aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه
لذت متن یک ایدئولوژی را به ایدئولوژی دیگر ترجیح نمی‌دهد . اما این بی‌نزاکتی نه ناشی از آزادمنشی بل متأثر از انحراف است . متن و خوانش آن از هم گسیخته می شود . برطرف کننده‌ی این انشقاق یکپارچگی اخلاقی جامعه است ، که می‌خواهد فرآورده‌ی انسانی را یک‌دست ببیند . ما مثل مگسی که در اطراف اتاق وزوز کنان بچرخد متنی را با لذت می‌خوانیم : ناگهانی ، فریبا و با پیچ و تاب‌هایی مصمم : با عشقی آتشین اما بی‌حاصل . ایدئولوژی از متن و خوانش آن با اغماض می‌گذرد ، مانند آن سرخی کم‌رنگ که بر گونه باقی بماند ( گونه‌ی عاشق : بعضی لذت شهوانی را به این رنگ می‌بینند ) همه‌ی نویسنده‌هایی که برای لذت می‌نویسند دارای این سرخی ابلهانه‌اند ( بالزاک ، زولا ، فلوبر ، پروست . شاید فقط مالارمه باشد که بتواند رنگش را کنترل کند ) در لذت متن نیروهای متخاصم نه دیگرسرکوب بل در وضعیت شدن باقی می‌مانند . هیچ‌چیز نه کاملا خصمانه بلکه به‌صورت جمعی است .
پروست و من - رولان بارت ( تألیف و ترجمه : احمد اخوت )
  • Zed.em
به نظر شما خوشبختی دنیایی در چیست ؟
این که همیشه بتوانم با کسانی که دوست‌شان دارم در تماس باشم و پیوندم با زیبایی‌های طبیعت قطع نشود و در اختیارم کتاب‌های زیاد و صفحات موسیقی باشد و همینطور در نزدیکی‌ام یک تماشاخانه‌ی فرانسوی .
بدترین کاستی‌های زندگی کدام است ؟
زندگی عاری از نوابغ .
شخصیت‌های داستانی مورد علاقه‌تان را نام ببرید .
آدمهای رمانتیک و شاعرانه ، آنها که تجلی آرمانند و نه تقلیدگرِ آن .
[...]
کدام شخصیت‌های تاریخی را دوست دارید ؟
کسانی که از سقراط ، پریکلس ، محمد ، ، بلینی پسر و آگوستین تیری ویژگی هایی داشته باشند .
[...]
از نظر شما خصلت نیکو چیست ؟
هر فضیلتی که در خدمت یک مرام خاص نباشد . فضیلت‌های عام را می پسندم .
چه کاری را دوست دارید ؟
خواندن ، خواب دیدن و شعر گفتن .
دوست دارید در چه کشوری زندگی کنید ؟
آنجا که به چیزهای مورد علاقه‌ام احترام بگذارند ، سرزمینی که میان مردمانش پیوسته لطافت و عطوفت برقرار باشد .
رنگ مورد علاقه تان ؟
زیبایی در رنگ نیست ، در هماهنگی آنهاست .
کدام گلها را دوست دارید ؟
گلی که او دوست دارد ( گلی که اوست ) ؛ جز این همه‌ی گلها را دوست دارم .
پروست و من - رولان بارت ( تألیف و ترجمه : احمد اخوت )
  • Zed.em
لحسا شهریست بر صحرای نهاده که از هر جانب که بدانجا خواهی رفت بادیه ی عظیم بباید بروید و نزدیکتر شهری از مسلمانی که آنرا سلطانی است بلحسا بصره است و از لحسا تا بصره صد و پنجاه فرسنگ است و هرگز ببصره سلطانی نبوده است که قصد لحسا کند .
صفت لحسا : شهریست که همه سواد و روستای او حصاریست و چهار باروی قوی از پس یکدیگر در گرد او کشیده است از گل محکم و میان هر دو دیوار قرب یک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظیم است در آن شهر که هر یک پنج آسیاگرد باشد و همه این آب در ولایت بر کار گیرند که از دیوار بیرون نشود و شهری جلیل در میان این حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد ، در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد ، و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی باز داشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم ، نماز نکنند و روزه ندارند ولیکن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند .
ابوسعید ایشانرا گفته است که من باز پیش شما آیم یعنی بعد از وفات و او به شهر لحسا اندر است و مشهدی (آرامگاه) نیکو جهت او ساخته اند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگهدارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد ، و مخالف یکدیگر نکنند تا من باز آیم ، اکنون ایشانرا قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش ملک بیک جای بر آن تخت نشینند و باتفاق یکدیگر فرمان دهند و حکم کنند و شش وزیر دارند پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تختی دیگر و هر کار که باشد بکنکاج یکدیگر می سازند و ایشانرا در آنوقت سی هزار بنده ی درم خریده ی زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی می کردند . و از رعیت عشر چیزی نخواستند و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بود بیش از مایه ی او طلب نکردندی ، و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندانکه کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او بکار آید بخریدی و به مراد خود زر ایشان که همانقدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ایشان غلامان خود را نامزد کردی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی ، و آسیاها باشد در لحسا که ملک سلطان باشد بسوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند ، و آن سلاطین را سادات می گفتند و وزرای ایشان را شائره ، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود . خطبه و نماز نمی کردند . الا آنکه مرد عجمی آنجا مسجد ساخته بود نام آن مرد علی بن احمد مردی مسلمان حاجی بود و متمول ...
سفرنامه ی ناصر خسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em
اهل بازار مصر هر چه فروشند راست گویند و اگر کسی بمشتری دروغ گوید او را بر شتری نشانده زنگی بدست او دهند تا در شهر می گردد و زنگ می جنباند و منادی می کند که من خلاف گفتم و ملامت می بینم ، و هر که دروغ گوید سزای او ملامت باشد ، در بازار آنجا از بقال و عطار و پیله ور هرچه فروشند باردان آن از خود بدهند (احتمالا منظور از باردان وسیله ای برای حمل و نقل اجناس باشه (؟؟)) اگر زجاج باشد و اگر سفال و اگر کاغذ فی الجمله احتیاج نباشد که خریدار باردان بردارد ، و روغن چراغ آنجا از تخم ترب و شلغم گیرند و آنرا زیت حار گویند ، و آنجا کنجد اندک باشد و روغنش عزیز و روغن زیتون ارزان بود ، پسته گرانتر از بادام است و مغز بادام ده من از یک دینار نگذرد . و اهل بازار و دکانداران بر خران زینی نشینند که آیند و روند از خانه به بازار ، و هرجا بر سر کوچه ها بسیار خران زینی ، آراسته داشته باشند که اگر کسی خواهد برنشیند و اندک کرایه می دهد و گفتند پنجاه هزار بهیمه ی زینی باشد که هر روز زین کرده به کرایه دهند ، و بیرون از لشکریان و سپاهیان بر اسب ننشینند ، یعنی اهل بازار و روستا و محترفه و خواجگان ، و بسیار خر ابلق دیدم همچون اسپ بل لطیف تر .
و اهل شهر عظیم توانگر بودند ، در آنوقت که آنجا بودم ، در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سلطان را پسری آمد ، فرمود که مردم خرمى کنند ، شهر و بازار بیاراستند چنانکه اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آنرا باور نکنند و استوار ندارند که دکانهای بزازان و صرافان و غیر هم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جامهای زربفت و قصب جایی که کسی بنشیند . همه از سلطان ایمن اند که هیچکس از عوانان و غمازان نمی ترسید و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند . و آنجا مالها دیدم از آن مردم که اگر بگویم یا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نیافتد و مال ایشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آنجا دیدم هیچ جا ندیدم ، و آنجا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود چنانکه گفتند کشتیها و مال و ملک او را قیاس نتوان کرد ، غرض آنکه یکسال آب نیل وفا نکرد و غله گران شد ، وزیر سلطان این ترسا را بخواند و گفت سال نیکو نیست و بر دل سلطان جهت رعایا بار است ، تو چند غله توانی بدهی ، خواه ببها خواه بقرض ، ترسا گفت به سعادت سلطان و وزیر من چندان غله مهیا دارم که شش سال نان مصر بدهم ، در این وقت لامحاله چندان خلق در مصر بود که آنچه در نیشابور بودند خمس ایشان بجهد بود ، هر که مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غله ی او این مقدار باشد و چه ایمن رعیتی و عادل سلطانی بود که در ایام ایشان چنین حال ها باشد و چنین مال ها که نه سلطان بر کسی ظلم و جور کند و نه رعیت چیزی پنهان و پوشیده دارد ، ...
سفرنامه ی ناصرخسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em
یازدهم رجب سنه ی ثمان و ثلثین و اربعمایة از آنجا بکویمات شدیم . و از آنجا بشهر حما شدیم شهری خوش آبادان بر لب آب عاصی و این آب را از آن سبب عاصی گویند که جانب روم میرود . یعنی چون از بلاد اسلام ببلاد کفر میرود عاصیست و بر این آب دولابهای بسیار ساخته اند . پس از آنجا راه دو می شود یکی بجانب ساحل و آن غربی شامست و یکی جنوبی به دمشق می رود ما براه ساحل رفتیم . در کوه چشمه ای دیدم که گفتند هر سال چون نیمه ی شعبان بگذرد آب جاری شود از آنجا و سه روز روان باشد و بعد از سه روز یکقطره نیاید تا سال دیگر . مردم بسیار آنجا بزیارت روند و تقرب جویند بخداوند سبحانه و تعالی و عمارت و حوضها ساخته اند آنجا چون از آنجا بگذشتیم بصحرایی رسیدیم که همه نرگس بود شکفته چنانکه تمامت آن صحرا سپید می نمود از بسیاری نرگسها . ...
سفرنامه ی ناصر خسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em
در ربیع الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه که امیر خراسان ابوسلیمان جعفری بیک داوود بن مکائیل بن سلجوق بود ، از مرو برفم (برفتم) بشغل دیوانی و به پنج دیه مروالرود فرود آمدم که در آن روز قران رأس و مشتری بود . گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند . بکوشه ای رفم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد . چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی می خواند ، مرا شعری در خاطر آمد که از وی خواستم تا روایت کند . بر کاغذی نوشتم تا به وی دهم که این شعر برخوان ، هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد . آنحال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد پس از آنجا به جوزجانان شدم قرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی ، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که قولو الحق و لو انفسکم . شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زائل کند ، اگر بهوش باشی بهتر . من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند . جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتى نباشد ، حکیم نتوان گفت کسى را که مردم را به بیهوشى رهنمون باشد . بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید . گفتم من این را از کجا آرم . گفت جوینده یابنده باشد . و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت .
چون از خواب بیدار شدم آنحال تمام بر یادم بود . بر من کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم . اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرخ نیابم . روز پنجشنبه ششم جمادی الآخر سنه سبع و ثلاثین و اربعمایه نیمه ی دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و یاری خواستم از باری تبارک و تعالی بگذاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنانکه حق بسبحانه و تعالی فرموده است .
پس از آنجا به بشبورنجان رفم ، شب بدیه باریاب بودم و از آنجا به راه سنگلان و طالاقان بمروالرود شدم . پس به مرو رفتم ...
سفرنامه ی ناصر خسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em
هرتغییر واقعی نخست باید تخیل شود . تخیل نخستین گام در تحقق بخشیدن به یک واقعیت نوین است . امروز اغلب ما نمی توانیم همین گام نخست را برداریم . با اینحال تعدادی از هنرمندان تلاش های اولیه ای را صورت داده اند . برخی آثار هنری پسامدرن نشان می دهند که روش تغییر رادیکال ، براندازی سیستم از درون است . ایده ی آن نشان دادن چهره ی حقیقی جامعه به خودش از طریق اغراق کردن آن ، از طریق تبدیل همه چیز به وانموده ها ، با بیشترین سرعت ممکن است و نشان می دهد که تمام نهادهای جامعه چیزی جز وانموده نیستند .
دوزخ اما سرد - تفسیر فردریک جیمسن از پسامدرنیسم - ( ایرا چرنوس )
  • Zed.em
قاعده ی بنیادین دیالکتیک از اینقرار است : هرگاه فهرست ساده ای از زیرگونه های یک گونه ی کلی به ما عرضه می شود ، همواره باید به دنبال استثنای این مجموعه بگردیم .
وحشت از اشک های واقعی ( اسلاوی ژیژک )
  • Zed.em
اگر بخواهیم به زبان هگلی سخن بگوییم ، یک رسوایی کاملا فلسفی وقتی به ظهور می رسد که فلسفه ای خود جوهر هستی جمعی را عملا مشوش کند ، یعنی آنچه را که لاکان 'دیگری بزرگ' می نامید ، یا همان مجموعه ی پنهانی مشترک از باورها و هنجارهایی که کنش و واکنش ما را تنظیم می کنند .
ترفند 'رسوایی' ها عمدتا این نیست که اینها رویدادهای عمومی سخیفی اند ، بلکه بیشتر این است که جنبه ی حقیقی تضاد را جابجا می کنند . مثلا دو 'رسوایی علمی' بزرگ در قرن گذشته را در نظر بگیریم : داروین و فروید . رسوایی کشف داروین این تصور نیست که انسان از طریق فرایند طبیعی تکامل ، از دل سلسله ی حیوانی سر برآورد ؛ بلکه برعکس ، این رسوایی در آن تصور مرموزتر جای دارد که می گوید تکامل نه یک حرکت پیشرونده ی تدریجی ، بلکه عبارت است از ظهور کاملا تصادفی و غیرضروری گونه های جدید بدون هیچ مقیاس عینى ای که با استفاده از آن بتوان آن گونه ها را به ترتیب اولویت و اهمیت مرتب کرد . به همین سان آنچه در انقلاب فرویدی واقعا رسوایی برانگیز است تأکید بر نقش سکسوآلیته یا تمایل جنسی در زندگی انسان نیست ، بلکه برعکس ، تأکید بر این است که سکسوآلیته ی انسان ، به عنوان نقطه ی مقابل جفتگیری حیوانی ، به لحاظ ساختاری از خصلتی مازادین و یا شکست خورده برخوردار است .
و این بیش از همیشه ، در مورد جدیدترین رسوایی 'فلسفی' به اصطلاح ماجرای اسلوتردایک ، که در سال ۱۹۹۹ در آلمان به پا شد صادق است ؛ آن هم وقتی که پیتر اسلوتردایک ، نویسنده ای که بیست سال پیش با کتاب نقد 'خرد کلبی مشرب' مشهور شده بود ، از سوی شمار کثیری از رسانه های لیبرال متهم شد که دستور کار نازی ها در مورد تولید ژنتیکی برای پدید آوردن یک نژاد برتر را در شکل و شمایل امروزین تبلیغ می کند . صرف نظر از هر قضاوتی که درباره ی اسلوتردایک داریم ، ماهیت آنچه او عملا انجام داد حاکی از ناتوانی موضع اخلاقی چپ لیبرال (که بهترین تجسم خود را در اخلاقیات هابرماس در خصوص کنش ارتباطی می یابد) برای مقابله با چالش های جدیدی است که دیجیتالی شدن زندگی روزمره ی ما و چشم انداز دخالت های بیوژنیک در 'جوهر' فرد انسانی در برابرمان قرار داده است . در نهایت ، کل خطوط قرمزی که نباید از آنها گذشت (در توافق تام و تمام با واکنش کلیسای کاتولیک) : ما تا کجا می توانیم پیش برویم ؟ در کجا باید توقف کرد ؟ خلاصه اینکه این دیدگاه ، واکنشی و دفاعی است : مفهوم به ارث رسیده ی 'انسانیت' را می پذیرد ، و سپس در ادامه این پرسش را پیش می کشد : چه مرزها و محدودیت هایی را باید بر تکنولوژی های جدید وضع کنیم تا ذات 'انسانیت' به خطر نیفتد ؟ پرسش واقعی که باید پرسیده شود دقیقا عکس این است : تکنولوژی های جدید چگونه ما را وا می دارند تا خود همین مفهوم به ارث رسیده ی پذیرفته شده درباره ی 'انسانیت' را از نو تعریف کنیم ؟ آیا کسی که ژنوم اش در معرض دستکاری تکنولوژیک قرار گرفته هنوز کاملا 'انسان' است ؟ و اگر پاسخ مثبت است : آزادی او استوار بر چیست ؟ بدین ترتیب باز هم پایگاه واقعی رسوایی ، که عبارت است از نیاز به تجدید نظر درباره ی خود آن تصوری که می گوید انسان چیست ، جابجا شده است .
وحشت از اشک های واقعی ( اسلاوی ژیژک )
  • Zed.em
از نظر جامعه شناختی نیز بنیادگرایان به خوبی با پسامدرنیسم سازگار می شوند . آنها جایگاه خود را به عنوان گروه ها ، جنبش ها و بخش های آشنایی از چشم انداز اجتماعی اشغال می کنند که رسانه ها هر روزه برای ما عرضه می کنند . آنهایی که به تنوع ارج می نهند چنین گروه هایی را به عنوان شواهد تنوع در حال رشد خوشامد می گویند . درست است که برخی مواقع به نظر می رسد بنیادگرایان علیه چندگونگی عمل می کنند ، اما آنها نیز همراه با بقیه ی ما در همین نظام سرمایه داری متأخر به دام افتاده اند که چه بخواهند و چه نخواهند چندگونگی را تحمیل می کند . مبلغین تلوزیونی آنها همانقدر به صورت مؤثر از رسانه بهره می گیرند که هرکس دیگری (در برخی موارد مؤثرتر از بقیه) ، در غرب آنها عموما از نهادهای سیاسی و اقتصادی سرمایه داری متأخر پشتیبانی می کنند . در نتیجه می بایست با توجه به قواعد آن بازی کنند .
حتی بنیادگرایان مسلمان که به نظر می رسد کاملا با فرهنگ غربی مخالف هستند به این فرهنگ گره خورده اند . ایران ، الگوی بنیادگرایان مسلمان ، به دولت به شدت بوروکراتیک صنعتی شده ای تبدیل شده است که از رسانه های پسامدرن به انواع شیوه ها بهره می برد . این کشور شرکت های گرانقیمتی را اجیر می کند تا تصویر بین المللی آن را بیافرینند . این کشور هشت سال علیه عراق تنها با خرید جنگ افزارهای فوق پیشرفته از غرب جنگید . این کشور به طرز ماهرانه ای تبادل بانکی جهانی و برنامه های فروش اسلحه ای را که حامی جنگ کنترا در نیکاراگوئه بود دستکاری و کنترل کرد . گروگان های نگهداری شده در تهران در زمان دولت کارتر دقیقا زمانی آزاد شدند که رونالد ریگان در دفتر کارش سوگند ریاست جمهوری را ادا کرد ، چراکه گروگان گیران آنها آنسوی دنیا از طریق رادیوهای ترانزیستوری به برنامه گوش می دادند .
گروه های بنیادگرا همان مانورهای رسانه ای را اجرا می کنند که تمام دیگر گروه ها می بایست انجام دهند اگر می خواهند زنده بمانند . در نتیجه آنها جایگاه خود را ، حتی اگر به صورت ناخودآگاه ، به عنوان یکی از بسیار در شهر فرنگ اجتماعی همیشه متغیر گروه ها و جنبش ها پذیرفته اند . ادعای آنها درباره ی حقیقت انحصاری ، توسط نظام تکثرگرایی که می بایست در آن فعالیت کنند تحدید می شود . آنها می گویند که به این دلیل مؤمن اند که ایمان آنها تنها ایمان حقیقی است و در نتیجه آنها گزینه ی دیگرى ندارند . اما آنها تصدیق می کنند که در حقیقت آنها یک شیوه زندگی را در میان بدیل های متعدد انتخاب می کنند . آنها حتی ایمان خود را بازاریابی نیز می کنند و به کسانی که بی باورند به عنوان مصرف کنندگانی در بازار معنویات می نگرند . در نتیجه نظام عقاید آنها صرفا به یک رمزگان دیگر در این شهر فرنگ فرهنگی تبدیل می شود .
دوزخ اما سرد - تفسیر فردریک جیمسن از پسامدرنیسم - ( ایرا چرنوس )
  • Zed.em
سیاست به طور عمده ای با رسانه و تبلیغات گره خورده است . جورج بوش در سال ۱۹۸۸ عمدتا به دلیل یک برنامه ی تبلیغاتی تلوزیونی رئیس جمهور شد . در سال ۱۹۹۹ پسر او در یک برنامه ی تلوزیونی کمک های مالی جمع کرد که بیشتر آن صرف هزینه های تبلیغات تلوزیونی شد . ما وقتی کاندیداها را در تلوزیون تماشا می کنیم و یا حتی شخصا آنها را می بینیم ، می دانیم که یک کارزار سیاسی یک آگهی تجاری عظیم است . می دانیم که کاندیداها توسط متخصصین گرانقیمتی 'بسته بندی' شده اند که تخصص آنها ترکیب نشانه ها به منظور تحت تأثیر قرار دادن انگیزه های ناخودآگاه است . در نتیجه انتظار نداریم کلمات سیاستمداران به چیزی ورای فرآیند سیاسی ، مثلا واقعیت مسائل عمومی ارجاع داشته باشند . ما فرض می کنیم که هرآنچه آنها می گویند همه مخدر رسانه ای است و صرفا سیاست است . درنتیجه رهبران سیاسی ما به نشانه هایی مبدل می شوند که تنها به یکدیگر و فرآیندی که دموکراسی می نامیم ارجاع دارند . البته ممکن است تفاوت های واقعی میان کاندیداها وجود داشته باشد ، اما این تفاوت ها تحت الشعاع نقشی قرار دارد که همه ی آنها در آن سهیم اند ، یعنی ابدی کردن فرآیند نشانه های سیاسی . وقتی ما رأی می دهیم مشابه دیگر کالاها مصرف می کنیم . از آنجا که تفاوت نسبتا اندکی میان کاندیداها وجود دارد ، ما اساسا فرآیند سیاسی را مصرف می کنیم . و البته این فرآیند سیاسی بیش از هر چیز به منظور حفاظت از عملکرد بازار و تولید کالاهای مصرفی بیشتر طراحی شده است . همانطور که مدیران کارزار انتخاباتی کلینتون در ۱۹۹۲ به او یادآوری کردند : " احمق ! اصل اقتصاد است ."
دوزخ اما سرد - تفسیر فردریک جیمسن از پسامدرنیسم - ( ایرا چرنوس )
  • Zed.em
که کلیت هنوز ایده ای ارزشمند است . به این دلیل که ما باید تلاش کنیم تا بفهمیم چگونه تمام اجزاء جهان و تجربه های ما به یکدیگر می پیوندند . ما هیچگاه به طور کامل موفق نمی شویم . اما در این تلاش ، ما خود و جهانمان را تغییر می دهیم . چرا ؟ به این دلیل که دانش به ما قدرت می دهد . هرچه بیشتر دنیای مان را بفهمیم ، انتخاب ها و اعمال خردمندانه ی بیشتری برای بهتر ساختن دنیا خواهیم داشت . اگر ما این اجزاء را در ذهن مان کنار یکدیگر قرار ندهیم ، به آنها اجازه می دهیم که به شکل کنونی شان بمانند و شکل کنونی آنها رضایتبخش نیست . اقلیتی از انسانها در کل جهان بسیار ثروتمند و قدرتمند هستند . بعضی از مردم (اکثرا در کشورهای پیشرفته ی صنعتی) تا حدی مرفه اند و شاید تا حدی در وهم قدرت هستند (زمانی که رأى می دهند و یا سرمایه گذاری می کنند) ، اکثریت مردم دنیا فقیرند و یا در حاشیه ی فقر به سر می برند ، به لحاظ جسمانی و یا روانی رنجورند و قادر به هیچ عملی در مقابل این وضعیت نیستند .
جیمسن به عنوان یک مارکسیست چنین می پندارد که انسانها خواهان بیشترین حد ممکن از کنترل بر زندگی خود هستند . این دیدگاه او در مقابل نظریات بسیاری از پسامدرنیست ها است . آنها نگران این هستند که هنگامی که ما برای بدست آوردن کنترل تلاش می کنیم ، به طور اجتناب ناپذیری برای تسلط بر دیگران تلاش می کنیم و سعی در حذف تفاوت ها و تنوعات از طریق تحمیل دیدگاه خود به دیگران داریم . اما جیمسن تمایل به این خطرپذیری دارد . او معتقد است که به چنگ آوردن کنترل بر سرنوشتمان بدون تجاوز به آزادی دیگران ممکن است . برای رسیدن به این منظور نه تنها ما باید اجزای مختلف جهانمان را بشناسیم بلکه باید کلیت آنرا نیز درک کنیم . ما باید تصویر بزرگ را تا حد ممکن کامل ببینیم . البته ما هرگز آنرا تماما نخواهیم دید . همیشه این خطر وجود دارد (آنگونه که فراروایت ها انجام می دهند) که از طریق تشریح آن تصویر بزرگ ، برخی از اجزای آن را تحریف کنیم . یک فراروایت یک انتزاع است و همواره در زمانی که ادعا می کند تمام حقیقت را در یک داستان واحد می گوید ، کیفیت ساختگی معینی دارد . اما جیمسن می گوید که تحلیل مارکسیستی می تواند ما را بیش از هر داستان دیگری به حقیقت کلی نزدیک کند . به این معنا یک داستان مفید است چراکه نسبت به دیگر داستانها به ما آزادی بیشتری در جهت کنترل بر زندگی مان می دهد .
تحلیل مارکسیستی از کلیت جهان ما با یک فرض اصلی آغاز می شود . اینکه زندگی ما بوسیله ی شیوه ی تولیدی که در جامعه ی ما وجود دارد شکل می گیرد . شیوه ی تولید به معنی ابزارهای متنوع در دسترس برای تولید کالاها و خدمات (نیروی کار انسانی ، منابع طبیعی ، تکنولوژی ، سرمایه و ...) و شیوه های سازماندهی این ابزار است . که شیوه هایی که ما هنگام استفاده از این ابزارها خود را سازماندهی می کنیم را نیز شامل می شود . یعنی شیوه هایی که ما به عنوان تولید کنندگان و مصرف کنندگان کالاها و خدمات به یکدیگر مرتبط می شویم . ما تنها هنگامی قدرت واقعی داریم که بتوانیم بر شیوه ی تولید خود کنترل داشته باشیم . ما باید قادر به تولید وسایلی باشیم که خودمان واقعا می خواهیم و به شیوه هایی که واقعا دوست داریم . در نتیجه ما باید شیوه های مختلف تولید را مطالعه کنیم و آزادانه تصمیم بگیریم که کدامیک را می خواهیم و باید قادر به اجرای تصمیماتمان باشیم . منظور از 'ما' در اینجا تمام مردم جامعه است که با یکدیگر کار می کنند . تنها راه برای بهبود واقعی جهان این است که همگان در قدرت واقعی سهیم شوند در غیراینصورت نابرابری ، تبعیض و سرکوب ادامه خواهد یافت .
نخستین گام به سمت تغییر واقعی ، فهم شیوه ی رایج تولید و موقعیت ما در آن است . سرمایه داری به گونه ای پیش رفته است که اغلب ما از عواملی که زندگی ما را کنترل می کنند نا آگاهیم . ما نمی توانیم کلیت را ببینیم . آن تصویر بزرگ را . در نتیجه ما حتی قادر نیستیم به شیوه های نوین تر و رضایت بخش تری از زندگی بیاندیشیم و بدیلی عملی بوجود آوریم . هر شیوه ی تولیدی ، فرهنگ مسلط ویژه ی خود را دارد . سبک زندگی ویژه اش را ، شیوه ی سخن گفتن ، مدها ، هنرها ، مذهب و ... ویژه ی خود را . شیوه ی تولید و سبک های فرهنگی با یکدیگر تغییر میکنند . تغییر در فرهنگ ما از مدرنیته به پسامدرنیته ، تغییری را در شیوه ی تولید منعکس می کند .
حدود شش دهه ی نخست قرن ۲۰ هنوز بخشی از مدرنیته بود . شیوه ی تولید در بخش اعظم جهان بر پایه سرمایه داری انحصاری بود . در هر کشوری ، معدودی کمپانی های بزرگ بر بخش عمده ی اقتصاد کنترل داشتند و دولت نیز به تداوم سیستم کمک می کرد . دولت ها نیروهای نظامی خود را برای فتح سرزمین هایی به کار می بردند که مواد خام و بازار برای محصولات کمپانی های بزرگ فراهم می آوردند . کشورهای قدرتمند بر سر کنترل کشورهای کوچکتر با یکدیگر رقابت می کردند و جهان را به حوزه های نفوذ خود تقسیم کرده بودند . عصر استعمار ، امپریالیزم و جنگ های جهانی بود . تکنولوژی مسلط ، ماشینها و دستگاه هایی با نیروهای محرکه الکتریکی بود .
در طی دهه های ۵۰ و ۶۰ حداقل سه دگرگونی عمده در شیوه ی تولید اتفاق افتاد :
نخست - توسعه ی شگفت انگیز شرکت های بین المللی بود . اغلب کمپانی های بزرگ به منظور توسعه در کشورهای دیگر برنامه ریزی کردند . اقتصادهای ملی مختلف شروع کردند به شکل دادن به یک اقتصاد درهم تنیده ى جهانی .
در وهله ی دوم - در این اقتصاد جدید بین المللی استعمار به شیوه ی اروپایی آن ناکارآمد شد . شرکت های فراملى هنگامی که نخبگان بومی ثروتمند کنترل سیاسی کشورشان را در دست می گرفتند ، ثروت های بیشتری به دست می آوردند ؛ چراکه معمولا نخبگان بومی با نخبگان ثروتمند قدرت های بزرگ صنعتی همکاری می کردند . ایالات متحده آمریکا که اکنون قدرت مسلط جهان شده بود ، شیوه های دوباره سازمان دهی 'جهان آزاد' را بر اساس این اصول رهبری کرد .
در درجه سوم - دستگاه هایی با نیروی محرکه الکتریکی جای خود را به عصر کامپیوتر ، رسانه های جمعی و پردازشگرهاى اطلاعات داد . اکنون ماشین ها بیش از آنکه برای تولید محصولات به کار روند برای بازتولید تصاویر (کلمات ، عکس ها ، گراف ها و ...) بکار می رفتند که حاوی اطلاعات بودند . داده و نه کالا ، ارزشمندترین دارایی شد که شرکت هاى بزرگ آنها را کنترل می کردند .
این سه تغییر ، انتقال از سرمایه داری انحصاری به سرمایه داری فراملی یا متأخر را مشخص می کنند .
مدرنیسم فرهنگ سرمایه داری انحصاری بود . پسامدرنیسم فرهنگ سرمایه داری فراملی یا متأخر است . البته این نکته به این معنا نیست که همه چیز در فرهنگ ما پسامدرن است . هنوز عناصر بازمانده ی زیادی از مدرنیسم با ما است . همچنین بذرهای نوظهور اشکال فرهنگی آینده و بعد از پسامدرنیسم نیز وجود دارند ...
دوزخ اما سرد - تفسیر فردریک جیمسن از پسامدرنیسم - ( ایرا چرنوس )
  • Zed.em
تفاوتها - در فرهنگ ، ارزش ها ، سبک زندگی و غیره - جفت و جور شدن همه ی اجزاء را دشوارتر می کنند . برای مردمی که برای کلیت ارزشی بیش از هر چیز دیگر قائلند ، بهترین شکل جامعه یک دیکتاتوری از آب درمی آید . در حقیقت این بحث بیش از همه در فرانسه و توسط کسانی گسترش یافت که هنوز می توانستند زندگی تحت رژیم نازی ها را در طول سالهای جنگ جهانى دوم به خاطر بیاورند . آنها نگران این مسأله بودند که هر حرکتی به سمت کلیت ، می تواند به محدود کردن گوناگونی ها ختم شود و از یکسان سازی غیرعقلانی پشتیبانی کند .
برخی از نظریه پردازان پسامدرن به خصوص به شکلی از کلیت که آنرا 'کلان روایت' می نامیدند حمله می برند . کلان روایت داستانی است که خارج از تمام واقعیت ها قابل درک است . کلان روایت همچون یک شاه کلید ، برای گشودن معنای همه چیز و حل تمام معماها به کار می رود . اغلب سنت های مذهبی کلان روایت هستند . چراکه آنها داستانهایی درباره ی آفرینش و هدف غائی جهان را در بردارند . نظریه ی تکامل ، کلان روایتی دنیوی (سکولار) درباره ی حیات بر روی زمین است . برخی نظریه های روانشناسی کلان روایت هایی درباره ی ماهیت هستی بشر هستند . (نظریه ی فروید مثال آن است) سرمایه داری ، کلان روایتی درباره ی طبیعت بشر و روابط انسانی را در پیشفرض خود دارد . مارکسیسم نیز همینگونه است . این نظریه های اقتصادی ادعای توضیح هر کاری را که ما انجام می دهیم ، بر اساس اصول ساده ی نسبتا کمی دارند . برخی پسامدرنیست ها کلان روایتی که هیتلر در مورد برتری ذاتی نژاد آریایی و تقدیر آلمان برای حکومت بر جهان را به مردم آلمان گفت یادآوری می کنند . آنها درهراسند که هر کلان روایتی قابلیت زیان آور مشابهی را دارا باشد . یک کلان روایت می بایست هر چیزی را توضیح دهد . در نتیجه واقعیت را در جهت سازگار کردن آنها با داستان خود نادیده می گیرد یا تحریف می کند . کلان روایت برای کلیت و تمامیت بیش از حقیقت ارزش قائل است . در نتیجه به سادگی به ذهنیت : "us against them" منتهی می شود . "ما که به این داستان عقیده داریم حق داریم ، و شما که آنرا باور ندارید هیچ حقی ندارید ." یک کلان روایت می تواند گوناگونی ها را از بین ببرد و یکسان سازی را تقویت کند .
نظریه های پسامدرن این تحلیل را به مفهوم خود یکپارچه نیز گسترش داده اند . مدرنیته به ما آموخت که می بایست درکی یکپارچه از خود به عنوان یک فرد - یک شخصیت منسجم ، یک هویت منفرد - داشته باشیم . به ما آموخت که می بایست یکسری اصول متحد کننده وجود داشته باشد که لحظات تجربه ی ما را به یکدیگر پیوند دهد . در واقع مدرنیته به ما آموخت که زندگی ما تنها در صورتی معنادار است که حسی از انسجام شخصیتی داشته باشیم . برخی از فیلسوفان مدرن بیان کردند که ما باید به عنوان افرادی مسئول و پاسخگو ، تصمیمات عقلانی و اخلاقی را از موضعی شخصی و یا با تمام وجود بگیریم .
پسامدرنیست ها تأکید مدرنیته بر خودی منسجم ، عقلانی و مسئول را به پرسش گرفتند . پسامدرنیست ها این تصویر مدرن از افراد را 'سوژه' نامیدند . بسیاری صراحتا مرگ سوژه را اعلام کردند . برخی می گویند که این سوژه ی یکپارچه ، مانند کلان روایت ، حکایتی است که باعث می شود ما احساس راحتی کنیم ، اما هیچگاه واقعا وجود نداشته است . دیگران می گویند که سوژه قبلا وجود داشته است اما در پسامدرنیته دیگر وجود ندارد . برای بسیاری از پسامدرنیست ها این مسأله خوشایند است . آنها درک منسجمی از سوژه را همچون کلان روایت ها ، تقویت کننده ی تمایلات خطرناک ما به کلیت می نگرند . اگر ما مجبور شویم همه ی تجربیاتمان را در قالبی محدود درآوریم ، خود را در مقابل بسیاری از تجربیات جدید منع می کنیم و به انسان هایی تنگ نظر تبدیل می شویم . به منظور وحدت بخشیدن به خود ، یکسان سازی را بر دیگران تحمیل می کنیم . به منظور کنترل خود ، سعی در کنترل دیگران خواهیم کرد .
دوزخ اما سرد - تفسیر فردریک جیمسن از پسامدرنیسم- ( ایرا چرنوس )
  • Zed.em
من سرگذشت مصیبت بار نسلی را نوشتم که رو به زوال می رود . هیچ نخواستم از معایب و فضایلش ، از اندوه سنگین و از غرور سردرگمش ، از تلاش های پهلوانی و از درماندگی هایش زیر بار خرد کننده ی یک وظیفه ی فوق انسانی ، چیزی پنهان کنم : این همه مجموعه ای است از جهان ، و اخلاق ، و زیبایی شناسی ، و ایمان ، و انسانیت جدیدی که دوباره باید ساخت ... اینک آن چیزی که ما بودیم .
مردان امروز ، جوانان ، اکنون نوبت شماست ! از پیکرهای ما پله ای برای خود بسازید و پیش بروید . بزرگ تر و خوشبخت تر از ما باشید .
خود من به روح گذشته ام بدرود می گویم ؛ و آنرا همچون پوسته ای خالی پشت سر می افکنم . زندگی یک سلسله مرگ ها و رستاخیزها است . بمیریم کریستف ، تا از نو زاده شویم - اکتبر ۱۹۱۲ ر.ر
ژان کریستف ( رومن رولان )
  • Zed.em
به حکمت های نرم ونازک اعتماد نکنید ! از یاد نبرید که مسئله خیر نیست ، شر است . فلسفه ای که از خلال صفحات آن همهمه ی گریه ها ، ناله ها ، دندان غروچه ها و آن آشوب دیولاخ عظیم کشتار جهانی شنیده نشود فلسفه نیست .
گفتگوی شوپنهاور با فردریک مورن - ۱۸۵۸ (مجله ی پاریس - ۱۸۶۴)
  • Zed.em
در جوامع تجاری غرب نگرانی فزاینده‌ای وجود دارد مبنی بر اینکه شکست اکثریت کشورهای جهان برای پیاده کردن سرمایه‌داری نهایتاً اقتصاد کشورهای ثروتمند را به رکود خواهد کشاند . از آنجا که میلیون ها سرمایه‌گذار با اندوه فراوان از دود شدن وجوه خود در بازارهای نوظهور مطلع شده‌اند ، [باید گفت که] جهانی شدن خیابانی دوطرفه است : اگر کشورهای جهان سوم و کمونیستی سابق نمی توانند از نفوذ غرب خلاص شوند ، غرب هم نمی‌تواند خود را از آنها جدا کند . واکنش های مخالف سرمایه داری همچنین در خود کشورهای ثروتمند شدیدا رشد کرده است . شورش هم در سیاتل آمریکا در آستانه‌ی تشکیل اجلاس سازمان تجارت جهانی در دسامبر 1999 و هم چند ماه بعدتر ، قبل از تشکیل اجلاس صندوق بین المللی پول و بانک جهانی در واشینگتن دی‌سی صرف نظر از تنوع شکایات ، خشمی را که گسترش سرمایه داری با خود به همراه داشت نشان می‌داد . بسیاری کسان بنا کردند به یادآوری هشدار کارل پولانیی مورخ اقتصادی مبنی بر اینکه : " بازارهای آزاد می‌توانند با جامعه در تضاد قرار بگیرند و به فاشیسم منجر شوند ." در حال حاضر ژاپن تلاش می کند از طولانی‌ترین رکود از زمان بحران بزرگ بیرون بیاید . اروپائیان غربی به سیاستمدارانی رأی می دهند که به آنها 'راه سوم' را وعده می دهند . این راه آنچه را پرفروش ترین کتاب فرانسوی 'وحشت اقتصادی' می‌نامد رد می کند .
این زمزمه‌های هشدار دهنده ، هرچند نگران کننده هستند ، تاکنون رهبران آمریکایى و اروپایی را فقط تشویق کرده تا برای بقیه‌ی جهان همان توصیه‌های خسته کننده را تکرار کنند : پول‌های خودتان را تثبیت کنید ، محکم بایستید ، شورش‌های ناشی از کمبود مواد غذایی را نادیده بگیرید و صبورانه منتظر بازگشت سرمایه گذاران خارجی باشید .
البته سرمایه‌گذاری خارجی چیز خوبی است ، هرچه بیشتر بهتر ، پول با ثبات نیز خوب است ، همچنین تجارت آزاد و عملیات بانکداری شفاف و خصوصی‌سازی صنایع دولتی و هر درمان دیگری که غرب برای مقابله با مسائل اقتصادی توصیه می کند . لیکن ما همیشه فراموش می‌کنیم که سرمایه‌داری جهانی قبلا آزموده شده است . به عنوان مثال ، در آمریکای لاتین از زمان استقلال آن از اسپانیا در دهه ی 1820 تاکنون ، اصلاحات اقتصادی در جهت ایجاد نظام سرمایه‌داری حداقل چهار بار انجام شده ، لیکن هر بار بعد از استقبال اولیه ، مردم از سیاست های سرمایه داری و اقتصاد بازاری روی برگردانده‌اند . واضح است که این سیاست ها کافی نبوده و درواقع آنقدر ناقص بوده‌اند که می توان گفت تقریبا بلااثر بوده اند .
راز سرمایه ( هرناندو دوسوتو )
  • Zed.em
ساعت نه شب رفتم سر کار . سرکارگر آمد و ساعتی را که برای ثبت اوقات کار ازش استفاده می کردم نشانم داد . یک کارت هم داد بهم که فرو کردم تو ماشین و ساعت شروع کارم ثبت شد . بعد هم یک سطل بزرگ و سه چهار تکه کهنه داد دستم : " یک نرده ی برنجی دور این ساختمان هست . می خواهم این نرده را برق بیاندازی ."
رفتم بیرون دنبال نرده ی برنجی . پیدایش کردم ، دور تا دور ساختمان را گرفته بود . ساختمان عظیمی هم بود . کمی مایه ی صیقل دهنده مالیدم به نرده و با یکی از کهنه ها پاکش کردم . چندان توفیری نکرد . چندتا رهگذر از جلو ساختمان رد شدند و نگاه کنجکاوشان را دوختند بهم . من تا آنوقت مشاغل عجیب و غریب و احمقانه زیاد داشتم ، اما این یکی یک سر و گردن از همه ی آنها الکی تر و احمقانه تر بود .
به این نتیجه رسیدم که آدم نباید فکر کند . اما جطور می توانستم از فکر کردن خودداری کنم ؟ اصلا چرا قرعه ی جلا دادن این نرده ها به اسم من مادرمرده خورده بود ؟ من بایستی آن تو نشسته باشم ، پشت یکی از میزها و مشغول نوشتن مقاله ای باشم درباره ی فساد و رشوه خواری در شهرداری ! ولی خب ، فکرش را که کردم دیدم ، بدتر از این هم ممکن است ، مثلا اگر چینی بودم و تو شالیزارهای برنج چین کار می کردم خوب بود ؟!!
هزارپیشه ( چارز بوکوفسکی )
  • Zed.em
امید تنها چیزی است که آدمیزاد لازم دارد . امید که نباشد آدم دلسرد می شود . یاد دوره ای افتادم که نئواورلئان بودم ، و چند هفته ای مدام با روزی دو تا شکلات پنج سنتی سر می کردم تا بتوانم با خیال راحت بنشینم به نوشتن . اما متأسفانه ، گرسنگی کشیدن باعث اعتلای هنر نمی شود ؛ سد راهش می شود . روح انسان تو شکمش ریشه دارد . آدم بعد از خوردن یک استیک شاهانه و نوشیدن نیم بطر ویسکی ، خیلی بهتر می تواند بنویسد تا بعد از خوردن یک شکلات پنج سنتی . این افسانه هایی که راجع به هنرمند آس و پاس به هم بافته اند شر و ور است ، چندان طولی نمی کشد که هرکس متوجه می شود ، کلا همه چیز شر و ور است و عقلش می آید سرجایش و شروع می کند به کلاه برداری و دغل بازی و کلک سوار کردن تا زیرپای نفر بغل دستی اش را خالی کند و ازش جلو بیافتد . من هم می توانم از لاشه ها و زندگی درب و داغان مردان و زنان و کودکان عاجز و درمانده یک امپراطوری درست کنم ؛ چنان بلایی سرشان بیاورم که جانشان درآید . نشان شان می دهم !
هزارپیشه ( چارز بوکوفسکی )
  • Zed.em
رفتم تو رختخواب ، سر بطری را باز کردم ، بالش را قلمبه کردم و گذاشتم پشت سرم ، یک نفس عمیق کشیدم و تو تاریکی نشستم به تماشای بیرون . بعد از پنج روز اولین بار بود که با خودم خلوت می کردم . من به تنهایی معتاد بودم ، اگر تنهایی را ازم می گرفتند عین آدمی می شدم که آب و خوراکش را ازش گرفته باشند . اگر هر روز کمی با خودم خلوت نمی کردم مثل این بود که ضعیف تر می شدم ، چیزی نبود که فکر کنید بهش افتخار می کردم ، اما بدجور وابسته اش شده بودم ، تاریکی توی اتاق برایم مثل نور آفتاب بود ، یک جرعه شراب سر کشیدم .
یکهو اتاق نورانی شد ، و غرشی از بیرون به گوش رسید ، راه آهن مرتفع ، درست در امتداد پنجره ی اتاقم کشیده شده بود و حالا یک قطار مترو درست روبروی پنجره ی اتاقم متوقف شده بود . نگاهم افتاد به یک ردیف چهره های نیویورکی که آنها هم به من زل زده بودند ، قطار تکانی خورد بعد از جا کنده شد و راه افتاد ، تاریک شده بود . بعد دوباره اتاق نورانی شد ، و من دوباره به چهره ها چشم دوختم . عین این بود که تصویر دوزخ مرتب تو ذهن آدم شکل بگیرد . هر قطار آکنده از این چهره ها ، زشت تر از قطار قبلی بود و مثل این بود که جنون آمیزتر می شد و بیشتر آدم را اذیت می کرد ، من شرابم را سر کشیدم .
قضیه همینطور ادامه پیدا کرد : تاریکی ، بعد نور ... نور ، بعد تاریکی ... ته شراب که بالا آمد ، رفتم یک بطر دیگر خریدم . برگشتم ، لباسم را کندم و رفتم تو رختخواب ، آمدن و رفتن چهره ها ادامه پیدا کرد ؛ عین این بود که دارم کابوس می بینم . صدها ابلیس به عیادتم می آمدند که خود شیطان هم تاب تحمل آنها را نداشت . من شرابم را سر کشیدم .
هزارپیشه (چارز بوکوفسکی )
  • Zed.em
... من آن مرد را دیدم . محل ملاقاتمان یک دباغ خانه بود . در میان پوست هایی که زیر آفتاب خشک می شد و بچه هایی که با مارمولک ها بازی می کردند . همین که آن مرد را دیدم دلم به تپش افتاد : کوتاه قد و چهارشانه ، با صورتی رنگ پریده ، چیزی بین زرد و خاکستری ، صورتی که دورگه ها از اجداد سرخ پوستشان به ارث می برند ، و جای زخمی روی صورتش بود که در همان نگاه اول به من فهماند طرف در گذشته راهزن یا جنایتکار بوده است ( در هرحال ، از قربانیان جامعه ، چون همانطور که باکونین می گوید ، جامعه خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن اند .) لباس هایش تمام از چرم بود که لباس معمولی گله چرانهاست ، باید توضیح بدهم این لباس به آنها امکان می دهد در بیابان های پوشیده از بوته های خار اسب بتازند . در تمام مدت صحبت کلاه به سرش بود و تفنگش دم دستش . چشمهایش گود افتاده بود و غمزده و مثل اغلب مردم اینجا رفتارش غیرقابل اعتماد و موذیانه . حاضر نشد دو نفری به تنهایی صحبت کنیم ، ناچار بودیم در حضور صاحب دباغ خانه و خانواده اش که روی زمین نشسته بودند و غذا می خوردند و ما را می پائیدند حرف بزنیم .
به او گفتم آدمی انقلابی هستم و رفقایی در سرتاسر دنیا دارم که کار مردم کانودوس را ستایش می کنند ، یعنی تصرف زمین های متعلق به مالک فئودال ، رواج دادن عشق آزاد و شکست دادن یک گروهان سرباز را . مطمئن نیستم که حرف های مرا فهمیده باشد . مردم مناطق مرکزی با اهالی باهیا که به خاطر رگه ی آفریقایی شان وراج و خودمانی هستند خیلی فرق دارند . در اینجا چهره ی مردم هیچ حالتی ندارد ، صورتکی است که انگار احساس و فکرشان را پنهان می کند . از او پرسیدم که آیا برای حمله های بعدی آمادگی دارند ، چراکه بورژوازی وقتی حقوق مقدس مالکیت خصوصی بی حرمت شود ، مثل خرس وحشی واکنش نشان می دهد . اما پاک گیج و مات شدم وقتی شنیدم می گوید : تمام زمین ها متعلق به مسیح خداوندگار است و مرشد دارد بزرگترین کلیسای عالم را در کانودوس می سازد ...
جنگ آخرالزمان ( ماریو بارگاس یوسا )
  • Zed.em