aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۸۳۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

ویژگی عمده‌ای که تعلیم اخلاقی ارسطو را از تعلیم افلاطون جدا می‌کند شاید این باشد که علم اخلاق وی درحد طبیعت انسان و آنچه در دسترس انسان هست محدود می‌ماند و وی در رؤیاهای آرمانی انسانِ بهتر یا اندیشه‌ی مدینه‌ی‌فاضله مستغرق نمی‌شود . درواقع تعلیم اخلاقی هریک از آنها معرف طرز تفکر و علایق ذهنی خودشان است افلاطون که غالباً به‌دنیای محسوس توجه ندارد واقعیت را فدای آرمان می‌کند و ارسطو که به واقعیت محسوس اهمیت می‌دهد نمی‌تواند اخلاق و خیرِ اخلاقی را بیرون از حدود طبیعت انسان جستجو کند ‌. از این‌رو در نزد وی سعادت که خیر اخلاقی و خیر کامل و جامع را متضمن است حصولش به آن خواهد بود که انسان بر وفق طبیعت و برحسب آنچه لازمه‌ی کمال انسانیت است رفتار کند (اخلاق نیقوماخس) ترک لذت و اعراض از دنیا که افلاطون توصیه می‌کند خلاف طبیعت است چنانکه انهماک [پافشاری] در لذت هم که اصحاب‌ اصالت‌لذت می‌گویند ، با مقام انسانی توافق ندارد (اخلاق نیقوماخس) . ملاک خیر عملی حزمِ‌حکیمانه است که انسان را از آنچه نباید کرد بازمی‌دارد و نیل بدان ازطریق رعایت اعتدال که حکم عقل صائب است حاصل می‌شود .
[...]
به‌موجب قول وی غایت اراده‌ی انسان عبارت است از تحقق خیر اما خیر برخلاف آنچه افلاطون می‌گوید امری عام و کلی نیست درمورد هر موجودی خیر عبارت از چیزی است که به استعداد آن فعلیت می‌دهد و آن‌را به‌کمال خاص خویش می‌رساند . اما کمال خاص انسان البته در آنچه بین او و سایر حیوانات مشترک هست نیست ، در حیات عقلی است که فقط به انسان اختصاص دارد . سعادت هم که از لذت عقلانی حاصل می‌شود مطلوب بالذات است ...
[...]
تقریباً تمام علم اخلاق ارسطو در توجیه این جاده‌ی طلایی است که ازمیان دو ورطه می‌گذرد و شهوات و اعمال انسان را درحالت تعادل نگاه می‌دارد . البته این اعتدال را نباید با دنائت که ناشی از قناعت به‌مدارج پست است اشتباه کرد زیرا که نیل به فعلیت لازمه‌اش حرکت است نه ثبات و سکون . معهذا عادت به اعتدال ، و نیل به حزم‌حکیمانه البته موقوف به تربیت است و اینجاست که چون انسان مدنی بالطبع است تربیت اخلاقی او با مسأله‌ی سیاست مدن مربوط می‌شود و کتاب سیاست ارسطو هم به‌منزله‌ی دنباله و تکمله‌ی اخلاق نیقوماخس جلوه می‌کند .
[...]
وقتی ارسطو در کتاب سیاست می‌گوید علم سیاست علم آدم ساختن نیست علم به‌کار انداختن مردم است بر وفق طبیعتی که دارند ، نشان می‌دهد که در سیاست نمی‌تواند خیالپروری‌های افلاطون را در ایجاد جامعه‌ی فاضله و انسان بهتر دنبال کند . انسان چنانکه هست برای او بیشتر اهمیت دارد تا انسان چنانکه باید باشد و درباره‌ی مدینه‌ی فاضله هم ظاهراً فکر می‌کند که اینگونه چیزها اگر فایده‌ای می‌داشت در طی سالیان دراز مجهول نمی‌ماند . با اینهمه در سیاست به‌مسأله‌ی قانون و تربیت اهمیت بسیار می‌دهد ، تربیت را لازم می‌داند که عمومی باشد و در باب آن معتقد است که باید قانون‌هایی به‌وجود بیاید (سیاست) ، خاصه که هدفِ تربیت در نزد وی آن‌است که درعین‌حال هم شهروند خوب به‌وجود بیاورد و هم فرمانروای خوب (سیاست) .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرین‌کوب )
  • Zed.em

... با اثبات وجود محرک بلاحرکة ، ارسطو قائل به وجود خدایی می‌شود که محرک عالم و همانندِ آن ازلی است اما خالق آن نیست و ارسطو این نکته را که عالم مخلوق باشد به‌صراحت نفی می‌کند اما این قول درعین‌حال در نزد وی مانع از آن نیست که عالم درعین آنکه ازلی است به‌وسیله‌ی خداوند ، حفظ و ابقاء می‌شود . معهذا این فرضی است که بعضی شارحان ارسطو اظهار کرده‌اند و در کلام خودِ او ظاهراً هیچ اشاره‌ی به آن نیست . اما درباب آنکه محرک نخستین با آنکه خودش بلاحرکة است ، عالم را چطور به‌حرکت درمی‌آورد ، جواب ارسطو که فعل محرک نخستین را از نوع حرکتی می‌داند که معشوق در وجود عاشق ایجاد می‌کند ، درواقع یک جواب افلاطونی است . چنانکه تقریری هم که وی از برهان مبنی بر مدارج کمال در اثبات خداوند دارد به الهیات او باز رنگ افلاطونی می‌دهد .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرین‌کوب )

  • Zed.em

اگر فلسفه‌ی افلاطون مجاهده‌ی اعجاب‌انگیزی بود که به اندیشه امکان می‌داد تا بر فرازِ دنیای محسوس و مادی قرار گیرد ، و بدینگونه انسان را ماورای موجودات دیگر بر عرش بنشاند فلسفه‌ی ارسطو اهتمام محتاطانه‌ای بود تا نگذارد اندیشه چنان در اعماق افق‌های دور معقولات مستغرق گردد که اصلاً با دنیای مرئی و محسوس هیچگونه رابطه‌ای پیدا نکند . بدینگونه ، ارسطو در عصیانی که بر ضدِ تعلیم افلاطون نشان می‌دهد مخصوصاً سعی دارد تا آن‌را هرقدر ممکن هست محسوس ، انسانی و این‌جهانی کند و آن ورطه‌ی عبورناپذیر ثنویت را که نظریه‌ی مُثُل در بین محسوس و معقول و در بین جسم و روح پدید آورده بود درهم‌نوردد .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرین‌کوب )

  • Zed.em

... اخلاق ارسطو مبنای اجتماعی و سیاسی دارد چنانکه علم‌سیاست او خود مبتنی بر اخلاق است چنانکه در اخلاق همواره به این نکته توجه دارد که انسان بالطبع اجتماعی است ، و در سیاست مخصوصاً این نکته را درنظر دارد که قوام دولت به‌سعادت افراد مردم آن وابسته است . این سعادت در نزد وی هم برای فرد و هم برای جامعه ، هم در قلمرو اخلاق و هم در قلمرو سیاست کمال مطلوب نهایی است . می‌گوید همه‌چیز را انسان ممکن است برای اغراض دیگر طلب کند فقط سعادت است که آن را ، هم به‌خاطر سعادت می‌جوید و این نکته نشان می‌دهد که سعادت مطلوب بالذات انسان است . اما اگر اخلاق ، جستجوی سعادت برای فرد است سیاست عبارت است از جستجوی سعادت برای جامعه و این معنی نشان می‌دهد که چرا اخلاق و سیاست عالی‌ترین ثمره‌ی فلسفه است .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرین‌کوب )

  • Zed.em

... وی به‌حکم طبیعتِ واقع‌نگر که دارد ، استقراء را به‌عنوان امری که انسان را به‌صوَر معقول می‌رساند و از جزئیات کلیات می‌سازد لااقل در مراحل پایین معرفت مؤثر و به‌هرحال یگانه وسیله می‌شناسد و همین نکته است که او را وامی‌دارد تا برخلاف افلاطون معقولات را در عالم کشف کند نه عالم را در معقولات . بدینگونه است که مسأله‌ی واقعیت کلیات ، ارسطو را از عالم معقولات ریاضی به‌دنیای محسوسات فیزیک می‌کشاند . فیزیک ارسطو درواقع تصوری را که سایر حکمای یونانی در باب طبیعت داشته‌اند نیز نشان می‌دهد چراکه غالباً اقوال دیگران را نیز در هر مسأله طرح و نقد می‌کند . درحقیقت به‌خاطر همین نقل و نقد اقوال دیگران است که فرانسیس بیکن او را به‌سلاطین عثمانی عصر خویش تشبیه می‌کند که گویی تا تمام برادران خود را قتل‌عام ننمایند نمی‌توانند به‌آرامش سلطنت کنند . اما همین نقل و نقدی که او از اقوال دیگران می‌کند امروز در بسیاری موارد تنها برگه‌هایی است که مورخ فلسفه در شناخت سیر و تحول اندیشه درباره‌ی دنیای باستان در دست دارد . در مباحث فیزیک هدف ارسطو آن است که طبیعت را به‌عنوان صحنه‌ی حرکت و دگرگونی‌های موجودات و علل و اسباب این دگرگونی‌ها مطالعه کند . این طرز بررسی که در متافیزیک به‌نتیجه‌ی نهایی می‌رسد ، در تفسیر و تبیین دنیای اجسام مسأله‌ی ماده و صورت را مطرح می‌کند ، و با این نظریه دیواری را که افلاطون بین معقول و عالم محسوس کشیده بود فرو می‌ریزد و به‌جای 'مُثُل' که واقعیات فائق و برتر از محسوسات است مفهوم 'صورت' را ارائه می‌کند که بر ماده وارد می‌شود و بدینگونه عالم معقول را واقعی و ملموس می‌کند و واقعیات را از قلمرو تصورات انتزاعی برتر نشان می‌دهد . با این طرز تلقی از کائنات و همچنین با تصوری که از حرکت دارد ارسطو از دنیای طبیعت به قلمرو فلسفه‌ی اولی - که بعدها به‌عنوان متافیزیک خوانده شد - نفوذ می‌کند . مفهوم حرکت که سِیر از میوه تا تخم را نیز در بیان او شامل می‌شود مسأله‌ی قوه و فعل را مطرح می‌کند که نیز از امهات مباحث فلسفی او است . بدینگونه ، حرکت که مفهوم قوه و فعل یا ماده و صورت را دربر دارد البته متوجه غایتی نیز هست و ارسطو به این غایت در تفسیر و تبیین دگرگونی‌های کائنات اهمیت خاص می‌دهد . درنظر وی طبیعت هم غایت و هدف دارد و حرکت که ماده و قوه را به‌ صورت و فعل منتهی می‌کند درعین‌حال متوجه غایتی است که طبیعت آن‌را جستجو می‌نماید . البته تأثیری را که این طرز تلقی از حرکت ، می‌تواند در پیدایش نظریه‌ی تکامل‌تدریجی داشته باشد نمی‌توان نادیده گرفت . جالب آن است که هانس دریش (۱۹۴۱-۱۸۶۷) فیلسوف و زیست‌شناس آلمانی قرن حاضر ، یک‌نوع مذهب اصالت‌حیاتی تازه را ، تا حدی بر همین فکر غایت‌گرایی ارسطو بنیاد نهاده است و حتی آنچه را ارسطو کمال‌اول یا انطالشیا می‌خواند و عبارت از نیل به "فعل و صورت جهت قوه و ماده" می‌داند ، وی نیز در تبیین پدیده‌ی حیات که آن‌را بر یک نیروی غیرمادی مبتنی می‌داند همان تعبیر کما‌ل‌اول را به‌کار می‌گیرد و این نکته خود درعین‌حال اهمیت میراث فکری ارسطو را در دنیای معاصر نشان می‌دهد و هکل یک شاگرد جوان را به‌جایی می‌رساند که با ارسطوی پیر در مسائل مربوط به‌حیات همداستانی پیدا می‌کند . در هرحال حاصل تحقیقات ارسطو در باب مسائل طبیعت در فلسفه‌ی‌ اولی به‌ثمر رسید که به‌نام متافیزیک خوانده شد . متافیزیک درواقع مجموعه‌ای است از اجزاء مختلف که شاید هم بعضی از آن‌ها به‌اصل کتاب الحاق شده باشد و حذف آن اجزاء وحدت و تمامیت بیشتری بدان مجموع می‌بخشد . دراین سلسله رسالات ، ارسطو ظاهراً می‌خواسته است مسائل مربوط به مبادی و علل اولی را که مباحث فیزیک بدانها ختم می‌شود همچنان دنبال کند و درواقع اینجا است که مبحث حرکت و علت و مسأله‌ی ماده و صورت به‌نتیجه‌ی نهایی می‌رسد و ارسطو وجود یک محرک بلاحرکت را که عالی‌ترین صورت مجرد از ماده است اثبات می‌کند و بدینگونه ، برهان مبتنی بر حرکت را که از امهات دلایل اثبات صانع در الهیات مسیحی و اسلامی است ارائه می‌نماید .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرین‌کوب )

  • Zed.em

... در جدل هدف اقناع است نه کشف حقیقت . برای کشف حقیقت ارسطو دو طریق ارائه می‌کند یکی آنچه استقراء می‌خوانند و آن عبارت است از استدلال کردن از امر جزئی به امر کلی ، دیگری عبارت است از قیاسِ عقلی که از امر کلی و عام به امر جزئی و خاص می‌رسد .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرین‌کوب )

  • Zed.em

"آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی :
یکی او خواندی ، لاغیر ؛
یکی را هم او خواندی هم غیر ؛
یکی را نه او خواندی نه غیر او ؛
آن خط منم ..." (شمس‌تبریزی)
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

روایتی دارد سهروردی شیخ اشراق ، که از او بسیار یاد کردیم ، گوید : "... شیخ را گفتم که رقص کردن به چه آید ؟ شیخ گفت : جان قصدِ بالا کند ، همچو مرغی که خواهد خود را از قفس به‌در اندازد . قفصِ تن مانع آید ، مرغِ جان قوّت کند و قفصِ تن را ازجای برانگیزاند ، اگر مرغ را قوّت عظیم بود پس قفص بشکند و برود ، و اگر آن قوّت ندارد سرگردان شود . و قفص با خود می‌گرداند ، باز آن در آن میان ، آن معنی غلبه پدید آید . مرغ جان قصدِ بالا کند ، و خواهد که قصد کند ، یک به‌دست بیش بالا نتواند بردن ، مرغ قفص را بالا می‌برد ، و قفص باز بر زمین می‌افتد ..."
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

یکی سؤال کرد که 'دیکتاتوری آسیایی و شرقی' یعنی چه ؟ گفتم باید با مثال روشن کنم :
شما مشغول رانندگی هستید و خطِ وسطِ خیابان را گرفته می‌روید تا به چراغ‌قرمز برسید و با علامت خاص به‌دست چپ بپیچید ؛ در همین‌وقت از توی آینه‌ی اتوموبیل می‌بینید که یک ماشین دیگر از آن دوردست پشت سر هی علامت می‌دهد و چراغ می‌زند ، طرف وسط را گرفته و چپ و راست قیقاج می‌زند و ویراژ می‌دهد و راه را بر اتومبیل‌هایی که از آنطرف باید در جهت خلاف شما بروند کم و بیش می‌بندد و می‌آید جلوی شما ، برابر چراغ‌قرمز ، توی خطِ‌ عابرِ پیاده می‌ایستد ، اقلاً ده‌تا خلاف کرده ، با خود می‌گویید لابد کار لازمی دارد . چراغ سبز می‌شود ، منتظر می‌شوید که او هم به‌چپ بپیچد زیرا جلوی شما را گرفته ، اما با کمال تعجب ، یکباره متوجه می‌شوید که علامتِ دست‌راست داد ، و از جلوی ماشین دست‌راستی شما هم پیچید ، تند رفت به‌خیابان دست‌راست ! رفت درحالیکه صدای ترمز چندتا ماشین را هم درآورده بود . آری آنقدر چپ می‌رفت که از شما بیشتر متمایل به‌چپ بود ؛ ولی یک‌وقت متوجه می‌شوید که هدف او راست بوده ، یعنی از همه‌ی آنها که به‌راست می‌رفته‌اند هم بیشتر متمایل به‌راست بوده است . (قذافی در لیبی و داوودخان در افغانستان نمونه‌ی بارز این سیاست هستند) این همان دیکتاتوری شرقی است . بیشتر کودتاهای شرقی و آسیایی با چپ‌نمایی شدید شروع و به راست‌گرایی بی‌نظیری ختم می‌شوند ! دیکتاتوری آسیایی یعنی این !
چپ آوازه افکند و از راست شد .
در سیاست شرقی ، بسیاری از چپ‌های چپ بعد از گذشتن از چراغ‌قرمز ، ناگهان راست راست از آب درمی‌آیند . تاریخ ثابت کرده ، همانطور که به‌قول مارکس ، تولید آسیایی با تولید اروپایی فرق دارد ، دیکتاتوری‌اش هم با غرب فرق دارد . یک دیکتاتور شرقی که با ده‌ پانزده هزار کشته شروع کارش است ، در اروپا ، مثلاً لهستان ، با ده پانزده تا کشته ، مجموعاً سر و تهش به‌هم می‌آید !
سال‌ها قبل از مارکس هم این اصطلاح را میرزاملکم‌خان به‌کار برده ، گوید : "استبداد دولت‌های آسیا یک بلا و یک طاعونی است که شبیه آن هرگز در فرنگستان نبوده است ..." (روزنامه‌ی قانون ، نمره‌ی سی‌وشش)
به‌عبارت ساده‌تر بگویم ، دیکتاتوری شرقی یعنی حکومتی که در یک‌لحظه می‌تواند هرچیزی را که شما بخواهید به شما بدهد [؟!] البته به‌همان اندازه هم قدرت دارد که یک‌شبه تمام آنچه را که دارید از شما بگیرد !
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

...چه‌گویی حرف انیشتین (که همه‌ی آتش‌ها از گور همو بلند می‌شود) راست باشد که گفته بود : "جنگ سوم ممکن است با بمب اتمی شروع شود ولی آتش جنگ چهارم ، حتمی است که با سنگ چخماق روشن خواهد شد !" ...
[...]
من چندی پیش در مجله‌ای خواندم که وقتی بمب اتمی در ژاپن منفجر شد ، بعدها بر روی یک‌تکه آسفالت یا یک پله‌کانِ منزل ، که سالم مانده بود ، یک جای پا مشاهده می‌شد ، این اثر به‌صورت جاودانه تثبیت شده بود . صاحبِ پا خودش محو شده ، آب شده ، بخار شده ، چه شده بود ؟ معلوم نیست ، یک اثر پا به‌صورت جاودانه بر سنگ پلکان نقش بسته است . این عصاره و خلاصه‌ی وجود یک آدمیزاد بعد از انفجار اتمی است . از تمام عالم برای تماشای این نقش به ژاپن می‌روند .°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°ژاله اصفهانی این‌نکته را به‌صورت شعری بس لطیف ، از قول کودکان خردسال مجسم ساخته است ، و در بخشی از آن گوید :
ما که مثل پرندگان هستیم
بی‌گناهیم و بی‌زبان هستیم
تو بگو از زبان ما شاعر ، ناله‌ی سایه‌ای که مانده به سنگ
نعره‌ی کشته‌ها ز قعر زمین ، بانگ ناقوسِ معبد ارواح
یادِ شومی است از جنایت جنگ . ... (دفتر پنجم ، نشریه‌ی شورای نویسندگان و هنرمندان ص۱۴۲)

  • Zed.em

قاورمه صورت کتابی قورمه است . و اینکه اصفهانی‌ها قورمه‌سبزی را سیدالقرم خوانده‌اند به‌دلیل سبزپوش بودن آن است و قرمه را به‌صورت قرم جمع‌مکسر کرده‌اند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

به‌قول یک سیاح فرانسوی : "در عصر صفوی ، مردم ایران از همدیگر نمی‌پرسند که فلان ولایت را چه‌کسی اداره می‌کند ؟ بلکه از همدیگر می‌پرسند : فلان ولایت را چه‌کسی می‌خورد !"
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

اینکه من در مورد صدسال از عمر صفوی اینقدر تند رفتم عداوتِ خاصی نیست [...] اما اشکال کار این عصر ، در دو مورد خصوصاً سخت چشمگیر است که من در باب‌شان مفصل حرف زدم . اما آن دو نکته :
◇نقطه‌ظعف اول ، دوران دورانِ فرار مغزها است . در هیچ دوره‌ای از تاریخ ایران ، اینقدر اهل فکر و ذوق خارج نشده‌اند و مهاجرت نکرده‌اند ؛ و این امرِ کوچکی نیست . ما امروز می‌گوییم که ایران صدها سال از قافله‌ی علم و تکنیک عقب افتاده است ، معنی آن چیست ؟ معنی آن این است که آن گروهی که می‌توانستند و موظف بودند که دنباله‌ی تحقیقات علمی گذشته‌ی خود را ادامه دهند و واسطه‌ی ارتباط میان تمدن غرب ، که تازه شروع به پیشرفت کرده بود ، قرار گیرند و ما را شانه‌به‌شانه‌ی غرب پیش ببرند ، یا نابود شدند یا مهاجرت کردند و در مهاجرت مثل نهالی که از ریشه‌ی خود جدا شود پژمرده شده در بیچارگی مردند . و مردم ایران یک‌وقت چشم گشودند و دیدند که فرسنگ‌ها از قافله عقب مانده‌اند .
همه‌ی مردم عالم که عالِم نیستند ، همه که مخترع و مکتشف و سازنده و مبتکر نمی‌شوند . دنیای اروپا و آمریکا را هم صدنفر یا پانصدنفر تغییر داده‌اند ، و آن صد یا پانصدنفر تنها کسانی بودند که امکان رُشد فکری در محیط خود یافته بودند . یک‌جامعه‌ی پزشکی کافی است که دو سال ارتباطش با تحقیقات جهانی سرطان گسسته شود ، آن جامعه دیگر به گَردِ آنها که در آن را می‌جنبند ، حتی به گرد مرکز سرطان‌شناسی تونس هم ، نخواهد رسید .
یک حکومت قوی ، وقتی توفیق می‌یابد که یک تیم قوی اهل فکر و ذوق و هنر همراه او شوند و قدم‌به‌قدم نیروها را به‌سوی خیر و صلاح و پیشرفت بکشانند .
◇نقطه‌ضعف دوم ، کوشش بی‌امانی است که برای تمرکز نیروی دولت شده است ، و به‌ظاهر به‌عنوان امنیت و آسایش و قدرت ، دهن‌ها را می‌بندد ، اما حقیقت غیر از آن است ، و من در سنگ هفت‌قلم در این‌مورد بحثی مفصل‌تر داشته‌ام .°
من در سنگ هفت‌قلم ثابت کرده‌ام که طبیعی‌ترین راه برای اداره‌ی مملکتی مثل ایران با بیابان‌های پرطول و عرض و راه‌های طولانی بی‌آبادانی و دهات کوچک ، فرم اداره‌ی یک حکومت فدرال است ؛♧ این نکته را تنوع آب‌وهوا و عادات و لهجه‌ها و مقتضیات محلی نیز تکمیل می‌کند . اگر چنین حکومتی وجود داشته باشد ، مردم ما خودبه‌خود صدقدم به دموکراسی و آزادی نزدیک شده‌اند . صفویه تعمد داشتند ، و شاه‌طهماسب خصوصاً اصرار داشت ، که آن فرم فدراتیو را که امثال خان‌احمد گیلانی یا میرزاصالح بجنوردی یا ملک‌زادگان سیستان بدان عمل می‌کردند ، و کم‌وبیش به امور مسلط و از اوضاع آگاه بودند ، تبدیل به حکومتی کند که قزلباش از قزوین یا اصفهان تکلیف برنجکاری فومنات و ماهیگیری سیستان را نیز به‌عهده بگیرد ، کاری عبث که هرگز نتیجه نداد . و هیچوقت هم آرزوی تمرکز یک دولت قوی پُرلشکر را برآورده نساخته است .
بنابراین ، من این خطا را هم بر صفویه نمی‌بخشایم که یک‌نوع دموگراسی و آزادی و یک‌نوع حکومت خیلی ابتدایی محلی را که خود مردم برای خودشان دست‌وپا کرده بودند و با آن سازگار بودند ، با نابود کردن فئودال‌های محلی ، از میان برد ، درحالیکه چیزی جای آن گذاشت که صدمرتبه از آنچه بود بدتر و ظالمانه‌تر عمل می‌کرد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


♧بعد از روی کار آمدن صفویه ، حکام صفوی شروع به قلع‌وقمع کردن خان‌ها و حکام محلی کردند ، اغلب با بهانه‌های امنیتی و پرونده‌سازی‌های دروغین به‌آنها تهمت زده و بعضاً ، با وحشیانه‌ترین حالت (طوریکه آدم یاد کارهای داعش می‌افته منتها با چاشنیِ شکنجه‌های جنسی !) آنها را می‌کشتند ؛ دلیل این امر به نقل از باستانی پاریزی :
°"یک مطلب گاهی ممکن است به ذهن بخلد که کشتن و از میان بردن این فئودال‌ها و ثروتمندان ، یا حکام و مأمورین لابد به‌دلیل خیانت آنها بوده یا مردم‌داری نداشته‌اند ، یا فلان یا بهمان ... این اشتباه خیلی زود رفع می‌شود ، زیرا قضیه درست بالعکس است ، و اصلاً هدف همه‌ی این‌کارها مصادره‌ی آن چندتومان پولی است که آنها دارند ، و البته آن‌را هم به‌سختی از مردم گرفته‌اند ، به‌عبارت دیگر تنبیه آنها هرگز به‌خاطر مردم نبود ، و اگر هم مثلاً خان‌احمد را مؤاخذه می‌کنند به‌دلیل نفرستادن هدایا و مالیات‌ها است ، یعنی چرا از مردم بیشتر نگرفته و برای غازیان مقیم قزوین یا تبریز یا اصفهان زودتر نفرستاده ! چنانکه مثلاً '... شاه‌عالی [شان] امیرخان موسیلو را که مدت بیست‌سال حکومت همدان به او و والد او متعلق بود ، بنابر ظلم و زیادتی که بر اهل آن مملکت نموده بود ، عزل فرموده از روی غضب حکومت سمنان و خوار را به او داد و مقرر کرد که در خوار که به هوای بد موصوف است ییلاق و قشلاق نماید ...'(۹۸۰هجری/۱۵۷۲م) پس باید قبول کنیم که تنبیه خان‌احمد و مردم هرات [آنها که سنی بودند♧♧] یا حاکم گرگان و سبزوار ، یا صوفی تهران به خاطر ظلم آنها نبوده وگرنه به حکومت‌های دیگر منصوب نمی‌شدند . باید قضیه از جای دیگر آب بخورد ."
بنابراین ایشان معتقدند که حکومت ملوک‌الطوایفی و خان و خان‌بازیِ آن دوران که صفویه منهدمش کرد با اینکه اشکالات زیادی داشت اما از جهاتی بسیار کاربردی‌تر از حکومت حریص و نامعقول و متمرکز صفوی بوده است ؛ که از لحاظ اقتصادی و انسانی به ایران بسیار آسیب زد !
ولی اگر بخواهیم بحث را به امروز بکشانیم من به‌شخصه با ایده‌ی ایشان مبنی بر فدرالیسم (حداقل در این برهه از زمان) موافق نیستم ! چون امروز ما می‌بینیم که چه‌طور قدرت‌های خارجی (بعضاً به‌واسطه‌ی دست‌نشانده‌های داخلی) با عنوان تغییر نقشه‌ و مرزهای سیاسیِ منطقه سعی در ایجاد بحران‌هایی چون جنگ‌های داخلی و تجزیه‌طلبی و غیره دارند که اگر هوشیار نباشیم مملکت را از چاله‌ی اسلام‌سیاسی به چاه هرج‌ومرج و آشوب خواهند کشاند و مطمئناً در این آشوب‌ها کسانی نفع خواهند بُرد که هیچ هزینه‌ای نداده‌اند ، نه مردم آن مناطق ... به‌هرحال باتوجه به اینکه بنده از لحاظ اخلاقی ملزم بودم مطلب نویسنده را چنانکه هست نقل‌قول کنم ، و چون صحبت درباره‌ی این ایده کمی حساس است ، لازم دیدم نظرِ خودم را هم در حاشیه بیان کنم ! البته می‌شود درباره‌ی این امر بحث کرد ، اما در زمانِ مناسب ...
♧♧وقتی که هرات توسط ازبکان محاصره شد ، گویا حاکم صفویِ شهر دستور می‌دهد : اهالی سُنی‌مذهب شهر را فقط با رختخواب و پلاس‌کهنه از شهر بیرون کنند ، و مردم حق نداشتند اشیاء گرانقیمت خود را خارج کنند ! براین‌اساس دَمِ دروازه ، غاریانِ دروازه‌بان ، زن و مرد را لخت می‌کردند و تفتیشِ بدنی میکردند تا یه‌وقت کسی جنس نفیسی خارج نکند ! بعد هم از هر نفر ۱۵۰ دینار تبریزی می‌گرفتند و بیرونشان می‌کردند ! عمل این حاکم صفوی به‌واقع مشمئزکننده و وحشیانه بود ، حتی با استانداردهای آن دوران ! درواقع یه‌جور دزدی بوده ؛ چون گرچه در ظاهر به‌دلیل حمله‌ی ازبک و سُنی بودن افراد ، مردم را مجازات می‌کردند اما درعمل قصدشان فقط غارتِ اموال و دارایی مردم بود . ... این محاصره هفت‌ماه طول کشید و در این مدت نمک در هرات کمیاب شد ... هرات را شاه‌اسماعیل فتح کرد ، در زمان سلطان حسین بایقرا (۹۱۰هجری/۱۵۰۴م) که آخرین ملوک تیموری هرات بود . (و احتمالاً به‌همین دلیل ازبک‌ها بر هرات نظر داشتند (؟))

  • Zed.em

برای اینکه در این عصرِ مهاجرت♧ (عصر صفویه) توجه اولیاءامر ، آنهم خوب‌ترشان را نسبت به مردم و رعایا بدانید ، کافی است به این داستان دقت کنید :
"...شاه‌عباس بزرگ ، یک‌روز سفیر اسپانیا را از محلی گذراند که در آنجا اجساد بسیاری از بزرگان ، که دست و پاهایشان به امر شاه قطع شده بود و در حالِ جان‌کندن بودند ، افتاده بود . شاه به سفیر گفت : نظر شما چیست ؟ سفیر جواب درستی نداد . و فقط به بیان این نکته اکتفا کرد که به نظر او این‌کار ظالمانه است . شاه در جواب او گفت : شما به‌دستور عقل‌تان صحبت می‌کنید ، ولی فراموش نکنید که شاهِ شما بر فرشتگان حکومت می‌کند و من بر شیطان‌ها ."
این نظرِ پادشاهی است که همین مردم ، یا شیاطین بینوا ، سالیانه ۶ هزار عدل ابریشم فقط برای صدرو به هلند ، به ملک‌التجّار او تحویل می‌دادند ، که هر بارِ ۳۶ مَنی آن را ۴۵ تومان به هلندی‌ها می‌فروخت و ظرف هشت‌سال ۴۵۹۳۵ مَن ابریشم ، به‌حساب خُرد ، تحویل یکی از همین کمپانی‌ها دادند ، غیر از انگلیسی‌ها و پرتغالی‌ها و ونیزی‌ها و ... تنها یک‌سال آن کمپانی ۵۴۰ هزار لیره ، از معاملات خود سود برده بود . چه‌خوش گفت شاعر نازک‌بین یکی از همشهریان همان ابریشم فروش‌ها ، یعنی فدایی لاهیجی :

خلقم اگر آشنای خود می‌خواهند // الحق سپر بلای خود می‌خواهند
خود را ز برای ما نمی‌خواهد کَس // ما را همه از برای خود می‌خواهند
بیخود نبود همولایتی فدایی و نبیره‌ی ملاعبدالرزاق لاهیجی ، یعنی حکیم ابوالفتح گیلانی طبیب و ادیب هم به هند مهاجرت می‌کرد و مثنوی ضیاءالدین را هدیه به ملوک هند می‌داد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


♧ظاهراً در عصر صفوی به‌دلیل تنگ‌نظری و خشک‌مغزی‌های حاکم در ایران ، روند مهاجرت نخبه‌های پزشکی ، ادبی و ... سریع شد و آمار فرارمغزها رشد بالایی یافت ، بعضاً به عثمانی و اغلب به هند ، چون پادشاهان آن دیار (علی‌الخصوص ترکان مغول) بسیار به این نخبه‌ها احترام می‌گذاشتند و غالباً هم‌وزن آنها طلا و جواهر می‌دادند ! و همچنین نباید از یاد برد که حکام صفوی در مورد اجرای احکام فرهنگی و اجتماعی ، بسیار تحت‌تأثیر و زیر نفوذِ آخوندهای جبل‌عاملی بودند ! (جبل‌عامل شهری است در لبنان !) که شاید این خیلی چیزها را توضیح دهد (؟!)

  • Zed.em

ابوالفضل در آیین اکبری می‌نویسد : پنجاه‌ویک شاعرِ ایرانی ، ملازم دربار اکبر[شاه ، پادشاه هند] بودند . داراشکوه به‌خاطرِ این بیتِ دانش‌مشهدی :

تاک را سرسبز کن ، ای ابر نیسان در بهار // قطره تا مَی می‌تواند شد ، چرا لؤلؤ شود
صدهزار روپیه به او صله داد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

این حکیم عمادالدین محمود که او را فیثاغورث ثانی خوانده‌اند و به‌وسیله‌ی شاه‌طهماسب از شیروان به مشهد احضار شد ، از آنجا به‌هند رفت و بیست‌سال در هند بود ، رساله‌ی 'بیخِ چینی' در منفعت چوب چینی از اوست (۹۵۴هجری/۱۵۴۷م) و از آن برای ترک تریاک معتادان استفاده کرده ؛ رساله‌ی افیونیه نیز از او است و بنگ را برای معالجه‌ی ۳۴ بیماری مفید می‌داند° ، و آخرِ رساله‌ی او به ذکرِ عرقِ مسکاو و خواص آن ختم می‌شود .°° و در واقع ختامه مسک !

ز کعبه رفتی و چون خُم مقیم دیر شدی // خدات خیر دهد ، عاقبت‌به‌خیر شدی
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°و من باید شهادت دهم که بسیاری از دواهای معالج دپرسیون مثل سورمنتل را گویا از بنگ و حشیش می‌گیرند
°°مقصودش از عرق مسکاو ، ظاهراً همان ودکای روسی ، عرق ناب روسیه است که گویا از گندم گرفته می‌شود . والعهدةُعلی‌الراوی ! مسکاو و مسکاب صورت قدیم کلمه‌ی مسکو است و بخش دوم آن همان آب و آبادی فارسی است . ودکا هم نتیجه‌ی چندهزارسال کار کردن روی دانه‌ی گندم و برنج است که این الکل ظریف را از آن استخراج کرده‌اند ، و البته لهستانی‌ها هم از روس‌ها دست پیش زده‌اند . متأسفانه سوءاستفاده‌ی مردم از این پدیده منجر به تحریم آن شد :

حرام کرد خداوند باده را که عرب // ز خشک‌مغزی ، در باده بی‌ادب گشتند
عجم سزد که بنالد هم از عرب که عجم // ز خشک‌مغزی اعراب ، خشک لب گشتند
به‌طور کلی اقلاً سه‌هزارسال روی انگور کار شده تا نتیجه به الکل رسیده ، و بسیاری از شربت‌های طبی با این معجون مخلوط است :
مغان که دانه‌ی انگور آب می‌سازند // ستاره می‌شکنند آفتاب می‌سازند
مرحوم ثقةالاسلام کرمانی شربتی را که دکتر دادسن به او تجویز کرده بود نخورد که گویا شراب در آن است و می‌ترسم به جهنم بروم ، دکتر دادسن گفته بود : اگر نخوری زودتر به آنجا خواهی رفت !
  • Zed.em

... حکیم فتح‌الله شیرازی که به دعوت عادل‌شاه بیجاپوری به دکن رفت ، چه به‌قولِ تاریخِ فرشته هزارهزار روپیه به او خلعت و انعام داده شده بود ، بالاخره هم 'هم‌ریش' اکبرشاه شد و در ۹۹۷هجری/۱۵۸۸م (زمان شاه‌عباس بزرگ) در کشمیر مرد ؛ هم او بود که یک تفنگ برای پادشاه هند اختراع کرد که دوازده گلوله متوالیاً می‌توانست شلیک کند ، درواقع مخترع مسلسل بود . ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

ما گاهی غصه می‌خوریم یا اظهار تعجب می‌کنیم که چطور هزار سال پیش عالِمی مثل زکریای رازی الکل طبی را کشف کرد و نام آن‌را ، که خود الکُحل بود ، به اروپا و غرب عالم هدیه داد ، ولی امروز ما در آزمایشگاه‌هایمان باید از الکل طبی ساخت اروپا استفاده کنیم .
علت خیلی ساده است : اقلاً در تاریخ ما ده‌بار هست از اینگونه مسائل ، که مراکز فرهنگی با قطع ارتباط با حوزه‌ی قبلی ، ناچار شده‌اند دوباره از صفر شروع کنند .
تداوم فرهنگ ما هیچوقت از صد یا دویست سال تجاوز نکرده ، تا چهارتا مؤسسه‌ی علمی یا فرهنگی به‌راه می‌افتاد اوضاع سیاست دگرگون می‌شد ؛ یک آدم قلدر خشمگین از کوهستان می‌آمد و با اهل و عشیره‌ی خود بساطِ هرچه بود را به‌هم می‌ریخت . مدت‌ها طول می‌کشید تا بتوانند این آدم و جانشینان او را به‌راه بیاورند ، کار ساده‌ای نبود ! اول می‌بایست به او از خانواده‌ی نجباء زن بدهند ، این کار یک اثر مستقیم داشت : می‌فهمید که مجامعی هست ، مهمانی‌هایی هست ، باید بعضی تابلوهای نقاشی را دید ، باید بعضی آهنگ‌های خوش را شنید ، باید با غیر و همسایه خوش و بش کرد و به خارج سفرها نمود ، باید تئاتر دید ، باید روزنامه خواند و امثال اینها ! آنوقت کم‌کم حکومت به‌روال عادی می‌افتاد ؛ درحالیکه که اوایل کار قفسه‌ی کتابخانه‌ها آخور اسبان شده بود ، دوباره کتابخانه‌ها دائر می‌شد ، دانشگاهی به‌راه می‌افتاد ، قانون‌هایی تکلیف مردم را تعیین می‌کرد ، مقرری و مستمری برای اهل علم و فرهنگ و هنر تعیین می‌شد . اما تا این مسائل به‌راه می‌افتاد ، به‌موازات آن دستگاه حکومتی به‌فساد و دیکتاتوری و قلدری و تورم ثروت بی‌پایانِ برده‌داری و برده‌گیری و جنگ‌ها دچار شده بود ، و تعین و تجمل ارکان آن‌را خورده بود ، دوباره زمینه برای هجوم یک ملا‌موشکی° دیگر از یک کوهستان دیکر با یک ایل دیگر فراهم آمده بود و هَلُّمُ جَرّا ، صدسال گذشته بود و بازی از نو ! باز کتابخانه‌ها می‌سوخت ، طلبه‌ها کشته می‌شدند ، اهل علم فرار می‌کردند و باز وحشت و خشیت همه‌جا را فرا می‌گرفت . این روال عادی دوهزار و پانصدساله‌ی حکومت‌های ماست ، این روش آنقدر منظم و حساب‌شده بود که من آن‌را طی یک فرمول ریاضی درآورده و یک‌جا منحنی آن‌را هم رسم کرده‌ام !°°
[...]

تو در خواب گران افتاده‌ای ، غافل ، نمی‌دانی // که شب‌خیزانِ راه معرفت ، بستند محمل‌ها
شعر از مصحفی همدانی است .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°ملاموشکی لقبی است که به یکی از مبارزان افغان داده‌اند که ظاهراً در خورجین خودش موشک حمل و در مبارزات مسلحانه نقش ایفا می‌کرده (؟)
°°سیاست و اقتصاد عصر صفوی ص۴۷۹

  • Zed.em

... از بس ناباب‌ها به‌کار گرفته شده‌اند ، هرکس از راه می‌رسد آدم باید احتیاط کند و یقین را با شک بشکند و دائماً به همکاران هشدار بدهد که :

این یوسف یک‌چشم که آمد ز صفاهان // ای قوم ببینید که دجال نباشد !
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

البته خداوند همیشه حامی و حافظ علم هست ، ولی این دلیل نمی‌شود که علم در یک‌جا بماند و درجا بزند . جابه‌جا شدن تمدن‌ها از مصر به یونان و از یونان به روم ، از روم به اسکندریه و به حرّان و از حرّان به بغداد و از بغداد به اروپا ، دلیل این است که علم جای امن و خریدار عاشق می‌خواهد ، که به‌قول خواجه علاءالدین عطار : "... چراغِ روشن شده را از بادهای مخالف نگاه باید داشت . تا کشته نشود ..."°

زِ تاریک‌طبعان واهی اساس // برین طبع باریک دارم هراس
دماغِ سپیده‌دمان بایدی // که خورشید از عطسه‌اش زایدی°°
جامعه‌ای که فی‌المثل بوذرجمهر را بگذارد تا در زندان بپوسد و ابن‌مقفع را ریزریز کند و در تنور بسوزد ، و توبره‌ی زرنیخ و آهک بر دهن امثال سهروردی آویزان کند یا حداقل امثال او را از گرسنگی بکشد °°°. و عین‌القضات را در بوریای نفت آلود بسوزاند°°°° و سُوّاس و خربندگان را در نظامیه جای دهد ، مسلماً رشته‌ی فرهنگی‌اش مقطوع می‌ماند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°رشحات عین‌الحیوة ص۳۰۵
°°شعر از ادیب پیشاوری
°°°ریحانةالادب ج۳ ص۳۰۰
°°°°ریحانةالادب ج۴ ص۲۲۶

  • Zed.em