aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جواد مشکور» ثبت شده است

نام او در اوستا کویکوات Kavi Kavâta آمده و در پهلوی کی‌کوات و در فارسی کیقباد می‌باشد . در دینکرد آمده که فرّ کیانی از گرشاسب به کیقباد رسید و او کیان‌نیاک یعنی جد کیانیان است . در اوستا او از اعقاب منوچهر شمرده شده است در بندهشن آمده کی‌کوات کودکی خُرد بود که او را درصندوقی نهاده بر آب افکندند و او از سرما می‌لرزید . زاب او را دید و از آب بیرون کشید و به فرزندی پذیرفت و وی را کوات نامید ، در روایات مذهبی پدر کی‌قباد معین نیست ولی در روایات ملی که مورد استفاده‌ی مورخان اسلامی بوده نسبت او چنین آمده است : کیقباد پسر رگ پسر نوتران یا نوترگان پسر منوش پسر نوتر (نوذر) . در شاه‌نامه آمده که چون تخت‌شاهی از گرشاسب خالی ماند زال نام و نشان کیقباد را که از تخمه‌ی فریدون بود از موبدان بپرسید ، پس رستم را نزد او به البرزکوه فرستاد و وی کیقباد را بیاورد و بر تخت شاهی ایران نشانید . فردوسی از قول رستم گوید :
قباد گزین را ز البرز کوه // من آورده‌ام در میان گروه
چون کیقباد به شاهی ایران رسید به‌جنگ افراسیاب شتافت ، وی تاب مقاومت نیاورد از پشنگ پدر خود خواست که تقاضای صلح با ایرانیان کند و قرار شد که جیحون مرز ایران و توران باشد .
کیقباد پس از آن به پارس روی نهاد و استخر را به‌پایتختی برگزید و بسی شهر و آبادی ساخت و آنگاه گرد جهان بگشت و باز به پارس آمد و براین‌گونه صدسال پادشاهی کرد ، کیقباد را چهار پسر بود از اینقرار : کوی‌اوسن Kavi Ussan یا کیکاووس ، کوی‌ارشن Kavi Arshan یا کی‌آرشن ، کوی‌پیسینا Pissina یا کی‌پیشین ، کوی‌بیارشن Byarshan یا کی‌آرمین .
برخی سلطنت کی‌قباد را از آن‌لحاظ که در پارس مسکن داشته و نیز از روی نام‌های پسرهایش با دوره‌ی سلطنت اجداد کورش کبیر تطبیق کرده‌اند و کمبوجیه را با کاووس و کورش با کی‌آرش و چایش‌پیش را با کی‌پشین و آریارام‌نه را با کی‌آرمین مطابق دانسته‌اند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
داستان فریدون در ودا به‌شکل خاصی موجود است بدین ترتیب که Traitana (ترائی‌تنه) یا فریدون ، اژدهایی را که سه سر و سه چشم داشت بکشت . این اژدها داسه نام داشت که همان ضحاک است .
[...]
به‌قول اوستا فرّ شاهی که به‌صورت مرغی از جمشید جدا شده بود ، فریدون آن را دریافت کرد . بنا به اوستا فریدون را سه پسر بود : آئی‌ریه Airya به پهلوی ارچ Eréch و به فارسی ایرج ، سئیریمه Sairima به پهلوی سرم و به فارسی سلم ، توریه Tuirya به پهلوی توچ و به فارسی تور . در دینکرد آمده که فریدون پادشاه خونیرث (ممالک مرکزی) کشور خونیرث را میان سلم ، تور و ایرج تقسیم کرد .
[...]
[بنابراین] فریدون سه پسر داشت ایرج ، سلم و تور [تورج] ، وی دختران سروشاه ، ملک‌یمن را به‌زنی برای آنان گرفت و کشور خود را بین آنان تقسیم کرد . ایران را به ایرج ، توران را به تور و روم را به سلم داد . تور و سلم ، ایرج را به‌نامردی کشتند و فریدون به‌دست منوچهر کین ایرج بخواست .
داستان فریدون چون هم در اوستا و هم در ودا آمده است ، [پس] مربوط به زمانی می‌شود که هنوز آریاهای هند و ایرانی با هم می‌زیستند . راجع به تقسیم مملکت فریدون بین سه پسر او منظور از آئیر باید همان آریاهای ایرانی باشند ، سئیریمه (سرم یا سلم) باید مردمانی از سکاها باشند که مابین دریاچه‌ی آرال و جنوب روسیه می‌زیستند که یونانیان قدیم آنان را سرمت می‌نامیدند . توئیریا ، یا تور نیز قومی سکایی بودند که در نواحی سیحون و خوارزم زندگی می‌کردند که از آنها به تورانیان نیز تعبیر شده است . بنابراین سه اسم مذکور نام سه قوم و مردم است نه اسم سه شخص و مقصود از جنگ بین سلم و تور با ایرج ، جنگ اقوام یا تاخت و تاز همسایگان آریایی‌نژاد ایرانیان ، چون سکاها به ایران است . در اینجا باید متذکر شویم که منظور از تورانی‌ها اقوام تُرک نیست که در قرون بعد در نواحی پشت جیحون پیدا شدند ، چه قوم ترک در قرن دوم قبل از میلاد از نواحی چین به نواحی مزبور مهاجرت کردند و در آن عصرِ داستانی و قبل از تاریخ ، در نواحی سیحون و جیحون هیچگاه ترکان سکنی نداشتند . بنابراین [منظور از] جنگ ایرج و سلم و تور جنگ اقوام آریایی‌نژاد است با یکدیگر که بعدها در زمان ساسانیان شاخ و برگ پیدا کرده و بصورت داستان‌های اساطیری درآمده است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

دیدگاه نویسنده‌ی وبلاگ :
البته در داستانی که فردوسی از فریدون و پسرانش نقل می‌کند (در نسخه‌ای از شاه‌نامه که من دارم) مشخصاً سرزمین توران را سرزمین اقوام ترک و چینی معرفی میکند :
نهفته چو بیرون کشید از نهان // به‌سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور ، دگر تُرک و چین // سِیُم دشت گردان و ایران‌زمین
نخستین به سلم اندرون بنگرید // همه روم و خاور مر او را سزید
به فرزند تا لشکری برگزید // گرازان سوی خاور اندرکشید
به تخت کیان اندر آورد پای // همی خواندندیش خاور خدای
دگر تور را داد توران‌زمین // ورا کرد سالار ترکان و چین
یکی لشکری نامزد کرد شاه // کشید آنگهی تور لشکر به راه
بیامد به تخت کئی برنشست // کمر برمیان بست و بگشاد دست 
بزرگان بر او گوهر افشاندند // همی پاک توران شهش خواندند 
از ایشان چو نوبت به ایرج رسید // مر او را پدر شاه ایران گزید
هم ایران و هم دشت نیزه‌وران // هم آن تخت شاهی و تاج سران 
بدو داد کو را سزا بود تاج // همان کرسی و مهر و آن تخت عاج
نشستند هر سه به آرام و شاد // چنان مرزبانان فرّخ‌نژاد
که این شاید به دلیل متأخر بودن فردوسی بوده باشد ، چراکه در دوران او ساکنان منطقه‌ای که در داستان فریدون ، توران خوانده می‌شود اقوام ترک زبان بودند (؟؟) هرچند که احتمالاً فردوسی هم می‌بایست برای به‌نظم درآوردن شاه‌نامه برای خود منابع مکتوبی داشته باشد که به آنها رجوع کرده باشد (؟)
البته در دوره‌ای هم سغدیان ، که شاخه‌ی دیگری از سکاها یا اقوام آریایی‌نژاد بودند ، در آن نواحی ساکن بودند که با چینیان مراودات (تجاری) داشتند ... با توجه به اینکه تاریخ رشته‌ی من نیست بواقع نمی‌دانم که آیا سغدیان می‌توانند ربطی به تورانیانِ داستان فریدون داشته باشند یا خیر (؟) ، اما ممکن است ایشان همان شاخه‌ی منشعب شده از اقوام آریایی باشند که منظور نظر مؤلف کتابِ 'ایران در عهد باستان' است ، که به‌عنوان تورانیان در داستان پسران فریدون ، تورج آنها را نمایندگی می‌کند (؟)
  • Zed.em
نام او در اوستا اژیدهاکا آمده است که به‌معنی اژدهای ده‌ عیب است . در اوستا اژیدهاک از مردم باوری Bavri است که همان بابل باشد ، او دارای سه‌ پوزه ، سه سر و شش چشم و دارنده‌ی هزار گونه چالاکی بود و نیز از شکست دهنده‌ی او فریدون یاد شده و نیز آمده که اژیدهاک در کوی‌رینتا Kavirinta (کرند) برای وایو فرشته‌ی هوا قربانی کرد و از وی درخواست نمود تا او را یاری دهد تا هر هفت کشور را از آدمی تهی سازد . ولی وایو خواهش او را برنیاورد ، در بندهشن و کتب مذهبیِ زرتشت نام پدر ضحاک ارونداسب یا خروتاسب و نام مادرش اذاک Odhág آمده است و لقب ضحاک بیوراسب است یعنی صاحب ده‌هزار اسب و نسب او به عرب می‌رسد .
به‌روایت فردوسی به‌روزگار جمشید در دشت سوارانِ نیزه‌گزار (عربستان) نیک‌مردی به‌نام مرداس بود که پسری زشت‌سیرت و ناپاک اما دلیر و جهان‌جوی به‌نام ضحاک داشت که او را بیوراسب می‌گفتند ؛ به‌فریب ابلیس در سر راه پدر چاه کند و او را به‌کُشت و به‌شاهی نشست ، آنگاه اهریمن به‌صورت جوانی خوب‌روی ظاهر شد و خوالگیر او شد و روزی کِتف او را ببوسید و در اثر آن دو مار از دوش‌های وی بروئید . چون آن مارها باعث رنجوری او شدند اهریمن به‌صورت پزشکی درآمد و ضحاک را گفت چاره‌ی آن دو مار سیر داشتن آنها است با مغز سر آدمی ، باید دو تن از آدمیان را هر روز کُشت و از مغز ایشان خورش به این دو مار داد ؛ به‌این حیله اهریمن می‌خواست نسل آدمیان را براندازد . ضحاک پس از کشتن جمشید هزار سال و یک روز کم پادشاهی کرد و بر مردم ستم می‌نمود و هر روز دو تن از جوانان را می‌کُشت و مغز آنان را به ماران می‌داد .
دو مرد گرانمایه و پارسا که از گوهر پادشاهان و به‌نام‌های آرمائیل و کرمائیل بودند برآن شدند که به‌خوالگیری (طباخی) به‌خدمت ضحاک روند تا مگر از این‌راه هر روز یک‌تن را از مرگ برهانند . به‌جای آنکه هر روز دوتن را برای خورش ماران بکشند ، یک‌تن را بکشتند ، چنانکه هر ماه سی‌تن به‌همت ایشان از مرگ نجات می‌یافتند و آن سی‌نفر را به‌صحرا به شبانی می‌فرستادند و نژاد کُرد از ایشان پدید آمده است . تا روزی کاوه‌ی آهنگر که ضحاک یازده پسر او را کُشته بود و خیال کشتن پسر دوازدهم وی را داشت پیش‌بند چرمی آهنگری خود را بر سر نیزه کرد و مردم را بر ضحاک بشورانید ، این پیش‌بند بعدها به‌اسم 'درفش کاویان' نامیده گردید . کاوه فریدون را به‌شاهی برگزید ، به‌قول بندهشن فریدون بر ضحاک دست یافت و خواست او را بکشد ، هرمزد او را گفت که اگر تو ضحاک را بکشی زمین پُر از مخلوقات موذی و زیان‌آور خواهد شد . پس او را بربسته به‌دماوند کوه برد و در غاری بیاویخت . در سنت زرتشتی است که در هزاره‌ی هوشیدرماه دومین موعد مزدیسنی ، ضحاک در دماوند زنجیر خود را گشوده و یک‌ثلث از مردان و ستوران را نابود خواهد کرد آنگاه هرمزد گرشاسب را از دشت زابلستان برانگیخته آن نابکار را نابود خواهد ساخت .
داستان ضحاک ظاهراً خاطره‌ی تسلط سامی‌ها را بر ایران در روزگاران قدیم به‌یاد می‌آورد . از مجموعه‌ی این روایات برمی‌آید که اژیدهاک از مردم ممالک غربی ایران ، بابل یا آشور بوده و علی‌الظاهر از آشور یا کلده بر ایران تاخته است . چنانکه می‌دانیم پیش از تشکیل دولت‌های ماد و هخامنشی ایران چندبار دچار مهاجمین و سفاکی لشکرِ آشور شد و از این مهاجمات خاطراتی در ذهن ایرانیان باقی ماند و این خاطرات سینه به سینه نقل می‌شد و باعث پدید آمدن داستان ضحاک گشت و در روزگارانی که ایرانیان تاریخ کلده و آشور را فراموش کرده بودند ضحاک را به نژاد عرب که از قبایل سامی و با آشوریان و بابلیان از یک نژاد بودند نسبت دادند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
در اوستا دو نیروی عظیم و متضاد همیشه تظاهر می‌کنند یکی نیروی نیکی به‌نام اسپنت مینو (خرد و معنای مقدس) و دیگری انگره مینو (خرد و معنای خبیث) که بعدها آن‌دو را به یزدان و اهریمن تعبیر کرده‌اند . بشر مختار است که از این دو نیرو یکی را برگزیند ، اگر نیکی را اختیار کند مستوجب بهشت و اگر بدی را اختیار کند مستحق دوزخ خواهد بود . سعادت و نیک‌بختی عبارت است از تشخیص نیکی و بدی و پیروی از اصول و دستورات نیک . بنابراین یک فرد زرتشتی در انتخاب این‌دو اصل آزاد و مختار بود و بر اساس این تفکر بزرگ خود را در طبیعت مختار و آزاد حس می‌کرد و از افکار جبری و صوفیانه احتراز می‌جست و می‌دانست که سعادت و شقاوت به‌دست خود او است که می‌تواند خویش را نیک‌بخت یا بدبخت سازد . چون دین مزدیسنی (خداپرستی) یا زرتشتی بر اصول اخلاقی استوار بود از این‌رو برای نجات و خوشبختی سه اصل در آن دین مراعات می‌شد که آنها را سه 'بوخت' یا سه‌ راه نجات گفته‌اند : هومته (پندار نیک) هوخته (گفتار نیک) هوورشته (کردار نیک) . اهورامزدا سرسلسله و آفریدگار کائنات و مظهر نیکی و عدالت است .
ارباب انواعی که جنبه‌ی فرشته بودن آنها بر جنبه‌ی خدائیشان غلبه دارد 'یزته' می‌باشند و جمع آنها یزتان و ایزتان نامیده می‌شود . ایزدان و ارباب انواع جاودانی را که تنها جنبه‌ی معنوی دارد امشاسپندان گویند که به معنی مقدسات نامیرا می‌باشند و آنها شش روانند ، از این‌قرار :
۱. وهومنه Vahumana ، بهمن یا اندیشه‌ی نیک .
۲. اشاوهیشته Ashavahishta یعنی اردیبهشت و بهترین پاکی .
۳. خشتراوئیریا Xshtra Vairiya یعنی شهریور ، دولت یا حکومت خوب .
۴. اسپنتا ارمئی‌تی Spanta Armaiti ، اسفندارمذ یعنی عدالت ، گذشت و جوان‌مردی .
۵. هئوروتات Haurvatat ، خرداد یعنی تندرستی و نیک‌بختی .
۶. امرتات Amertat امرداد یعنی جاودانی و فناناپذیری .
پائین‌تر از امشاسپندان وجودهای مجردی هستند که یزته نام دارند ، هرکدام از آنها چیزی را حمایت می‌کنند . آفتاب ، ماه ، ستارگان ، آب ، آتش ، خاک و هوا هرکدام تحت حمایت یکی از یزته‌ها می‌باشند . مثلاً آتر Atar فرشته‌ی حامی آتش و وات Vata باد ، زما Zamâ زمین و آسمانه ، یزته‌های حامی باد و زمین و آسمانند . پس از یزته‌ها فره‌وشی Faravashi (فروهران) یا ارواح مجردی هستند که حافظ انسانند و پیش از تولد او در آسمانند و پس از فوت انسان با روح او به آسمان می‌روند .
اهریمن و یزدان ، نیک و بد و خیر و شر با هم همواره در جنگ‌اند و سرانجام هرمزد با ایزدان خود بر اهریمن و لشکریان او چیره خواهد شد و جهان به خیر و نیکی محض تبدیل خواهد گشت .
مقایسه‌ی آیین اوستایی با ودایی :
در اوستا بسیاری از کلمات با مختصر اختلاف لهجه با الفاظی که در ودا آمده است یکی است و غالباً حرف 'سین' ودایی یا سانسکریت در زبان اوستایی و فرس باستان به 'ها' تبدیل می‌شود . چنانکه سیندو : هندو ، واسورا : اهورا ، وسپت : هپت ، وسومه : هومه⁰ می‌شود .
در اوستا چهار بار از هند یاد شده و علاوه بر تشابهی که بین زبان سانسکریت (زبان کتاب ودا) با اوستا است ، بین ارباب انواع ودایی و ایزدان اوستایی شباهت بسیار موجود است . مثلاً وارونا یا رب‌النوع آسمانِ پر ستاره و رب‌الارباب ودایی در اوستا تبدیل به اهورامزدا شده و صفت جدیدی که در اوستا به او داده شده دانای توانا است . در ودا نام دیگری از رب‌الارباب موجود است که اسورا می‌باشد و در اوستا تبدیل به اهورا گردیده است . چنانکه میتهرا با میترا در ودا و اوستا اختلاف جزئی در تلفظ دارند و هر دو رب‌النوع آفتابند و حتی دوا Deva که در کتاب ودا به ارباب انواع مفید و نورانی اطلاق می‌شد در اوستا به شکل Daeva درآمده و مفهوم مخالف پیدا کرده و به‌معنی شیطان و خبیث و رب‌النوع بد و دیو تغییر معنی داده است . همچنین می‌توان سوما و هئوما Haoma (شراب مقدس آریایی) و آگنی و آتر را که در هر دو دین ایزد آتش بودند با هم مقایسه کرد .
اختلاف اساسی آریاهای زرتشتی با ادیان هندی از اینجا است : اولاً اسوره‌ها که در دین ودا نام هفت رب‌النوع بوده و وارونا و میترا از آنها بوده‌اند در کیش زرتشتی مبدل به یک خدای قادر و دانا که اهورا است شده‌اند . ثانیاً دیوها یا ارباب انواع خیر و نورانی هندی‌ها تبدیل به ارواح بد و اهریمنی شده‌اند . لیکن نباید تصور کرد که کلیه‌ی دیوها در مذهب زرتشت مردود شده‌اند زیرا از اوستا برمی‌آید که بعضی از دیوهای ودایی مورد ستایش و احترام آریایی‌های ایرانی بوده‌اند مانند وراتراهن Verathrahen که صفت ایندرا رب‌النوع رعد و جنگ بود و اژدهایی را که وراترا Vratra نام داشت بکشت و نام او در اوستا وراتراغن آمده و به‌جای رب‌النوع جنگ یعنی ایندرا (تندر) مورد ستایش و احترام ایرانیان بوده و نام دیگر آن بهرام است که ایزد پیروزی است و از آن در زبان لاتین تعبییر به مارس می‌شود . موکل آتش مقدس را هندی‌ها و ایرانیان هر دو اتروان می‌گفتند . تعداد اسوره‌ها در ودا به‌غیر از وارونا شش‌تا بوده است ، در اوستا نیز تعداد امشاسپندان پس از هرمز شش است .
از آنچه گفتیم به این نتیجه می‌رسیم که آریاهای ایرانی در قرون قبل از تاریخ مدت‌ها با هندی‌ها در یک‌جا زندگی کرده و دارای معتقدات واحدی بودند ، بعدها بین آنان جدایی افتاد و معلوم نیست این افتراق چه زمان بوده است . در لوحه سفالینی که در سال ۱۹۰۷ در بوغازکوی (در محل Peteria پایتخت قدیم هیت‌ها) پیدا شد و موضوع آن معاهده‌نامه‌ای است که در میان پادشاه هیت‌ها و پادشاه میتانی‌ها که هر دو آریایی‌نژاد بوده‌اند انعقاد یافته ، نام میترا ، وارونا و ایندرا یاد شده است و این خدایان نگهبان آن عهدنامه گردیدند و نشان می‌دهد در ۱۳۵۰ قبل از میلاد هنوز جدایی مذهبی بین آریاهای ایرانی و هندی روی نداده بوده است ، بعدها دوتیرگی مابین آریاها حاصل شد ، بدین معنی که ارباب انواع خیر و خوب هندی‌ها مبغوض آریاهای ایرانی گردید و به‌عکس ارباب انواع بد آنان مقبول ایشان شد . این تیرگی همچنان ادامه یافت تا به‌درجه‌ی توحید [یکتاپرستی (؟)] رسید و با پیدایش زرتشت توحید تثبیت گردید و به‌صورت آیین مزدیسنا درآمد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰هئومه گاوخدایی بود که مرده و سپس زنده شده بود و خون خود را همچون نوشابه‌ی حیات‌بخش به آدمیزادگان بخشیده بود .
  • Zed.em
آریاها در این عصر [در عصر ودایی] دارای عقاید ساده و بی‌آلایش بودند و بیشتر مظاهر طبیعت مانند آفتاب ، ماه ، آسمان ، کوه ، سپیده‌دم و ستارگان را می‌پرستیدند و برای آنها قربانی می‌کردند . آنان مجموعه عناصر مفید و نورانی را داوس Davos یعنی ذرات درخشنده می‌گفتند ، چنانکه در اکثر زبان‌های آریایی نام خداوند از این کلمه مشتق است و رب‌الارباب را داوس‌پاتر Davos Pater می‌گفتند . مهمترین خدایان و ارباب انواعی که آریایی‌های عصر ودایی می‌پرستیدند از این‌قرارند :
۱. ایندرا Indra رب‌النوع رعد و جنگ .
۲. وارونا Varuna رب‌النوع آسمان پر ستاره که عنوان رب‌الارباب به‌خود گرفته بود .
۳. اگنی Agni رب‌انوع آتش .
۴. سوما Smua عبارت از مشروبی بود که از عصاره‌ی یک‌نوع گیاه کوهی آمیخته با شیر و عسل ساخته می‌شد و بواسطه‌ی نیرو و حرارتی که در بدن تولید می‌نمود در شمار خدایان محسوب می‌گشت .
روحانیان عصر ودایی را ریشی می‌گفتند ، و اینان علاوه بر مقام روحانیت از شعرا و سرایندگان عصر ودایی محسوب می‌شدند ، چنانکه کتاب ودا را عده‌ای از ایشان سروده‌اند .
[...]
چنانکه در پیش گفتیم روحانیون عصر ودایی ریشی نام داشتند . ریشی‌ها حافظ سنن ، آداب و رسوم و عقاید ملی آریایی‌ بودند و از خانواده گرفته تا عشیره ، قبیله ، قریه ، شهر و دربار پادشاهی ، در همه‌جا نفوذ داشتند . زرتشت اسپیت‌مان ، پیغمبر بزرگ ایران ، در آغاز یکی از این ریشی‌ها به‌شمار می‌رفت . بعدها که بر اثر مهاجرت آریاهای ایرانی و پیدا شدن جامعه‌ی جدید موجبات تازه لازم آمد که در سنن قدیم ودایی تجدید نظر شود ، زرتشت به‌نام یک مصلح و پیغمبر از مقررات و سنن قدیم ودایی ، آنچه که موافق زمان و جامعه‌ی جدید آریایی می‌دانست اخذ کرد و تغییراتی در مذهب آریایی قدیم داد و دینی پدید آورد که بعدها به‌نام او آیین زرتشتی و مزدیسنا خوانده شد .
نام زرتشت در اوستا زرتوشتر Zarathostera آمده که به‌معنی دارنده‌ی اشتر زرد است . برای نام وی معنی دیگری ذکر کرده‌اند ، از جمله هوگ انگلیسی ترجمه‌ی نام او را 'راهنمای اعلی' دانسته است . لقب وی اسپیت‌مان و نام پدرش پوروشسب و نام مادرش دوغدو بوده است . زرتشت در ۲۰ سالگی از مردم کناره گرفت و بر ریاضت می‌گذرانید . در ۳۰ سالگی در کنار رود دائی‌تی از طرف اهورامزدا به او امر شد که مردم را به خداشناسی دعوت کند . پس از آن زرتشت به تبلیغ عقاید خود در میان توران و سکستان پرداخت ، ولیکن پیشرفتی نیافت زیرا روحانیانی که کوی Kavi نام داشتند بر او قیام کردند و بر ضد او شوریدند . سپس او به‌امر اهورامزدا به‌درگاه گشتاسب پادشاه باختر رفت و او را به‌آیین خود آورد . وزیر گشتاسب که جاماسب نام داشت دختر زرتشت را گرفت و برادرزاده‌ی خود هووی Huvi را که دخت فرشوستر بود به زرتشت داد . زرتشت در اواخر عمر به جنگ‌های مذهبی برای اشاعه‌ی دین خود پرداخت و وقتی که با مردم هیون که سردارشان ارجاسب بود و در مقام مدافعه با وی جنگ می‌کرد ، به‌دست مردی تورانی که توری براتروخش نام داشت کشته شد .
در کتب پهلوی و اسلامی اصل زرتشت آذرباییجانی یاد شده و نوشته است که از آن سرزمین برای تبلیغ آیین خود به شرق ایران یعنی به‌دربار گشتاسب به بلخ رفت . شاید این عقیده از آنجا ناشی شده باشد که آذرباییجان از روزگار هخامنشیان مرکز مغان و در عهد ساسانی و پیش از آن محل بزرگ‌ترین آتشکده‌ی ایران یعنی آذرگشنسب بوده است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
طبق کاوش‌های دامغان بنابه‌آمارِ دکتر اشمیت در دوره‌ی اول تپه‌حصار مردگان را به‌جانب مشرق یعنی طرف طلوع خورشید خوابانیده‌اند ، این رسم در ادوار بعد رعایت نمی‌شد . در حدود ۳۶۰۰ تا ۳۰۰۰ قبل از میلاد در تمام فلات ایران خورشید در شمار بزرگ‌ترین خدایان بود و پرستش می‌شد ، در اغلب ایران مانند تخت‌جمشید ، نهاوند ، کاشان ، دامغان و خصوصاً نواحی جنوبی ایران نقش خورشید دیده می‌شود . در ناحیه‌ی فارس مانند تل‌بگم نزدیک تخت‌جمشید ، کم‌کم خورشید به صورت صلیبی درآمده که روی بیشتر ظروف دیده می‌شود . این صلیب به‌تدریج به صلیب شکسته⁰ تبدیل گردید . علاوه بر خورشید نقش بعضی از حیوانات مانند مار بر روی ظروف سفالی هزاره‌ی چهارم قبل از میلاد در دامغان ، شوش ، کاشان ، نهاوند و غیره دیده می‌شود که از آن به‌مظهر قوای زیرزمینی تعبیر گشته است .
در لرستان برخلاف سایر نقاط ایران مجسمه‌ی خدایان و نیمه‌خدایان بسیار دیده می‌شود . یکی از خدایانی که در لرستان بیش از همه مورد پرستش بود گیلگامش است که در بین‌النهرین جزو نیمه‌خدایان شمرده می‌شد [و با نمرود در تورات تطبیق می‌شود] ، و از این‌رو معلوم می‌شود که اهالی لرستان یا کاسی‌ها عقاید خود را از مردم جلگه‌ی بین‌النهرین تقلید و اقتباس کرده‌ و بعدها تغییراتی به‌سلیقه‌ی خود در آن داده‌اند . گیلگامش Gilgamesh در لرستان عموماً به‌شکل مردی است که روی سرش دو شاخ دیده می‌شود . علامت دو شاخ در میان مردم بین‌النهرین نشان خدایی بود . گیلگامش حامی حیوانات و گله‌های بز و گوسفند به‌شمار می‌رفت ، در تصاویر او را به‌شکل انسانی دو شاخ که با دو دست دو شیر را گرفته و مشغول خفه‌کردن آن‌ها است مجسم می‌نمودند . بعدها به‌جای دو شیر دو بز در طرفین آن قرار دادند که مشغول نوازش آن‌ها است . افسانه‌ی گیلگامش مطابق مدارکی که از دوره‌ی آسوربانی‌پال پادشاه آسور به‌دست آمده بدین‌قرار است :
گیلگامش پادشاه ارخ برای رعایای خود بارِ سنگینی بود ، از این‌رو مردم به‌ مادر او ربةالنوع آرورو شکایت کرده تقاضا نمودند برای گیلگامش رقیبی خلق کند که از زیاده‌روی‌های او جلوگیری نماید ، وی آنکیدور را آفرید . برخلاف انتظار ، گیلگامش با آنکیدور رفیق شد و متفقاً به‌جنگ هوواوا که عفریتی در کوهستان شمالی بود رهسپار شده و مردم را از شرّ او رهانیدند ، سپس ربةالنوع ایشتار به گیلگامش اظهار عشق کرد ، وی عشق او را نپذیرفت ، لذا ایشتار از پدرش آنو تقاضا کرد گاو آسمانی را خلق نماید ولی گیلگامش آن گاو را مغلوب کرد . چون پس از این واقعه انکیدور ربةالنوع را تمسخر نمود مورد غضب واقع شد و هلاک گردید . گیلگامش برای رهایی از مرگ عزم رفتن نزد اوتناپیشتین کرد تا از او آب حیات بطلبد ، در بین راه به‌عجایبی برخورد و پس از ۴۵ روز به‌مقصد رسید . اوتناپیشتین درختی را به‌او نشان داد که رسیدن به‌آن مایه‌ی زندگی ابدی بود . گیلگامش پس از رنج‌های فراوان به‌آن رسید ولی پیش از آنکه بتواند به‌آن دست یابد اژدهایی آن‌را به‌ربود .
چنانکه دیدیم گیلگامش در بین‌النهرین نیمه‌خدایی بیش نبود ، ولی کاسی‌های لرستان او را به‌رتبه‌ی خدایی بالا بردند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰صلیب شکسته : در آیین مهر این نشان را گردونه مهر می‌نامند که آمیزش چهار عنصر اصلی آب ، باد ، خاک و آتش را می‌رساند.
گردونه‌ی‌ مهر یا گردونه‌ی خورشید که به چلیپای شکسته نیز مشهور است ، نماد و نشان‌واره بسیار کهنسالی است که آن را به قوم آریا و سرزمین ایران نسبت می دهند ، هرچند که یافته‌های باستان‌شناسی در زمینه‌ی پیشینه‌ی گردونه‌ی مهر بسیار اندک و تفسیر پیرامون آن بسیار دشوار است ، اما از همین یافته‌های نادر باستان‌شناسی می‌توان چنین برداشت کرد که گردونه‌ی مهر نمادی مختص ایرانیان باستان بوده و به احتمال قریب‌به‌یقین ، این نشانواره از نمادهای آیین مهری یا میتراییسم بوده است . آیینی که پیش از ظهور زرتشت در ایران رواج داشته و پس از تولد دین زرتشت نیز همچنان موقعیت خود را حفظ نمود و در دین زرتشتی نیز نفوذ یافت و بعدها (حدوداً در سده یکم پیش از میلاد) به غرب آسیای صغیر گسترش یافت . خصوصاً ورود آیین مهر به روم و اروپا کاملاً محسوس است ، چنانکه دستاوردهای باستان شناسی در این زمینه این امر را تأیید می‌کنند . [تاریخِ ما]
  • Zed.em
در ایران بهترین جا برای ایجاد شهرهای اولیه جلگه‌های کوچک و حاصل‌خیز کنار رودخانه‌ها بوده است ، این شهرها بر روی تپه‌های کوچک طبیعی در جلگه‌ها تشکیل می‌شد تا از خطر سیل مصون بماند ؛ خانه‌هایی که بر روی این بلندی‌ها ساخته می‌شد ابتدا شباهت به غارهای اولیه‌ی بشر در کوه‌ها داشت . استخوان‌بندی این خانه‌‌ها از شاخه‌های بزرگ درختان تشکیل می‌شد و شاخه‌های کوچک روی آن‌را می‌پوشانیدند ، بعدها بر روی آن اندودی از گِل نیز قرار دادند آثار این کلبه‌ها در کهن‌ترین طبقات سیالک ، نزدیک کاشان پیدا شده است . کاوش کننده‌ی آن‌ها گیرشمن ، قدمت آن‌ها را به ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد نسبت می‌دهد ، کم‌کم در ایران ساختن خانه‌ی گِلی معمول شد ، کاه‌گِل در مرحله‌ی سوم ساختمان‌های مشرق‌زمین قرار گرفته است . خشت برای نخستین‌بار در بناهای سیالک و شوش به‌کار برده شد و بعدها در تمام نقاط ایران عمومیت یافت . آجر در دوره‌های بعد معمول شد و چون تهیه‌ی آن گران تمام می‌شد ساختمان آجری برای همه‌کس میسر نبود ، کم‌کم شهرهای کوچکی با حصار و بارو بوجود آمد . هرقدر بر ساکنین شهر افزوده می‌شد اداره‌ی آن برای رئیس قبیله دشوارتر می‌گشت ، در نتیجه‌ی افزایش شهرها و قدرت رؤسای قبایل ، اختلاف شدیدی میان آنان ایجاد می‌شد و موجب جنگ و ستیز بین آنها می‌گشت . در این جوامع بدوی ، وظیفه‌ی زنان سنگین بود ، آنان نگهبان آتش ، سازنده‌ی ظروف سفالین و فراهم آورنده‌ی میوه‌های طبیعی بودند ، و حتی بر مردان نیز تفوق داشتند و به مقام روحانیت می‌رسیدند و حق داشتند شوهران متعدد برای خود برگزینند و این یکی از اختصاصات نخستین ساکنان فلات ایران بوده است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em