تو ،
آنی که بر خود نوحه میکردی ،
و در آن واقعه نومید شده بودی !
من ،
آنم که در آن نومیدی ، دستت گرفتم ،
خلاصت کردم !
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
- ۰ نظر
- ۰۹ آذر ۰۳ ، ۱۳:۲۹
تو ،
آنی که بر خود نوحه میکردی ،
و در آن واقعه نومید شده بودی !
من ،
آنم که در آن نومیدی ، دستت گرفتم ،
خلاصت کردم !
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
هر فسادی که در عالم افتاد ،
از این افتاد :
یکی ، یکی را معتقد شد ، به تقلید !
یا منکر شد ، به تقلید ! ...
کِی روا باشد مقلد را مسلمان داشتن ؟! (ش۷۶)
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
ابعاد شخصیت جامع یا شرایط نیل به کمال بلوغ انسانی از نظر شمس عبارتند از ابعاد چهاردهگانهی زیر :
روانشناسی شمس تابع انسانسالاری اوست . انسان معیار ارزشها و خالق اعتبارها است . زشتی و زیبایی و نیکی و پلیدی که ما به چیزها نسبت میدهیم تابع از پندار ، پرتویی از فانوس خیال ، و انگیختهای از زمینهی عاطفی و ذهنی ماست ؛ این سوبژکتیویسم ، این تکیه بر اصالتدید ذات درک کننده ، این ذهنیگری عینیتهای خارجی ، بطور کلی یکی از میراثهای روانشناسی شرقی است که ما آنرا بویژه در عرفان انسانگرای ایران اسلامی ، پیوسته منعکس مییابیم . شاید به رساترین و درعینحال شاعرانهترین تعبیرها ، این مضمون را در یکی از رباعیهای منسوب به خیام بتوان یافت :
رویگردانی از متافیزیک ، اعراض از پژوهش در فراسوی انسان و طبیعت ، سرانجام ، گریز از خدا و انسانگرایی را در جهاننگریهای بزرگ ، از ویژگیهای آئین بودا بویژه شاخهی بودایی 'ذن' میدانند . درهرحال تصوف ایران ، چه از تصوف بودایی متأثر شده باشد و چه نشده باشد ، در آن نیز رگهها یا حتی امواجی از خداگریزی ، یا دستکم (اگر نه خداگریزی) بهطور مسلم اومانیسم ، هوموکراتی یا انسانگرایی و انسانسالاری با تأکید دیده میشود .
مقام انسان در اسلام مشخص است : عبودیت ، بندگیِ بیچون و چرا و تسلیم محض !
عاصی در اسلام اگر فرشته باشد ابلیس میشود ، و بهصورت آدمی اگر ابوالحکم باشد ابوجهل میگردد !
بشر پیش از اسلام ، در عصر جاهلی نیز در مقام بندگی بود ، عبد بود ! لیکن عبدالشمس ، عبدمناف ، عبدالعزی ، عبد بتها ، نیروها و مظاهر قدرتهای طبیعی بود ! و گهگاه نیز عبدالرحمن و عبدالله خوانده میشد .
[...]
لکن پس از سپری گشتن عصر طلایی رهبری راستین اسلامی و نفوذ عناصر فاسد در دستگاه خلافت اسلامی ، بزودی این مسائل برای مسلمانان مطرح گشت که :
جانشینان بهحق خداوند در زمین چهکسانی هستند ؟
چگونه آنان را باید شناخت ؟
بهنام خداوند و جانشین ، یا سایه و نمایندهی راستین او در زمین ، تسلیم محض چهکس باید بود ؟
و سرانجام عصیان علیه چهکسی عصیان علیه خداوند بهشمار خواهد رفت ؟
بدیهی است که هیأت حاکمهی وقت تمایلی نداشت که هرگز این پرسشها در ذهن کسی مطرح شود . و تردیدی در صحت و اصالت خلافت آنان در دلی راه یابد ! ...
[...]
نخستین و برترین شکاف که تا به امروز نیز ترمیم نیافته است در داخل حوزهی خلافت ، بلافاصله پس از قتل عثمان ، بزرگترین عصیان علیه تسلیم محض در برابر ارادهی خداوند (بهتعبیر معاویه) یا بزرگترین قبول دعوت حق علیه غصب جانشینی خداوند در زمین (بهتعبیر شیعه) رویداد : علی و معاویه رو در روی هم صف آراستند . دو تن خویشتن را مظهر ارادهی خداوند در زمین میدانستند . جهان اسلام با دو خلیفه ، یعنی با این مسأله روبرو شده بود که :
کدام غاصب و کدام برحق باید شمرده شود ؟
فرمان راستین کِراست و مظهر ارادهی خداوند کدامیک از آن دو توانند بود ؟
و تسلیم محض در برابر کدامیک از آن دو باید بود ؟
[...]
سوگمندانه ضرورت و زمان طرح و حل این مسأله ، با گذشت زمان سپری نگشته است . بلکه مسألهی تعیین رهبری در اسلام به زبان امروز ، همچنان یک مسألهی ایدئولوژیک ، یک مسألهی اساسی آرمانی برای هر مسلمان در هر لحظه از تاریخ است ! زیرا همچنانکه اشاره رفت مسلمانان باید بدانند که جانشین برحق خداوند در زمین کیست ؟ و او باید تسلیم چهکس بهنام خداوند باشد ؟ عصیان علیه چهکس عصیان علیه خداوند بهشمار میرود ؟
[...]
ماهیت نظام اسلامی یک نظام تئوکراتی است ، یک نظام خداسالاری است ! مردمان در آن ، در تحلیل نهایی نقش اطاعت ، نقش اجرایی را دارا هستند . در نظام اسلامی نقش داوری و قانونگذاری از آن خداوند است ، نه از آن انسان ! [...] تاریخ مذاهب اسلام ، درحقیقت بهیک معنی ، تاریخ ناموفق کوشش انسان برای یافتن راهحلی همهزمانی و همهمکانی ، برای تعیین تکلیف مسألهی جانشینی راستین خداوند در زمین و حق مطلق رهبریِ مردمان و حد تسلیم و عصیان انسانها است ! درحقیقت راز تفرقهی مسلمانان به هفتاد دو ملت ، بهگفتهی حافظ ، حقیقت نادیدگان افسانهپوی ، بازگوی تلاش همهگانی آنها برای یافتن یک راهحل نهایی برای مسألهی رهبری و کیفیت تسلیم بشر است . هر فرقه برای خود راهحلی اختیار کرده است که دیگر فرقهها آنرا گمراهی محض میپندارند !
[...]
در میان جنبشها ، در خلال تکاپوهای گوناگون برای یافتن یک راهحل اساسی ، بهخاطر مسألهی رهبری و پیروی ، فرماندهی و فرمانبرداری ، حکومت و اطاعت در جهان اسلامی ، از جمله رگههای تلاش گهگاهی ، از همان آغاز (البته نه همواره منظم و نه همواره منطقی اما پیوسته فزاینده) برای یک تغییر گرانیگاه ، تغییر نقطهیثِقل در نظام خداسالاری اسلامی ، بهطور آگاه یا ناآگاه دیده میشود : یعنی تکاپویی برای انتقال و تغییر پایگاه انسان از قلمرو عبودیت محض به عرصهی خودرهبری ، به خداهمسانی ، به انسانسالاری و حتی به انسانخدایی !
دریافت عاطفی ، بینش دلآگاهی و استنباط خردمندانهی این تحول این بود که : اگر فرد از قید تسلیم محض ، از قید عبودیت مطلق ، از قید لزوم فرمانگیری از فراسوی خویشتن رهایی یابد ، خود رهبر خویشتن و خود حاکم بر سرنوشت خویشتن گردد ، در آنصورت آیا اصولاً از بنبست خداسالاری خارج نمیشود ؟ و از قید معمای ناگشودنی شناخت جانشین راستین خداوند در زمین رهایی نمییابد ؟
درهرحال این یکنوع جستجو و تکاپو در تمدن اسلامی برای پاسخگویی به مسألهی رهبری انسان است ! و جای شگفتی نیست که گهگاه نیز به ارتداد ، به عصیان علیه نظام خداسالاری و به ضدیت با اسلام محکوم شده باشد !
تصوف ، البته نه همیشه و نه یکسره و نه همواره آشکارا ، لیکن بیش از هر نهضت دیگری ، بهویژه در موج نو و در مکتب عشق خود ، با این تغییر گرانیگاه در نظام خداسالاری اسلامی روی موافق نشان داده است . و حتی برای آن تودهای انبوه از شعارها ، تمثیلها ، آیات قرآن ، احادیث ، شعرها و حماسهها با تفسیر و تأویلهای ویژه فراهم آورده است .
تصوف در انسانگرایی خود ، عموماً با ظرافت عمل کرده است . لیکن در تاریخ آن از گزافهپویی و افراط نیز مبری نیست . با این وصف از هر قیام دیگری کمتر قربانی داده است .
[...]
تصوف با شهادت حسینابنمنصورحلاج در ۹۲۲ میلادی به فرمان المقتدر نوزدهمین خلیفهی عباسی ، نخستین قربانی مذهب انسانسالاری خویش را تقدیم داشته است . و نظام خلافت نیز دیگر (پس از آن) بهجای ملاطفت و مدارا ، تندی و خشونت را در برابر انسانسالاران درپیش گرفت !
[...]
قتل حلاج یک قتل نمایشی ، یک زهرچشمگیری آشکار و تصاعد خشونت است ، تا دیگر کسی یارای آن نکند که در برابر دستگاه خلافت دم از حقانیت بزند . قتل حلاج یک اعدام عادی نبوده است ، بلکه سراپا آکنده از هراس و خشم و کینهتوزی و انتقامجویی نظام فاسد بغداد بوده است . و این نیز گزارشی کوتاه از فاجعهی قتل کینهتوزانهی ابر شهید تصوف انسانسالاری ایران در برابر دستگاه ستمبارهی خلافت عباسی ، از هندوشاه نخجوانی :
"مقتدر بفرمود تا حلاج را هزار تازیانه بزدند تا باشد که بمیرد ، نمرد ! بعد از آن ، مُثله کردند و در آخر سرش ببریدند و تنش را بسوختند !" (تجارب۱۱۹)
حلاج بیشک یک انقلابی است . یک انسانسالار است . دادسِتان خلق است . یک صوفی عشق است ! احساس تعهد و التزام در برابر خلق میکند ، و از همینروی نیز خلق ، برخلاف دستگاه خلافت ، دوستش میداشتهاند . بههنگام محنت و اسارت نیز مشتاقانه به دیدارش میشتافتهاند . و همچنان از او کسب تکلیف و درخواست راهنمایی میکردهاند و حماسهها ، ماورای تهمتها و افتراها ، خاطرهی وی را بهعنوان مظهر پایمردی و پایداری برای همیشه زنده داشتهاند :
روابط انسانها اگر بر معیار و پایهی محبت استوار باشد ، رابطه از نوع عاطفی همراه با فداکاری و ایثار خواهد بود . اگر بر پایهی مصلحت قرار گیرد ، رابطهی پیمانی و بر اساس میثاق اجتماعی و برابری خواهد بود . و اگر بر قدرت متکی باشد ، رابطه ناچار استبدادی و اضطراری شده ، اسارتبار ، یکجانبه و استعماری خواهد بود . یعنی همواره یکطرف حاکم و دیگر طرف محکوم است .
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
تصوف از نظر اجتماعی سه مرحلهی اساسی را پیموده است :
تصوف پرهیز ، یا قهر !
تصوف عشق ، یا صلح !
تصوف پرخاش ، یا جنگ !
موج تصوف پرهیز یا زهد بویژه از دوران بنیامیه بالا گرفته است . هنگامیکه یکباره ، بطور یکپارچه ، بساط سادهی خلفای راشدین به بارگاه پُرتجمل اموی (بهتقلید از بیزانس) تبدیل گشت و اقتصاد چپاول برای پُر کردن خزینهی خلفای زرپرست دنیاگرا ، جایگزین نظام مردمگرای مالیِ اسلامی گردید ؛ درمیان انواع اعتراضها ، گروهی نیز راه زهد و پرهیز و خودداری از همکاری با یغماگران مال و جان مردم را درپیش گرفتند . اینان 'نُساک' یا زاهدان نخستین ، پیشگامان تصوف زهد و مردمگریزی و چلهنشینی بودند !
لیکن اندکاندک که فشار غارتگران فزونی یافت و 'اقتصاد چپاول' شیوهی حکومت آشنا و بیگانه گشت ، زمزمهی درس محبت و عشق نیز از خانقاهها ، و لزوم بازگشت به میان مردمان و ترمیم دلها بالا گرفت . عصر شمس بویژه عصر تصوف عشق است . جوهر منطقالطیر عطار آموزش عشق و اتحاد است . سیمرغ رمزوارهی وحدتملی در مدینهی فاضلهی عرفان اجتماعی ایران است که نتیجهی ترکیب و سنتز وحدت مرغان پراکنده است ! و مرغان در منطقالطیر ، هریک مظهری از انسانهای جدا از یکدیگر بهشمار میروند !
شمس زمزمهی تصوف مردمگرا ، تصوف عشق و عرفان اجتماعی را از زاویهی خانقاه بونجیب ، عبدالقاهر سهروردی ، (احیاناً همو که به سعدی بر فراز آب مقامات مردی و مردانگی آموخته است) آغاز میکند . سعدی نیز به عرفان اجتماعی ، به ترک زاویهنشینی و گوشهگیری ، به موج نو در تصوف میپیوندد . وی از مرشد شهاب خود آموخته است که :
در جمع بدبین مباش !
و آنگاه همین درس را بههنگام کمال بلوغ و پختگی خویش ، به زیباترین بیانها در عصر نیاز خلق به دستگیر و راهنما از زبان صاحبدلی که از خانقاه (در اینجا کنایهای از تصوف پرهیز) به مدرسه (رمزوارهای برای تلاش مردمگرایانهی موج نو در تصوف) پیوسته است برای ما بازگو میکند :
صاحبدلی به مدرسه آمد ، از خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم :
میان عابد و عالم چه فرق بود ؟! تا اختیار کردی از آن این فریق را ؟!
گفت :
آن گلیم خویش بهدر میبَرد ز موج ، وین جهد میکند که رهاند غریق را ! (گلستان ۳۰/۲)
تصوف در عصر صفوی وارد مرحلهی موج پرخاش خود میشود . تا جاییکه بیشترِ لشکریان شاهاسماعیل را صوفیان و درویشان تشکیل میدهند و نخستین دولت سراسری ایران ، بعد از عرب ، در حقیقت از خانقاه صفیالدین اردبیلی ، صوفی بزرگ سرچشمه میگیرد .
در هرحال شمس از سفیران و راهبران بزرگ تصوف عشق (تصوف مردمگرا ، عرفان اجتماعی) در عصر جدایی انسانها و پریشانی ضابطهها است . یکی از علل ناسازگاری و پرخاشگری شمس را نیز ، نسبت به صوفیان و درویشان زمان خویش ، در همین نقد او از تصوف زهد و گوشهگیری و تبلیغ موج نو در تصوف عشق باید جستجو نمود ...
[...]
مولوی به تصوف عشق ، به سماع و رقص و به پایکوبی و شورافکنی ، برای چه روی میآورد ؟ مولوی خود آگاهانه آنرا ترک زهد ، ترک خودگرایی و بهسبب مردمگرایی اعلام میدارد :
"تا غایت ، بندگیها میکنم ... میکوشم و میخروشم تا مگر اصحاب خود را بهجمالی ، و کمالی ، و حالی توانم رسانیدن !" (افلاکی ۴/۳)
شعر ، موسیقی و رقص در تصوف عشق ، وسیله است نه هدف ! وسیلهی تلطیف عواطف ، سبب کاهش خشونتها است . کار ابزار همگراییها ، آشناییها و دوستیها ، چارهجویی جداییها و درمان تنهاییها است . ...
[...]
تصوف عشق باید با یأسها و هراسها پیکار کند . از اینرو به شور ، به هیجان ، به شادی و به پایکوبیهای دستهجمعی نیازمند است . پس سماع را فریضهی مذهب خویش میشناسد . (ش۲۵۱) و با مخدرات مانند حشیش که از شور و هیجان میکاهد و میل به انزوا و گوشهگیری (صفت برجستهی تصوف پرهیز) را هرچهبیشتر در آدمی دامن میزند به شدت دشمنی ورزد . (ش۲۵۰و۲۹۲)
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
تنهات یافتم !
هریکی به چیزی مشغول ، و بدان خوشدل و خرسند :
بعضی روحی بودند ، به روح خود مشغول بودند
بعضی به عقل خود ، بعضی به نفس خود
تو را بیکس یافتم
همه یاران رفتند بهسوی مطلوبات خود
تنهات رها کردند
من یار بییارانم (ش۲۲۱)
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
عبید یازده فضیلت متروک عصر خویش : حکمت ، شجاعت ، عفت ، عدالت ، سخاوت ، حلم ، حیا ، وفا ، صدق ، رحمت و شفقت را که اینک بهصورت رذیلت درآمدهاند و خود اسباب زحمت و دست و پا گیر شدهاند ، نخست به تفصیل بیان میدارد و آنگاه اضداد آنها (رذیلتهای گذشته) را بهعنوان فضیلتهای برگزیدهی اشراف زمان ، معرفی مینماید !
دربارهی آنچه که مربوط به بحث کنونی ما است ، دربارهی وداع با راستی و رویکرد به دروغ مصلحتآمیز در جهان روابط اضطراری ، چنین مینگارد :
"صدق آن باشد که [آدمی] با یاران دل راست کند ، تا خلاف واقع بر زبان او جاری نشود "°
'صدق' همانند وفا ، رحمت و شفقت ، از دیدکاه عبید دیگر از زمرهی فضائل متروک و حتی 'رذائل زمانه' بهشمار میرود . عبید دراینباره اظهار میدارد که :
"اصحابنا میفرمایند که :
- این اخلاق بهغایت مکرر و مجّوف (درونتهی) است . هر بیچارهای که به یکی از این اخلاق ردّیه مبتلا گردد مدتالعمر خائب و خاسر باشد و بر هیچ مرادی ظفر ننماید .
خود روشن است که صاحب حیا از همه نعمتها محروم باشد ! ...
اما صدق ، بزرگان ما میفرمایند که :
این خُلق ، ارذل (پستترین) خصایل است . چه مادهی خصومت و زیانزدگی صدق است ! هرکس نهج صدق ورزد ، پیش هیچکس عزتی نیابد !
مرد باید که تا تواند پیش مخدومان و دوستان خوشآمد و دروغ و سخن به ریا گوید . و "صدقالامیر" (حق با امیر است ، امیر درست گوید ، بجای صدقالله) را کار فرماید . هرچه بر مزاج مردم راست آید ، آن در لفظ آرد ، مثلاً اگر بزرگی در نیمهشب گوید که :
اینک نماز پیشین است !
در حال پیش جهد ، و گوید که :
راست فرمودی ، امروز بهغایت آفتاب گرم است !
ور تأکید آن سوگند به مصحف و سهطلاق زن یاد کند ! ...
[...]
بزرگان از اینجهت گفتهاند :
"دروغ مصلحتآمیز ، به از راست فتنهانگیز !"
و کدام دلیل از این روشنتر که اگر صادقالقول صد گواهی راست ادا کند ، از او منت ندارند بلکه بهجان برنجند و در تکذیب او تأویلات برانگیزند . و اگر بیدیانتی گواهی به دروغ دهد ، صد نوع بدو رشوت دهند و به انواع رعایت کنند تا آن گواهی بدهد . چنانچه امروز در بلاد اسلام چندینهزار آدمی از قضات و مشایخ و فقها و عدول و اتباع ایشانرا مایهی معاش از این وجه است . میگویند :
°عبید زاکانی : کلیات ، بهاهتمام عباس اقبال ، انتشارات اقبال ، تهران ۱۳۳۴ ، رسالهی اخلاق الاشراف ص۳۲
شمس آگاهانه معتقد است که همهچیز را برای همهکس نمیتواند گفت ، و نیز نباید گفت . واکنش تودههای بیتفاهم ، اگر متعصب باشند 'تکفیر' است و اگر لاابالی و بیتعصب باشند 'نیشخند' و 'تحقیر' است . (ش۵۹) از اینروی سرانجام پس از همه گقتهای خود ، تأکید میکند که سخن بیش از این نیارم گفتن . تنها "ثلثی گفته شد ."(ش۱۶۶)
به پندار شمس ، خود را باید پنهان ساخت . مردمان را باید سخت آزمود ، آنگاه به حریم شخصی خویشتن اجازهی ورودشان داد ! لکن آیا این آزمایش کاری آسان است ؟!
شمس ، خود آنرا کاری بس دشوار میداند . تا جائیکه که میگوید :
"شناخت این قوم مشکلتر است از شناخت حق !"(ش۲۲۵)
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
اخلاق ناصری [نوشتهی خواجه نصیرالدین طوسی] در سه مقاله تنظیم شده است . فصل پنجم از مقالهی سوم آن "در سیاست خدم و آداب اتباع ملوک" نگاشته شده ، جالب است که در این بخش خواجه نصیر بارها به سخنان ابنمقفع (۷۵۹ م) و نوشتههای اخلاقی و سیاسی او ، بهویژه کتابهای آداب - ادباصغیر و ادبالکبیر - او استناد میجوید . ابنمقفع مترجم کلیله و دمنه ، خداینامه و سیرالملوک یا سیرت ملوک فرس و دیگر کتابها است که همه بر پایهی روابط اضطراری هیأت حاکمه و طبقات مردم ایران پیش از اسلام تدوین یافته است ، و همه با یک هدف :
آموزش تمکین بی چون و چرا ، در جهان روابط اضطراری ، تزریق همسانسازی با استبداد ، اعانت به ظالم و پرهیز از درگیری با خودکامهگان .
[...]
جلوگیری از رشد عزتنفس ، ممانعت از ریشهگیری مناعت طبع ، فراداشت سد در راه شکوفایی استقلال شخصیت .
تشویق چاپلوسی ، بلهقربان بلهقربان گفتن پروری ، پرورش گلهای از بزهای اخوش ، تکثیر تودههای بردهصفت ، فراسازی آدمکهایی کلیشهای ، مجسمههایی کوکی ، تابع ، فاقد اراده ، رقصندگان به هر ساز ، آلات فعل ، و وسیلهی اجرای مقاصد ! ایجاد سیاهیلشکر از بازیگران نقش مردگان در صحنهی زندگان ... زندگان دلمرده ، مردگان زندهنما و سایههای آدمها !
وهمه ؟!
به بهانهی مصلحت موقت بینوایان در ادامهی یک زندگی ننگبار ، و کامروایی جاوید زورمندان در شرایطی دلخواه به بهای تباهی همهچیز دیگران .
و پیآمد ؟!
رشد سرطانی انبوهی از دوزیستان ، شخصیتهای دوپاره ، از هم شکافته ، وجدانهای پریشان ، انسانهای از خود بیگانه ، خودباخته ، دوگو ، دو رو ، حتی در زمرهی روشناندیشترین روشنفکران !
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
شادروان عباس اقبال -بدون بیان فنی دربارهی یاسابخشی نوین مغول ، بهجهانی آشفته و بیاعتقاد به یاسای [قوانین] خود- از پیآمدهای سودمند حملهی مغول به ایران ، اینچنین یاد میکند :
"استیلای مغول ، بعد از خرابی و قتل و غارت و تنزل تمدن اسلامی و انحطاط ادبیات فارسی ... اثرات بالنسبه خوبی نیز کرده است که ما در اینجا فقط به ذکر فهرستی از آنها اکتفا میکنیم ...:
شمس بُتشکن است . هیچ بُتی را دربست و برای همیشه نمیپذیرد . حتی با همهی خودستاییها و خودبرتر بینیهای خویش ، به خویشتن خویش نیز رحم نمیکند . شمس خویشتن را نیز نفی میکند . رومن رولان (۱۹۴۴-۱۸۶۸) در تفسیر موسیقی واگنر بهخاطر روشنداشت کیفیت ویژهی رابطهی نیچه با واگنر مینویسد :
"به نیچهی بینوا میاندیشم که جنونی داشت تا هر آنچه را که پرستیده بود نابود کند . و همیشه نشانهای از انحطاط را که در خود او وجود داشت ، در دیگران بجوید "°
این جنون یا 'نبوغ انهدام خدایان خودگزیده' را ما بهفراوانی و شدت نزد شمس نیز مییابیم . ...
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
°رومن رولان : واگنر ، برلیوز ، موزار -ص۱۱۹
در عصر شمس با همه بدنامی خلافت عباسی ، روح بغداد کم و بیش ، همهجا در قلمرو خلافت شرقی حکمفرما بوده است ...
اگر بخواهیم نفوذ بغداد ، نظام خلیفهسالاری و تقدس مقام خلافت را ، نه تنها در جهان اسلام ، بلکه فقط در ایران آن روزگار که عموماً نیز بیشتر زمزمهی مخالفت با بغداد از آن برمیخواسته ... درنظر مجسم داریم ، کافی است به مرثیهی سعدی در قتل المستعصم ، ۱۱ سال پس از غیبت شمس ، در سال ۱۲۵۸ م نظر افکنیم .
سعدی این مرثیه را در حیات مستعصم یا به هنگام قدرت و شکوه دستگاه خلافت نسروده است که تصور رود قصد تملق داشته . یا چشمداشت صله ، پاداش ، مقام یا کسب افتخاری به شیوهی خوشایندگویان سوداگر و مدیحهسرایان آزمند آنرا سروده باشد ! بلکه برعکس سرایش این مرثیه که به احتمال قوی سعدی در انتشار آن نیز سعی وافی مبذول داشته ، برای سعدی بسیار هم گران تمام شده . تا جائیکه شهرت دارد بهخاطر این مرثیه بهفرمان خواجه نصیر ، وزیر هلاکو ، سعدی ۴۶ ساله را در آنزمان بهچوب بستهاند .
در هر حال سعدی بهگفتهی خود ، آنرا از روی مسلمانی و معرفت ، از سوز دل و تأثر و سوگ عمیق ایمانی دربارهی سقوط خلافت ... سروده است . ...
سوگچامهی سعدی در قتل مستعصم بالغ بر ۲۸ بیت است و در اینجا تنها به نقل ابیاتی چند از آن اکتفا میشود :
شمس میان سالهای ۱۲۴۲ تا ۱۲۴۷ میلادی ، بهطور مسلم ، پنجسال از ایام نهایی زندگانی خود را در دورهی واپسین خلیفهی نگونفرجام عباسی ، مستعصم ، سپری ساخته است .
مستعصم (زندگی ۱۱۲۵۸-۱۲۱۲) خلیفهای است که باید در برابر مغول ایستادگی کند و همهی خرابکاریهای نیاکان خویش را بهنیکی جبران نماید و از سقوط یک تمدن لغزان پیشگیری جوید !
گویی سرنوشت ، ارادهی ضد اراده در تاریخ ، میخواسته نیشخند خود را بهگاه سقوط بغداد در وجود مستعصم ، بهکمال مسخرهگی و ناچیزی رساند !
[...]
... هلاکو به مترجم خود میگوید : "به او بگویید که تو چه مردی ، و چه عقل و تدبیر داری ... که نه لشکری جمع کردی تا جهت تو جنگ کنند ، و نه با ما بهطریق انقیاد و تلطف درآمدی ، همچنانکه دیگر ملوک ؟! عاقلان زر و نقره و جواهر از برای مساعدت دوستان و دفع دشمنان دارند . و تو هیچکدام نکردی ؟!" (تجاربالسلف ۳۵۷)
و پس از این خلیفهی بخت برگشته را در لای نمد میپیچند و آنقدر مالشش میدهند تا جان میسپارد !
مرگ فجیع مستعصم و سقوط خلافت ۵۲۴ سالهی بنیعباس (۱۲۵۷-۷۴۹ م) احساسات تند و متضادی را در جهان اسلام ، بهویژه در ایران دامن زده است .
دوپارگی وجدان سیاسی ، یا تضاد میان ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم ، استقلالجویی ملی و وحدتجویی اسلامی ، ایراندوستی و بغدادگرایی و نیز تنازع میان تشیع و تسنن یکی از مهمترین مشکلات عاطفی و کشمکشهای سیاسی ایران عصر شمس بوده است . این تنازع همچنان یکی از مهمترین علل ناتوانی ایران در مقابله با مغول بهشمار میرود . زیرا زمینهی وحدت اندیشه و اتحاد عمل در این سامان بسیار اندک بوده است .
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
مشهور است که حسن صباح (مرگ ۱۱۲۴ م) بهیاری حشیش ... از دستپروردگان ویژهی خویش یک گارد فدایی پدید آورده بود . فدائیان حسن صباح به سبب پناهگاه اسماعیلیان (قلعهی الموت) فدائیان الموت [نامیده میشدند و] بهخاطر انتساب به استعمال حشیش حشاشین یا حشیشیون ؛ و با برچسب مخالفان بهعنوان ملاحده (خدا نشناسان) خوانده شدهاند . عنوان حشاشین بهصورت اساسین (assassin) ظاهراً نخستینبار ازطریق سفرنامهی مارکوپلو (۱۳۲۴-۱۲۵۰ م) جهانگرد ایتالیایی که خود در حدود ۱۲۲۷ م از ایران گذشته است ، به زبانهای اروپایی راه یافته ، و بهصورت فعل ، بهمعنی کشتن ، قتل سیاسی یا ترور مورد استفاده قرار گرفته و میگیرد .
فدائیان در آغاز نیرویی انقلابی با تکیه بر تشیع اسماعیلی ، هوادار خلفای فاطمی مصر (دورهی خلافت ۱۱۷۱-۹۰۹ م) ، ضد استعمار بغداد و اُمرای دستنشاندهی آن در ایران بودند . لیکن یکصدسال بعد ، با ۱۸۰ درجه انحراف ، تا حد آلت اجرای مقاصد سوء خلیفهی بغداد ، برای خفه کردن هر نوع صدای اعتراض سقوط نمودند . عیناً همانند مافیا که نخست بر اثر فشار استعمار فرانسه بهصورت یک جنبش زیرزمینی و نهضت مقاومت ملی ، با نفوذ بیگانه در ایتالیا میجنگیدند ، لیکن بعدها خود بهصورت سندیکایی از جنایتکاران ، گنگسترهای خطرناک و مزدورانی آدمکش در سراسر ایتالیا و سیسیل درآمده و از آنجا نیز در آمریکا نفوذ کردند ؛ فدائیان نیز با بیاعتنایی نسبت به هدف انقلابی خویش ، اندکاندک وسیلهی استقرار حکومت وحشت در میان مردم ایران شدند . هیچکس را یارای آن نبود که سخنی برخلاف آنان بهزبان آورد و از کیفر مرگ ایشان جان بهسلامت بدر برد !
در عصر شمس ، از ایدوئولوژی و آرمانگرایی فداییان ، از جهاد آنان بهخاطر تحقق آرمان خویشتن ، از پیکار نخستین ایشان با ناحق بهخاطر استقرار حق و عدالت ، دیگر جز نامی بیش بر جای نمانده بود ! 'حق' برای فدائیان الموت دیگر تنها بهصورت 'حق زور' و 'حق اسلحه' مسخ شده بود ! دیگر برای آنها لزومی نداشت که دیگران به آرمان ایشان از صمیم قلب اعتقاد ورزند ، بلکه تنها کافی بود که در برابر آنها تسلیم شوند و سکوت کنند .
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
... سیمانگاری عصر شمس بستر زایش و گاهوارهی پرورش اندیشهی او را بهدست میدهد . چراییهای نیهیلیسم ، بیهودهبینیها ، نفیها ، بتشکنیها ، طرد توسلجوییها به غیر خود تا حتی رویگردانی از متافیزیک و ماوراءالطبیعه در مکتب شمس ، همه واکنش ذهن نقاد او نسبت به عصر خویشتن است .
[...]
شمس شاهد دفع پلیدی با پاکی ، زشتی با زیبایی و بدی با نیکی نیست . بلکه او شاهد اندوهبار دفع فاسد به افسد و بد با بدتر است ! در جهان شمس اگر خلیفه فاسد است و خوارزمشاه به آن بهانه (فساد خلیفه) و عدم صلاحیت بغداد به فرمانروایی بر جهان اسلام ، بدانسوی لشگر میکشد ، تنها از پی بهانه میگردد . سخنی بر حق به زبان و اندیشهای باطل در دل نهان دارد . او خود سوگمندانه شایستهتر از خلیفه نیست ، بلکه از وی گرسنهتر است ، و احیاناً آزی سیریناپذیرتر از او دارد !
جهان شمس جهان اختلافها و تضادها است . او به هر طرف مینگرد تضاد - تضاد طبقات ، تضاد افراد ، تضاد اقوام و حتی تضاد میان همکیشان و پیروان یک دین - میبیند . جنگ از میان هفتاد و دو ملت نیز سر فرا برده است . فرمانروایان بیتوجه به قحط و گرسنگی زیردستان ، به ناله و شکوهی آنان با پوزخند مینگرند (ش ۵۵). توانگران مدعی اسلام از همهچیز برخوردارند و مردان راستین در گرسنگی و تنگدستی بهسر میبرند (ش ۱۹۴). مالکان بزرگ مردمان را آنچنان از سر راه خود میرانند که گویی کوی و برزن و شاهراههای عمومی را نیز به قباله گرفتهاند (ش ۱۱۲)! دنیاپرستان بر کنار شالیزارهای شخصی خویش به تفریح ، بیاعتنا به انبوه بینوایان ، میوههای نوبر میخورند ، درحالیکه خیلی از آوارگان بیپناه در جستجوی معیشت و فعلهگی روزها در دشتها و صحراها ، بدون آنکه از تلاش بیهودهی خود نتیجهی ارزنده بهدست آورند ، به گرسنگی ره میسپرند (ش ۱۱۲). توانگران خودپسند ، از کارگرانی که نیروی جسمانی خود را برای بیگاری عرضه میدارند ، همانند دامها ، فربهترین و نیرومندترینشان را برمیگزینند ، و ضعیفانشان را همچنان بیکار و گرسنه رها میکنند ! شمس خود این دست طرد شدن را به جرم ضعف بنیه ، در حال گرسنگی ، بر سینهی خویش احساس کرده است (ش ۱۱۲)!
در جهان شمس بهنظر میرسد که همه اسیر ظاهرها و قالبها شدهاند . ...
[...]
شمس در آغاز حملهی مغول به ایران (۶۱۶هجری- ۱۲۱۹میلادی) بالغ بر سی و پنج سال داشته است . ... شمس فرزند یک عصر اهریمنی است . ...
اقتصاد جهان شمس ، از طرفی اقتصاد تورم ، اقتصاد ورشکستگی ، اقتصاد فلاکت ، اقتصاد تنگدستی و گرسنگی و از طرفی دیگر اقتصاد استثمار ، اقتصاد بهرهکشی بیسابقه ، اقتصاد احتکار و بیخبری بیشرمانهی توانگران و فرمانروایان از محرومیت و فغان درماندگی و فقر بینوایان است ! (ش ۵۵).
کوتاه سخن ، فرهنگ عصر شمس ، فرهنگی درون تهی است . فرهنگی مفلوک است . فرهنگی زبون از پاسخگویی به مسائل اساسی خود ، فرهنگی غافل از روا داشت کام ، نسبت به نیازمندیهای راستین خویش است . فرهنگی ارتجاعی است ، گذشته ستا است . از آینده و حال بیگانه است . فرهنگی نشخوارگر است ، نشخوارگرِ پسماندههای هضمناپذیر کهن . فرهنگ تکرار مکررات ، فرهنگ قالبها و کلیشهها است ! فرهنگ ارزشهای مسخ شده ، حقیقتهای قلب شده ، بهگفتهی عبید زاکانی ، فرهنگ مذهبهای ناسخ و منسوخ وارونه است ! فرهنگ لفاظی و سوفسطاییگری است . فرهنگی ناشکوفا ، فرهنگی عقیم و نارسا است . فرهنگی فرتوت و آفل است . ...
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
شمس با افسوسی انگیخته از تجربیاتی تلخ ، اعتراف میکند که :
۱. "راست نتوانم گفتن ، که من راستی آغاز کردم ، مرا بیرون کردندی !" (ش ۹۰)
۲. "تو را یک سخن بگویم : این مردمان به 'نفاق' خوشدل میشوند ، و به 'راستی' غمگین !
او راگفتم : مرد بزرگی و در عصر یگانهای ! خوشدل شد و دست من گرفت و گفت :
مشتاق [تو] بودم و مقصر بودم !
و پارسال با او راستی گفتم ، خصم من شد ، و دشمن شد . عجب نیست این ؟!
با مردمان به نفاق میباید زیست ، تا در میان ایشان با خوشی باشی ! راستی آغاز کردی ، به کوه و بیابان باید رفت !" (مقالات ۶۱)
[...]
سخن شمس ، تنها آئینهی شخصیت او نیست ، بلکه همچنان شاهد سقوط جهان و گواه انحطاط زمان او است !
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )
... تقلید در نظر او بهمراتب از نفاق اضطراری بدتر است . فسادها بیشتر از تقلید سرچشمه میگیرند . زیرا تقلید یعنی خود نبودن ، یعنی خود فروختن ، یعنی کورکورانه سرسپردن ! تقلید یعنی بردگی ، یعنی گوسفند صفتی ، یعنی تأیید استعمار ، یعنی تشویق استثمار ، یعنی زورگو پروری و اعانت به ظالم !
از اینروی ، هر فسادی که در جامعه پدید آید ، منشاء آنرا کم و بیش ، بهگمان شمس در تقلید باید جستجو نمود ! و از نظر شمس ، تقلید تقلید است ، دیگر چه الگوی آن کفر (ایمان ناراستین) و چه ایمان (باورداشت راستین) باشد ! موضوع تقلید هرچه باشد نمیتواند آب پاکی بر سر تقلید فرو ریزد و از پلیدی آن بکاهد (ش ۱۹۰) . شمس در نفی تقلید تا آنجا پیش میرود که میپرسد :
" کی روا باشد مقلد را مسلمان داشتن ؟" [یا دانستن ؟] (ش ۱۹۰)
و آنگاه در مورد خود تأکید میکند که وی هرگز مقلد نبوده است ، بلکه همواره جستجوگری مشکلپسند ، انعطافناپذیر و برخویشتن سختگیر بهشمار میرفته است (۲-آ ش ۵۷،۵۸،۷۱) :
"این داعی مقلد نباشد ! ... بسیار درویشان عزیز دیدم ، و خدمت ایشان دریافتم و فرق میان صادق و کاذب هم از روی قول ، و هم از روی حرکات معلوم شده . تا سخت پسندیده و گزیده نباشد ، دل این ضعیف به هر جا فرود نیاید ، و این مرغ هر دانه را برنگیرد !" (ش ۹۳)
خطِ سوم _دربارهی شخصیت ، سخنان و اندیشهی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )