aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۸۳۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

تلاش برای دستیابی به سلاح‌های جدید بی‌وقفه ادامه دارد و جزو معدود فعالیت‌هایی است که هنوز در آن ذهنِ خلاق و نظریه‌پردازِ انسان امکانِ بروز می‌یابد . امروزه در اوشنیا ، دیگر علم به معنای قدیمیِ آن تقریباً وجود ندارد . در زبان نوین کلمه‌ای برای 'علم' وجود ندارد . روشِ تجربیِ تفکر که مبنای تمامِ موفقیت‌های علمیِ گذشته بوده با بنیادی‌ترین اصولِ اینگسوس در تضاد است . و حتی پیشرفت‌های فناوری فقط در صورتی روی می‌دهند که محصولِ آنها در کاهش آزادی بشر کاربرد داشته باشد . دنیا در زمینه‌ی تمام صنایع و هنرهای سودمند یا دچارِ وقفه شده و یا سقوط کرده است . زمین‌ها را با گاوآهن شخم می‌زنند ولی کتاب‌ها را با دستگاه می‌نویسند . اما در مورد مسائلی از قبیل جنگ و جاسوسی ، که از اهمیت حیاتی برخوردارند ، هنوز از دیدگاه‌های تجربی حمایت می‌شود و یا حداقل با تسامح با آنها برخورد می‌شود . اهداف حزب تسخیر تمام کُره‌ی زمین و خاموش کردنِ امکانِ تفکر مستقل برای همیشه است .
۱۹۸۴ ( جورج اوروِل )
  • Zed.em
در این دِژ فقط مجرمان مهم را نگاه می‌داشتند و مقررات آن مانند دیوارهایش بسیار سخت و شدید بود . اگر قرار باشد که در بیرحمی عظمتی نهفته باشد ، پس این آرامشِ بزرگ ، غم‌آلوده ، مُرده و خاموش که کوچک‌ترین هِس‌هِس صدا و کم‌ترین نفس را خفه می‌کرد ، از عظمت برخوردار بود .
در این سکوت باشکوه ، دقایق بگونه‌ی اندوه‌باری سپری می‌شدند ، پنج انسان ، دو زن و سه مرد ، درحالیکه از هر چیز زنده به دور افتاده بودند ، چشم انتظار به سر رسیدن شب و فرا رسیدن سپیده‌دم و اعدام خویش بودند . اما هریک بگونه‌ای خاص خود را آماده‌ی سرنوشت خویش می‌کردند .
محکوم‌شدگان ( لئونید آندریف )
  • Zed.em
تنها نخبگان و اوباش هستند که باید با قوه‌ی محرکِ خودِ توتالیتاریسم جذب‌شان کرد ، درحالیکه توده‌ها را باید با تبلیغات به سمت جنبش جلب نمود . جنبشهای توتالیتر در زمانِ تلاش برای کسب قدرت و تحت شرایط حکومت قانونی و آزادی عقیده ، تنها می‌توانند تا اندازه‌ی محدودی از ارعاب سود جویند . در این زمان که هنوز ارتباط عامه‌ی مردم با منابع اطلاعاتی دیگر کاملاً قطع نشده است ، این جنبشها نیز مانند احزاب دیگر باید به ضرورت جلب هواداران و موجه جلوه دادن خودشان در انظار عامه توجه داشته باشند .
دیریست که این واقعیت شناخته و غالباً نیز اظهار شده است که در کشورهای توتالیتر ، تبلیغات و ارعاب دو روی یک سکه را باز می‌نمایند . به‌هرروی تنها بخشی از این نظر درست است . هرجا که توتالیتاریسم سلطه‌ی مطلق پیدا کند ، تلقین را جایگزین تبلیغات می‌کند و خشونت را کمتر برای وحشت‌زده ساختن مردم (این شیوه تنها در مراحل اولیه که هنوز مخالفت سیاسی وجود دارد بکار بسته می‌شود) و بیشتر برای تحقیق آئین‌های ایدوئولوژیک و دروغ‌های عملی جنبش بکار می‌بندد .
توتالیتاریسم به اظهار این نظر بسنده نمی‌کند که با وجود واقعیت‌های عملی مغایر بگوید که بیکاری وجود ندارد ؛ بلکه بعنوان بخشی از تبلیغاتش ، حقوق بیکاری را لغو می‌کند . این واقعیت نیز جالب است که اینگونه انکار بیکاری ، آئین ایدوئولوژیک سوسیالیستی قدیمی را ، البته بشیوه‌ای غیرمترقبه ، محقق می‌سازد : کسی که کار نمی‌کند ، غذا هم نمی‌خورد . بعنوان نمونه‌ای دیگر ، استالین زمانی که تصمیم گرفت تاریخ انقلاب روسیه بازنویسی شود ، نسخه‌ی تبلیغاتی تازه‌اش نه تنها انهدام کتاب‌ها و اسناد قدیمی‌تر را شامل شده بود ، بلکه نابودی نویسندگان و خوانندگان این کتاب‌ها و اسناد را نیز در بر گرفته بود : انتشار تاریخ رسمی نوین حزب کمونیست روسیه ، نشانه‌ی پایان گرفتن تصفیه‌ی بزرگی بود که به بهای نابودی یک‌دهم نسل کاملی از روشنفکران شوروی تمام شده بود . به‌همین‌سان ، نازی‌ها در مناطق مفتوحه‌ی اروپای شرقی ، برای سلطه‌ی بیشتر بر مردم این مناطق ، از تبلیغات ضد یهودی استفاده کردند . آنها برای تحکیم تبلیغات‌شان نه از ارعاب سود جسته بودند و نه نیازی بدان داشتند . زمانیکه نازی‌ها بخش بیشتر روشنفکران لهستانی را از بین بردند ، آنها را نه بخاطر مخالفت‌شان ، بلکه برای آن نابود کرده بودند که بنابر آئین‌های عقیدتی نازیسم ، لهستانی‌ها فاقد عقل بودند ؛ و زمانیکه نقشه‌ی ربودن کودکان چشم‌آبی و موطلایی لهستانی‌های آلمانی‌تبار را کشیدند° ، اینکار را نه برای هراساندن مردم بلکه برای نجات 'خونِ آلمانی' انجام داده بودند .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )

°عملیات موسوم به Operation Hay که به فرمان هیملر در شانزدهم فوریه‌ی ۱۹۴۲ در مورد 'افراد آلمانی‌تبار لهستان' آغاز شده بود قید کرده بود که فرزندان افراد آلمانی‌تبار باید به خانواده‌هایی واگذار شوند که "بدون خودداری و از روی عشق به خون پاکی که در رگ‌های این کودکان جریان دارد ، با اشتیاق آماده‌ی پذیرش آن‌ها باشند ."
به نظر می‌رسد که در [تا] ژوئن ۱۹۴۹ ارتش نهم آلمان ۴۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰ کودک را عملاً ربوده و آنها را به آلمان انتقال داده باشد . یک گزارش دراینباره به ستاد کل ارتش آلمان از سوی مردی به نام براندنبورگ ، از طرح‌های مشابهی در اوکراین یاد می‌کند .
خود هیملر بارها به این طرح اشاره کرده بود . نگاه کنید به Bad Schachen که خلاصه‌ای از سخنرانی هیملر را در کراکو ، مارس ۱۹۴۲ ، در بر دارد .
... چگونگی گزینش این کودکان را می‌توان از طریق آزمون‌های پزشکی آنها در بخش پزشکی ۲ مینسک در دهم اوت ۱۹۴۲ به دست آورد . برای مثال ، آزمون نژادی ناتالی هارپ متولد اوت ۱۹۲۲ ، نشان می‌داد که او یک دختر خوب ، پرورش یافته از نسل بالتیک شرقی با مشخصات نژادی اروپای شمالی است .
  • Zed.em
عارفانِ اگنوستیک مدعی‌اند که تنها راهِ پرهیز از هر گناه ، ارتکاب آن گناه و آسوده شدن از آن است .
مرگ و پرگار ( خورخه لوئیس بورخس )
  • Zed.em
کافِران شادی‌ها کردند و اما بعضی از مؤمنان بیش از کافِران شاد شدند ، چراکه آدمیان سقوط و بدنامی عادلان را دوست می‌دارند . همانطور که مرحوم پیرِ دیر ، در یکی از اندرزهایش گفته بود .
برادران کارامازوف ( فئودور داستایوفسکی )
  • Zed.em
- وقتی به تو برخوردم از چه چیزی رنج می‌بردی ؟ از داشتن آگاهی ! برای اینکه دیگر رنج نبری به تو پیشنهاد می‌کنم که به یک شیء تبدیل شوی ، کاملاً یک شیء و در همه‌ی موارد از من اطاعت کنی . خودت را منسوخ کن ، فکر و اندیشه‌ی من باید جانشین فکر و اندیشه‌ی تو باشد .
- این یعنی می‌خواهید من برده‌ی شما باشم ؟!
- نه بیچاره ! برده خیلی بالاتر از شیء است . برده آگاهی دارد ، برده می‌خواهد که آزاد باشد ؛ نه ! من می‌خواهم تو چیزی کمتر از یک برده باشی ، جامعه‌ی ما طوری سازماندهی شده است که اگر در آن یک شیء باشی خیلی بهتر است تا موجودی آگاه ، می‌خواهم که تو شِیءی باشی از آنِ من ، اینطوری خوشبخت می‌شوی و در اوج خوشی از خود بیخود می‌شوی !
زمانی که یک اثرِ هنری بودم ( اریک امانوئل اشمیت )
  • Zed.em
کوشش مارکس در جهت بازنویسی تاریخ جهانی برحسب کشمکش‌های طبقاتی ، حتی آنهایی را که درستی تز او را باور نداشتند مجذوب ساخته بود ؛ زیرا نیت اصلی مارکس این بود که وسیله‌ای بیابد تا بدان وسیله ، سرگذشت کسانی که در تاریخ رسمی نادیده گرفته شده بودند ، در خاطره‌ی نسل‌های آینده نقش ببندد .
اتحاد موقتی نخبگان با اوباش ، بیشتر مبتنی بر این بود که نخبگان با یک شعف راستین تماشاگر صحنه‌ی نابودیِ تشخص بوسیله‌ی اوباش بودند . این شعف زمانی می‌توانست تحقق یابد که آنها ببینند که بارون‌های صنایع فولاد آلمان از روی ناچاری به معامله با هیتلر و پذیرش اجتماعی او تن درمی‌دهند ، یعنی با همان کسی که در گذشته به میل خویش تَرک وظیفه کرده بود و از راه نقاشی ساختمان امرار معاش می‌کرد . آنها حتی از دستکاری‌های خام و ناشیانه‌ای که جنبش‌های توتالیتر در همه‌ی حوزه‌های حیات عقلی انجام می‌دادند خرسند بودند ، دستکاری‌هایی که همه‌ی عناصر نامحترم و پنهانی تاریخ اروپا را در یک تصویر منسجم جا داده بودند . از این دیدگاه دیدن این صحنه که بلشویسم و نازیسم آغاز به حذف حتی مراجع ایدئولوژی خودشان کرده بودند برای آن‌ها خوشحال کننده بود ، مراجعی که در محافل دانشگاهی و محافل رسمیِ دیگر اعتباری کسب کرده بودند . نه ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس بلکه توطئه‌ی سیصد خانواده ، نه علمی‌گری مطنطن گوببنو و چمبرلن بلکه "توافق‌نامه‌های آبای صهیون"° نه تأثیر محسوس کلیسای کاتولیک و نقش جنبش ضد کشیشی در کشورهای لاتین زبان ، بلکه ادبیات پنهانی راجع به ژزوئیت‌ها°° و فراماسون‌ها الهام‌بخش این بازنویسان تاریخ گشته بود . هدف اصلی این بنای تاریخی ، مضحکه کردن تاریخ رسمی و اثبات قلمروی از نفوذهای پنهانی بود که در برابر آن ، واقعیت تاریخی شناخته شده و محسوس و ملموس ، تنها یک نمای ظاهری جهت فریب مردم به شمار می‌آمد .
رویگردانی نخبگان روشنفکر از تاریخ‌نگاری رسمی ، با این اعتقاد همراه بود که حال که تاریخ جز جعل حوادث چیز دیگری نیست ، چه ایرادی دارد مورد سوءاستفاده‌ی ایدئولوژی‌پردازان عقل‌باخته‌ی جنبش‌های توتالیتر قرار گیرد .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )

°Protocols of Elders of Zion : یک سند جعلی دال بر اینکه کلیمیان جهان می‌خواهند از طریق توطئه بر جهان چیرگی یابند . این سند جعلی دستاویزی شده بود برای بروز احساسات ضد یهود در اروپا .م [امروز شاید بشود درباره‌ی درستی یا نادرستی این سند بحث کرد (؟)]
°Jesuits : یک جامعه‌ی مسیحی که در سال ۱۵۳۴ بوسیله‌ی کشیش لویلا تأسیس شد و هدفش تبلیغ و آموزش مسیحیت در میان اقوام کافر و مبارزه با رفض و ارتداد بود . نخست پاپ این جامعه را تأیید کرده بود ، اما بعدها بخاطر تعصب شدید آن و تشکیل سازمان‌های مخفی و مخالفت با مرکزیت و اقتدار پاپ ، مورد سرکوب واتیکان قرار گرفت .م
  • Zed.em
کُنشگرایی صریح جنبش‌های توتالیتر ، و ترجیح تروریسم از سوی آنها بر انواع فعالیت‌های سیاسی دیگر ، نخبگان روشنفکر و اوباش را یکسان جذب کرده بود ؛ درست بدین خاطر که این تروریسم با آن تروریسم پیشین جوامع انقلابی ، آشکارا متفاوت بود . پیش از این ، بگونه‌ای حساب شده چنین تصور می‌شد که عملیات تروریستی تنها راه از میان برداشتن برخی از شخصیت‌های برجسته‌ای باشد که بخاطر مقام یا خط‌مشی‌های‌شان ، نماد ستمگری گشته بودند ، اما اکنون دیگر چنین برداشت‌هایی از تروریسم مطرح نبود . آنچه که برای این نسل سخت جاذبه داشت ، تروریسمی بود که بگونه‌ی یکنوع فلسفه‌ی سیاسی درآمده بود ، فلسفه‌ای که نومیدی ، خشم و بیزاریِ کوری را بیان می‌کرد و بیانگر یکنوع اظهار وجود سیاسی بود که در آن از اوباش استفاده می‌شد ؛ فلسفه‌ای که با شوق و ذوق در جستجوی اشتهار به اعمال پرآوازه بود و اراده کرده بود که حتی به بهای جان خویش ، وجود خود را بر قشرهای بهنجار جامعه تحمیل کند . درست همین روحیه و همین فلسفه ، گوبلز را واداشته بود که دیری پس از شکست نهایی آلمان نازی با شادمانی اعلام کند که نازی‌ها در صورت شکست می‌دانند که درهای پشت سرشان را چگونه ببندند و چکار کنند که سده‌ها فراموش نگردند .
درست در همین‌ جا است که می‌توان معیار معتبر تشخیص نخبگان از اوباش را در فضای ماقبل توتالیتر پیدا کرد . آنچه که اوباش می‌خواستند و گوبلز با دقت بی‌نظیری آن‌را بیان داشته بود ، دسترسی [یا ورود] به تاریخ حتی به بهای نابودی بود .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )
  • Zed.em
... روزنامه‌ی تایمز چند روز پیش مقاله‌ای درباره‌ی وضع مالی روسیه نوشت و متذکر شده بود دلیل اینکه وضع مالی روسیه رضایت‌بخش نیست ، این است که در روسیه‌ طبقه‌ی متوسط و ثروت‌های کلان و پرولتاریای سازگار وجود ندارد !
ایگناتی پروکوفیچ خطیب است و خیلی خوب حرف می‌زند در نظر دارد گزارشی در این‌زمینه به مقامات دولتی بدهد تا در روزنامه‌ها چاپ کنند . این موضوع با حرف‌های ایوان ماتویچ از زمین تا آسمان فرق دارد ...
روده‌درازی او را قطع کردم و گفتم :
- ولی تکلیف ایوان مانویچ چه می‌شود ؟
تیموفی سمیونیچ وقتی به حرف زدن می‌افتاد ، ثابت می‌کرد که از قافله‌ی روزگار عقب نیست و همه چیز را می‌داند .
- درباره‌ی ایوان مانویچ ؟ البته به این موضوع هم می‌رسیم . کجا بودیم ؟ ... داشتم می‌گفتم که ما مشتاق ورود سرمایه‌ی خارجی به کشور خود هستیم . همین موضوع را در مورد ایوان مانویچ منظور می‌کنیم . سرمایه‌ای خارجی (تمساح) به پترزبورگ جذب شده و ایوان مانویچ [با بلعیده شدن توسط تمساح] ارزش این سرمایه را دو برابر کرده است . پیشنهاد می‌کنیم که بجای حمایت از سرمایه‌دار خارجی ، شکم سرمایه‌ی اولیه (تمساح) را بشکافند ؛ این فکر همه‌جانبه است ؟ به نظر من ایوان مانویچ در مقام فرزند راستین میهن خود ، باید شادمان و سرافراز باشد که ارزش تمساحی خارجی را دو برابر ، و شاید سه برابر کرده است . این درست همان چیزی است که سرمایه را جذب می‌کند . اگر یک بنده‌خدایی در این‌کار کامیاب شود موضوع اهمیت پیدا می‌کند و سرمایه‌دار دیگری هم تمساحی دیگر به روسیه می‌آورد و نفر سوم با سه تمساح به روسیه می‌آید و سرمایه رشد می‌کند ، و آنوقت است که ما صاحب طبقه‌ی بورژوازی می‌شویم ، باید این کار را تشویق کرد !
فریادزنان گفتم :
- تیموفی سمیونیچ ، شما از ایوان مانویچ بیچاره می‌خواهید تا فداکاری شگفت‌انگیزی کند ؟
- من چنین چیزی از او نمی‌خواهم ، و از شما هم درخواست می‌کنم که پیش از هر کار ، همانگونه که گفتم ، به یاد داشته باشید که من یک مقام رسمی دولت نیستم و نمی‌توانم از کسی چیزی بخواهم . من به عنوان فرزند میهن حرف می‌زنم ، فقط به عنوان فرزند میهن . دوباره از شما می‌پرسم که چرا او خود را به کام تمساح انداخت ؟ آیا مردی محترم که سابقه‌ی کار خوب دولتی دارد و قانوناً ازدواج کرده است ، اینگونه رفتار می‌کند ؟ این پرسشی همه‌جانبه است !
- اما دست خودش نبود !
- چه کسی می‌داند که دست خودش نبود ؟ تازه غرامت صاحب تمساح را از کجا باید پرداخت ؟
- تیموفی سمیونیچ ، شاید از حقوقش بتوانیم بپردازیم !
- مگر این پول برای پرداخت غرامت کافی است ؟
- نه ، کافی نیست تیموفی سمیونیچ . صاحب تمساح در آغاز ماجرا می‌ترسید که تمساح بترکد ، اما وقتی دید که آب از آب تکان نخورد شروع کرد به قیافه گرفتن و خوشحال شد که می‌تواند ورودیه‌ی اتاق تمساح را دو برابر کند .
- سه برابر و شاید چهار برابر ! حالا مردم برای تماشای تمساح هجوم برده‌اند و صاحبان تمساح آدم‌های زیرکی‌اند . وانگهی هنوز چلّه‌ی پرهیز و روزه فرا نرسیده و مردم سرگرمی را دوست دارند . به اینجهت ، حرف قبلی‌ام را تکرار می‌کنم که ایوان مانویچ باید ناشناس بودن خود را حفظ کند و شتاب به خرج ندهد . بگذارید همه بدانند که او در شکم تمساح است ، اما رسماً به مردم اطلاع ندهید . ایوان مانویچ وضع خوبی دارد چون تصور می‌کنند که به اروپا رفته است ، اما خودش می‌گوید که در شکم تمساح است و ما حرف او را باور نخواهیم کرد . کار را باید اینطور انجام داد . نکته‌ی مهم آن است که وی باید صبور باشد و اصلاً چرا باید شتاب کند ؟
- خوب ، اما ...
- نگران نباشید . او بنیه‌ی خوبی دارد !
- بسیار خب ، و بعدش چه ؟
- از شما پنهان نمی‌کنم که موردی استثنایی و بسیار مهم پیش آمده است و نمی‌دانیم که چه باید بکنیم ، بویژه اینکه شبیه آن هم قبلاً نبوده است . اگر سابقه‌ای داشت شاید راهی جلوی رویمان باز می‌شد . اما در این وضع ، چه بگویم ؟ حتماً با گذشت زمان راه‌حلی پیدا خواهد شد !
فکر امیدوار کننده‌ای مثل برق به ذهنم آمد و گفتم :
- چنانچه به اراده‌ی خداوند بزرگ ، او در شکم تمساح زنده بماند ، آیا می‌شود ترتیبی داد تا درخواستی بنویسد که هنوز هم در حال خدمت است ؟
- عجب ! ... شاید بتواند مرخصی بدون حقوق درخواست کند !
- ممکن است مرخصی با حقوق بگیرد ؟
- به چه دلایلی ؟
- به عنوان مأمور کمسیون ویژه !
- کدام کمسیون و کجا ؟
- کمسیون امعاء و احشاء تمساح که به اکتشاف درباره‌ی حقایق تمساح مشغول است . البته تازگی خواهد داشت ، ولی مترقیانه و در عین حال نشانه‌ی شور و شوق روشنگری است !
در کام تمساح ( فئودور داستایوفسکی )

♧ 'در کام تمساح' اثر داستایوفسکی ، تمساح نمادی از پدیده‌ی سرمایه‌داری است که در اواخر قرن نوزدهم میلادی به روسیه راه می‌یابد و زمینه‌ساز پیامدهای اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی گوناگون در این جامعه‌ی سنت‌گرا می‌شود .م
  • Zed.em
هرگاه که جنبش‌های توتالیتر قدرت را به دست گرفتند ، حتی پیش از آنکه رژیم‌های توتالیتر آغاز به دست یازیدن به سهمگین‌ترین جنایات‌شان کنند ، از کل این گروهِ نخبگان هوادار جنبش دفع شر کرده بودند . هرگونه ابتکار عمل چه روحی و هنری به همان اندازه‌ی ابتکار گانگستری اوباش برای توتالیتاریسم خطرناک است و هر دو برای جنبش از مخالفت سیاسی صِرف خطرناک‌ترند . سرکوب پیگیرانه‌ی هرگونه صورت برتر فعالیت عقلی ، از سوی رهبران توده‌ای جدید ، بیشتر از بیزاری طبیعی آنها از هرآنچه که نمی‌توانند بفهمند مایه می‌گیرد . چیرگی تام ، هرگونه ابتکار آزاد در هر حوزه‌ای از زندگی و هرگونه فعالیتی را که کاملاً پیش‌بینی‌پذیر نباشد ، برنمی‌تابد . توتالیتاریسم در رأس قدرت ، همه‌ی استعدادهای درجه یک را بدون اعتنا به هواداری آنها از جنبش ، از سر کارها برمی‌دارد و به جای آنها عقل‌باختگان و بی‌خردانی را می‌نشاند که همان بی‌عقلی و عدم آفرینندگی‌شان بهترین تضمین وفاداری آن‌ها است .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )
  • Zed.em
تعدیل ساختاری نئولیبرالیِ دانشگاه‌ها ، به شکل غم‌انگیزی هم وضعیت دانشجویان و هم کارکنانِ دانشگاه‌ها را تغییر داده است . این تغییرات را می‌توان در دو کلمه خلاصه کرد : 'پرولتریزه کردن' و 'امنیت‌زدایی' ، این کلمات ممکن است رعب‌انگیز به نظر بیاید ، ولی واقعیت‌های اقتصادی و اجتماعیِ پشت آنها بسیار رعب‌انگیزتر است . پرولتریزه کردن ، پروسه‌ی تقلیل یافتن به کارگر مزدی است که به فروش نیروی کار خود در بازار و قرار دادن خود تحت قدرت مدیریتی در کار متکی است . امنیت‌زدایی شرایطی است که به علت افزایش تعداد کارگران بوجود می‌آید و کارگران در عصر نئولیبرالی همیشه روی مرزِ بیکاری حرکت می‌کنند و مجبورند به مشاغل فصلی ، موقت ، پاره‌وقت یا ترکیبی از اینها تن بدهند .
[...]
جنبشِ دانشجویی در دهه‌ی شصت می‌خواست دانشگاه را تغییر شکل دهد و در طی فرآیندی از بند سرمایه‌داری آزاد کند . دولتِ کسب و کارِ امروز می خواهد آن‌را بصورت سیستماتیک به تبعه‌ای از سرمایه بدل کند .
دانشگاه‌ها در جهانی نئولیبرال ( الکس کالینیکوس )
  • Zed.em
جاذبه‌ی شرّ و جنایت برای ذهن اوباش چیزِ تازه‌ای نیست . این امر پیوسته حقیقت داشته است که اوباش کردارهای تجاوزگرانه را با نگاه ستایش‌آمیز می‌نگرند : "فلانی ممکن است پست باشد ، اما بسیار زیرک است !" عامل تکان‌دهنده در پیروزیِ توتالیتاریسم همان بی‌خویشتنی° هواداران این جنبش است . کاملاً قابل درک است که چرا یک نازی بلشویک از ارتکاب جنایت علیه مردمی که به جنبش تعلق ندارند یا با آن دشمن‌اند خم به ابرو نمی‌آورد ؛ اما شگفت اینجا است که زمانی که غول توتالیتاریسم آغاز به بلعیدن فرزندانش می‌کند و ممکن است خود آن فرد هم قربانی این جریان گردد ، باز هم دچار تردید نمی‌شود ، حتی اگر دستگیر و محکوم گردد و یا از حزب تصفیه شود ...
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )

° بی‌خویشتنی به این معنی که وجود یا عدم وجود فرد اهمیتی ندارد ، یعنی احساس وسیله بودن ، را [که] دیگر نمی‌شد مبین آرمان‌پرستی فردی دانست ، بلکه آن‌را بایستی یک پدیده‌ی توده‌ای خواند .
  • Zed.em
نیدلمن در مدت سکونت‌ش در آلمان مجذوبِ فلسفه‌ی قدرت و شیفته‌ی حزبِ 'ملی‌گرایان سوسیالیست' بود ؛ اما وقتی پیروان این فلسفه و اعضای این حزب به قدرت رسیدند و تصمیم به سوزاندنِ نیدلمن و هم‌کیشان‌ش گرفتند ، نیدلمن تصمیم گرفت ضمن تجدیدِ نظر در عقاید فلسفی‌اش موقعیتِ جغرافیایی‌اش را نیز تغییر دهد . او از یک بوته‌ی پُر شاخ و برگ به عنوانِ ابزارِ استتار خود استفاده کرد و با حرکت در امتداد جاده‌ای منتهی به مرز ، پس از دو سال توانست از خاک آلمان خارج شود ، بدونِ اینکه احدی متوجه‌ی خروج ماهرانه‌ی او از کشور شده باشد .
مرگ در می‌زند ( وودی آلن )
  • Zed.em
غزل ذیل را نیز در دیوان حافظ (در چند نسخه‌ی معتبر) نقل کرده‌اند و ما هم در اینجا می‌آوریم که باز عارف شیراز از وضع و روزگار خود شکایت دارد و علل آن را هم به اختصار (مانند فردوسی در شاه‌نامه در موقع غلبه‌ی اعراب بر ایران) برایمان باقی گذاشته و اگر درست بنگریم باید اعتراف نماییم که بسیاری از بدبختی‌های ما مردم سرزمین ایران را همین کیفیات و احوال ایجاد نموده و با خود زیادتر کرده و به یادگار باقی گذاشته است :
این چه شور است که در دور قمر می‌بینم // همه آفاق پُر از فتنه و شَر می‌بینم
هرکسی روزبه‌هی می‌طلبد از ایام // علت آن است که هر روز بَتَر می‌بینم
ابلهان را همه شربت زِ گلاب و قند است // قوت دانا همه از خون جگر می‌بینم
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان // طوق زرین همه در گردن خر می‌بینم
دختران را همه جنگ است و جدل با مادر // پسران را همه بدخواه پدر می‌بینم
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد // هیچ شفقت نه پدر را به پسر می‌بینم
پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن // که من این پند بِه از دُرّ و گوهر می‌بینم
این ضجه‌ی مردم و آب و خاکی است که در طول تاریخ خود مصیبت بسیار دیده و خدا می‌داند که فردایش و پس‌فردایش از چه قرار خواهد بود . از خداوند قادر متعال بخواهیم که خوب و در زیر سایه‌ی معدلت و آزادی و بزرگواری باشد ؛ انشاءالله تعالی .
آشنایی با حافظ ( محمدعلی جمالزاده )
  • Zed.em
در این روزگاران ، مردم ، به‌ویژه آنها که در شهرهای بزرگ به‌سر می‌برند از احساس وحشتناک تُهی بودن و اندوه رنج می‌برند و گویی انتظار چیزی را می‌کشند که هرگز فرا نمی‌رسد . گرچه سینما ، تلوزیون ، نمایش‌های ورزشی و رویدادهای سیاسی آنها را برای مدت محدودی سرگرم می‌سازد اما باز ناکام و درمانده در برابر کویر زندگی خویش قرار می‌گیرند . تنها حادثه‌ای که هنوز هم برای انسان امروزی ارزشمند است ، در پهنه‌ی درون روان ناخودآگاه قرار دارد ؛ و از همین‌رو با همین انگاره‌ی مبهم است که بسیاری از مردم به یوگا و دیگر رسوم معمول در مشرق زمین روی آورده‌اند . اما اینها نیز حادثه‌ی جدیدِ اصیلی در پی ندارند ، زیرا ما از طریق آنها تنها به خِرد هندوها یا چینی‌ها دست می‌یابیم بی‌آنکه بتوانیم به یاری آنها مستقیماً با مرکز روانِ فردی خود تماس حاصل کنیم . اگرچه درست است که شیوه‌ی شرقی‌ها برای تمرکزِ ذهن و تعمقِ درونی (که به یک مفهوم شبیه درونگرایی ناشی از درمان تخیلی است) سودمند است ، اما تفاوت بسیار مهمی وجود دارد . یونگ شیوه‌ای برای راه‌یابی به این مرکز درونی و ارتباط با راز ناخودآگاه زنده ، به تنهایی و بدون کمک ، ابداع کرد . شیوه‌ای که با تمامی راه‌های معمول تفاوت دارد . کوشش برای توجه کردن دائمی به حقیقت زنده‌ی 'خود' مانند کوششی است که انسان بخواهد در آن واحد در دو سطح مختلف یا در دو جهان متفاوت زندگی کند . و بدین‌سان انسان همانند گذشته ، هم خود را وقف فعالیت‌های زندگی می‌کند و هم مراقب تمام اشاره‌ها و علائمی است که در خواب‌ها و رویدادهای خارجی بروز می‌کنند و 'خود' برای نمادین کردن نیات خویش و جریان زندگی از آنها بهره می‌گیرد . متون قدیم چینی که به چنین تجربه‌ای اشاره دارند اغلب نمایه‌ی گربه‌ای که مراقب سوراخ موش است را به کار می‌گیرند . در یک متن آمده است که حواس انسان نباید بوسیله‌ی اندیشه‌های ناگهانی پرت شود و درعین حال باید توجهش نسبت به این اندیشه‌ها نه بسیار زیاد و نه خیلی کم باشد . برای ادراک ، آستانه‌ی کاملاً مشخصی وجود دارد : "اگر آموزش با این شیوه صورت گیرد ... نرم‌نرمک مؤثر خواهد افتاد و هنگامی که تلاش به نتیجه رسید مانند میوه‌ی رسیده‌ای که خود از درخت بیافتد ، هر چیزی که با آن تماس بیابد به ناگهان موجب بیداری فرد خواهد شد ." و این زمانی است که کارآموز همانند کسی می‌شود که پس از نوشیدن آب ، تنها خود می‌داند سرد بوده یا گرم . و بدین‌سان از تمامی بندهای تردید رهایی می‌یابد و درست همانند کسی که در میانه‌های راهی با پدر خود برخورد کند ، سخت احساس شادمانی می‌کند .
و بدینگونه انسان در بطن زندگی خارجی و روزمره ، به ناگاه و به شورانگیزترین وجهی ، قدم به دنیای ماجراهای درونی می‌گذارد . و از آنجاییکه این وضع برای هر شخص منحصر به فرد است بنابراین نه می‌توان به آن دست‌اندازی کرد و نه از آن تقلید .
انسان به دو دلیل عمده تماس خود با مرکز تنظیم‌کننده‌ی روان خویش را از دست می‌دهد ‌. یکی محرکی غریزی یا تصویری بسیار کارآ که می‌تواند فرد را یکسویه‌نگر کرده توازنش را برهم بزند . که این نزد حیوانات نیز معمول است ؛ بعنوان مثال گَوَزنِ نری که گرفتار تحریک جنسی شود بطور کامل گرسنگی و مراقبت از ایمن بودن خود را فراموش می‌کند . مردمان بدوی از این زوال عقلی و بر هم خوردن توازن ، سخت بیمناک‌اند و آن‌را "گمگشتگی روحی" می‌خوانند . توازن درونی همچنین بر اثر رؤیا که معمولاً و به‌گونه‌ای پنهانی بر پاره‌ای از عقده‌ها استوار است مورد تهدید قرار می‌گیرد . در حقیقت چنین رؤیایی از این‌رو شکل می‌گیرد که انسان را با عقده‌هایش پیوند دهد و در عین حال تمرکز و تداوم خودآگاهش را مورد تهدید قرار دهد . دومین مانع درست نقطه‌ی مقابل اولی است و نتیجه‌ی استواریِ بسیارِ خودآگاه 'من' است . اگرچه خودآگاهِ باانضباط برای انجام فعالیت‌های انسان متمدن ضروری است (همه می‌دانیم اگر سوزن‌بان قطار گرفتار رؤیاهای خود شود چه فاجعه‌ای رُخ می‌دهد) اما این نقیصه‌ی مهم را نیز دارا است که می‌تواند به راحتی مانع دریافت انگیزه‌ها و پیام‌های برآمده از مرکز [ناخودآگاه روان] گردد . از همین‌رو است که خواب‌های مردمان متمدن اغلب می‌کوشند این قابلیت دریافت را با اصلاح رفتار خودآگاه نسبت به مرکز ناخودآگاه 'خود' بهبود ببخشند .
انسان و سمبول‌هایش ( کارل گوستاو یونگ )
  • Zed.em
حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای‌تعالی آفریده است بلند و برومند ، هیچ‌یک را آزاد نخوانند مگر سرو را که ثمر ندارد ، در این چه حکمت است ؟ گفت هر یکی را دخلی معین است و وقتی معلوم ، که گاهی بوجود آن تازه است و گهی بعدم آن پژمرده ، سرو را هیچ از این نیست و همه وقت تازه است و این صفت آزادگان است [؟!]
بر آنچه می‌گذرد دل مَنه که دجله بسی // پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد 
گَرَت ز دست برآید چو نخل باش کریم // وَرت ز دست نیاید چو سَرو باش آزاد
گلستان ( مصلح‌الدین سعدی شیرازی )
  • Zed.em
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک // رهنمونیم به پای علم داد نکرد
نوشته‌اند که در ایام قدیم رسم بوده‌ است که مظلومان جامه‌ای کاغذین می‌پوشیده‌اند و موضوعِ شکایت و دادخواهی خود را بر آن نوشته در پای عَلَم داد می‌ایستاده‌اند .
آشنایی با حافظ ( محمدعلی جمالزاده )
  • Zed.em
امر کردم که هر امیری که ملکی را مسخر گرداند یا لشکری را شکست دهد وی‌را به سه چیز امتیاز دهند به خطاب و طوغ و نقاره و وی‌را بهادر لقب کنند و شریک دولت و سلطنت دانند و در مجلس کنکاش داخل سازند و ولایت سرحد به وی حواله نمایند و اُمرا را تابع وی گردانند و هر امیری که توره را بشکند یا امیرزاده را شکست دهد یا خانی را منهزم [سازد] او را به همان روش بنوازند
چنانچه امیر ایکوتیمور را که بر اروس‌خان تعیین نمودم و وی‌را شکست داد به وی تومان و طوغ و علم و نقاره دادم و وی‌را شریک دولت خود ساختم و وزیر و مشیر خود گردانیدم و در کنکاش خود داخل گردانیده سرحد ارزانی داشتم و اُمرا را به وی تابع گردانیدم
و حاسدان در حق وی سخنان گفتند که الوس اورس‌خان را غارت کرده و اموال و اسباب را خود متصرف شده و از این سخنان مزاج مرا از وی منحرف ساختند لیکن قصه‌ی بهرام چوبین که به مسامع من رسیده بود به تجربه برداشته بودم
که چون خاقانِ سیصدهزار تُرک خونخوار بر هرمز بن نوشیروان لشکر کشید و وی بهرام چوبین را که وزیر و مشیر و سپه‌سالار نوشیروان بود با سیصد و بیست‌ هزار مرد ایرانی روبروی خاقان فرستاد و وی در مقابله‌ی خاقان درآمد و سه شبانه روز در قتال و جدال بود تا آنکه خاقان را شکست داد و حقیقت را به هرمزد عرضه داشت نمود و غنائمی که به دست آورده بود به خدمت هرمز فرستاد
و حاسدان و غمازان که در مجلس هرمز راه سخن داشتند غمازی نموده گفتند که بهرام مبلغ‌های کلی در میان نگاه‌داشت و شمشیر و کلاه مرصع و موزه‌ی مکلل به جواهر قیمتی خاقان را خود متصرف شده
و هرمز از خام‌طمعی کار و خدمت بهرام را پوشیده داشت و سخن اهل غرض و ارباب افترا را راست دانست و وی‌را خائن و گنه‌کار ساخت و از برای وی معجری زنان و طوق و زنجیر فرستاد و بهرام طوق در گردن و زنجیر در پا کرده لباس زنان پوشیده و اُمرا و سران سپاه را طلب نموده در بار عام داد
و چون سرداران و سایر سپاه این حال مشاهده نمودند هرمز را مطعون داشته دل‌های خود را از اخلاص هرمز برداشتند و به اتفاق بهرام چوبین به درگاه هرمز آمده وی‌را از سلطنت خلع نمودند و خسرو پرویز را بر تخت سلطنت مملکت عجم نشانیدند
چون این تجربه برداشته بودم به جهت اینکه مطعون سپاه نگردم امیر ایکوتیمور را طلب داشته مجلس آراستم و بار عام دادم و احوال و اشیایی که از الوس اروس‌خان غنیمت شده بود همه را جمع آورده به امیر ایکوتیمور و دیگر بهادران و سپاهیانی که همراه وی شمشیرها زده بودند انعام فرمودم
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
  • Zed.em
روزی که مملکت توران را مسخر ساختم و در تختگاه سمرقند بر سریر سلطنت جلوس نمودم به دوست و دشمن یکسان ملوک کردم اُمرای بدخشان و بعضی اُمرای قشونات از تُرک و تاجیک که به من بدی‌ها کرده و حیله‌ها برانگیخته و بر من شمشیرها کشیده بودند و از کردار ناپسند خود متوهم می‌بودند چون به من التجاء آوردند چندان احسان کردم که شرمنده‌ی عنایت و احسان من شدند و هرکس را رنجانیده بودم به احسان و انعام تلافی رنجش وی کردم و به مراتب لایق ایشان را امتیاز بخشیدم
لیکن بر اُمرای سلدوز و جته نفرین کردم که کابل‌شاهِ چنگیزی را که به امارت و خانی برداشته بودند و به وی عهد و دوستی و پیمان اخلاص بربستند چون خبر جلوس من بر تخت سلطنت به مسامع ایشان رسید نقض عهد کرده وی‌را به جهت خوش‌آمدِ من به قتل رسانیدند
و کسانی را که در مقام شکست درآمده بر من حسد بردند آن‌قدر به ایشان مروت و احسان کردم که شرمنده‌ی احسان من شده غرق عرق خجالت گشتند
و دوستان چون به من التجاء آوردند چون همیشه به رضای من کار کرده بودند ایشان‌را شریک دولت دانسته در عطای مال و اسباب مضایقه نکردم
و به تجربه به من رسیده که دوست صادق آن‌است که از دوست نرنجد و دشمن دشمن دوست باشد و اگر اُفتد در دادن جان مضایقه نکند چنانچه بعضی اُمرای من تا به جان همراهی من کردند و من هم در هیچ چیز به ایشان مضایقه نکردم
و به تجربه به من رسید که دشمن عاقل بهتر از دوست جاهل باشد چنانچه امیرحسین نبیره‌ی امیرقرغن از دوستان جاهل بود و آنچه در دوستی به من کرد هیچ دشمن در دشمنی نکند
امیرخداداد به من گفت که دشمن را چون لعل و جواهر نگاه‌دار و چون به سنگلاخی برسی چنانش بر سنگ زن که اثری از وی نماند
و نیز گفت که چون دشمن پناه آورد و زانو زند بر وی رحم کن و مروت نما چنانچه من به طوقتمش‌خان کردم چون به من پناه آورد مروت کردم
اگر دشمنِ مروت و احسان دیده دیگرباره بر سر دشمنی رود وی‌را به پروردگار بسپار
و دوست آن است که از دوست نرنجد و اگر برنجد عذرپذیر باشد
[...]
و کسانی که به آنها نیکی کردم و آنها به من بدی کردند ایشان‌را حرام‌زاده دانستم که قول رسول رب العالمین است که ولدالزنا از دنیا بیرون نرود تا به محسن خود بدی نکند
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
  • Zed.em
بنای نگارنده بر این بود که در این کتابچه مطلبی از دیگران نقل ننمایم ولی در کتابِ واقعاً ممتاز شادروان دکتر قاسم غنی یعنی 'بحث در آثار و افکار و احوال حافظ' شرحی دیده شده با نهایت دقت و اختصار حقیقت بزرگی را بیان می‌کند و دریغم آمد عین آن را اینجا نقل ننمایم . می‌نویسد :
"خواجه حافظ عمری شاهد و ناظر تبدلات و تحولات سیاسی و اجتماعی گوناگون بوده و ملاحظه کرده که هر روز یک‌دسته مردم ستمگر و بی‌قابلیت جانشین یک‌دسته مردم دیگر شبیه به خود می‌شوند و یک بدبختی تازه پیش آورده همشهریان او را دچار فقر و بینوایی و بدبختی ساخته‌اند . وی در این سال‌ها که به مرحله‌ی پیری و فرسودگی رسیده بود دیگر از اوضاع و احوال ناگوار به ستوه آمده و از تحمل آنهمه مصائب و مناظر دلخراش بی‌طاقت شده تمنای حکومت قادر و قاهری می‌کرده است . پس با این مقدمه می‌توان حدس زد که غزلی که در فاصله‌ی مرگ شاه شجاع (تنها مرد قوی و کاردانِ خاندان آلِ‌مظفر) در سنه‌ی ۷۸۶ و آمدن امیرتیمور به آذربایجان یعنی سال ۷۸۸ (یازده سال قبل از وفات خواجه حافظ در سنه ۷۹۲ هجری قمری) سروده است و با این بیت آغاز می‌گردد :
سینه مالامالِ درد است ای دریغا مرهمی // جان زِ تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
و سپس به این دو بیت می‌رسد :
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل // شاه تُرکان فارغ است از حال ما کو رُستمی
خیز تا خاطر بدان تُرک سمرقندی دهیم // کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
ملهم از چه مصائبی بوده است ."
آشنایی با حافظ ( محمدعلی جمالزاده )
  • Zed.em