aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۲۲ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

تا بدانستمی ز دشمن دوست // زندگانی دو بار بایستی
دشمنِ دوست‌روی بسیارند // دوستی غمگسار بایستی

مقالات ۳۷۲

خطِ سوم _درباره‌ی شخصیت ، سخنان و اندیشه‌ی شمس تبریزی ( ناصرالدین صاحب زمانی )

  • Zed.em
بر خود از غفلت بهشتی را جهنم کرده‌ایم // گر دل از شرم معاصی آب گردد کوثر است
کلیات ( بیدل دهلوی ) 
  • Zed.em

نقد فرصت مده از دست به افسون امل // وهم وهم است چو عقلش منشان بر تارک
رفته‌ها را صلوات است ، تو هم خواهی رفت // می‌خوری بیهده امروز غم باغ فدک
حال مفت است ، چه ماضی و کدام استقبال // گر نیی طفل به افسانه‌ی متن ای مردک

کلیات ( بیدل دهلوی )

  • Zed.em
به هر دیار که باشی به جستجو می‌باش // چه روم و هند و خراسان ، چه زابل و ارکنج
ز خدمت عقلا چون ادب مشو غافل // چو عقل باش گریزان ز مردم خودسنج
مدان رفاقت نادان کم از شکنجه‌ی نزع // به سکته ساز و مکن اختیار این قولنج
کلیات ( بیدل دهلوی )
  • Zed.em
گر جلوه کنی طوری از افسون تماشا است // ور فال تغافل زنی آزادگی انشاء است 
صلح است به هر رنگ که مقدار هوس‌ها است // این کارگه از وضع خیال تو مبرا است 
خواه آیینه شو خواه مشو جنگ ندارد 
از وضع دد و دام به اکراه نگشتی // ناموس دلی داشتی آگاه نگشتی 
خفت اثر عالم افواه نگشتی // آخر خجل از فطرت کوتاه نگشتی 
آدم نشدن هرچه شود ننگ ندارد♧
کلیات ( بیدل دهلوی )

♧البته آدم نشدن ننگ دارد به‌زعم بنده !! به هرحال شاعر در معذورات بوده و ما هم می‌پذیریم :) چون در مجموع مخمس زیبایی است ... (نویسنده‌ی وبلاگ)
  • Zed.em

عمری دراین جنون‌زار ، بی‌پا و سر دویدیم // گرد شکسته دل داشت ، در هر کجا رسیدیم
آخر به ‌ناامیدی از مدعا بریدیم // آیینه در بغل بود ما غافلان ندیدیم
حیف از دلی که با ما است ، آه از کسی که ماییم

کلیات ( بیدل دهلوی )

  • Zed.em
اعتبار حقیقت ازلیم // آب و رنگ بهار لم‌یزلیم
عشق ، هرجا به خون تپَد بالیم // حُسن ، هرجا چمن شود حللیم
شوق ما داشت جلوه‌ها در کار // علم بودیم ، این زمان عملیم
بهر ترتیب نظم امکانی // چون ردیف و قوافی غزلیم
صلح ، درس کتابِ وحدت بود // تا طرف آشکار شد ، جدلیم
مدعا هیچ و اینهمه نیرنگ // عرض اوهام و اینقدر حیلیم
وهم ، کثرت‌نمای یکتایی است // معنی واحدیم و مبتذلیم
با همه اعتبار ساز شکست // به همین نکته ایمن از خللیم
که جهان نیست جز تجلی دوست
این من و ما همان اضافت او است
کلیات ( بیدل دهلوی )
  • Zed.em
بیدلا گر تو صاحبِ رأیی // فهم کن تا چه رنگ پیدایی
از عناصر بنای ظاهر توست // گرچه تو پاک‌تر از اینهایی
لیک هست اختلاط را اثری // که محال است از آن شکیبایی
گاه چون خاک تیره‌ای مجهول // گاه چون شعله فطرت‌آرایی
گاه چون آب در کمند خودی // گاه چون باد بی‌سر و پایی
گاه مکروهی و گَهی مطبوع // مصدر کار زشت و زیبایی
گاه محکوم طبع خویشتنی // گاه برعکس کارفرمایی
گاه مظروف و گاه ظرف خیال // گاه صهبا و گاه مینایی
گاه از امروز نیز بی‌خبری // گاه حیران فکر فردایی
بی‌نیازی است این نه صورت عجز // که به صد رنگ جلوه‌ پیرایی
گر سمیع است گر بصیر تویی // هم تو دانا هم تو بینایی
از تو سر زد صنایع آفاق // فی‌الحقیقت اگرچه تنهایی
صنعتت بی‌نهایت افتاده است // تا چه عالم ز خود بیارایی
چشمی از خود بپوش همچو حباب // تا شود جلوه‌گر که دریایی
یعنی از وهم این آن بگذر // ای سزاوار آنچه می‌شایی°
من‌عرف نفسه دلیلت بس // تا بدانی که ذات یکتایی
خویش را گر شناختی یک‌چند // سر برآور ز جیب دانایی
که محال است جز به سعی جنون // رفع فهم صفات و اسمایی
پس خموشی گزین و فارغ باش // که همین است حد دانایی
شوخی ما و من ز غفلت توست // با که می‌سنجی این من و مایی
که جهان نیست جز تجلی دوست
این من و ما همان اضافت او است
کلیات ( بیدل دهلوی )

°شایستن /šāyestan/ : (مصدر لازم) [پهلوی: šāyistan] ‹شاییدن› [قدیمی] سزاوار بودن؛ لایق و مناسب بودن؛ درخور بودن . [فرهنگ فارسی عمید]
  • Zed.em
۱: من با رودراها و واسوها و آدیتیاها به سفر می‌روم و بر همه‌ی خدایان می‌گذرم .
من وارونا و میترا ، ایندرا و آگنی و دو اشوین را بالا نگاه می‌دارم .
۲: من سومای سرشار و توشتر را عزیز می‌دارم و نگاه‌داری می‌کنم ،
من از پوشان و بهگه حمایت می‌نمایم .
من به آن قربانی کننده‌ی پرحرارت که شیره‌ی سوما را می‌ریزد و نذر را تقدیم می‌دارد ثروت می‌بخشم .
۳: من شهبانو (ملکه) و گردآورنده‌ی گنج‌ها می‌باشم ، من از همه متفکرترم ، و از نخستین افرادی هستم که درخور پرستش‌اند .
ازاین‌رو خدایان مرا در نقاط بسیار مستقر داشته‌اند و منازل فراوان به من داده‌اند که در آن‌ها وارد شوم و اقامت گزینم .
۴: تنها به‌وسیله‌ی من همه‌ی جانداران تمام رزقِ مقسوم خود را می‌خورند .
هرکسی کلمات ملفوظ را می‌بیند و نفس می‌کشد و می‌شنود ، بی‌آنکه بدانند در کنار من زندگی می‌کنند ، همه ، و هریک حقیقت را که من اعلام می‌دارم بشنوید .
۵: من ، و به‌راستی من ، آن کلامی را که به‌وجود خدایان و مردم به‌طور یکسان خوشایند خواهد بود بیان می‌کنم .
من مردمی را که دوست دارم فوق‌العاده نیرومند می‌سازم ، او را به‌مقام دانشمندی و ریشی و براهمنی می‌رسانم .
۶: من کمان رودرا را زه می‌کنم تا با تیر خود دشمن ایمان را بزنم و نابود سازم .
من جنگ را برای مردم برمی‌انگیزم ، و تنظیم می‌دهم ، من در آسمان و زمین نفوذ کرده‌ام .
۷: در نقطه‌ی اعلای جهان من پدر°° را بوجود آوردم ؛ خانه‌ی من در آب‌های دریای اعظم است .
و از آنجا من همه‌ی موجودات را در زیر سلطه‌ی خود دارم و پیشانی خود را بر آن آسمان بلند می‌سایم .
۸: من با نفسی قوی چون باد و طوفان تنفس می‌کنم ، و در عین حال تمام کائنات را مجموع نگاه می‌دارم .
فروتر از زمین و برتر از آسمان‌ها ، من در عظمت خویش نیرومند گشته‌ام .
-ماندلای دهم ، سرود ۱۲۵-
گزیده‌ی سرودهای ریگ‌ودا ( محقق و مترجم : محمدرضا جلالی نائینی )

°واچ Vāc یا (واک Vāk) : 'سخن مجسم' یا 'صوت' و یا 'کلمه' ، نخستین مخلوق و نماینده‌ی روح و فکر و واسطه‌ی ارتباط بین خدایان و بشر .
در دو سرود در ماندلای دهم مورد ستایش واقع شده ، یکی در سرود ۷۱ و دیگر در این سرود .
°°در اینجا ظاهراً منظور از پدر ، آسمان است .
  • Zed.em
۱: اکنون او کیست ؟
کدام خدا از میان جاودانیان است که به‌نام مبارک او بیندیشیم ؟
کیست که ما را به ادیتی (ابدیت) توانا بازرساند ، تا باشد که من پدر و مادر خویش را ببینم .
۲: آگنی الهی در میان جاویدانان اول است ، به‌نام مبارک او بیاندیشیم .
او ما را به ادیتی مقدس بازخواهد رسانید ؛ تا باشد که من پدر و مادر خویش را ببینم .
۳: به‌سوی تو ای سویتر ، ای خداوند اشیاء گران‌بها که پیوسته ما را مدد می‌فرمایی ، ما برای سهم خویش می‌آییم .
۴: ثروت که ستوده بود ولی به‌زودی مورد ملامت قرار گرفت ، بی‌هیچ تنفری در دست تو قرار دارد .
۵: در سایه‌ی حمایت تو باشد که ما حتی به اوج جریانی که بهگه (بخشنده‌ی ثروت یا بخت و تقدیر) برای ما قرار داده‌ است برسیم .
۶: این مرغانی که در هوا در پروازند هرگز به منزلگاه عالی و توانایی روح تو نخواهند رسید ؛
و نه این آب‌ها که همیشه در جریانند ، و نه کوه‌ها که غضب باد را فرومی‌نشانند .
۷: وارونا پادشاه نیروی مقدس ، تنه‌ی درخت را در ناحیه‌ی بی‌پایه برافراشته نگاه می‌دارد .
اشعه‌ی او که ریشه‌های آن در بالا است به‌سوی پایین روان است ،
باشد که به‌سوی ما فرود آید و پنهان گردد .
۸: شاه وارونا جاده‌ی پهناوری ساخته تا خورشید از آن بگذرد ؛
جایی که راهی نساخته بود قدم خود را گذاشته و از دور بر آنچه روح را رنجه می‌داد اخطار نمود .
۹: صد بوی خوش از آنِ تو است ای پادشاه ، بلکه هزار ؛
باشد که الطاف تو بر ما نیز ژرف و پهناور باشد .
ویرانی خویش را از ما دور ساز ، بسیار دور .
و گناهانی که ما مرتکب شده‌ایم ، از ما برگیر .
۱۰: وقتی که روز پایان می‌پذیرد و صور فلکی در آسمان اعلی ، بالای سر ما می‌درخشد ؛
قوانین مقدس وارونا به‌قوّت خویش باقی می‌ماند ، و ماه ، با شکوهِ خود از میان شب در حرکت است .
۱۱: من با این دعای پرستش از تو خواهانم : پرستنده‌ی تو با این نذر خویش از تو تمنا دارد ، ای وارونا در اینجا بمان و خشمناک مباش ؛
زندگی ما را از ما مگیر ، ای حاکم بر همه .
۱۲: شب و روز ، همه به من همین یک چیز را می‌گویند ، و افکار و قلب من نیز همان را تکرار می‌نماید .
باشد که شوناشپتای به‌زنجیر کشیده ، او (وارونای توانا) را پرستش کند و ما را نجات بخشد .
۱۳: شوناشپتای اسیر که به سه‌پایه بسته شده است ، از آدیتا چنین التماس می‌نماید که وارونای توانا او را آزاد سازد .
آنکه هیچوقت فریب نمی‌خورد ، بندهایی که او را بسته است بگشاید .
۱۴: با تعظیم و نذر قربانی ، ای وارونا ما غضب تو را فرومی‌نشانیم .
ای آسورا°°ی دانا ، تو ای پادشاه ملک پهناور ، بندهای گناهان را که ما مرتکب شده‌ایم از ما بگشا .
۱۵: ای وارونا ، بندهایی که مرا بسته است بگشا ، بندهای بالا ، بندهای میان و بندهای پایین را بگشا تا در قانون مقدس تو ما بی‌گناه شویم و در ملک ادیتی درآییم .
ای آدیتیا . (در اینجا مراد همان وارونا یکی از پسران ادیتی می‌باشد)
-ماندلای اول ، سرود ۲۴-
گزیده‌ی سرودهای ریگ‌ودا ( محقق و مترجم : محمدرضا جلالی نائینی )

°این سرود خطاب به وارونا ، پرجاپتی ، آگنی ، سویتر و بهگه است ، و اولین سرود از آن‌دسته سرودهایی است که به شوناشپتا پسرِ آجی‌گارتا نسبت داده شده است و حکایت آن به‌شرحی است که در ایتریه‌براهمانا نوشته شده و به‌قرارِ زیر می‌باشد :
"پادشاهی به‌نام هریشچند از وارونا مسئلت نمود تا به او پسری عطا فرماید و نذر کرد که نخست‌زاده‌ی خویش را در راه آن قربانی کند . این دعا اجابت یافت و پسری آورد که او را روهیتا نام نهاد ، اما پادشاه قربانی او را به تأخیر انداخت تا روهیتا بزرگ شد ، وقتی پدرش به او اعلام داشت که باید قربان شود ، روهیتا تسلیم نشد و چندین‌سال دور از خانه در جنگل می‌زیست . هریشچند با کمال دلتنگی با دانشمندی به‌نام آجی‌گارتا ملاقات نمود و این موضوع را با او درمیان نهاد ، او شاه را تشویق کرد که پسر دوم خود یعنی شوناشپتا را به‌جای روهیتا برای وارونا قربانی کند . وقتی شوناشپتا را برای قربانی حاضر کرده بودند ، به نصیحت و راهنمایی ویشوامیترا (یکی از روحانیون مأمور قربانی) ، به خدایان ملتجی شد و آزاد گردید .
°°آسورا (اهورا) : موجود الهی . در ادبیات هندو بعدها این نام به دیوان اطلاق شده است .
  • Zed.em
۱: با ایمان آگنی افروخته می‌شود و با ایمان نذور تقدیم می‌شود .
ما با ستایش 'ایمان' و کمال سرور جشن می‌گیریم .
۲: ای ایمان ، مرد بخشنده را مبارک کن ، ای ایمان ، کسی که مایل است ببخشد برکت ده .
پرستندگان آزاده را مبارک فرما .
۳: همانگونه که خدایان ایمان را در اسوره‌های نیرومند نگاه داشتند (حفظ نمودند) ،
این آرزوی گفته شده‌ی مرا درباره‌ی پرستندگان آزاده ، جامه‌ی حقیقت بخش .
۴: ای خدایان و مردم که قربانی می‌کنید ، در تحت حمایت وایو به ایمان نزدیک شوید .
آدمی ایمان را از راه خواهش دل به‌دست می‌آورد ، و از ایمان به نعمت و ثروت می‌رسد .
۵: ما شردها° (تجسم ایمان) را در سپیده‌دم می‌خوانیم و باز در نیمروز می‌خوانیم و همچنین هنگام غروب آفتاب .
ای شردها در این جهان ایمان را برای ما الهام فرما .
-ماندالای دهم ، سرود ۱۵۱-
گزیده‌ی سرودهای ریگ‌ودا ( محقق و مترجم : محمدرضا جلالی نائینی )

°در اینجا 'شردها' تجسم ایمان یا الوهیت شناخته شده است .
  • Zed.em
۱: برای 'جات‌ویداس' (داننده‌ی آفرینش) سوما را بفشارید ؛ باشد که او ثروت بدخواه را از بین ببرد .
باشد که آگنی ما را از میان مشکلات بگذراند و مانند قایقی که از میان رودخانه می‌گذرد ، ما را از میان غم عبور دهد .
-ماندالای اول ، سرود ۹۹-
***
۱: ای آگنی ، ای باران (رحمت) ، تو که خداوندی ، تو که با همه‌ی آفریدگان می‌آمیزی ، تو که از جای پای ایلا (الهه‌ی دعا یا نماز و گفتار و کردار مقدس) شعله‌ور گشتی ؛ ما را به ثروت برسان .
۲: با هم ملاقات کنید ، و با هم صحبت بدارید ، و افکار شما با یکدیگر موافق باشد ،
همانگونه که خدایان باستانی با یکدیگر سهم خود را از قربانی قبول می‌کردند .
۳: نماز (دعای) همه (جمیع ستایش کنندگان) یکی باد ، حاصل همه یکی باد ، مقصود همه همگانی باد ، آرزوی همه متفق باد .
من دعای همگانی برای شما تکرار می‌کنم ، من یک نذر همگانی به شما تقدیم می‌نمایم .
۴: (ای ستایش کنندگان) قصد شما همگانی باد ،
(خواهش) دل‌های شما یکی باد ،
افکار شما یکی باد ، تا آنکه اتحاد کامل در میان شما باشد .
-ماندلای دهم ، سرود ۱۹۱-
گزیده‌ی سرودهای ریگ‌ودا ( محقق و مترجم : محمدرضا جلالی نائینی )
  • Zed.em
۱: آن‌هنگام نه نیستی بود و نه هستی :
نه هوایی (جوّی) بود و نه آسمانی که از آن برتر است .
چه پنهان بود ؟ در کجا ؟ در ظل حمایت کی ؟ آیا آبِ ژرف بی‌پایانی وجود داشت ؟
۲: آن‌هنگام نه مرگ بود ، نه زندگی جاویدی و نه نشانه‌ای از شب و روز .
به‌نیروی ذات خود ، فرد یگانه ، بی‌حرکت (باد) تنفس می‌کرد ؛ جز او هیچ‌چیز وجود نداشت .
۳: در آغاز تاریکی در تاریکی نهفته بود .
هیچ علامت مشخصی نبود ، همه‌جا آب بود .
آن فرد به نیروی حرارت به‌وجود آمد .
۴: در ابتدا خواهش (خواستن) در آن فرد پیدا شد :
آن اولین بذر بود ، که فکر محصول آن است .
دانشمندان که در دل خویش به‌نیروی دانش جستجو می‌کنند ، قید وجود را از عدم دریافته‌اند ؛
۵: شعاع آنها روشنایی را در تاریکی گسترش داد :
ولی آیا فرد یگانه در بالای آن بود یا در زیر آن ؟ قدرت خلاقه وجود داشت و نیروی ایجاد :
در زیر قدرت بود و در بالا امر .
۶: کیست که به‌یقین بداند و کیست که آن‌را در اینجا بیان کند ؟
در کجا تولد یافت و در کجا این آفرینش به‌وجود آمد ؟
خدایان بعد از خلقت جهان پیدا شدند .
پس که می‌داند آفرینش از کجا سرچشمه گرفته است ؟
۷: هیچکس نمی‌داند که آفرینش از کجا برخاسته است ، و آیا او آن‌را به‌وجود آورده یا نه ؟
آن‌که بر عرش اعلی ناظر بر آن است ، تنها او می‌داند و شاید او هم نداند .
-ماندلای دهم ، سرود ۱۲۹-
گزیده‌ی سرودهای ریگ‌ودا ( محقق و مترجم : محمدرضا جلالی نائینی )

°عنوان این سرود در بعضی از متون سنسکریت ناسدیه (عدم وجود) است ، ولی ما به‌پیروی از برخی مترجمین دیگر آن‌را سرود خلقت نامیدیم .
  • Zed.em
نوازنده‌ی مردم خویش باش // نگهبانِ کوشنده درویش باش
چو بخشنده باشی و فریادرَس // نیازد به‌تاج و به تخت تو کَس
ز شاهان هرآنکس که بیدار بود // جهان را ز دشمن نگهدار بود
ز دشمن ندیدند هرگز بدی // بیفزودشان فرّه‌ی ایزدی 

شاهنامه ( حکیم ابولقاسم فردوسی طوسی )

  • Zed.em
سؤال :
دیگری گفتش که ای دارای راه // دیده‌ی ما شد در این وادی سیاه
پُر سیاست می‌نماید این طریق // چند فرسنگ است این راه ای رفیق
جواب :
گفت ما را هفت وادی در ره است // چون گذشتی هفت وادی ، درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس // نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور // چون دهندت آگهی ای ناصبور
چون شدند آن‌جایگه گم سربه‌سر // کی خبر بازت دهد از بی‌خبر
هست وادیِ طلب آغازِ کار // وادی عشق است زان پس ، بی‌کنار
پس سِیُم وادیِ آنِ معرفت // پس چهارم ‌وادی ، استغنی صفت
هست پنجم وادی توحید پاک // پس ششم وادیِ حیرت صعبناک
هفتمین وادی ، فقر است و فنا // بعد از این روی و روش نبود تو را
در کشش افتی ، روش گم گرددت // گر بود یک قطره قلزم° گرددت
منطق‌الطیر ( فریدالدین محمد عطار نیشابوری )

°قلزم . [ ق ُ زُ ] (اِخ ) (دریای ...) این دریا به نام دریای موسی و دریای زیلعنیز نامیده میشود، و آن خلیج باریکی است که مانند زبان از دریای یمن بیرون آمده است . در این دریا فرعون و سپاهیانش غرق شدند. (از نخبةالدهر دمشقی ص ۱۶۵).
[لغت‌نامه‌ی دهخدا]
  • Zed.em
یافتند آن بُت که نامش بود لات // لشکر محمود اندر سومنات
هندوان از بهر بُت برخاستند // ده رهش هم سنگ زر می‌خواستند
هیچ گونه شاه می‌نفروختش // آتشی بر کرد و حالی سوختش
سرکشی گفتش نمی‌بایست سوخت // زر به از بُت ، می‌بایستش فروخت
گفت ترسیدم که در روز شمار // بر سر آن جمع گوید کردگار
آزر و محمود را دارید گوش // زانک هست آن بُت‌تراش این بُت‌فروش
گفت چون محمود آتش برفروخت // وآن بُتِ آتش‌پرستان را بسوخت
بیست من جوهر بیامد از میانش // خواست شد ازدست حالی رایگانش
شاه گفتا لایق لات این بود // وز خدای من مکافات این بود
بشکن آن بُت‌ها که داری سر به سر // تا چو بُت در پا نه‌افتی در به در
نفسِ چون بُت را بسوز از شوق دوست // تا بسی جوهر فرو ریزد ز پوست
چون به گوش جان شنیدستی اَلَست // از بلی گفتن مکن کوتاه دست
بسته‌ای عهد اَلَست از میش تو // از بلی سر درمکش زین بیش تو
چون بدو اقرار آوردی درست // کی شود انکارِ آن کردن درست
ای به اول کرده اقرارِ اَلَست // پس به آخر کرده انکار اَلَست
چون در اول بسته‌ای میثاق تو // چون توانی شد در آخر عاق تو
ناگزیرت او است ، پس با او بساز // هرچه پذرُفتی وفا کن ، کژ مباز
منطق‌الطیر ( فریدالدین محمد عطار نیشابوری )
  • Zed.em
بوعلی طوسی که پیرِ عهد بود // سالِکِ وادیِ جدّ و جهد بود
آن‌چنان جا کو به ناز و عز رسید // من ندانم هیچکس هرگز رسید
گفت فردا اهل دوزخ زار زار // اهل جنت را بپرسند آشکار
کز خوشیِ جنت و ذوق وصال // حال خود گویید با ما حسبِ حال
اهل جنت جمله گویند این زمان // خوشیِ فردوس برخاست از میان
زانکه ما را در بهشت پُرکمال // روی بنمود آفتاب آن جمال
چون جمال او به ما نزدیک شد // هشت خُلد از شرم آن تاریک شد
در فروغِ آن جمالِ جان‌فشان // خُلد را نه نام باشد نه نشان
چون بگویند اهل جنت حال خویش // اهل دوزخ در جواب آیند پیش
کای همه فارغ ز فردوس و جنان // هرچه گفتید آنچنان است آنچنان
زانکه ما کاصحاب جای ناخوشیم // از قدم تا فرق غرق آتشیم
روی چون بنمود ما را آشکار // حسرت واماندگی از روی یار
چون شدیم آگه که ما افتاده‌ایم // وز چنان رویی جدا افتاده‌ایم
زآتش حسرت دل ناشاد ما // آتش دوزخ ببرد از یاد ما
هر کجا کین آتش آید کارگر // زآتش دوزخ کجا ماند خبر
هر که‌را شد در رهش حسرت پدید // کم تواند کرد از غیرت پدید
حسرت و آه و جراحت بایدت // در جراحت ذوق و راحت بایدت
گر درین منزل تو مجروح آمدی // محرم خلوتگه روح آمدی
گر تو مجروحی دم از عالم مزن // داغ می‌نِه بر جراحت ، دم مزن
منطق‌الطیر ( فریدالدین محمد عطار نیشابوری )
  • Zed.em
محتسب آن مرد را می‌زد به‌زور // مرد گفت ای محتسب کم کن تو شور
زانکه کز نام حرام این جایگاه // مستی آوردی و افگندی ز راه
بودیی تو مست‌تر از من بسی // لیک آن مستی نمی‌بیند کسی
در جفای من مرو زین بیش نیز // داد بِستان اندکی از خویش نیز
منطق‌الطیر ( فریدالدین محمد عطار نیشابوری )
  • Zed.em
... و پیشگویانه
هشدارم می‌دادند از تباهی ،
چون راهبی .

روی زین ، سوی سرنوشتم رکاب می‌زدم
و تنها اکنون ، زمان را که می‌آید درمی‌یابم
چون پسری جوان که بر رکابش می‌ایستد .

و این برای جاودانگی بس است
که خونِ من جاری می‌شود از سده‌ای تا سده‌‌ای ؛

بخاطر گوشه‌ی امنی همیشه گرم ،
داوطلبانه ،
زندگی‌ام را بخشیدم ...
آینه ( آندره‌ی تارکوفسکی ، الکساندر میشارین )
  • Zed.em
شنیده ای صد بار ، صدای دریا را
سپرده ای بسیار ، به سبزه اش ، پروانه ی تماشا را
نخوانده ای شاید در این کتاب پریشان حکایت ما را

همیشه در آغاز ، چو موج تازه نفس ، پر خروش در پرواز
سرود شوق به لب ، گرم مستی و آواز
سحر به بوسه ی خورشید شعله ور گشتن
شب از جدایی مهر ، به سوی ماه دویدن
فریب خوردن ، باز دوباره برگشتن
فرونشستن
برخاستن
درافتادن
دوباره جوشیدن ، دوباره کوشیدن
تن از کشاکش گردابها بدر بردن
هزار مرتبه با سر به سنگ غلطیدن
همه تلاش برای رسیدن
آسودن
رسیدنی که دهد دست ، بعد فرسودن
همیشه در پایان به خود فرو رفتن
در عمق خویش پاک شدن
در آن صدف که تو جان خواندی اش ، گهر گشتن
نه گوهری که شود زیوری زلیخا را
ولی بگونه ی خورشید
گرم
روشن
پاک
که جاودانه کند غرق نور دنیا را

اگر هنوز به این بیکران نپیوستی
ز دست وامگذاری امید فردا را
...
فریدون مشیری
  • Zed.em