aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه
ابلیس در ادبیات فارسی از جهاتی مختلف می تواند مورد بحث قرار بگیرد ، آنچه به تحلیل و تفسیر حکایت مورد نظر یاری می رساند ، جایگاه او [ابلیس] در میان عارفانی است که برخلاف اهل شریعت به دفاع از وی پرداخته و سعی کرده اند گناهش ، یعنی عدم سجده بر آدم [تمردش] را توجیه کنند .
[...]
... حلاج آنچنان که از متن طوالیس برمی آید ، ابلیس را شاهدی بر قدرت فطری شهود عارفانه دانسته است که می کوشد روح را از ورای تناقضات منطقی و دوگانه که بر تجربه ی دنیوی از عینیت و فردیت حاکم است ، به سوی تجربه ی فنا در معشوق ببرد : " ابلیس در اقیانوس قادر متعال افتاد و دیدگانش کور شد و گریست : راه من به راهی جز تو ختم نمی شود که من محبی ذلیلم . خداوند فرمود : تکبر می ورزی ؛ گفت : اگر لحظه ای با تو بودم ، تکبر در من لایق بودی ... ." (حلاج 1913 : 42 )
[...]
حکایت دیدار موسی و ابلیس دربردارنده ی بسیاری از تفکرات و تعالیم عارفان مشهور ایرانی است که حلقه ی آغازین آن حلاج است . این حکایت که با جریان خاص اندیشه های مدافعان ابلیس پیوند دارد علیرغم ساختار و صورتش ، آموزه های والایی را در بطن خود می پروراند . آنجا که حلاج از این حکایت برای ایثار در مقابل عشق حق سود می جوید و تفکر اضداد را در صحنه ی هستی برای آشکاری حقیقت به نمایش می گذارد ؛ همچنین از طرح آن برای اثبات تعالیم قلندری و شکستن تابوها در جامعه بهره می گیرد . در روایت غزالی اخلاص ، عشق و قطع طمع در عبادت تأکید شده است . برخی از عارفان ، ساکنان طریقت را به عبرت گرفتن از ماجرای ابلیس دعوت می کنند و برخی نیز همه ی اینها را متناقض نماهایی می دانند که در نهایت یکسان هستند . بعضی از عرفا هم مخاطبان خویش را با این سؤال بزرگ مواجه می کنند که ابلیس در راه مجاز خود مرد آمد ، ما در راه حقیقت خود چگونه ایم ؟ نهایت اینکه این حکایت به دلیل دارا بودن طرحی هنرمندانه از یک روایت اسطوره ای قابلیت خوانش های متفاوت در اندیشه ی مردمان هر عصر و زمان های گوناگون را دارد .
فصلنامه ی تخصصی پیک نور ، زبان و ادبیات فارسی ( فریده داوودی مقدم )
  • Zed.em
فصل های کتابها معمولا بر اساس اعداد اصلی نوشته می شوند : 1, 2, 3, 4, 5, 6 و به همین ترتیب . اما من تصمیم گرفتم فصل هایم را بر اساس اعداد اول بنویسم : 2, 3, 5, 7, 11, 13 و الی آخر . چون اعداد اول را دوست دارم .
اینطوری می فهمید اعداد اول کدامند :
اول ، تمام اعداد مثبت و صحیح دنیا را بنویسید .
بعد تمام اعدادی را که مضربی از 2 هستند کنار بگذارید . بعد تمام اعدادی را کنار بگذارید که مضربی از 3 هستند . بعد تمام اعدادی را که مضربی از 4, 5, 6, 7 و مانند اینها هستند . اعدادی که باقی می ماند اعداد اول اند .
قانون پیدا کردن اعداد اول واقعا بسیار ساده است ، اما هیچکس هرگز فرمول ساده ای درست نکرده تا به شما بگوید یک عدد خیلی بزرگ عدد اول است یا عدد بعدی چه خواهد بود . اگر عددی واقعا خیلی خیلی بزرگ باشد ، یک کامپیوتر سالها طول می کشد تا بگوید آن عدد اول است یا نه .
اعداد اول برای نوشتن رمز مفیدند و در آمریکا آنها را به عنوان مواد نظامی طبقه بندی کرده اند و اگر شما یک عدد اول بیش از صدرقمی پیدا کنید باید به سیا (سازمان جاسوسی آمریکا) بگویید و آن را 10000 دلار از شما می خرند . اما این نباید راه خوبی برای تأمین مخارج زندگی باشد .
اعداد اول چیزهایی هستند که وقتی همه ی قالب ها را کنار گذاشتید باقی می مانند . من فکر می کنم اعداد اول مثل زندگی اند . خیلی منطقی اند اما هرگز نمی توانید از قانون شان سر در بیاورید ، حتی اگر تمام عمرتان را به فکر کردن درباره ی آنها بگذرانید .
حادثه ای عجیب برای سگی در شب ( مارک هادون )
  • Zed.em
لنین تأکید کرد : " مردم تا وقتی که یاد نگیرند در پس جملات ، بیانیه ها و وعده های اخلاقی ، مذهبی ، سیاسی و اجتماعی ، منافع طبقات را جستجو کنند ، همیشه قربانی نادان فریب و خودفریبی در سیاست شده و خواهند شد ."
  • Zed.em
خط فاصل میان کسانی که می خواهند بیاندیشند و بنابراین ناچارند خود داوری کنند ، و آنانکه نمی خواهند چنین کنند ، ربطی به تفاوت های اجتماعی و فرهنگی یا آموزشی ندارد . از این جنبه ، از هم پاشیدن کامل اخلاقی جامعه ای محترم در دوران رژیم هیتلر ممکن است به ما این درس را بدهد که در چنین شرایطی ، آنانکه ارزشها را پاس می دارند و به هنجارها و استانداردهای اخلاقی پایبندند قابل اعتماد نیستند . [چراکه] حال می دانیم که هنجارها و استانداردهای اخلاقی ممکن است یکشبه تغییر کنند ، و آنگاه آنچه می ماند فقط صرف عادت به پایبند بودن به چیزی خواهد بود . [پس] شکاکان و اهل تردید بسیار قابل اعتمادترند ، نه به این دلیل که شکاکیت خوب است یا تردید مفید ، بلکه به این دلیل که آنان از این طریق مسائل را می سنجند و به استقلال تصمیم می گیرند .
بهترین ها کسانی اند که از یک چیز کاملا اطمینان دارند : اینکه هر اتفاقی که بیافتد ، تا زنده ایم ناچاریم با [وجدان] خودمان زندگی کنیم .
مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری ( هانا آرنت )
  • Zed.em
حکومت های توتالیتر و نظامهای دیکتاتوری به معنای معمول آن یکی نیستند ، و اغلب چیزهایی که می خواهم بگویم در مورد توتالیتاریسم مصداق می یابد .
دیکتاتوری در معنای رومی قدیم کلمه ، اقدامی اضطراری بود که حکومت مشروطه و قانونی اعمال می کرد و به همین صورت هم باقی مانده است ، به لحاظ زمانی و دامنه اختیارات کاملا محدود است ؛ هنوز هم این نوع حکومت را در شکل وضعیت اضطراری یا حکومت نظامی که در مناطق مصیبت زده یا در زمان جنگ برقرار می شود می بینیم . دیکتاتوری های مدرن را نیز به صورت اشکال جدید حکومت می شناسیم که در آنها یا نظامیان قدرت را به دست میگیرند ، دولت غیرنظامی را از بین می برند و شهروندان را از حقوق و آزادی های سیاسی محروم می کنند ؛ یا اینکه یک حزب ، حاکمیت را به زیان احزاب دیگر و تمامی اپوزوسیون سازمان یافته به دست می گیرد . هر دو نوع به معنای پایان آزادی سیاسی اند ، اما زندگی شخصی و فعالیت غیرسیاسی الزاما مورد تعرض قرار نمی گیرد . درست است که این رژیم ها معمولا مخالفان سیاسی را بیرحمانه تحت تعقیب و آزار قرار می دهند و بی شک از آن اشکال مشروطه ی حکومت به معنایی که ما می شناسیم بسیار فاصله دارند - هیچ حکومت مشروطه ای بدون تمهیدات لازم برای تضمین حقوق مخالفان ممکن نیست - اما این دیکتاتوری ها به معنای معمول کلمه هم جنایتکار نیستند . اگر جنایتی مرتکب شوند علیه دشمنان آشکار رژیم است . درحالیکه جنایات حکومت های توتالیتر متوجه مردمانی است که حتی از نظر حزب حاکم 'بیگناه' اند . به دلیل همین تبهکاری های فراگیر بود که بیشتر کشورها پس از جنگ توافق نامه ای امضا کردند تا به مجرمانی که از آلمان نازی می گریختند پناهندگی سیاسی ندهند .
علاوه بر این حکومت های توتالیتر بر همه ی عرصه های زندگی ، و نه صرفا حوزه ی سیاسی سلطه ی مطلق دارند . جامعه ی توتالیتر ، که متمایز از حکومت توتالیتر نیست ، در واقع یکپارچه است ؛ تمامی تجلیات عمومی ، فرهنگی ، هنری یا علمی و تمامی سازمان ها ، خدمات رفاهی و اجتماعى ، حتی ورزش و تفریحات ، هماهنگ شده اند . هیچ اداره و شغلی که با جامعه سر و کار داشته باشد ، از آژانس های تبلیغاتی گرفته تا قوه ی قضائیه ، از بازیگری گرفته تا ژورنالیسم ورزشی ، از مدارس ابتدایی و متوسطه گرفته تا دانشگاهها و انجمن های علمی ، پیدا نمی کنید که از آنها پذیرش بی چون و چرای اصول حاکم خواسته نشده باشد . هرکه در حوزه ی عمومی مشارکتی داشته باشد ، صرف نظر از عضویتش در حزب یا عضویت در مجامع نخبگان رژیم ، به نحوی شریک اعمال کل رژیم می شود .
مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری ( هانا آرنت )
  • Zed.em
برای روشن کردن مرز میان دهشت بیکلام ، که آدمی چیزی از آن نمی آموزد ، و تجاربی نه دهشتناک اما اغلب نفرت انگیز که در آنها رفتار انسانها در معرض داوری معمولی است ، خوب است ابتدا واقعیتی را یادآوری کنم که بدیهی است اما به ندرت ذکر می شود . آنچه در آموزش اولیه و غیرتئوریک ما در باب اخلاقیات اهمیت داشت ، هرگز رفتار مجرم واقعی نبود . زیرا در آنزمان هرکس که عقلش سر جایش بود نمی توانست از یک مجرم انتظاری جز بدترین کردار را داشته باشد . کمااینکه با آنکه رفتار وحشیانه ی اعضای گروه ضربت در اردوگاههای کار اجباری و شکنجه گاههای پلیس مخفی به خشممان آورد ، اما از لحاظ اخلاقی پریشانمان نکرد . و به راستی هم عجیب می بود اگر سخنرانی های سردمداران نازی بر مسند قدرت ، که سالها بود همه از عقایدشان خبر داشتند ، موجب انزجار اخلاقی ما می شد . در آنزمان رژیم جدید برایمان چیزی جز یک مشکل سیاسی بسیار پیچیده نبود ، که یکی از وجوه آن ، رخنه ی تبهکارى در عرصه ی سیاسی بود . به نظرم برای پیامدهای ترور بیرحمانه نیز آماده بودیم و به راحتی می پذیرفتیم که این نوع ترس احتمالا از اغلب آدمها مردمی جبون مى سازد .
اینها همه وحشتناک و پرمخاطره بود ، اما هیچ مسأله اخلاقی پیش نمی آورد . مسائل اخلاقی تازه با پدیده ی 'هماهنگ شدن' پدیدار شد ، یعنى نه با تزویر برخاسته از ترس ، بلکه با همین اشتیاق زودهنگام برای جا نماندن از قطار تاریخ ، با همین تغییر عقیده ی 'صادقانه ای' که یکشبه عارض اکثریت بزرگی از شخصیت های سرشناس از تمامی اقشار و تمامی شاخه های فرهنگ شد . آنان با سهولتی باور نکردنی توانستند رابطه ی خود را با دوستانی قدیمی بگسلند و از آنها دوری گزینند . خلاصه اینکه آنچه ما را ناراحت می کرد نه رفتار دشمنانمان که رفتار دوستانمان بود ؛ دوستانی که در ایجاد این وضعیت هیچ سهمی نداشتند . آنها مسئول اعمال نازی ها نبودند ، فقط تحت تأثیر موقعیت نازی ها قرار گرفته بودند و قادر نبودند داوری خود را در برابر آنچه که آنزمان حکم تاریخ می پنداشتند قرار دهند . برای درک آنچه حقیقتا در مراحل اولیه رژیم رخ داد ، می بایست نه به مسئولیت شخصی افراد که به از کار افتادن قوه ی داوری انسان توجه داشت .
درست است که بسیارى از این مردم به سرعت سرخورده شدند ، و همه می دانند که اغلب افرادی که در 20 ژوئیه 1944 به خاطر توطئه علیه هیتلر جان خود را از دست دادند ، زمانی با رژیم ارتباط داشتند . با اینحال به نظر من فروپاشی اخلاقی آغازین در جامعه ی آلمان ، که از بیرون چندان محسوس نبود ، پیش درآمد از هم پاشیدن کامل این جامعه بودکه طی سالهای جنگ به وقوع پیوست .
مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری ( هانا آرنت )
  • Zed.em
ما اینجا بر روی زمین هستیم تا به همه جا گند بزنیم ، و به کسی هم اجازه ندهیم حرف متفاوتی بزند .
کورت ونه گات
  • Zed.em
ما با آنچه که داریم دارا نمی شویم ، بلکه با چیزهایی که از آنها صرف نظر می کنیم دارا می شویم . - امانوئل کانت
فقر ... اختراع تمدن است . - مارشال سالینز

یک انسان شناس به نام مارشال سالینز در کتاب کلاسیک اش به نام 'اقتصاد عصر حجر' توضیح می دهد که : " ابتدایی ترین مردمان ، دارایی های کمی داشتند اما فقیر نبودند . معنای فقر ، داشتن مقدار معین و محدودی از کالاها یا صرفا ارتباطی بین وسایل و اهداف نیست ، بلکه بالاتر از همه نسبت بین انسانهاست . فقر یک جایگاه اجتماعی است ؛ در این راستا می توان گفت که فقر اختراع تمدن است ." سقراط نیز 2400 سال پیش به همین نکته اشاره کرده است : " ثروتمندترین انسان کسی است که با کمترین ها خرسند است ؛ چراکه موهبت طبیعت همین خرسندی است ."
اما موهبت تمدن از نوع مادیات است . دیوید پلاتز ، روزنامه نگار ، پس از خواندن جزء به جزء 'عهد عتیق' از لحن کاسبکارانه ی آن یکه خورده بود . او نوشت : " موضوع اصلی کتاب مقدس به ویژه از ابتدای تکوین ، املاک و دارایی است . خدا ... دائما در کار معاملات زمین ( و معامله ی مجدد آنها با شرایط جدید ) است ... البته تنها دلمشغولی کتاب مقدس زمین نیست ، بلکه اموال قابل حمل مانند طلا ، نقره و دام را نیز شامل می شود ."
مالتوس و داروین هر دو از برابرگرایی موجود در میان اقوام گشت زن متحیر بودند ؛ مالتوس چنین نوشت : " در میان اغلب قبیله های آمریکایی ... برابری در حد بالایی رواج دارد ، طوریکه همه ی اعضای جامعه تقریبا سهم برابری در تحمل دشواری های زندگی بدوی و فشار قحطی های گاه به گاه دارند ." داروین نیز به سهم خود ، تضاد بین تمدن مبتنی بر سرمایه را که با آن آشنا بود ، و آنچه که در میان بومیان ، به عنوان سخاوتمندی های در تضاد با نفع شخصی می دید ، تشخیص می داد و در همین خصوص نوشت : " عادت های کوچ گران ، چه در دشت های گسترده ، چه در جنگل های انبوه استوایی ، یا در امتداد سواحل دریاها ، به هر صورت به ضرر این اقوام است ... چراکه برابری کامل همه ی ساکنان ، تا مدت مدیدی از پیشرفت تمدن شان جلوگیری خواهد کرد ."
سرشت جنسی انسان ( کریستوفر ریان . ساسیلوا جفا )
  • Zed.em
همانطور که دیده ایم ، پژوهشگرانی که سعی در توصیف سرشت انسان دارند شدیدا مستعد آلوده بودن به تعصبات و سوگیری های فرهنگی هستند ، گرایش ناخودآگاه به کشف مشخصه هایی که به نظر آشنا می آیند ، و بنابراین جهانشمول جلوه دادن مشخصه های اجتماعی معاصر و ناخواسته چشم بستن بر حقیقت . روزنامه نگاری به نام لوئیس متاند در نوشته ای در نیویورکر به این موضوع اشاره می کند و می نویسد : " علوم مرتبط با سرشت انسان تمایل دارند تا فعالیت ها و ترجیحات همان حکومتی را معتبر بدانند که از آنها حمایت می کند . در حکومت های تمامیت خواه ، مخالفت و اختلاف نظر به عنوان یک بیماری ذهنی معرفی می شود ؛ در حکومت های تبعیض نژادی ، تماس بین نژادی چیزی غیرطبیعی قلمداد می شد ؛ در حکومت های بازار آزاد ، دنبال کردن نفع شخصی چیزی اجتناب ناپذیر معرفی می شود ."
در هریک از این موارد آنچه رفتار 'طبیعی' خوانده می شود ، تقویت و تشویق می شود ، و آنچه 'غیرطبیعی' معرفی می شود ، انحراف درنظر گرفته شده و طرد و تنبیه می شود .
سرشت جنسی انسان ( کریستوفر ریان . ساسیلوا جفا )
  • Zed.em
ولی باید بدانید که فهم سرشت انسان هر چیزی هست جز ساده . سرشت انسان به همان اندازه خاکبرداری شده ، دوباره کاشته شده ، وجین شده ، کود داده شده ، دیوارکشی شده ، بذرپاشی شده و آبیاری شده است که هر باغ یا زمین گلف ساحلی می شود . در حقیقت انسان بسیار بیش از آنچه کشت کرده خود زیر کشت بوده است . موضوع از اینقرار است که جوامع ، ما را با اهداف نامعلومی اهلی می کنند ، ابعاد ویژه ای از رفتار و تمایلات ما را پرورش داده و تقویت می کنند ، درحالیکه برخی دیگر را که ممکن است فتنه انگیز و اخلالگر باشد حذف و نابود می کنند . به این ترتیب می توان گفت ، جامعه ی مبتنی بر کشاورزى به همان اندازه که گیاهان و حیوانات را اهلی کرده ، انسان را نیز اهلى کرده است .
همانند تنوع مواد غذایی ، درک ما از تنوع ابعاد سرشت انسان نیز پیوسته در حال کاهش بوده است . مهم نیست که عنصر مورد نظر چقدر مغذی باشد ، مسأله این است که هرچیز وحشی وجین می شود ؛ هرچند همانطور که خواهیم دید بعضی از این علف های اصطلاحا هرزی که در ما می رویند ، ریشه شان تا گذشته ی مشترک مان عمیق است . مشکلی نیست ، وجین شان کنید ، اما آنها دوباره و دوباره سبز خواهند شد .
آنچه در زمین های زراعی و همینطور اذهان اعضای یک جامعه کاشته می شود ، الزاما برای تک تک اعضای جامعه ی مذکور مفید نیست . مواردی وجود دارد که چیزی برای [کلیت] یک جامعه سودمند است اما درعین حال برای اکثر اعضای آن جامعه بحران آفرین است . مثلا اعضای یک جامعه در جنگ ها شرکت می کنند ، رنج می کشند و کشته می شوند ، اما ممکن است جامعه ی مذکور از آن نفع بسیار ببرد . سموم صنعتی رها شده در هوا و آب ، قراردادهای تجارت جهانی ، مواد غذایی که از نظر ژنتیکی دستکاری شده اند ... همه ی اینها توسط افرادی پذیرفته می شود که به احتمال زیاد از این معامله متضرر خواهند شد .
این تمایز میان منافع فرد و گروه کمک می کند توضیح دهیم که چرا از گذار به دوران کشاورزی معمولا به عنوان جهشی بزرگ رو به جلو یاد می شود ، درحالیکه برای بیشتر کسانی که آن دوران را تحمل کردند چیزی جز یک فاجعه و مصیبت رنج آور نبوده است .
[...]
زنان و مردان امروزی از نظر جنسی دچار عقده هستند . چراکه این تنها عرصه ای از ماجراجویی های کهن است که برای اغلب ما باقی مانده است . ما همانند میمونی در قفس یک باغ وحش ، انرژى خود را در تنها زمین بازی باقی مانده صرف می کنیم . در بقیه موارد ، زندگی انسان تقریبا به طور کامل در سیطره ی دیوارها ، بندها ، زنجیرها و درهای بسته ی فرهنگ صنعتی مان حبس شده است . - ادوارد آبی
سرشت جنسی انسان ( کریستوفر ریان . ساسیلوا جفا )
  • Zed.em
چرا باید ناپاکی خود را به گذشته ی میمونی مان نسبت دهیم و پاکی و مهربانی مان را منحصرا انسانی تلقی کنیم ؟ چرا نباید ویژگی های نیک خود را نیز به گذشته ی میمونی مان نسبت دهیم ؟! - استفن جی گولد
[...]
اگر این فرصت به توماس هابز داده می شد که دست به طراحی حیوانی بزند که گویای تاریک ترین عقاید او درباره ی سرشت انسان باشد ، حتما چیزی شبیه شامپانزه را طراحی می کرد . به نظر می رسد این میمون منعکس کننده ی تمام نظریه های ترسناک هابز در مورد ناپاکی ذاتی انسان است . گزارش شده است که شامپانزه ها شیفته ی قدرت ، حسادت جنسی ، خشونت ، فریب دادن و پرخاشگری هستند . قتل ، جنگ های سازمان یافته بین گروهها ، تجاوز جنسی و بچه کشی در رفتارهایشان مشهود است . زمانی که این گزارش ها در دهه ی 1960 منتشر شد ، نظریه پردازان به سرعت نظریه ی 'میمون قاتل' را درمورد خاستگاه انسان پیش کشیدند ، نخستی شناسانی چون ریچارد ورنگام و دیل پترسون این نظریه ی شیطانی را در عبارات خشنی خلاصه کرده و رفتار شامپانزه ها را گواهی بر عطش انسان کهن به خشونت و خونریزی دانستند : " خشونت شامپانزه ای زمینه ساز جنگ انسانهاست و انسان های کنونی میراث داران این سرشت مرگبار پنج میلیون ساله هستند ."
پیش از آنکه شامپانزه ها به عنوان بهترین مدل زنده برای توضیح رفتار انسان های کهن شناخته شوند خویشاوندان بسیار دورتری به نام بابون های ساوانا این جایگاه را در اختیار داشتند . اما زمانی که مشخص شد آنها فاقد برخی از ویژگی های اساسی انسان مثل شکار گروهی ، استفاده از ابزار ، جنگ های سازمان یافته و قدرت طلبی هستند ، مدل بابونی کنار گذاشته شد . [!!] در این اثناء ، جین گودال و دیگران درحال بررسی این ویژگی ها در رفتار شامپانزه ها بودند .عصب شناس رابرت ساپولسکی که مطالعات زیادی را بر روی رفتار بابون ها انجام داده می گوید : " اگر بابون ها ذره ای خویشتن داری داشتند ، دلشان می خواست مثل شامپانزه ها باشند ." پس شاید تعجب برانگیز نباشد که بسیاری از دانشمندان تصور می کنند انسانها تنها با ذره ای خویشتن داری کمتر مثل شامپانزه ها خواهند بود . تأکید فراوان بر شامپانزه ها هنگام بررسی سرشت انسان در اواخر قرن بیستم شاید چندان هم بیراه نباشد ... وحشیگری زیرکانه ای که شامپانزه ها از خود نشان می دهند و نیز بیرحمی شرم آوری که بخش اعظمی از تاریخ بشر را پر کرده است ، ظاهرا مهر تأییدی بر گفته های هابز هستند . مگرآنکه این نوع نگاه توسط دیدگاهی قوی تر و عمیق تر به عقب رانده شود .
سرشت جنسی انسان ( کریستوفر ریان . ساسیلوا جفا )
  • Zed.em
آنان که به انسان ، همان‌سان که هست ، باور دارند و از این‌رو امیدِ از میان بردن خشونت و نابخردی را از دست نداده‌اند ، باید بخواهند که هرکس حق داشته باشد زندگی خویش را به دلخواه خود سامان دهد ، مشروط بر اینکه با برابریِ حقوق دیگران سازگار باشد .
در اینجا می‌توان پی‌بُرد که مسأله‌ی عقل‌گراییِ راستین و دروغین جزئی از یک مسأله‌ی بزرگ‌تر است . مسأله درنهایت بر سر نگرش عقلانی و سالم نسبت به وجودِ خود و مرزهای آن است . دقیقا این همان مسأله‌ای‌ است که اکنون به اصطلاح 'اگزیستانسیالیست‌ها' ، که مبلغان الهیات بدونِ خدایند ، این‌همه بر آن تأکید دارند . به‌گمان من یک عنصر عصبی و شاید جنون‌آمیز در این تأکید مبالغه‌آمیز بر تنهایی بنیادین آدمی در جهان بی‌خدا و بر تنش میان 'من' و جهان حاصل از آن نهفته است .
تردیدی ندارم که این جنون ، با رمانتیسم اتوپیایی و با اخلاقِ قهرمان‌پرستی تنگاتنگ گره خورده است ؛ با اخلاقی که درکش از زندگی در شعار : "یا ارباب شو یا برده باش" خلاصه می‌شود ، شک ندارم که راز نیرومندیِ جاذبه‌ی این اخلاق در این جنون نهفته است .
اتوپیا و خشونت ( کارل پوپر )
  • Zed.em
آری  من عقل‌گرایم ، چراکه منظر عقل را یگانه گزینه‌ی ممکن در برابر سلطه‌ی قهر می‌دانم .
هرگاه دو تن موافقِ هم نباشند ، از آن‌روست که یا عقاید گوناگون دارند یا منافع‌شان مختلف است ، و یا هم عقاید و هم منافع مخالف دارند . در زندگی اجتماعی اختلافِ نظرهایی وجود دارند که باید به نوعی درباره‌ی آنها تصمیم گرفت . مسائلی وجود دارند که باید تکلیف آنها را روشن ساخت ، زیرا کوتاهی در این‌کار ممکن است مشکلات دیگری را ایجاد کند و انباشته شدن پیامدهای آنها ، به تشنج‌های تحمل‌ناپذیر بیانجامد ؛ مانند آمادگی مداوم و همه‌جانبه برای تصمیم‌گیری قطعی درباره‌ی مسأله‌ای چون مسابقه‌ی تسلیحاتی . چنین تصمیمی ممکن است اجتناب‌ناپذیر باشد .
چگونه می‌توان به حکم قطعی دست یافت ؟ اساساً دو راه بیشتر وجود ندارد : یکی راه استدلال (به عنوان مثال دربرابر هیأت داوران یا دادگاهی بین‌المللی) و دیگری راه خشونت . هرگاه تضاد منافع درمیان باشد ، آنگاه آن‌دو راه عبارت خواهند بود از سازش معقول یا تلاش برای حذف قهرآمیز منافع طرف مقابل .
عقل‌گرا به معنایی که من از این کلمه اراده می‌کنم ، کسی است که به جای استفاده از خشونت می‌کوشد از راه دلیل و برهان و در برخی مواقع از طریق سازش ، به حکم و تصمیمی دست یابد . عقل‌گرا کسی است که حتی ترجیح می‌دهد در اقناع طرف مقابل از راه دلیل و برهان ناکام بماند تا اینکه از راه خشونت و ارعاب و تهدید و یا بکارگیری ترفندهای تبلیغاتی بر حریف خود پیروز شود . مقصود من از 'نگرش عقلانی' زمانی بهتر درک می شود که میان قانع کردن کسی با دلیل و برهان و راضی کردن او بر اثر تبلیغات تفاوت آشکار بگذاریم .
تفاوت تنها در استدلال نیست ، زیرا در تبلیغات نیز اغلب از استدلال استفاده می‌شود ؛ به‌همین‌سان ، اختلاف در این باورِ ما نیست که دلایلمان قاطع است و هر خردمندی به قاطع بودن آن رأی می‌دهد . اختلاف بیشتر در [نبود] نگرش تقابل گفت و شنود یا داد و ستد [فکری] است . در آمادگی برای اینکه نه‌تنها بخواهیم طرف مقابل را قانع کنیم ، بلکه حریف نیز بتواند ما را قانع کند . آنچه را که من نگرش عقلی می‌نامم می‌توان به.صورت زیر بیان کرد :
"واقعا فکر می کنم حق با من است ؛ اما ممکن است اشتباه کنم و حق با تو باشد . در هر صورت بهتر آن است که در این‌باره خردمندانه گفتگو کنیم ، تا اینکه هریک تنها بر دیدگاه خویش اصرار ورزد ؛ زیرا از این راه ممکن است به حقیقت نزدیک تر شویم ."
بدیهی است این نگرش که آنرا نگرش عقلانی می‌نامم ، مستلزم پذیرفتن قدری فروتنی عقلی است و شاید تنها از عهده‌ی کسانی برآید که بدانند گاهی‌اوقات حق با آنان نیست و به‌حسب عادت ، خطاهای خود را از یاد نمی‌برند .
نگرش عقلانی مبتنی بر این معرفت است که ما دانا به همه‌ی امور نیستیم و بخش بیشتر دانستنی‌های خود را مدیون دیگرانیم . این نگرش دو قاعده‌ی داوری حقوقی را حتی‌المقدور به‌عرصه‌ی داوری عمومی نیز می‌کشاند : نخست اینکه باید همواره به‌طرفین دعوا گوش فرا داد و قاعده‌ی دوم این است که هرکس در ماجرا ذینفع باشد داور خوبی نخواهد بود .
اتوپیا و خشونت ( کارل پوپر )
  • Zed.em
پرسیدم :
- باباجان ، چه غذایی را بیشتر دوست داری ؟
- همه ی غذاها را پسرم . گفتن اینکه این غذا خوب است و آن غذا بد گناه است .
- چطور؟ مگر ما حق انتخاب نداریم ؟
- مسلما نه !
- چرا نه ؟!
- زیرا در دنیا بسیاری افراد وجود دارند که گرسنه هستند .
شرمنده شدم و خاموش . هیچگاه موفق نشده بودم به این مرتبه ی عالی از مناعت و همدردی با ابناء بشر برسم !
زوربای یونانی ( نیکوس کازانتزاکیس )
  • Zed.em

... به این ترتیب با خود صحبت می کردم . سرانجام به نوشتن پرداختم ، ولی نه ! این کار را نمی شود گفت 'نوشتن' ، جنگی بود واقعی ، شکاری بیرحمانه ، محاصره ، طلسمی برای بیرون کشیدن دیو از نهانگاهش . هنر درواقع تجسمی است سحرانگیز ... در نهاد ما قوای فعاله ی مرموز آدمکشی نهفته است ، نبضش برای قتل نفس ، ویرانی و رسوایی می تپد ، در اینگونه مواقع است که هنر با تجسم گیرا و دل آویز خود فرا می رسد و ما را از دست این قوا می رهاند .

سراسر آنروز را به نوشتن ، تعقیب و مبارزه پرداختم ، شامگاه گرچه از شدت خستگی وامانده شده بودم ، احساس می کردم به پیشرفت هایی نایل شده و چند نقطه از خطوط مقدم دشمن را به تصرف خویش درآورده ام ... 

زوربای یونانی ( نیکوس کازانتزاکیس )

  • Zed.em

زن دخمه ای است از دورویی و بی وفایی ؛ معبدی از گستاخی ؛ انبانی از گناه ؛ مزرعه ای که در آن تخم نیرنگ و فریب روئیده . زن دروازه ی دوزخ است ؛ سبدی است مالآمال از مکر و حیله گری ؛ زهری جانکاه با طعم شهد و نوش ؛ زنجیری مشئوم که انسان فانی را به زمین متصل کرده است . این وجود ناپاک را چه کسی آفریده است ؟! 

کنار اجاق بر زمین نشسته ، آرام و خموش از ترانه اى بودایی رونوشت برمی داشتم . به هر طلسمی که از پیراستاد به یادم بود متوسل می شدم تا مگر تصویر بدن این زن نم کشیده از باران را - که هرلحظه از برابرم می گذشت و تهیگاه لغزان خود را می جنباند - از مخیله ام طرد کنم . از لحظه ی فرو ریختن تونل ، که نزدیک بود زندگیم نیز یکسره درهم فرو ریزد ، وجود بیوه زن را در یکایک اعضا و جوارح خویش احساس می کردم . وی همچون جانوری درنده ، افسون کنان ، با سماجتی هرچه بیشتر مرا به خود می خواند و از ته دل چنین فریاد بر می آورد : 

" بیا ، بیا ! زندگی به آنی بر باد می رود . بیا ، زود بیا ! قبل از اینکه وقت بگذرد ." 

به خوبی می دانستم که این صدای 'مارا' یعنی روح شیطان است که به صورت زنی با ران و کپلهای بزرگ و شهوت انگیز درآمده است . من بر علیه او مبارزه می کردم . به همان شیوه که غارنشینان عصرحجر بر دیوارهای غار خود با سنگی نوک تیز نقش جانوران گرسنه و درنده را حک ، و با رنگ های قرمز و سفید رنگ آمیزی می کردند ، من نیز به استنساخ نوشته های بودا می پرداختم . منظور آن غارنشینان از کشیدن آن تصاویر بر روی دیواره های غار این بود که با منقوش کردن نقش حیوانات درنده و رنگ آمیزی آنها ، ددان را بر لوح سنگى صخره میخکوب کنند ، اگر چنین نمی کردند ، جانوران آنها را می دریدند و طعمه ی خود می ساختند ! [...] 

زوربای یونانی ( نیکوس کازانتزاکیس ) 


* Mara : بنابر اساطیر بودایی ، روح شیطان و دشمن بودا .

  • Zed.em

فکر می کردم این مرد درس نخوانده پس مغزش منحرف نشده است . در هرکاری صاحب تجربه است . فکرش باز و قلبش بزرگ تر از قلب معمولی است . درعین حال ، در گستاخی غریزی او نیز هیچ کاهشی حاصل نشده است . تمام مسائلی را که به نظر ما فوق العاده پیچیده و بغرنج یا حتی حل نشدنی جلوه می کند ، همچون شمشیر اسکندر که گره ی گوردیوس (1) را گشود ، با یک حمله حل می کند . در هر قصد و نیتی که اراده کند ، توفیق می یابد . زیرا اراده ای محکم دارد و صرفا به خود متکی است ، به اصطلاح دو پایش محکم به زمین چسبیده است و وزن بدنش را تحمل می کند . 

بومیان آفریقایی مار را می پرستند ، از اینجهت که سراسر بدنش با زمین تماس دارد . بنابراین از کلیه ی اسرار و رموز زمین آگاه می باشد . به کمک شکم و دم و سر خود به این اسرار پی می برد و همواره با زمین یعنی مادرطبیعت ، در تماس می باشد . همین امر هم در مورد زوربا صادق است . ما مردمان تحصیل کرده به مثابه ی پرندگان هوا ، موجوداتی تهی مغز هستیم . 

زوربای یونانی ( نیکوس کازانتزاکیس )


(1) Gordius : پادشاه اساطیری ناحیه ی فریگیا . گرهی که مال بند او را به یوغ وصل می کرد بسیار پیچیده بود . معروف بود که هرکس گره را بگشاید فرمانروای سراسر آسیا می شود . اسکندر مقدونی آن را با یک ضربه ی شمشیر گشود . در زبانهای اروپایی قطع گره ی گوردیوس به معنای حل مسأله ای بسیار دشوار و یک اقدام جسورانه است .

  • Zed.em
دوقلوها کوچکتر از آن بودند که بدانند اینها فقط نوکران تاریخ هستند . فرستاده شده اند تا حساب ها را تصفیه کنند و بدهی ها را از کسانی که قوانین را زیرپا گذاشته اند دریافت دارند . آنها تحت تأثیر حس هایی بسیار ابتدایی و در واقع به طرز گیج کننده ای کاملا غیرشخصی بودند . حس حقارتی بنیادی ، ترس از تأیید نشدن ، ترس تمدن از طبیعت ، ترس مردها از زن ها ، ترس قدرت از ناتوانی .
نیاز ناخودآگاه انسان به نابود کردن آنچه نه می تواند بر آن چیره شود و نه آنرا بپرستد .
نیازهای مردانه .
آنچه راحل و استا آنروز صبح شاهدش بودند ، اگرچه در آنزمان هنوز خودشان چیزی نمی دانستند ، نمایشی بیمارگونه (در هرصورت این نه جنگ بود نه نسل کشی) از موقعیت های تحت کنترلی از برتری جویی طبیعت انسانی بود . برنامه ریزی ، دستور ، حکومت مطلقه ی کامل ، این تاریخ بشر بود که خود را به هیأت خواسته های پروردگار درآورده و چهره ی واقعی اش را بر تماشاگران کم سن و سال آشکار کرده بود .
خدای چیزهای کوچک ( آروندهاتی روی )
  • Zed.em

آنها در آیمنم می رقصیدند تا رنج تحقیر در 'قلب تاریکی' را از خود برانند . رنج نمایش های ناقص شده شان در کنار استخرها . رنج رو انداختن به جهانگردان برای عقب راندن گرسنگی . 

در راه برگشت از 'قلب تاریکی' در معبد توقف می کردند تا از خدایانشان طلب بخشش کنند . تا از آنها برای تغییر دادن داستانهایشان عذر بخواهند . برای مشخص کردن هویت شان . برای عدم درک زندگی هایشان . 

[ ... ] 

این که داستان قبلا شروع شده بود اهمیتی نداشت ، کاتاکالی از مدتها پیش دریافته بود که راز داستانهای بزرگ در این است که آنها رازی ندارند . داستانهای بزرگ آنهایی هستند که شما شنیده اید و می خواهید دوباره بشنوید . داستانهایی که شما از هر قسمت آنها می توانید وارد شوید و به راحتی با آنها ارتباط برقرار کنید . آنها شما را با پایان های هیجان انگیز و پرماجرا فریب نمی دهند . آنها شما را با حوادث دور از انتظار متحیر نمی کنند . آنها به اندازه ی خانه ای که در آن زندگی می کنید یا چون بوی تن عاشقتان ، برای شما آشنا هستند . می دانید چگونه به پایان می رسند . با این وجود چنان به تماشایشان می نشینید که انگار از پایان آنها خبر ندارید . در داستانهاى بزرگ شما میدانید چه کسی زنده می ماند و چه کسی می میرد ، چه کسی عشق را می یابد و چه کسی آنرا نمی یابد و با این وجود باز می خواهید بدانید . 

این راز و جادوی آنهاست . 

برای بازیگر مرد کاتاکالی این داستانها فرزندانش و کودکی خود او هستند . او در میان آنها رشد کرده . آنها خانه ای هستند که در آن بزرگ شده ، مرغزارانی هستند که در آنها بازی کرده . آنها پنجره های او و شیوه دیدنش هستند . به همین دلیل در وقت تعریف داستان ، با آن چنان رفتاری دارد که انگار فرزند خود اوست . سر به سرش می گذارد . تنبیه اش می کند . چون حبابی آنرا بالا می اندازد . روی زمین با آن گلاویز می شود . و باز همه چیز را از سر می گیرد . به آن می خندد چون دوستش دارد . می تواند دمی شما را بر فراز تمام جهان به پرواز درآورد ، می تواند ساعت ها برای مشاهده ی برگی پژمرده ، یا برای بازى با دم یک میمون ، توقف کند . می تواند بدون هیچ تلاشی از کشتارهای جنگ ، به شادمانی زنی که در جویباری در کوهستان گیسوانش را می شوید [بپردازد][میتواند] از داستان شادی نیرنگ آمیز یک راکشاسا (شیطان) به خاطر اندیشه ای تازه ، به یک مالایالی شایعه پرداز که ماجرای یک رسوایی را می پراکند ، رو کند . می تواند از شادی نفسانی زنی که کودکی را شیر می دهد ، به لبخند اغوا کننده و شیطنت آمیز کریشنا برسد . او می تواند اندوهی را که در شادمانی نهفته است آشکار کند . یا ماهی پنهان شرمندگی را در دریای شکوه و جلال نشان دهد . 

او داستانهای خدایان را باز می گوید . اما در رشته ی سخنش قلبی انسانی و غیرخدایی تابیده شده است . 

بازیگر مرد کاتاکالی زیباترین انسان است . زیرا بدنش روح اوست . تنها ابزار اوست . از سن سه سالگی این ابزار آماده و صیقل داده شده است ، اضافاتش حذف شده تا کاملا برای داستانگویی مناسب شود . این مرد با صورتک رنگین و دامن چرخانش ، در خود عنصری جادویی دارد . 

اما در این روزها او نمی تواند ادامه ی حیات دهد . بودنش ممکن نیست . محاسنش محکوم شده اند . کودکانش به او می خندند . آنها مشتاق هستند که هرچه او نیست باشند . آنها را می بیند که بزرگ می شوند تا کارمند یا بلیط فروش اتوبوس شوند . کارمندان دون پایه ی روزنامه ها با اتحادیه های خودشان . اما او خودش جایی میان زمین و آسمان معلق است ، نمی تواند مانند آنها کار کند . او نمی تواند در مسیر میله های اتوبوس بلغزد ، پولهای خرد را بشمارد و بلیط بفروشد . او نمی تواند پاسخگوی زنگ هایی باشد که احضارش می کنند . او نمی تواند در پشت سینی های چای و بیسکوئیت ماری خم شود . 

از نا امیدی به جهانگردان روی می آورد . به بازار وارد می شود . تنها چیزی را که دارد ، داستانهایی را که بدنش می تواند تعریف کند می فروشد . 

او به حال و هوایی محلی تبدیل شده است . 

در 'قلب تاریکی' آنها با برهنگی لمیده و با تمام ظرفیت توجه وارداتی شان ، استهزایش می کنند . او خشمش را فرو می خورد و برای آنها می رقصد . دستمزدش را می گیرد . مست می کند . یا سیگار علفی را که پیچیده می کشد . علف خوب کرالا . این کار موجب خنده اش می شود . بعد در مقابل معبد آیمنم توقف می کند ، او و سایر همراهانش ، و آنها برای طلب بخشش کردن از خدایان می رقصند . 

خدای چیزهای کوچک ( آروندهاتی روی )

  • Zed.em

از نظر لیوتار ، اگر کسی بتواند اوتوریته ی خود را به طور مؤثر اعمال کند و دارای توان نفوذ در مخاطبان [باشد] و نیروی کافی [برای] برانگیختن مردم [را] داشته باشد ، اوتوریته ی او خود به خود به حق و مشروع است . 

حال می توان در مقابل چنین گزاره ای این سؤال را مطرح کرد که در نبود شرایط برابر برای عموم اندیشمندان و هنرمندان و با وجود حکمرانی رسانه های رنگارنگ سرمایه داری ، جز در همراهی با نهادهای پول و قدرت ، چگونه می شود گفتمانی مستقل شکل بگیرد ؟! در واقع اینطور نتیجه می گیریم که لیوتار به عنوان یکی از پیشگامان طرح پست مدرن ، دو راه را پیش روی بشریت می گذارد : یا انحطاط ، نا امیدی و ویرانی ، یا همراهی با نهادهای سرمایه و سلطه ! هر دو راه چیزی جز ترویج خودباختگی و به انزوا کشاندن "انسان" نیست . 

هنر و ادبیات اعتراض ( شماره یک . تابستان 1395 . صفحه ی 9 )

  • Zed.em