aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه
به موسیقی گوش می‌دهد ، نوایش را زمزمه می‌کند ، بعد دنبالِ حرف‌ش را می‌گیرد : "به همین دلیل دوست دارم موقع رانندگی شوبرت گوش کنم . همانطور که گفتم علتش ناقص بودن همه‌ی اجراها است . یک نقص هنری آگاهی‌ات را برمی‌انگیزد و هوشیار نگاه‌ت می‌دارد . اگر هنگام رانندگی به یک اجرای تمام و کمال از یک اثرِ بسیار کامل گوش بدهم ، ممکن است دلم بخواهد چشمانم را ببندم و درجا بمیرم ، اما با گوش دادن به دماژور ، به محدوده‌های توان انسان پی می‌برم و درمی‌یابم که نوع خاصی از کمال فقط از راهِ انباشتِ نامحدود نقص تحقق می‌یابد . شخصاً این نکته را مُحرّک می‌دانم . می‌فهمی منظورم چیست ؟"
کافکا در کرانه ( هاروکی موریکامی ) 
  • Zed.em
این همان زن است ، پیامبرگونه که کُشته بودندش ، که بقایایش را می‌جُستند ، و یک شاعر جوان ، ۲۱ ساله با سری گِرد به نام برتولت برشت ، می‌نوشت :
رُزایِ سرخ نیز از میان رفته است ،
مکانی که پیکرش در آن آرمیده مجهول است ،
او به فُقرا حقیقت را گفته بود
هم از این‌روست که اغنیاء اعدامش کردند !
زن شورشی ( ماکس گالو )
  • Zed.em
سپس چنین آغازِ سخن کرد : "پسر جان ، درونِ این تخته سنگ‌ها به سه حلقه‌ی کوچک تقسیم شده است که همچون حلقه‌هایی که از آنها گذر کردی ، درجاتِ مختلف دارد ،
این حلقه‌ها جملگی پُر از ارواح ملعونند ، اما برای چه اینان در چنین جایی در هم فشرده شده‌اند .
هر بدی و زشتکاری که کینه‌ی آسمان را برانگیزد ، کاری است که به بیدادگری می‌انجامد ، و چنین کاری همیشه یا از راهِ زور ، یا از راهِ دغلکاری ، به دیگری زیان می‌رساند .
اما دغلکاری از آن‌رو که خطائی است که خاصّ آدمیان است ، خداوند را ناخوشایندتر است° ، و لاجرم دغلکاران در طبقه‌ای پائین‌تر به‌سر می‌برند و عذابی بیشتر می‌بینند .
نخستینِ این حلقه‌ها ، آکنده از متعدیان است ، و چون این تعدی علیه سه شخصِ مختلف بکار می‌تواند رفت ، این حلقه را نیز به سه محوطه تقسیم کرده و به همان صورتش ساخته‌اند .
می‌توان به خداوند تعدی کرد ، و به خویشتن ، و به دیگران ، یعنی به نفسِ ایشان یا اموال و حقوق‌شان ، چنانکه خود بصیرانه درخواهی یافت .
با زور می‌توان دیگری را کُشت یا بدو زخم‌های منکر زد . می‌توان خراب کرد یا آتش زد یا مالِ کسی را بعُنف ستاند ،
بدین‌جهت است که آدم‌کُشان و کسانیکه بدخواهانه دیگران را زخم‌زدند ، و غارتگران و راهزنان ، جملگی در درونِ حصارِ نخستین ، بصورت دسته‌هایی مُجزا عذاب می‌بینند .
می‌توان دستِ تعدی به خود یا به اموالِ خویش دراز کرد ، بدین‌سبب حق است که در درونِ حصار دومین
هرکس که خود را به دستِ خویش از زندگی در دنیای شما محروم کند ، یا ارثیه‌ی خود را مایه‌ی قمار کند و ببازد ، یا آنجا که باید شادمان باشد ، بگِرید ، از کرده نادم آید و پشیمانی سودش ندهد .
و می‌توان نسبت به مقامِ الوهیت تعدی کرد ، یعنی در دل ، منکر خداوند بود و بدو کفر گفت ، و طبیعت و لطف الهی را با دیده‌ی حقارت نگریست ؛
و از اینرو است که مُهر کوچکترینِ این حلقه‌ها بر سدوم و کائورسا و به هر کسی که خدا را در دلِ خود یا بر زبانِ خویش تحقیر کند زده شده است .
دغلکاری را که مایه‌ی آزردگی هر وجدانی است ، می‌توان درباره‌ی آنکس بکار برد که به ما ابرازِ اعتماد می‌کند ، و آنکس که نمی‌کند .
این خوی دغل‌پیشگی ، پیوند محبتی را که به دست طبیعت استوار آمده می‌گسلاند ، و از اینرو است که در دایره‌ی دومین  [دایره‌ی نخستین به نظر دُرست‌تر می‌آید] 
دو رویی ، چاپلوسی ، جادوگری ، نادرستی ، دزدی ، وقف‌خواری ، قوّادی ، اختلاس و کثافاتی دیگر از اینقبیل آشیان دارند .
نوع دیگری از دغلکاری ، مایه‌ی از بین بردن آن مِهری می‌شود که طبیعت پدید می‌آورد ، و از یاد بردن آن کسی که بدین محبت پیوسته ، و اعتماد کامل بدان بسته است ،
بدین‌جهت است که آخرین حلقه‌ی دوزخ که مرکز ثقل عالم آفرینش است°‌° و دیته در آن جای دارد ، عذاب‌گاهِ ابدیِ آن کسی است که مرتکبِ گناهِ خیانت شده باشد ."
کمدی الهی ؛ دوزخ ( دانته آلیگیری )

° دانته در اینجا مَکر و دغل را صریحاً بدتر از زورگویی و خشونت تلقی کرده است . اصلِ این تفکر از سیسرون (چیچرو) Ciceron خطیبِ معروف رومی گرفته شده : "بی‌عدالتی از دو راه حاصل می‌شود ، یا از راهِ زورگویی ، یا از راهِ مَکر و حیله ، آن اولی کارِ شیر و این دومی کارِ روباه است . و هیچکدام کارِ آدمی نیستند . منتها مَکر و تزویر نفرت‌انگیز و زشت‌تر است ." دانته حیله و ریا را گناهی خاص انسان شمرده زیرا حس اِعمال زور و خشونت در انسان و حیوان مشترک است .م
°° مرکز ثقل عالم آفرینش ، طبق نظریه‌ی معروف بطلمیوس : "زمین مرکز دنیا است و تمام سیارات و ثوابت به دور آن در گردش‌اند ." در دوزخ دانته نیز نهمین طبقه‌ی جهنم که کوچک‌ترین و ظلمانی‌ترینِ این طبقات است ، در پائین‌ترین قسمت جهنم قرار دارد ، بطوریکه نقطه‌ی نهایی و مرکز آن که شیطانِ اعظم در آن جای دارد ، نقطه‌ی مرکزی کُره‌ی زمین است و شهرِ دیته که قلمرو اصلی شیطان در دوزخ است ، و طبقاتِ هفتم و هشتم و نهم در آن محصورند ، بر این مرکز بنیاد شده است ؛ بنابراین نقطه‌ی مرکزیِ طبقه‌ی نهم دوزخ ، مرکز ثقل کُره‌ی زمین است که خود مرکز جهان آفرینش به شمار می‌رود .م
  • Zed.em
حقیقت نعمتی است که از راهِ خِرَد تحصیل می‌گردد .
ارسطو ( اخلاق ، کتاب ششم )
  • Zed.em
علت پایه‌ای عملکرد ضعیف اقتصادی جمهوری اسلامی را می‌بایست در ساختار سیاسی آن جست که به لحاظ پایگاه نظری و اجتماعی ، اساساً با مختصات و نیازمندی‌های جهانی شدن سازگاری ندارد . موفقیت و دوام هر ساختار سیاسی ، چه تمامیت‌خواه و چه دموکراسی ، وابسته به توسعه ، کارآیی اقتصادی و کیفیت سیاست‌های اقتصادی دولت است . اما عملکرد اقتصاد به نوبه‌ی خود ، هم در مرحله‌ی تدوین و تکوین سیاست‌های اقتصادی و هم در مرحله‌ی اجرا ، وابسته به ماهیت و کیفیتِ ساختار سیاسی کشور می‌باشد . توسعه‌ی اقتصادی در بستر نهادهای سیاسیِ جامعه انجام می‌پذیرد که پارامترهای سیاسی و اقتصادیِ توسعه‌ی اجتماعی را تعیین می‌کنند . آزادی سیاسی ، ثبات سیاسی ، و ثبات سیاست‌های اقتصادی سه بُعد اصلی هر نظام سیاسی می‌باشند که شالوده‌ی سیاسی مدیریت اقتصاد را تشکیل می‌دهند . این ابعاد هم مستقیماً و هم غیرِ مستقیم از طریق تاثیرگذاری بر روی عواملِ تعیین کننده‌ی رشد اقتصادی مانند تورم ، سرمایه‌گذاری ، سرمایه‌ی نیروی انسانی ، توزیع درآمد ، حقوق مالکیت و رشد جمعیت ، بر رشد اقتصادی تاثیر می‌گذارند . ساختار سیاسی جمهوری اسلامی با جهان امروزین سازگاری لازم را نداشته و ماهیت ایدوئولوژیک و میل ذاتی آن به نقض سیستماتیک آزادی‌های اقتصادی و سیاسی موجب بی‌ثباتیِ اقتصادی و سیاسی شده و مانع از توسعه‌ی اقتصادی و سیاسیِ ایران در جهان گلوبالِ نوین است . در این راستا مشخصه‌های زیر بویژه درخورِ توجه است :
  • تکثرِ مراکز قدرت و تصمیم‌گیری و مشخص نبودن نقش و رابطه‌ی این مراکز با یکدیگر ؛ از جمله وجود دستِ‌کم سه مرکز قانون‌گذاریِ موازی رسمی ، یعنی مجلس ، شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت ، وجود اُرگان‌های اجرایی موازی ، وجود مراکز قدرت غیرِ رسمی در درون رژیم که خارج از قانون عمل می‌کنند مانند گروه‌های فشارِ غیرِ قانونی .
  • تداخل قوای سه‌گانه‌ی کشور ، یعنی قوه‌ی مقننه ، مجریه و قوه‌ی قضائیه و کشمکشِ پیوسته‌ی بین آنها .
  • شفاف نبودن قوانین و وجود برداشت‌های متفاوت و متناقض از آنها در تمام عرصه‌های حکومتی . همچنین وجود قوانین نامناسب و دست و پاگیر ، مانند قانون کار ، قوانین مالکیت ، قوانین بانکی و قوانین گمرکی .
  • ناسازگاری جمهوری اسلامی با جامعه‌ی بین‌المللی و اهمیت پارامترهای خارجی در سیاست داخلی ، برای مثال تحریم اقتصادی آمریکا ، مساله‌ی اسرائیل و فلسطین ، تنش‌های مذهبی و ایدوئولوژیک با کشورهای منطقه ، تروریسم و بحران سلاح‌های هسته‌ای .
  • ایدوئولوژی‌زدگیِ سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی دولت و دستگاه اداری آن .
  • عدم سازگاری و تجانس ایدوئولوژی و فرهنگ رژیم با فرهنگ مردم ، بویژه شهرنشینان ، طبقه‌ی متوسط ، زنان ، جوانان و ...
  • نقض آزادی‌های اقتصادی .
  • نقض سیستماتیک آزادی‌های مدنی و سیاسی شهروندان توسط دولت .
  • بی‌ثباتی سیاسی و بی‌ثباتی سیاست‌های اقتصادی دولت . 
  • فساد اقتصادی گسترده ، بویژه در دستگاه اداری و اجرایی دولت و سلطه‌ی باندبازی در کلیه‌ی شئون اقتصادی و اجتماعی .
  • سیاست‌های نادرستی که منجر به نابسامانی اقتصادی ، مانند تورم ، بیکاری ، کسری بودجه ، بدهی‌های خارجی و تشدید تنگناهای ساختاری شده و توان کشور را در جذب سرمایه‌های خارجی کاهش داده‌اند .
  • قطبی بودن خواست‌های اقتصادی و اجتماعی و وجود اپوزیسیون خارج از حاکمیت که خواهان دگرگونی بنیادینِ ساختار سیاسی می‌باشد .
ایران ، فرصت‌ها و چالش‌های جهانی شدن ( هادی زمانی )
  • Zed.em
در ایران معاصر کاربرد سیاست توزیع رانت و فرهنگ رانت‌خواری بسیار رایج و پُر دامنه است . علت این امر را علاوه بر دولتی کردن اقتصاد ، وجود قوانین نامطلوب ، نبود آزادی‌های سیاسی ، عدم پاسخگویی حکومت به شهروندان و شیوع فساد سیاسی ، می‌باید در ایدوئولوژی و پایگاه اجتماعی حکومت جُست که موجب قطبی شدن بیش از حدّ جامعه شده و نظام را بطورِ فزاینده‌ای به استفاده از سیاست توزیع رانت برای خرید پشتیبانی مردم وابسته کرده است .
بررسی سیاست‌های اقتصادی ایران نشان می‌دهد که طیِ دو دهه ۸۰ و ۹۰ ، تنها از طریق سیاست‌های واردات و ارزی هرساله نزدیک به ۱۰٪ تولید ناخالص ملی کشور بصورت رانت اقتصادی به تُجّارِ بازار و مدیران نهادها پرداخت شده که احتمالاً بخش قابل توجهی از آن نصیب بخشی از سران و حامیان حکومت شده است . به این مقدار می‌بایست رانت تولید شده توسط نظام بانکی ، سیاست‌های صادراتی ، تخصیص پروژه‌های دولتی ، دادن امتیاز تاسیس موسسات انحصاری به سرمایه‌داران خودی ، توزیع کالاها ، خدمات و امتیازهای غیر نقدی را نیز اضافه کرد . در یک برآورد محافظه‌کارانه می‌توان میزان رانتی را که طیِ این دوره در اقتصاد کشور تولید شده است نزدیک به ۲۰٪ کل تولید ناخالص ملی تخمین زد که یکی از مکانیزم‌های اصلی انباشت سرمایه توسط سرمایه‌دارانِ وابسته به حکومت بوده است .
تولید و توزیع رانت ، مانند یک سیاست مالیاتی نادرست ، اقتصاد را از پویایی بازداشته ، سبب افزایش هزینه‌ی تولید ، کاهش پس‌انداز و سرمایه‌گذاری و کاهش خلاقیت و نوآوری می‌شود و با هدایت انرژیِ مردم به سوی فعالیت‌های غیرِ تولیدی انرژی قابل توجهی را به هدر می‌دهد . همچنین سیستم رانت‌خواری موجب پیدایش مناسبات نادرست در نظام اداری کشور می‌شود . در چنین سیستمی ، پس از مدتی ، تکنوکرات‌های وزارت‌خانه‌ها با مدیران بنگاه‌های اقتصادی تبانی می‌کنند تا حداکثرِ درآمد را برای خود و نه برای دولت و کشور تامین کنند . همانگونه که مدیران بنگاه‌های تولیدی برای تحصیل سودهای انحصاری در بازار کمبودهای ساختگی بوجود می‌آورند ، مدیران ادارات دولتی برای ایجاد فرصت‌های رشوه‌گیری و تحصیل حداکثر درآمد ، دستگاه اداری دولت را انباشته از قوانین غیرِ ضروری و دست و پا گیر می‌کنند . این امر کانال‌های تصمیم‌گیری سیستم اداری را مسدود کرده و کارآیی و موثر بودنِ آن‌را مختل می‌سازد که در نهایت می‌تواند به از هم‌پاشیدگیِ دستگاه اداری و اقتصادی بیانجامد ‌. پی‌آمدهای منفی سیاست رانت‌خواری در نظامِ جمهوری اسلامی در مقایسه با سایر سیستم‌های تمامیت‌خواه به مراتب شدیدتر است ، زیرا در جمهوری اسلامی توزیع رانت سبب انتقالِ منابع اقتصادی از قشرهای مدرن به قشرهای سنتی می‌شود که نسبتاً از مهارت و پویاییِ اقتصادی کمتری برخوردار می‌باشند .
مجموعه عوامل فوق ، همراه با رکود اقتصادی و کاهش سطح درآمدِ سرانه موجب گسترشِ بی‌سابقه‌ی فساد اقتصادی-اداری شده است . فساد اداری دارای جلوه‌های گوناگون است ، مانند رشوه‌خواری ، اختلاس ، دزدی و استفاده از اموال عمومی برای منافع شخصی . اما وجه عمده‌ی آن داد و ستدِ انواع خدمات در درونِ نظام اداری توسط باندهای قدرت و الیگارشی و خانواده‌های ذی‌نفوذ است . این داد و ستدها گرچه با مبادله‌ی وجوه نقدی آغاز نمی‌شود ، اما نهایتاً به دست‌آوردهای مالی هنگفت می‌انجامد . در جمهوری اسلامی ادغام نهادهای سیاسی و مذهبی ، وجود منابع مشروعیت دوگانه در سازمان‌های اجرایی ، عدم شفافیت و پاسخگویی دستگاه‌های اداری و رشد مناسبات سنتی و خاندان‌سالاری ، محیط مناسبی برای رشد سرطانیِ فساد اداری بوجود آورده است . این مکانیزم روشِ عمده برای تقسیم امتیازهای اقتصادی مانند واگذاریِ پروژه‌های کلان دولتی به سرمایه‌دارانِ خودی ، اعطای انحصار واردات و صادرات ، دریافت ارز و وام‌های ارزان از نظام بانکی ، اجازه‌ی تاسیس انحصارات و موسسات تولیدی و خدماتی ، دریافتِ یارانه‌های مستقیم و غیرِ مستقیم و سایر امتیازات اقتصادی کلان می‌باشد . در این فرآیند ، با استفاده از عناوینی همچون امورِ خیریه ، بسیاری از قانون‌شکنی‌ها مشروع جلوه داده می‌شود . سرمایه‌دارانِ خودی در مقابلِ دریافت امتیازهای اقتصادی بخشی از سود معاملات خود را به عنوان خیریه و تبرعات به مسئولین می‌پردازند . مسئولین مربوطه با صرف وجوه مربوطه برای اعطای کمک‌های نقدی و غیرِ نقدی به گروه اجتماعی مورد نظر خود ، وجوه مربوطه را ابتدا به قدرت سیاسی و در دور بعدی ، قدرت سیاسی را به قدرت اقتصادی تبدیل می‌کنند .
[...]
اُرگان‌های حکومتی می‌کوشند که فساد اقتصادی-اداری را امری فردی جلوه دهند و آن‌را بعنوان جرم مورد پیگرد قضایی قرار دهند . اما واقعیت آن است که گسترشِ فساد اقتصادی-اداری پیامد طبیعی ساختار اقتصادِ سیاسی کشور می‌باشد .
ایران ، فرصت‌ها و چالش‌های جهانی شدن ( هادی زمانی )
  • Zed.em
یکی دو سالِ اول را وِی در شهر سیه‌نا گذرانید . از آنجا به سن‌گودنتو و وِرونا و بعد به پادووا رفت . در همه جا از طرف بزرگان و زمامداران شهرها با او بگرمی تمام رفتار شد و همه جا درِ دربارها و کاخ‌ها به‌رویش گشوده بود . ولی خودش با تلخی به یکی از دوستانِ نزدیکش نوشت که : "نمی‌دانی نانِ دیگری چه تلخ است ، و نمی‌دانی چه سخت است که آدم از پلکانِ دیگری بالا رود و پائین آید !"
چندی نیز ، از ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۶ در شهر لوکا مقیم بود ، ولی آخرین منزل این سفرِ غربت بیست ساله‌ی او ، و مشهورترین این منزل‌ها ، شهرِ راونا بود .
کمدی الهی ( دانته آلیگیری )
  • Zed.em
هنگامی که غرایز صدمه می‌بینند انسان‌ها حملاتِ پی در پی و اعمال غیرِعادلانه و ویرانگر علیه خود ، فرزندان خود ، عزیزان خود ، سرزمین خود ، و حتی خدایان خود را 'عادی‌سازی' می‌کنند .
زنانی که با گرگ‌ها می‌دوند ( کلاریسا پینکولا استس )
  • Zed.em
مدیریتِ صحیح اقتصادی و سیاسی مستلزم وجود یک سیستم سیاسیِ کارآمد و دموکراتیک است که بتواند خواست‌های کلیه‌ی اقشار جامعه را نمایندگی کند . این تنها به برگزاریِ انتخابات آزاد محدود نمی‌شود ، بلکه مستلزمِ دموکراسی در مفهوم گسترده‌ی آن ، حکومت قانون و رعایت حقوق بشر است . حکومت قانون ، برابری در برابر قانون و اجرایِ عادلانه‌ی قوانین ، شهروندان را در مقابلِ سوءِاستفاده‌ی احتمالیِ دولت از قدرت بیمه می‌کند و به آنها قدرت می‌دهد تا حقوقِ پایه‌ای خود را در زمینه‌ی حق مالکیت ، آموزش ، بهداشت ، کارِ شرافتمندانه ، آزادی بیان و اجتماع مطالبه نمایند . تحقق این امر مستلزم یک سیستمِ موثر ، دموکراتیک و شفاف برای حسابگیری از دولت و نهادهای اجرایی و قانونگذاری و کنترل و اِعمال نظارت بر آنها است .
[...]
چالشی که اکنون اقتصادهای ملّی با آن مواجه‌اند آنست که مشارکتِ آنها در اقتصادِ جهانی می‌بایست چگونه باشد تا بیشترین دستاورد را در زمینه‌ی توسعه ، رشدِ اقتصادی ، اشتغال و عدالتِ اجتماعی برای مردمِ خود تامین کنند . این امر مستلزمِ داشتنِ یک بازارِ کارآمد است . اما بازارِ کارآمد خود مستلزم وجود یک دولت ملّیِ موثر و کارآمد است . کشورهای در حالِ‌رشد و توسعه‌نیافته برای آنکه بتوانند از دست‌آوردهای روند جهانی شدن بهره‌مند شوند نیازمندِ دولت‌های ملّیِ کارآمد و دموکراتیک هستند که بتوانند ظرفیت‌ها و نهادهای لازم برای تولید و رقابت در بازار جهانی را بوجود بیاورند و پیامدهای ناخواسته‌ی رقابت جهانی را به حداقل برسانند .
ایران ، فرصت‌ها و چالش‌های جهانی شدن ( هادی زمانی )
  • Zed.em
همچنین تحولات فناوری موجب پیدایشِ صنایع جدید ، افزایش بهره‌وریِ کار و سرمایه ، افزایش سطح تولیدات و لذا بسطِ بازار جهانی شده است .
از سوی دیگر تحولات فناوری موجب تفکیکِ هرچه بیشترِ پروسه‌ی تولید به اجزاءِ کوچک‌تر و تبدیلِ تولید انبوه به اَشکال و الگوهای انعطاف‌پذیر شده که تعمیق و گسترشِ بیشترِ تقسیم کار بین‌الملل را میسر ساخته است . تقسیمِ کار در عصر پیش از جهانی شدن تقسیمی کمابیش ساده بود که در آن تخصص کشورهای توسعه‌یافته تولید کالا و مصنوعات صنعتی ، و تخصص کشورهای درحالِ‌توسعه تولید و تامینِ مواد خام و محصولات کشاورزی مورد نیازِ کشورهای توسعه‌یافته و تامین بازار برای برخی از محصولاتِ آنها بود . روند جهانی‌سازی این الگو را دگرگون کرده موجب پیدایشِ قطب‌های جدیدِ صنعتی و مهمتر از آن پیدایشِ اقتصاد متکّی بر اطلاعات و دانش شده است که در آن عاملِ اطلاعات و دانش نقش عمده را در تامین رشد اقتصادی عهده‌دار می‌باشد ‌. به عبارت دیگر تحولات فناوری و جهانی‌سازی موجب شده است تا عاملِ اصلی تولید ثروت از دسترسی به زمین و مواد اولیه و تولیدات صنعتی ، به عامل اطلاعات و دانش منتقل گردد .
افزون بر این ، رشد تحولات فناوری ، بویژه افزایش سرعت و توسعه‌ی شبکه‌ی حمل و نقل ، افزایش گردش اطلاعات و گسترش وسایل ارتباط جمعی موجب همگرایی فرهنگی ، تشابهِ الگوهای مصرف و پیدایش فرهنگی جهانی شده است که به نوبه‌ی خود جهانی شدن اقتصاد را تسهیل و ترغیب کرده و همزمان از آن تاثیر می‌پذیرد .
تاثیر تکنولوژی جدید از اقتصاد فراتر رفته و تمامی جنبه‌های روزمرّه‌ی زندگی را فراگرفته است . اکنون همان تکنولوژی که موجب جهانی شدن اقتصاد گردید توسط افراد و جامعه‌ی مدنی در زندگی روزمره بکار می‌رود . با گسترش اینترنت ، ایمیل ، کاهش هزینه‌ی خدمات تلفنی ، تلفن موبایل و گسترش کنفرانس‌های الکترونیکی ، دنیا بشدّت به هم مرتبط شده است . این تحولات همراه با رشد و گسترش بی‌سابقه‌ی تجارت بین‌الملل ، سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی ، گردش سرمایه‌ی مالی ، رشد شرکت‌های فراملی و تحولات ساختارِ تولید ، موجب پیدایش پارادایم جهانی‌سازی شده است .
پذیرش نقش تعیین کننده‌ی تحولات فناوری به معنای جبر تاریخی تکنولوژی نیست . در نهایت ، تحولات فناوری خود پدیده‌ای اجتماعی است . پایه‌ی دیگر جهانی‌سازی پویایی نظام سرمایه‌داری است که در جستجوی سود بیشتر ، رشد دانش را تشویق کرده و دستاوردهای آن‌را برای بهینه کردن پروسه‌ی تولید و جهانی‌سازی اقتصاد بکار می‌گیرد .
ایران ، فرصت‌ها و چالش‌های جهانی شدن ( هادی زمانی )
  • Zed.em
در واقع در دهه‌ی ۸۰ بازارِ مالی جهان سه انقلابِ فناوری ، آزادسازی و جهانی شدن را همزمان تجربه کرد . سیاستِ آزادسازی ، جَوِّ مناسب را برای گردشِ سرمایه فراهم آورد . اما این تحولاتِ فناوری بود که با مُیّسر کردنِ جمع‌آوریِ سریعِ اطلاعات درباره‌ی بازارهای مالیِ جهان ، انجام مبادلات مالیِ بین‌المللی در تمام طول شبانه‌روز و ابداعِ ابزارهای جدید مالی (نظیرِ Derivative ها) گردشِ سرمایه را جهانی کرد .
ایران ، فرصت‌ها و چالش‌های جهانی شدن ( هادی زمانی )
  • Zed.em
... پیشبرد یک برنامه‌ی توسعه‌ی اقتصادیِ موفق در چهارچوبِ اقتصادِ جهانی ، مستلزم یک دولت ملی و کارآمد است که بتواند ظرفیت‌ها و نهادهای لازم برای تولید و رقابت در بازارِ جهانی را بوجود بیآورد و پیامدهای ناخواسته‌ی رقابتِ جهانی را به حداقل برساند . دولت همچنان دارای نقشِ تعیین کننده‌ای در ایجادِ ظرفیت‌های لازم برای بهره‌برداریِ موثر از فرصت‌های اقتصادِ جهانی است . شیوه و سیاست‌هایی که دولتِ یک کشور برای انجامِ این مهم در پیش می‌گیرد به شرایطِ اقتصادیِ کشور مورد نظر بستگی خواهد داشت ‌. اَشکال پایه‌ای این سیاست‌ها عبارت‌اند از : استقرارِ حکومت قانون ، ایجادِ یک سیستم موثر برای تعیین و اعمالِ حقوقِ مالکیت ، تنظیمِ قوانین شرکت‌ها ، تنظیمِ بازار بویژه بازارهای کار و سرمایه ، تنظیمِ رقابت و کنترلِ انحصارات ، ایجادِ تاسیسات و زیرساخت‌های مناسب برای توسعه‌ی اقتصادی ، ارئه‌ی کالاها و خدماتی که بازار به آنها نمی‌پردازد ، آموزشِ نیروی کار و مشارکت در سرمایه‌گذاری برای ایجادِ ظرفیت‌های صنعتی و انتقالِ تکنولوژی . بدونِ این نهادها و اقدامات ، کشورها موفق به بهره‌برداریِ موثر از فرصت‌های بازارِ جهانی نخواهند شد . از سوی دیگر ، پیوستن به اقتصادِ جهانی غالباً با برنامه‌های گسترده‌ای برای آزادسازیِ تجارت و بازارِ مالی و خصوصی‌سازی همراه است . اجرای این برنامه‌ها هزینه‌ی اقتصادی و اجتماعیِ سنگینی را بر جامعه ، بویژه اقشارِ کم‌درآمد تحمیل می‌کند . مدیریتِ بهینه‌ی این پروسه و حمایت از اقشارِ ضربه‌پذیر عمدتاً در مسئولیتِ دولت است . بالاخره ، اجرای موثرِ وظایف فوق مستلزمِ وجود یک سیستمِ سیاسیِ کارآمد و شفاف و دموکرات است که بتواند خواست‌های کلیه‌ی اقشارِ جامعه را نمایندگی کند و حکومتِ قانون و برابری در برابرِ قانون را تضمین نماید .
اما مدیریتِ اقتصادِ جهانی خود دارای مشکلاتِ ساختاریِ متعددی است که موجب شده است تا بهره‌برداری از ظرفیت جهانی‌سازی بسیار کمتر از توانِ بالقوه‌ی آن باشد . اولاً مدیریتِ کنونیِ جهانی‌سازی نتوانسته است تمامیِ کشورها را در دست‌آوردهای آن سهیم کند . در واقع طیِ چهاردهه‌ی گذشته شکافِ بینِ کشورهای توسعه‌نیافته و دنیای مدرن چنان عمیق شده است که ثبات و امنیتِ جامعه‌ی جهانی را تهدید می‌کند . دوماً، مدیریتِ کنونیِ اقتصادِ جهانی ، شفاف و دموکراتیک نیست . در نتیجه قوانینی که توسط سیستمِ کنونی برای تنظیمِ تجارت ، سرمایه‌گذاری و سایرِ امورِ اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی تنظیم و اجرا می‌شوند آنطور که می‌بایست امکانات و مقتضیات کشورهای توسعه‌نیافته و در حالِ رشد را رعایت نمی‌کنند . این عوامل سبب می‌شود تا منافع و هزینه‌های جهانی شدن بین کشورهای عضوِ جامعه‌ی جهانی بنحوی ناعادلانه تقسیم شود و کشورها و اقشارِ اجتماعیِ ضعیف از دستاوردهای آن بی‌بهره بمانند .
سوماً ، مدیریتِ اقتصادِ جهانی همپای تحولاتِ فناوری و اقتصادی متحول نشده است . اقتصاد با سرعتِ فزاینده‌ای جهانی شده است اما مدیریتِ اقتصادِ جهانی تا حدِّ زیادی همچنان در سطحِ ملی و منطقه‌ای باقی‌مانده است . بویژه در سطحِ جهانی مکانیزمِ موثری وجود ندارد تا بازارِ جهانی را از دیدِ کلّیتِ جامعه‌ی جهانی تنظیم کند ، سیاست‌های آنرا هماهنگ سازد و بین سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی ، تعادلِ مطلوبی بوجود آورد . این کمبود موجب شده است تا اقتصادِ جهانی نتواند برای پیشگیری و مقابله با بحران‌های اقتصادی بنحوی مطلوب عمل کند . فزون بر این ، قوانینِ سیستمِ موجود عمدتاً متوجه‌ی ابعادِ اقتصادی و نیازمندی‌های بازار است و کمتر به سیاست‌های اجتماعی نظیرِ اشتغال و امنیتِ شغلی توجه می‌کند . درحالیکه توسعه‌ی پایدار و متعادلِ جهانی شدن مستلزمِ ایجادِ تعادلی مطلوب بینِ رشدِ اقتصادی و تامینِ ثبات و امنیتِ اجتماعی است .
ایران ، فرصت‌ها و چالش‌های جهانی شدن ( هادی زمانی )
  • Zed.em
وقتی که به پاخاست ، در ادامه‌ی سخن گفت : ضمناً می‌خواستم یک چیز دیگر هم بگویم . احتمال می‌رود شما هم ، مثل بیشتر بازیکنان خوبِ بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای در دوران جوانی ، گاهی مایل باشید از این بازی به عنوان وسیله‌ی فلسفه‌بافی استفاده کنید ، اظهارات من به تنهایی نمی‌‌تواند شما را از این امر باز دارد ، ولی در هر صورت من حرفم را می‌زنم : فلسفه‌بافی را باید فقط با آلات و ابزار شرعی و قانونی مربوط به خود فلسفه انجام داد . بازیِ ما نه فلسفه است و نه مذهب ، انضباطی است ویژه‌ی خود ، که از نظرِ ویژگی به هنر شباهت دارد . هنری است منحصر به فرد و یگانه . اگر کسی از همان آغازِ کار به این نظریه بچسبد ، گام‌های بلندتری برمی‌دارد تا آنگاه که پس از صد بار شکست و ناکامی به آن برسد . کانتِ فیلسوف یکبار چنین گفت : "فلسفه‌بافیِ مذهبی ، فانوسِ جادوییِ لولو خورخوره‌ها است ." ما نباید بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای‌ِمان را به اینصورت درآوریم .
بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای ( هِرمان هِسه )
  • Zed.em
بعد لحنش را عوض کرد و گفت : "از موضوع پرت شدیم ... قدرتِ واقعی که ما باید شب و روز برای آن بجنگیم ، قدرت تسلط بر اشیاء نیست ، بلکه قدرتِ تسلط بر انسان است ." مکث کرد و برای لحظه‌ای خود را در نقشِ معلمی دید که در حالِ سوال پرسیدن از یک دانش‌آموزِ مستعد بود : "وینستون ، چگونه یک انسان می‌تواند قدرت‌ش را بر انسانِ دیگری اِعمال کند ؟"
وینستون فکر کرد ، "با وادار کردن او به رنج کشیدن ."
- دقیقاً . با وادار کردن او به رنج کشیدن . اطاعت کافی نیست . اگر او رنج نکشد ، چطور می‌شود مطمئن شد که او در حالِ اطاعت از خواسته‌ی تو است نه خواسته‌ی خودش ؟ ماندن در قدرت یعنی تحمیل درد و حقارت . قدرت به معنی متلاشی کردن ذهنِ انسان و شکل دادن مجدد آن در قالبِ مورد نظر خودت است . پس حالا متوجه می‌شوی ما در پی ایجاد چه دنیایی هستیم ؟ دنیای ما دُرست متضاد آرمانشهرِ احمقانه‌ی طرفدارانِ اصالت لذّت است . مصلحانِ قدیم در فکرِ چنان آرمانشهری بودند . 
دنیایی پُر از ترس و خیانت و عذاب ، مکانی برای لگدمال‌کردن و لگدمال شدن ، دنیایی که هرچه رو به تعالی پیش می‌رود بی‌رحمی در آن بیشتر می‌شود . پیشرفت در دنیای ما ، رفتن به سوی درد بیشتر است . تمدن‌های قدیم ادعا می‌کردند که بنیاد آنها بر عشق و عدالت نهاده شده ، تمدن ما بر اساسِ تنفر بنا شده است . در دنیای ما تنها عواطفی که وجود دارند ترس ، خشم ، پیروزی و ذلّت هستند . هر چیزِ دیگری را ما نابود می‌کنیم ، هر چیزی را . در حالِ حاضر ما موفق شدیم عادت‌های فکری را که بقایای زمانِ قبل از انقلاب هستند از بین ببریم . ما پیوندهای بین فرزند و والدین ، مرد با مرد ، و مرد با زن را گسسته‌ایم . دیگر هیچکس به همسرش ، فرزندش و یا دوست‌ش اعتماد نمی‌کند . ...
۱۹۸۴ ( جورج اوروِل )
  • Zed.em
انجمن برادری به دلیل اینکه تشکیلاتی به شکل معمولی ندارد ، هرگز ممکن نیست کاملا نابود شود . تنها چیزی که باعث انسجام آن می‌شود ، عقیده است که نابود شدنی نیست . تنها چیزی هم که باعث دوام شما می‌شود ، همین عقیده است . هیچ شفقتی در کار نخواهد بود و دلسوزی و حمایتی از شما به عمل نمی‌آید . هنگامی که بالاخره دستگیر شوید ، هیچکس نمی‌تواند به شما کمکی برساند . ما هیچوقت به اعضاء کمک نمی‌کنیم . در مواردی که نیازِ مبرم به ساکت کردن یکنفر باشد ، حداکثر کاری که ممکن است بتوانیم انجام دهیم این است که یک تیغِ ریش‌تراشی را بطورِ ناگهانی وارد سلولش کنیم . باید عادت کنید بدونِ امید و آینده زندگی کنید . مدتی فعالیت می‌کنید ، دستگیر می‌شوید ، اعتراف می‌کنید و بعد شما را می‌کُشند . تنها نتیجه‌ای که بدست می‌آورید همین است . احتمال خیلی کمی وجود دارد که تغییر محسوس دیگری در طول عمر ما اتفاق بیافتد ، همه‌ی ما مُرده‌ایم . زندگی واقعیِ ما در آینده خلاصه می‌شود . ما با گوشت و پوستِ خود در ساختنِ آن شرکت می‌کنیم . ولی هیچکس نمی‌داند چقدر طول می‌کشد تا این آینده فرا برسد . ممکن است هزار سال طول بکشد . در حالِ حاضر کاری نمی‌شود کرد جز اینکه آگاهی و شعور را ذرّه ذرّه افزایش دهیم . ما نمی‌توانیم بصورت جمعی عمل کنیم ، فقط می‌توانیم دانسته‌هایمان را از فردی به فرد دیگر و از نسلی به نسل دیگر انتقال دهیم . در برابر پلیسِ افکار ، جز این راهی نیست .
۱۹۸۴ ( جورج اوروِل )
  • Zed.em
وینستون دلش می‌خواست باز هم درباره‌ی مادرش صحبت کند . با چیزهایی که از مادرش به یاد داشت ، گمان نمی‌کرد او زنی غیرمعمول یا خیلی باهوش بوده باشد ؛ ولی از نوعی نجابت و اصالت برخوردار بود ، زیرا روش‌ها و معیارهای مخصوص به خود را داشت . احساستش متعلق به خودش بود و وقایع بیرون تاثیری بر آن نمی‌گذاشت . از نظر او اینطور نبود که اگر عملی بی‌تاثیر باشد پس حتما بی‌معنی نیز خواهد بود . اگر آدم کسی را دوست داشت ، حتی اگر هیچ چیز دیگر را برای بخشیدن نداشت ، باز هم محبتش را به او می‌بخشید . وقتی آخرین تکّه‌ی شکلات دیگر خورده شده بود ، مادر بچه را در آغوش خود گرفت . این کار فایده‌ای نداشت ، چیزی را عوض نمی‌کرد ، مشکلاتی بوجود نمی‌آورد ، از مرگ کودک یا خودِ او جلوگیری نمی‌کرد ، اما به نظرِ او انجام اینکار طبیعی بود . زنِ پناهنده نیز در قایق ، کودک را در بازوان خویش پناه داده بود ، بازوانی که در مقابل گلوله‌ها ، همچون برگِ کاغذی بی‌تاثیر بود . پست‌ترین کار حزب این بود که مردم را قانع می‌کرد که احساسات و هیجانات هیچ خاصیتی ندارند . غیر از اینکه آدم را از تسلط بر جهان مادی باز دارند . وقتی کسی در جنگِ حزب گرفتار می‌شد ، هرآنچه را که احساس می‌کرد یا نمی‌کرد ، هر کاری که انجام می‌داد یا نمی‌داد ، واقعا تفاوتی نمی‌کرد . هرطور که بود آدم نابود می‌شد و دیگر از او یا از کارهایش هیچ صحبتی به میان نمی‌آمد . بکلی از صفحه‌ی روزگار و تاریخ محو می‌شد . ولی این امر برای مردم دو نسل پیش اصلا مهم نبود . چراکه آنها در پیِ تغییر تاریخ نبودند . راهنمای آنها علایق و وابستگی‌هایشان بود که به آن اطمینان داشتند . چیزی که برای آنها اهمیت داشت ، روابط افراد با یکدیگر بود ؛ اقدامی عاجزانه ، در آغوش گرفتنی ، اشکی ، چند کلمه به انسانی که در حالِ مرگ است ، اینها بود که برای آنها به خودیِ خود ارزشمند بود . ناگهان به یادش آمد که کارگران این وضعیت خود را حفظ کرده‌اند . آنها به حزب ، کشور یا یک عقیده پایبند نبودند ؛ آنها نسبت به یکدیگر وفادار بودند . او که قبلا کارگران را تحقیر می‌کرد و آنها را نیروهای بی‌خاصیتی می‌دانست که باید روزی سریردارند و دنیا را از نو بسازند ، برای اولین بار در زندگی ، دیدش نسبت به آنها عوض شد . کارگرها انسانیت خود را حفظ کرده بودند . عواطف و احساسات خود را نباخته بودند . عواطف اولیه‌ای را که خود او مجبور بود با کوشش آگاهانه دوباره بیاموزد ، آنها در خود داشتند . در همین افکار بود که بی‌دلیل به یادش آمد چند هفته‌ی پیش با دیدنِ دست جدا شده‌ای بر روی پیاده رو ، مانند یک بوته کلم ، آن را با پا به درونِ جوی آب انداخته بود .
وینستون با صدای بلند گفت : "ما انسان نیستیم ، کارگرها انسان هستند ."
۱۹۸۴ ( جورج اوروِل )
  • Zed.em
با لذت نانَ‌ش را گاز زد و دو لقمه از آن را قورت داد ، بعد با حالتی فضل‌فروشانه به صحبتَ‌ش ادامه داد . صورت لاغر و تیره‌اش جان گرفته بود و در چشم‌هایش به جایِ تمسخر ، حالتی رویایی پدید آمده بود .
- از بین بردنِ واژه‌ها کارِ خیلی زیبایی است . گرچه افعال و صفت‌ها بیشترین گستردگی را دارند ؛ ولی صدها اسم هم هست که می‌شود از شرّشان خلاص شد ، نه فقط مترادف‌ها ، بلکه متضادها هم هستند . اصلاً به چه دلیل باید از کلماتی استفاده کرد که صرفاً مخالفِ یک کلمه‌ی دیگر هستند ؟ هر کلمه‌ای ضدّ خودش را در دلِ خود دارد . مثلاً واژه‌ی 'خوب' را در نظر بگیر ، وقتی این کلمه را داریم دیگر چه نیازی به کلمه‌ی 'بد' داریم ؟ 'ناخوب' می‌تواند کارِ آنرا انجام دهد ؛ تازه بهتر هم هست چون دقیقاً متضادِ کلمه‌ی 'خوب' است و واژه‌ی 'بد' این معنا را نمی‌رساند . همینطور اگر بشکلِ قوی‌ترِ کلمه‌ی 'خوب' نیاز داشته باشیم چه معنی دارد که یکرشته کلمه‌ی بدردنخور مثلِ 'عالی' و 'فوق‌العاده' و مانندِ اینها بکار ببریم ؟ 'بیش‌خوب' همان معنی را می‌رساند ، یا اگر باز هم شکلِ قوی‌تری مدِّنظر داشته باشیم 'دوچندان بیش‌خوب' این معنا را می‌رساند . البته تا الآن از این شکل‌ها استفاده می‌کردیم اما در شکل نهاییِ زبانِ نوین غیر از اینها لغت دیگری وجود ندارد ، در پایان کار فقط شِش لغت برای نشان دادنِ خوبی و بدی کفایت می‌کند ، که آنهم درواقع فقط یک لغت است . قشنگی کار را متوجه می‌شوی وینستون ؟
سِپس دوباره فکری کرد و گفت : "البته در اصل این فکرِ برادر بزرگ بود ."
با یادآوری برادر بزرگ احساسِ شوقِ بی‌محتوایی به چهره‌ی وینستون سایه افکند . با وجودِ این سایم بلافاصله متوجه بی‌علاقه‌گی خاص او شد .
تقریباً با حالتی اندوهگین گفت : "تو هنوز درکِ کاملی از زبان نوین نداری ، حتی وقتی که داری آنرا می‌نویسی هم‌چنان در فکرِ زبان قدیم هستی . من بعضی از چیزهایی را که گه‌گاه در تایمز می‌نویسی خوانده‌ام ، بد نیستند ولی مثلِ ترجمه می‌مانند . قلباً ترجیح می‌دهی به زبانِ قدیم بچسبی ، با وجودِ اینهمه ابهام و اشکالِ بی‌معنی که دارد . متوجه‌ی زیباییِ کارِ نابودسازیِ کلمات نشدی . می‌دانی در دنیایی که هر سال وسعت واژه‌گانش کمتر می‌شود ، زبانِ نوین تنها زبان مورد استفاده است ؟"
البته وینستون این را می‌دانست ، ولی چون به خودش مطمئن نبود نمی‌خواست لب به سخن بگشاید . سعی کرد لبخندی از سرِ همدلی تحویل دهد . سایم یک لقمه‌ی دیگر از نانَ‌ش را گاز زد و جوید و به صحبت ادامه داد :
- متوجه نیستی که تنها هدفِ زبانِ نوین ، محدود کردن عرصه‌ی تفکر است ؟ در نهایت ما امکانِ وقوعِ جرایم فکری را ناممکن می‌کنیم . چون دیگر کلمه‌ای برایِ اِبرازِ آنها وجود ندارد . هر مفهومی که احتیاج به بیان داشته باشد فقط با یک کلمه نشان داده می‌شود که معنایی کاملاً تعریف شده دارد و تمامِ معانی جنبی بکلی فراموش می‌شوند . در همین چاپِ یازدهم ، ما خیلی به این موضوع نزدیک شدیم . اما این جریان تا مدتها بعد از مرگِ من و تو هم ادامه دارد . هر سال کلمات کمتر و کمتر می‌شوند و عرصه‌ی آگاهی هم محدودتر می‌شود . حتی همین حالا هم هیچ عذر و بهانه‌ای برای ارتکابِ جرائم وجود ندارد . مسئله بر سرِ انضباطِ شخصی و کنترلِ واقعیت است . اما در نهایت به این هم احتیاجی نیست . وقتی زبان کامل شود ، انقلاب هم کامل می‌شود . "زبانِ نوین اینگسوس خواهد بود و اینگسوس ، زبانِ نوین ." جمله‌ی آخر را با رضایتِ عجیبی عنوان کرد . و افزود :
- وینستون تا به‌حال به فکرت رسیده که حدود سال ۲۰۵۰ حتی یک نفر هم پیدا نمی‌شود که بتواند حرف‌های امروزِ ما را درک کند ؟
وینستون با تردید گفت : "به‌جز ..." و سپس مکث کرد .
سرِ زبانش بود که بگوید : "به‌جز طبقه‌ی کارگر" ولی خودش را کنترل کرد . تردید داشت که شاید گفتنِ این حرف نشانه‌ی بی‌اعتقادیِ او به عقایدِ مرسوم باشد ، ولی سایم به فراست دریافت که او می‌خواست چه بگوید و با بی‌تفاوتی گفت : "کارگرها که آدم نیستند ، تا سالِ ۲۰۵۰ ، شاید هم زودتر ، تمامِ دانش واقعی به زبانِ قدیم از بین می‌رود . ادبیاتِ گذشته به‌کلی نابود می‌شود . چاسر [؟] ، شکسپیر ، میلتون ، بایرون ، همه‌ی اینها فقط در شکلِ زبانِ نوین وجود خواهند داشت ، و نه فقط با شکلِ امروزیِ‌شان متفاوت می‌شوند ، بلکه درواقع به چیزی کاملاً متضادِ ماهیتِ خودشان تبدیل می‌شوند . حتی ادبیاتِ حزب هم تغییر می‌کند . حتی شعارها تغییر می‌کنند . وقتی مفهومِ آزادی وجود نداشته باشد دیگر چطور می‌توانیم شعاری مثلِ "آزادی ، بردگی است" را داشته باشیم ؟ حال و هوای تفکر کاملاً تفاوت خواهد کرد . درواقع با درک فعلی ما باید گفت آن‌موقع دیگر اندیشه‌ای‌ وجود ندارد . پیروی از عقاید مرسوم به معنی فکر نکردن خواهد بود ، نیاز نداشتن به تفکر . پیروی از عقاید مرسوم یعنی عدمِ خودآگاهی ."
ناگهان به فکر وینستون خطور کرد که بدونِ شک یکی از همین روزها سایم را سربه‌نیست خواهند کرد . او خیلی باهوش است . خیلی روشن می‌بیند و خیلی واضح حرف می‌زند . حزب از اینجور آدم‌ها خوشش نمی‌آید . او یک‌روز بُخار می‌شود و به هوا می‌رود ، این موضوع را روی پیشانی‌اش می‌شد خواند .
۱۹۸۴ ( جورج اوروِل )
  • Zed.em
در فاصله‌ای دور هلیکوپتری بر فرازِ بام خانه‌ها پرسه می‌زد ، مانندِ خرمگسی ، در یک نقطه ، درجا می‌چرخید و بعد مجدداً چرخی زده و به سمتی دیگر پرواز می‌کرد . هلیکوپترِ گشتِ پلیس بود که از پشتِ پنجره‌ها به خانه‌های مردم سَرَک می‌کشید . ولی این هلیکوپترهای پلیس چندان اهمیتی نداشتند ، بلکه مهمتر از آنها پلیسِ اَفکار بود .
پشتِ سرِ وینستون ، صدایی که از صفحه‌ی سخنگو پخش می‌شد همچنان مشغولِ پرحرفی درباره‌ی چُدنِ خام و موفقیتِ کاملِ برنامه‌ی سه‌ساله‌ی نُهم بود . صفحه‌ی سخنگو نوعی دستگاه فرستنده و گیرنده بود که صدایِ وینستون را ، حتی وقتی که زمزمه‌ی بسیار آهسته‌ای بود ، بلافاصله دریافت می‌کرد . خلاصه ، تا زمانی که وینستون در محدوده‌ی دیدِ دستگاه قرار داشت ، هم تصویر و هم صدایَ‌ش دریافت می‌شد . البته هیچ راهی وجود نداشت که بفهمی در فلان لحظه‌ی خاص آیا زیرِنظر قرار داشته‌ای یا نه . همچنین هرگز نمی‌توانستی سر دربیاوری که پلیسِ اَفکار چندبار و از چه طریقی ، به تفتیشِ عقایدِ تو پرداخته است . حتی اگر می‌گفتند همه‌ی مردم را تمامِ وقت کنترل می‌کنند ، چندان دور از ذهن نبود . یعنی آنها هر زمان که اراده می‌کردند می‌توانستند ، همه‌ی رفتار و کردارت را زیرِنظر بگیرند . مردم از رویِ عادتی که تبدیل به غریزه شده بود ، همواره باید با این تصور زندگی می‌کردند که هر حرفی که می‌زنند شنیده می‌شود و هر حرکتی که انجام می‌دهند (بجز در تاریکی) زیرِنظر است .
وینستون به صفحه‌ی سخنگو پُشت کرد . اینطوری مطمئن‌تر بود ؛ گرچه بخوبی می‌دانست که اینکار فایده‌ای ندارد و کماکان تحتِ کنترل است . یک کیلومتر آنطرف‌تر ، ساختمانِ سفیدِ وزارت حقیقت ، محلِ کارش ، بر فراز منظره‌ی دودآلودِ شهر ، سر به فلک کشیده بود . با حالتی انزجارگونه پیشِ خود اندیشید : اینجا شهرِ لندن است ، شهرِ عمده‌ی پایگاهِ شماره یکِ هوایی و سومین ایالتِ سرزمینِ اوشنیا از لحاظِ جمعیت .
[...]
وزارتِ حقیقت (یا همان مینی ترو در زبانِ نوین) به طرزِ شگفت‌آوری در میانِ چشم‌انداز خودنمایی می‌کرد . ساختمانِ عظیمِ هرمی شکلی به رنگِ سفید ، که بصورتِ پله پله تا ارتفاعِ سیصدمتر بالا رفته بود . از جایی که وینستون ایستاده بود ، سه شعارِ حزب را که بنحوی موزون بر نمایِ سفیدِ ساختمان بطورِ برجسته نوشته بودند ، براحتی می‌شد خواند :
جنگ ، صلح است .
آزادی ، بردگی است .
نادانی ، توانایی است .

آنطور که می‌گفتند وزارتِ حقیقت شاملِ سه‌هزار اتاق در بالایِ طبقه‌ی همکف و همین تعداد اتاق در زیرزمین بود . در تمامِ شهرِ لندن تنها سه ساختمانِ دیگر با این اندازه و شکل وجود داشت .
۱۹۸۴ ( جورج اوروِل )
  • Zed.em
گرچه به آسانی امکان دارد که بتوانیم بخشی از گذشته را به نحوی تمیز و قابل درک بصورت نمونه‌هایی از تاریخ دنیا درآوریم ، لیکن معاصران یا همدوره‌ها هیچگاه نمی‌توانند جایگاه یا موضعِ خودشان در این الگوها یا طرح‌ها را ببینند . درنتیجه ، حتی هنگامی که جاه‌طلبی‌های روشنفکرانه و دستاوردها در همان دوره ، شتابانه رو به کاستی می‌نهادند ، بویژه روشنفکران دستخوشِ تردیدهای وحشت‌انگیز می شدند و احساسِ ترس بر وجودشان چیره می‌شد . آنها کاملاً آگاه شده بودند (کشفی که از زمانِ نیچه به بعد گه‌گاه و در جاهای مختلف در فضا موج می‌زد) که دوران یا عصرِ جوانی و آفرینندگیِ فرهنگ ما سپری شده است و عصر کهن و دوران نیم تاریکی استقرار یافته است . ناگهان همه از این مهم آگاه شدند و آن را حس کردند و بسیاری از افراد بودند که این نظریه را آشکارا بیان می‌داشتند ؛ و این نظریه برای توصیف نشانه‌های وحشتِ فراوان عصر به کار گرفته می‌شد : ماشینی شدن ملال‌انگیز زندگی ، کاستی زیاده از حدّ اخلاقیات ، کم شدن و رو به انحطاط نهادن ایمان میان ملت‌ها ، و از اعتبار افتادن هنر . "آهنگ زوال و انحطاط" به صدا درآمده بود ، درست به همان شیوه که در آن افسانه‌ی شگفت‌انگیزِ چینی می‌خوانیم ؛ ارتعاشات آن ، درست مثل ارتعاشِ صدای کوبنده‌ی اُرگ ، در طیِ چند دهه اندک اندک از میان می‌رفت ؛ صدایِ پای‌کوبی آن در فساد و تباهیِ مدارس ، مجلّاتِ فصلی ، دانشگاه‌ها ، در مالیخولیاها و دیوانگی‌های هنرپیشگان و منتقدانی که هنوز هم مورد حرمت بودند و آنها را هنوز جدّی می گرفتند به گوش می‌رسید ؛ و درست مانند اضافه تولیدِ آزاد و بی‌بند و بار و غیرِ حرفه‌ای در تمامی هنرها شیوع و راه یافته بود . در برابر این دشمنی که دیوارها را شکسته بود و دیگر بیرون راندنی نبود ، رفتارهای گوناگونی را می‌شد در پیش گرفت . شماری از بهترین‌ها بطور ضمنی توانسته بودند حقیقت تلخ را تائید و آنرا با خویشتنداری ویژه‌ای تحمل کنند . شماری می کوشیدند وجودش را انکار کنند ، و به یُمن تفکر ظاهراً خوب ولی پَستِ شماری از پیامبران و پیشگویانِ ادیبِ اضمحلال و سقوط فرهنگی ، توانستند از بسیاری از نقاطِ‌ضعفِ تِزهای خود آگاه شوند . بعلاوه ، آنانکه به پیامبران یا پیشگویانِ نامبرده اعتراض داشتند ، می‌توانستند به حرف‌شنوی و نفوذ بین بورژوازی مطمئن شوند ؛ زیرا این ادعا که فرهنگی که تا دیروز از داشتن‌اش به خود می‌بالیدند دیگر وجود و حیات نداشت و اینکه تعلیم و تربیت و هنری که مورد حرمت ایشان بود دیگر بعنوان یک تعلیم و تربیت و هنر اصیل بشمار و بحساب نمی‌آمد ، به نظر بورژوازی درست مانند توّرم‌های پولیِ ناگهانی و انقلاباتی که سرمایه‌های رویِ هم انباشته شده‌اش را تهدید می‌کرد ، بیشرمانه ، گستاخانه و غیرِقابلِ تحمل بود .
بدبینی ، مصونیتِ ممکنِ دیگری در برابر حال و هوایِ کلّیِ محکوم به زوال بشمار می‌رفت . مردم به مجالس رقص می‌رفتند و نگرانیِ ناشی از آینده را به عنوانِ کهنه‌اندیشی از دل‌های‌شان می‌راندند ؛ مردم مقالات پُرشوری درباره‌ی فرا رسیدن قریب‌الوقوعِ فنایِ هنر ، علوم و زبان می‌نوشتند . در این دنیایِ فویتونی که آن را از کاغذ بنا کرده بودند ، مردم تسلیم شدنِ کلّی ذهن و ورشکست شدن فکر را مسلّم می‌پنداشتند ، و چنین وانمود می‌کردند که با آسودگیِ بدبینانه یا با وجد و نشاطِ مستی‌گونه به تماشای نه تنها هنر ، فرهنگ ، اخلاقیات ، شرافت و درستکاری ، بلکه به تماشای اروپا و حتی دنیا ایستاده‌اند که اندک اندک به سویِ فنا پیش می‌رفتند . بینِ آدم‌های خوب نوعی افسردگی با دلتنگیِ آرام و تسلیم‌گرایانه پدیدار شده بود ، و بینِ آدم‌های پلید و شریر نوعی بدبینیِ بدخواهنه و کینه‌توزانه رواج یافته بود . حقیقتِ امر این بود که فروریختگیِ شکل‌های کهنه و از رواج افتاده ، و تا حدودی به هم ریخته شدنِ دوباره‌ی دنیا و اخلاقیاتِ آن بوسیله‌ی سیاست و جنگ ، ناگزیر حتی پیش از آنکه خودِ فرهنگ بتواند خود را تجزیه‌تحلیل کند و سازمانی نُوین بیابد ، داشت بوقوع می‌پیوست .
با وجودِ این ، این فرهنگ در خلالِ دهه‌های تحول و دگرگونی نه تنها نخفته بود بلکه درست در همین دوره‌ی پدیدار شدنِ فساد و تسلیم‌گراییِ ظاهریِ هنرمندان ، استادان و نویسندگان مقاله‌های بزرگ ، به مرحله‌ای از آگاهی یا هوشیاری و خودآزماییِ کاملاً شدید و ژرف پا نهاد . واسطه یا وسیله‌ی این دگرگونی در وجدان‌های افرادِ انگشت‌شماری قرار داشت ؛ حتی در خلالِ اوجِ دورانِ پاورقی‌نویسی هم ، در همه‌جا افراد و گروه‌های کوچکی بودند که تصمیم گرفته و عزم جزم کرده بودند که به فرهنگ واقعی وفادار باقی بمانند و تمامیِ نیرویِ‌شان را برای هسته‌ی آینده‌ی یک سُنّت ، نظام ، رَوِش یا شیوه‌ی نیک و یک نیروی فکری و معنوی نِگه دارند .
بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای ( هِرمان هِسه )
  • Zed.em
هر استاد یا آموزگارِ بازی ، که بیش از هر چیز علاقه دارد به "مبانیِ مفاهیم" نزدیک شود ، آموزگار بسیار بدی خواهد بود . صاف و پوست کنده بگویم که ، مثلاً خودِ من در تمامِ دوران زندگی‌ام هیچگاه درباره‌ی "معنی و مفهومِ" موسیقی با شاگردانم سخن نگفته‌ام ؛ تازه اگر هم [معنایی] باشد ، به توضیح و تشریحِ من نیاز ندارد . اما از سویِ دیگر همیشه وجه همتِ خود قرار داده ام که دانشجویانم هشتم و شانزدهم‌شان را خوب و صحیح بشمارند . شما هرچه می شوید ، مثلاً آموزگار ، پژوهنده یا موسیقیدان ، به این "معنی یا مفهوم" حرمت بگذارید ، اما هیچگاه مپندارید که آموختنی است . آورده‌اند که زمانی فیلسوفانِ تاریخ ، نیمی از تاریخ جهان را فقط با تلاشی که به منظورِ یاد دادنِ همین "مفهوم" [معنا ، معنویت] کرده بودند به تباهی کشاندند ؛ آنها عصر و دورانِ 'فویتون' [Feuilleton : پاورقی] را گشودند و تا حدودی آنها مسئولِ خونهای ریخته شده هستند و باید سرزنش شوند . اگر من می‌خواستم شاگردانی را با تراژدی هومر یا [آثارِ ادبی] یونانی آشنا کنم ، هیچگاه نمی‌کوشیدم به آنها بگویم که شعر یکی از تجلیّاتِ ملکوتی و الهی است ، بلکه در عوض تلاش می کردم شعر را در دسترس‌شان قرار بدهم و آنها را با دانش دقیق استراتژیِ زبانی و وزنیِ آن آشنا کنم . وظیفه یا تکلیفِ آموزگار و دانش‌پژوه این است که وسایل را مورد بررسی قرار دهد ، سنت ها را پرورش بدهد ، پاکی و خلوصِ روش‌ها را حفظ کند ، و با تجربه‌های غیرقابلِ ارتباط یا غیرقابلِ ابلاغ که برای برگزیدگان نگه داشته‌اند (برگزیدگانی که برای این امتیازشان بهای گزافی می پردازند) ، سر و کار و حشر و نشری نداشته باشد ‌."
بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای ( هِرمان هِسه )

♧ درباره‌ی عصر فویتون یا عصر پاورقی نویسی : "ردِّ پایِ سرآغازِ جنبشِ فکری و عقلانی را که استقرارِ نظام و بازیِ مهره‌ی شیشه‌ای یکی از بسیار ثمره‌ها یا بَر و بارهای آن است ، می توان تا دوران یا عصری پِی گرفت که پلینیوس تساینگنِهالس Plinius Zeigenhalss ، نویسنده‌ی تاریخِ ادبیات ، آن را عصرِ پاورقی نویسی و یا 'فویتون' نامیده است ، و از آن‌ زمان تا کنون این اسم بر آن دوران باقی مانده است . چنین برچسب یا نشان‌هایِ خاص زیبا هستند ، ولی درعینِ حال خطرناک ؛ آنها پیوسته ما را به دیدارِ تعصب‌آلوده از این عصرِ موردِ نظر وسوسه می‌کنند ؛ در حقیقت عصر فویتون به هیچ‌وجه یک عصرِ عاری از فرهنگ نبوده است ، و حتی از نظرِ فکری و عقلانی هم دوره‌ای بی بَر و بار نبوده است ؛ اما اگر شاید سخنانِ تسایگنِهالس را باور کنیم ، آن عصر را اینگونه می‌یابیم که گویا بسیار کم می‌دانسته است که با فرهنگ باید چکار کند . یا به عبارتی دیگر ، نمی‌دانسته است که چگونه فرهنگ را در چهارچوب یا ساحتِ اقتصاد زندگی و ملت جایی شایسته بدهد . اگر خوسته باشیم رُکّ و راست سخن بگوییم ، درواقع ما اطلاع و آگاهیِ بسیار اندکی از آن عصر داریم ، هرچند که این درست همان زمین یا خاکی [بَستری] است که همه‌ی چیزهایی که نمایندگان و مشخص‌کنندگان زندگیِ فرهنگی امروزِ ما بشمار می‌آیند ، در آن روئیده و سر بَرآورده‌اند . بنا به گفته‌ی تسایگنِهالس این عصر دورانی واقعاً و کاملاً "بورژوا" بود و دربست در اختیار و وابسته‌ به یک فردگراییِ تقریباً بی‌بند و بار قرار گرفته بود . اگر برای القاء یا تفهیم اَتمسفر یا محیط آن خواسته باشیم به گفته‌های تسایگنِهالس درباره‌ی سیمایِ آن استناد کنیم ، لااَقل باید با این اطمینانِ خاطر آغاز کنیم که این ویژگی‌ها و مشخصات ، خودساخته و ابداعی نیستند ، یا بد به تصویر کشیده نشده‌اند ، یا واقعاً به نحو زننده و ناهنجاری درباره‌اش گزافه‌گویی نشده است . زیرا آن دانش‌پژوهِ بزرگ آنها را از رویِ منابع دیگر مورد تائید قرار داده و مستند ساخته است . ما رَوِش‌ِمان را از این محققِ دانشمند گرفته‌ایم که در واقع تنها محقق عصرِ فویتونی بشمار می‌آید . هنگامی که آن‌را می خوانیم ، باید بیاندیشم که خندیدن به اشتباهات یا وحشیگری‌های عصرها‌ی کهن ، هم کاری آسان است و هم کاری ابلهانه ."
  • Zed.em