aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه
اسکندر در واپسین ماه‌های زندگانی خود در کشورداری و نظم شاهنشاهی از پارسیان پیروی می‌کرد و سازمان کشوری هخامنشی را پذیرفت و بسیاری از فرمان‌روایان پارسی را به‌جای خود گذاشت . چنانکه در مادِ کوچک آتروپات (به‌معنی آذربد) بر سر ولایات خود ابقاء شد و این ایالت به نام او آتروپاتکان (آذربایجان) تغییر نام داد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
مردم بابل برای تماشای سپاه اسکندر بر سرِ دیوارها گرد آمده بودند . زیبایی شهر بابل مورد توجه اسکندر قرار گرفت . وی مانند کوروش بزرگ به معبد بل‌مردوک خدای بزرگ بابلی‌ها که اساهیل نام داشت رفت و دست آن بت را گرفت ، و فرمان داد معابدی را که در زمان خشایارشا ویران کرده بودند تعمیر نمایند .
به‌قول کنت کورث این شهر از نظر انضباط نظامی برای مقدونی‌ها مضر بود ، زیرا اخلاق بابلی‌ها به‌قدری فاسد بود که از هیچ‌چیز برای تحریک شهوات نفسانی دریغ نمی‌کردند ؛ مردان بابلی در ازای وجهی که به آنان داده می‌شد آشکارا زنان و دختران‌شان را به‌فحشاء تشویق می‌کردند ، و در مجالس بزم ، شراب زیاد می‌خوردند و در حالت مستی مرتکب اعمال وقیحانه می‌شدند ، حتی زنان و دختران خانواده‌های ممتاز بی‌عفتی را جزء شرایط ادب و به‌اصطلاح جزو تمدن می‌دانستند . قشون مقدونیه سی‌وچهار روز در چنین شهر فاسدی ماند و بسیار سست گردید . ولی در این اثناء قشون تازه‌نفسی از اروپا رسید که مایه‌ی امیدواری اسکندر شد . در بابل اسکندر ماده‌ی سوزنده‌ای که دارای نفت بود مشاهده کرد و برای تماشا آن‌را آتش زد . پلوتارک گوید که قعر زمین‌های بابل پر از این آتش است .
اسکندر پس از بابل به شوش رفت و والی آن به‌نام ابولت پسرش را به استقبال او فرستاد ، در شوش اسکندر خزانه‌ی داریوش را تصرف کرد . به‌قول دیودور آن چهل‌هزار تالان شمش طلا و نقره بود . [...] در شوش اسکندر خواست برتخت شاهنشاهان ایران بنشیند و چون قامت او کوتاه بود و پله‌های تخت بلند ، پاهایش بر پله‌ی آخری نمی‌رسید ، یکی از پیشخدمتان اسکندر دویده میزی آورد تا پای اسکندر روی آن قرار گیرد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
پلوتارک نوشته است که دست راست او از دست چپ درازتر بوده است . نولدکه آلمانی گوید : نخستین کسی که این لقب را برای او ذکر کرده دی‌نُن بوده ، مورخانِ دیگر یونان از او نقل کرده‌اند . دی‌نن این لقب را به‌معنی بسط‌ید یا اقتدار استعمال کرده ، ولی بعدها یونانیان آن‌را به‌معنی تحت‌اللفظی فهمیده‌اند . استرابن اردشیر اول را درازدست نوشته گوید که دست‌های او در هنگام ایستادن به زانویش می‌رسیده .
این شاه پسر خشایارشا بود ، مادرش را یونانیان آمس‌تریس دختر اتانس (هوتانه) از یکی از هفت‌خانواده‌ی پارسی نوشته‌اند . اردشیر چهار برادر داشت : داریوش و ویشتاسب برادران بزرگ‌تر او بودند .
پس از کشته شدن خشایارشا ، اردوان خواست شاهزاده‌ای را به‌تخت بنشاند که جوان و بی‌تجربه باشد ، از این‌رو به همدستی مهرداد خواجه اردشیر را که بسیار جوان بود به پادشاهی نشاند (۴۶۴ ق.م) و برادر بزرگ‌ترش داریوش را متهم به‌قتل خشایارشا نمود و به‌دستور شاه جوان او را بکشت . تا هفت ماه اختیارات در حقیقت به‌دست اردوان بود . چنانکه در بعضی از تواریخ ، اردوان را هم در شمار پادشاهان هخامنشی شمرده‌اند . تا اینکه درصدد قتل پادشاه جوان افتاد و در این‌کار کامیاب نشد ؛ توطئه کشف شد . بغابوخش (مکابیز) شوهرخواهرِ شاه ، اردشیر را از آن خطر آگاه کرد ، اردشیر دستور داد که اردوان و مهردادخواجه را که قاتل پدر او و درپی قتل او بودند به‌هلاکت رسانیدند .
پس از قتل اردوان ، اردشیر به برادر بزرگ‌تر خود ویشتاسب که در باختر علم طغیان برافراشته بود پرداخت ، و شخصاً با سپاهی به جنگ ویشتاسب رفت و او را در سال ۴۶۳ ق.م به‌کلی مغلوب ساخت ، این پیروزی پادشاهی اردشیر را بر هر ایرانی مسلم کرد .
اردشیر در بابل سیاست پدر را تعقیب کرد و زمین‌های آن ایالت را میان ایرانیان تقسیم نمود . قضات منحصراً پارسی بودند و همه‌ی ادارات به‌دست پارسی‌ها اداره می‌شد . هیأت مغان در آنجا اهمیتی یافتند . سکنه‌ی محلی در زیر بار مالیات‌ها خُرد شدند .
[...]
اردشیر در ۴۲۴ ق.م درگذشت ، این پادشاه در امورِ کشوری جز ضعف کارِ دیگری نشان نداد ، بطوریکه می‌نویسند زمام امور در دست ملکه‌ی مادر آمس‌تریس بود . ولی مورخان اسلامی و شرقی او را پادشاهی دادگر دانسته‌اند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
در تاریخِ مورخان اسلامی و داستان‌های باستانی نام این شاه به‌کلی فراموش شده است .
خشایارشا پسر داریوش اول از زنِ [دوم] او آتس‌سا دختر کوروش بزرگ بود ، در ۳۵ سالگی به‌تخت نشست . (۴۸۶ ق.م)
در آغاز پادشاهیِ خود برآن شد که شورشی را که در مصر روی داده بود فرونشاند ؛ پس با لشکری به‌سوی آن کشور رهسپار شد و خبیش نامی که سربلند کرده خود را فرعون می‌خواند ، از پیش او گریخت ؛ ایرانیان همدستان او را کیفر داده دلتای نیل را غارت کردند . و برادر پادشاه که هخامنش نام داشت استاندار مصر شد و این کشور به‌وضع پیشین خود بازگشت ؛ یعنی کاهنان مصری به‌حقوق و اختیاراتی که به آنان داده شده بود باقی ماندند و شورش به‌کلی فرو نشست ۴۸۴ ق.م (هرودوت کتاب ۷ بند ۷)
سپس به‌سوی بابل لشکر کشید ، بنابه‌ الواح بابل در آنجا چندتن دعوی پادشاهی کرده بودند ؛ که نام دوتن از آنان بل‌شیمانا و شی‌کوشتی بود ، پس از آن آک‌شی‌ماسو نامی خود را پادشاه بابل دانست ، زوپیر از طرف ایران والی بابل گشته شورش را فرونشاند ولی چندی بعد او را کشتند و پسر او بغابوخش (به‌یونانی مکابیز) به‌جای او برگزیده شد .
ایرانیان ، به‌قول هرودوت ، این‌بار با بابلی‌ها به‌سختی رفتار کردند ، دیوار و معابد شهر را به‌امر شاه ویران کردند و اهل شهر را به اسیری بردند ، مجسمه‌ی بل‌مردوک رب‌النوع بابل را به‌ایران بردند . آریان واسترابن می‌نویسند که معبد اساهیل ویران شد ، آن هیکل زرین در پیش بابلیان بسیار مقدس بود ، و هر پادشاه قانونی بابل در آغازِ سال دست آن بت را می‌گرفت . پس از این واقعه دیگر بابل کمر راست نکرد و ایالتی از ایالات ایران گردید ؛ بت زرین بل‌مردوک را ذوب کردند . از این‌زمان خشایارشا عنوان "شاه بابل" را ترک گفت و به‌عنوان "شاه پارس" و "ماد" اکتفا کرد .
[...]
در کتاب استر داستانی راجع‌به خشایارشا آمده که سابقاً آن‌را راجع‌به اردشیر درازدست می‌دانستند . ولی تورات تصریح دارد که این واقعه در زمان خشایارشا اتفاق افتاده است . نام آن شاه در آن کتاب آخشورش آمده است ؛ اینک خلاصه‌ی داستان ، به‌روایت کتاب استر از تورات :
در سال سوم پادشاهی خود خشایارشا مجلس ضیافتی در کاخ شوش ترتیب داده بود و از غایت مستی فرمود که 'وشتی' ملکه را به‌حضور آورند تا زیبایی وی را به‌مردم و بزرگان نشان دهد . ملکه از آمدن امتناع کرد ، شاه در خشم شد و او را از شهبانویی عزل کرد ؛ و دختری یهودی به‌نام 'هدسه' را به شهبانویی برگزیدند ، و او را استر (یعنی ستاره) نامیدند . استر را عموزاده‌ای بود به‌نام مردخای که استر نزد او تربیت شده بود . در این احوال مردخای توطئه‌ای را که دوتن از خواجه‌سرایان بر ضدّ شاه ترتیب داده بودند کشف کرده و قضیه را به‌اطلاع شاه رساند . هامان یکی از بزرگان کشور که مردخای به او تعظیم نمی‌کرد ، کینه‌ی یهودیان را در دل گرفت و از شاه اجازه‌ی کشتن آنان را خواست ، ولی مردخای آگاه شد و از طرف استر حکمی از طرف شاه صادر شد که یهودیان از کشتن رستند و دشمنان خود بویژه هامان را به‌دار آویختند .
در سال ۴۶۶ ق.م اردوان رئیس قراولان مخصوصِ شاه با میتری‌دات (مهرداد) خواجه‌باشی همدست گردیدند و خشایارشا را پس از بیست‌سال پادشاهی کشتند .
بنابه منابع یونانی خشایارشا مردی زیبا ، بخشنده و خوش‌محضر بود . ولی با اینهمه در انتخاب اشخاص ، نظری صائب نداشت . رأی درست را می‌پسندید ، ولی او را اراده‌ی اجرای آن نبود . او مردی شهوت‌ران و مغلوب زنان بود و کارها را به دست خواجه‌سرایان می‌سپرد . ولی یونانیان بزرگ‌منشی او را ستوده‌اند ، چنانکه علاوه بر مورخان یونانی در زمان آتش زدن تخت‌جمشید ، چون اسکندر مجسمه‌ی خشایارشا را افتاده دید ، چنین گفت : "آیا باید بگذرم و بگذارم تو بر زمین افتاده باشی تا مجازات شوی در ازای اینکه به یونان لشکر کشیدی ، یا تو را به‌احترام آن روح بزرگ و صفات خوبی که داشتی بلند کنم ."
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
قشونِ برّی ایران پس از فتح ترموپیل به‌طرف آتن رهسپار شد . آتنیان چون در ترموپیل امید پیروزی داشتند آتن را تخلیه نکرده بودند ، ولی کار را در این‌هنگام به‌عجله صورت دادند . زنان و کودکان را به تروزن ، آژینا و سالامیس فرستادند . از زمان حرکت خشایارشا از هلس‌پونت تا ورود سپاه او به آتیک که آتن در آن واقع بود ، چهارماه طول کشید .
تسخیر آتن را هرودوت چنین می‌نویسد : وقتی پارسیان وارد آتن شدند آن‌را خالی از سکنه یافته ، فقط عده‌ای از آتنی‌ها به‌معبد پناهنده شده بودند ؛ اینان در ارک گرد آمده با تیر و تخته سنگرهایی ساخته بودند . ایرانیان آتن را به‌تلافی حریق شهر سارد آتش زدند ، فتح آتن را خشایارشا به‌عموی خود اردوان که نیابت سلطنت را داشت خبر داد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
سپاهِ ایران از بوغازِ داردانل که در آن‌روزگار موسوم به هلس‌پونت (پل یونان) بود ، از روی پلی که با قایق‌ها به امر شاه ساخته بودند ، در مدت هفت شبانه‌روز از آسیا به‌طرف اروپا گذشت ، عبور لشکریان زیرنظر شاهنشاه واقع شد ؛ شاه بر روی تختی از مرمر که در بالای تلی نزدیک آبیدوس زده بودند جلوس نمود . در هنگام برآمدن آفتاب ، جامی زرین و قدحی از زر ، یک شمشیر و یک کمان پارسی را به‌عنوان هدیه به دریا انداخت . هرودوت گوید : پس از آنکه پل ساخته شد بادی برخاست و آنها را ویران ساخت . شاهنشاه در خشم شد . بفرمود تا از مهندسان سر برگیرند ! و دریا را به‌سیصد تازیانه تنبیه نمایند !
پیاده‌نظام به شش اردو و سواره‌نظام به سه قسمت تقسیم شده بود ، فرماندهانِ اردوها همه پارسی بودند . شاه با تمام خانواده‌ی هخامنشی همراهِ سپاه حرکت می‌کرد . اردوها به قسمت‌های کوچکتر تقسیم شده بود . نظم و ترتیب قشون ، تهیه‌ی آذوقه ، ساختن پل‌ها و اصلاح راه‌ها به‌خوبی پیش‌بینی شده بود . به‌علاوه در شمال کوه آتُس کانالی حفر شده بود تا مانند سفر اولِ ایرانیان به‌ یونان ، کشتی‌های ایران دچار طوفان نگردند . (در سال ۱۷۳۹ میلادی در این کانال سیصد دریک ، که پول ایرانی بود یافتند)
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
در سال ۴۸۷ ق.م مصر بر ایران بشورید . این یکی از نخستین نتایج جنگ ماراتن بود . ظاهراً علت این طغیان خراج‌های گزافی بود که از طرف ایران به آن کشور تحمیل شده بود . در سال مزبور شخصی موسوم به خبیش بر ضدّ داریوش قیام کرد ، و خود را پسامتیک چهارم خواند . تحریکات یونانیان نیز در ایجاد این شورش مؤثر شد . داریوش برآن شد که شورشِ مصر را فرونشاند ، و یونانیان را نیز به‌سزای خود برساند . ولی از بخت بلندِ یونانیان ، داریوش در سال ۴۸۶ ق.م یعنی در سی‌وششمین سال پادشاهی خود درگذشت . به‌قولِ سر پرسی سایکس واقعاً این شاهنشاه اگر پنج سالِ دیگر زنده می‌ماند کارِ یونان زار بود .
[...]
داریوش ، شاهنشاهی خردمند و قوی‌الاراده بود ، هرچند در برخی موارد سخت می‌گرفت ولی رفتارش با مردمِ مغلوب ملایم و معتدل بود . اگر او پس از کمبوجیه به‌تخت ننشسته بود ، شاید دوره‌ی هخامنشی هم مانند دوره‌های مادها زود سپری می‌شد . این شاه درواقع دولت بزرگ ایران را از نو بنیاد گذارد ، و به آن تشکیلاتی داد که شاهان دوره‌های بعد ، حتی اسکندر و سلوکی‌ها ، ساسانیان و اعراب هم این تشکیلات اساسی را با تغییرات جزئی تقلید کردند . اساسی را که او پی افکند ، به‌قدری محکم و استوار بود که باوجود بی‌لیاقتی اکثر شاهان هخامنشی ، پس از او تقریباً دویست‌سال برپا ماند . در زمان او کشور ایران به اعلی‌درجه‌ی وسعت خود رسید ، که تا آن‌زمان و تاکنون نیز نظیر آن دیده نشده است . والحق مستحق لقب بزرگ است . اغلب مورخان قدیم و جدید او را ستوده و بزرگ شمرده‌اند ، بعضی دو ایراد به داریوش گرفته اند : یکی سفر جنگی او به سکائیه ، که می‌گویند عدم بهره‌مندیش از اُبهت او کاست و دیگر اینکه یونانیان را نمی‌شناخت و اهمیت به این مردم نمی‌داده است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
... لشکرکشی به سوی کشور سکاها در ۵۱۵ ق‌.م روی داد . داریوش در نزدیکی استانبول کنونی از پلی که یونانیانِ آسیای صغیر به‌فرمان وی از قایق‌های خود زده بودند و شهرهای مجاور یونانی عهده‌دار حفظ آن شده بودند ، بگذشت ، سپاه عظیم ایران به‌طرف مصب رود دانوب حرکت کرد و تراکیه را مطیع نمود . در مصب رودخانه ، جباران بلاد یونانی پل قایقی دیگری نیز ترتیب داده بودند و خود ایشان مأمور حفاظت آن گردیدند . داریوش پس از عبور از پل وارد بیابانی مجهول‌الحال شد و به استپ‌های امروزی روسیه وارد گشت . سکاها علیق و آذوقه را آتش زدند ، چاه‌های آب را پُر کرده با حشم به داخل کشور خود عقب نشستند . قحطی و مشکلات آن کشور لشکر ایران را تهدید می‌کرد . داریوش ظرف دو ماه از رود دانوب تا رود تانائیس (دن امروز) در قلب کشور سکاها (روسیه‌ی کنونی) پیشرفت کرده و شهرها را آتش زده غنائم زیادی برگرفت . چون سکاها پیوسته عقب نشستند ، به‌قول هرودوت ، داریوش پیکی نزد پادشاه آنان فرستاده پیغام داد : "چرا از جلوی من فرار می‌کنی ؟ اگر در خودت قوه‌ی جنگ را می‌بینی جنگ کن . و اگر توانایی این کار را نداری ، برای خداوندگار خود آب و خاک بیاور ، یعنی مطیع من شو ." پادشاه سکاها پاسخ داد : شیوه‌ی من همین است ، هیچوقت از مردم نمی‌ترسم و از آنان هم فرار نمی‌کنم ، آب و خاک هم نمی‌فرستم ، ولی به‌زودی هدایای مناسب‌تری ارسال خواهم داشت ‌. پس از آن پیکی نزد داریوش روانه کرده این هدایا را تقدیم داشت ، و آنها عبارت از یک مرغ یک موش یک وزغ و پنج تیر بود . چون معنی آن هدایا را از پیک پرسیدند گفت : اگر پارسی‌ها با خِرَد بودند معنی آن‌را درک می‌کردند . گبریاس پدرزن داریوش این هدایا را اینطور تعبیر کرد : پادشاه سکاها می‌خواهد بگوید مگر اینکه پارسیها مرغ شوند و به‌هوا پرواز کنند ، یا موش شوند و به زیر زمین بروند و یا وزغ گردند و به دریاچه‌ها پناه جویند ، وَاِلّا از این سرزمین جان به‌در نبرده گرفتار تیرهای ما خواهند شد .
از آنطرف سکاها با جباران یونانی که نگهبان پل دانوب بودند داخل مذاکره شدند که پل‌ها را خراب کنند تا داریوش نتواند مراجعت کند ولی آنان چون تحت حمایت ایران بودند از آن‌کار امتناع کردند . داریوش پس از دوماه و دادن تلفات زیاد به‌طرف دانوب بازگشت و از همان‌طریق که به اروپا رفته بود به سارد مراجعت نمود ...
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
  • سرمت‌ها : غربی‌ترین اقوام سکایی این طایفه‌اند که در قرن چهارم قبل از میلاد در دامنه‌ی کوه‌های اورال ، در سرزمین اورن‌بورگ و پروخوروکا می‌زیستند ، برخی از آثار از آنجا کشف شده است . سرمت‌ها در نیمه‌ی قرن سوم ق.م از رود ولگا گذشته و سایر قبایل سکایی را به‌سوی کریمه راندند . اینان سوارکار بودند و به‌جای تیر و کمان ، بیشتر نیزه به‌کار می‌بردند و زره نیز می‌پوشیدند .
  • ماساژت‌ها : یا ماهیخواران که کوروش کبیر در جنگ با آنان کشته شد ، ایشان در بین دریای خزر و آرال سکنی داشتند . به‌قول هرودوت اسلحه‌ی آنان تیر و کمان و نیزه بود که آنها را از طلا یا مس می‌ساختند . کلاه و کمربندها و لباس‌هایشان مطلا بود ، زره اسب را نیز از مس می‌ساختند . ولی دهنه‌ی اسب از طلا و نقره بود ، آهن اصلاً به‌کار نمی‌بردند ، مملکت آنان فاقد این فلز بود ولی مس و طلای زیادی داشتند . هرچند هریک از آنان را زنی جداگانه بود ولی آنان زنان اشتراکی نیز داشتند . یونانیان گویند : این عادت همه‌ی سکاها است و در واقع اختصاص به ماساژت‌ها ندارد . هرگاه مردی بخواهد زنی را ببیند ترکش خود را به ارابه‌ی او می‌آویزد . اگر کسی پیر شود همه‌ی اقربایش گرد آمده او را می‌کشند و در همان‌وقت چارپایان مختلف را از احشام خود سر بریده با گوشت مقتول پخته و همگی آن‌را می‌خورند ، این نوع خاتمه‌ی عمر را عاقبت به خیری می‌دانستند ؛ ولی اگر شخصی از ایشان می‌مرد از خوردن گوشت او خودداری می‌کردند و میت را دفن می‌کردند ، و تأسف می‌خوردند که چرا این شخص مرد و کشته نشد . ماساژت‌ها بذر نمی‌افشاندند ، غذای آنان از گوشت احشام و و ماهی است که فراوان از سیحون به‌دست می‌آورند . مشروب آنان شیر است . از خدایان تنها آفتاب را می‌پرستیدند و برای او اسب‌ها را قربانی می‌کردند ، به جهت اینکه گویند برای تندروترین خدایان قربانی سریع‌ترین حیوانات مناسب است .
  • سیک‌ها یا اسکایی‌ها : یکی دیگر از اقوام سکایی بودند ، این قوم در منابع یونانی و چینی به‌قدری معروف بودند که نام آنان را به دیگر اقوام سکایی اطلاق کردند . منابع چینی ایشان را به‌نام‌های سی Si و سیک Sik و سایی‌وانگ Sai-Wang یاد کرده‌اند . به‌قول گروسه این قوم در منطقه‌ی کاشغر در دامنه‌های تیان‌شان و ساحل سیردیا (سیحون) تا حوالی دریاچه‌ی آرال زندگی می‌کردند . سیک‌ها یا اسکایی‌ها شرقی‌تر از ماساژت‌ها بودند ، یعنی پیش از ایشان در حوالی مشرق می‌زیستند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
هرودوت گوید : خود سکاها عقیده دارند از دیگر ملل جوان‌ترند و در باب نژاد خود گویند : آدمِ اولین این کشور که در آن‌زمان خالی از سکنه بود ، تارگی‌تای نام داشت و پدر تارگی‌تای را آنان زئوس [ظاهراً هرودوت با توجه به اعتقادات خودش خدایان را نام‌گذاری کرده] و مادر او را دختر رودِ بوریستن (دنیپر کنونی) می‌دانند . تارگی‌تای سه پسر داشت ، و در زمان آنان از آسمان گاوآهن ، قید [ریسمان] ، تبر و پیاله‌ی زرین به زمین افتاد . پسر اول کسی بود که این اشیاء را دید ، خواست بردارد ولی همینکه نزدیک شد طلا آتش گرفت . پسر دوم نزدیک شد و باز طلا محترق گشت . و چون پسر سوم نزدیک شد ، طلا خاموش شد . و او این اشیاء را به خانه برد و درنتیجه دو پسر دیگر سلطنت این مملکت را به پسر سوم واگذار کردند ، از پسر سوم که نامش کولاک‌سائیس بود سکاهای پادشاهی بوجود آمدند . آنان خود را پارالات نامیدند . اسم عمومی سکاها به‌نام پادشاه آنان اسکولت است و یونانیان آن را اسکیث گویند . سکاها راجع به نژاد خود گویند که از زمان تارگی‌تای تا زمان لشکرکشی داریوش به کشور ایشان بیش از هزارسال نیست . چون کشور سکاها وسیع بود کلاک‌سائیس آن‌را بین سه پسر خود تقسیم کرد . و گویند که از صفحات شمالی یعنی قسمت‌هایی که اهالی بالادست در آن سکنی دارند نمی‌توان عبود کرد و نه چیزی را دید زیرا در آنجا زمین و هوا پُر از پَر است (هرودوت در جای دیگر می‌گوید که مقصود از پر باید برف باشد) هرودوت نام بسیاری از اقوام سکایی را که در شمال می‌زیسته‌اند می‌آورد .
مذهب سکاها - هرودوت راجع به مذهب سکاها گوید که آنان ارباب انواع را می‌پرستیدند . خدایان آنان از این‌قرار بود :
  • تابیت‌تی : رب‌النوع اجاق خانواده
  • پاپای : خدای آسمان
  • آپی : خدای زمین که زنِ خدای آسمان بود
  • هی‌توسر : خدای آفتاب
  • آرهیم‌پاسا : خدای زیبایی
  • تاهیس‌ماساد : خدای دریا
سکاها عادت ندارند که برای خدایانشان معبد بسازند و قربانی کنند . قربانی خوک و نگه‌داشتن این حیوان در مذهب ایشان جایز نیست .
عادت و رسوم سکاها - سکاها خونِ اول دشمنی را که می‌کشند ، می‌آشامند و سرهای مقتولین را برای پادشاه می‌برند . زیرا اگر سر دشمن را نیاورند سهمی از غنایم نصیب‌شان نمی‌شود . پوست کشتگان را می‌کنند و بعد آن‌را مانند دستمال استعمال می‌کنند و گاهی از آن پوست‌ها لباس می‌سازند . از سر دشمن که خیلی مبغوض باشد کاسه درست می‌کنند . سکاهای متمول این کاسه را به‌طلا می‌گیرند و چون میهمانی به خانه‌ی آنان آید این کاسه را به او نشان می‌دهند و گویند هریک از کاسه‌ها جمجمه‌ی چه‌کس است و هرقدر از این کاسه‌ها بیشتر باشد اقتدارشان بیشتر است . آنان به تفأل و اقوال فال‌گیران و جادوگران اعتقادی به‌سزا دارند . طریق دفن کردن پادشاه در نزد ایشان چنین است که شکم پادشاه متوفی را دریده از کندر و ادویه‌ی معطر پر می‌کنند ، بدن او را موم می‌گیرند و این جسد را حرکت داده به قسمت‌های مختلف کشور می‌برند ، و در انتهای کشور جسد او را در مقبره‌ی پادشاهان سکایی دفن می‌کنند بعد یکی از زنان غیرعقدی پادشاه را با شربت ، دارو ، آشپز و خدمه‌ی نزدیک و پیک مخصوص او خفه کرده ، با اسب‌ها و طلاآلات پادشاه دفن می‌کنند .
این بود قول هردوت راجع‌به سکاها .
[...]
در تورات سکاها یأجوج و مأجوج نام گرفته‌اند و از اعقاب یافث‌ابن‌نوح دانسته شده‌اند . ولی ظن قوی این است که سامارت‌ها و سکنه‌ی سکائی قدیم ، یعنی کشاورزان سکایی ، آریایی بودند ، ولی سکاهای پادشاهی که بعدتر به این سرزمین آمدند و بر سکاهای قدیم مسلط شدند از نژاد تورانی و آلتایی به‌شمار می‌آیند . اینان دشمنان یونانیان بودند . و نیز در نیمه‌ی دوم قرن ۷ ق.م به ماد ، ارمنستان و کاپادوکیه ایلغار کردند . جنگ سکاها را با داریوش کارِ ایشان یعنی سکاهای آلتایی و تورانی دانستند . توحش اینان از دیگر سکاها بیشتر بود ، بقراط راجع به سکاها گوید که : "اینان جز خودشان به‌مردمی شباهت ندارند ، رنگ پوستشان زرد و تن‌شان فربه است ، چون ریش ندارند مردان‌شان شبیه به زنان هستند ." محققان تصور می‌کنند که این توصیف بقراط راجع‌به سکاهای پادشاهی است که بر سکائیه استیلا یافته بودند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
داریوش در کتیبه‌ی نقش‌رستم کرخا یا قرطاجنه را جزو ممالک ایران به‌شمار آورده ، ولی چنانکه از نوشته‌های ژوستن معلوم می‌شود این کشور نه فرمان او را می‌برد نه خراج می‌داد . مورخ مذکور در ضمنِ وقایع قرطاجنه می‌گوید : در این‌زمان سفرای داریوش‌ ، شاهِ پارس وارد شدند تا قربانی انسان و خوردن گوشت سگ را قدغن کنند . شاه علاوه‌برآن امر می‌کرد که مردمِ قرطاجنه مرده‌های خود را به‌جای اینکه بسوزانند دفن کنند . و نیز کمکِ قرطاجنه را در جنگی که با یونان در پیش داشت می‌طلبید . اهالی این کشور از فرستادن کمک امتناع کردند ولی برای اینکه به‌مطالب دیگر شاه جواب رد ندهند سایر احکام او را قبول کردند .
درباره‌ی قربانی کردن انسان در کارتاژ باید گفت در آن کشور معمول بود که مادران دیندار بچه‌های خود را بر روی دو دستِ بت مولوخ رب‌النوع آن شهر که به‌طرف جلو ، بصورت افقی باز بود گذارده ، زیر آن آتش روشن می‌کردند تا بچه کباب و قربانی شود . داریوش این نوع قربانی را برخلاف انسانیت دانسته امر کرد آن عادت قبیح متروک گردد ، و این کار از افتخارات بزرگ ایران است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
نام این شاه در کتیبه‌های هخامنشی داریواوش Dârayavaush ، به بابلی دریاووش ، به مصری آنتریوش یا تاریوش ، در تورات داریوش است و در متون یونانی داریوس Dareios آمده است .
داریوش پسر ویشتاسب بود ، و به‌قول هرودوت در زمان کوروش و پس از او ویشتاسب والی پارس بود ، در روزگار داریوش والی پارت و باختر گردید . داریوش در ۵۲۱ ق.م به‌تخت نشست . وی در آغازِ کار با مشکلات بزرگی مواجه شد ، اوضاع کشور به‌قدری آشفته بود که جز اراده‌ی آهنین او کسی به‌رفع آنها قادر نبود .
چون گئوماتای مغ مردم را از پرداخت مالیات و دادن سرباز معاف کرده بود ، خزانه‌ی دولت تهی و ارتش از هم پاشیده بود و بیشتر ایالات سر به شورش برداشته و دعوی خودمختاری می‌کردند . شورش عیلام از خوزستان آغاز شد ، بعد به بابل سرایت کرد ، پس از آن ماد ، پارت ، ارمنستان ، گرگان و غیره شوریدند . در پارس نیز طغیان‌هایی پیدا شد . ما شرح این شورش‌ها را از زبان خود داریوش در کتیبه‌ی بیستون می‌آوریم :
"داریوش‌شاه گوید : پس از آنکه من گئوماتای مغ را کشتم آترینه‌ نامی در خوزستان بر من یاغی شد و گفت : من پادشاه خوزستانم ، بعد در بابل مردی به‌نام نی‌دین‌توبل بر من خروج کرد و گفت : من بخت‌النصر پسر نبونیدم . من لشکری به شوش فرستادم و آترینه را گرفته نزد من آوردند او را کشتم پس خود به‌سوی بابل رفتم نی‌دین‌توبل در آن‌سوی دجله بود و کشتی‌هایی داشت ، من لشکر خود را دو قسمت کرده قسمتی را بر شترها و قسمتی را بر اسب سوار کردم ، به‌یاری اهورامزدا از دجله گذشتم نی‌دین‌توبل را شکست دادم و از آنجا به بابل رفتم و آن شهر را پس از محاصره بگرفتم و نی‌دین‌توبل را اسیر کرده و در بابل کشتم . زمانی که من در بابل بودم این ایالات از من برگشتند : پارس ، خوزستان ، ماد ، آسور ، مصر ، پارت (خراسان) ، مرو ، ثته‌گوش ، سکائیه . در پارس مردی بود مرتیه‌‌ نام بر من یاغی شد ، و به مردم خوزستان گفت : من ایمانیس شاه خوزستانم ، من به‌سوی خوزستان رفتم ، مردم خوزستان از ترس من مرتیه را که شاه آنان بود گرفته کشتند . فرورتیش‌ نام مادی یاغی شد . گفت : که من خشتریت هستم (یعنی من شاه هستم) از دودمان هوخشتر ، و خود را شاه ماد خوانده لشکری به‌سرداری ویدرنه‌ی پارسی به ماد فرستادم ، تا شورش ارمنستان را بخواباند و سه‌بار شورش را فرو نشاند . او در ارمنستان ماند تا من وارد ماد شوم . پس از آن وئومیسه‌ نام پارسی را فرستادم به‌ ارمنستان و او شورشیان را شکست داد . باز شورش شد ، وئومیسه ماند تا من وارد ماد شوم . پس از آن من از بابل به ماد رفتم و فرورتیش که خود را شاه ماد می‌خواند به جنگ من آمد و شکست خورده به ری گریخت ، او را دستگیر کرده نزد من آوردند ؛ گوش و بینی و زبان او را بریده و چشم‌هایش را درآوردم و او را به‌همدان برده به دار زدم . و نیز چیتره‌تخمه ساگارتی که خود را شاه ساگارت و از دودمان هوخشتره می‌خواند ، گرفته نزد من آوردند ، او را در آربل به دار کشیدم . پارت و گرگان بر من شوریدند و به طرف فرورتیش رفتند . ویشتاسب پدر من در پارت با لشکری که به‌سوی او فرستاده بودم شورشیان را شکست داد . در مرو مردم به سرداری فراد از اهل آن شهر بر من شوریدند ، لشکری که فرستادم او را شکست داد ؛ وهی‌یزداته نامی از اهالی فارس بار دوم بر من یاغی شد و گفت من بردیا پسر کوروشم ، ارته‌وردیا نام پارسی را به‌جنگ او فرستادم و او را شکست داده به‌فرمان من در پارس به‌دار زدند ، پس از آن رخج از آن من گردید . زمانیکه در پارس و ماد بودم بارِ دوم در بابل شورشی رخ داد ، مردی آرخا نام ارمنی که خود را بخت‌النصر پسر نبونید می‌خواند بر من یاغی شد ، من وینده‌فرنه‌ی مادی را به‌جنگ او فرستادم و او بابل را گرفت ، آرخا به‌دستور من در بابل به‌دار آویخته شد .
این است آنچه من کردم به‌فضل اهورامزدا ، از زمانیکه شاه شدم نوزده جنگ کردم و نُه‌ شاه را گرفتم ." اینجا داریوش نام‌های پادشاهان نُه‌گانه را با تمثال آنها در بیستون آورده است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
این واقعه را داریوش بزرگ در کتیبه‌ی بیستون چنین بیان می‌کند :
"داریوش‌شاه گوید : این است آنچه من کرده‌ام ، پس از آنکه شاه شدم . کمبوجیه‌⁰نامی پسر کوروش از دودمان ما را ، که پیش از این شاه بود ، برادری بود بردیا نام ، از یک مادر و پدر . بعد کمبوجیه بردیا را کشت و مردم نمی‌دانستند او کشته شده ، پس از آن کمبوجیه به مصر رفت . دل مردم از او برگشت . اخبار دروغ در پارس و ماد و دیگر کشورها منتشر شد . پس از آن مغی گائوماتا نام در چهاردهم ماه ویخن برخاست ، مردم را فریب داد که من بردیا پسر کوروش برادر کمبوجیه هستم ، تمام مردم بر کمبوجیه شوریدند . پارس و ماد و دیگر ایالت‌ها به‌سوی او رفتند . پس او در روز نهم ماه گرمه‌پد به‌تخت نشست . پس از آن کمبوجیه به‌دست خود کشته شد . کسی از پارس یا خانواده‌ی ماد پیدا نشد که این پادشاهی را از گئوماتای مغ بازستاند . مردم از او می‌ترسیدند ، زیرا کسانیکه بردیا را می‌شناختند می‌کشت . کسی جرأت نمی‌کرد چیزی درباره‌ی گئوماتای مغ بگوید . تا آنکه من آمدم به‌یاری اهورامزدا ، در دهم ماه باغدیش با عده‌ی قلیلی ، گئوماتا و همراهانش را در قلعه‌ی سی‌که‌یه‌هواتیش که در بلوک‌نیسایه‌ی ماد است ، کشتم و سلطنتی را که از دودمان ما بیرون رفته بود برقرار کردم . و معابدی را که گئوماتای مغ ویران کرده بود برای مردم ساختم ."
مورخان رومی نوشته‌اند گئوماتا پس از نشستن بر تخت از بیم آنکه مبادا کسی او را بشناسد با خویشان و کسان خود قطع رابطه کرد و کسی را به‌خویش راه نمی‌داد ، و برای جلب قلوب مردم مالیات را از ایشان برداشت . این طرز رفتار باعث بدگمانی پارسیان شد ، و رؤسای هفت خانواده‌ی نجیب پارسی ، که بی‌اجازه حق ورود به کاخ شاهی را داشتند توسط یکی از زنان گئوماتا که دختر هوتانه یکی از رؤسای هفت‌خانواده‌ی مزبور بود ، کشف گردید که این شخص بردیا نیست و سابقاً گوشش را هم بریده‌اند ، پس از آن با داریوش هم‌سوگند شده و به‌کاخ او درآمدند ، داریوش خود را با یکی از همراهان به‌اندرون رسانده مغ را بکشت .
کتزیاس مورخ یونانی نام این مغ را اسپنته‌داته (اسفندیار) نوشته است که به معنی داده‌ی مقدسات می‌باشد . یوستی خاورشناس معروف آلمانی عقیده دارد که این خبر درست است و گئوماتا باید لقب او باشد .
داریوش چنانکه دیدیم در کتیبه‌ی خود نوشته که گئوماتا معابد را خراب کرد ، و من از نو آنها را تعمیر کردم . از این عبارت ، یوستی نتیجه می‌گیرد که مغِ یاغی ، زرتشتیِ متعصبی بوده است ؛ چون در کیش زرتشتی ساختن معابد ممنوع است امر به تخریب معابد داده بود . به‌قول هرودوت روز کشتن گئوماتا بزرگ‌ترین عید دولتی پارسی‌ها است . آنان در آن‌روز هر مغی را یافتند کشتند و اگر شب فرا نرسیده بود پارسیها همه‌ی مغ‌ها را کشته بودند ! هرودوت آن روز را ماگافونی Mogophoni نامیده ، که به معنی مغ‌کشی است و گوید در این روز مغ‌ها از خانه‌ی خود بیرون نمی‌آیند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰کوروش از کاساندان دختر فرنس‌پس که از خاندان هخامنشی بود دو پسر داشت : کمبوجیه (در تلفظ اروپایی کامبیز) که بزرگ‌تر و ولیعهد بود و حکومت بابل را داشت و پسر کوچک‌تر که در کتیبه‌ی بیستون نامش بردیا آمده است که در زمان پدرش حکومت برخی از ولایات شرقی ایران مانند خوارزم ، باختر ، پارت و کرمان را داشت . چون کمبوجیه می‌دانست که بردیا در میان مردم محبوب‌تر از او است پس از آنکه به شاهی رسید دستور داد در نهان او را بکشند . کمبوجیه این راز را تنها به داریوش گفته بود که در لشکرکشی به مصر با او همسفر بود .
کمبوجیه از کودکی مصروع بود و چهارسال پس از فتح مصر بواسطه‌ی عدم پیشرفت او در لشکرکشی به ناپاتاوآمون ، دیوانگی او عود کرد و سفاکی‌هایی از خود بروز داد . ازجمله خواهر خود رکسانا که زن او نیز بود بکشت و ۱۲ تن از همراهان خویش را زنده‌به‌گور کرد ، به گاو مقدس آپیس زخمی‌ زد که باعث هلاکت آن حیوان گردید ، به‌قدری در مصر سفاکی و اعمالی خالی از رویه کرد که مصریان از ایرانیان متنفر شدند .
کمبوجیه در ۵۲۳ ق.م فرمانروایی برای مصر برگزید و خود به‌سوی ایران رهسپار شد . در شام شنید که مغی از مردم ماد خود را بردیا پسر کوروش خوانده و به‌تخت ایران نشسته و مردم هم او را پذیرفته‌اند ، چون او می‌دانست که بردیا را در نهان کشته است ولی نمی‌توانست این مطلب را ابراز کند ، در حال تأثر در اکباتانا ، که نام شهری در شام نزدیک کوه کرمل (غیر از همدان قدیم) بود ، زخمی به خود زد و در اثر آن درگذشت . (۵۲۲ ق.م)
  • Zed.em
سوره‌ی الکهف :
"و از تو ای رسول سؤال از ذوالقرنین می‌کنند پاسخ ده که من به‌زودی حکایت او را به شما تذکر خواهم داد (۸۳) ما او را در زمین تمکن و قدرت بخشیدیم و از هر چیزی رشته‌ای به دست او دادیم (۸۴) او هم از آن رشته و وسیله‌ی حق پیروی کرده (۸۵) تا هنگامی که ذوالقرنین به مغرب رسید ، جایی که خورشید را چنین می‌یافت که در چشمه‌ی آب تیره‌ای رخ نهان می‌کند و آنجا قومی را یافت ، که ما به ذوالقرنین دستور دادیم که درباره‌ی این قوم یا قهر و عذاب یا لطف و رحمت به‌جای آور (۸۶) ذوالقرنین به آن قوم گفت : اما هرکس از شما ظلم و ستم کرده او را به کیفر خواهم رسانید و سپس هم که به‌سوی خدا بازگردد ، خدا او را به عذابی بسیار سخت کیفر خواهد کرد (۸۷) و اما هرکس به خدا ایمان آورد و نیکوکردار شد ، نیکوترین اجر خواهد یافت و هم ما امر را بر او سهل و آسان گیریم (۸۸) باز با همان وسایل و اسباب تعقیب کرد (۸۹) تا آنکه به مشرق زمین رسید ، آنجا قومی را یافت که ما میان آنها و آفتاب ساتری قرار ندادیم (۹۰) همچنین بود و البته ما از احوال آن کاملاً باخبر بودیم (۹۱) باز از جنوب به سمت شمال سفر را ادامه داد و با وسایل تعقیب کرد (۹۲) تا رسید میان دو سد ، آنجا قومی را یافت که سخنی فهم نمی‌کردند (۹۳) آنان گفتند ای ذوالقرنین یأجوج و مأجوج فساد و خونریزی و وحشی‌گری بسیار می‌کنند ، آیا چنانکه ما خرج آن را به‌عهده گیریم سدی میان ما و آنها می‌بندی ؟ که ما از شر آنان آسوده گردیم (۹۴) ذوالقرنین گفت : تمکن و ثروتی که خدا به من عطا فرموده از هزینه‌ی شما بهتر است اما شما با من به‌قوّت بازو کمک کنید تا سدی محکم برای شما بسازم که به‌کلی مانع دستبرد آنها شود (۹۵) و گفت قطعات آهن بیاورید . آنگاه دستور داد که زمین را تا به آب بکنند و از عمق زمین تا مساوی دو کوه ، از سنگ و آهن دیواری بسازند و سپس آتش افروخته تا آهن گداخته شود ، آنگاه مس گداخته بر آن آهن و سنگ ریختند (۹۶) از آن پس آن قوم نه هرگز بر شکستن آن سد و نه بر بالای آن شدن و رخنه در آن توانایی یافتند (۹۷) ذوالقرنین گفت : که این از لطف و رحمت خدای من است و آنگاه که وعده‌ی خدا فرا رسد آن سد را متلاشی و پاره‌پاره گرداند ، البته وعده‌ی خدا محقق و راست خواهد بود (۹۸) و روز آن وعده که فرا رسد همه‌ی خلایق محشر چون موج ، مضطرب و سرگردان باشند و نفخه‌ی صور دمیده شود و همه‌ی خلایق در صحرای قیامت جمع آیند (۹۹) و دوزخ را آشکار به کافران بنمائیم (۱۰۰)" [مترجم مهدی الهی قمشه‌ای]
¤¤¤
در قرآن مجید در سوره‌ی کهف آیاتی راجع به ذوالقرنین آمده که مفسران را در تفسیر آن اختلاف است . بعضی او را پادشاهی در یمن و اغلب او را با شخصیت اسکندر مقدونی تطبیق کرده‌اند . مطالبی را که اغلب مفسران در آن متفقند آن است که پرسش راجع به ذوالقرنین را از پیغمبر اسلام ، یهودیان کردند . مرحوم مولانا ابوالکلام آزاد وزیر فرهنگ هند که از بزرگان عالم اسلام به‌شمار می‌رفت راجع به این مسأله تتبعات عمیقه کرده و نتیجه‌ی مطالعات خود را در مجله‌ی ثقافةالهند (فرهنگ هند) که در کشور هندوستان به‌عربی منتشر می‌شود ، طی سه‌شماره آورده ، و عقیده دارد که : ذوالقرنین مذکور در قرآن مراد کوروش کبیر است . چون کلمه‌ی ذوالقرنین در تورات آمده ، و یهود این سؤال را از پیغمبر اسلام کرده‌اند تا او از جواب بازماند و بگویند که آن حضرت از کتاب تورات اطلاعی ندارد . در تورات کلمه‌ی ذوالقرنین به عبرانی "لوقرانیم" ذکر شده که به معنی قوچ دوشاخ است . در فصل هشتم کتاب دانیال چنین آمده است :
"در سال سوم سلطنت بلشصر در خواب دیدم که نزدیک نهر اولا هستم ، و قوچی در برابر آن نهر ایستاده و دو شاخ داشت . یکی از شاخ‌ها از دیگری بلندتر بود ، و آن قوچ را به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ‌زنان دیدم و هیچ حیوانی دربرابرش مقاومت نتوانستی کرد . در این‌حال متوجه شدم که یک بزکوهی که شاخی درمیان چشمان داشت از طرف مغرب درحالیکه زمین را با شاخ خود می‌کند پیش آمد . با قوچ دوشاخ بجنگید و بر او غالب آمد ."
دانیال در پایان همین فصل در تعبیر این خواب می‌گوید : 
"مراد من از قوچ دوشاخ اتحاد دولت ماد و پارس است . اما مراد از بزکوهی تک‌شاخ ، که بعد از قوچ پیدا شد ، کشور یونان است که ایران هخامنشی را منقرض ساخت ." 
این رؤیا یا پیشگویی یهود از قوچ دوشاخ اشاره به ظهور کوروش است که با اتحاد پارس و ماد که به‌مثابه‌ی دو شاخِ او بود عالم متمدن آن روز را تسخیر کرد و یهود را نجات بخشید ، از این‌رو یهودیان در پیشگویی خویش از کوروش تعبیر به قوچ دوشاخ کرده که در عربی ذوالقرنین می‌شود و مراد از بز تک‌شاخ نیز اسکندر مقدونی است که سلسله‌ی هخامنشی ایران را منقرض ساخت .
بنا به تحقیق علما ، کتاب دانیال را یهود بعد از سقوط بابل و حتی پس از شکست ایران به دست اسکندر نوشته‌اند . رؤیاها و پیشگویی‌های آن‌را بعداً ساخته و به‌زمان قبل از سقوط بابل نسبت داده‌اند تا خوانندگان گمان کنند که این پیشگویی‌ها در قدیم شده تا اعتقادشان به دین یهود بیشتر شود . ممکن است که مجسمه‌ی منسوب به فروهر کوروش در پاسارگاد که نزدیک دخمه‌ی او است و بر خرابه‌های قصر او قرار دارد ، و بصورت مردی بالدار با دو شاخِ افقی و تاج مشعل‌وار بر سر به نظر می‌رسد ، در جعل این رؤیا دخالت کلی داشته باشد که از دیدن آن احبار یهود (ملاهای یهود) به‌اختراع این پیشگویی پس از مرگ کوروش پرداخته باشند .
اما ذوالقرنین که در قرآن تعریف او رفته بیشتر با کوروش مطابق است . زیرا قرآن او را مردی خداشناس و نیکوکار معرفی کرده و هیچگاه با اسکندر مقدونی که بت‌پرست و بدکار بوده قابل مقایسه نیست .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
پس از تسخیر شامات و فلسطین کوروش به ایران بازگشت و در مشرق به جنگ‌هایی پرداخت . شرح‌حال وی در این وقایع تاریک است . این قوم که کوروش با آنان جنگ کرد سکاها بودند که در پشت سیحون می‌زیستند . هرودوت آنان را ماساژت Massagéte یعنی ماهی‌خواران و کتزیاس دربیک‌ها Derbiks و بروس داهه‌ها Daha می‌نامید . به روایت استرابون هر سه‌ی این اقوام از سکاها بودند و آنان به‌ترتیب از گرگان به‌طرف شمال می‌زیستند . اول داهه‌ها بعد دربیک‌ها (در خوارزم) بعد ماساژت‌ها در قسمت شمالی‌تر می‌زیستند . به‌قول هرودوت پادشاهِ ماساژت‌ها زنی به نام تومیریس Tomyris بود .
کوروش او را خواستگاری کرد ، ملکه چون می‌دانست مقصود از گرفتن او تسخیر کشورش است پاسخ توهین‌آمیزی به کوروش داد . جنگ درگرفت و پسر ملکه اسیر شد و خود را کشت ، کوروش زخم برداشت و مرد . ملکه به تلافی خون پسر امر کرد که سرِ او را در خیکی پُر از خون بیاندازند ، و به سرِ بُریده‌ی کوروش خطاب کرد و گفت : تو که از خون خوردن سیر نمی‌شدی ، از این خون آنقدر بخور تا سیر شوی .
مرگ کوروش را طبق مدارکی که در دست است ، در ۵۲۹ ق.م می‌دانند . بنابراین مدت پادشاهی او از زمان تسخیر همدان تا آن تاریخ ۲۲ سال بود . نعش او را به پاسارگاد بردند و به دخمه سپردند . مقبره‌ی او تا این زمان در آنجا برپا است و به قبر مادر سلیمان مشهور است !
درباره‌ی کوروش - این پادشاه در آغاز شاهِ ولایت کوچکی بود ، در اثر اراده و همت به شاهنشاهیِ کشور عظیمی که از شمال به کوه‌های قفقاز ، دریای خزر و سیحون ، از مغرب به هلس‌پونت (داردانل) و بحرالجزایر ، از جنوب به عربستان ، دریای عمان و خلیج‌فارس و از مشرق به سند می‌رسید ؛ نائل آمد . چنین شاهنشاهی عظیمی تا آنگاه در جهان دیده نشده بود . وی با قدرت و شوکتی که به دست آورد برخلاف پادشاهان کشورهای پیش از خود ، چون آسور و بابل ، درباره‌ی مغلوبین بسیار رئوف و مهربان بود . تعصب مذهبی نداشت و همه‌ی مذاهب در پیش وی محترم بود . هیچگاه جانب عدل و تدبیر را از دست نمی‌داد . به‌غارت و کشتار مردم نمی‌پرداخت ، نجات‌دهنده‌ی مظلومان بود و دوست و دشمن به فضل او معترف بودند . حکم او در همه‌جا روان بود . به‌قول گزنفون : "او سطوت و رعب خود را به‌تمام ، روی زمین انتشار داد بطوریکه همه را مات و مبهوت ساخت . حتی یک نفر جرأت نداشت از حکم او سرپیچی کند . نیز توانست دل‌های مردمان و قلوب ملل را طوری فریفته‌ی خود سازد که همه می‌خواستند جز اراده‌ی او کسی بر آنها حکومت نکند ." کنت‌گوبینو مورخ و سیاستمدار قرن ۱۹ درباره‌ی کوروش می‌نویسد : "او هیچگاه نظیر خود را در این جهان نداشته ، او یک مسیح بود ، مردی که درباره‌اش تقدیر مقدر داشته بود که باید برتر از دیگران باشد ."
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
کوروش با حرم خود ، با جلال و شکوه وارد بابل گشت ، موافق هر دو روایت [طبق روایات هرودوت و منابع یهودی] در شهر خونریزی نشد بلکه کوروش با کمال مهربانی با اهالی رفتار کرد . کوروش در معبد بزرگ بابل موافق مراسم بابلی‌ها تاج‌گذاری کرد ، دست‌های بلمردوک خدای بابل را گرفت و به مذهب بابلی‌ها نهایت احترام را به‌جای آورد ، و قلوب اهالی را به‌خود جذب کرد . اینک بیانیه‌ی کوروش را که روی استوانه‌ای از گِل پخته شده به‌طول ۴۵ سانتی‌متر ، به خط و زبان بابلی نوشته و در حفریات بابل پیدا شده ، و از قدیمی‌ترین کتیبه‌های شاهان ایران است ، در اینجا یاد می‌کنیم :
"منم کوروش ، شاه جهان ، شاه بزرگِ قَوی‌ شوکت ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد ، شاه چهار کشور ، پسر کمبوجیه شاه بزرگ ، شاه شهرِ انشان (انزان) نوه‌ی کوروش شاه بزرگ ، شاه انشان از پشت چئینس‌پیش شاه بزرگ ، شاه شهر انشان شاخه‌ی سلطنت ابدی که خاندانش مورد مهر بل و نبو (خدایان بابل) می‌باشد و حکمرانیش به دل آنها نزدیک است ؛ هنگامی‌که من بی‌جنگ و ستیز به تین‌تیر Tintir (بابل) با شادی مردم در کاخ پادشاهان بر تخت شاهی نشستم ، مردوک خداوندگار بزرگ دل‌های مردم نجیب بابل را به سوی من متوجه کرد ، زیرا من همه روزه در فکر پرستش او بودم . لشکر بزرگ من به آرامی به بابل درآمد . من نگذاشتم دشمنی به سومر و اکد پای گذارد . اوضاع داخلی بابل و امکنه‌ی مقدسه‌ی آن دل مرا تکان داد . و اهالی بابل با اجرای مقاصد خود کامیاب شده ، از دست مردمان بی‌دین رستند . من از خرابی خانه‌های آنان جلوگیری کردم ، و نگذاشتم مردم از هستی ساقط شوند . مردوک خداوندگار بزرگ از کارهای من شاد شد ، وقتیکه از ته دل با مسرت ، الوهیت بلندمرتبه‌ی او را تجلیل می‌کردم ، به من که کوروش هستم و او را تعظیم می‌کنم ، به پسر کمبوجیه ، و تمام لشکر من ، از راه عنایت برکات خود را نازل کرد . پادشاهانی که در همه‌ی کشورهای جهان در کاخ‌های خود نشسته‌اند ، از دریای بالا تا دریای پایین ... و پادشاهان عرب که در خیمه‌ها زندگی می‌کنند ، همه باج سنگین خود را آورده و در بابل پای مرا بوسیدند ، از ... تا آسور و شوش و آگاده اشنوناک ، زامبان و متورنو ، وری با ولایات گوتی‌ها و شهرهایی که در آنسوی دجله و از قدیم بنا شده ، خدایانی را که در اینجا زندگی می‌کردند به جاهای مزبور برگرداندند تا در همانجا علی‌الابد مقیم باشند ، و خدایان سومر و اکد را که نبونید به بابل آورده ، باعث خشم خدایان شده بود به امر مردوک ، خداوندگار بزرگ بی‌آسیب ، به قصرهای آنان موسوم به شادی دل برگردانیدم ، از خدایانیکه که به شهرهای خود به دست من برگشته‌اند خواستارم که همه‌روزه در پیشگاه بل و نبو طول عمر مرا بخواهند ، و نظر عنایت به من دارند و به آقای من مردوک بگویند کوروش‌شاه که تو را تعظیم می‌کند ، و پسر او کمبوجیه ..."
باری نبونید شاه بابل محبوس شد و کوروش در کمال آزادمنشی با وی رفتار کرد . و در سال ۵۳۸ ق.م که او درگذشت عزای ملی اعلام شد ، خود کوروش هم در آن شرکت کرد . پس از تسخیر بابل تمام ممالکی که مطیع آن دولت بودند ، منجمله فلسطین و فنیقیه ، به‌تصرف کوروش درآمدند و وی برای هرکدام حاکم جداگانه معین کرد .
کوروش و یهود - از کارهای کوروش نجات قوم یهود از بابل بود . این قوم از زمان نبوکدنصر (بخت‌نصر) ۵۸۵ تا ۵۳۸ ق.م در اسارت بابلی‌ها بودند . پس از نجات ایشان کوروش به آنان اجازه داد که به اورشلیم بازگشته و به آبادی آن شهر به‌پردازند ‌. یهودیان در سال ۵۳۷ ق.م به‌شماره‌ی ۴۰۰۰۰ نفر ، تحت قیادت زور بابل ، با ظروف زرین و سیمین که بابلی‌ها از اورشلیم به غارت آورده بودند ، به امر کوروش از بابل به ارض‌موعود بازگشتند .
کوروش در این راه مساعدت‌های فراوان به آنها کرد . این جوانمردی کوروش باعث شد که نام او به تجلیل و تعظیم در تورات یاد شده به او لقب مسیح و مرد خدا داده شود . اینک بعضی از نوشته‌های تورات راجع به کوروش را در اینجا نقل می‌کنیم :
"خداوند به مسیح خویش یعنی کوروش می‌گوید : من دست راست او را گرفتم تا به‌حضور وی امت‌ها را مغلوب سازم کمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها را بر روی وی باز کنم . و دروازه‌ها بر روی او دیگر بسته نشود . چنین می‌گوید یهوه به کوروش که من پیش روی تو خواهم خرامید جای‌های ناهموار را هموار خواهم ساخت درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم برید و گنج‌های تاریک و خزائن مخفی را به تو خواهم بخشید . تا بدانی که من یهوه خدای اسرائیل‌ام و تو را به اسمت خواندم هنگامیکه مرا نشناختی به نامت خواندم و ملقب ساختم منم یهوه و نیست غیر از من خدایی . من کمر تو را بستم هنگامیکه مرا نشناختی تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که غیر از من احدی نیست ." (کتاب اشعیا باب چهل‌وپنج)
فرمان کوروش راجع به بنای اورشلیم و برگشت یهود بدان شهر در تورات چنین آمده :
"کوروش پادشاه پارس می‌فرماید : یهوه خدای آسمان‌ها جمیع ممالک زمین را به من داد و مرا فرموده است که خانه‌ای برای او در اورشلیم که در یهود است بنا کنیم . پس کیست از شما از تمامی قوم که او که خدایش با وی باشد به اورشلیم که در یهود است برود خانه‌ی یهوه که خدای اسرائیل و خدای حقیقی است در اورشلیم بنا کند و هرکه باقی مانده باشد در هر مکان از جای‌هایی که در آنها غریب می‌باشد اهل آنجا او را به زر و سیم و به اموال چهارپایان علاوه‌بر هدایای تبرّعی برای خانه‌ی خدا که در اورشلیم است اعانت کند ." (کتاب عزرا باب‌ اول)
در این فرمان از عبارتِ "خدای بنی‌اسرائیل خدای حقیقی است" استنباط می‌شود که در آنزمان هم کوروش و هم پارس‌ها بین مذهب بنی‌اسرائیل و کلدانیان تفاوت می‌گذاشتند ، به همین‌جهت خدای اسرائیل را کوروش خدای حقیقی گفته است .
پس از فرمان مذکور فرمانی دیگر به این مضمون صادر شد که : "معبدی را که بخت‌نصر خراب کرده تعمیر کنند و وجهی که لازم است از خزانه‌ی دولت داده شود ." ظروف زرین و سیمین را که بخت‌نصر از بیت‌المقدس به‌غارت آورده بود ، به یهود مسترد شد ، ۴۲۰۰۰ مرد و زن آزاده و ۷۰۰۰ برده از یهودیان به اورشلیم روانه شدند . ولی به‌زودی بین آنان اختلاف شدیدی در ساختن معبد اورشلیم افتاد ، بطوریکه باعث نگرانی کوروش گردید . سرانجام او مجبور شد که فرمان خود را پس از سه‌سال متوقف سازد تا بین قوم یهود رفع اختلاف شود .
بنابر روایت تورات شش‌بصر در آنزمان حاکم فلسطین بود . او را که نسبتش به داوود نبی می‌رسید ، یهودی‌ها با اجازه‌ی کوروش به‌حکومت انتخاب کرده بودند ، وی تابع ساتراپ ایرانی در ماوراءالنهر اردن بود .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
کوروش پس از تسخیر لیدیه ، فریگی‌ها ، میسی‌ها و دیگر طوایف آسیای صغیر را مطیع خود کرد .
به‌قول هرودوت ، در این هنگام ائولیان‌ها [از اقوام مهاجرِ یونانی‌تبار ، ساکن در آسیای صغیر] سفیری نزد کوروش فرستاده تقاضا کردند که کوروش با آنان مانند پادشاه لیدیه رفتار کند ، یعنی به امور داخلی ایشان دخالت نکند . کوروش جواب مستقیمی نداد و این مثل را برای سفیر ایشان آورد : 
"نِی‌زنی به دریا نزدیک شد ، و دید ماهی‌های قشنگ در آب شنا می‌کنند . پیش خود گفت اگر من نِی بزنم یقیناً این ماهی‌ها به خشکی خواهند آمد . بعد نشست و چندان‌که نِی زد دید ماهی‌ها به خشکی نیامدند . پس توری برداشته به دریا افکند ، ماهیان بسیاری به دام افتادند . هنگامی‌که ماهی‌ها در تور می‌جستند و می‌افتادند ، نِی‌زن آنها را گفت : حالا بیهوده می‌رقصید ، می‌بایست وقتی من نِی می‌زدم رقصیده باشید ."
هرودوت این مثل را چنین تعبیر می‌کند که : کوروش خواست به آنان بفهماند که فرصت را از دست داده‌اند ، چه آنگاه که پیش از تسخیر سارد به آنان تکلیف اتحاد کرده بود نپذیرفتند .
از مستعمرات یونانی ، کوروش فقط با اهالی میلت قرارداد کرزوس [پادشاه مخلوع لیدیه] را تجدید کرد . در این هنگام یونانیان و ائولیان‌ها سفیری به اسپارت فرستاده و از آن کشور در برابر کوروش تقاضای کمک کردند . اسپارتیان به جای فرستادن کمک سفیری نزد کوروش به سارد اعزام کردند . سفیر از طرف اسپارت به شاه ایران گفت : برحذر باشد از اینکه مستعمرات یونانی را بیازارد ، چه اسپارت تحمل چنین رفتاری را نخواهد کرد . کوروش روی به یک یونانی که ملتزم رکاب او بود کرده پرسید : لاسه‌دمونی‌ها (اسپارت‌ها) کیستند و عده‌شان چیست که به این گستاخی سخن درشت می‌گویند ؟ یونانیان آن قوم را به کوروش معرفی کردند . پس کوروش روی به سفیر اسپارت کرده ، گفت : 
"از مردمی که در شهرهایشان جای مخصوص دارند ، در آنجا گرد آیند تا به سوگند یکدیگر را فریب دهند ، من هیچگاه تشویش ندارم . اگر زنده ماندم چنان کنم که این مردم به‌جای اینکه در امور یونانی‌ها دخالت کنند از کار خودشان صحبت نمایند ."
پس کوروش جزایر یونانی از قبیل لس‌بوس Lesbos ، خیوس Chios و غیره را تحت تسلط درآورد و پس از آن ممالک آسیای صغیر چون : فریگیه و کیلیکیه را مطیع کرد . فقط کشور کوهستانی لیکیه مقاومت کرد . تسخیر آن‌را هم به سرداری ایرانی محول کرد و خود به ایران مهاجرت نمود ، بطوریکه در ۴۵۴ ق‌.م همه‌ی آسیای صغیر زیر سلطه‌ی پارسیها بود .
به قول هرودوت : کوروش مردی از مردم لیدیه را به نام پاک‌تیاس Paktyas به امیری لیدیه برگزید و بعد کرزوس را به همراه خود به ایران برد . ولی دیری نگذشت که پاکتیاس چون سر کوروش را دور دید دعوی استقلال کرد . چون ثروت کرزوس را کوروش به او سپرده بود ، وی مردم سواحل را با این پول همراه کرد و لشکری ترتیب داد و به سارد رفته ، حاکم ایرانی آنجا را که تابال نام داشت در محاصره گرفت . چون این خبر به کوروش رسید ، به کرزوس که همراه او بود گفت : آیا بهتر نیست که لیدی‌ها را برده کنم ؟ تا حال من با آنان چنان رفتار کردم که [انگار] شخصی پدری را بکشد اما با اطفال او با مهربانی رفتار کند ، چه تو را که برای آنها پدر خوبی بودی از پادشاهی انداختم ولی شهر را به اهالی واگذاردم . کرزوس گفت : رسولی به سارد بفرست و بفرمای که لیدی‌ها اسلحه برندارند ، و در زیر ردا قبایی بپوشند ، کفش‌های بلند به پا کنند ، و اطفال خود را به نواختن موسیقی و اشتغال به تجارت عادت دهند . به زودی خواهی دید مردان لیدی زنانی خواهند بود که خیال تو از شورش آنان آسوده خواهد شد . کوروش رأی او را بپسندید ؛ باری کوروش لشکری فرستاد و نظم و امنیت را در لیدیه برقرار کرد . پاکتیاس دستگیر شد و به مجازات رسید .
کوروش قسمت غربی آسیای صغیر را به دو ایالت تقسیم کرد ؛ کرسی یکی را سارد ، و کرسی دیگر را داسکلیون ، و در همه‌ی آنها پادگان گذاشت . او برای هر شهرِ یونانی فرمانداری جداگانه برگزید تا با هم متحد نشوند . چون یونانیانِ شهر فوسه Phoceé آزادی خود را از دست دادند به سوی جنوب فرانسه‌ی امروزی رفته ، شهری در آنجا بنا کردند که بعدها موسوم به مارسی گردید . دیودور سیسیلی می‌گوید : کوروش هارپاگ (وزیر سابق ایختوویکو) را والی ولایت ساحلی کرد ، یونانیانِ آسیا سفرایی نزد او فرستادند تا با کوروش عهد مودت بندند . هارپاگ گفت من با شما چنان کنم که وقتی با من کردند ، و این مثل را آورد :
"روزی از پدری خواستم که دخترش را به من به‌زنی بدهد ، او چون من را شایسته‌ی دامادی خود نمی‌دانست دخترش را به توانگرتر از من وعده داد . ولی پس از چندی چون دید من مورد عنایت شاه قرار گرفته‌ام ، خواست او را به من دهد ؛ گفتم که دخترش را می‌پذیرم ولی مانند زن غیرعقدی ، اکنون شما یونانی‌ها هم در چنین وضعی هستید ، زیرا وقتی که کوروش اتحاد با شما را طالب بود پیشنهاد او را رد کردید ، حالا که اقبال با او شده می‌خواهید دوستی او را به دست آورید . اگر می‌خواهید تحت حمایت پارسی‌ها باشید ، باید مانند بندگان مطیع شوید ."
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
کم‌کم کوروش در پارس نیرویی گرد آورد و برآن شد که بر شاه ماد خروج کند . نبونید پادشاه بابل این واقعه را چنین می‌نویسد : "شاه ماد لشکر خود را گرد آورد و به‌قصد کوروش پادشاه انشان (یا انزان) بیرون رفت . لیکن لشکر ایخ‌توویکو⁰ بر او شوریده و او را گرفته ، به کوروش تسلیم کردند . کوروش به طرف همدان یعنی پایتخت ماد رفت و سیم و زر و ثروت همدان را تصاحب کرد . و غنایمی را که به دست آورده بود به انزان برد ."
بنابراین به قول نبونید ، کوروش آنگاه که بر ایختوویکو خروج کرد پادشاه انزان بود و نیز بنابرآن لوحه‌ی بابلی ، جنگ کوروش با ایختوویکو سه سال طول کشید تا همدان در ۵۵۰ ق.م به دست کوروش افتاد . موافق گفته‌ی نبونید ، کوروش پیش از فتح همدان ۸ سال پادشاهی انزان را داشت . کوروش پیشنهاد اتحاد با نبونید پادشاه بابل را که بر اثر تصرف حران از طرف ایختوویکو به این فکر افتاده بود ، پذیرفت . ایختوویکو از این اتحاد بر ضد خود آگاه شد . جنگ بین وی و کوروش درگرفت ، ایختوویکو شکست خورد و کوروش شاهنشاه ایران شد .
به روایت هرودوت ، چون کوروش در پارس خروج کرد ، ایختوویکو نخست لشکری به مقابل کوروش فرستاد و او را شکست داد ، ولی کوروش مأیوس نشد و دوباره نیرویی گرد آورد و بر پادشاه ماد قیام کرد . ایختوویکو لشکری به سرداری هارپاگ مزبور ، به سرکوبی کوروش فرستاد . هارپاگ چون از شاهِ ماد کین در دل داشت به کوروش پیوست . و گروهی از سران ماد نیز به کوروش پیوستند . ایختوویکو ناچار خود با لشکری به پارس آمد ، در نزدیکی پاسارگاد جنگی روی داد که شاه ماد دستگیر گشت و به کرمان تبعید شد . سلسله‌ی ماد بَرافتاد و کوروش شاهنشاه ایران گشت .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰نام این پادشاه را هرودوت آستیاگس ، و کتزیاس آستی‌گاس نوشته ؛ نبونید شاه بابل ایخ‌توویکو نویسانده و بعضی آژیدهاک نوشته‌اند . وی پس از مرگ هوخشتره به‌جای پدر به تخت نشست . او برای آن پدر فرزند خلفی نبود و روزگار خویش را به خوش‌گذرانی و بوالهوسی می‌گذرانید . دربار خود را به تقلید از دربار آشور با تجمل کرد . پادشاهی طولانی او تا اواخر بدون جنگ و جدال ، در عیش و عشرت گذشت . مردم از او راضی نبودند ، و به محض آنکه کوروش هخامنشی از پارس بر او قیام کرد ، مادها وی را رها کرده و به کوروش پیوستند . در نتیجه دولت ماد در ۵۵۰ ق.م بَرافتاد و ضمیمه‌ی دولت پارس شد .
گویند که ایختوویکو می‌خواست حران را ، که معبد سین Sin رب‌النوع ماه در آنجا بود ، از بابل منتزع کند . از این‌رو نبونید با پادشاه پارس (کوروش دوم) بر ضد او متحد شد .
  • Zed.em
دیوکس به‌یونانی Diokes بنیان‌گذار پادشاهی ماد (۷۰۸-۶۵۵ ق.م) ؛ هرودوت نوشته که دولت ماد را دیوکس‌نام‌فرااورتس [؟♧] بنیان گذارد ، ظاهراً دیوکس تلفظ یونانی دیاکو است . وی درآغاز مردی دهقان بود و چون رفتار و کرداری نیک داشت ، مردم در کارها و اختلافات خود به‌وی رجوع می‌کردند ، و او را در بین خویش به‌داوری برمی‌گزیدند ، و وی از رویِ داد و نیکی درمیان آنان قضاوت می‌کرد . پس از چندی به‌عذر آنکه نمی‌تواند به کارهای خود برسد از دادرسی در میان همشهری‌های خود کناره گرفت و درنتیجه دزدی و ستم و ناامنی فراوان شد ، ناچار مردم گرد آمدند و او را به‌پادشاهی خود برگزیدند . وی نخستین کاری که کرد نگهبانانی برای خویش اختیار نمود و همدان را پایتخت خود ساخت .
نام همدان در کتیبه‌های آسوری آمدانه Amadâna و در کتیبه‌های هخامنشی Hagmatana و در تاریخ هرودوت و مأخذ یونانی آگباتان و اکباتان آمده است . و آن در کوهپایه‌ی الوند واقع است . مکان آن برای پایتخت شدن کمال مناسبت را داشته ، زیرا مشرف بر راهی بود که به‌ بابل و آشور می‌رفته است . معنی شهر همدان را محل اجماع نوشته‌اند ولی به عقیده‌ی نگارنده چون در کتیبه‌های آسوری نام آن شهر آمدانه آمده ، این اسم بایستی مشتق از کلمه‌ی ماد باشد ، زیرا چنانکه در پیش گذشت آسوریان قوم ماد را آمادای ذکر کرده‌اند و این تصریح دلالت دارد که نام آن قوم را در آن زمان آمادا می‌گفتند و چون پسوند 'آن' در زبان فارسی و زبان‌های ایرانی علامت ادات‌مکان است و در آخر اغلب شهرهای ایران وجود دارد ، از این‌رو آمادانا به معنی محل مادها و جایی است که مادها در آن زندگی می‌کردند . کلمه‌ی ماد در زمان ساسانیان مبدل به مای شد ، در قرون اسلامی آن‌را ماه می‌گفتند ، مانند : ماه‌نهاوند ، ماه‌کوفه و ماه‌بصره . در ایران غربی امکنه‌هایی وجود دارد که نامشان با مار ترکیب شده ، مانند : مارآباد . بعضی گویند که مار همان ماد است . ویکتور لانگلوا Victor Langloi که نوشته‌های مورخان ارمنی را گرد‌آورده ، گوید : مادی را به ارمنی مار گویند . و اعقاب آژی‌دهاک آخرین پادشاه ماد را به ارمنی ویشتابازونک Vishtabasunac یعنی اژدهازادگان می‌گفتند ، و به زبان پهلوی به همدان اهمدان می‌گفتند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

♧فرااورتس اسم پسر دیاکو و جانشین او ، از پادشاهان ماد بود ، اینکه چرا اسمش بعد از اسم دیاکو در متن آمده برای من جای سؤال داشت !
  • Zed.em
در این زمان [۷۱۳ ق.م (؟)] بنا به مأخذ آسوری قوم گام‌می‌را که به قول تورات جومر و بنا به‌تواریخ یونانی کیمروی Kimmeroi نام داشته و آریایی‌نژاد ، ظاهراً از اقوام سکایی ، بودند از سواحل دریای آزف ، از راه قفقاز به‌حوالی فلات ایران هجوم آوردند ؛ و چون قومی جنگجو و یغماگر بودند در دنیای آن‌روز وحشت غریبی ایجاد کردند . شاهِ وان و آرارات ، ارگیشتی ، با زحمات زیادی در برابر هجوم کیمری‌ها دفاع کرد ، سپس گروهی از آنان به‌آسیای صغیر رفته و دسته‌ای به‌سوی جنوب آمدند و در مان‌نا برقرار شدند و دولتی تشکیل دادند که تورات آن‌را اشکناز نامیده ، زیرا آشکوز را پسر جومر می‌دانستند .
از پایان قرن هشتم قبل از میلاد قبایل آریایی‌نژاد کیمری موجب اغتشاش در آسیای قدامی شدند . ممکن است بین نام کیمری‌ها و شبه‌جزیره‌ی کریمه در دریای سیاه ارتباطی باشد و آنان نام خود را از آن ناحیه گرفته باشند یا به آنجا داده باشند . یک‌عده از کیمری‌ها با تررها Trers قومی از اقوام آسیانی متحد شده در ساحل جنوبی دریای سیاه مستقر شدند .
کیمری‌ها به سلطنت فریژی‌ها در آسیای صغیر خاتمه دادند . آشوربانی‌پال کیمری‌ها را در گردنه‌های کیلیکه شکست داد . در کتیبه‌های آسوری نام این مردم آشکوزا آمده است . این قوم به آشور فشار سخت آوردند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em