aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جواد مشکور» ثبت شده است

نام این شاه در کتیبه‌های هخامنشی داریواوش Dârayavaush ، به بابلی دریاووش ، به مصری آنتریوش یا تاریوش ، در تورات داریوش است و در متون یونانی داریوس Dareios آمده است .
داریوش پسر ویشتاسب بود ، و به‌قول هرودوت در زمان کوروش و پس از او ویشتاسب والی پارس بود ، در روزگار داریوش والی پارت و باختر گردید . داریوش در ۵۲۱ ق.م به‌تخت نشست . وی در آغازِ کار با مشکلات بزرگی مواجه شد ، اوضاع کشور به‌قدری آشفته بود که جز اراده‌ی آهنین او کسی به‌رفع آنها قادر نبود .
چون گئوماتای مغ مردم را از پرداخت مالیات و دادن سرباز معاف کرده بود ، خزانه‌ی دولت تهی و ارتش از هم پاشیده بود و بیشتر ایالات سر به شورش برداشته و دعوی خودمختاری می‌کردند . شورش عیلام از خوزستان آغاز شد ، بعد به بابل سرایت کرد ، پس از آن ماد ، پارت ، ارمنستان ، گرگان و غیره شوریدند . در پارس نیز طغیان‌هایی پیدا شد . ما شرح این شورش‌ها را از زبان خود داریوش در کتیبه‌ی بیستون می‌آوریم :
"داریوش‌شاه گوید : پس از آنکه من گئوماتای مغ را کشتم آترینه‌ نامی در خوزستان بر من یاغی شد و گفت : من پادشاه خوزستانم ، بعد در بابل مردی به‌نام نی‌دین‌توبل بر من خروج کرد و گفت : من بخت‌النصر پسر نبونیدم . من لشکری به شوش فرستادم و آترینه را گرفته نزد من آوردند او را کشتم پس خود به‌سوی بابل رفتم نی‌دین‌توبل در آن‌سوی دجله بود و کشتی‌هایی داشت ، من لشکر خود را دو قسمت کرده قسمتی را بر شترها و قسمتی را بر اسب سوار کردم ، به‌یاری اهورامزدا از دجله گذشتم نی‌دین‌توبل را شکست دادم و از آنجا به بابل رفتم و آن شهر را پس از محاصره بگرفتم و نی‌دین‌توبل را اسیر کرده و در بابل کشتم . زمانی که من در بابل بودم این ایالات از من برگشتند : پارس ، خوزستان ، ماد ، آسور ، مصر ، پارت (خراسان) ، مرو ، ثته‌گوش ، سکائیه . در پارس مردی بود مرتیه‌‌ نام بر من یاغی شد ، و به مردم خوزستان گفت : من ایمانیس شاه خوزستانم ، من به‌سوی خوزستان رفتم ، مردم خوزستان از ترس من مرتیه را که شاه آنان بود گرفته کشتند . فرورتیش‌ نام مادی یاغی شد . گفت : که من خشتریت هستم (یعنی من شاه هستم) از دودمان هوخشتر ، و خود را شاه ماد خوانده لشکری به‌سرداری ویدرنه‌ی پارسی به ماد فرستادم ، تا شورش ارمنستان را بخواباند و سه‌بار شورش را فرو نشاند . او در ارمنستان ماند تا من وارد ماد شوم . پس از آن وئومیسه‌ نام پارسی را فرستادم به‌ ارمنستان و او شورشیان را شکست داد . باز شورش شد ، وئومیسه ماند تا من وارد ماد شوم . پس از آن من از بابل به ماد رفتم و فرورتیش که خود را شاه ماد می‌خواند به جنگ من آمد و شکست خورده به ری گریخت ، او را دستگیر کرده نزد من آوردند ؛ گوش و بینی و زبان او را بریده و چشم‌هایش را درآوردم و او را به‌همدان برده به دار زدم . و نیز چیتره‌تخمه ساگارتی که خود را شاه ساگارت و از دودمان هوخشتره می‌خواند ، گرفته نزد من آوردند ، او را در آربل به دار کشیدم . پارت و گرگان بر من شوریدند و به طرف فرورتیش رفتند . ویشتاسب پدر من در پارت با لشکری که به‌سوی او فرستاده بودم شورشیان را شکست داد . در مرو مردم به سرداری فراد از اهل آن شهر بر من شوریدند ، لشکری که فرستادم او را شکست داد ؛ وهی‌یزداته نامی از اهالی فارس بار دوم بر من یاغی شد و گفت من بردیا پسر کوروشم ، ارته‌وردیا نام پارسی را به‌جنگ او فرستادم و او را شکست داده به‌فرمان من در پارس به‌دار زدند ، پس از آن رخج از آن من گردید . زمانیکه در پارس و ماد بودم بارِ دوم در بابل شورشی رخ داد ، مردی آرخا نام ارمنی که خود را بخت‌النصر پسر نبونید می‌خواند بر من یاغی شد ، من وینده‌فرنه‌ی مادی را به‌جنگ او فرستادم و او بابل را گرفت ، آرخا به‌دستور من در بابل به‌دار آویخته شد .
این است آنچه من کردم به‌فضل اهورامزدا ، از زمانیکه شاه شدم نوزده جنگ کردم و نُه‌ شاه را گرفتم ." اینجا داریوش نام‌های پادشاهان نُه‌گانه را با تمثال آنها در بیستون آورده است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
این واقعه را داریوش بزرگ در کتیبه‌ی بیستون چنین بیان می‌کند :
"داریوش‌شاه گوید : این است آنچه من کرده‌ام ، پس از آنکه شاه شدم . کمبوجیه‌⁰نامی پسر کوروش از دودمان ما را ، که پیش از این شاه بود ، برادری بود بردیا نام ، از یک مادر و پدر . بعد کمبوجیه بردیا را کشت و مردم نمی‌دانستند او کشته شده ، پس از آن کمبوجیه به مصر رفت . دل مردم از او برگشت . اخبار دروغ در پارس و ماد و دیگر کشورها منتشر شد . پس از آن مغی گائوماتا نام در چهاردهم ماه ویخن برخاست ، مردم را فریب داد که من بردیا پسر کوروش برادر کمبوجیه هستم ، تمام مردم بر کمبوجیه شوریدند . پارس و ماد و دیگر ایالت‌ها به‌سوی او رفتند . پس او در روز نهم ماه گرمه‌پد به‌تخت نشست . پس از آن کمبوجیه به‌دست خود کشته شد . کسی از پارس یا خانواده‌ی ماد پیدا نشد که این پادشاهی را از گئوماتای مغ بازستاند . مردم از او می‌ترسیدند ، زیرا کسانیکه بردیا را می‌شناختند می‌کشت . کسی جرأت نمی‌کرد چیزی درباره‌ی گئوماتای مغ بگوید . تا آنکه من آمدم به‌یاری اهورامزدا ، در دهم ماه باغدیش با عده‌ی قلیلی ، گئوماتا و همراهانش را در قلعه‌ی سی‌که‌یه‌هواتیش که در بلوک‌نیسایه‌ی ماد است ، کشتم و سلطنتی را که از دودمان ما بیرون رفته بود برقرار کردم . و معابدی را که گئوماتای مغ ویران کرده بود برای مردم ساختم ."
مورخان رومی نوشته‌اند گئوماتا پس از نشستن بر تخت از بیم آنکه مبادا کسی او را بشناسد با خویشان و کسان خود قطع رابطه کرد و کسی را به‌خویش راه نمی‌داد ، و برای جلب قلوب مردم مالیات را از ایشان برداشت . این طرز رفتار باعث بدگمانی پارسیان شد ، و رؤسای هفت خانواده‌ی نجیب پارسی ، که بی‌اجازه حق ورود به کاخ شاهی را داشتند توسط یکی از زنان گئوماتا که دختر هوتانه یکی از رؤسای هفت‌خانواده‌ی مزبور بود ، کشف گردید که این شخص بردیا نیست و سابقاً گوشش را هم بریده‌اند ، پس از آن با داریوش هم‌سوگند شده و به‌کاخ او درآمدند ، داریوش خود را با یکی از همراهان به‌اندرون رسانده مغ را بکشت .
کتزیاس مورخ یونانی نام این مغ را اسپنته‌داته (اسفندیار) نوشته است که به معنی داده‌ی مقدسات می‌باشد . یوستی خاورشناس معروف آلمانی عقیده دارد که این خبر درست است و گئوماتا باید لقب او باشد .
داریوش چنانکه دیدیم در کتیبه‌ی خود نوشته که گئوماتا معابد را خراب کرد ، و من از نو آنها را تعمیر کردم . از این عبارت ، یوستی نتیجه می‌گیرد که مغِ یاغی ، زرتشتیِ متعصبی بوده است ؛ چون در کیش زرتشتی ساختن معابد ممنوع است امر به تخریب معابد داده بود . به‌قول هرودوت روز کشتن گئوماتا بزرگ‌ترین عید دولتی پارسی‌ها است . آنان در آن‌روز هر مغی را یافتند کشتند و اگر شب فرا نرسیده بود پارسیها همه‌ی مغ‌ها را کشته بودند ! هرودوت آن روز را ماگافونی Mogophoni نامیده ، که به معنی مغ‌کشی است و گوید در این روز مغ‌ها از خانه‌ی خود بیرون نمی‌آیند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰کوروش از کاساندان دختر فرنس‌پس که از خاندان هخامنشی بود دو پسر داشت : کمبوجیه (در تلفظ اروپایی کامبیز) که بزرگ‌تر و ولیعهد بود و حکومت بابل را داشت و پسر کوچک‌تر که در کتیبه‌ی بیستون نامش بردیا آمده است که در زمان پدرش حکومت برخی از ولایات شرقی ایران مانند خوارزم ، باختر ، پارت و کرمان را داشت . چون کمبوجیه می‌دانست که بردیا در میان مردم محبوب‌تر از او است پس از آنکه به شاهی رسید دستور داد در نهان او را بکشند . کمبوجیه این راز را تنها به داریوش گفته بود که در لشکرکشی به مصر با او همسفر بود .
کمبوجیه از کودکی مصروع بود و چهارسال پس از فتح مصر بواسطه‌ی عدم پیشرفت او در لشکرکشی به ناپاتاوآمون ، دیوانگی او عود کرد و سفاکی‌هایی از خود بروز داد . ازجمله خواهر خود رکسانا که زن او نیز بود بکشت و ۱۲ تن از همراهان خویش را زنده‌به‌گور کرد ، به گاو مقدس آپیس زخمی‌ زد که باعث هلاکت آن حیوان گردید ، به‌قدری در مصر سفاکی و اعمالی خالی از رویه کرد که مصریان از ایرانیان متنفر شدند .
کمبوجیه در ۵۲۳ ق.م فرمانروایی برای مصر برگزید و خود به‌سوی ایران رهسپار شد . در شام شنید که مغی از مردم ماد خود را بردیا پسر کوروش خوانده و به‌تخت ایران نشسته و مردم هم او را پذیرفته‌اند ، چون او می‌دانست که بردیا را در نهان کشته است ولی نمی‌توانست این مطلب را ابراز کند ، در حال تأثر در اکباتانا ، که نام شهری در شام نزدیک کوه کرمل (غیر از همدان قدیم) بود ، زخمی به خود زد و در اثر آن درگذشت . (۵۲۲ ق.م)
  • Zed.em
سوره‌ی الکهف :
"و از تو ای رسول سؤال از ذوالقرنین می‌کنند پاسخ ده که من به‌زودی حکایت او را به شما تذکر خواهم داد (۸۳) ما او را در زمین تمکن و قدرت بخشیدیم و از هر چیزی رشته‌ای به دست او دادیم (۸۴) او هم از آن رشته و وسیله‌ی حق پیروی کرده (۸۵) تا هنگامی که ذوالقرنین به مغرب رسید ، جایی که خورشید را چنین می‌یافت که در چشمه‌ی آب تیره‌ای رخ نهان می‌کند و آنجا قومی را یافت ، که ما به ذوالقرنین دستور دادیم که درباره‌ی این قوم یا قهر و عذاب یا لطف و رحمت به‌جای آور (۸۶) ذوالقرنین به آن قوم گفت : اما هرکس از شما ظلم و ستم کرده او را به کیفر خواهم رسانید و سپس هم که به‌سوی خدا بازگردد ، خدا او را به عذابی بسیار سخت کیفر خواهد کرد (۸۷) و اما هرکس به خدا ایمان آورد و نیکوکردار شد ، نیکوترین اجر خواهد یافت و هم ما امر را بر او سهل و آسان گیریم (۸۸) باز با همان وسایل و اسباب تعقیب کرد (۸۹) تا آنکه به مشرق زمین رسید ، آنجا قومی را یافت که ما میان آنها و آفتاب ساتری قرار ندادیم (۹۰) همچنین بود و البته ما از احوال آن کاملاً باخبر بودیم (۹۱) باز از جنوب به سمت شمال سفر را ادامه داد و با وسایل تعقیب کرد (۹۲) تا رسید میان دو سد ، آنجا قومی را یافت که سخنی فهم نمی‌کردند (۹۳) آنان گفتند ای ذوالقرنین یأجوج و مأجوج فساد و خونریزی و وحشی‌گری بسیار می‌کنند ، آیا چنانکه ما خرج آن را به‌عهده گیریم سدی میان ما و آنها می‌بندی ؟ که ما از شر آنان آسوده گردیم (۹۴) ذوالقرنین گفت : تمکن و ثروتی که خدا به من عطا فرموده از هزینه‌ی شما بهتر است اما شما با من به‌قوّت بازو کمک کنید تا سدی محکم برای شما بسازم که به‌کلی مانع دستبرد آنها شود (۹۵) و گفت قطعات آهن بیاورید . آنگاه دستور داد که زمین را تا به آب بکنند و از عمق زمین تا مساوی دو کوه ، از سنگ و آهن دیواری بسازند و سپس آتش افروخته تا آهن گداخته شود ، آنگاه مس گداخته بر آن آهن و سنگ ریختند (۹۶) از آن پس آن قوم نه هرگز بر شکستن آن سد و نه بر بالای آن شدن و رخنه در آن توانایی یافتند (۹۷) ذوالقرنین گفت : که این از لطف و رحمت خدای من است و آنگاه که وعده‌ی خدا فرا رسد آن سد را متلاشی و پاره‌پاره گرداند ، البته وعده‌ی خدا محقق و راست خواهد بود (۹۸) و روز آن وعده که فرا رسد همه‌ی خلایق محشر چون موج ، مضطرب و سرگردان باشند و نفخه‌ی صور دمیده شود و همه‌ی خلایق در صحرای قیامت جمع آیند (۹۹) و دوزخ را آشکار به کافران بنمائیم (۱۰۰)" [مترجم مهدی الهی قمشه‌ای]
¤¤¤
در قرآن مجید در سوره‌ی کهف آیاتی راجع به ذوالقرنین آمده که مفسران را در تفسیر آن اختلاف است . بعضی او را پادشاهی در یمن و اغلب او را با شخصیت اسکندر مقدونی تطبیق کرده‌اند . مطالبی را که اغلب مفسران در آن متفقند آن است که پرسش راجع به ذوالقرنین را از پیغمبر اسلام ، یهودیان کردند . مرحوم مولانا ابوالکلام آزاد وزیر فرهنگ هند که از بزرگان عالم اسلام به‌شمار می‌رفت راجع به این مسأله تتبعات عمیقه کرده و نتیجه‌ی مطالعات خود را در مجله‌ی ثقافةالهند (فرهنگ هند) که در کشور هندوستان به‌عربی منتشر می‌شود ، طی سه‌شماره آورده ، و عقیده دارد که : ذوالقرنین مذکور در قرآن مراد کوروش کبیر است . چون کلمه‌ی ذوالقرنین در تورات آمده ، و یهود این سؤال را از پیغمبر اسلام کرده‌اند تا او از جواب بازماند و بگویند که آن حضرت از کتاب تورات اطلاعی ندارد . در تورات کلمه‌ی ذوالقرنین به عبرانی "لوقرانیم" ذکر شده که به معنی قوچ دوشاخ است . در فصل هشتم کتاب دانیال چنین آمده است :
"در سال سوم سلطنت بلشصر در خواب دیدم که نزدیک نهر اولا هستم ، و قوچی در برابر آن نهر ایستاده و دو شاخ داشت . یکی از شاخ‌ها از دیگری بلندتر بود ، و آن قوچ را به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ‌زنان دیدم و هیچ حیوانی دربرابرش مقاومت نتوانستی کرد . در این‌حال متوجه شدم که یک بزکوهی که شاخی درمیان چشمان داشت از طرف مغرب درحالیکه زمین را با شاخ خود می‌کند پیش آمد . با قوچ دوشاخ بجنگید و بر او غالب آمد ."
دانیال در پایان همین فصل در تعبیر این خواب می‌گوید : 
"مراد من از قوچ دوشاخ اتحاد دولت ماد و پارس است . اما مراد از بزکوهی تک‌شاخ ، که بعد از قوچ پیدا شد ، کشور یونان است که ایران هخامنشی را منقرض ساخت ." 
این رؤیا یا پیشگویی یهود از قوچ دوشاخ اشاره به ظهور کوروش است که با اتحاد پارس و ماد که به‌مثابه‌ی دو شاخِ او بود عالم متمدن آن روز را تسخیر کرد و یهود را نجات بخشید ، از این‌رو یهودیان در پیشگویی خویش از کوروش تعبیر به قوچ دوشاخ کرده که در عربی ذوالقرنین می‌شود و مراد از بز تک‌شاخ نیز اسکندر مقدونی است که سلسله‌ی هخامنشی ایران را منقرض ساخت .
بنا به تحقیق علما ، کتاب دانیال را یهود بعد از سقوط بابل و حتی پس از شکست ایران به دست اسکندر نوشته‌اند . رؤیاها و پیشگویی‌های آن‌را بعداً ساخته و به‌زمان قبل از سقوط بابل نسبت داده‌اند تا خوانندگان گمان کنند که این پیشگویی‌ها در قدیم شده تا اعتقادشان به دین یهود بیشتر شود . ممکن است که مجسمه‌ی منسوب به فروهر کوروش در پاسارگاد که نزدیک دخمه‌ی او است و بر خرابه‌های قصر او قرار دارد ، و بصورت مردی بالدار با دو شاخِ افقی و تاج مشعل‌وار بر سر به نظر می‌رسد ، در جعل این رؤیا دخالت کلی داشته باشد که از دیدن آن احبار یهود (ملاهای یهود) به‌اختراع این پیشگویی پس از مرگ کوروش پرداخته باشند .
اما ذوالقرنین که در قرآن تعریف او رفته بیشتر با کوروش مطابق است . زیرا قرآن او را مردی خداشناس و نیکوکار معرفی کرده و هیچگاه با اسکندر مقدونی که بت‌پرست و بدکار بوده قابل مقایسه نیست .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
پس از تسخیر شامات و فلسطین کوروش به ایران بازگشت و در مشرق به جنگ‌هایی پرداخت . شرح‌حال وی در این وقایع تاریک است . این قوم که کوروش با آنان جنگ کرد سکاها بودند که در پشت سیحون می‌زیستند . هرودوت آنان را ماساژت Massagéte یعنی ماهی‌خواران و کتزیاس دربیک‌ها Derbiks و بروس داهه‌ها Daha می‌نامید . به روایت استرابون هر سه‌ی این اقوام از سکاها بودند و آنان به‌ترتیب از گرگان به‌طرف شمال می‌زیستند . اول داهه‌ها بعد دربیک‌ها (در خوارزم) بعد ماساژت‌ها در قسمت شمالی‌تر می‌زیستند . به‌قول هرودوت پادشاهِ ماساژت‌ها زنی به نام تومیریس Tomyris بود .
کوروش او را خواستگاری کرد ، ملکه چون می‌دانست مقصود از گرفتن او تسخیر کشورش است پاسخ توهین‌آمیزی به کوروش داد . جنگ درگرفت و پسر ملکه اسیر شد و خود را کشت ، کوروش زخم برداشت و مرد . ملکه به تلافی خون پسر امر کرد که سرِ او را در خیکی پُر از خون بیاندازند ، و به سرِ بُریده‌ی کوروش خطاب کرد و گفت : تو که از خون خوردن سیر نمی‌شدی ، از این خون آنقدر بخور تا سیر شوی .
مرگ کوروش را طبق مدارکی که در دست است ، در ۵۲۹ ق.م می‌دانند . بنابراین مدت پادشاهی او از زمان تسخیر همدان تا آن تاریخ ۲۲ سال بود . نعش او را به پاسارگاد بردند و به دخمه سپردند . مقبره‌ی او تا این زمان در آنجا برپا است و به قبر مادر سلیمان مشهور است !
درباره‌ی کوروش - این پادشاه در آغاز شاهِ ولایت کوچکی بود ، در اثر اراده و همت به شاهنشاهیِ کشور عظیمی که از شمال به کوه‌های قفقاز ، دریای خزر و سیحون ، از مغرب به هلس‌پونت (داردانل) و بحرالجزایر ، از جنوب به عربستان ، دریای عمان و خلیج‌فارس و از مشرق به سند می‌رسید ؛ نائل آمد . چنین شاهنشاهی عظیمی تا آنگاه در جهان دیده نشده بود . وی با قدرت و شوکتی که به دست آورد برخلاف پادشاهان کشورهای پیش از خود ، چون آسور و بابل ، درباره‌ی مغلوبین بسیار رئوف و مهربان بود . تعصب مذهبی نداشت و همه‌ی مذاهب در پیش وی محترم بود . هیچگاه جانب عدل و تدبیر را از دست نمی‌داد . به‌غارت و کشتار مردم نمی‌پرداخت ، نجات‌دهنده‌ی مظلومان بود و دوست و دشمن به فضل او معترف بودند . حکم او در همه‌جا روان بود . به‌قول گزنفون : "او سطوت و رعب خود را به‌تمام ، روی زمین انتشار داد بطوریکه همه را مات و مبهوت ساخت . حتی یک نفر جرأت نداشت از حکم او سرپیچی کند . نیز توانست دل‌های مردمان و قلوب ملل را طوری فریفته‌ی خود سازد که همه می‌خواستند جز اراده‌ی او کسی بر آنها حکومت نکند ." کنت‌گوبینو مورخ و سیاستمدار قرن ۱۹ درباره‌ی کوروش می‌نویسد : "او هیچگاه نظیر خود را در این جهان نداشته ، او یک مسیح بود ، مردی که درباره‌اش تقدیر مقدر داشته بود که باید برتر از دیگران باشد ."
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
کوروش با حرم خود ، با جلال و شکوه وارد بابل گشت ، موافق هر دو روایت [طبق روایات هرودوت و منابع یهودی] در شهر خونریزی نشد بلکه کوروش با کمال مهربانی با اهالی رفتار کرد . کوروش در معبد بزرگ بابل موافق مراسم بابلی‌ها تاج‌گذاری کرد ، دست‌های بلمردوک خدای بابل را گرفت و به مذهب بابلی‌ها نهایت احترام را به‌جای آورد ، و قلوب اهالی را به‌خود جذب کرد . اینک بیانیه‌ی کوروش را که روی استوانه‌ای از گِل پخته شده به‌طول ۴۵ سانتی‌متر ، به خط و زبان بابلی نوشته و در حفریات بابل پیدا شده ، و از قدیمی‌ترین کتیبه‌های شاهان ایران است ، در اینجا یاد می‌کنیم :
"منم کوروش ، شاه جهان ، شاه بزرگِ قَوی‌ شوکت ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد ، شاه چهار کشور ، پسر کمبوجیه شاه بزرگ ، شاه شهرِ انشان (انزان) نوه‌ی کوروش شاه بزرگ ، شاه انشان از پشت چئینس‌پیش شاه بزرگ ، شاه شهر انشان شاخه‌ی سلطنت ابدی که خاندانش مورد مهر بل و نبو (خدایان بابل) می‌باشد و حکمرانیش به دل آنها نزدیک است ؛ هنگامی‌که من بی‌جنگ و ستیز به تین‌تیر Tintir (بابل) با شادی مردم در کاخ پادشاهان بر تخت شاهی نشستم ، مردوک خداوندگار بزرگ دل‌های مردم نجیب بابل را به سوی من متوجه کرد ، زیرا من همه روزه در فکر پرستش او بودم . لشکر بزرگ من به آرامی به بابل درآمد . من نگذاشتم دشمنی به سومر و اکد پای گذارد . اوضاع داخلی بابل و امکنه‌ی مقدسه‌ی آن دل مرا تکان داد . و اهالی بابل با اجرای مقاصد خود کامیاب شده ، از دست مردمان بی‌دین رستند . من از خرابی خانه‌های آنان جلوگیری کردم ، و نگذاشتم مردم از هستی ساقط شوند . مردوک خداوندگار بزرگ از کارهای من شاد شد ، وقتیکه از ته دل با مسرت ، الوهیت بلندمرتبه‌ی او را تجلیل می‌کردم ، به من که کوروش هستم و او را تعظیم می‌کنم ، به پسر کمبوجیه ، و تمام لشکر من ، از راه عنایت برکات خود را نازل کرد . پادشاهانی که در همه‌ی کشورهای جهان در کاخ‌های خود نشسته‌اند ، از دریای بالا تا دریای پایین ... و پادشاهان عرب که در خیمه‌ها زندگی می‌کنند ، همه باج سنگین خود را آورده و در بابل پای مرا بوسیدند ، از ... تا آسور و شوش و آگاده اشنوناک ، زامبان و متورنو ، وری با ولایات گوتی‌ها و شهرهایی که در آنسوی دجله و از قدیم بنا شده ، خدایانی را که در اینجا زندگی می‌کردند به جاهای مزبور برگرداندند تا در همانجا علی‌الابد مقیم باشند ، و خدایان سومر و اکد را که نبونید به بابل آورده ، باعث خشم خدایان شده بود به امر مردوک ، خداوندگار بزرگ بی‌آسیب ، به قصرهای آنان موسوم به شادی دل برگردانیدم ، از خدایانیکه که به شهرهای خود به دست من برگشته‌اند خواستارم که همه‌روزه در پیشگاه بل و نبو طول عمر مرا بخواهند ، و نظر عنایت به من دارند و به آقای من مردوک بگویند کوروش‌شاه که تو را تعظیم می‌کند ، و پسر او کمبوجیه ..."
باری نبونید شاه بابل محبوس شد و کوروش در کمال آزادمنشی با وی رفتار کرد . و در سال ۵۳۸ ق.م که او درگذشت عزای ملی اعلام شد ، خود کوروش هم در آن شرکت کرد . پس از تسخیر بابل تمام ممالکی که مطیع آن دولت بودند ، منجمله فلسطین و فنیقیه ، به‌تصرف کوروش درآمدند و وی برای هرکدام حاکم جداگانه معین کرد .
کوروش و یهود - از کارهای کوروش نجات قوم یهود از بابل بود . این قوم از زمان نبوکدنصر (بخت‌نصر) ۵۸۵ تا ۵۳۸ ق.م در اسارت بابلی‌ها بودند . پس از نجات ایشان کوروش به آنان اجازه داد که به اورشلیم بازگشته و به آبادی آن شهر به‌پردازند ‌. یهودیان در سال ۵۳۷ ق.م به‌شماره‌ی ۴۰۰۰۰ نفر ، تحت قیادت زور بابل ، با ظروف زرین و سیمین که بابلی‌ها از اورشلیم به غارت آورده بودند ، به امر کوروش از بابل به ارض‌موعود بازگشتند .
کوروش در این راه مساعدت‌های فراوان به آنها کرد . این جوانمردی کوروش باعث شد که نام او به تجلیل و تعظیم در تورات یاد شده به او لقب مسیح و مرد خدا داده شود . اینک بعضی از نوشته‌های تورات راجع به کوروش را در اینجا نقل می‌کنیم :
"خداوند به مسیح خویش یعنی کوروش می‌گوید : من دست راست او را گرفتم تا به‌حضور وی امت‌ها را مغلوب سازم کمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها را بر روی وی باز کنم . و دروازه‌ها بر روی او دیگر بسته نشود . چنین می‌گوید یهوه به کوروش که من پیش روی تو خواهم خرامید جای‌های ناهموار را هموار خواهم ساخت درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم برید و گنج‌های تاریک و خزائن مخفی را به تو خواهم بخشید . تا بدانی که من یهوه خدای اسرائیل‌ام و تو را به اسمت خواندم هنگامیکه مرا نشناختی به نامت خواندم و ملقب ساختم منم یهوه و نیست غیر از من خدایی . من کمر تو را بستم هنگامیکه مرا نشناختی تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که غیر از من احدی نیست ." (کتاب اشعیا باب چهل‌وپنج)
فرمان کوروش راجع به بنای اورشلیم و برگشت یهود بدان شهر در تورات چنین آمده :
"کوروش پادشاه پارس می‌فرماید : یهوه خدای آسمان‌ها جمیع ممالک زمین را به من داد و مرا فرموده است که خانه‌ای برای او در اورشلیم که در یهود است بنا کنیم . پس کیست از شما از تمامی قوم که او که خدایش با وی باشد به اورشلیم که در یهود است برود خانه‌ی یهوه که خدای اسرائیل و خدای حقیقی است در اورشلیم بنا کند و هرکه باقی مانده باشد در هر مکان از جای‌هایی که در آنها غریب می‌باشد اهل آنجا او را به زر و سیم و به اموال چهارپایان علاوه‌بر هدایای تبرّعی برای خانه‌ی خدا که در اورشلیم است اعانت کند ." (کتاب عزرا باب‌ اول)
در این فرمان از عبارتِ "خدای بنی‌اسرائیل خدای حقیقی است" استنباط می‌شود که در آنزمان هم کوروش و هم پارس‌ها بین مذهب بنی‌اسرائیل و کلدانیان تفاوت می‌گذاشتند ، به همین‌جهت خدای اسرائیل را کوروش خدای حقیقی گفته است .
پس از فرمان مذکور فرمانی دیگر به این مضمون صادر شد که : "معبدی را که بخت‌نصر خراب کرده تعمیر کنند و وجهی که لازم است از خزانه‌ی دولت داده شود ." ظروف زرین و سیمین را که بخت‌نصر از بیت‌المقدس به‌غارت آورده بود ، به یهود مسترد شد ، ۴۲۰۰۰ مرد و زن آزاده و ۷۰۰۰ برده از یهودیان به اورشلیم روانه شدند . ولی به‌زودی بین آنان اختلاف شدیدی در ساختن معبد اورشلیم افتاد ، بطوریکه باعث نگرانی کوروش گردید . سرانجام او مجبور شد که فرمان خود را پس از سه‌سال متوقف سازد تا بین قوم یهود رفع اختلاف شود .
بنابر روایت تورات شش‌بصر در آنزمان حاکم فلسطین بود . او را که نسبتش به داوود نبی می‌رسید ، یهودی‌ها با اجازه‌ی کوروش به‌حکومت انتخاب کرده بودند ، وی تابع ساتراپ ایرانی در ماوراءالنهر اردن بود .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
کوروش پس از تسخیر لیدیه ، فریگی‌ها ، میسی‌ها و دیگر طوایف آسیای صغیر را مطیع خود کرد .
به‌قول هرودوت ، در این هنگام ائولیان‌ها [از اقوام مهاجرِ یونانی‌تبار ، ساکن در آسیای صغیر] سفیری نزد کوروش فرستاده تقاضا کردند که کوروش با آنان مانند پادشاه لیدیه رفتار کند ، یعنی به امور داخلی ایشان دخالت نکند . کوروش جواب مستقیمی نداد و این مثل را برای سفیر ایشان آورد : 
"نِی‌زنی به دریا نزدیک شد ، و دید ماهی‌های قشنگ در آب شنا می‌کنند . پیش خود گفت اگر من نِی بزنم یقیناً این ماهی‌ها به خشکی خواهند آمد . بعد نشست و چندان‌که نِی زد دید ماهی‌ها به خشکی نیامدند . پس توری برداشته به دریا افکند ، ماهیان بسیاری به دام افتادند . هنگامی‌که ماهی‌ها در تور می‌جستند و می‌افتادند ، نِی‌زن آنها را گفت : حالا بیهوده می‌رقصید ، می‌بایست وقتی من نِی می‌زدم رقصیده باشید ."
هرودوت این مثل را چنین تعبیر می‌کند که : کوروش خواست به آنان بفهماند که فرصت را از دست داده‌اند ، چه آنگاه که پیش از تسخیر سارد به آنان تکلیف اتحاد کرده بود نپذیرفتند .
از مستعمرات یونانی ، کوروش فقط با اهالی میلت قرارداد کرزوس [پادشاه مخلوع لیدیه] را تجدید کرد . در این هنگام یونانیان و ائولیان‌ها سفیری به اسپارت فرستاده و از آن کشور در برابر کوروش تقاضای کمک کردند . اسپارتیان به جای فرستادن کمک سفیری نزد کوروش به سارد اعزام کردند . سفیر از طرف اسپارت به شاه ایران گفت : برحذر باشد از اینکه مستعمرات یونانی را بیازارد ، چه اسپارت تحمل چنین رفتاری را نخواهد کرد . کوروش روی به یک یونانی که ملتزم رکاب او بود کرده پرسید : لاسه‌دمونی‌ها (اسپارت‌ها) کیستند و عده‌شان چیست که به این گستاخی سخن درشت می‌گویند ؟ یونانیان آن قوم را به کوروش معرفی کردند . پس کوروش روی به سفیر اسپارت کرده ، گفت : 
"از مردمی که در شهرهایشان جای مخصوص دارند ، در آنجا گرد آیند تا به سوگند یکدیگر را فریب دهند ، من هیچگاه تشویش ندارم . اگر زنده ماندم چنان کنم که این مردم به‌جای اینکه در امور یونانی‌ها دخالت کنند از کار خودشان صحبت نمایند ."
پس کوروش جزایر یونانی از قبیل لس‌بوس Lesbos ، خیوس Chios و غیره را تحت تسلط درآورد و پس از آن ممالک آسیای صغیر چون : فریگیه و کیلیکیه را مطیع کرد . فقط کشور کوهستانی لیکیه مقاومت کرد . تسخیر آن‌را هم به سرداری ایرانی محول کرد و خود به ایران مهاجرت نمود ، بطوریکه در ۴۵۴ ق‌.م همه‌ی آسیای صغیر زیر سلطه‌ی پارسیها بود .
به قول هرودوت : کوروش مردی از مردم لیدیه را به نام پاک‌تیاس Paktyas به امیری لیدیه برگزید و بعد کرزوس را به همراه خود به ایران برد . ولی دیری نگذشت که پاکتیاس چون سر کوروش را دور دید دعوی استقلال کرد . چون ثروت کرزوس را کوروش به او سپرده بود ، وی مردم سواحل را با این پول همراه کرد و لشکری ترتیب داد و به سارد رفته ، حاکم ایرانی آنجا را که تابال نام داشت در محاصره گرفت . چون این خبر به کوروش رسید ، به کرزوس که همراه او بود گفت : آیا بهتر نیست که لیدی‌ها را برده کنم ؟ تا حال من با آنان چنان رفتار کردم که [انگار] شخصی پدری را بکشد اما با اطفال او با مهربانی رفتار کند ، چه تو را که برای آنها پدر خوبی بودی از پادشاهی انداختم ولی شهر را به اهالی واگذاردم . کرزوس گفت : رسولی به سارد بفرست و بفرمای که لیدی‌ها اسلحه برندارند ، و در زیر ردا قبایی بپوشند ، کفش‌های بلند به پا کنند ، و اطفال خود را به نواختن موسیقی و اشتغال به تجارت عادت دهند . به زودی خواهی دید مردان لیدی زنانی خواهند بود که خیال تو از شورش آنان آسوده خواهد شد . کوروش رأی او را بپسندید ؛ باری کوروش لشکری فرستاد و نظم و امنیت را در لیدیه برقرار کرد . پاکتیاس دستگیر شد و به مجازات رسید .
کوروش قسمت غربی آسیای صغیر را به دو ایالت تقسیم کرد ؛ کرسی یکی را سارد ، و کرسی دیگر را داسکلیون ، و در همه‌ی آنها پادگان گذاشت . او برای هر شهرِ یونانی فرمانداری جداگانه برگزید تا با هم متحد نشوند . چون یونانیانِ شهر فوسه Phoceé آزادی خود را از دست دادند به سوی جنوب فرانسه‌ی امروزی رفته ، شهری در آنجا بنا کردند که بعدها موسوم به مارسی گردید . دیودور سیسیلی می‌گوید : کوروش هارپاگ (وزیر سابق ایختوویکو) را والی ولایت ساحلی کرد ، یونانیانِ آسیا سفرایی نزد او فرستادند تا با کوروش عهد مودت بندند . هارپاگ گفت من با شما چنان کنم که وقتی با من کردند ، و این مثل را آورد :
"روزی از پدری خواستم که دخترش را به من به‌زنی بدهد ، او چون من را شایسته‌ی دامادی خود نمی‌دانست دخترش را به توانگرتر از من وعده داد . ولی پس از چندی چون دید من مورد عنایت شاه قرار گرفته‌ام ، خواست او را به من دهد ؛ گفتم که دخترش را می‌پذیرم ولی مانند زن غیرعقدی ، اکنون شما یونانی‌ها هم در چنین وضعی هستید ، زیرا وقتی که کوروش اتحاد با شما را طالب بود پیشنهاد او را رد کردید ، حالا که اقبال با او شده می‌خواهید دوستی او را به دست آورید . اگر می‌خواهید تحت حمایت پارسی‌ها باشید ، باید مانند بندگان مطیع شوید ."
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
کم‌کم کوروش در پارس نیرویی گرد آورد و برآن شد که بر شاه ماد خروج کند . نبونید پادشاه بابل این واقعه را چنین می‌نویسد : "شاه ماد لشکر خود را گرد آورد و به‌قصد کوروش پادشاه انشان (یا انزان) بیرون رفت . لیکن لشکر ایخ‌توویکو⁰ بر او شوریده و او را گرفته ، به کوروش تسلیم کردند . کوروش به طرف همدان یعنی پایتخت ماد رفت و سیم و زر و ثروت همدان را تصاحب کرد . و غنایمی را که به دست آورده بود به انزان برد ."
بنابراین به قول نبونید ، کوروش آنگاه که بر ایختوویکو خروج کرد پادشاه انزان بود و نیز بنابرآن لوحه‌ی بابلی ، جنگ کوروش با ایختوویکو سه سال طول کشید تا همدان در ۵۵۰ ق.م به دست کوروش افتاد . موافق گفته‌ی نبونید ، کوروش پیش از فتح همدان ۸ سال پادشاهی انزان را داشت . کوروش پیشنهاد اتحاد با نبونید پادشاه بابل را که بر اثر تصرف حران از طرف ایختوویکو به این فکر افتاده بود ، پذیرفت . ایختوویکو از این اتحاد بر ضد خود آگاه شد . جنگ بین وی و کوروش درگرفت ، ایختوویکو شکست خورد و کوروش شاهنشاه ایران شد .
به روایت هرودوت ، چون کوروش در پارس خروج کرد ، ایختوویکو نخست لشکری به مقابل کوروش فرستاد و او را شکست داد ، ولی کوروش مأیوس نشد و دوباره نیرویی گرد آورد و بر پادشاه ماد قیام کرد . ایختوویکو لشکری به سرداری هارپاگ مزبور ، به سرکوبی کوروش فرستاد . هارپاگ چون از شاهِ ماد کین در دل داشت به کوروش پیوست . و گروهی از سران ماد نیز به کوروش پیوستند . ایختوویکو ناچار خود با لشکری به پارس آمد ، در نزدیکی پاسارگاد جنگی روی داد که شاه ماد دستگیر گشت و به کرمان تبعید شد . سلسله‌ی ماد بَرافتاد و کوروش شاهنشاه ایران گشت .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰نام این پادشاه را هرودوت آستیاگس ، و کتزیاس آستی‌گاس نوشته ؛ نبونید شاه بابل ایخ‌توویکو نویسانده و بعضی آژیدهاک نوشته‌اند . وی پس از مرگ هوخشتره به‌جای پدر به تخت نشست . او برای آن پدر فرزند خلفی نبود و روزگار خویش را به خوش‌گذرانی و بوالهوسی می‌گذرانید . دربار خود را به تقلید از دربار آشور با تجمل کرد . پادشاهی طولانی او تا اواخر بدون جنگ و جدال ، در عیش و عشرت گذشت . مردم از او راضی نبودند ، و به محض آنکه کوروش هخامنشی از پارس بر او قیام کرد ، مادها وی را رها کرده و به کوروش پیوستند . در نتیجه دولت ماد در ۵۵۰ ق.م بَرافتاد و ضمیمه‌ی دولت پارس شد .
گویند که ایختوویکو می‌خواست حران را ، که معبد سین Sin رب‌النوع ماه در آنجا بود ، از بابل منتزع کند . از این‌رو نبونید با پادشاه پارس (کوروش دوم) بر ضد او متحد شد .
  • Zed.em
دیوکس به‌یونانی Diokes بنیان‌گذار پادشاهی ماد (۷۰۸-۶۵۵ ق.م) ؛ هرودوت نوشته که دولت ماد را دیوکس‌نام‌فرااورتس [؟♧] بنیان گذارد ، ظاهراً دیوکس تلفظ یونانی دیاکو است . وی درآغاز مردی دهقان بود و چون رفتار و کرداری نیک داشت ، مردم در کارها و اختلافات خود به‌وی رجوع می‌کردند ، و او را در بین خویش به‌داوری برمی‌گزیدند ، و وی از رویِ داد و نیکی درمیان آنان قضاوت می‌کرد . پس از چندی به‌عذر آنکه نمی‌تواند به کارهای خود برسد از دادرسی در میان همشهری‌های خود کناره گرفت و درنتیجه دزدی و ستم و ناامنی فراوان شد ، ناچار مردم گرد آمدند و او را به‌پادشاهی خود برگزیدند . وی نخستین کاری که کرد نگهبانانی برای خویش اختیار نمود و همدان را پایتخت خود ساخت .
نام همدان در کتیبه‌های آسوری آمدانه Amadâna و در کتیبه‌های هخامنشی Hagmatana و در تاریخ هرودوت و مأخذ یونانی آگباتان و اکباتان آمده است . و آن در کوهپایه‌ی الوند واقع است . مکان آن برای پایتخت شدن کمال مناسبت را داشته ، زیرا مشرف بر راهی بود که به‌ بابل و آشور می‌رفته است . معنی شهر همدان را محل اجماع نوشته‌اند ولی به عقیده‌ی نگارنده چون در کتیبه‌های آسوری نام آن شهر آمدانه آمده ، این اسم بایستی مشتق از کلمه‌ی ماد باشد ، زیرا چنانکه در پیش گذشت آسوریان قوم ماد را آمادای ذکر کرده‌اند و این تصریح دلالت دارد که نام آن قوم را در آن زمان آمادا می‌گفتند و چون پسوند 'آن' در زبان فارسی و زبان‌های ایرانی علامت ادات‌مکان است و در آخر اغلب شهرهای ایران وجود دارد ، از این‌رو آمادانا به معنی محل مادها و جایی است که مادها در آن زندگی می‌کردند . کلمه‌ی ماد در زمان ساسانیان مبدل به مای شد ، در قرون اسلامی آن‌را ماه می‌گفتند ، مانند : ماه‌نهاوند ، ماه‌کوفه و ماه‌بصره . در ایران غربی امکنه‌هایی وجود دارد که نامشان با مار ترکیب شده ، مانند : مارآباد . بعضی گویند که مار همان ماد است . ویکتور لانگلوا Victor Langloi که نوشته‌های مورخان ارمنی را گرد‌آورده ، گوید : مادی را به ارمنی مار گویند . و اعقاب آژی‌دهاک آخرین پادشاه ماد را به ارمنی ویشتابازونک Vishtabasunac یعنی اژدهازادگان می‌گفتند ، و به زبان پهلوی به همدان اهمدان می‌گفتند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

♧فرااورتس اسم پسر دیاکو و جانشین او ، از پادشاهان ماد بود ، اینکه چرا اسمش بعد از اسم دیاکو در متن آمده برای من جای سؤال داشت !
  • Zed.em
در این زمان [۷۱۳ ق.م (؟)] بنا به مأخذ آسوری قوم گام‌می‌را که به قول تورات جومر و بنا به‌تواریخ یونانی کیمروی Kimmeroi نام داشته و آریایی‌نژاد ، ظاهراً از اقوام سکایی ، بودند از سواحل دریای آزف ، از راه قفقاز به‌حوالی فلات ایران هجوم آوردند ؛ و چون قومی جنگجو و یغماگر بودند در دنیای آن‌روز وحشت غریبی ایجاد کردند . شاهِ وان و آرارات ، ارگیشتی ، با زحمات زیادی در برابر هجوم کیمری‌ها دفاع کرد ، سپس گروهی از آنان به‌آسیای صغیر رفته و دسته‌ای به‌سوی جنوب آمدند و در مان‌نا برقرار شدند و دولتی تشکیل دادند که تورات آن‌را اشکناز نامیده ، زیرا آشکوز را پسر جومر می‌دانستند .
از پایان قرن هشتم قبل از میلاد قبایل آریایی‌نژاد کیمری موجب اغتشاش در آسیای قدامی شدند . ممکن است بین نام کیمری‌ها و شبه‌جزیره‌ی کریمه در دریای سیاه ارتباطی باشد و آنان نام خود را از آن ناحیه گرفته باشند یا به آنجا داده باشند . یک‌عده از کیمری‌ها با تررها Trers قومی از اقوام آسیانی متحد شده در ساحل جنوبی دریای سیاه مستقر شدند .
کیمری‌ها به سلطنت فریژی‌ها در آسیای صغیر خاتمه دادند . آشوربانی‌پال کیمری‌ها را در گردنه‌های کیلیکه شکست داد . در کتیبه‌های آسوری نام این مردم آشکوزا آمده است . این قوم به آشور فشار سخت آوردند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em

آرامی‌ها مردمی سامی‌نژاد بودند که در حدود سده‌ی پانزدهم پیش از میلاد از شبه‌جزیره‌ی عربستان به سوریه و عراق مهاجرت کردند . سامی‌ها نامِ آرام را به کشور لبنان ، سوریه و عراق اطلاق می‌کردند ، در تورات از کشور آرام ، سرزمین‌های واقع در شمال‌شرقی فلسطین تا بین‌النهرین و آشور نام برده شده است ، و از غرب به دریای روم و از شمال به کوه‌های توروس در آسیای صغیر محدود می‌شده است . از کتیبه‌های بابلی که از قرن ۱۴ ق.م به دست آمده معلوم می‌شود که گروهی از اقوام سوتی و اخلامی که هر دو از قبایل آرامی‌نژاد بودند در نواحی دمشق و مناطق جنوب فرات نزدیک خلیج‌فارس مسکن داشتند . بنابراین مرکز مسکن اقوام آرامی به دو قسمت تقسیم می‌شود : دسته‌ای از ایشان در شمال‌غربی بلاد کنعان مأوا گرفته و گروهی دیگر به طرف مشرق در صحرای عراق و پیرامون بابل و آشور مهاجرت کرده‌اند ، شاهان بابل و آشور کوشش‌های بسیاری در بیرون راندن قبایل آرامی از شهرهای آبادان آن‌زمان کردند ولی به‌علت مهاجرت مداومِ آن قبایل به مناطق مزبور به آن‌کار توفیق نیافتند .
هجوم قوم هیت‌ها در حوالی قرن ۱۲ ق.م به آسیای صغیر و سوریه و عراق و قتل و غارت آنان در آن نواحی مهاجرت آرامی‌ها را به عراق و سوریه آسان کرد ، زیرا پادشاهان آن عصر چون خود را در برابر خطری بزرگ‌تر دیدند ، از جلوگیری ورود آرامی‌ها به آن ممالک منصرف شدند و با تمام قوا با قوم تازه‌نفس هیتی که از طرف شمال کشور ایشان را تهدید می‌کردند به نبرد پرداختند . آرامی‌ها نیز فرصت را مغتنم شمرده ، از فرات گذشته ، با فراغ‌بال در بلادِ آبادان عراق و سوریه مسکن گزیدند ؛ در حوالی ۱۰۰۰ ق.م که مقارن عصر داوود نبی است ، دولت‌های کوچکی در سرزمین سوریه تا حدود کشور اسرائیل تشکیل دادند ، که معروف‌ترین آنها آرام‌دمشق و آرام‌صوبا در سرزمین حوران‌شام ، و آرام‌بیترحوب در اطراف یرموک ، و آرام‌معخا در منطقه‌ی جبال‌حرمون بود . به‌علاوه دولت‌های کوچکی در سوریه‌ی شمالی تشکیل دادند ، که مهمترین آنها دولت شمأل بود .
آرامیان به‌علت نزاع دائمی بین زعمای خود به‌اتحاد و تشکیل دولت نیرومند مستقلی قادر نشدند ، و پیوسته با خود و دیگر اقوام مجاور در منازعه می‌زیستند ؛ چنانکه بنی‌اسرائیل از بدترین دشمنان آرامیها به‌شمار می‌رفتند ، در تورات جنگ‌های آن دو قوم مسطور است . در عهدنامه‌ی شلمانصر شاه آشور ۸۵۹-۸۲۵ ق.م آسوریان جنگ‌های سختی با آرامی‌ها کردند (۷۳۸ ق.م) و در اثر آن ارکان دولت‌های آرامی متزلزل شد . بالاخره حکومت‌های ایشان در نواحی ، در سنه‌ی ۷۱۰ ق.م ، پس از سقوط دولت شمأل به غلبه‌ی لشکر آشور تمام شد .
در قرون بعد دولت‌های کوچک آرامی نیز در تاریخ پیدا شدند که ازجمله دولت تدمر (به یونانی پالمیر) در سوریه ، سر راه کاروان‌رویی که از سوریه به مصر می‌گذشت تشکیل شد ، که دولت ایشان سرانجام در ۲۷۶ میلادی به دست رومیان منقرض گشت . و دیگر دولت عربی و آرامی نبطی است که دولتی در شبه‌جزیره‌ی طورسینا تشکیل دادند ، پایتخت ایشان شهر سلع بود که به‌یونانی آن‌را پترا به‌معنی سنگ می‌گفتند ، این کشور تا به‌صحاری سوریه امتداد داشت ، و دمشق و اطراف شهر فرات را در قلمرو حکومت خود درآورد ، حتی به‌قسمتی از حجاز نیز دست یافت . این دولت در ۱۰۶ ق.م به‌دست رومی‌ها از بین رفت . دیگر دولت کوچک اسروئن با خسروان در سوریه که پایتخت آن ادسا ، اورها یا اورفا بزرگ‌ترین مرکز تمدن و فرهنگ آرامی سریانی بود که در ۱۳۲ ق.م تشکیل و بالاخره ضمیمه‌ی دولت روم شد ؛ با انقراض دولت‌های آرامی نفوذ معنوی ایشان از بین نرفت ، بلکه بیشتر شد . دیری نگذشت که فرهنگ و زبان ایشان در آسیای قدامی (پیشین) شایع گشت و زبان بین‌المللی ملل خاورنزدیک گردید .
شاهان هخامنشی چون برای مرتبط کردن شاهنشاهی خود به یک زبان سهل و روان احتیاج داشتند ، زبان آرامی را زبان بین‌المللی و روابط بین‌الممالک دست‌نشانده‌ی خود ساختند ، و آن زبان آرامی شاهنشاهی است ، چنانکه کتیبه‌ها و آثاری که از خط و زبان آرامی از آن عصر به‌دست آمده صحت این مدعا را ثابت می‌کند . دبیران و منشیان دربار هخامنشی غالباً آرامی‌نژاد بودند ، و توسط ایشان بود که لغات و کلمات سامی و آرامی در خط و کتابت‌های ایرانی چون پهلوی‌اشکانی و ساسانی و سغدی راه یافت . حتی ایرانی‌ها بعدها خط خود را از آرامی‌ها اقتباس کردند و خط پهلوی و دیگر خطوط آسیای میانه از آن رسم‌الخط مأخوذ است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور ) 

  • Zed.em
تیگلات پالسر چهارم در ۷۴۴ ق.م به کشور ماد به‌تاخت و شصت‌هزار اسیر و غنیمت بسیار از گوسفند ، شتر و قاطر گرفته به کالاه پایتخت آشور برد . یکی از سرداران او تا دامنه‌ی بیکنی Bikini یا کوهِ لاجورد (کوه دماوند) براند . آشوریان آن کوه را پایان جهان می‌دانستند ، و بواسطه‌ی این فتح بزرگ که به آخر دنیا رسیده بودند ، از آن سردار در آشور تجلیل بسیار کردند . در ۸۳۸ ق.م در کتیبه‌های آشوری ، در میان شهرهای تصرف شده‌ی فلات ایران به‌نام شیرکاری یا شیلکاکی برمی‌خوریم که ممکن است همان سیالک کاشان باشد . شهرهای خراب شده بر اثر جنگ مجدداً تعمیر شد ، این عمل ممکن است در گیان اتفاق افتاده باشد ، چه آنجا در بالای تپه ، بقایای قصری آشوری موجود است . تیگلات پالسر از سفر جنگی خود به ماد ۶۵۰۰۰ اسیر آورد که آنان را در دره‌ی دیاله مستقر ساخت و به‌جای آنان آرامیان را در فلات ایران جای داد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
کاسی‌ها قومی بودند آسیانی‌نژاد که در نیمه‌ی اول هزاره‌ی دوم ق.م در دامنه‌های کوه‌های زاگرس به‌سر می‌بردند و ظاهراً مسکن اصلی ایشان در نواحی جنوب دریای خزر بود . عیلامی‌ها به این قوم کوسی ، و آشوریان آنان را به‌نام کاشو می‌شناختند . آنان در حدود شش قرن در اثر حملات متمادی بر بابل حکومت کردند (۱۱۷۱-۱۷۴۶ ق.م) سرسلسله‌ی ایشان در بابل پادشاهی به‌نام گانداش بود . کاسی‌ها طرز اهلی کردن اسب را به‌ مردم بین‌النهرین آموختند ، و در ۱۱۸۵ ق‌.م به کوهستان‌های خود در لرستان و کردستان بازگشتند ؛ در تمام دوره‌ی تسلط خود به‌هیچوجه با مردم بومی بین‌النهرین نیامیختند . خدای بزرگ آنان کاشو بود و دو خدای دیگر به‌نام شوریاش و ماروتاش مورد پرستش آنان بود . کاسی‌ها مردمی جنگ‌جو بودند و در گورهای ایشان خنجر و پیکان‌های زیادی دیده می‌شود . در هیچ نقطه‌ای از ایران به اندازه‌ی لرستان و کردستان سلاح‌های جنگی پیدا نشده ، اشیا‌ء یافت شده از کاسی‌ها عبارت از خنجر ، تیر و پیکان ، گرز ، گوشواره و دست‌بند است که غالباً از برنز است . و دیگر ، کشف مقدار زیادی بت است که معمولاً به شکل گیلگامش می‌باشد ، از این‌جهت اهالی لرستان در صنعت برنز‌کاری در ردیف اول ملل پیش از تاریخ قرار گرفته‌اند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
چنانکه در پیش گفتیم کلدانی‌ها از نژاد سامی بودند که در آغاز در کنار خلیج‌فارس جای داشتند ، و چندین‌قرن با پادشاهان بابلی در زد و خورد بودند و از قرن نهم قبل از میلاد قدرت و نفوذی به‌هم‌رسانیده تا قرن هفتم قبل از میلاد سخت نیرومند شدند و شهر بابل را که سناخریب ویران ساخته بود مرمت کرده و پایتخت خود قرار دادند . به‌تدریج بین‌النهرین را به‌دست آوردند ، ازاین‌رو آن سرزمین از قرن نهم قبل از میلاد معروف به کلده شد .
کلدانی‌های بابل تجارت را رونق دادند ، و به علم حساب و نجوم اهمیتِ زیادی می‌دادند . علوم آنان با عقاید دینی همراه بود و تصور می‌کردند که سیارات پنج‌گانه : مشتری ، زحل ، مریخ ، زهره و عطارد خدایانند . چنانکه زهره را مظهر ایشتار خدای عشق و مشتری را مظهر مردوخ رب‌الارباب می‌دانستند . حرکت و طلوع و غروب این سیارات را در طالع مردم و کشور خود مؤثر می‌دانستند . آفتاب و ماه را مظهر خدایان می‌شمردند . در نجوم ثوابت را از سیارات فرق می‌گذاشتند . آنها ستاره‌ها را رصد کرده و خسوف و کسوف را تشخیص می‌دادند . ولی ایشان در صنعت و حجاری پیشرفتی نکرده و از آشوریان تقلید می‌نمودند .
بنیادگذار دولت کلده نبوپولاس‌سار Nabopolassar بود ، که نخست از طرف آشوری‌ها بر بابل حکومت داشت ، سپس بر آنان یاغی شد و به‌دستیاریِ ایرانیان [احتمالاً با کمک هوخشتره] نینوا را تسخیر کرد⁰ . از پادشاهان معروف کلده نبوخودنصر یا بخت‌النصر پسر نبوپولاس‌سار بود که از سال ۶۰۴ تا ۵۶۱ قبل از میلاد پادشاهی کرد [همسر او آمی‌تیس دختر یا نوه‌ی (؟) هوخشتره بود که این ازدواج یک ازدواج سیاسی در آن‌زمان شمرده می‌شد ، برای تحکیم روابط قدرت بین مادها و کلدانی‌ها] وی نخائو ، فرعونِ مصر را از شامات بیرون کرد . بیت‌المقدس را گرفته و یهودیان را به‌بابل به اسارت آورد (۵۸۶ ق‌.م) و شهر صور را پس از ۱۳ سال محاصره تسخیر کرد . شهر بابل در زمان او به منتهای عظمت و آبادی خود رسید . گرداگرد آن شهر ۴۵ کیلومترِمربع وسعت داشت . حصار شهر که از آجر و قیراندود بود ، ۹۵ ذراع ارتفاع و ۲۵ ذراع عرض داشت ، و ۱۵۰ برج مربع بر روی آن ساخته بودند و صد دروازه‌ی مفرغی داشت . از وسط آن شهر رود فرات می‌گذشت و پلی سنگی دو طرف رود را به‌هم می‌پیوست . خیابان‌های شهر به‌شکل عمودی با هم تقاطع کرده به‌قصر شاهی منتهی می‌شد . خرابه‌های این قصر شامل ۱۴ هکتار زمین است . بر بام قصر سلطنتی درختان و نباتاتی کاشته بودند که به حدایق معلقه یا باغ‌های آویزان [باغ‌های معلق] معروف بود و از عجایب هفت‌گانه‌ی جهان قدیم به‌شمار می‌رفت ، ثروت آن شهر زبانزد مردم آن روزگار بود .
سقوط کلده - پس از بخت‌النصر در مدت شش سال ، سه‌تن در بابل پشت‌سر هم به تخت نشستند . در ۵۵۵ ق.م کاهنان بابلی تاجری را که نابونید پسر کاهنه‌سین (ماه) نام داشت به‌تخت نشاندند . اتفاقاً زمان او مصادف با ظهور کورش بزرگ در ایران شد . نابونید مردی نبود که بتواند در مقابل کورش ، بابل و سلطنت کلده را حفظ کند ، زیرا او میل مفرطی به آثار عتیقه داشت ، در خرابه‌های معابد قدیم بابل به فرمان او کاوش‌هایی شد ؛ از این‌جهت کارهای کشور در دست پسر او بلشصر (بالتازار) بود .
کورش در این‌هنگام به بابل اعلان جنگ داد ، و سردار کلده در این جنگ پسر نبونید ، بلشصر بود ، سرانجام لشکر او شکست خورد و بابل که آخرین پایتخت باعظمت دنیای قدیم بود در سال ۵۳۸ ق.م به دست کورش ، شاهنشاه ایران بَرافتاد و او پس از چندهزارسال به تسلط سامی‌ها بر آسیا خاتمه داد و به‌جای ایشان یکه‌تاز آن میدان ایرانی‌ها که از نژاد آریایی بودند گشتند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰هوخشتره با نبوپولاس‌سار حاکم بابل متحد شد و با تسخیر هرهار (خرخار) که محلی در کنار رود دیاله و مرکز اداری دره‌های زاگرس بود ، بر ضد آسور قیام کرد و نینوا را محاصره کرد . ساراکوس پادشاه آشور چون دید تاب مقاومت ندارد خود و خانواده‌اش را در آتش بسوخت ؛ و این شهرِ نامی که یکی از بزرگ‌ترین شهرهای مشهور جهان قدیم بود تسخیر و با خاک یکسان شد . (۶۱۲ ق.م)
  • Zed.em
پادشاهان سلسله‌‌ی اول آموری [قومی از نژاد سامی] ، ۱۵ تن بودند که ششمین آنها حمورابی بود که از ۲۱۲۳ تا ۲۰۸۰ قبل از میلاد به اصلاح امور کشوری پرداخت و وضع قوانین کرد . وی فرمان‌هایی روی لوحه‌های گِلی به فرمانداران خود صادر کرد . برای اینکه الواح به هم نچسبد شن‌ریزه بر آن می‌پاشید و روی آن را با یک پوشه از گِل ، مانند پاکت ، می‌پوشانید و سپس روی آن نام و نشان مخاطب را می‌نوشت . غیر از نامه‌های مزبور ، استوانه‌ای از حمورابی بر روی سنگدرِ شهر شوش پیدا شده ، در بالای آن نقش حمورابی دیده می‌شود که در برابر شمشا [شمس] خدای خورشید با فروتنی ایستاده و مجموعه‌ای از قوانین را دریافت می‌دارد . این سنگ به طول دو متر و بیست و پنج سانتی‌متر است و قوانین حمورابی بر آن نوشته شده که مرکب از ۳۶۰۰ سطر و ۲۸۲ ماده است .
قانون حمورابی چندین قرن پیش از شریعت موسی تدوین شده و در نظر بسیاری از دانشمندان اساس و مأخذ شریعت موسی می‌باشد . کاشف این سنگ دمرگان است ، و اکنون در موزه‌ی لوور پاریس می‌باشد . قانون حمورابی قدیمی‌ترین قانونی است که به دست ما رسیده است .
[...]
آن بیشتر شامل قوانین مدنی و جزایی است . مواد آن راجع است به اقرار سوگند ، دروغ ، رشوه به قاضی ، بیعدالتی قضات ، مالکیت ، روابط ارباب و رعیت ، حقوق تجاری ، حقوق خانواده ، تعدی و تجاوز به حقِ غیر ، حق‌الزحمه‌ی طبیب و معمار و کشتی‌ساز ، اجاره‌ی سفاین ، کرایه‌ی چهارپایان و حتی تکالیف آقا نسبت به بنده و قوانین ارث . در قانون حمورابی آزادها در مقابل قانون برابرند و فرقی بین بابلی و غیربابلی نیست .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
... آشوربانی‌پال که از نتیجه‌ی ناقص این جنگ ناراضی بود ، برای بهانه‌ی مجدد ، تام‌ماریتو خائن را به عیلام فرستاد و از خوم‌بان‌کالداش ردّ بت نانا و کلدانی‌های مزبور را خواست ؛ چون برای پادشاه عیلام قبول این تقاضا برابر با مرگ بود ، از ردّ آن امتناع کرد .
آشوری‌ها وارد شوش شده و آنچه دلشان می‌خواست کردند ، ثروت و بت‌های معابد عیلام را به نینوا بردند ، مردم را کشتند و استخوان پادشاهان و سرداران عیلام را از گور بیرون آوردند و به نینوا فرستادند ! چنانکه حزقیل پیغمبر در تورات درباره‌ی سقوط عیلام می‌گوید : "این است عیلام و تمام جمعیت آن در اطراف قبرهای آنان ، همگی کشته شدند ، و همه از دم شمشیر گذشتند !"
باری مجسمه‌ی نانا رب‌النوع ارخ را که ۱۶۳۵ سال در تصرف عیلامی‌ها بود ، آشوری‌ها به شهر ارخ باز فرستادند . خوم‌بان‌کالداش که گریخته بود دستگیر شد و آشوربانی‌پال منتهای کامیابی خود را در این دید که او و تام‌ماریتو را که پادشاه سابق عیلام بود به عرابه‌ی خود ببندد و مجبورشان کرد که عرابه‌ی سلطنتی را تا معبد آشور و ایشتار بکشند ! این است ترجمه‌ی کتیبه‌ی آسوربانی‌پال درباره‌ی فتح و انقراض عیلام :
"خاک شهر شوشان و شهر ماداکتو و شهرهای دیگر را تماماً به آشور به توبره کشیدم و در مدت یک‌ماه و یک‌روز کشور عیلام را به‌تمامیِ عرض آن جاروب کردم . من این کشور را از عبور حشم و گوسفند و نیز از نغمات موسیقی بی‌نصیب ساختم و به‌درندگان و مارها و جانوران کویر و آهوان اجازه دادم که آن‌را فروگیرند ."
تمدن عیلام⁰ - عیلامی‌ها یک‌نوع تمدن خاص داشتند و خطی برای خود ترتیب داده بودند ، ولی هیچ‌گاه نتوانستند از حال ملوک‌الطوایفی بیرون آیند ، چنانکه همیشه قسمت کوهستان آن مستقل یا نیمه‌مستقل بود ؛ باوجود آن عیلامی‌ها در مدت چندهزارسال قومیت خود را در برابر اقوامی نیرومند چون سومری‌ها ، آکدی‌ها ، بابلی‌ها و آشوری‌ها حفظ کردند . و سرانجام از جهت اختلاف داخلی و جنگ‌های خانگی از دشمن خود آشور شکست خورده از صفحه‌ی روزگار برافتادند . موّرخان قدیم چیزی درباره‌ی آنان نمی‌دانستند ، وگرنه استرابون نمی‌نوشت : "کورش پایتخت خود را در شهر شوش قرار داد ." در مال‌میر بختیاری و شگفت‌سلمان (۱۶ فرسنگی شرق شوشتر) آثار بسیاری از عیلامی‌ها دیده می‌شود . در اینجا حجاری‌های برجسته با خطوط میخیِ شوشی و انزانی (زبانِ عیلامی‌ها) بسیار یافته‌اند که به‌قول محققان این آثار مربوط به قرن ۱۲ و ۱۳ قبل از میلاد است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰تمدن عیلام در حوزه‌ی رود کارون بوجود آمد و کشور عیلام از این سرزمین‌ها تشکیل یافته بود : خوزستان ، لرستان ، پشتکوه و کوه‌های بختیاری ، حدود آن از غرب دجله ، از شرق قسمتی از پارس ، از شمال راهی که از بابل به همدان می‌رفت و از جنوب از خلیج فارس تا بوشهر ؛ شهرهای عمده‌ی آن عبارت از : شوش در نزدیکی اندیمشک و ماداکتو در ساحل رود کرخه و خایدالو که در جای خرم‌آباد کنونی بوده و دیگر اهواز بود . کلمه‌ی عیلام به معنی کوهستان است . اهالی عیلام دولت خود را انزان‌سوسونکا می‌خوانده‌اند . نژاد این قوم هنوز به‌خوبی معلوم نیست ، ساکنان اولیه‌ی آن‌را از نژاد سیاهان دانسته‌اند . قدیمی‌ترین زبان ایشان زبان انزانی بود که به نظر دمرگان در سه‌هزار سال قبل از میلاد متروک شد و پس از آن زبان سومری و زبان‌ها سامی رواج یافت ‌؛ بعد در ۱۵۰۰ ق.م باز زبان انزانی زنده شد ولی کتیبه‌ها به‌ زبان سومری و بابلی نوشته می‌شد .
از مذهب این قوم معلومات کافی در دست نیست . همین‌قدر معلوم است که آنان نیز مانند سومری‌ها عالم را پر از ارواح می‌دانستند و خدای بزرگ را شوشیناک می‌نامیدند . ولی پرستش او فقط به پادشاهان و کاهنان اختصاص داشت ؛ و مکان او در جای متبرکی از جنگل بود .
  • Zed.em

خدایان از بشر ناراضی شدند و محرمانه تصمیم گرفتند که بشر را نابود کنند . ولی اِآ Ea این راز را به بوته‌ی خاری گفت ، بوته‌ی خار آن‌را به زیوسودو Ziusuddo که به قول بابلی‌ها اوتناپیشتین Utnapishtin بود تکرار کرد ، و به او نصیحت داد که زورقی بسازد . اوتناپیشتین [نوح] خود و خانواده‌اش را در آن زورق جای داد ، سپس طوفانی شدید روی داد . خدایان به وحشت افتادند . ربةالنوع ایشتار⁰ اعتراض کرد و گفت : من مردم را خلق کرده‌ام که شما آنان را مانند بچه‌ماهی‌ها در آب بریزید . پس از آنکه همه‌ی زمین را آب فرا گرفت ، طوفان رفته‌رفته ساکت شد و زورق به کوه بلندی رسید ، اوتناپیشین از کشتی پیاده شد و برای خدایان قربانی کرد .
حادثه‌ی طوفان تا چند سال پیش جزو افسانه‌ها محسوب می‌شد ولی بنابه کشفیات لئونارد وولی در شهر اور ، این داستان صورت حقیقت به خود گرفته است . بدین‌طریق در محلی که سیل و طغیان آب طبقات مختلفه‌ی خاک را شسته ، و زمین را به طبقه‌ی خاک مربوط به ۳۲۰۰ قبل از میلاد رسانیده بود ، گودالی به عمق ۴۸ پا و عرض ۷۵ پا کندند . در اینجا هشت ساختمان در یک لایه‌ی زمین پشت‌سر‌هم پیدا شد که کف اطاق‌های آنها از گِل سفت کوبیده شده بود [...] . مردمی که بعد از طوفان در این سرزمین مسکن گرفتند از نژاد مردم قبل بودند و همان اشیاء و ظروف سفالین را استفاده می‌کردند اما در تمدن (مدنیت) پست‌تر از آنان بودند . پس انقلابی در تمدن آنان روی داد و مردمی از نژادی غیر از نژادی که طوفان را می‌شناختند به‌جای آنها نشستند ، و احتمال می‌رود این تازه‌واردان سومری‌ها بوده باشند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰بزرگ‌ترین خدای سومری ربةالنوع فراوانی بود که به مردم و خلقِ زمین روزی می‌داد . این الهه‌ی سومری معمولاً به شکل زنی که پستانش را به دست گرفته و شیر خود را نثار می‌نماید مجسم می‌شد . این ربةالنوع در ایران نیز پرستش می‌شد ، و مجسمه‌ی آن در کاشان ، دامغان ، گرگان و نهاوند دیده شده است . ربةالنوع فراوانی بعدها در آسیای صغیر و یونان به نام ونوس خوانده شد . در شهرهای مختلف بین‌النهرین او را نینا و ایشتار می‌خواندند .

  • Zed.em
در حدود ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد ، طوایفی کوهستانی از کوهستان‌های شمالی به سرزمین شنعار یا سومر در بین‌النهرین روی آوردند و در آنجا مسکن گزیدند . نژاد آنان معلوم نیست ، و حدود کشور ایشان را نمی‌توان درست معین کرد . همین‌قدر معلوم است که اور ، ارخ و نیپ‌پور از شهرهای نامی سومر بوده است . سومری‌ها بدواً در رأس خلیج‌فارس و طرفین شط‌العرب زندگی می‌کردند .
در این اختلاف است که آیا سکنه‌ی اولیه‌ی بابل سومری‌ها بودند یا سامی‌ها . امروز این عقیده اکثریت دارد که سومری‌ها [قبل از اقوام سامی] ساکن بابل بودند .
[..]
بسیاری را عقیده بر این است که سومریان از طرف دریا به این سرزمین مهاجرت کردند . دلیل آنان ، روایت برس Berose مورخ بابلی است که چندی پس از اسکندر کتابی نوشت درباره‌ی بابل ، و در آن نوشته است که سکنه‌ی قدیم بابل مانند چهارپایان بدون قانون و شریعت می‌زیسته‌اند :
"در آن‌هنگام مخلوق عجیبی که نیم بدنش ماهی و نیمی دیگر آدمی ، و دارای عقل بود که اوانس Oaness نام داشت از دریا بیرون آمد و خط ، دانش ، صنعت و شریعت به مردم آموخت . سپس در آب دریا ناپدید شد و پس از گذشتن مدت‌های دراز ، طوفانی پدید آمد ."
این افسانه را محققان دلیل آن می‌گیرند که قومی که دارای تمدن عالی‌تری بوده ، که ظاهراً همان سومریان بودند ، از راه دریا به این سرزمین آمده و بومیان را به تمدن خود آشنا ساختند . سومری‌ها قومی تیره‌موی بودند و سرزمین اصلی آنان کوهستانی بود ، خدایانشان را درحالیکه روی کوه‌ها ایستاده‌اند نمایش می‌دادند . و نیز از طرز معماری آنان که بر منازل خود تیر و الوار قرار داده‌اند برمی‌آید که سرزمین مزبور دارای جنگل و بیشه بوده‌ است .
رؤسای شهرهای سومر پاتسی Patessi نام داشتند . اینان امیر و پادشاهان محلی بودند که جنبه‌ی روحانی را به جنبه‌ی کشورداری توأم نمودند و بنا به معتقدات سومری‌ها ، امور شهر را موافق میل رب‌النوع‌ها اداره می‌کردند .
[...]
معابد سومریان زیگورات نام داشت که عبارت بود از مکعب‌های عظیمی که از خشت ساخته و بر روی هم انباشته بودند ، هرچه بالاتر می‌رفت کوچک‌تر می‌شد تا می‌رسید به عبادت‌گاه قدسی ، که از همه کوچک‌تر و در سر بنا قرار داشت . این معابد دوام زیادی نداشت و با معبدهای سنگی و آهکی مصر قدیم طرف مقایسه نبود . سومریان چون خدایان را مانند انسان‌ها محتاج می‌دانستند ، معابد را برای ایشان پر از غذا ، ذخایر و جواهر می‌کردند . با وجود آن سه رب‌النوع بزرگ را نیز می‌پرستیدند : آنو ، خدای آسمان . ائآ Ea ، خدای دره‌ی ژرف . بل Bel ، خدای زمین .
[...]
خطِ میخی را برای اولین بار سومری‌ها اختراع کردند ، قوانین را آنها برای نخستین‌بار وضع نمودند ، علوم و صنایع از ایشان به دیگر ملل انتقال یافت . تقسیم ساعت به ۶۰ دقیقه و تقسیم دقیقه به ۶۰ ثانیه ، تقسیم سال به ۱۲ ماه و ۳۶۵ روز از کارهای سومریان است . اوزان را آنها معمول کردند ، چنانکه واحد وزن را مینا می‌گفتند که همان من باشد . وولی می‌گوید : تمدن مصر به تمام معنا مدیون تمدن سومر است و سومری‌ها در تمدن معلم بشر قدیم بودند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
زبانشناسان کلمه‌ی Daeva در اوستا و Deva در سانسکریت را از یک ریشه شمرده‌اند ، و دو کلمه‌ی Zeus یونانی و Daus لاتین را از آن اصل دانسته‌اند . در رزم‌نامه‌های ملی گرچه دیوان نژادی غیر از آدمیان شمرده شده‌اند ولی از صفات آدمی بی‌بهره نبودند . چنانکه چون آدمیان شاه و سردار داشتند و سخن می‌گفتند و چاره‌اندیشی می‌کردند .
[...]
فردوسی فرماید :
تو مر دیو را مردم بد شناس // کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
علت آنکه برای دیوان شاخ و دم تصور می‌کردند ، چنین می‌نماید که آنان بومیان ایران بوده و در تمدن از قوم آریایی فروتر بودند و هنوز از بافتن و دوختن آگاهی نداشتند ، و پوست حیوانات به‌جای لباس به‌کار می‌بردند ، و شاخ گاو را برای زینت بر آن نصب می‌نمودند . خطرناک‌ترین ایشان دیوان مازندران بودند که در اوستا از ایشان به‌نام مزنه‌دئوه Mazana Daeva سخن رفته است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
بنابه‌روایت بندهشن در اواخر هزاره‌ی سوم ، ویشتاسب به‌جای لهراسب به‌سلطنت نشست و چون گشتاسب سی‌سال پادشاهی کرد آخر هزاره شد ‌. پس هزاره‌ی چهارم فرارسید . زرتشت دین را از اهورامزدا (هرمزد) بپذیرفت ، و بیاورد . ویشتاسب دین او بپذیرفت و آشکار کرد ، و با ارجاسب بستیزید و مردم انیران (غیرایرانی) با ایرانیان دشمنی‌های فراوان کردند . در دینکرد آمده که روح یکی از مقدسان به‌نام اسریت Srit از گروتمان (آسمان) عرش خداوند آمده بود ، بر گردونه‌ای باشکوه که خودبه‌خود حرکت می‌کرد ، بر ویشتاسب ظاهر شد و او را از وجود دیوی سهمناک خبر داد . آنگاه این گردونه به دو بهره شد : یک بهره‌ی جسمانی و یک بهره‌ی روحانی . آنرا که جسمانی بود گشتاسب برنشست و با آن میان نوذریان رفت ، و بر آن که روحانی بود اسریت برنشست و به گروتمان (آسمان) بازگشت .
از سه آتشکده‌ی بزرگ ایرانی دو آتشکده‌ی آذرفرنبغ با آذربرزین‌مهر منسوب به گشتاسب است . بنابر دینکرد ارجاسب پادشاه خیونان (تورانیان) دو تن به دربار ویشتاسب فرستاد و باج خواست . ویشتاسب با ارجاسب آغاز جنگ کرد که به پیروزی او دین مزدیسنا انجام گرفت . عمر ویشتاسب ۱۵۰ سال بود ، پسری به‌نام پشوتن داشت که از جاودانی‌ها است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
نام او در اوستا کوی‌هئوسروه Kavi Hausravah و به پهلوی کیخسرو یا کوی‌خوسروک و به فارسی کیخسرو آمده است . در اوستا یاد شده که کیخسرو پدیدآرنده‌ی شاهنشاهی ایران برای اردویسور آناهیت ، ایزد آب نزدیک دریاچه‌ی چی‌چست ، صد اسب و هزار گاو و ده‌هزار گوسفند قربانی کرد و از او در تسلط بر دیوان و آدمیان یاری خواست ، وی از بیماری و مرگ بر کنار بود و فرّ کیانی داشت و پیروزگر بود و دشمنان خود به‌ویژه افراسیاب تورانی و گرسیوز را به‌انتقام خون پدرش سیاوش [به‌معنیِ دارنده‌ی اسب نرِ سیاه] بکشت .
در ادبیات پهلوی محل تولد کیخسرو گنگ‌دژ⁰ آمده ، وی بتکده‌ی بددینان را که برکنار دریاچه‌ی چی‌چست (در شاه‌نامه در دژبهمن) بود ویران کرد و آذرگشنسب ، آتش پادشاهان را بر کوه اسنوند که نزدیک آن بود به‌نهاد و گنگ‌دژ را که در آغاز بر سر دیوان بود ، کیخسرو آن‌را بر زمین نشاند و افراسیاب و گرسیوز را بر کنار دریاچه‌ی چی‌چست بکشت و چون روز رستاخیز نزدیک شود ، کیخسرو وایو فرشته و رهبر مردگان و هوا را خواهد دید و او را بصورت شتری درمی‌آورد و بر او سوار می‌شود ، پس از اینکه وایو او را در جائیکه پهلوانان ایران چون طوس و کی‌اپیوه خفته‌اند راهبری می‌کند ، کیخسرو سوشیانس موعود آخرالزمان را می‌بیند و خود را به او می‌شناساند . آنگاه گرشاسب با گرزی در دست فرامی‌رسد ، طوس از جای خود برمی‌خیزد و گرشاسب را به‌آیین مزدایی می‌خواند و جنگ آخرالزمان از این‌هنگام آغاز می‌شود .
در بندهشن مدت پادشاهی کیخسرو ۶۰ سال آمده است . کیخسرو در اوستا و ادبیات پهلوی از جاودان‌ها است . در شاه‌نامه داستان کیخسرو چنین آمده که پس از کشته شدن سیاوش ، فرنگیس زن او پسری آورد به‌نام کیخسرو ، و افراسیاب [پدر فرنگیس که سیاوش (دامادش) را کشت ، همان که بنیان‌گذارِ شهر سمرقند می‌خوانندش] فرمان داد که وی‌را نزدیک شبانان به‌کوه فرستند تا از نژاد خویش آگاه نباشد . پیرا‌ن‌ویسه چنین کرد و او را به شبانان سپرد و چون چندی برآمد پیران او را نزد خویش آورد ، آنگاه به اشارت افراسیاب او و مادرش را به گنگ‌دژ فرستاد تا سرانجام گیو پسر گودرز پس از هفت سال جستجو در توران وی را بیافت و با مادرش فرنگیس به ایران آورد ، پس از رسیدن کیخسرو به ایران بر سر جانشینی او و فریبرز پسر کاووس [برادر ناتنیِ سیاوش ، عموی کیخسرو] میان پهلوانان اختلاف افتاد و سرانجام قرار بر این شد که هرکس دژبهمن را بگشاید سزاوار سلطنت است . اینکار تنها از دست کیخسرو که فرّ کیان با او بود برآمد . آنگاه کیخسرو به اشارت کاووس به‌خونخواهی پدرش سیاوش برخاست و پس از سال‌ها جنگ ، افراسیاب را که به‌غاری در نزدیک بردعه (تفلیس) پناه برده بود ، به‌یاری نیک‌مردی به نام هوم به‌چنگ آورد و [او و] برادرش گرسیوز را به‌کین پدرش در نزدیک آب‌زره بکشت . پس از قتل افراسیاب کاووس سلطنت را به کیخسرو داد و خود پس از ۱۶۰ سال پادشاهی به‌مرد ، کیخسرو جهن پسر افراسیاب را از بند برآورد و پادشاهی توران [را به‌او] داد و خود پس از چندی از کار جهان غمگین شد و لهراسب پسرعم خود را به‌جای خویش به‌سلطنت نشاند و خود با طوس ، گودرز و فریبرز به‌کوه بلندی رفت و در چشمه‌ای شستشو کرد و از دیده‌ها ناپدید شد ، همراهان او که می‌خواستند با وی باشند در زیر برف زیادی مانده و مردند و در آسمان به‌او ملحق شدند .
کیخسرو از نظر شباهتِ کارهایش به کورش کبیر ، او را به‌دلایل زیر با این پادشاه تطبیق کرده‌اند :
  • مادر هردو نسبت به قومیت پدرشان اجنبی هستند . مادر کیخسرو دخت افراسیاب [پادشاه توران] و مادر کورش دخت پادشاه ماد بود .
  • هردو دور از دربار پدر بزرگ شدند . کیخسرو در دربار تورانی و کورش در دربار ماد .
  • کیخسرو پس از جنگ‌های متمادی تورانیان را از ایران می‌رانَد و دست آنان را به‌کلی کوتاه می‌کند کورش نیز پس از چندین‌سال جنگ سکاها را از ایران رانده و مرز ایران را تا سیحون پیش برد و شهری در کنار آن رود به‌نام شهر کورش بنا کرد .
  • در داستان‌ها آمده که کیخسرو اژدهایی را مابین اصفهان و فارس از بین برد . این افسانه ممکن است کنایه از یک واقعه‌ی تاریخی باشد ، چه اصفهان از ولایات ماد بود و چون بنابر روایاتِ یونانیان ، آخرین پادشاه ماد آستیاک یا آژی‌دهاک نام داشت و وی در بین اصفهان و فارس با کورش جنگ کرده و منجر به شکست او شده ، ممکن است پارسی‌ها لقب اژی‌دهاک را که به‌مناسبت نارضامندی به ایختوویکو آخرین پادشاه ماد داده بودند سبب اختراع این افسانه شده باشد و بعدها آن‌را داستان‌سرایان به کیخسروِ داستانی نسبت داده‌اند .
  • همینطور کیفیت مرگ کیخسرو مجهول است ، چگونگی مردن کورش نیز درست معلوم نیست ، مورخان قدیم را در کیفیت فوت او اختلاف است و ممکن است همین ابهام سبب ایجاد این افسانه شده باشد . [که کیخسرو همان کورش است]
  • دیگر عقل ، درایت و عدالت کیخسرو است که با تدبیر ، دادگری و حمایتِ کورش از ضعفا قابل مقایسه است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰در کتب پهلوی نوشته شده که سیاوش بانی گنگ‌دژ بود . در اوستا نام گنگ‌دژ ، کنگهه Kangha آمده است که در آنسوی دریای وروکشه Vurukasha بود و خورشیدچهر ، یکی از پسران زرتشت در آن سکونت دارد و از آنجا لشکر پشوتن را به‌ واپسین نبرد (جنگ آخرالزمان) راهنمایی خواهد کرد ؛ این پشوتن پسر گشتاسب و از جاویدان‌ها است . گنگ‌دژ را هفت دیوار است : زرین ، سیمین ، پولادین ، برنجین ، آهنین ، آبگین ، کاسیکنین (مرصع به جواهر) با هفتصدفرسنگ راه اندرمیان و پانزده دروازه دارد ، ساکنان آن همواره خرم ، سرافراز ، دیندار و نیکوکار بودند و به‌ ایران‌شهر بازنخواهند گشت مگر آنگاه که پشوتن پس از پیروزی با دشمنان آنان‌را به ایران آورد . 
  • Zed.em