aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

بهوش باش که آن به !

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ق.ظ
در ربیع الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه که امیر خراسان ابوسلیمان جعفری بیک داوود بن مکائیل بن سلجوق بود ، از مرو برفم (برفتم) بشغل دیوانی و به پنج دیه مروالرود فرود آمدم که در آن روز قران رأس و مشتری بود . گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند . بکوشه ای رفم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد . چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی می خواند ، مرا شعری در خاطر آمد که از وی خواستم تا روایت کند . بر کاغذی نوشتم تا به وی دهم که این شعر برخوان ، هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد . آنحال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد پس از آنجا به جوزجانان شدم قرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی ، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که قولو الحق و لو انفسکم . شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زائل کند ، اگر بهوش باشی بهتر . من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند . جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتى نباشد ، حکیم نتوان گفت کسى را که مردم را به بیهوشى رهنمون باشد . بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید . گفتم من این را از کجا آرم . گفت جوینده یابنده باشد . و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت .
چون از خواب بیدار شدم آنحال تمام بر یادم بود . بر من کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم . اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرخ نیابم . روز پنجشنبه ششم جمادی الآخر سنه سبع و ثلاثین و اربعمایه نیمه ی دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و یاری خواستم از باری تبارک و تعالی بگذاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنانکه حق بسبحانه و تعالی فرموده است .
پس از آنجا به بشبورنجان رفم ، شب بدیه باریاب بودم و از آنجا به راه سنگلان و طالاقان بمروالرود شدم . پس به مرو رفتم ...
سفرنامه ی ناصر خسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی