aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه
در آن‌هنگام ، سیاست انگلستان در هند نگران رویارویی با خطر روسیه بود که به‌سرعت به سوی شرق آسیای مرکزی پیشرفت می‌کرد و تاشکند را در ۱۸۶۵ ، سمرقند و بخارا را در ۱۸۶۸ ، خیوه را در ۱۸۷۳ ، خوقند را در ۱۸۷۵ ، عشق‌آباد را در ۱۸۸۱ و مرو و رود مرغاب تا مرز افغانستان را در ۱۸۸۴ اشغال کرد . سیاست دولت انگلیس میان دو "مکتب" تقسیم می‌شد : یکی مکتب پیشروی که مورد پشتیبانی دیز رایلی و محافظه‌کاران قرار داشت که طرفدار پیشرفت از مرزهای هند بودند ، دیگری مکتب "عدم فعالیت استادانه"ی آزادیخواهان گلَدِستون که معتقد بودند روس‌ها نفوذِ متمدن‌کننده‌ای بر قبایل ترکمن که کارشان شکار برده بود دارند و هیچ خطری متوجه هند نمی‌کنند . مکتب پیشروی در نتیجه‌ی شکست انگلیسی‌ها در جنگ با افغان‌ها لطمه‌ی شدیدی خورده بود ، درحالیکه طرفداران عدم فعالیت ، هزینه‌های کلان و توجیه‌نشدنی حضور در خارج از مرزهای هند را خاطرنشان می‌ساختند .
ارتش هند نیز بین طرفداران این دو مکتب تقسیم شده بود ، اما نظر کوتاهی به نقشه نشان می‌داد که روس‌ها در صورت اقتضا خود را از چند جهت آماده‌ی حمله می‌کنند : از پایگاه جدیدشان در عشق‌آباد در کنار مرز ایران خواهند توانست از افغانستان عبور کنند و به‌راحتی از راه آسان هرات و قندهار به کویته برسند ؛ یا از سمرقند می‌توانند با وجود دشواری از کوه‌های هندوکش عبور کنند و به کابل و تنگه‌ی خیبر برسند ؛ یا از خوقند و مرغاب می‌توانند از جبال تیان‌شان به‌سوی کاشغر چین سرازیر شوند و آنگاه با دشواری بیشتر از طریق سلسله‌جبال هیمالیا به هند حمله‌ور شوند . آسان‌ترین راه از طریق جنوب ایران بود که منطقه‌ای بی‌دفاع و عملاً خارج از سلطه‌ی انگلیس‌ها یا روس‌ها بود . از آنجایی که انتظار می‌رفت افغان‌ها مقاومت شدیدی در برابر تهاجم روس‌ها از خود نشان دهند ، انگلیسی‌ها به‌شدت نگران بودند که تهاجم از طریق ایران صورت گیرد .
در پاییز ۱۸۹۱ سایکس مرخصی گرفت ، یا به‌قول خودش چند ماه را در اروپای شرقی گذراند تا در مورد "مسائل گوناگونی که در سی سال آینده نیاز به راه‌حل پیدا می‌کردند" کسب اطلاع کند . درباره‌ی فعالیت‌های سایکس در این چندماه هیچ مدرکی وجود ندارد ولی از آنجایی که او عضو اداره‌ی اطلاعات ارتش بود ، احتمالاً به شناسایی دشمن مشغول بوده است تا بتواند در آینده نقشی در "بازی بزرگ" یا به‌قول روس‌ها "مسابقه‌ی سایه‌ها" ایفا کند .
ایران در بازی بزرگ ( آنتونی وین )
  • Zed.em
در دفترچه‌ای که بعدها در صندوق آهنین متعلق به یکی از نواده‌های سایکس یافت شد ، گواهینامه‌ای به زبان‌های انگلیسی و لاتین از سوی گراند لُژ متحد فراماسونری موجود است که استاد اعظم آن ولیعهد انگلستان بود و نشان می‌دهد سایکس در اکتبر ۱۸۸۹ تحت شماره‌ی ۹۸۸ به عضویت لُژ نهاب (نیکوکاری) در سیالکوت درآمده است . تاریخ این سند سوم فوریه‌ی ۱۸۹۰ است . عضویت در فراماسونری در سال‌های بعد که سایکس در ایران اقامت داشت برای او بسیار مفید واقع شد ، زیرا وی را قادر ساخت اعتماد بسیاری از رجال این کشور را که همانند او فراماسون بودند جلب نماید .
[...]
فرمانفرما در آن هنگام (۱۸۹۶) در تهران بود و سایکس را به بسیاری از مقامات بلندپایه معرفی کرد . شبکه‌ی پیچیده‌ی ازدواج‌های قجرها به‌گونه‌ای بود که بیشتر آنان با هم نسبت خانوادگی داشتند و عضو سازمان فراماسونری بودند° . معرفی سایکس از سوی شاهزاده به‌عنوان "یکی از خودمان" بدان معنی بود که آنان می‌توانستند پس از تعارفات اولیه با آسودگی خاطر سُفره‌ی دل خود را در حضور او بگشایند ...
ایران در بازی بزرگ ( آنتونی وین )

°نخستین لُژ فراماسونری در ایران رسماً در ۱۹۰۶ تأسیس شد .
  • Zed.em
امروزه کسانی که سِر پرسی سایکس را به‌یاد دارند معدودند ، ولی افسانه‌ی او یکصدسال پس از اینکه قدم به‌خاک ایران نهاد هنوز کاملاً زنده است . آغاز زندگی سِر پرسی عادی بود . او در ۱۸۶۷ در یورکشایر به‌دنیا آمد ، ده ساله بود که نام سِر ساموئل بیکر ، کاشف بزرگ آفریقا و شرح مسافرت‌هایش را شنید ، قوه‌ی تخیلش تحریک شد و تصمیم گرفت همان حرفه را برگزیند . در ۱۸۸۲ در شهر راگبی به مدرسه رفت و پس از گذراندن دوره‌ی دانشکده‌ی افسری سندهرست به هنگ سوار نظامی در هند پیوست . در آنجا بیشتر اوقات فراغت خود را به اکتشاف در کوه‌های کشمیر و لاداخ می‌گذراند . به‌زودی فعالیت‌هایش توجه‌ی اداره‌ی اطلاعات ارتش را جلب کرد و او را با لباس مبدل به مأموریتی در ترکستان روسیه فرستادند . سایکس به "بازی بزرگ" پیوسته بود .
پس از آن به دستور حکومت انگلیسیِ هند که نگران پیشروی روس‌ها در آسیایِ مرکزی بود ، به یک‌رشته سفرهای اکتشافی در بی‌آب و علف‌ترین نقاط مشرق‌زمین فرستاده شد . سپس مأمور تأسیس کنسولگری در شهر واحه‌مانند کرمان در جنوب‌شرقی ایران شد ، که پایگاه دیده‌بانی‌ای در برابر حرکت روس‌ها به‌سوی جنوب به‌شمار می‌رفت . در کرمان ده سال ، ابتدا با خواهرش و سپس با همسرش زندگی کرد و اطلاعات گسترده‌ای درباره‌ی مردم ، زبان ، تاریخ ، جغرافیا ، مذهب ، باستان‌شناسی و آداب و رسوم ایران کسب کرد ، در ضمن دوستان زیادی در میان اهالی محلی پیدا کرد . شگفت آنکه در تمام این مدت هیچگونه حقوق یا دستمزدی دریافت نمی‌کرد .
در سال ۱۹۰۵ سایکس را برای تحویل گرفتن سرکنسولگری مشهد فرستادند که چون به مرز روسیه نزدیک بود ، حساس‌ترین پایگاه انگلیسی در ایران به‌شمار می‌رفت و برای جمع‌آوری اطلاعات درباره‌ی فعالیت‌های نظامی روسیه جنبه‌ی حیاتی داشت . سایکس در هشت سالی که در مشهد به‌سر برد شاهد انعقاد قرارداد ۱۹۰۷ بین انگلیس و روسیه بود که ایران را به مناطق تحت‌نفوذ دو کشور تقسیم می‌کرد . به دنبال آن غوغای انقلاب مشروطیت و رویارویی مشروطه‌خواهان با افرادِ ضدِانقلابِ مورد حمایت روس‌ها صورت گرفت . سایکس با مهارت ، کاردانی و حوصله روابط خود را با حکومت محلی ایران گسترش داد و مقاومت آن‌را در برابر تلاش روس‌ها برای تبدیل شمال ایران به یک ایالت روسی و تخته‌ی پرش به درون هند افزایش داد .
در ۱۹۱۵ سایکس را به ترکستان چین فرستادند تا در غیاب سِر جورج مکارتنی نامدار که از سال ۱۸۹۸ همراه با همسرش در آنجا به‌سر می‌برد ، به‌عنوان کنسول خدمت کند . سایکس به‌همراه خواهرش اِلا سوار بر اسب و گاوهای نَر تبتی کوه‌های پامیر را کشف و نقشه‌برداری کرد و چندین عکس جالب گرفت .
با آغاز جنگ جهانی اول دشمن تغییر کرد . اکنون انگلستان و روسیه در برابر آلمان ، اتریش و ترکیه متحد شده بودند و هدف مشترک داشتند . در ۱۹۱۵ جاسوسان آلمانی به رهبری ویلهلم واسموس ، لارنس آلمانی ، عشایر جنوب ایران را بر ضد حضور انگلستان در ایران برانگیختند و چاه‌های نفت را که نیروی دریایی سلطنتی به آن وابستگی داشت مورد تهدید قرار دادند . در همان حال آلمانی‌ها توطئه می‌کردند که علیه فرمانروایی انگلستان در هند ، میان مسلمانان آن کشور شورش بر پا کنند و جاسوسانی از طریق ایران و افغانستان به هند می‌فرستادند و به آتش دامن می‌زدند . تقریباً کلیه‌ی سربازان انگلیسی در جبهه‌ی غرب و بین‌النهرین درگیر بودند و هیچ نیرویی برای مقابله با این خطر در دسترس نبود . سایکس با کمک تعدادی سرباز هندی به ایران فرستاده شد تا دست به تشکیل نیرویی مرکب از سربازان محلی بزند که به‌نام تفنگداران جنوب ایران ، یا پلیس جنوب ، مشهور شدند . این کار نارضایتی شدیدی میان میلیون‌ها ایرانی ایجاد کرد ، ولی به‌رغم مخالفت‌های دولت ایران ، سایکس در خنثی کردن فعالیت و توطئه‌های جاسوسان آلمانی و دفع خطر عشایر راهزن جنوب که تجارت را مختل کرده بودند ، توفیق حاصل کرد . در پایان جنگ ، سایکس بر سر نقشه‌ی اشتباه‌آمیز لرد کرزن در تبدیل ایران به کشوری تحت‌الحمایه‌ی انگلستان ، با وی از در مخالفت درآمد و کرزن کاری کرد که دیگر هیچ شغلی به او واگذار نشد .
[...]
سایکس به‌خاطر تألیفات متعددش درباره‌ی ایران و سایر ممالک آسیایی از محققان و خاورشناسان برجسته به‌شمار می‌رود . 'تاریخ ایران' در دو جلد (۱۹۱۵) ، 'تاریخ کرمان ، ده‌هزار مایل در ایران' (۱۹۰۲) 'افتخار عالم تشیع' (۱۹۱۰) ، 'در واحه‌ها و صحراهای آسیای مرکزی' (۱۹۲۰) ، 'تاریخ افغانستان' در دو جلد (۱۹۴۰) و 'تاریخ اکتشافات جغرافیایی' (۱۹۳۴) ازجمله‌ی تألیفات او است .
"بازی بزرگ" که هدف آن از یک‌سو دستیابی روسیه به آب‌های گرم جنوب آن کشور و مستعمره‌ی انگلیسی هند بود ، از زمان پطر کبیر آغاز شده بود . در اجرای این نقشه پطر کبیر و کاترین دوم ، هر دو به قفقاز حمله‌ور شدند ، تا اینکه سرانجام نیکلای اول در ۱۸۲۸ موفق شد این خطه‌ی زرخیز را از ایران جدا سازد . از سوی دیگر استعمارگران انگلیسی می‌خواستند به‌هر وسیله‌ای از نزدیک شدن و دست‌اندازی روس‌ها به هند جلوگیری کنند و این کشمکش که از آغاز قرن نوزدهم آغاز شده بود تا سال ۱۹۰۷ که قرارداد مصالحه میان روسیه و انگلستان امضاء شد ادامه داشت . به‌موجب این قرارداد تبت منطقه‌ی بی‌طرف اعلام شد ، افغانستان منطقه‌ی تحت نفوذ انگلستان شناخته شد و ایران به دو منطقه‌ی تحت نفوذ روسیه و انگلیس تقسیم شد .
پس از آن هم سازمان‌های جاسوسی روسیه و انگلستان مراقب یکدیگر بودند و ژنرال سایکس نیز یکی از مأموران زبردست اینتلیجنس سرویس بود که در زیر پوشش کنسول در کرمان و سرکنسول در مشهد سال‌های متمادی مراقب فعالیت‌های روس‌ها در ایران و آسیای مرکزی بود .
برخی اعتقاد دارند که "بازی بزرگ" هرگز متوقف نشده و صرفاً پیش‌درآمد جنگ سرد در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم بوده است ، با همان ترس و لرزها ، با همان سوءظن‌ها و سوءتفاهم‌ها . در این بازی ژنرال سایکس یکی از نقش‌آفرینان عمده بود .
ایران در بازی بزرگ ( آنتونی وین )
  • Zed.em
بر خود از غفلت بهشتی را جهنم کرده‌ایم // گر دل از شرم معاصی آب گردد کوثر است
کلیات ( بیدل دهلوی ) 
  • Zed.em

نقد فرصت مده از دست به افسون امل // وهم وهم است چو عقلش منشان بر تارک
رفته‌ها را صلوات است ، تو هم خواهی رفت // می‌خوری بیهده امروز غم باغ فدک
حال مفت است ، چه ماضی و کدام استقبال // گر نیی طفل به افسانه‌ی متن ای مردک

کلیات ( بیدل دهلوی )

  • Zed.em
به هر دیار که باشی به جستجو می‌باش // چه روم و هند و خراسان ، چه زابل و ارکنج
ز خدمت عقلا چون ادب مشو غافل // چو عقل باش گریزان ز مردم خودسنج
مدان رفاقت نادان کم از شکنجه‌ی نزع // به سکته ساز و مکن اختیار این قولنج
کلیات ( بیدل دهلوی )
  • Zed.em
گر جلوه کنی طوری از افسون تماشا است // ور فال تغافل زنی آزادگی انشاء است 
صلح است به هر رنگ که مقدار هوس‌ها است // این کارگه از وضع خیال تو مبرا است 
خواه آیینه شو خواه مشو جنگ ندارد 
از وضع دد و دام به اکراه نگشتی // ناموس دلی داشتی آگاه نگشتی 
خفت اثر عالم افواه نگشتی // آخر خجل از فطرت کوتاه نگشتی 
آدم نشدن هرچه شود ننگ ندارد♧
کلیات ( بیدل دهلوی )

♧البته آدم نشدن ننگ دارد به‌زعم بنده !! به هرحال شاعر در معذورات بوده و ما هم می‌پذیریم :) چون در مجموع مخمس زیبایی است ... (نویسنده‌ی وبلاگ)
  • Zed.em

عمری دراین جنون‌زار ، بی‌پا و سر دویدیم // گرد شکسته دل داشت ، در هر کجا رسیدیم
آخر به ‌ناامیدی از مدعا بریدیم // آیینه در بغل بود ما غافلان ندیدیم
حیف از دلی که با ما است ، آه از کسی که ماییم

کلیات ( بیدل دهلوی )

  • Zed.em
اعتبار حقیقت ازلیم // آب و رنگ بهار لم‌یزلیم
عشق ، هرجا به خون تپَد بالیم // حُسن ، هرجا چمن شود حللیم
شوق ما داشت جلوه‌ها در کار // علم بودیم ، این زمان عملیم
بهر ترتیب نظم امکانی // چون ردیف و قوافی غزلیم
صلح ، درس کتابِ وحدت بود // تا طرف آشکار شد ، جدلیم
مدعا هیچ و اینهمه نیرنگ // عرض اوهام و اینقدر حیلیم
وهم ، کثرت‌نمای یکتایی است // معنی واحدیم و مبتذلیم
با همه اعتبار ساز شکست // به همین نکته ایمن از خللیم
که جهان نیست جز تجلی دوست
این من و ما همان اضافت او است
کلیات ( بیدل دهلوی )
  • Zed.em
بیدلا گر تو صاحبِ رأیی // فهم کن تا چه رنگ پیدایی
از عناصر بنای ظاهر توست // گرچه تو پاک‌تر از اینهایی
لیک هست اختلاط را اثری // که محال است از آن شکیبایی
گاه چون خاک تیره‌ای مجهول // گاه چون شعله فطرت‌آرایی
گاه چون آب در کمند خودی // گاه چون باد بی‌سر و پایی
گاه مکروهی و گَهی مطبوع // مصدر کار زشت و زیبایی
گاه محکوم طبع خویشتنی // گاه برعکس کارفرمایی
گاه مظروف و گاه ظرف خیال // گاه صهبا و گاه مینایی
گاه از امروز نیز بی‌خبری // گاه حیران فکر فردایی
بی‌نیازی است این نه صورت عجز // که به صد رنگ جلوه‌ پیرایی
گر سمیع است گر بصیر تویی // هم تو دانا هم تو بینایی
از تو سر زد صنایع آفاق // فی‌الحقیقت اگرچه تنهایی
صنعتت بی‌نهایت افتاده است // تا چه عالم ز خود بیارایی
چشمی از خود بپوش همچو حباب // تا شود جلوه‌گر که دریایی
یعنی از وهم این آن بگذر // ای سزاوار آنچه می‌شایی°
من‌عرف نفسه دلیلت بس // تا بدانی که ذات یکتایی
خویش را گر شناختی یک‌چند // سر برآور ز جیب دانایی
که محال است جز به سعی جنون // رفع فهم صفات و اسمایی
پس خموشی گزین و فارغ باش // که همین است حد دانایی
شوخی ما و من ز غفلت توست // با که می‌سنجی این من و مایی
که جهان نیست جز تجلی دوست
این من و ما همان اضافت او است
کلیات ( بیدل دهلوی )

°شایستن /šāyestan/ : (مصدر لازم) [پهلوی: šāyistan] ‹شاییدن› [قدیمی] سزاوار بودن؛ لایق و مناسب بودن؛ درخور بودن . [فرهنگ فارسی عمید]
  • Zed.em
دو جامعه‌ی بزرگ حرفه‌ایِ نسبتاً موفق یعنی آلمان و ژاپن پس از نابودی کمونیسم چه درسی برای آسیب‌پذیرترین کشورها یعنی ایالات‌متحده و بریتانیا دارند ؟ با هر هدفی که بنگریم می‌بینیم که آزمایش بازار آزادِ بدون قید و بند در زمان (ریگان ، بوش ، تاچر) میجر ، زیان بیشتری نسبت به زمان هیتلر در جنگ جهانی دوم و استالین ، خروشچف و برژنف در جنگ سرد داشته و رشد اقتصادی و همبستگی اجتماعی را با بحران روبرو ساخته است .
در هر دو کشور شکاف وسیع میان ثروتمند و فقیر ، گسترده‌تر از زمان دیکنز و مالتوس شکوه دارایی فراوانِ اغنیاء را در برابر گدایان بی‌خانمان در خیابان‌های شهر به نمایش گذارده است . در این خیابان‌ها بالا رفتن میزان جنایت ، مواد مخدر و خشونت ، به‌خوبی بر هر بیننده خودنمایی می‌کند . دست‌اندرکارانِ گمراه نیز چاره‌ی این موج را در ساختن دیوانه‌وارِ زندان‌های بیشتر و اِعمال مجازات‌های بی‌رحمانه‌تر دیده‌اند . سرزنش قربانیانِ فقر و بیکاری ، از سوی افرادی که بیشتر از همه مسبب آن هستند (ثروتمندان) ، ناشکیبایی کسانی که به آنها برچسب "دیگران" [در حکومت آخوندای انگلیسی ، "غیرخودی‌ها"] زده‌اند ، خواه مهاجران یا اقلیت‌های آزادی‌خواه یا پیروان مذاهب گوناگون ، حمله به حقوق اتحادیه‌های بازرگانی و انکار روابط صنعتی مشارکتی ، وسوسه‌ی وسایل ارتباط جمعی با تبلیغ خشونت و خونریزی از سوی کارخانه‌های اسلحه‌سازی آمریکا ، تباهی سیاست و فسادِ سیاستمداران همراه با خواسته‌های پایان‌ناپذیر ، ناامنی و وحشی‌گری در خیابان‌ها ، اینها همه نشانه‌ی تمدنی است که رو به زوال دارد .
به‌جای شتاب برای از بین بردن دشواری‌های جامعه‌ی شهرنشین و جلوگیری از بالا رفتن دامنه‌ی آزمندی ، بزهکاری و خشونت ، نخبگان با دیوانگی و نابخردی دیوارهای نگاه‌دارنده‌ی قوانین ، رفاه‌اجتماعی ، مسئولیت دوسویه میان مردم و هیأت‌حاکمه و همچنین سنگرهای مانع از جنگِ همه علیه همه (جنگ هابز) را فرو می‌ریزند . آنان مانند نخبگان پیش از خود و همچون کلیسای پیش از نهضت اصلاح‌طلبی ، رژیم قدیمی اشراف فرانسه و استبداد دوره‌ی تزاری پیش از جنگ جهانی اول سرشان به کار خودشان گرم است و تنها به خود می‌اندیشند ، آنان می‌خواهند تا حد نهایت همه‌چیز را داشته باشند بدون آنکه بهای آن‌را بپردازند . از جامعه بهره‌کشی می‌کنند بی‌آنکه چیزی در مقابل بدهند . بنابراین همانند درگیری در جنگ سرد که بهانه و دلیلی برای سود بیشتر بود ، آنها تصویر تمام نمای دشمن خویش هستند یعنی 'نورچشمی‌های' حاکم در شوروی که نیروی خود را تا مرحله‌ی نابودی سامانه به‌کار بردند .
خوشبختانه نه‌تنها نخبگان سیاستمدار و کارگزار بلکه همه‌ی بریتانیایی‌ها و آمریکایی‌ها علیه این ویروس مرگبار حساس شده‌اند . دلیل شایان توجهی وجود دارد که چرا موج روشنفکران علیه بازار آزادِ بی‌قید و بند سر برافراشته‌اند . این بازار اکنون آنچنان زیان بزرگی به اقتصاد واقعی در هر دو سوی اقیانوس اطلس زده است که بسیاری از صاحبان حرفه‌ها ، سیاستمداران و دانشوران با شکست آن در انجام وعده‌هایش از خواب گران بیدار شده‌اند .
انقلاب سوم ( هارولد پرکینز )
  • Zed.em
آنچه که ما با آن سر و کار داریم چیزی است که من آن‌را در این کتاب به نام 'نئوفئودالیسم شرکتی' نامیده‌ام . منظور از این نام ، ساختار پیچیده‌ی مدیریت سرمایه‌داری با سلسله‌مراتبی از داخل مالکیت‌ها است که بالاتر از سطح هیأت‌مدیره و قشر تولید کننده‌ی زیردست آن است . این مدیریت و این سلسله مراتب هم‌اکنون الگوی اقتصادهای ملی و بین‌المللی شده است .
[...]
شرکت‌های چندملیتی به فعالین پرقدرتی تبدیل شده‌اند که در جهانِ نو خود را نشان می‌دهند . آنها از آنچه هستند بزرگ‌تر می‌نمایند و تبدیل به شهریاران کشور خویش شده‌اند . مدیران این شرکت‌ها می‌توانند سرمایه و نیروی کار را از کشوری به کشور دیگر جابه‌جا کنند ، انجمن‌هایی را به‌وجود آورده یا منحل نمایند . با سرمایه‌گذاری یا قطع سرمایه جامعه‌ای را برپا یا نابود نمایند و قیمت‌گذاری داخلی را به خویش اختصاص داده بنابراین بیشترین سود و کمترین مالیات‌ها را داشته باشند . همچنین از توان اثرگذاری بر قوه‌ی قضاییه نیز برخوردار باشند . سی شرکت اول درآمدی بیش از همه‌ی تولید ناخالص داخلی کمتر از پنجاه دولت ثروتمند داشته‌اند . اگر ثروت قدرت است ، این شرکت‌ها در مسابقه‌ی کسب ثروت از سه‌چهارم کشورهای عضو سازمان ملل پیشی گرفته‌اند .
بازارآزادی‌ها می‌گویند که این مطلب مهم نیست زیرا این شرکت‌ها دارای توان نظامی یا نیروهای کشنده نیستند ، ولی در این گفته دو چیز فراموش شده : یکی توان تهاجم و دیگری توان فریبکاری ؛ آنها می‌توانند سرمایه‌ی خویش را خارج کرده یا دولت‌ها را قانع کنند ، ابزار این توجیه هم انگیزه‌ها و وعده‌های قانونی و غیرقانونی است تا بتوانند پیشنهاد خود را به کرسیِ تصویب بنشانند . سیاستمداران کشورهای پیشرفته و کشورهای درحال توسعه در صف ایستاده‌اند تا دست گدایی به‌سوی سرمایه‌گذاران خارجی دراز کنند .
[...]
نخبگانی که با سوءاستفاده از قدرت به‌هوس بهره‌کشی از ملت خود بوده‌اند حال به فکر بهره‌کشی گسترده از از تمام ملت‌های جهان افتاده‌اند . جهان در نظر آنها لقمه‌ای چرب و شیرین است ، با دلایل بسیار می‌توان گفت که نظام سرمایه‌داری چهار یا پنج سده‌ی اخیر که در آن اروپایی‌ها و نسل آنها برای چیره شدن بر تمام قاره‌ها آماده شدند ، تمرینی است برای جهانی کردن جامعه‌ی بشری . همانگونه که ادوارد سید ، امانوئل والرشتین و اریک ولف هم گفته‌اند مردم اروپا و آمریکای شمالی می‌روند که از مردم پیرامون خویش بهره‌کشی کنند و بر آنها چیره شوند . آنان می‌خواهند ارزش‌های فرهنگی خویش را به مردم دیگر کشورها تحمیل کرده ، از آنها مواد خامشان را به بهایی اندک بگیرند ، نیروی کارشان را ارزان به‌خدمت آرند و بازارشان را هدف کالاهای خویش کرده و سرانجام کوهی از وام برای آنها باقی گذارند ، وامی که به هیچ وسیله توان بازپرداخت آن را نداشته باشند . ابزارهای کهنه‌ی بهره‌کشی همچون لشکرکشی ، فتح سرزمین‌ها و گماردن نوکرانی خارجی بر سر یک ملت دیگر کارآیی ندارد ، دلیل آن هم پایان امپراطوری اروپا است ولی امپریالیسم اقتصادی که پیشگام آن انگلیس است به بیرون مرزهای آن همچون چین و آمریکای لاتین رخنه کرده است ، ایالات متحده هم همین کار را در همین کشورها و کشورهای دیگر انجام داده است .
امروزه دیگر ابزار اصلی چیره شدن ، دولت‌های امپریالیست نیستند بلکه شرکت‌های چندملیتی هستند .
انقلاب سوم ( هارولد پرکینز )
  • Zed.em
در سیستم آمریکایی شرکت‌ها تا آنجا که می‌توانند بازار را کنترل می‌کنند و سعی دارند دولت را برای سست کردنِ کنترل فریب دهند . البته بعضی ارزش‌های مشترک و تبادل کارمند ، میان شرکت‌ها وجود دارد اما بخش‌های دولتی و خصوصی هنوز (دارای مرز) مشخص هستند و تصور می‌رود با هم مخالف باشند .
در سیستم نفرین شده‌ی شوروی ، دولتمردان (طرح اصلی) آهنگ را می‌نواختند و مدیران شرکت‌ها با آن می‌رقصیدند ؛ یا گام‌هایشان را می‌چرخاندند تا طراحان مسکو را فریب دهند و سیستم را وادار کنند تا در جهت منافع آنها کار کند ، اما تجارت خصوصی رسماً تکفیر شده بود .
سیستم ژاپنی در مقایسه ، وجه مشخصی بین دولتی و خصوصی دارد که کمتر به آن بها داده یا درک می‌شود . ادغام سه بخشِ : سیاستمداران ، دولتمردان و بازرگانان ، آنچنان غیرقابل باور است که تقریباً غیرممکن انگاشته می‌شود که بتوان فهمید چه کسی ریسمان چه کسی را می‌کشد . سه گروه نخبگان تقریباً به‌صورت نامرئی با هم کار می‌کنند تا به اهداف مشترک ناگفته ، جاودانه ساختن اولویت پیوسته‌شان و گسترش اقتصاد و قدرت ژاپن نائل آیند ، زیرا به خودشان تعلق دارد . از یک منظر به سیستمی سخت سازمان یافته و از مرکز مرتب شده می‌ماند ، همانطور که نماینده‌ی پیشین بانک میتسو ساتوکیچیرو بیان داشت ، در طول جنگ و بعد از آن اقتصاد ژاپن تحت کنترل بود تا اینکه حمایت از اقتصاد طرح‌ریزی شده و تحت‌کنترل ، عادت ثانوی گردید . از نقطه‌نظری دیگر چون هیچ منبع کنترلِ عیانی وجود ندارد ، سیستم به بازار آزادی می‌ماند که شرکت‌های آمریکایی به‌نوعی آن را ترجیح می‌دهند . آزادی برای مدیران شرکت تا هرچه دوست دارند انجام دهند اما همراه با کمک و تشویق فراوان از جانب دولت (از بیمه‌ی ورشکستگی بهتر است چیزی نگوییم) با این درک است که ژاپن بهترین‌ها را از هر دو دنیا دارد و هر دو ستون طاق عظیم جامعه‌ی صنعتی را در آغوش گرفته است .
انقلاب سوم ( هارولد پرکینز )
  • Zed.em
این تصورِ ساده وجود دارد که سمندر ژاپنی از خاکستر آتش‌های معتدل یک بازار آزاد تحمیل شده‌ی آمریکایی برخاسته است . ژاپن پس از جنگ هیچ نقشه‌ی اساسی به‌جز تصمیم به دوباره‌سازی اقتصادش نداشت و یک فرصت‌طلبی انعطاف‌پذیر که به نبوغ می‌مانست . در واقع سال‌های نخست پس از جنگ با کشمکش‌ها و جر و بحث‌هایی پیرامون سؤال‌هایی مانند سرمایه‌گذاری در برابر رفاه‌اجتماعی و تسلیم شدن دوباره برای مصرف داخلی آمیخته بود و اشتباهات زیادی رخ داد مانند اعتقاد زیاد به صنایع سنگین چون فولاد و ذغال‌سنگ که کشور از آنها بهره‌ی کمی داشت .
[...]
ژاپن برخلاف فروپاشیدگی و ویرانی امتیازات بسیاری داشت : امتیاز مغلوب ساختن خودش که تمام تصورات واهی را ویران کرد و تمام منافع مقرره و مسئولیت نظامی بی‌حاصل را از بین برد ، امتیاز یک دنیای پس از جنگِ گرسنه ، صادراتی که دشمنان قدیمی نمی‌توانستند به‌طور کامل تهیه‌ کنند و نرخ ارزی در پایین‌ترین قیمت که نتواند از آن بهره‌برداری کند و یک نیروی کار مطیع ، وقتی که آمریکایی‌ها از کوشش برای تشکیل اتحادیه‌های صنفی صرف‌نظر کرده اعتصاب عمومی سال ۱۹۴۷ را تحریم و به کارفرمایان در سرکوب ناآرامی‌های کارگران کمک کرده بودند . ثروت بادآورده‌ی جنگ سرد به‌طور کلی و به‌ویژه جنگ‌های کُره و ویتنام از دشمن سابق آمریکایی ، یک دوست و پشتیبانی محکم (برای ژاپن) به‌وجود آورد ؛ دوستی که پیشنهاد حمایت نظامی رایگان داد و سرمایه‌ی فراوان برای تدارک ارتش و پایگاه‌ها فراهم آورد و موهبت صرفه‌جویی در یک بودجه‌ی دفاعی ، با صرف یک‌درصد تولید خالص ملی (GNP) را نصیب ژاپن کرد ، درحالیکه میانگین بودجه‌ی دفاعی ایالات متحده ۷.۳٪ بود ، بریتانیا ۶٪ ، فرانسه ۵٪ و حتی دشمن شکست‌ خورده‌ی دیگر آلمان غربی ۳.۸٪ صرف بودجه‌ی نظامی می‌کردند .
ژاپن با نرخ مبهوت کننده‌ی پس‌انداز خصوصی‌اش که برابر با یک سوم GNP بود به این جرگه گام نهاد این نه یک کیفیت خاص غریزه‌ی ژاپنی ، بلکه زاییده‌ی خود رشد در جامعه‌ای بود که عادت به داشتن مازاد و اضافه‌درآمد و پس‌انداز آن داشت . ژاپن توانست مقادیر عظیمی سرمایه به‌سوی صنایع شهری ، تجارت و بازرگانی ، زیرسازی و بازاریابی سرآزیر کند . سرمایه‌ی کم برای سرمایه‌گذاری مالیاتی و برنامه‌ی وام نیز که پس‌اندازهای خانگی مردم را جمع‌آوری کرده بود و در معاملات و اقدامات عمومی و خصوصی ، به دستور دولت به کار انداخته شد نیز به این موضوع کمک کرد . پس از آنکه ترمیم و جبران خرابی‌های جنگ پایان یافت ، نتیجه‌ی این سرمایه‌گذاری‌ها موج بلند رشد اقتصادی در دهه‌ی ۶۰ و اوایل دهه‌ی ۷۰ بود .
انقلاب سوم ( هارولد پرکینز )
  • Zed.em
اینجا کشوری است که هرگز روش انجام کارهای بزرگِ آزادانه را ، نه در زمان تزار و نه اربابان کمونیسم تجربه نکرده است .
گردانندگان شوروی پیشین مسلم نمی‌دانند چگونه سامانه‌ی تازه‌ای را به‌راه اندازند . بنابراین آزادی اکنون تنها برای قلدرها و گانگسترها معنی می‌دهد ‌. آزادیِ مثبت که از خود نظم برجا گذارد و با خودجوشی مردم و کمک دولت برقرار شود ، اصلاً در پندار آنان نمی‌گنجد . یک فرهنگ سیاسی که به قوانین بازی احترام بگذارد ناگهانی به‌وجود نمی‌آید ، یعنی احترام به قوانینی که تضمین می‌کنند بازار به‌خوبی و درستی با سودِ دوسویه اداره شود . بازاری که اگرچه می‌تواند با حرص و آز و خودخواهی برخی کارگزاران به‌صورت ناگهانی ویران شود .
[...]
جوامع حرفه‌ای غرب نیز همچون اتحاد جماهیر شوروی بر سر دو راهی گزینش میان یک بازار آزاد منظم بر پایه‌ی عدالت اجتماعی و سهم مناسب برای همه یا یک بازار آسیب‌پذیر و وامانده در راه آزمندی و خودخواهی نخبه‌گانی نامسئول قرار دارند .
انقلاب سوم ( هارولد پرکینز )
  • Zed.em
همانگونه که لُرد اکتن پیشگویی کرد : "همه‌ی قدرت‌ها روی به‌سوی فساد دارند و قدرت مطلق مطلقاً فاسد خواهد شد ." این سخن برای سرمایه‌داری به همان اندازه‌ درست است که برای کمونیسم . با نبود مدیریت آزادانه و عادلانه‌ی حکومت ملی ، که در شرکت‌های غرب همچون نورچشمی‌های شوروی در عمل شکست خورده ، فساد ، چه قانونی چه غیرقانونی ، همیشه پیروز می‌شود . در مورد شوروی ، مسأله ، قدرت مطلق نخبگانِ حاکم بود که اقتصاد و حکومت را به‌گونه‌ای به‌هم پیوست که دیگر رقیبی پیش‌روی خود نمی‌دید ، نخبگان شوروی به فکر کسی جز خودشان نبودند . همین رخداد شاید در غرب روی دهد ، اگر نخبگانِ شرکت‌ها بتوانند به هدف خود در مهار دولت دست یابند ، آنگاه باید وحشت دوره‌ی استالین را دوباره به چشم دید .
نورچشمی‌های شوروی مانند نخبگان غربی ، همچون کودکانی در یک مغازه‌ی شیرینی‌فروشی بودند ، آزاد و رها برای چنگ زدن به هرچه می‌دیدند . بدون آنکه به‌ایستند و بی‌اندیشند که این کار با قانون‌مندی و بقای خود آنها چه خواهد کرد . سرانجام پس از هفتاد سال آنها بهای گزافی پرداختند که همان فروپاشی امپراطوری روس بود . بنابراین دلیل اصلی نابودی اتحاد شوروی مربوط به ساختار نادرست پاداش‌ها است که به‌راستی کلید پیروزی یا شکست هر سامانه‌ای است .نورچشمی‌ها برای رونق بخشیدن به امور اقتصادی مزد می‌گرفتند ولی برای تباه کردن و نابودی‌اش کار می‌کردند .
انقلاب سوم ( هارولد پرکینز )
  • Zed.em
"و آنان همچنان بهره‌کشی می‌کردند ." همانگونه که تاتیانا زالاوسکایا زنی که مبدع پروسترویکا بود در سال ۱۹۹۰ گفت : "طبقه‌ی فاسدِ جامعه که حزب هم آن را شناخته بود قاطعانه می‌خواست به طبقه‌ی چیره و صاحب قدرت مطلق تبدیل شود و همه را به بهره‌دهی بکشد . آنان چهره‌ی بی‌شرمانه از دزدیدن اموال همگانی به‌دست حزب را به‌نمایش گذاشته کلاه‌برداری‌های بزرگ ، سوءاستفاده‌های همیشگی از اداره برای کارهای شخصی و گردآوری میلیون‌ها روبل ثروت و بهره‌برداری‌های نامشروع و غیرقانونی از مزایا و امتیازات دیگر را انجام دادند ."
[...]
حزب کمونیست به انقلاب سوسیالیستی خیانت کرد . این حزب که خود را طبقه‌ی چیره و مسئول می‌دانست تلاش فراوان به بالا بردن جایگاه قدرت خویش کرده بود . زالاوسکایا از شکاف میان جهان‌بینی رسمی و عدالت اجتماعی ، گرد آمدن همه‌ی سرمایه‌ها در دست گروه حاکم ، اختلاف هولناک میان طبقه‌ی مرفه و مردم فقیر ، و فقر و محکومیت طبقه‌ی کارگر سخت جا خورده بود . او از بازار آزاد به سبک غربی گفتگو نمی‌کرد بلکه بازگشت سوسیال‌دموکراسی ، برابری درآمدها در برابر فقرزدایی ، آزادی بیان ، دموکراسی در محل کار ، احترام به حقوق بشر ، حکومت قانون و مساوات در ارتباط میان اتحاد جماهیر شوروی و اقمارش را می‌خواست . مالکیت جمعی نه به معنای مالکیت دولتی بلکه به معنای نظارت کارگران بر صنایع عمومی بود و این خود هدف نبود بلکه وسیله‌ای برای رسیدن به هدف یعنی دموکراسی اجتماعی بود .
جامعه‌ی فابیان بهتر از این نمی‌توانست مسأله را بیان کند . حزب یا هیأت حاکمِ نورچشمی‌ها که به نام حزب حکومت می‌کردند ، قدرت مطلق را در دست داشته و برای حفظ منافع خود جامعه را استثمار می‌نمود . استالین و جانشینانش می‌پنداشتند که می‌توانند بر نیروی طبیعی انسان‌ها و عوامل فیزیکی آن چیره شوند . آنها با تأکید بر نیروی صنعت به بهای رنج انسان‌ها و آلودگی محیط‌زیست ، کارشان را آغاز کردند . این موضوع بیش از هرجای دیگر در برنامه‌های مهندسی ، طرح‌های آبخیزداری و کشاورزی و طرح‌های هیدروالکتریک آشکار بود ، زیرا این طرح‌ها مستلزم ساختن سدهای بزرگ بر رودخانه‌های پر آب و تخریب گسترده‌ی زمین‌های مستعد و کشیدن مقادیر زیادی آب برای آبیاری بود که دریاچه‌ها و رودخانه‌ها را خشک کرد و ماهیگیری و شیلات را از میان برد . یکی از طرح‌های استالین تغییر جهت جریان آب رودخانه‌های شمالی سیبری بود که باعث ایجاد تغییرات آب و هواییِ جغرافیای تندرا شد و چه‌بسا یخ‌های قطبی را به پیش راند که همین مایه‌ی دگرگونی آب و هوا گردید . طرح دیگر ، آبیاری مناطق گسترده‌ای از ازبکستان و قزاقستان برای کشت و تولید پنبه بود که مایه‌ی کم‌آب شدن دریاچه‌ی آرال تا ۴۰٪ شد و گستره‌ای به بزرگی نیواینگلند را به فلاتی از نمک مبدل ساخت . صنعت ماهیگیری نیز به ویرانی کشانده شد و از نواحی پیرامون جز شوره‌زار چیزی نماند . چشم و پوست مردم آن سامان سوخت و به همه‌ی مردم آسیب رسید ؛ مرگ و میر کودکان ازبک تا ۴۳٪ افزایش یافت و ۷۰٪ افراد بالغ و ۸۰٪ کودکان را به بیماری‌های مزمن دچار کرد . بدتر از استثمار طبیعت استثمار انسان‌ها بود .
[...]
در برابر نگرش مارکسیستی که بهره‌کشی را تنها به کشورهای سرمایه‌داری نسبت می‌داد ، رژیم کمونیستی به بیرون کشیدن مازاد تولید کارگران برای منافع طبقه‌ی ممتاز سرگرم بود ، همانگونه که زالاوسکایا و جامعه‌شناسانی مانند گائتانو موسکا و میلوان جیلاس پیشگویی می‌کردند .
حزب یک طبقه‌ی حاکم جدید بود که مردم جورَش را می‌کشیدند .
انقلاب سوم ( هارولد پرکینز )
  • Zed.em
سرانجام فساد خودش خویشتن را به‌نابودی می‌کشاند ، آن هم فسادی که نه‌تنها غیراخلاقی و ناعادلانه بلکه استثمارگر و بهره‌کش می‌باشد ، تا حدی که سهمی بسیار بیش از استحقاق از منابعِ جامعه به نخبگان می‌رسد و توان خرید از توده‌ی مردم گرفته شده و رشد اقتصادی به افسانه شباهت پیدا می‌کند . این به آن می‌ماند که گاوی را آنقدر بدوشند که پستانش خشک شود ، اگر چنین شد می‌بایست شایستگان و هوشمندان از خواب خوش غفلت بیدار شوند ، به‌ویژه آنکه باید در رقابتی بین‌المللی نیز خود را نشان دهند ، اینجا است که به اندیشه‌ی انجام اصلاحات می‌افتند .
جالب آنکه سخنان ستیزه‌جویانه‌ی مارکس درباره‌ی سرمایه‌داری ، ورشکست شدن کارگران و محروم کردن آنان از سهم مازادِ سرانه‌شان ، در نظام کمونیستی بیش از هر جای دیگر خودنمایی کرد . این سناریوی آزمندی و فساد شخصی سران عالی‌رتبه‌ی اداری ، به‌طور مطلق بیش از کاستی‌های ایدوئولوژیک (که استثمار را آسان می‌کرد) مایه‌ی تباهی نظام کمونیستی و اتحاد جماهیر شوروی در زمان برژنف و گورباچف شد .
انقلاب سوم ( هارولد پرکینز )
  • Zed.em
همه‌ی شرکت‌های آلمانی افتخار خود را در کمک‌رسانی به جامعه (هم کارگران و هم مشتریان) می‌دانند . بنا بر بند ۲ ، اصل ۱۴ قانون اساسی آلمان غربی که در سال ۱۹۴۹ به‌تصویب رسید : "مالکیت سبب پیدایش مسئولیت است و استفاده از آن هم باید در خدمت آسایش همگانی باشد ‌." شرکت‌ها نه فقط برای سودرسانی به سهامداران بلکه موظف به آن هم هستند که جنس خوب با کیفیت بالا تولید کنند و در دسترس جامعه بگذارند . حتی مالکیت شرکت‌ها هم کیفی شد . یعنی یک شرکت تنها از آنِ سهامداران و مدیران نیست بلکه از آنِ همه اعم از سهامداران ، مدیران ، سرمایه‌داران ، کارکنان چه کارگر چه کارمند ، و نیز بستانکاران است و همه و همه دارای حقوقی هستند که می‌توانند بر سر مالکیت ادعا داشته باشند . نام این ساختار 'سرمایه‌داری مدیریتی مشارکتی' است .
[...]
آنها به‌جای داد و ستد به پیوند و همبستگی می‌اندیشند و دورنمای بلند آینده‌ی شرکت را در نظر دارند و به‌جای آنکه بستانکاری کنند شراکت می‌نمایند . آنها در پیوندهایشان آینده‌نگر هستند و تنها به بهای سهام نمی‌اندیشند . مفهوم این سخنان آن است که در آنجا فرم‌های ستیزه‌جویانه کمتر وجود دارد زیرا بانک‌ها به‌عنوان اصلی‌ترین سهامداران و بستانکاران کمتر به سود آنی می‌اندیشند و این هزینه‌ای است که برای بالندگی بیش از پیش کشور می‌پردازند .
انقلاب سوم ( هارولد پرکینز )
  • Zed.em
یکی از معیارهای شناخت جوامع فراصنعتی رشد رفاه عمومی در آنها است ، چون امروزه مردم دیگر نمی‌توانند به‌تنهایی بار هزینه‌ی زندگی خویش را به‌دوش کشند . پیش‌بینی مقرراتی که در این راه به‌یاری مردم رسد جزء ملاک‌های سنجش جامعه‌ها است . راه‌های کمک‌رسانی به مردم می‌تواند به طرق زیر باشد : کمک‌های هنگام بیکاری ، بیماری ، معلولیت و ازکار افتادگی ، سالمندی ، بیوه‌گی و از دست دادن منبع درآمد به هر دلیل . البته خود نخبگان هم می‌دانند که ناخشنودی همگانی : بزهکاری ، الکلیسم ، شایعه ، اعتصاب ، کم‌کاری و کارشکنی ، عوامل بروز یک انقلاب اجتماعی را درپی خواهد داشت که سرانجام ریشه‌ی خود آنها را هم خواهد خشکاند .
بیسمارک با شعار فراهم کردن بیمه‌ی اجتماعی پیشگام در پایه‌گذاری اینگونه بیمه بود که همچون موتوری است که هنوز هم کار می‌کند . این ویژگی تأمین اجتماعی هنوز ویژه‌ی آلمان باقی مانده است . حتی هیتلر هم که حس نژادپرستی و ملی‌گرایی و سرانجام بدبختی مردم آلمان را دامن می‌زد بر این باور بود که باید قبل از جنگ کَره‌ی خوراکی مردم و پیش از جنگ‌افزار ، رفاه آنان فراهم باشد . نگاهی به این ادعا ، که در برخی موارد شاید صادقانه هم نبوده باشد ، گویای روان‌شناسی حکومت‌های آلمان در زمینه‌ی رفاه همگانی است .
در آلمان غربی سیاست اجتماعی بر پایه‌ی 'اقتصاد بازار اجتماعی' قرار داشته است . این اقتصاد آمیزه‌ای است از بازار آزاد و حمایت از همگان در برابر آثار این بازار بر زندگی آنان . آلفرد مولر آرماک کارمند عالی‌رتبه‌ی دولت و پیش از او لودویک ارهارد وزیر اقتصاد که در دهه‌ی ۱۹۳۰ عضو همایش دانشگاه فریبرگ (محل تولد این دیدگاه) بود ، به‌بار نشستن این سامانه را "معجزه‌ای اقتصادی" نام داده‌اند . با این‌حال ریشه‌های این روانکاوی به پیش از این‌ها ، یعنی به سده‌ی نوزدهم و کلیسای کاتولیک تحت ریاست پاپ پیوس نهم و سنت‌های تعاونی در آن دوران بازمی‌گردد .
انقلاب سوم ( هارولد پرکینز )
  • Zed.em