aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۸۳۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

وفاداری تام تنها زمانی امکان‌پذیر است که وفاداری از هرگونه محتوای عینی خالی گردد ، تا مبادا بر اثر دگرگونی در محتوا ، طبیعتاً تغییری در نوع وفاداری پدید آید . جنبش‌های توتالیتر هریک به‌شیوه‌ی خویش تا آنجا که می‌توانستند کوشیدند خود را از شر هرگونه برنامه‌ی حزبی خلاص کنند ، برنامه‌هایی که محتوای عینی مشخصی داشتند و میراث مراحل تحول غیرتوتالیتر پیشین بودند . هر برنامه‌ای هرچقدر هم که ریشه‌ای تنظیم شده باشد ، اگر هدف سیاسی مشخصی را در بر داشته باشد که داعیه‌ی فرمانروایی جهانی را بیان نکند و هر برنامه‌ی سیاسی‌ای که به مسائلی به جز "مسائل ایدوئولوژیک سده‌های آینده" بپردازد مانعی بر سر راه توتالیتاریسم به شمار می‌آید . بزرگ‌ترین دستاورد هیتلر در سازمان جنبش نازی ، سازمانی که از اعضای عقل‌باخته و گمنام یک حزب کوچک ملیت‌گرا ساخته شده بود ، این بود که او جنبش را از شر برنامه‌ی پیشین حزب خلاص کرد و این کار را نه تنها با دگرگونی یا الغای رسمی برنامه‌ی حزبی سابق ، بلکه با خودداری از هرگونه بحث و صحبت درباره‌ی نکات آن انجام داده بود . میانه‌روی نسبی محتوا و جمله‌بندی برنامه‌های حزبی پیشین ، بزودی زود منسوخ گشت . وظیفه‌ی استالین در این مورد همچون موارد دیگر ، دشوارتر بود ؛ برنامه‌ی سوسیالیستی حزب بلشویک در مقایسه با برنامه‌ی بیست و پنج ماده‌ای یک اقتصاددان غیرحرفه‌ای و یک سیاست‌مدار عقل‌باخته ، دردسر سهمگین‌تری بود . اما استالین نیز پس از نابودی جناح‌های حزب بلشویک ، از طریق اتخاذ خطوط معمولاً مارپیچ در حزب کمونیست و بازتفسیر و استعمال بیش از حد و نابجای فرمول‌های مارکسیستی ، سرانجام به همان هدف دست یافت . او با تکرار بیش از حد نسخه‌های مارکسیستی ، آیین عقیدتی مارکسیسم را از محتوایش خالی ساخت و دیگر نمی‌شد پیش‌بینی کرد که مارکسیسم انسان را به چه مسیر و چه عملی رهنمود می‌دهد . این واقیعت که کامل‌ترین آموزش در مارکسیسم و لنینیسم هیچ نقشی در رفتارهای سیاسی نداشت - درحالیکه برعکس ، تنها تکرار گفته‌های شب پیشِ استالین در فردای آن‌روز نشانه‌ی پیروی از خط‌مشی حزبی به شمار می‌رفت - طبیعتاً به همان حالت ذهنی و فرمانبرداری شدید و به همان عدم گرایش به شناخت ماهیت اعمال انجامیده بود که شعار ابداعی هیملر برای اِس‌اِس‌‌‌هایش بیان می‌کرد : "شرف من وفاداری من است" . (یا : "فخر من دال بر وفاداری من است" .م)
صِرف فقدان یا نادیده گرفتن یک برنامه‌ی حزبی ، بخودی خود نشانه‌ای از توتالیتاریسم نیست . نخستین کسی که برنامه‌ها و خط‌مشی‌ها را به عنوان کاغذپاره‌های غیرضروری و وعده‌های دست و پا گیر و ناسازگار با سبک و انگیزه‌ی یک جنبش تلقی کرده بود موسیلینی بود که فلسفه‌ی سیاسی فاشیستی او عبارت بود از کنشگرایی و الهام گرفتن از خودِ لحظه‌ی تاریخی . شهوت قدرت همراه با نفرت از تفصیل "حرّافانه‌ی" مقاصد مورد نظر ، ویژه‌گی همه‌ی رهبران اوباش را تشکیل می‌دهد ، اما با معیارهای توتالیتاریسم چندان مطابقت ندارد .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )

  • Zed.em
اغلب درمی‌یابیم که اعضای جدیدِ یک گروه ممتاز در برخورد با مسائل آداب و حیثیت طبقاتی ، از نمایندگان پدر مادر دارِ گروه سخت‌گیرترند . آنان از پندارهایی که دسته‌ی خاصی را به هم می‌پیوندد و آن‌را از دیگران متمایز می‌سازد آگاهی روشن‌تری دارند تا کسانی که در درونِ [یا با] این پندارها بزرگ شده‌اند . این نکته جنبه‌ی آشنا و تکراریِ تاریخ اجتماعی است ؛ تازه‌به‌دوران رسیده ، همواره گرایش بر این دارد که احساس حقارت خویش را پُرتلافی کند و بر شرایط اخلاقی لازم برای امتیازهایی که ازشان بهره‌مند است تأکید بیشتر داشته باشد .
تاریخ اجتماعی هنر ( آرنولد هاوزر )
  • Zed.em
ریو با دقت به حرف‌های روزنامه‌نویس گوش داده بود . درحالیکه چشم از او برنمی‌داشت با ملایمت گفت :
- رامبر ، انسان اندیشه نیست .
- اندیشه است . از آن لحظه‌ای که از عشق روی‌گردان می‌شود ، اندیشه‌ای است کوتاه . و ما دیگر لیاقت عشق را نداریم . تسلیم شویم دکتر ، صبر کنیم که چنین لیاقتی را پیدا کنیم و اگر واقعاً ممکن نباشد ، بی‌آنکه نقش قهرمان را بازی کنیم به‌ انتظار نجات عمومی باشیم . من دورتر از این نمی‌روم .
ریو با حالت خستگی ناگهانی که در چهره‌اش پیدا شده بود برخاست و گفت :
- شما حق دارید رامبر ، کاملاً حق دارید . و به‌هیچ قیمتی من دلم نمی‌خواهد شما را از آن کاری که می‌خواهید بکنید ، که به نظر من درست و خوب است ، منصرف کنم . اما با وجود این باید به شما بگویم ، اینجا مسأله‌ی "قهرمانی" در میان نیست . بلکه 'شرافت' در میان است . این عقیده‌ای است که ممکن است مضحک به‌نظر آید ، اما یگانه راه مبارزه با طاعون 'شرافت' است .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em
در ۶ اکتبر رئیس‌جمهورِ مصر ، انور سادات توسط تروریست‌ها به‌قتل رسیده بود . آاُمامه این واقعه را با تأسفی دوباره برای سادات به‌یاد آورد . همیشه کَله‌ی تاس انور سادات را دوست داشت و از هر نوع اصولگرایی مذهبی بیزار بود . فکر جهان‌بینی متعصبانه‌ی این مردم ، توهم خودبرتربینی‌شان و اعتقاد راسخشان در مقابل دیگران کافی بود تا او را مملو از خشم کند . خشمش تقریباً غیرقابل کنترل بود . اما این هیچ ربطی به آنچه که اکنون با آن درگیر بود نداشت . چند نفس عمیق کشید تا اعصابش را آرام کند و سپس کاغذ را ورق زد .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
آاُمامه در این جهان به‌آسانی گریه نمی‌کرد . هرگاه احساس می‌کرد می‌خواهد گریه کند به‌جایش خشمگین می‌شد ‌. از دست خودش یا از دست کسی دیگر ، که یعنی به‌ندرت اشک می‌ریخت . اما هنگامی که شروع به اشک ریختن می‌کرد ، نمی‌توانست جلوی آنها را بگیرد . از زمانی که تاماکی اوتسوکا خودش را کُشت این‌چنین گریه‌ی طولانی نکرده بود . چند سال پیش بود ؟ به یاد نمی‌آورد . به هرحال مدت‌ها پیش بود و او برای همیشه گریه کرد . گریه‌اش چند روز طول کشید . در تمام این مدت چیزی نخورد و پشت درهای بسته خود را زندانی کرد . گاه و بی‌گاه آبی را که بدنش با اشک‌ریختن از دست داده بود با نوشیدن ، دوباره پر می‌کرد و سپس بی‌هوش می‌شد و چرت می‌زد . همین ! بقیه‌ی مواقع مانند بید می‌لرزید . آن‌بار آخرین باری بود که چنین کاری انجام می‌‌داد .
آیومی دیگر در این دنیا نبود . او اکنون جسدی سرد بود که احتمالاً به کالبدشکافی قانونی فرستاده شده بود . هنگامی که این کار پایان یابد او را دوباره به‌هم خواهند دوخت ، احتمالاً مراسم خاکسپاری ساده‌ای برایش برگزار می‌کنند ، او را به کوره می‌فرستند و می‌سوزانند . او تبدیل به دود می‌شود ، به آسمان می‌رود ، و با ابرها درمی‌آمیزد . سپس به شکل باران به زمین باز می‌گردد و گیاهان و سبزه‌های بی‌نام را تغذیه می‌کند ، بدون آنکه داستانی بگوید . آاُمامه هرگز دوباره آیومی را زنده نمی‌دید . این برخلاف جریان طبیعت ، به‌نظر منحرف و هدایت نشده می‌رسید و به‌طرز موحشی غیرمنصفانه بود .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
آاُمامه گفت : "هرجا که امید هست رنج نیز هست ."
تامارا دوباره برای لحظه‌ای ساکت شد و سپس شروع به صحبت کرد : "آیا در مورد آخرین امتحان کاندیداهایی که در دستگاه پلیس استالین می‌خواستند بازجو شوند شنیده‌ای ؟"
- "نه ، نشنیده‌ام ."
- "یک کاندیدا در یک اتاق مربع شکل قرار می‌گرفت . تنها چیزی که در اتاق قرار داشت یک صندلی چوبی کوچک و معمولی بود . رئیس بازجو به او دستور می‌داد و می‌گفت : کاری کن که این صندلی اعتراف کند و گزارش اعترافاتش را بنویس ؛ تا وقتی که این‌کار را انجام نداده‌ای حق ترک کردن این اتاق را نداری ."
- "به‌نظر غیرواقعی می‌رسد ."
- "نه ، غیرواقعی نیست . داستانی واقعی است . در حقیقت استالین چنین جنونی را خلق کرد ، و حدود ده میلیون نفر با این جنون کشته شدند . اکثرشان هموطنان سابقش بودند . و ما واقعاً در چنین دنیایی زندگی می‌کنیم . هرگز این‌را فراموش مکن ."
- "تو پر از داستان‌های دلگرم کننده‌ای ، اینطور نیست ؟"
- "واقعاً نه ، من فقط چند داستان می‌دانم . من هرگز بصورت رسمی مورد آموزش قرار نگرفته‌ام . من فقط چیزهایی که به‌نظر مفید می‌‌رسید را با تجربه آموختم . هر جا که امید وجود داشته باشد رنج نیز وجود دارد ؛ کاملاً حق با تو است . اما امید محدود و خیالی است درحالیکه رنج‌های بیشماری وجود دارد که همه‌ی آن‌ها واقعی هستند . این هم چیزی است که خودم به تنهایی آموختم ."
- "خب کاندیداها چه نوع اعترافی از صندلی می‌گرفتند ؟"
تامارا گفت : "این سؤالی است که قطعاً ارزش فکر کردن دارد . نوعی فلسفه‌ی ذن است ."
آاُمامه گفت : "ذن استالینی ."
بعد از مکث کوتاهی تامارا گوشی را گذاشت .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
مرد گفت : "احتمالاً هیچکس دقیقاً نمی‌داند آدم‌کوچولوها که هستند . تنها چیزی که مردم می‌توانند بیاموزند این است که آن‌ها وجود دارند . آیا تاکنون کتاب شاخه طلایی فریزر را خوانده‌ای ؟"
- "نه ، نخوانده‌ام ."
- "کتاب بسیار جالبی است که چیزهای زیادی برای آموختن به ما دارد . در مدت زمان مشخصی از تاریخ در برخی نقاط جهان ، البته در قرون وسطی ، اغلب پادشاه در پایان سلطنتش کشته می‌شد ، معمولاً بعد از مدت زمانی معین مثل ده یا دوازده سال . هنگامی که دوره‌اش به پایان می‌رسید ، مردم جمع می‌شدند و او را قصابی می‌کردند . این کار برای جامعه ضروری فرض می‌شد ، و پادشاهان خودشان با رضایت آن‌را می‌پذیرفتند . کشتن باید خشن و خونین می‌بود و برای کسی که پادشاه می‌شد احترام زیادی قائل بودند . اکنون ، چرا پادشاه باید کشته می‌شد ؟ به این دلیل بود که در آن روزها پادشاه کسی بود که صداها را می‌شنید ، بعنوان نماینده‌ی مردم . چنین شخصی این را بر خود واجب می‌دانست که دوره‌ای باید رابط بین ما و آن‌ها باشد . و کشتن کسی که صداها را می‌شنید برای جامعه امری واجب بود تا تعادل را بین افکار کسانی که روی زمین زندگی می‌کردند و قدرت آشکار آدم‌کوچولوها برقرار کند . در دنیای باستانی 'فرمان‌روایی کردن' مشابه 'گوش دادن به صدای خدایان' بود . البته در برهه‌ای از تاریخ این سیستم از بین رفت . پادشاهان دیگر کشته نشدند ، و پادشاهی سکولار و موروثی شد . به اینصورت مردم دیگر صداها را نشنیدند ."
آاُمامه ناخودآگاه دست راست بالا مانده‌اش را باز و بسته می‌کرد و به مرد گوش می‌داد .
- "آن‌ها ممکن است به نام‌های گوناگون زیادی شناخته شوند ، اما در اغلب موارد هیچ نامی ندارند . آن‌ها به‌سادگی آنجا هستند . اصطلاح "آدم‌کوچولوها" تنها یک اصطلاح است . دخترم هنگامی که خیلی جوان بود وقتی‌‌که آنها را با خود آورد ، آنها را با این نام خواند ."
- "بعد شما پادشاه شدید ."
مرد نفس عمیقی به درون بینی‌اش کشید و آن‌را برای مدتی قبل از بیرون دادن در شُش‌هایش نگاه داشت : "من پادشاه نیستم ، من کسی شدم که به صداها گوش می‌داد ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
"... ماهیچه‌های قوی و جدال دائمی با طبیعت مشخصه‌ی آن‌ها است . بدن‌شان لاغر و پرطاقت است ، بدون هیچ لایه‌ای از چربی ، هرگز به یک گیلیکاس فربه و گوشت‌آلود برخورد نمی‌کنید . به‌وضوح تمام چربی صرف گرم کردن بدن می‌شود . ساکنان ساخلین برای جبران دمای پایین و رطوبت بیش از اندازه‌ی هوا به تمام چربی بدن‌شان نیاز دارند . واضح است که چرا گیلیکاس‌ها چنین میزان زیادی از چربی در غذاهای‌شان مصرف می‌کنند . آن‌ها سیل ، ماهی سالمون ، چربی نهنگ ، گوشت و خون را به‌حالت خام ، خشک و اغلب یخ‌زده به‌مقدار زیاد مصرف می‌کنند . و به این علت که غذاهای خام و زمخت مصرف می‌کنند نقاط اتصال ماهیچه‌های‌شان بطور غریبی استحکام یافته و دندان‌های‌شان هم بسیار محکم است . رژیم غذایی‌شان منحصراً از محصولات حیوانی است و به‌ندرت ، وقتی گاهاً پیش می‌آید که شام را در خانه بخورند یا به عنوان مهمان بیرون غذا بخورند ، کمی سیر کوهی یا دانه‌ی گیاهان به غذای‌شان اضافه می‌کنند . بر اساس مدارک نولسکی ، گیلیکاس‌ها اعتقاد دارند که کار کردن روی زمین گناه بزرگی است . هرکس که شروع به کندن زمین می‌کند یا گیاهی پرورش می‌دهد زود می‌میرد . اما در مورد نان ، که از طریق روس‌ها با آن آشنا شدند ، آن را با رضایت و به‌عنوان یک خوراک لذیذ می‌خوردند . و این‌روزها در الکساندرووسک یا ریوکوو دیدن یک گیلیکاس در حالِ حمل یک قرص نان دیگر منظره‌ای نادر نیست ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
فوکااری پرسید : "کتابی که در موردش با پرفسور صحبت می‌کردی را داری . آن که برادر بزرگ‌تر داشت ."
-"۱۹۸۴ ؟ نه ، ندارم ."
- "چطور داستانی است ؟"
تنگو سعی کرد طرح داستان را بخاطر بیاورد : "من یکبار مدت‌ها پیش در کتابخانه‌ی مدرسه آن‌را خواندم به‌همین خاطر تمام جزئیات را خیلی خوب بخاطر نمی‌آورم . این کتاب در سال ۱۹۴۹ منتشر شده ، زمانی که ۱۹۸۴ خیلی دور به‌نظر می‌رسید ."
- "آن همین سال است ؟"
- "بله ، برحسب اتفاق . به‌هرحال آینده به امروز ، و خیلی سریع به گذشته تبدیل می‌گردد . در این داستان جورج اورول آینده را به شکلی تاریک که توتالیتارینیسم بر آن حکمفرما است تجسم می‌کند . مردم به سختی توسط دیکتاتوری که برادر بزرگ‌تر نام دارد کنترل می‌شوند . اطلاعات بسیار محدود است ، و تاریخ بطور مداوم بازنویسی می‌شود . شخصیت اصلی داستان در اداره‌ی دولتی کار می‌کند و تقریباً مطمئنم که کارش بازنویسی لغات بود . هرگاه که یک تاریخ جدید نوشته می‌شد ، تمام تاریخ‌های گذشته باید نابود می‌شد . در این پروسه لغات بازسازی می‌شدند و معانی لغات کنونی تغییر می‌یافتند . از آنجا که تاریخ مدام بازنویسی می‌شد دیگر کسی حقیقت را نمی‌دانست . دیگر مشخص نبود که چه کسی دوست است و چه کسی دشمن . همچین داستانی داشت ."
- "تاریخ را بازنویسی می‌کردند ."
- "دزدیدن تاریخِ حقیقی مردم ، مانند دزدیدن بخشی از خودشان است . این کار یک جنایت است ."
فوکااری لحظه‌ای در این مورد فکر کرد .
تنگو ادامه داد : "خاطرات ما متشکل از خاطرات شخصی و خاطرات جمعی ما است . این دو بخش خیلی به هم وابسته هستند . و تاریخ ، خاطره‌ی جمعی ما است . اگر خاطره‌ی جمعی ما را از ما بگیرند و بازنویسی کنند ، ما نمی‌توانیم خود واقعی‌مان را حفظ کنیم ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
تنگو پرسید : "آیا گروه با سیستم کمونیستی اولیه‌ی تاکاشیما خو گرفت ؟"
پروفسور سرش را تکان داد : "نه . فوکودا از مالکیت اشتراکی اموال خودداری کرد . [او] از نظر سیاسی رادیکال بود اما رئالیست واقع‌بینی هم بود . آنچه که هدف او بود جامعه‌ی اشتراکی انعطاف‌پذیرتری بود ، نه یک جامعه همانند کلونی مورچه‌ها . خطِ‌مشی وی این بود که همه را تقسیم به واحدها نماید و هر واحد زندگی اشتراکی انعطاف‌پذیر خود را داشته باشد . آن‌ها اموال خصوصی را می‌شناختند و درآمد را تاحدودی تقسیم می‌کردند . اگر با واحد خود راضی نمی‌شدی می‌توانستی واحدت را عوض کنی و آزاد بودی هر زمان که می‌خواهی ساکیاگاکه را ترک کنی . همچنین راه‌های ارتباطی با دنیای بیرون هم در اختیار اعضا بود و هیچ القای ایدئولوژیک یا شستشوی مغزی هم در کار نبود . فوکودا در تاکاشیما آموخته بود که یک سیستم آزاد و طبیعی باعث افزایش سود می‌شود .
با رهبری فوکودا ، عملکرد ساکیاگاکه روی روال باقی ماند ، اما سرانجام به دو فرقه تقسیم شد . تا زمانی که آنها سیستم انعطاف‌پذیر فوکودا را اجرا می‌کردند هم این امر اجتناب ناپذیر بود . در یک‌سو گروه جنگ‌طلب بودند یا گروه انقلابی که بر اساس گروه Red Guard که در ابتدا فوکودا پایه‌گذاری کرده بود عمل می‌کردند . برای آنها این مزرعه مقدمه‌ی انقلاب بود . کشاورزی برای‌شان بعنوان پوششی بود تا زمان موعد به‌پا خواستن فرا رسد . این امر برای‌شان تغییرناپذیر بود .
از سوی دیگر گروه اعتدال‌گرا بودند . بعنوان اکثریت آنها با [آن] گروه مخالفِ جنگ‌طلب ، در مورد کاپیتالیزم موافق بودند اما فاصله‌شان را با سیاست حفظ می‌کردند ، بجای آن ، ایجاد زندگی همگانی طبیعی و خودکفا را ترجیح می‌دادند . تا جایی که به کشاورزی مربوط می‌شد ، هر دو گروه هدف یکسانی داشتند ، اما هرگاه که لازم می‌شد تصمیماتی درمورد سیاست‌های مؤثر کل مزرعه گرفته شود ، عقایدشان به دو قسمت می‌شد . اغلب نمی‌توانستند به توافقی برسند و این باعث افزایش بحث‌های خشونت‌آمیز میان دو گروه می‌شد . از هم پاشیدن مزرعه و جامعه‌ی ساکیاگاکه فقط به زمان نیاز داشت ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
"... در مورد آکادمی تاکاشیما می‌دانی ، درست است ؟ "
تنگو گفت : "خیلی کلی مانند یک مزرعه‌ی اشتراکی اداره می‌شود . آنها به سبک کاملاً اشتراکی زندگی می‌کنند و هزینه‌ی زندگی‌شان را از طریق کشاورزی تأمین می‌نمایند . همچنین کشاورزی لبنی در سطح ملی دارند ‌. به دارایی‌های شخصی اعتقادی ندارند و همه با هم مالک همه‌چیز هستند ."
پروفسور با اخم گفت : "درست است . تصور می‌کنم که فوکودا در سیستم تاکاشیما به‌دنبال مدینه‌ی فاضله می‌گشت . اما البته مدینه‌ی فاضله در هیچ‌کجا و هیچ کشوری وجود خارجی ندارد . مانند نظریه‌ی زندگی ابدی در علم کیمیاگری . اگر از من بپرسی کاری که تاکاشیما انجام می‌دهد این است که رُبات‌هایی بدون مغز بوجود می‌آورد . آنها جریان تفکر را از مغز انسان‌ها خارج می‌سازند و این‌کار به آنها این امکان را می‌دهد که بجای آنها فکر کنند . دنیای آنها شبیه به داستان جورج اورول است . مطمئنم می‌فهمی که بسیاری از مردم دقیقاً به‌دنبال این مرگ مغزی می‌گردند . این‌کار زندگی را بسیار آسان‌تر می‌کند . مجبور نیستی درمورد چیزهای مشکل فکر کنی فقط خفه‌شو و آنچه که مافوقت می‌گوید را انجام بده . هرگز مجبور به تحمل گرسنگی نیستی . برای کسانی که به‌دنبال چنین محیطی می‌گردند ممکن است آکادمی تاکاشیما مدینه‌ی فاضله‌ی خوبی باشد .
اما فوکودا چنین شخصی نبود . او دوست داشت خودش در مورد مسائل فکر کند و هر نظریه را از هر جهت به بوته‌ی آزمایش گذارد . سال‌ها به اینصورت زندگی کرده بود ، این حرفه‌اش بود . هرگز مکانی مثل تاکاشیما نمی‌توانست راضی‌اش نماید . تقریباً از همان اول هم می‌دانست . [...]"
فوکا اری گفت : "در تاکاشیما خوش می‌گذشت ."
پروفسور لبخند زد : "مطمئنم که برای بچه‌های کوچک تاکاشیما خیلی خوشایند است اما بزرگ می‌شوی و به سن مشخصی می‌رسی و خود را می‌شناسی ، زندگی در تاکاشیما برای اغلب جوانان مثل زندگی در جهنم است . رهبران از قدرت خود استفاده می‌کنند تا میل طبیعی مردم برای فکر کردن مستقل را از بین ببرند . این کار ، پا بستن مغز است ."
فوکا اری پرسید : "پا بستن ."
تنگو به وی توضیح داد : "در روزهای قدیم در چین ، از کودکی پای دختران کوچک را در کفش‌های بسیار کوچکی می‌بستند تا از رشد آنها جلوگیری کنند ." اری آن را برای خود تصور کرد و چیزی نگفت . 
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
با حوصله کمی نوشید . نمی‌خواست الکل به‌سرعت تأثیر کند . شب درازی در پیش داشت .
کتابی از کیف دوشی‌اش بیرون آورد و شروع به خواندن کرد . کتاب مربوط به تاریخ خطِ‌آهن کُمپانی منچوری در دهه‌ی ۱۹۳۰ بود . خطِ‌راه‌آهن و حق خطِ‌آهن بعد از جنگ روسیه و ژاپن در سال ۱۹۰۴-۱۹۰۵ توسط روسیه به ژاپن واگذار شد . که به این‌ترتیب کمپانی به‌سرعت گسترش یافت و به بهره‌برداری رسید . و نقش بنیادینی در اِشغال چین توسط ژاپن ایفا کرد . توسط ارتش شوروی در سال ۱۹۴۵ از بین رفت . بعد از جنگ روسیه و آلمان در سال ۱۹۴۱ هرکس می‌توانست توسط این خط و خطِ‌آهن ترانس-سیبری در عرض ۱۳ روز از شیمونوسکی به پاریس برود .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
تنگو یکی از کتاب‌های جدیدش را باز کرد و شروع به خواندن نمود . کتاب در مورد فلسفه‌ی رمز و اسرار بود و جزئیات کارکرد نفرین‌ها را در جامعه‌ی ژاپن در طول قرن‌ها مورد بررسی قرار داده بود . نفرین‌ها در جوامع اولیه نقش مهمی داشتند . آنها برای اختلافات شدید و ناسازگاری‌های سیستم‌های اجتماعی ساخته شده بودند . به نظر زمان لذّت‌بخشی برای زندگی می‌رسید .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
در سالِ ۱۹۲۶ امپراتوری تایشو در ژاپن از میان رفت ، و دوره‌ی تاریخی شوا آغاز گشت . این‌دوره شروع عصر تاریک و وحشتناکی در تاریخ ژاپن بود . زمان کوتاه دوره‌ی مدرنیسم و دموکراسی پایان یافت و جای خود را به فاشیسم سپرد .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
به‌همین ترتیب او در کنار تارو زندگی کرده بود و آن‌روز تارو مُرده بود بی‌آنکه دوستی‌شان واقعاً مجال زیستن بیابد . تارو همانطور که خودش می‌گفت بازی را باخته بود . اما آیا چه بُردی نصیب ریو شده بود ؟ بُرد او در این‌ میان فقط این بود که طاعون را بشناسد و به‌یاد بیاورد ؛ دوستی را بشناسد و به‌یاد بیاورد ؛ محبت را بشناسد و روزی مجبور باشد که به‌یاد بیاورد . تمام آنچه انسان می‌توانست در بازی طاعون و زندگی ببَرد ، عبارت بود از معرفت و یادبود . و شاید آنچه تارو "بُردن بازی" می‌نامید همین بود .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em
هرگز تیرباران کسی را ندیده‌اید ؟ مسلماً نه ، معمولاً اینکار بنا به دعوت صورت می‌گیرد و حاضران قبلاً انتخاب شده‌اند . نتیجه اینکه ، اطلاع شما از این مراسم محدود به آن چیزی است که در تصویرها و در کتاب‌ها دیده‌اید . دستمالی بر روی چشم ، چوبه‌ی اعدام و چند سرباز در فاصله‌ی دور . اما نه ، اینطور نیست ! می‌دانید که برعکس جوخه‌ی تیرباران در یک‌ونیم متری محکوم می‌ایستد ؟ می‌دانید که اگر محکوم بتواند دو قدم به جلو بگذارد سینه‌اش به تفنگ‌ها می‌خورد ؟ می‌دانید که تیراندازان از این فاصله‌ی کوتاه تیرشان را در ناحیه‌ی قلب متمرکز می‌کنند ، و همه‌ی آنها با گلوله‌های درشت‌شان حفره‌ای در آنجا باز می‌کنند که می‌توان مشت را در آن فرو برد ؟ نه ، شما نمی‌دانید ! چون اینها جزئیاتی است که از آن حرف نمی‌زنند . خواب آدم‌ها از زندگی ، برای طاعون‌زدگان مقدس‌تر است . نباید مانع خوابیدن مردمِ درست و حسابی شد . این‌کار بی‌ذوقی است . و همه می‌دانند که ذوق عبارت است از مُصّر نبودن . اما من از همان‌وقت به‌بعد دیگر خوب نخوابیدم . طعم بد این حادثه در دهانم باقی ماند و من از اصرار ، یعنی از اندیشیدن دست برنداشتم .
آنگاه پی بردم که ، دست‌کم من در سراسر این سال‌های دراز ، طاعون‌زده بوده‌ام و با وجود این با همه‌ی صمیمیتم گمان کرده‌ام که بر ضدّ طاعون می‌جنگم . دانستم که بطور غیرمستقیم مرگ هزاران انسان را تأیید کرده‌ام و با تصویب اعمال و اصولی که ناگزیر این مرگ‌ها را به‌دنبال دارند ، حتی سبب این مرگ‌ها شده‌ام . دیگران از این‌وضع ناراحت به‌نظر نمی‌آمدند و یا لااقل هرگز به اختیار خود درباره‌ی آن حرف نمی‌زدند . من گلویم فشرده می‌شد . من با آنها بودم و با اینهمه تنها بودم . وقتیکه نگرانی‌هایم را تشریح می‌کردم ، آنها به من می‌گفتند که باید به آنچه در خطر است اندیشید و اغلب دلائل مؤثری ارائه می‌دادند تا آنچه را که نمی‌توانستم ببلعم به‌خورد من دهند . اما من جواب می‌دادم که طاعون‌زدگان بزرگ ، آنها که ردای سرخ می‌پوشند ... آنها هم دراینمورد دلایل عالی دارند و اگر من دلایل جبری و ضروریاتی را که طاعون‌زدگان کوچک با استدعا و التماس مطرح می‌کنند بپذیرم ، نمی‌توانم دلایل طاعونیان بزرگ را رد کنم . به‌من جواب می‌دادند که بهترین راهِ حق‌ دادن به سرخ‌ردایان این است که اجازه‌ی محکوم ساختن را منحصراً در اختیار آنها بگذاریم . اما من با خود می‌گفتم که اگر انسان یکبار تسلیم شود دیگر دلیلی ندارد که متوقف شود . تاریخ دلیل کافی به‌دست من داده‌ است ، این روزگار مال کسی است که بیشتر بکشد . همه‌ی آنها دستخوش حرص آدم‌کشی هستند و نمی‌توانند طور دیگری رفتار کنند .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em
بر اثر مشکلات تغذیه که به‌مرور زمان بیشتر می‌شد ، عناوین تازه‌ای برای نگرانی پیدا شده بود . سودجویان پا به میدان گذاشته بودند و مواد غذایی ضروری را که در بازار معمولی پیدا نمی‌شد به قیمت‌های سرسام‌آور عرضه می‌کردند . به‌این ترتیب خانواده‌های فقیر در وضع بسیار شاقی قرار داشتند و حا‌ل‌آنکه برای خانواده‌های ثروتمند همه‌چیز فراهم بود . طاعون با بی‌طرفی نافذی که در قلمرو خود مراعات می‌کرد ، معمولاً می‌بایستی اصل تساوی را در همشهریان ما تقویت کند ، اما برعکس بر اثر بازیِ عادیِ خودخواهی ، احساس بی‌عدالتی را در قلب انسان‌ها حادتر می‌ساخت . البته تساوی ایراد ناپذیری در مورد مرگ برقرار بود ، اما آن‌را هم هیچکس نمی‌خواست . بیچارگان که در این‌وضع از گرسنگی رنج می‌بردند ، باز هم با حسرت بیشتری به شهرها و روستاهای مجاور می‌اندیشیدند که در آنها زندگی آزاد بود و نان گران نبود . اکنون که نمی‌توانستند غذای کافی برای آن‌ها فراهم کنند ، این احساس غیرعاقلانه در آنان پیدا شده بود که باید به آنها اجازه‌ی خروج بدهند . شعاری دهان به دهان می‌گشت ، گاهی آن‌را بر روی دیوارها می‌خواندند و قبلاً نیز چندبار بر سر راه استاندار فریادزده بودند : "نان یا هوا !" این شعار طنزآمیز علامت تظاهراتی بود که به‌سرعت از آنها جلوگیری شد ، ولی جنبه‌ی خطرناک آن‌ها بر هیچکس پوشیده نماند .
روزنامه‌ها در مقابل هر مبلغی که گرفته بودند ، از دستورالعمل خوشبینی اطاعت می‌کردند . بنابر نوشته‌های آنها ، آنچه وضع حاضر را مشخص می‌ساخت "سرمشق هیجان‌انگیز آرامش و خونسردی" بود که مردم می‌دادند . اما در شهری که درهایش را به‌روی خود بسته است و هیچ‌چیزی نمی‌تواند مخفی بماند ، هیچکس درباره‌ی "سرمشقی" که جماعت می‌داد اشتباه نمی‌کرد .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em
از این‌نظر ، آنان در نظام طاعون قرار گرفته بودند و این نظام هرچه مبتذل‌تر بود در آنان مؤثرتر بود . دیگر در میان ما هیچکس احساسات عالی نداشت . اما همه‌ی مردم دچار احساسات یکنواخت بودند ، همشهریان ما می‌گفتند : "وقت آن رسیده است که این وضع تمام شود ." زیرا در دوران بلا ، طبیعی است که مردم پایان عذاب دسته‌جمعی را آرزو کنند . و گذشته از آن عملاً آرزو داشتند که این وضع تمام شود . اما همین حرف‌ها هم بدون شور و هیجان و یا احساسات تلخ روزهای اول و تنها با منطقی که هنوز برای ما روشن مانده بود ، اما بسیار ضعیف بود گفته می‌شد . جای شور و هیجان هفته‌های نخستین را نوعی درماندگی گرفته بود که اگر کسی آن‌را به تسلیم و تمکین حمل می‌کرد در اشتباه بود . زیرا این درماندگی بیشتر نوعی رضایت موقت بود .
همشهریان ما خود را با طاعون تطبیق داده بودند و می‌توان گفت که همرنگ محیط شده بودند ، زیرا کار دیگری از آنان ساخته نبود . طبیعی است که باز هم حالت بدبختی و رنج را داشتند اما دیگر نیش آن‌را احساس نمی‌کردند . گذشته از آن مثلاً دکتر ریو متوجه می‌شد که بدبختی همین است . زیرا عادت به نومیدی از خود نومیدی بدتر است .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em
از یک منظر اصلاح نظام جهانی با رفُرم نظام‌های ملی و دموکراتیزه و کارآ کردن ساختار حکومتی و اداری آنها آغاز می‌شود . دولت‌های ملی از جمله بازیگرانِ اصلی نظام جهانی می‌باشند . میزان پایبندیِ دولت‌های ملی به اداره‌ی دموکراتیک نظام جهانی بر پایه‌ی ارزش‌ها و اهداف مشترک ، همکاری و همیاریِ بین‌المللی و درک تاثیر سیاست‌های‌شان بر سایر کشورها ، تعیین کننده‌ی چگونگی و کیفیت مدیریت نظام جهانی می‌باشد . فزون بر این ، دولت‌های ملی می‌بایست مشارکت کشورهای‌شان را در اقتصاد جهانی مدیریت و رهبری کنند ، شرایط و ظرفیت بهره‌برداریِ مطلوب از فرصت‌های جهانی شدن را فراهم آورند و با پیگیری سیاست‌های مناسب تاثیرات منفی این پروسه بر اقتصادهای ملیِ‌شان را به حداقل برسانند .
دولت‌های ملی در صورتی می‌توانند این وظایف را بنحوی مطلوب انجام دهند ، بر اقتصاد جهانی بیشترین تاثیر را بگذارند و آن‌را در جهت مطلوب هدایت کنند که شرایط حداقلِ زیر تامین شده باشند :
دموکراسی ، رعایت منشور حقوق بشر ، حکومت قانون و عدالت اجتماعی .
وجود یک دولت کارآ که بتواند شرایط لازم برای رشد اقتصادی را فراهم آورد ، کالاهای عمومی و خدمات اجتماعی لازم را تامین کند ، ظرفیت مردم را از طریق آموزش و ارائه‌ی سایر خدمات اجتماعی برای مشارکت موثر در فعالیت‌های اقتصادی و سیاسی بالا ببرد ، زیرساخت‌ها و ظرفیت‌های لازمه را برای توسعه و مشارکت فعال در اقتصاد جهانی ایجاد کند .
یک جامعه‌ی مدنیِ پویا ، بهره‌مند از آزادی بیان ، تجمع و سایر آزادی‌های مربوطه که بتواند خواست‌های تمام اقشار اجتماعی را منعکس کند . در این رابطه ، وجود تشکل‌ها و سازمان‌هایی که بتوانند منافع اقشار مختلف بویژه زحمتکشان و اقشار محروم را نمایندگی کنند برای مشارکت فعال مردم در ساختار سیاسی و مدیریت عادلانه‌ی جامعه ضروری است .
ایران ، فرصت‌ها و چالش‌های جهانی شدن ( هادی زمانی )
  • Zed.em
شرّ و بدی که در دنیا وجود دارد پیوسته از نادانی می‌زاید و حُسن‌نیت نیز اگر از روی آگاهی نباشد ممکن است به اندازه‌ی شرارت تولید خسارت کند . مردم بیشتر خوبند تا بد ، و در حقیقت مسأله این نیست ؛ بلکه آنها کم یا زیاد نادانند و همین است که فضیلت یا ننگ شمرده می‌شود . نومید کننده‌ترین ننگ‌ها ، ننگ آن نادانی است که گمان می‌کند همه‌چیز را می‌داند درنتیجه به خودش اجازه‌ی آدم‌کُشی می‌‌دهد . روح قاتل کور است و هرگز نیکیِ حقیقی یا عشقِ زیبا بدون روشن‌بینی کافی وجود ندارد .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em