند° ، و آخرِ رساله‌ی او به ذکرِ عرقِ مسکاو و خواص آن ختم می‌شود .°° و در واقع ختامه مسک !

ز کعبه رفتی و چون خُم مقیم دیر شدی // خدات خیر دهد ، عاقبت‌به‌خیر شدی
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°و من باید شهادت دهم که بسیاری از دواهای معالج دپرسیون مثل سورمنتل را گویا از بنگ و حشیش می‌گیرند
°°مقصودش از عرق مسکاو ، ظاهراً همان ودکای روسی ، عرق ناب روسیه است که گویا از گندم گرفته می‌شود . والعهدةُعلی‌الراوی ! مسکاو و مسکاب صورت قدیم کلمه‌ی مسکو است و بخش دوم آن همان آب و آبادی فارسی است . ودکا هم نتیجه‌ی چندهزارسال کار کردن روی دانه‌ی گندم و برنج است که این الکل ظریف را از آن استخراج کرده‌اند ، و البته لهستانی‌ها هم از روس‌ها دست پیش زده‌اند . متأسفانه سوءاستفاده‌ی مردم از این پدیده منجر به تحریم آن شد :

حرام کرد خداوند باده را که عرب // ز خشک‌مغزی ، در باده بی‌ادب گشتند
عجم سزد که بنالد هم از عرب که عجم // ز خشک‌مغزی اعراب ، خشک لب گشتند
به‌طور کلی اقلاً سه‌هزارسال روی انگور کار شده تا نتیجه به الکل رسیده ، و بسیاری از شربت‌های طبی با این معجون مخلوط است :
مغان که دانه‌ی انگور آب می‌سازند // ستاره می‌شکنند آفتاب می‌سازند
مرحوم ثقةالاسلام کرمانی شربتی را که دکتر دادسن به او تجویز کرده بود نخورد که گویا شراب در آن است و می‌ترسم به جهنم بروم ، دکتر دادسن گفته بود : اگر نخوری زودتر به آنجا خواهی رفت !
  • Zed.em

... حکیم فتح‌الله شیرازی که به دعوت عادل‌شاه بیجاپوری به دکن رفت ، چه به‌قولِ تاریخِ فرشته هزارهزار روپیه به او خلعت و انعام داده شده بود ، بالاخره هم 'هم‌ریش' اکبرشاه شد و در ۹۹۷هجری/۱۵۸۸م (زمان شاه‌عباس بزرگ) در کشمیر مرد ؛ هم او بود که یک تفنگ برای پادشاه هند اختراع کرد که دوازده گلوله متوالیاً می‌توانست شلیک کند ، درواقع مخترع مسلسل بود . ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

ما گاهی غصه می‌خوریم یا اظهار تعجب می‌کنیم که چطور هزار سال پیش عالِمی مثل زکریای رازی الکل طبی را کشف کرد و نام آن‌را ، که خود الکُحل بود ، به اروپا و غرب عالم هدیه داد ، ولی امروز ما در آزمایشگاه‌هایمان باید از الکل طبی ساخت اروپا استفاده کنیم .
علت خیلی ساده است : اقلاً در تاریخ ما ده‌بار هست از اینگونه مسائل ، که مراکز فرهنگی با قطع ارتباط با حوزه‌ی قبلی ، ناچار شده‌اند دوباره از صفر شروع کنند .
تداوم فرهنگ ما هیچوقت از صد یا دویست سال تجاوز نکرده ، تا چهارتا مؤسسه‌ی علمی یا فرهنگی به‌راه می‌افتاد اوضاع سیاست دگرگون می‌شد ؛ یک آدم قلدر خشمگین از کوهستان می‌آمد و با اهل و عشیره‌ی خود بساطِ هرچه بود را به‌هم می‌ریخت . مدت‌ها طول می‌کشید تا بتوانند این آدم و جانشینان او را به‌راه بیاورند ، کار ساده‌ای نبود ! اول می‌بایست به او از خانواده‌ی نجباء زن بدهند ، این کار یک اثر مستقیم داشت : می‌فهمید که مجامعی هست ، مهمانی‌هایی هست ، باید بعضی تابلوهای نقاشی را دید ، باید بعضی آهنگ‌های خوش را شنید ، باید با غیر و همسایه خوش و بش کرد و به خارج سفرها نمود ، باید تئاتر دید ، باید روزنامه خواند و امثال اینها ! آنوقت کم‌کم حکومت به‌روال عادی می‌افتاد ؛ درحالیکه که اوایل کار قفسه‌ی کتابخانه‌ها آخور اسبان شده بود ، دوباره کتابخانه‌ها دائر می‌شد ، دانشگاهی به‌راه می‌افتاد ، قانون‌هایی تکلیف مردم را تعیین می‌کرد ، مقرری و مستمری برای اهل علم و فرهنگ و هنر تعیین می‌شد . اما تا این مسائل به‌راه می‌افتاد ، به‌موازات آن دستگاه حکومتی به‌فساد و دیکتاتوری و قلدری و تورم ثروت بی‌پایانِ برده‌داری و برده‌گیری و جنگ‌ها دچار شده بود ، و تعین و تجمل ارکان آن‌را خورده بود ، دوباره زمینه برای هجوم یک ملا‌موشکی° دیگر از یک کوهستان دیکر با یک ایل دیگر فراهم آمده بود و هَلُّمُ جَرّا ، صدسال گذشته بود و بازی از نو ! باز کتابخانه‌ها می‌سوخت ، طلبه‌ها کشته می‌شدند ، اهل علم فرار می‌کردند و باز وحشت و خشیت همه‌جا را فرا می‌گرفت . این روال عادی دوهزار و پانصدساله‌ی حکومت‌های ماست ، این روش آنقدر منظم و حساب‌شده بود که من آن‌را طی یک فرمول ریاضی درآورده و یک‌جا منحنی آن‌را هم رسم کرده‌ام !°°
[...]

تو در خواب گران افتاده‌ای ، غافل ، نمی‌دانی // که شب‌خیزانِ راه معرفت ، بستند محمل‌ها
شعر از مصحفی همدانی است .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°ملاموشکی لقبی است که به یکی از مبارزان افغان داده‌اند که ظاهراً در خورجین خودش موشک حمل و در مبارزات مسلحانه نقش ایفا می‌کرده (؟)
°°سیاست و اقتصاد عصر صفوی ص۴۷۹

  • Zed.em

... از بس ناباب‌ها به‌کار گرفته شده‌اند ، هرکس از راه می‌رسد آدم باید احتیاط کند و یقین را با شک بشکند و دائماً به همکاران هشدار بدهد که :

این یوسف یک‌چشم که آمد ز صفاهان // ای قوم ببینید که دجال نباشد !
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

البته خداوند همیشه حامی و حافظ علم هست ، ولی این دلیل نمی‌شود که علم در یک‌جا بماند و درجا بزند . جابه‌جا شدن تمدن‌ها از مصر به یونان و از یونان به روم ، از روم به اسکندریه و به حرّان و از حرّان به بغداد و از بغداد به اروپا ، دلیل این است که علم جای امن و خریدار عاشق می‌خواهد ، که به‌قول خواجه علاءالدین عطار : "... چراغِ روشن شده را از بادهای مخالف نگاه باید داشت . تا کشته نشود ..."°

زِ تاریک‌طبعان واهی اساس // برین طبع باریک دارم هراس
دماغِ سپیده‌دمان بایدی // که خورشید از عطسه‌اش زایدی°°
جامعه‌ای که فی‌المثل بوذرجمهر را بگذارد تا در زندان بپوسد و ابن‌مقفع را ریزریز کند و در تنور بسوزد ، و توبره‌ی زرنیخ و آهک بر دهن امثال سهروردی آویزان کند یا حداقل امثال او را از گرسنگی بکشد °°°. و عین‌القضات را در بوریای نفت آلود بسوزاند°°°° و سُوّاس و خربندگان را در نظامیه جای دهد ، مسلماً رشته‌ی فرهنگی‌اش مقطوع می‌ماند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°رشحات عین‌الحیوة ص۳۰۵
°°شعر از ادیب پیشاوری
°°°ریحانةالادب ج۳ ص۳۰۰
°°°°ریحانةالادب ج۴ ص۲۲۶

  • Zed.em

تداوم فرهنگی وقتی صورت می‌پذیرد که علم مجبور به مهاجرت نشود ، و کتاب از قفسه‌ی کتابخانه به زیرزمین‌های پنهانی روی نیاورد . به‌عقیده‌ی من حتی نباید کتاب 'فضائل یزیدبن‌معاویه' را نابود کرد ° هرچند دنیا به رذائل این مرد مهر تصدیق نهاده است . امروز اگر کسی به دانشگاه یسوعی‌های آمریکا برود ، بزرگ‌ترین مجموعه‌ی کتاب‌های مارکسیستی دنیا را در آن مرکز مذهبی خواهد یافت (یک مجموعه‌ی بی‌نظیر) که علمای کشورهای کمونیستی هم گاهی مجبورند فتوکپی نسخه‌های نایاب را از آنجا تهیه کنند ، البته درچنین موقعیتی همان دانشگاه هم می‌تواند قوی‌ترین مطالعه را در رد ایدئولوژی چپ‌گرا بنویسد ، بدون اینکه برای جلب‌نظر بچه‌ها ناچار باشد سرخاب چپ‌نمایی هم بر چهره مالیده باشد .
خودِ مخلص ، کتاب درباره‌ی گرفتاری‌های قائم‌مقام می‌نویسم بدون اینکه از کتاب 'اسناد جنگ‌های ایران و روسیه' خبر داشته باشم .°° کتاب حیدربابای شهریار ده‌ها هزار نسخه در روسیه چاپ شده و ترجمه‌ی ایتالیایی آن همین‌روزها منتشر شده و ما هنوز در تردیدیم که آیا آنها که اجازه‌ی چاپ آن‌را در ایران داده‌اند خوب کرده‌اند یا بد ؟
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°این کتاب به‌وسیله‌ی ابن‌زهیر حری (متوفی ۸۳۵هجری/۱۱۸۷م) از بزرگان حنابله نوشته شده بود ، و ابوالفرج‌بن‌الجوزی بر آن رد نوشته است . (ابن‌اثیر)
°°از این کتاب فقط اسم آن به گوش من خورده است ، کتابی است که 'برژه' نامی ، در همان سال‌های بعد از جنگ‌های ایران و روس (۱۵۰ سال پیش) چاپ کرده است ، حدود ۱۳ جلد ، و هر جلدش حدود ۱۰۰۰ صفحه به‌قطعِ روزنامه ! که دانش‌پژوه یک‌روز تمام توانسته تمامِ آن‌را فقط ورق بزند (در تفلیس) . تمامی‌اش اسناد دقیق و دستِ اول جنگ‌های ایران و روس به‌زبان‌ها و خطوط مختلف ، در روسیه چاپ شده است . گویا یک‌دوره از آن‌را مرحوم تقی‌زاده و مینوی در لندن خریده و به ایران فرستاده‌اند ، ولی میان زمین و هوا گم شده است . هیچ‌جا نیست . نه در کتابخانه‌ی وزارت‌خارجه که باید مرکز این اسناد باشد ، نه در کتابخانه‌ی ملی ، نه در کتابخانه‌ی مرکزی ، نه در کتابخانه‌های شخصی و خصوصی ، و نه در کتابخانه و مرکز اسناد وزارت جنگ . شما اگر در تمام ایران یک‌نسخه از این کتاب پیدا کردید ، من که چیزی ندارم ولی یک کتاب پیغمبر دزدان برایتان جایزه می‌دهم !
ما از این جنگ غافل بوده‌ایم . این جنگی است که روسیه را روسیه ، و تشخص و هویت دولت آن‌را ثابت کرد و تسلط بر دریای سیاه و دریای خزر را تا مرز چین برایش ممکن ساخت و او را دومین کشور نفت‌خیز عالم ساخت . پس بیخود نیست که آنها کتاب ۲۰۰۰۰ هزارصفحه‌ای در باب آن چاپ کرده باشند ‌‌. اما ما هم نباید از اسناد این کتاب غافل باشیم ، حالا که نسخه‌های آن کتاب بعد از ۱۵۰ سال نایاب و در حکم اکسیراحمر است و گران‌بهاتر از عنقای مغرب ، بهتر است لااقل ، ارتش ایران یک افسر باسواد مثل جهانگیر قائم‌مقامی را مأمور کند که برود و از کتابخانه‌ی ملی پاریس یا کتابخانه‌های انگلستان ، یک عکس و فتوکپی از آنها تهیه کند و به ایران بیاورد (به‌علت عظمت و اهمیت کتاب ، بعید است که با مکاتبه بشود کار را انجام داد) این‌کار را ارتش ایران می‌تواند انجام دهد و از مخارج آن هم نباید واهمه داشته باشد : فکر کنند که دوتا گلوله باروت توپ ، یا یک موشک مشقی اضافی در روز مانور ، زیادتر از حد معمول دود کرده و به هوا پرتاب و شلیک کرده بوده باشند ! یعنی زکوة آن‌را داده باشند !

  • Zed.em

دموکراسی و رأی عامه از آن‌جهت مورد تأیید عالم است که افراد عادی ، آن قدرت و امکان شناخت را داشته باشند که رأی به افاضل و متخصصان و اهل علم و اخلاق و جامعه‌شناسان و فداکاران بدهند ، یعنی آدم‌های خوب را روی کار بیاورند ؛ وگرنه اگر قرار باشد که خود عامه [غیرمتخصصان] مصدر امر شوند و کارهای بزرگ را با رأی همفکران خود به‌دست گیرند ، این درست می‌شود همان توصیه‌ی ارسطو به اسکندر ، که پس از فتح ایران به او نوشته بود : کارهای بزرگ را به‌دستِ خُردان بسپار و بزرگان را کارهای کوچک دِه ، مملکت خودبه‌خود از هم می‌پاشد و خیالت از جانب ایران آسوده می‌شود ! پس باید اول مردم را آگاه کرد تا خود را بشناسند ، آنوقت از آنان توقع رأی داشت .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

در واقع اقتصاد نفت (یا اقتصادی که ثابت کرد می‌شود کار نکرد و نان خورد و می‌شود سواد نداشت و جای استاد نشست !)° یک درآمد بی‌امان زورکی به ممالک شرق تحمیل کرده است و درنتیجه "هرچه ، روز این و آن می‌دزدند ، شب لوله‌های نفت جای آن‌را پُر می‌کند" بالنتیجه معیارهای نظم و انضباط و حسابداری و اقتصاد و اخلاق و تدبیر مُدُن بالکل تغییر کرده است . امروز تنها چاه‌های نفت هستند در این مملکت که بی‌وقفه و مثل ساعت ، مرتب کار می‌کنند ، سایر دستگاه‌ها گو مباش !

خری در کاهدان افتاده ناگاه // نگویم وای بر خر ، وای بر کاه°°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°نمی‌دانم در کجا خواندم که یک طبیب آلمانی نبض و حرارت بدن ۲۵ هزار آدمی را گرفت و ثبت کرد ، تا آخر کار توانست این جمله را به‌صورت قانون درآورد که : حرارت طبیعی بدن آدمی ۳۷ درجه‌ی سانتی‌گراد است .
°°شعر از نظامی گنجوی است 

  • Zed.em

شکست شاه از آن‌روز شروع شد که دولت به اهل جهل داد و دانشگاه را از سیاست کنار گذاشت ، و سیاستِ اقتصادی دولت همان حرف شد که وقتی هژیر در مقام وزارت دارایی ، مرحوم فاضل تونی ، استادش او را در خیابان دیده و پرسیده بود : چه می‌کنی ؟
هژیر جواب داده بود : اخذِ به‌ناحق و بذلِ به غیرمستحق !

دولت به اهلِ جهل دهند ، آری // خوان مسیح ، خرمگسان دارند
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

... مملکت را باید با عدل اداره کرد و عدل جز از طریق عقل حاصل نمی‌شود ، و عقل نتیجه‌ی علم و تجربه و منشأ قدرت حل و عقد امور است .
عدلِ عمری خیلی زود به ظلم 'شیخ و شجری' منجر می‌شود . ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

نظریات ارسطو طی دوهزار و سیصدسال اهل فلسفه را مثل عینک اسب‌های درشکه ، فقط در یک‌جهت رانده و توجیه کرده است . هیچکس جرأت نداشت از خطِ او خارج شود . او ابتکار عمل را از همه گرفته بود . سهروردی جزء معدود کسانی است که از کناره‌ی این عینک به‌عالم نگاهی انداخته است .°
من از شهاب‌الدین یحیی‌بن‌حبش سهروردی ، شیخِ مقتول بدین‌سبب تجلیل نمی‌کنم که صاحب کرامت بود و فی‌المثل دست بریده‌ی خود را پیوند می‌زد°° ، بلکه احترام من به این مرد ازین‌جهت است که این روستایی سی‌وشش ساله دست رد بر سینه‌ی ارسطو زد و در برابر او 'نه' گفت . چه او بود که گفت : ارسطو را هیچوقت خاتم‌الحکماء نگویید که حکمت فیض و موهبتِ خداوندی است ، و فیض خداوندی هرگز مسدود نمی‌شود ، پس نباید درهای حکمت را به‌وسیله‌ی این آدم (ارسطو) بست و منسد کرد .
البته دهان این جوان به آهک و زرنیخ ایوبیان آکنده شد و حکومت 'انا و لاغیری' ارسطو در حکمت ، تا زمان ما هم باقی ماند .
ما چند سهروردی فیلسوف ، فاضل ، استاد ، سفیرِ سیاسی و غیرسیاسی در تاریخ داریم ، ولی تنها یکی از اینها است که هنوز به سی‌وشش سالگی نرسیده می‌گفت : "والمعلم‌ الاول [ای ارسطاطالیس] و ان کان کبیرالقدر ، عظیم‌الشأن بعیدالغور ، نام النظر ، لایجوزالمبالغة فیه ..." آری او از این‌همه فیلسوفان عالم ، یکی بود که جان هم بر سرِ این‌کار گذاشت . اگر سیصد سهروردی هم داشته باشیم ، مقتول یکی است :

سیصد گُل سرخ یک گُل نصرانی // ما را زِ سرِ بُریده می‌ترسانی
اَبروی کشیده‌ی تو را سنجیدیم // شمشیر نشان دادی و بَرقَش دیدیم
تا ظن نَبری که ما به‌خود لرزیدیم // گر ما زِ سرِ بُریده می‌ترسیدیم
در کوچه‌ی عاشقان نمی‌گردیدیم // در مجلسِ عاشقان نمی‌رقصیدیم
همه‌ی علمای مقتول ، آنها بوده‌اند که خواسته‌اند علم را به میان مردم ببرند ، یعنی مطالب فلسفی و علمی خاص را به عام کشانده‌اند و متأسفانه خودشان هم قربانی همان عوام شده‌اند ، ولی به‌هرحال کوشش آنها این بود که علم را 'مردم‌سار'°°° کنند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°سهروردی‌ها خود را اولاد ابوبکر می‌دانستند ، و به‌همین‌سبب مولوی ادعای قوم و خویشی با آنها داشت ‌. (مناقب‌العارفین ص۴۵)
°°روزی شیخ شهاب‌الدین سهروردی مقتول از دمشق بیرون آمد و به رمه‌ی گوسفندی رسید "به ترکمانی که مالک گوسفندان بود ده درم داده گوسفندی بزرگ گرفتند ، ترکمان آغاز مضایقه کرد . شیخ اصحاب را گفت : شما بروید و گوسفند را ببرید که من وی را خشنود سازم . ایشان برفتند ، شیخ از عقب ایشان در دویدن آمد ... ترکمان دست چپش را بگرفت و بکشید که کجا می‌روی ؟ آن دست از شانه جدا شد و در دست ترکمان بماند و خون از آن می‌رفت . ترکمان بترسید و دست وی را بیانداخت و بگریخت . شیخ آن را برداشته [دوباره به‌جای خود گذاشت و] به یاران پیوست ." (حبیب‌السیرج ۲ ص۳۳۰)
°°°سنایی می‌فرماید :

همچنین در سرای حکمت و شرع // آدمی سیر باش و مردم‌سار
من اعتقاد دارم که برای کلمه‌ی دموکرات می‌توان ترکیب 'مردم‌سار' را بکار برد ، و طبعاً برای دموکراسی هم 'مردم‌ساری' مناسب است . این ترکیب به‌معنی گسترده و پراکنده بودن دموکراسی در میان مردم است . در کوهستان ما وقتی آب را به‌صورت گسترده ولی ملایم روی زمین کشتزار به‌مدت طولانی رها کنند ، می‌گویند 'آب‌آسار' کرده‌اند ، یعنی آب را به‌صورت گسترده در پای همه‌ی بوته‌ها و در تمام سطح زمین با ملایمت طوریکه خاک را نشوراند ، گسترده‌اند .
یک تعبیر دیگر هم می‌توانیم از نظامی قرض بگیریم که می‌فرماید :
زِ ملت‌ها برآرد پادشایی // به شرعِ او رسد 'ملت‌خدایی'
در واقع کلمه‌ی 'مردم‌خدایی' یا 'ملت‌خدایی' را می‌توان به‌جای دموکراسی به‌کار برد که مفهوم آن 'حکومت مردم بر مردم' است . دکتر امیر‌حسین آریان‌پور دموکراسی را به مردم‌سالاری برگردانده که همه چیزش خوب است جُز سالاری‌اش !
  • Zed.em

این کار کردن و خصوصاً تن به کارهای سخت دادنِ علما و روحانیون ، مثل مدرس [ظاهراً مدرس در دورانی عمله‌بنا بود] ، با اینکه ممکن هم بود که از موارد دیگر مثل وقف و کمک‌ها گذران کرد ، خود دلائل دیگری هم داشت . درواقع برای این قوم علم پیرایه‌ای بود برای آنان ، نه وسیله‌ی نان خوردن ، بدین‌معنی که کار می‌کردند و از طریق کار نان می‌خوردند و علم را فقط برای علم می‌آموختند و می‌آموزاندند و از این امر دو هدف داشتند :
یکی آنکه بگویند که در جامعه کار عار نیست و هرکس هرکاری می‌تواند باید بکند تا گلیم جامعه از آب کشیده شود ، به‌همین دلیل بسیاری از علماء و روحانیون و عُرفا شغل‌هایی که این‌روزها برای 'اهل‌علم' قبول آن اندکی مشکل است ، داشتند مثل : حاج‌محمد 'بنددوز' و شیخ‌محمد 'بندگیر' و شیخ‌عبدالله طباخ و کلابادی سنبوسه‌پز و کمال‌الدین لاجوردشوی و فهمی کرباس‌فروش و زمانای حناتراش ! و دوست‌محمداسترآبادی پوستین‌دوز ، حتی از آهار زدن تنبانِ زنان هم اکراه نداشته‌اند و بعضی مثل شمس‌تبریزی بند شلوار می‌بافتند تا بند شلوار را سفت نگه دارند ! محتشم‌کاشی شَعرباف بود . کم نبوده‌اند سکاک‌ها و حلاج‌ها و کفشگرها و شانه‌تراش‌ها و شومال‌ها و ارده‌گرها و سوزنگرها و جمّال‌ها و زاغ‌کوها و تون‌تاب‌ها که اهل علم بوده‌اند ، مثل میرسید رضی‌لاریجانی استاد آقامحمدرضا قمشه‌ای° ، از همه انسانی‌تر خواجه‌ی گهواره‌گر بود که از مریدان بهاالدین‌ولد به‌شمار می‌رفت و شیخ دوُکچی روحانی مبارزی که نخستین انقلاب خونین علیه تهاجم روس را در اندیجان و بخارا راه‌ انداخت و اصلاً دوک‌تراش بود . همین روزگار ما شیخ‌محمدکجوری از بزرگان وارسته‌ای است که خود چاپارداری می‌کرد و از این‌راه نان می‌خورد و سیدجمال‌واعظ پدر استاد جمال‌زاده تا ۱۴ سالگی در دکان شوهرخاله‌ی خود زنجیره‌بافی می‌کرد ، چنانکه سلمان‌فارسی سبدباف بود و ابوعبدالله‌خفیف دوک‌تراش ! حاج‌آقا رحیم‌ارباب چرمیهنی مجتهد مسلم اصفهان تا آخر عمر کشاورزی می‌کرد ، او هرگز عمامه نگذاشت . ابویوسف‌القاضی داش‌گر (سفالگر) بود .
این کار کردن حُسن دیگری هم داشت که آدم را میان جامعه می‌برد ، مثل پیاده‌روی امروزی ، برخلاف ماشین‌سواری که آدم را از خلق جدا می‌کند ؛ درواقع علم تکبری ایجاد نمی‌کرد :

کارشناسی که رُخ از کار تافت // داغِ جبین یَحمَلُ اسفار یافت
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°در این میان فقط یک‌تن کارش از همه بی‌نتیجه‌تر برای خلق بود و آن شغل مولانا 'بابا آبریز' بود که "... از وی پرسیدند که شما را آب‌ریز چرا گویند ؟ فرموده است که چون حق‌سبحانه ، روز اول گِل آدم می‌سرشت من آب بر آن گِل می‌ریختم ! آن‌روز باز مرا آب‌ریز لقب کردند "! (رشحات ، ص۳۷۵)

  • Zed.em

در واقع اقتصاد جو ، مردم را وامی‌داشت که هرکدام به اندازه‌ی احتیاج خود بخورند ، و به اندازه‌ی استعداد خود به کار بپردازند . سعدی گوید :

جوینی که از سعی بازو خورم // به از میده بر خوانِ اهل کرم
و این‌است که در تاریخ و فرهنگِ قدیم ایران ، آدم بیکار نمی‌بینیم .°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°یادش به‌خیر مرحوم صنعتی (حاج اکبر کر) مؤسس پرورشگاه صنعتی کرمان ، اصرار داشت هرکسی باید به اندازه‌ی خود کار کند و به‌همین دلیل بچه‌های پرورشگاه را هنر یاد می‌داد که یا نقاش می‌شدند ، یا نجار یا کفاش ؛ یک‌روز گدای کوری آمده بود چیزی می‌خواست ، حاجی گفت : برو کار کن !
کور گفت : من چشم ندارم ! چه کنم ؟
حاجی گفت : من کار به تو می‌دهم به‌شرط اینکه کار کنی ، همه کارگرها روزی دو قران می‌گیرند من به تو سه قران می‌دهم .
سپس او را به کارگاه بنّایی پرورشگاه برد . خواهید گفت چه کاری از یک کارگر کور ساخته است ؟ حالا توجه کنید به ابتکار این مرد :
حاجی به کارگری که مأمور بود زنبیل خاک‌ها را بردارد و ببرد بیرون در گود بریزد گفت : تو طرف جلو زنبیل را بگیر ، و به کارگر کور هم گفت : تو دو دسته‌ی عقب زنبیل را در دست بگیر ، آنوقت کارگری زنبیل را پُر خاک می‌کرد ، کارگر بینا جلوی زنبیل را گرفته راه می‌افتاد و کارگر نابینا هم طرف عقب زنبیل را گرفته پشت‌سرش می‌رفت و خاک‌ها را در خندق خالی می‌کرد . این کارگر کارش همین بود و یک‌برابر و نیم دیگران حقوق می‌گرفت تا روزی که ساختمان پرورشگاه کرمان در خندق ساخته شد .
به حاج اکبر گفتند همه که نمی‌توانند کار کنند ، مخصوصاً علما و فقها که نمی‌توانند کارِ یدی انجام دهند . او می‌گفت : هرکس باید کاری انجام دهد . گفتند آخر مثلاً آقامیرزا محمدعلی امام‌جمعه‌ی کرمان ، دراین سن و سال و با این فضل و دانش چه کاری می‌تواند بکند ؟ مرحوم صنعتی گفته بود : "پشم که می‌تواند بشَنَد "!
در آن مجلس خود آقامحمدعلی امام‌جمعه حضور داشته است . مرحوم حاج‌اکبر به او خطاب کرده ، گفته بود :
- میشه هم سبحان‌الله‌ات را بگی ، هم پشم بشنی .
حرف مرحوم صنعتی خیلی اهمیت دارد ، باید بدان به‌دیده‌ی اعتناء نگریست : "مردْ کاری ، زنْ کاری ، تا بگردد روزگاری .

  • Zed.em

واقع این‌است که یک‌چهارمِ جو اروپای شمالی صرف ساختن آب‌جو می‌شود که یکی از نوشیدنی‌های بسیار رایج آن ممالک است ، و این نوعی از همان فُقاع قدیم خودمان است ، که فردوسی طوسی قسمتی از صله‌ی مرحمتی سلطان‌محمود غزنوی را یک‌جا ، بعد از حمام به فقاعی محله‌ی خود بخشید ، و همان است که در دوره‌ی صفویه به‌نام بوز مصرف می‌شد ، و بوزخانه در حکم آب‌جو فروشی‌های امروز اروپا بود که چندبار توسط شاهان صفوی درِ آنها را بستند و مصرف آن‌را غدغن کردند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

در جنگ دو کُره از اکنافِ عالم سپاهیانی شرکت کردند ، از آنجمله یک گردان سربازان تُرک بودند که از ترکیه راه افتادند و در اولین نبرد با حریف ، به علت آگاه نبودن به محیط و اوضاع ، تماماً یک‌جا کشته شدند . وقتی جنگ تمام شد و مدارِ سی‌وهشت درجه ، مرزِ دو کُره قرار گرفت ، بر قبرستان این سربازان مظلوم سنگی نهادند که بر آن نوشته شده بود : "... به‌خاطر بیگانه ، در سرزمین بیگانه ، مرگِ بی‌افتخار !"
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

حاجی میرزا آقاسی وقتی بر مسند صدارت تکیه زد عزت‌نساء خانم دختر فتحعلی‌شاه را برای خود خواستگاری کرد و محمدشاه قبول نمود ؛ پسران عباس‌میرزا و سایر اولاد خاقان هر روز توسط عزت‌نساء خانم تقاضای شغل و مأموریت می‌کردند " ... روزی حاجی میرزا آقاسی یک ولیمه داد ، قلیان بعد از نهار که برچیده شد ، آقاسی از جای برخاسته در حال رکوع درآمده ، پشت جبّه‌ی خود را از عقب بالا زده به شاهزادگان گفت : آقایان ، من تاکنون بیش از یک‌مرتبه با شاهزاده‌خانم همخوابه نشده‌ام ، بیایید یکی دو دفعه بنده را ... و دست از سرم بردارید ! ..." (سیاستگران دوره‌ی قاجار ، خان‌ملک ساسانی ، ج۲ ص۶۴ به‌نقل از خاطرات غلام‌حسین خان غفاری صاحب‌اختیار پدر فرخ غفاری)
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

درواقع سیطره‌ی دولت‌ها وقتی صورت واقعی می‌پذیرفت که با اسب شهرها را می‌گشودند و آن‌را می‌سوختند و می‌کشتند و آنگاه بر خرابه‌های آن جو می‌کاشتند .
[...]
مقصود این است که چون پشت سر هر جنگی معمولاً یک قحطی عظیم در انتظار بازماندگان جنگ هست ، و تنها غله‌ای که می‌تواند در کوتاه‌ترین فرصت به‌داد آدمیزاد و درعین‌حال چارپایان زمان جنگ برسد جو است ، که به‌قول امروزی‌ها از تولید تا به مصرف فاصله‌ی زیادی ندارد ! [پس مهاجمان ، بالاخص مغول‌ها اغلب بعد از هر حمله ، آن شهر را ویران و بر خرابه‌های شهر جو می‌کاشتند که از زمان کاشت تا برداشت تنها ۱۰۰ روز زمان می‌برد] همین جنگ جهانی ، به‌خاطر داریم که ورود و صدور جو ، خود یک امتیاز بزرگ داشت ، و حتی مرحوم تدین وزیر خوار و بار را به محاکمه کشیدند که در ایام جنگ به فروشِ 'جواز جو' دست یازیده بود و چنانکه یک‌جای دیگر گفتم ، یک تاجر حاضر شده بود در ازاء دریافت جواز جو سفارت ایران را در خارج بسازد و تحویل دهد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

جوشکستن : اصطلاح جو شکستن به معنای خوردن جو در ساعت معین توسط چارپایان ، مصطلحِ چارپاداران است . در یک دوبیتی که مخصوص مردم راویز از نواحی رفسنجان است این اصطلاح آورده شده است :

الا اسب سیاه ، یلغار یلغار // طلا نعلت کنم ، زینِ تو بلغار
همان ساعت برِ یارم رسونی // تو جو بشکن ، که من بوس از لب یار
(ترانه‌های کوهی کرمانی)
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em