- ۰ نظر
- ۰۶ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۱۸
... با اثبات وجود محرک بلاحرکة ، ارسطو قائل به وجود خدایی میشود که محرک عالم و همانندِ آن ازلی است اما خالق آن نیست و ارسطو این نکته را که عالم مخلوق باشد بهصراحت نفی میکند اما این قول درعینحال در نزد وی مانع از آن نیست که عالم درعین آنکه ازلی است بهوسیلهی خداوند ، حفظ و ابقاء میشود . معهذا این فرضی است که بعضی شارحان ارسطو اظهار کردهاند و در کلام خودِ او ظاهراً هیچ اشارهی به آن نیست . اما درباب آنکه محرک نخستین با آنکه خودش بلاحرکة است ، عالم را چطور بهحرکت درمیآورد ، جواب ارسطو که فعل محرک نخستین را از نوع حرکتی میداند که معشوق در وجود عاشق ایجاد میکند ، درواقع یک جواب افلاطونی است . چنانکه تقریری هم که وی از برهان مبنی بر مدارج کمال در اثبات خداوند دارد به الهیات او باز رنگ افلاطونی میدهد .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرینکوب )
اگر فلسفهی افلاطون مجاهدهی اعجابانگیزی بود که به اندیشه امکان میداد تا بر فرازِ دنیای محسوس و مادی قرار گیرد ، و بدینگونه انسان را ماورای موجودات دیگر بر عرش بنشاند فلسفهی ارسطو اهتمام محتاطانهای بود تا نگذارد اندیشه چنان در اعماق افقهای دور معقولات مستغرق گردد که اصلاً با دنیای مرئی و محسوس هیچگونه رابطهای پیدا نکند . بدینگونه ، ارسطو در عصیانی که بر ضدِ تعلیم افلاطون نشان میدهد مخصوصاً سعی دارد تا آنرا هرقدر ممکن هست محسوس ، انسانی و اینجهانی کند و آن ورطهی عبورناپذیر ثنویت را که نظریهی مُثُل در بین محسوس و معقول و در بین جسم و روح پدید آورده بود درهمنوردد .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرینکوب )
... اخلاق ارسطو مبنای اجتماعی و سیاسی دارد چنانکه علمسیاست او خود مبتنی بر اخلاق است چنانکه در اخلاق همواره به این نکته توجه دارد که انسان بالطبع اجتماعی است ، و در سیاست مخصوصاً این نکته را درنظر دارد که قوام دولت بهسعادت افراد مردم آن وابسته است . این سعادت در نزد وی هم برای فرد و هم برای جامعه ، هم در قلمرو اخلاق و هم در قلمرو سیاست کمال مطلوب نهایی است . میگوید همهچیز را انسان ممکن است برای اغراض دیگر طلب کند فقط سعادت است که آن را ، هم بهخاطر سعادت میجوید و این نکته نشان میدهد که سعادت مطلوب بالذات انسان است . اما اگر اخلاق ، جستجوی سعادت برای فرد است سیاست عبارت است از جستجوی سعادت برای جامعه و این معنی نشان میدهد که چرا اخلاق و سیاست عالیترین ثمرهی فلسفه است .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرینکوب )
... وی بهحکم طبیعتِ واقعنگر که دارد ، استقراء را بهعنوان امری که انسان را بهصوَر معقول میرساند و از جزئیات کلیات میسازد لااقل در مراحل پایین معرفت مؤثر و بههرحال یگانه وسیله میشناسد و همین نکته است که او را وامیدارد تا برخلاف افلاطون معقولات را در عالم کشف کند نه عالم را در معقولات . بدینگونه است که مسألهی واقعیت کلیات ، ارسطو را از عالم معقولات ریاضی بهدنیای محسوسات فیزیک میکشاند . فیزیک ارسطو درواقع تصوری را که سایر حکمای یونانی در باب طبیعت داشتهاند نیز نشان میدهد چراکه غالباً اقوال دیگران را نیز در هر مسأله طرح و نقد میکند . درحقیقت بهخاطر همین نقل و نقد اقوال دیگران است که فرانسیس بیکن او را بهسلاطین عثمانی عصر خویش تشبیه میکند که گویی تا تمام برادران خود را قتلعام ننمایند نمیتوانند بهآرامش سلطنت کنند . اما همین نقل و نقدی که او از اقوال دیگران میکند امروز در بسیاری موارد تنها برگههایی است که مورخ فلسفه در شناخت سیر و تحول اندیشه دربارهی دنیای باستان در دست دارد . در مباحث فیزیک هدف ارسطو آن است که طبیعت را بهعنوان صحنهی حرکت و دگرگونیهای موجودات و علل و اسباب این دگرگونیها مطالعه کند . این طرز بررسی که در متافیزیک بهنتیجهی نهایی میرسد ، در تفسیر و تبیین دنیای اجسام مسألهی ماده و صورت را مطرح میکند ، و با این نظریه دیواری را که افلاطون بین معقول و عالم محسوس کشیده بود فرو میریزد و بهجای 'مُثُل' که واقعیات فائق و برتر از محسوسات است مفهوم 'صورت' را ارائه میکند که بر ماده وارد میشود و بدینگونه عالم معقول را واقعی و ملموس میکند و واقعیات را از قلمرو تصورات انتزاعی برتر نشان میدهد . با این طرز تلقی از کائنات و همچنین با تصوری که از حرکت دارد ارسطو از دنیای طبیعت به قلمرو فلسفهی اولی - که بعدها بهعنوان متافیزیک خوانده شد - نفوذ میکند . مفهوم حرکت که سِیر از میوه تا تخم را نیز در بیان او شامل میشود مسألهی قوه و فعل را مطرح میکند که نیز از امهات مباحث فلسفی او است . بدینگونه ، حرکت که مفهوم قوه و فعل یا ماده و صورت را دربر دارد البته متوجه غایتی نیز هست و ارسطو به این غایت در تفسیر و تبیین دگرگونیهای کائنات اهمیت خاص میدهد . درنظر وی طبیعت هم غایت و هدف دارد و حرکت که ماده و قوه را به صورت و فعل منتهی میکند درعینحال متوجه غایتی است که طبیعت آنرا جستجو مینماید . البته تأثیری را که این طرز تلقی از حرکت ، میتواند در پیدایش نظریهی تکاملتدریجی داشته باشد نمیتوان نادیده گرفت . جالب آن است که هانس دریش (۱۹۴۱-۱۸۶۷) فیلسوف و زیستشناس آلمانی قرن حاضر ، یکنوع مذهب اصالتحیاتی تازه را ، تا حدی بر همین فکر غایتگرایی ارسطو بنیاد نهاده است و حتی آنچه را ارسطو کمالاول یا انطالشیا میخواند و عبارت از نیل به "فعل و صورت جهت قوه و ماده" میداند ، وی نیز در تبیین پدیدهی حیات که آنرا بر یک نیروی غیرمادی مبتنی میداند همان تعبیر کمالاول را بهکار میگیرد و این نکته خود درعینحال اهمیت میراث فکری ارسطو را در دنیای معاصر نشان میدهد و هکل یک شاگرد جوان را بهجایی میرساند که با ارسطوی پیر در مسائل مربوط بهحیات همداستانی پیدا میکند . در هرحال حاصل تحقیقات ارسطو در باب مسائل طبیعت در فلسفهی اولی بهثمر رسید که بهنام متافیزیک خوانده شد . متافیزیک درواقع مجموعهای است از اجزاء مختلف که شاید هم بعضی از آنها بهاصل کتاب الحاق شده باشد و حذف آن اجزاء وحدت و تمامیت بیشتری بدان مجموع میبخشد . دراین سلسله رسالات ، ارسطو ظاهراً میخواسته است مسائل مربوط به مبادی و علل اولی را که مباحث فیزیک بدانها ختم میشود همچنان دنبال کند و درواقع اینجا است که مبحث حرکت و علت و مسألهی ماده و صورت بهنتیجهی نهایی میرسد و ارسطو وجود یک محرک بلاحرکت را که عالیترین صورت مجرد از ماده است اثبات میکند و بدینگونه ، برهان مبتنی بر حرکت را که از امهات دلایل اثبات صانع در الهیات مسیحی و اسلامی است ارائه مینماید .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرینکوب )
... در جدل هدف اقناع است نه کشف حقیقت . برای کشف حقیقت ارسطو دو طریق ارائه میکند یکی آنچه استقراء میخوانند و آن عبارت است از استدلال کردن از امر جزئی به امر کلی ، دیگری عبارت است از قیاسِ عقلی که از امر کلی و عام به امر جزئی و خاص میرسد .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرینکوب )
"آن خطاط سهگونه خط نوشتی :
یکی او خواندی ، لاغیر ؛
یکی را هم او خواندی هم غیر ؛
یکی را نه او خواندی نه غیر او ؛
آن خط منم ..." (شمستبریزی)
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
روایتی دارد سهروردی شیخ اشراق ، که از او بسیار یاد کردیم ، گوید : "... شیخ را گفتم که رقص کردن به چه آید ؟ شیخ گفت : جان قصدِ بالا کند ، همچو مرغی که خواهد خود را از قفس بهدر اندازد . قفصِ تن مانع آید ، مرغِ جان قوّت کند و قفصِ تن را ازجای برانگیزاند ، اگر مرغ را قوّت عظیم بود پس قفص بشکند و برود ، و اگر آن قوّت ندارد سرگردان شود . و قفص با خود میگرداند ، باز آن در آن میان ، آن معنی غلبه پدید آید . مرغ جان قصدِ بالا کند ، و خواهد که قصد کند ، یک بهدست بیش بالا نتواند بردن ، مرغ قفص را بالا میبرد ، و قفص باز بر زمین میافتد ..."
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
یکی سؤال کرد که 'دیکتاتوری آسیایی و شرقی' یعنی چه ؟ گفتم باید با مثال روشن کنم :
شما مشغول رانندگی هستید و خطِ وسطِ خیابان را گرفته میروید تا به چراغقرمز برسید و با علامت خاص بهدست چپ بپیچید ؛ در همینوقت از توی آینهی اتوموبیل میبینید که یک ماشین دیگر از آن دوردست پشت سر هی علامت میدهد و چراغ میزند ، طرف وسط را گرفته و چپ و راست قیقاج میزند و ویراژ میدهد و راه را بر اتومبیلهایی که از آنطرف باید در جهت خلاف شما بروند کم و بیش میبندد و میآید جلوی شما ، برابر چراغقرمز ، توی خطِ عابرِ پیاده میایستد ، اقلاً دهتا خلاف کرده ، با خود میگویید لابد کار لازمی دارد . چراغ سبز میشود ، منتظر میشوید که او هم بهچپ بپیچد زیرا جلوی شما را گرفته ، اما با کمال تعجب ، یکباره متوجه میشوید که علامتِ دستراست داد ، و از جلوی ماشین دستراستی شما هم پیچید ، تند رفت بهخیابان دستراست ! رفت درحالیکه صدای ترمز چندتا ماشین را هم درآورده بود . آری آنقدر چپ میرفت که از شما بیشتر متمایل بهچپ بود ؛ ولی یکوقت متوجه میشوید که هدف او راست بوده ، یعنی از همهی آنها که بهراست میرفتهاند هم بیشتر متمایل بهراست بوده است . (قذافی در لیبی و داوودخان در افغانستان نمونهی بارز این سیاست هستند) این همان دیکتاتوری شرقی است . بیشتر کودتاهای شرقی و آسیایی با چپنمایی شدید شروع و به راستگرایی بینظیری ختم میشوند ! دیکتاتوری آسیایی یعنی این !
چپ آوازه افکند و از راست شد .
در سیاست شرقی ، بسیاری از چپهای چپ بعد از گذشتن از چراغقرمز ، ناگهان راست راست از آب درمیآیند . تاریخ ثابت کرده ، همانطور که بهقول مارکس ، تولید آسیایی با تولید اروپایی فرق دارد ، دیکتاتوریاش هم با غرب فرق دارد . یک دیکتاتور شرقی که با ده پانزده هزار کشته شروع کارش است ، در اروپا ، مثلاً لهستان ، با ده پانزده تا کشته ، مجموعاً سر و تهش بههم میآید !
سالها قبل از مارکس هم این اصطلاح را میرزاملکمخان بهکار برده ، گوید : "استبداد دولتهای آسیا یک بلا و یک طاعونی است که شبیه آن هرگز در فرنگستان نبوده است ..." (روزنامهی قانون ، نمرهی سیوشش)
بهعبارت سادهتر بگویم ، دیکتاتوری شرقی یعنی حکومتی که در یکلحظه میتواند هرچیزی را که شما بخواهید به شما بدهد [؟!] البته بههمان اندازه هم قدرت دارد که یکشبه تمام آنچه را که دارید از شما بگیرد !
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
...چهگویی حرف انیشتین (که همهی آتشها از گور همو بلند میشود) راست باشد که گفته بود : "جنگ سوم ممکن است با بمب اتمی شروع شود ولی آتش جنگ چهارم ، حتمی است که با سنگ چخماق روشن خواهد شد !" ...
[...]
من چندی پیش در مجلهای خواندم که وقتی بمب اتمی در ژاپن منفجر شد ، بعدها بر روی یکتکه آسفالت یا یک پلهکانِ منزل ، که سالم مانده بود ، یک جای پا مشاهده میشد ، این اثر بهصورت جاودانه تثبیت شده بود . صاحبِ پا خودش محو شده ، آب شده ، بخار شده ، چه شده بود ؟ معلوم نیست ، یک اثر پا بهصورت جاودانه بر سنگ پلکان نقش بسته است . این عصاره و خلاصهی وجود یک آدمیزاد بعد از انفجار اتمی است . از تمام عالم برای تماشای این نقش به ژاپن میروند .°
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
°ژاله اصفهانی ایننکته را بهصورت شعری بس لطیف ، از قول کودکان خردسال مجسم ساخته است ، و در بخشی از آن گوید :
ما که مثل پرندگان هستیم
بیگناهیم و بیزبان هستیم
تو بگو از زبان ما شاعر ، نالهی سایهای که مانده به سنگ
نعرهی کشتهها ز قعر زمین ، بانگ ناقوسِ معبد ارواح
یادِ شومی است از جنایت جنگ . ... (دفتر پنجم ، نشریهی شورای نویسندگان و هنرمندان ص۱۴۲)
قاورمه صورت کتابی قورمه است . و اینکه اصفهانیها قورمهسبزی را سیدالقرم خواندهاند بهدلیل سبزپوش بودن آن است و قرمه را بهصورت قرم جمعمکسر کردهاند .
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
بهقول یک سیاح فرانسوی : "در عصر صفوی ، مردم ایران از همدیگر نمیپرسند که فلان ولایت را چهکسی اداره میکند ؟ بلکه از همدیگر میپرسند : فلان ولایت را چهکسی میخورد !"
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
اینکه من در مورد صدسال از عمر صفوی اینقدر تند رفتم عداوتِ خاصی نیست [...] اما اشکال کار این عصر ، در دو مورد خصوصاً سخت چشمگیر است که من در بابشان مفصل حرف زدم . اما آن دو نکته :
◇نقطهظعف اول ، دوران دورانِ فرار مغزها است . در هیچ دورهای از تاریخ ایران ، اینقدر اهل فکر و ذوق خارج نشدهاند و مهاجرت نکردهاند ؛ و این امرِ کوچکی نیست . ما امروز میگوییم که ایران صدها سال از قافلهی علم و تکنیک عقب افتاده است ، معنی آن چیست ؟ معنی آن این است که آن گروهی که میتوانستند و موظف بودند که دنبالهی تحقیقات علمی گذشتهی خود را ادامه دهند و واسطهی ارتباط میان تمدن غرب ، که تازه شروع به پیشرفت کرده بود ، قرار گیرند و ما را شانهبهشانهی غرب پیش ببرند ، یا نابود شدند یا مهاجرت کردند و در مهاجرت مثل نهالی که از ریشهی خود جدا شود پژمرده شده در بیچارگی مردند . و مردم ایران یکوقت چشم گشودند و دیدند که فرسنگها از قافله عقب ماندهاند .
همهی مردم عالم که عالِم نیستند ، همه که مخترع و مکتشف و سازنده و مبتکر نمیشوند . دنیای اروپا و آمریکا را هم صدنفر یا پانصدنفر تغییر دادهاند ، و آن صد یا پانصدنفر تنها کسانی بودند که امکان رُشد فکری در محیط خود یافته بودند . یکجامعهی پزشکی کافی است که دو سال ارتباطش با تحقیقات جهانی سرطان گسسته شود ، آن جامعه دیگر به گَردِ آنها که در آن را میجنبند ، حتی به گرد مرکز سرطانشناسی تونس هم ، نخواهد رسید .
یک حکومت قوی ، وقتی توفیق مییابد که یک تیم قوی اهل فکر و ذوق و هنر همراه او شوند و قدمبهقدم نیروها را بهسوی خیر و صلاح و پیشرفت بکشانند .
◇نقطهضعف دوم ، کوشش بیامانی است که برای تمرکز نیروی دولت شده است ، و بهظاهر بهعنوان امنیت و آسایش و قدرت ، دهنها را میبندد ، اما حقیقت غیر از آن است ، و من در سنگ هفتقلم در اینمورد بحثی مفصلتر داشتهام .°
من در سنگ هفتقلم ثابت کردهام که طبیعیترین راه برای ادارهی مملکتی مثل ایران با بیابانهای پرطول و عرض و راههای طولانی بیآبادانی و دهات کوچک ، فرم ادارهی یک حکومت فدرال است ؛♧ این نکته را تنوع آبوهوا و عادات و لهجهها و مقتضیات محلی نیز تکمیل میکند . اگر چنین حکومتی وجود داشته باشد ، مردم ما خودبهخود صدقدم به دموکراسی و آزادی نزدیک شدهاند . صفویه تعمد داشتند ، و شاهطهماسب خصوصاً اصرار داشت ، که آن فرم فدراتیو را که امثال خاناحمد گیلانی یا میرزاصالح بجنوردی یا ملکزادگان سیستان بدان عمل میکردند ، و کموبیش به امور مسلط و از اوضاع آگاه بودند ، تبدیل به حکومتی کند که قزلباش از قزوین یا اصفهان تکلیف برنجکاری فومنات و ماهیگیری سیستان را نیز بهعهده بگیرد ، کاری عبث که هرگز نتیجه نداد . و هیچوقت هم آرزوی تمرکز یک دولت قوی پُرلشکر را برآورده نساخته است .
بنابراین ، من این خطا را هم بر صفویه نمیبخشایم که یکنوع دموگراسی و آزادی و یکنوع حکومت خیلی ابتدایی محلی را که خود مردم برای خودشان دستوپا کرده بودند و با آن سازگار بودند ، با نابود کردن فئودالهای محلی ، از میان برد ، درحالیکه چیزی جای آن گذاشت که صدمرتبه از آنچه بود بدتر و ظالمانهتر عمل میکرد .
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
♧بعد از روی کار آمدن صفویه ، حکام صفوی شروع به قلعوقمع کردن خانها و حکام محلی کردند ، اغلب با بهانههای امنیتی و پروندهسازیهای دروغین بهآنها تهمت زده و بعضاً ، با وحشیانهترین حالت (طوریکه آدم یاد کارهای داعش میافته منتها با چاشنیِ شکنجههای جنسی !) آنها را میکشتند ؛ دلیل این امر به نقل از باستانی پاریزی :
°"یک مطلب گاهی ممکن است به ذهن بخلد که کشتن و از میان بردن این فئودالها و ثروتمندان ، یا حکام و مأمورین لابد بهدلیل خیانت آنها بوده یا مردمداری نداشتهاند ، یا فلان یا بهمان ... این اشتباه خیلی زود رفع میشود ، زیرا قضیه درست بالعکس است ، و اصلاً هدف همهی اینکارها مصادرهی آن چندتومان پولی است که آنها دارند ، و البته آنرا هم بهسختی از مردم گرفتهاند ، بهعبارت دیگر تنبیه آنها هرگز بهخاطر مردم نبود ، و اگر هم مثلاً خاناحمد را مؤاخذه میکنند بهدلیل نفرستادن هدایا و مالیاتها است ، یعنی چرا از مردم بیشتر نگرفته و برای غازیان مقیم قزوین یا تبریز یا اصفهان زودتر نفرستاده ! چنانکه مثلاً '... شاهعالی [شان] امیرخان موسیلو را که مدت بیستسال حکومت همدان به او و والد او متعلق بود ، بنابر ظلم و زیادتی که بر اهل آن مملکت نموده بود ، عزل فرموده از روی غضب حکومت سمنان و خوار را به او داد و مقرر کرد که در خوار که به هوای بد موصوف است ییلاق و قشلاق نماید ...'(۹۸۰هجری/۱۵۷۲م) پس باید قبول کنیم که تنبیه خاناحمد و مردم هرات [آنها که سنی بودند♧♧] یا حاکم گرگان و سبزوار ، یا صوفی تهران به خاطر ظلم آنها نبوده وگرنه به حکومتهای دیگر منصوب نمیشدند . باید قضیه از جای دیگر آب بخورد ."
بنابراین ایشان معتقدند که حکومت ملوکالطوایفی و خان و خانبازیِ آن دوران که صفویه منهدمش کرد با اینکه اشکالات زیادی داشت اما از جهاتی بسیار کاربردیتر از حکومت حریص و نامعقول و متمرکز صفوی بوده است ؛ که از لحاظ اقتصادی و انسانی به ایران بسیار آسیب زد !
ولی اگر بخواهیم بحث را به امروز بکشانیم من بهشخصه با ایدهی ایشان مبنی بر فدرالیسم (حداقل در این برهه از زمان) موافق نیستم ! چون امروز ما میبینیم که چهطور قدرتهای خارجی (بعضاً بهواسطهی دستنشاندههای داخلی) با عنوان تغییر نقشه و مرزهای سیاسیِ منطقه سعی در ایجاد بحرانهایی چون جنگهای داخلی و تجزیهطلبی و غیره دارند که اگر هوشیار نباشیم مملکت را از چالهی اسلامسیاسی به چاه هرجومرج و آشوب خواهند کشاند و مطمئناً در این آشوبها کسانی نفع خواهند بُرد که هیچ هزینهای ندادهاند ، نه مردم آن مناطق ... بههرحال باتوجه به اینکه بنده از لحاظ اخلاقی ملزم بودم مطلب نویسنده را چنانکه هست نقلقول کنم ، و چون صحبت دربارهی این ایده کمی حساس است ، لازم دیدم نظرِ خودم را هم در حاشیه بیان کنم ! البته میشود دربارهی این امر بحث کرد ، اما در زمانِ مناسب ...
♧♧وقتی که هرات توسط ازبکان محاصره شد ، گویا حاکم صفویِ شهر دستور میدهد : اهالی سُنیمذهب شهر را فقط با رختخواب و پلاسکهنه از شهر بیرون کنند ، و مردم حق نداشتند اشیاء گرانقیمت خود را خارج کنند ! برایناساس دَمِ دروازه ، غاریانِ دروازهبان ، زن و مرد را لخت میکردند و تفتیشِ بدنی میکردند تا یهوقت کسی جنس نفیسی خارج نکند ! بعد هم از هر نفر ۱۵۰ دینار تبریزی میگرفتند و بیرونشان میکردند ! عمل این حاکم صفوی بهواقع مشمئزکننده و وحشیانه بود ، حتی با استانداردهای آن دوران ! درواقع یهجور دزدی بوده ؛ چون گرچه در ظاهر بهدلیل حملهی ازبک و سُنی بودن افراد ، مردم را مجازات میکردند اما درعمل قصدشان فقط غارتِ اموال و دارایی مردم بود . ... این محاصره هفتماه طول کشید و در این مدت نمک در هرات کمیاب شد ... هرات را شاهاسماعیل فتح کرد ، در زمان سلطان حسین بایقرا (۹۱۰هجری/۱۵۰۴م) که آخرین ملوک تیموری هرات بود . (و احتمالاً بههمین دلیل ازبکها بر هرات نظر داشتند (؟))
برای اینکه در این عصرِ مهاجرت♧ (عصر صفویه) توجه اولیاءامر ، آنهم خوبترشان را نسبت به مردم و رعایا بدانید ، کافی است به این داستان دقت کنید :
"...شاهعباس بزرگ ، یکروز سفیر اسپانیا را از محلی گذراند که در آنجا اجساد بسیاری از بزرگان ، که دست و پاهایشان به امر شاه قطع شده بود و در حالِ جانکندن بودند ، افتاده بود . شاه به سفیر گفت : نظر شما چیست ؟ سفیر جواب درستی نداد . و فقط به بیان این نکته اکتفا کرد که به نظر او اینکار ظالمانه است . شاه در جواب او گفت : شما بهدستور عقلتان صحبت میکنید ، ولی فراموش نکنید که شاهِ شما بر فرشتگان حکومت میکند و من بر شیطانها ."
این نظرِ پادشاهی است که همین مردم ، یا شیاطین بینوا ، سالیانه ۶ هزار عدل ابریشم فقط برای صدرو به هلند ، به ملکالتجّار او تحویل میدادند ، که هر بارِ ۳۶ مَنی آن را ۴۵ تومان به هلندیها میفروخت و ظرف هشتسال ۴۵۹۳۵ مَن ابریشم ، بهحساب خُرد ، تحویل یکی از همین کمپانیها دادند ، غیر از انگلیسیها و پرتغالیها و ونیزیها و ... تنها یکسال آن کمپانی ۵۴۰ هزار لیره ، از معاملات خود سود برده بود . چهخوش گفت شاعر نازکبین یکی از همشهریان همان ابریشم فروشها ، یعنی فدایی لاهیجی :
♧ظاهراً در عصر صفوی بهدلیل تنگنظری و خشکمغزیهای حاکم در ایران ، روند مهاجرت نخبههای پزشکی ، ادبی و ... سریع شد و آمار فرارمغزها رشد بالایی یافت ، بعضاً به عثمانی و اغلب به هند ، چون پادشاهان آن دیار (علیالخصوص ترکان مغول) بسیار به این نخبهها احترام میگذاشتند و غالباً هموزن آنها طلا و جواهر میدادند ! و همچنین نباید از یاد برد که حکام صفوی در مورد اجرای احکام فرهنگی و اجتماعی ، بسیار تحتتأثیر و زیر نفوذِ آخوندهای جبلعاملی بودند ! (جبلعامل شهری است در لبنان !) که شاید این خیلی چیزها را توضیح دهد (؟!)
ابوالفضل در آیین اکبری مینویسد : پنجاهویک شاعرِ ایرانی ، ملازم دربار اکبر[شاه ، پادشاه هند] بودند . داراشکوه بهخاطرِ این بیتِ دانشمشهدی :
این حکیم عمادالدین محمود که او را فیثاغورث ثانی خواندهاند و بهوسیلهی شاهطهماسب از شیروان به مشهد احضار شد ، از آنجا بههند رفت و بیستسال در هند بود ، رسالهی 'بیخِ چینی' در منفعت چوب چینی از اوست (۹۵۴هجری/۱۵۴۷م) و از آن برای ترک تریاک معتادان استفاده کرده ؛ رسالهی افیونیه نیز از او است و بنگ را برای معالجهی ۳۴ بیماری مفید میداند° ، و آخرِ رسالهی او به ذکرِ عرقِ مسکاو و خواص آن ختم میشود .°° و در واقع ختامه مسک !
°و من باید شهادت دهم که بسیاری از دواهای معالج دپرسیون مثل سورمنتل را گویا از بنگ و حشیش میگیرند
°°مقصودش از عرق مسکاو ، ظاهراً همان ودکای روسی ، عرق ناب روسیه است که گویا از گندم گرفته میشود . والعهدةُعلیالراوی ! مسکاو و مسکاب صورت قدیم کلمهی مسکو است و بخش دوم آن همان آب و آبادی فارسی است . ودکا هم نتیجهی چندهزارسال کار کردن روی دانهی گندم و برنج است که این الکل ظریف را از آن استخراج کردهاند ، و البته لهستانیها هم از روسها دست پیش زدهاند . متأسفانه سوءاستفادهی مردم از این پدیده منجر به تحریم آن شد :
... حکیم فتحالله شیرازی که به دعوت عادلشاه بیجاپوری به دکن رفت ، چه بهقولِ تاریخِ فرشته هزارهزار روپیه به او خلعت و انعام داده شده بود ، بالاخره هم 'همریش' اکبرشاه شد و در ۹۹۷هجری/۱۵۸۸م (زمان شاهعباس بزرگ) در کشمیر مرد ؛ هم او بود که یک تفنگ برای پادشاه هند اختراع کرد که دوازده گلوله متوالیاً میتوانست شلیک کند ، درواقع مخترع مسلسل بود . ...
نون جو و دوغگَو ( باستانی پاریزی )
ما گاهی غصه میخوریم یا اظهار تعجب میکنیم که چطور هزار سال پیش عالِمی مثل زکریای رازی الکل طبی را کشف کرد و نام آنرا ، که خود الکُحل بود ، به اروپا و غرب عالم هدیه داد ، ولی امروز ما در آزمایشگاههایمان باید از الکل طبی ساخت اروپا استفاده کنیم .
علت خیلی ساده است : اقلاً در تاریخ ما دهبار هست از اینگونه مسائل ، که مراکز فرهنگی با قطع ارتباط با حوزهی قبلی ، ناچار شدهاند دوباره از صفر شروع کنند .
تداوم فرهنگ ما هیچوقت از صد یا دویست سال تجاوز نکرده ، تا چهارتا مؤسسهی علمی یا فرهنگی بهراه میافتاد اوضاع سیاست دگرگون میشد ؛ یک آدم قلدر خشمگین از کوهستان میآمد و با اهل و عشیرهی خود بساطِ هرچه بود را بههم میریخت . مدتها طول میکشید تا بتوانند این آدم و جانشینان او را بهراه بیاورند ، کار سادهای نبود ! اول میبایست به او از خانوادهی نجباء زن بدهند ، این کار یک اثر مستقیم داشت : میفهمید که مجامعی هست ، مهمانیهایی هست ، باید بعضی تابلوهای نقاشی را دید ، باید بعضی آهنگهای خوش را شنید ، باید با غیر و همسایه خوش و بش کرد و به خارج سفرها نمود ، باید تئاتر دید ، باید روزنامه خواند و امثال اینها ! آنوقت کمکم حکومت بهروال عادی میافتاد ؛ درحالیکه که اوایل کار قفسهی کتابخانهها آخور اسبان شده بود ، دوباره کتابخانهها دائر میشد ، دانشگاهی بهراه میافتاد ، قانونهایی تکلیف مردم را تعیین میکرد ، مقرری و مستمری برای اهل علم و فرهنگ و هنر تعیین میشد . اما تا این مسائل بهراه میافتاد ، بهموازات آن دستگاه حکومتی بهفساد و دیکتاتوری و قلدری و تورم ثروت بیپایانِ بردهداری و بردهگیری و جنگها دچار شده بود ، و تعین و تجمل ارکان آنرا خورده بود ، دوباره زمینه برای هجوم یک ملاموشکی° دیگر از یک کوهستان دیکر با یک ایل دیگر فراهم آمده بود و هَلُّمُ جَرّا ، صدسال گذشته بود و بازی از نو ! باز کتابخانهها میسوخت ، طلبهها کشته میشدند ، اهل علم فرار میکردند و باز وحشت و خشیت همهجا را فرا میگرفت . این روال عادی دوهزار و پانصدسالهی حکومتهای ماست ، این روش آنقدر منظم و حسابشده بود که من آنرا طی یک فرمول ریاضی درآورده و یکجا منحنی آنرا هم رسم کردهام !°°
[...]
°ملاموشکی لقبی است که به یکی از مبارزان افغان دادهاند که ظاهراً در خورجین خودش موشک حمل و در مبارزات مسلحانه نقش ایفا میکرده (؟)
°°سیاست و اقتصاد عصر صفوی ص۴۷۹
... از بس نابابها بهکار گرفته شدهاند ، هرکس از راه میرسد آدم باید احتیاط کند و یقین را با شک بشکند و دائماً به همکاران هشدار بدهد که :
البته خداوند همیشه حامی و حافظ علم هست ، ولی این دلیل نمیشود که علم در یکجا بماند و درجا بزند . جابهجا شدن تمدنها از مصر به یونان و از یونان به روم ، از روم به اسکندریه و به حرّان و از حرّان به بغداد و از بغداد به اروپا ، دلیل این است که علم جای امن و خریدار عاشق میخواهد ، که بهقول خواجه علاءالدین عطار : "... چراغِ روشن شده را از بادهای مخالف نگاه باید داشت . تا کشته نشود ..."°
°رشحات عینالحیوة ص۳۰۵
°°شعر از ادیب پیشاوری
°°°ریحانةالادب ج۳ ص۳۰۰
°°°°ریحانةالادب ج۴ ص۲۲۶