موش و گربه !
... عین همین اتفاق دربارهی سلاطین آلمظفر هم هست ، اگر پهلوان علیشاه بمی ، در جنگ میان امیرمحمد مظفر با اَوغانیان و جرمانیان در جیرفت ، پس از کشته شدنِ اسبِ امیر ، اسبِ خود را به او نمیداد ، امیرمحمد مظفر اصلاً محو میشد و چنین سلسلهای پیدا نمیشد که حافظ مداح آنان باشد .°
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
°این واقعه را من بهتفصیل دهها جا نوشتهام و تکرار نمیکنم ، تنها اشاره میکنم که بهعقیدهی من داستان 'موش و گربه'ی عبید زاکانی که داستان تعصب و ریای دروغی است ، اشاره به همین جنگ امیرمحمد است با طوایف اوغان که میگفتند کافراند و بُت دارند ، و امیرمحمد به همینسبب به غازی معروف شد ؛ و اگر چنین باشد مربوط به ابتدای کار امیر است . دلیل من این است که اولاً واقعه در کرمان اتفاق افتاده است : بود چون اژدها به کرمانا ؛ اشاره به هدایایی که این طوایف ژرمان و اوغان به امیر میفرستادهاند ، اینها تُرک بودهاند و امیرمحمد نیز زنی از آنان گرفته بود که مادر شاهشجاع بود ، و از همینجهت بیشتر رگِ تُرکی داشت . گفتگوی موشها با حاکم خودشان تُرکی است : ایشهنشه ، اولوم بهقربانا ! هدیهی آنها هدیهی ایلیاتی و روستایی است . ایالتمتحده شدهاند (سیصد و سیهزار موشانا) گربه نیز (امیرمحمد) لشکری پنهانی تدارک کرد ، لشکر موشها ز راهِ کویر ، لشکر گربه از کهستانا ! و در آخر کار مهمترین عمل ، مسألهی اسب است که پیش میآید ، همان چیزی که مورد گفتگوی ما است ، افتادن امیر مبارزالدین از اسب خود :
- ۰۱/۰۴/۲۳