aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه
"... ماهیچه‌های قوی و جدال دائمی با طبیعت مشخصه‌ی آن‌ها است . بدن‌شان لاغر و پرطاقت است ، بدون هیچ لایه‌ای از چربی ، هرگز به یک گیلیکاس فربه و گوشت‌آلود برخورد نمی‌کنید . به‌وضوح تمام چربی صرف گرم کردن بدن می‌شود . ساکنان ساخلین برای جبران دمای پایین و رطوبت بیش از اندازه‌ی هوا به تمام چربی بدن‌شان نیاز دارند . واضح است که چرا گیلیکاس‌ها چنین میزان زیادی از چربی در غذاهای‌شان مصرف می‌کنند . آن‌ها سیل ، ماهی سالمون ، چربی نهنگ ، گوشت و خون را به‌حالت خام ، خشک و اغلب یخ‌زده به‌مقدار زیاد مصرف می‌کنند . و به این علت که غذاهای خام و زمخت مصرف می‌کنند نقاط اتصال ماهیچه‌های‌شان بطور غریبی استحکام یافته و دندان‌های‌شان هم بسیار محکم است . رژیم غذایی‌شان منحصراً از محصولات حیوانی است و به‌ندرت ، وقتی گاهاً پیش می‌آید که شام را در خانه بخورند یا به عنوان مهمان بیرون غذا بخورند ، کمی سیر کوهی یا دانه‌ی گیاهان به غذای‌شان اضافه می‌کنند . بر اساس مدارک نولسکی ، گیلیکاس‌ها اعتقاد دارند که کار کردن روی زمین گناه بزرگی است . هرکس که شروع به کندن زمین می‌کند یا گیاهی پرورش می‌دهد زود می‌میرد . اما در مورد نان ، که از طریق روس‌ها با آن آشنا شدند ، آن را با رضایت و به‌عنوان یک خوراک لذیذ می‌خوردند . و این‌روزها در الکساندرووسک یا ریوکوو دیدن یک گیلیکاس در حالِ حمل یک قرص نان دیگر منظره‌ای نادر نیست ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
فوکااری پرسید : "کتابی که در موردش با پرفسور صحبت می‌کردی را داری . آن که برادر بزرگ‌تر داشت ."
-"۱۹۸۴ ؟ نه ، ندارم ."
- "چطور داستانی است ؟"
تنگو سعی کرد طرح داستان را بخاطر بیاورد : "من یکبار مدت‌ها پیش در کتابخانه‌ی مدرسه آن‌را خواندم به‌همین خاطر تمام جزئیات را خیلی خوب بخاطر نمی‌آورم . این کتاب در سال ۱۹۴۹ منتشر شده ، زمانی که ۱۹۸۴ خیلی دور به‌نظر می‌رسید ."
- "آن همین سال است ؟"
- "بله ، برحسب اتفاق . به‌هرحال آینده به امروز ، و خیلی سریع به گذشته تبدیل می‌گردد . در این داستان جورج اورول آینده را به شکلی تاریک که توتالیتارینیسم بر آن حکمفرما است تجسم می‌کند . مردم به سختی توسط دیکتاتوری که برادر بزرگ‌تر نام دارد کنترل می‌شوند . اطلاعات بسیار محدود است ، و تاریخ بطور مداوم بازنویسی می‌شود . شخصیت اصلی داستان در اداره‌ی دولتی کار می‌کند و تقریباً مطمئنم که کارش بازنویسی لغات بود . هرگاه که یک تاریخ جدید نوشته می‌شد ، تمام تاریخ‌های گذشته باید نابود می‌شد . در این پروسه لغات بازسازی می‌شدند و معانی لغات کنونی تغییر می‌یافتند . از آنجا که تاریخ مدام بازنویسی می‌شد دیگر کسی حقیقت را نمی‌دانست . دیگر مشخص نبود که چه کسی دوست است و چه کسی دشمن . همچین داستانی داشت ."
- "تاریخ را بازنویسی می‌کردند ."
- "دزدیدن تاریخِ حقیقی مردم ، مانند دزدیدن بخشی از خودشان است . این کار یک جنایت است ."
فوکااری لحظه‌ای در این مورد فکر کرد .
تنگو ادامه داد : "خاطرات ما متشکل از خاطرات شخصی و خاطرات جمعی ما است . این دو بخش خیلی به هم وابسته هستند . و تاریخ ، خاطره‌ی جمعی ما است . اگر خاطره‌ی جمعی ما را از ما بگیرند و بازنویسی کنند ، ما نمی‌توانیم خود واقعی‌مان را حفظ کنیم ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
تنگو پرسید : "آیا گروه با سیستم کمونیستی اولیه‌ی تاکاشیما خو گرفت ؟"
پروفسور سرش را تکان داد : "نه . فوکودا از مالکیت اشتراکی اموال خودداری کرد . [او] از نظر سیاسی رادیکال بود اما رئالیست واقع‌بینی هم بود . آنچه که هدف او بود جامعه‌ی اشتراکی انعطاف‌پذیرتری بود ، نه یک جامعه همانند کلونی مورچه‌ها . خطِ‌مشی وی این بود که همه را تقسیم به واحدها نماید و هر واحد زندگی اشتراکی انعطاف‌پذیر خود را داشته باشد . آن‌ها اموال خصوصی را می‌شناختند و درآمد را تاحدودی تقسیم می‌کردند . اگر با واحد خود راضی نمی‌شدی می‌توانستی واحدت را عوض کنی و آزاد بودی هر زمان که می‌خواهی ساکیاگاکه را ترک کنی . همچنین راه‌های ارتباطی با دنیای بیرون هم در اختیار اعضا بود و هیچ القای ایدئولوژیک یا شستشوی مغزی هم در کار نبود . فوکودا در تاکاشیما آموخته بود که یک سیستم آزاد و طبیعی باعث افزایش سود می‌شود .
با رهبری فوکودا ، عملکرد ساکیاگاکه روی روال باقی ماند ، اما سرانجام به دو فرقه تقسیم شد . تا زمانی که آنها سیستم انعطاف‌پذیر فوکودا را اجرا می‌کردند هم این امر اجتناب ناپذیر بود . در یک‌سو گروه جنگ‌طلب بودند یا گروه انقلابی که بر اساس گروه Red Guard که در ابتدا فوکودا پایه‌گذاری کرده بود عمل می‌کردند . برای آنها این مزرعه مقدمه‌ی انقلاب بود . کشاورزی برای‌شان بعنوان پوششی بود تا زمان موعد به‌پا خواستن فرا رسد . این امر برای‌شان تغییرناپذیر بود .
از سوی دیگر گروه اعتدال‌گرا بودند . بعنوان اکثریت آنها با [آن] گروه مخالفِ جنگ‌طلب ، در مورد کاپیتالیزم موافق بودند اما فاصله‌شان را با سیاست حفظ می‌کردند ، بجای آن ، ایجاد زندگی همگانی طبیعی و خودکفا را ترجیح می‌دادند . تا جایی که به کشاورزی مربوط می‌شد ، هر دو گروه هدف یکسانی داشتند ، اما هرگاه که لازم می‌شد تصمیماتی درمورد سیاست‌های مؤثر کل مزرعه گرفته شود ، عقایدشان به دو قسمت می‌شد . اغلب نمی‌توانستند به توافقی برسند و این باعث افزایش بحث‌های خشونت‌آمیز میان دو گروه می‌شد . از هم پاشیدن مزرعه و جامعه‌ی ساکیاگاکه فقط به زمان نیاز داشت ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
"... در مورد آکادمی تاکاشیما می‌دانی ، درست است ؟ "
تنگو گفت : "خیلی کلی مانند یک مزرعه‌ی اشتراکی اداره می‌شود . آنها به سبک کاملاً اشتراکی زندگی می‌کنند و هزینه‌ی زندگی‌شان را از طریق کشاورزی تأمین می‌نمایند . همچنین کشاورزی لبنی در سطح ملی دارند ‌. به دارایی‌های شخصی اعتقادی ندارند و همه با هم مالک همه‌چیز هستند ."
پروفسور با اخم گفت : "درست است . تصور می‌کنم که فوکودا در سیستم تاکاشیما به‌دنبال مدینه‌ی فاضله می‌گشت . اما البته مدینه‌ی فاضله در هیچ‌کجا و هیچ کشوری وجود خارجی ندارد . مانند نظریه‌ی زندگی ابدی در علم کیمیاگری . اگر از من بپرسی کاری که تاکاشیما انجام می‌دهد این است که رُبات‌هایی بدون مغز بوجود می‌آورد . آنها جریان تفکر را از مغز انسان‌ها خارج می‌سازند و این‌کار به آنها این امکان را می‌دهد که بجای آنها فکر کنند . دنیای آنها شبیه به داستان جورج اورول است . مطمئنم می‌فهمی که بسیاری از مردم دقیقاً به‌دنبال این مرگ مغزی می‌گردند . این‌کار زندگی را بسیار آسان‌تر می‌کند . مجبور نیستی درمورد چیزهای مشکل فکر کنی فقط خفه‌شو و آنچه که مافوقت می‌گوید را انجام بده . هرگز مجبور به تحمل گرسنگی نیستی . برای کسانی که به‌دنبال چنین محیطی می‌گردند ممکن است آکادمی تاکاشیما مدینه‌ی فاضله‌ی خوبی باشد .
اما فوکودا چنین شخصی نبود . او دوست داشت خودش در مورد مسائل فکر کند و هر نظریه را از هر جهت به بوته‌ی آزمایش گذارد . سال‌ها به اینصورت زندگی کرده بود ، این حرفه‌اش بود . هرگز مکانی مثل تاکاشیما نمی‌توانست راضی‌اش نماید . تقریباً از همان اول هم می‌دانست . [...]"
فوکا اری گفت : "در تاکاشیما خوش می‌گذشت ."
پروفسور لبخند زد : "مطمئنم که برای بچه‌های کوچک تاکاشیما خیلی خوشایند است اما بزرگ می‌شوی و به سن مشخصی می‌رسی و خود را می‌شناسی ، زندگی در تاکاشیما برای اغلب جوانان مثل زندگی در جهنم است . رهبران از قدرت خود استفاده می‌کنند تا میل طبیعی مردم برای فکر کردن مستقل را از بین ببرند . این کار ، پا بستن مغز است ."
فوکا اری پرسید : "پا بستن ."
تنگو به وی توضیح داد : "در روزهای قدیم در چین ، از کودکی پای دختران کوچک را در کفش‌های بسیار کوچکی می‌بستند تا از رشد آنها جلوگیری کنند ." اری آن را برای خود تصور کرد و چیزی نگفت . 
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
با حوصله کمی نوشید . نمی‌خواست الکل به‌سرعت تأثیر کند . شب درازی در پیش داشت .
کتابی از کیف دوشی‌اش بیرون آورد و شروع به خواندن کرد . کتاب مربوط به تاریخ خطِ‌آهن کُمپانی منچوری در دهه‌ی ۱۹۳۰ بود . خطِ‌راه‌آهن و حق خطِ‌آهن بعد از جنگ روسیه و ژاپن در سال ۱۹۰۴-۱۹۰۵ توسط روسیه به ژاپن واگذار شد . که به این‌ترتیب کمپانی به‌سرعت گسترش یافت و به بهره‌برداری رسید . و نقش بنیادینی در اِشغال چین توسط ژاپن ایفا کرد . توسط ارتش شوروی در سال ۱۹۴۵ از بین رفت . بعد از جنگ روسیه و آلمان در سال ۱۹۴۱ هرکس می‌توانست توسط این خط و خطِ‌آهن ترانس-سیبری در عرض ۱۳ روز از شیمونوسکی به پاریس برود .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
تنگو یکی از کتاب‌های جدیدش را باز کرد و شروع به خواندن نمود . کتاب در مورد فلسفه‌ی رمز و اسرار بود و جزئیات کارکرد نفرین‌ها را در جامعه‌ی ژاپن در طول قرن‌ها مورد بررسی قرار داده بود . نفرین‌ها در جوامع اولیه نقش مهمی داشتند . آنها برای اختلافات شدید و ناسازگاری‌های سیستم‌های اجتماعی ساخته شده بودند . به نظر زمان لذّت‌بخشی برای زندگی می‌رسید .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
در سالِ ۱۹۲۶ امپراتوری تایشو در ژاپن از میان رفت ، و دوره‌ی تاریخی شوا آغاز گشت . این‌دوره شروع عصر تاریک و وحشتناکی در تاریخ ژاپن بود . زمان کوتاه دوره‌ی مدرنیسم و دموکراسی پایان یافت و جای خود را به فاشیسم سپرد .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
به‌همین ترتیب او در کنار تارو زندگی کرده بود و آن‌روز تارو مُرده بود بی‌آنکه دوستی‌شان واقعاً مجال زیستن بیابد . تارو همانطور که خودش می‌گفت بازی را باخته بود . اما آیا چه بُردی نصیب ریو شده بود ؟ بُرد او در این‌ میان فقط این بود که طاعون را بشناسد و به‌یاد بیاورد ؛ دوستی را بشناسد و به‌یاد بیاورد ؛ محبت را بشناسد و روزی مجبور باشد که به‌یاد بیاورد . تمام آنچه انسان می‌توانست در بازی طاعون و زندگی ببَرد ، عبارت بود از معرفت و یادبود . و شاید آنچه تارو "بُردن بازی" می‌نامید همین بود .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em
هرگز تیرباران کسی را ندیده‌اید ؟ مسلماً نه ، معمولاً اینکار بنا به دعوت صورت می‌گیرد و حاضران قبلاً انتخاب شده‌اند . نتیجه اینکه ، اطلاع شما از این مراسم محدود به آن چیزی است که در تصویرها و در کتاب‌ها دیده‌اید . دستمالی بر روی چشم ، چوبه‌ی اعدام و چند سرباز در فاصله‌ی دور . اما نه ، اینطور نیست ! می‌دانید که برعکس جوخه‌ی تیرباران در یک‌ونیم متری محکوم می‌ایستد ؟ می‌دانید که اگر محکوم بتواند دو قدم به جلو بگذارد سینه‌اش به تفنگ‌ها می‌خورد ؟ می‌دانید که تیراندازان از این فاصله‌ی کوتاه تیرشان را در ناحیه‌ی قلب متمرکز می‌کنند ، و همه‌ی آنها با گلوله‌های درشت‌شان حفره‌ای در آنجا باز می‌کنند که می‌توان مشت را در آن فرو برد ؟ نه ، شما نمی‌دانید ! چون اینها جزئیاتی است که از آن حرف نمی‌زنند . خواب آدم‌ها از زندگی ، برای طاعون‌زدگان مقدس‌تر است . نباید مانع خوابیدن مردمِ درست و حسابی شد . این‌کار بی‌ذوقی است . و همه می‌دانند که ذوق عبارت است از مُصّر نبودن . اما من از همان‌وقت به‌بعد دیگر خوب نخوابیدم . طعم بد این حادثه در دهانم باقی ماند و من از اصرار ، یعنی از اندیشیدن دست برنداشتم .
آنگاه پی بردم که ، دست‌کم من در سراسر این سال‌های دراز ، طاعون‌زده بوده‌ام و با وجود این با همه‌ی صمیمیتم گمان کرده‌ام که بر ضدّ طاعون می‌جنگم . دانستم که بطور غیرمستقیم مرگ هزاران انسان را تأیید کرده‌ام و با تصویب اعمال و اصولی که ناگزیر این مرگ‌ها را به‌دنبال دارند ، حتی سبب این مرگ‌ها شده‌ام . دیگران از این‌وضع ناراحت به‌نظر نمی‌آمدند و یا لااقل هرگز به اختیار خود درباره‌ی آن حرف نمی‌زدند . من گلویم فشرده می‌شد . من با آنها بودم و با اینهمه تنها بودم . وقتیکه نگرانی‌هایم را تشریح می‌کردم ، آنها به من می‌گفتند که باید به آنچه در خطر است اندیشید و اغلب دلائل مؤثری ارائه می‌دادند تا آنچه را که نمی‌توانستم ببلعم به‌خورد من دهند . اما من جواب می‌دادم که طاعون‌زدگان بزرگ ، آنها که ردای سرخ می‌پوشند ... آنها هم دراینمورد دلایل عالی دارند و اگر من دلایل جبری و ضروریاتی را که طاعون‌زدگان کوچک با استدعا و التماس مطرح می‌کنند بپذیرم ، نمی‌توانم دلایل طاعونیان بزرگ را رد کنم . به‌من جواب می‌دادند که بهترین راهِ حق‌ دادن به سرخ‌ردایان این است که اجازه‌ی محکوم ساختن را منحصراً در اختیار آنها بگذاریم . اما من با خود می‌گفتم که اگر انسان یکبار تسلیم شود دیگر دلیلی ندارد که متوقف شود . تاریخ دلیل کافی به‌دست من داده‌ است ، این روزگار مال کسی است که بیشتر بکشد . همه‌ی آنها دستخوش حرص آدم‌کشی هستند و نمی‌توانند طور دیگری رفتار کنند .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em
بر اثر مشکلات تغذیه که به‌مرور زمان بیشتر می‌شد ، عناوین تازه‌ای برای نگرانی پیدا شده بود . سودجویان پا به میدان گذاشته بودند و مواد غذایی ضروری را که در بازار معمولی پیدا نمی‌شد به قیمت‌های سرسام‌آور عرضه می‌کردند . به‌این ترتیب خانواده‌های فقیر در وضع بسیار شاقی قرار داشتند و حا‌ل‌آنکه برای خانواده‌های ثروتمند همه‌چیز فراهم بود . طاعون با بی‌طرفی نافذی که در قلمرو خود مراعات می‌کرد ، معمولاً می‌بایستی اصل تساوی را در همشهریان ما تقویت کند ، اما برعکس بر اثر بازیِ عادیِ خودخواهی ، احساس بی‌عدالتی را در قلب انسان‌ها حادتر می‌ساخت . البته تساوی ایراد ناپذیری در مورد مرگ برقرار بود ، اما آن‌را هم هیچکس نمی‌خواست . بیچارگان که در این‌وضع از گرسنگی رنج می‌بردند ، باز هم با حسرت بیشتری به شهرها و روستاهای مجاور می‌اندیشیدند که در آنها زندگی آزاد بود و نان گران نبود . اکنون که نمی‌توانستند غذای کافی برای آن‌ها فراهم کنند ، این احساس غیرعاقلانه در آنان پیدا شده بود که باید به آنها اجازه‌ی خروج بدهند . شعاری دهان به دهان می‌گشت ، گاهی آن‌را بر روی دیوارها می‌خواندند و قبلاً نیز چندبار بر سر راه استاندار فریادزده بودند : "نان یا هوا !" این شعار طنزآمیز علامت تظاهراتی بود که به‌سرعت از آنها جلوگیری شد ، ولی جنبه‌ی خطرناک آن‌ها بر هیچکس پوشیده نماند .
روزنامه‌ها در مقابل هر مبلغی که گرفته بودند ، از دستورالعمل خوشبینی اطاعت می‌کردند . بنابر نوشته‌های آنها ، آنچه وضع حاضر را مشخص می‌ساخت "سرمشق هیجان‌انگیز آرامش و خونسردی" بود که مردم می‌دادند . اما در شهری که درهایش را به‌روی خود بسته است و هیچ‌چیزی نمی‌تواند مخفی بماند ، هیچکس درباره‌ی "سرمشقی" که جماعت می‌داد اشتباه نمی‌کرد .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em
از این‌نظر ، آنان در نظام طاعون قرار گرفته بودند و این نظام هرچه مبتذل‌تر بود در آنان مؤثرتر بود . دیگر در میان ما هیچکس احساسات عالی نداشت . اما همه‌ی مردم دچار احساسات یکنواخت بودند ، همشهریان ما می‌گفتند : "وقت آن رسیده است که این وضع تمام شود ." زیرا در دوران بلا ، طبیعی است که مردم پایان عذاب دسته‌جمعی را آرزو کنند . و گذشته از آن عملاً آرزو داشتند که این وضع تمام شود . اما همین حرف‌ها هم بدون شور و هیجان و یا احساسات تلخ روزهای اول و تنها با منطقی که هنوز برای ما روشن مانده بود ، اما بسیار ضعیف بود گفته می‌شد . جای شور و هیجان هفته‌های نخستین را نوعی درماندگی گرفته بود که اگر کسی آن‌را به تسلیم و تمکین حمل می‌کرد در اشتباه بود . زیرا این درماندگی بیشتر نوعی رضایت موقت بود .
همشهریان ما خود را با طاعون تطبیق داده بودند و می‌توان گفت که همرنگ محیط شده بودند ، زیرا کار دیگری از آنان ساخته نبود . طبیعی است که باز هم حالت بدبختی و رنج را داشتند اما دیگر نیش آن‌را احساس نمی‌کردند . گذشته از آن مثلاً دکتر ریو متوجه می‌شد که بدبختی همین است . زیرا عادت به نومیدی از خود نومیدی بدتر است .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em
از یک منظر اصلاح نظام جهانی با رفُرم نظام‌های ملی و دموکراتیزه و کارآ کردن ساختار حکومتی و اداری آنها آغاز می‌شود . دولت‌های ملی از جمله بازیگرانِ اصلی نظام جهانی می‌باشند . میزان پایبندیِ دولت‌های ملی به اداره‌ی دموکراتیک نظام جهانی بر پایه‌ی ارزش‌ها و اهداف مشترک ، همکاری و همیاریِ بین‌المللی و درک تاثیر سیاست‌های‌شان بر سایر کشورها ، تعیین کننده‌ی چگونگی و کیفیت مدیریت نظام جهانی می‌باشد . فزون بر این ، دولت‌های ملی می‌بایست مشارکت کشورهای‌شان را در اقتصاد جهانی مدیریت و رهبری کنند ، شرایط و ظرفیت بهره‌برداریِ مطلوب از فرصت‌های جهانی شدن را فراهم آورند و با پیگیری سیاست‌های مناسب تاثیرات منفی این پروسه بر اقتصادهای ملیِ‌شان را به حداقل برسانند .
دولت‌های ملی در صورتی می‌توانند این وظایف را بنحوی مطلوب انجام دهند ، بر اقتصاد جهانی بیشترین تاثیر را بگذارند و آن‌را در جهت مطلوب هدایت کنند که شرایط حداقلِ زیر تامین شده باشند :
دموکراسی ، رعایت منشور حقوق بشر ، حکومت قانون و عدالت اجتماعی .
وجود یک دولت کارآ که بتواند شرایط لازم برای رشد اقتصادی را فراهم آورد ، کالاهای عمومی و خدمات اجتماعی لازم را تامین کند ، ظرفیت مردم را از طریق آموزش و ارائه‌ی سایر خدمات اجتماعی برای مشارکت موثر در فعالیت‌های اقتصادی و سیاسی بالا ببرد ، زیرساخت‌ها و ظرفیت‌های لازمه را برای توسعه و مشارکت فعال در اقتصاد جهانی ایجاد کند .
یک جامعه‌ی مدنیِ پویا ، بهره‌مند از آزادی بیان ، تجمع و سایر آزادی‌های مربوطه که بتواند خواست‌های تمام اقشار اجتماعی را منعکس کند . در این رابطه ، وجود تشکل‌ها و سازمان‌هایی که بتوانند منافع اقشار مختلف بویژه زحمتکشان و اقشار محروم را نمایندگی کنند برای مشارکت فعال مردم در ساختار سیاسی و مدیریت عادلانه‌ی جامعه ضروری است .
ایران ، فرصت‌ها و چالش‌های جهانی شدن ( هادی زمانی )
  • Zed.em
شرّ و بدی که در دنیا وجود دارد پیوسته از نادانی می‌زاید و حُسن‌نیت نیز اگر از روی آگاهی نباشد ممکن است به اندازه‌ی شرارت تولید خسارت کند . مردم بیشتر خوبند تا بد ، و در حقیقت مسأله این نیست ؛ بلکه آنها کم یا زیاد نادانند و همین است که فضیلت یا ننگ شمرده می‌شود . نومید کننده‌ترین ننگ‌ها ، ننگ آن نادانی است که گمان می‌کند همه‌چیز را می‌داند درنتیجه به خودش اجازه‌ی آدم‌کُشی می‌‌دهد . روح قاتل کور است و هرگز نیکیِ حقیقی یا عشقِ زیبا بدون روشن‌بینی کافی وجود ندارد .
طاعون ( آلبر کامو )
  • Zed.em
تراژدی خلاقیت ویژه‌ی مردم‌سالاری آتنی است . در تراژدی بهتر از هر شکلِ دیگرِ هنری ، کشاکش‌های درونی ساخت و بافتِ اجتماعی روشن و مستقیم دیده می‌شود . نمود بیرونی آن پیش مردم دموکراتیک بود ولی محتوای آن ، یعنی افسانه‌های قهرمانی با دید تراژیک - پهلوانی‌شان نسبت به زندگی ، اشرافی محسوب می‌شد .
تاریخ اجتماعی هنر ( آرنولد هاوزر )
  • Zed.em
"رستگاری بشر برای من کلمه‌ی بسیار بزرگی است ؛ من اینهمه دور نمی‌روم . سلامت بشر مورد علاقه‌ی من است ؛ سلامت او در وهله‌ی اول ." معتقد بود که : "داد را نمی‌توان بر اساس بیداد بنا کرد ."
آلبر کامو
  • Zed.em
روفوس گفت : "من یک رومی‌ام و خدایم رومی است . او جادّه‌ها را باز می‌کند ، قلاع می‌سازد ، آب به شهرها می‌آورد ، خود را مسلّح می‌کند و به جنگ می‌رود . فرماندهی قشون را به‌دست می‌گیرد و ما دنبالش می‌کنیم . جسم و روحی که تو درباره‌ی آنها حرف می‌زنی برای ما یکی است ، و بر فرازِ آنها مُهرِ رُم قرار دارد . بدانگاه که می‌میریم ، روح و جسم با هم از میان می‌روند ، اما پسرانمان بر جای می‌مانند ؛ منظور ما از فنا ناپذیری این است . متأسفم ، ولی آنچه که تو درباره‌ی ملکوت آسمان می‌گویی ، به‌نظر ما افسانه‌ای بیش نیست ." و پس از توقفی کوتاه ادامه داد : "ما رومی‌ها برای حکومت کردن به انسان‌ها ساخته شده‌ایم ، و با عشق نمی‌شود بر انسان‌ها حکومت کرد ."
عیسی درحالیکه به چشمان آبی و سرد ، صورت تازه تیغ انداخته و دست‌های فربه‌ و انگشت کوتاه یوزباشی می‌نگریست ، گفت : "عشق بی‌سلاح نیست . عشق هم جنگ‌افروزی می‌کند و یورش می‌برد ."
یوزباشی درآمد که : "در اینصورت دیگر عشق نیست ."
عیسی سرش را پایین انداخت . با خود اندیشید : "شرابِ نو را خُمِ نو باید ، و سخن نو را واژه‌ای نو ..."
آخرین وسوسه‌ی مسیح ( نیکوس کازانتراکیس )
  • Zed.em
پای‌بست دنیا متزلزل بود ، چراکه قلب انسان متزلزل بود : زیر آوار سنگ‌هایی که انسان‌ها اورشلیمش می‌خواندند ، زیر آوار پیش‌گویی‌ها ، ظهور منجی‌ها ، مراسم مذهبی ، زیر یوغ فریسیان و صدّوقیان ، اغنیایی که می‌خوردند ، فقرایی که گرسنه بودند ، و زیر سیطره‌ی خداوند یهوه ، که از محاسنِ او خون بشریت ، قرن‌ها و قرن‌ها ، به‌درون گرداب مرموز روان بود ، خُرد گشته بود . از هر دری که با این خدا وارد می‌شدی ، فریادش بلند می‌شد . اگر کلامی محبت‌آمیز بر زبان می‌راندی ، فریاد می‌زد : "من گوشت می‌خواهم ." برّه یا پسرِ نخست‌زاده‌ات را که بعنوان قربانی هدیه می‌کردی ، داد می‌زد : "من گوشت نمی‌خواهم . جامه‌هایتان را ندرید ، قلب‌هایتان را بدرید . جسم خویش را به روح و روح را به عبادت مبدل کنید و به‌دست بادش بسپارید ." قلب انسان زیر آوار ششصد و سیزده فرمان مکتوب شریعت یهود ، به‌اضافه‌ی فرامین غیرمکتوب خُرد گشته بود ، اما تپشی نداشت . زیرِ آوار 'سفر پیدایش' ، 'سفر لاویان' ، 'سفر اعداد' ، 'کتاب داوران' و 'کتاب پادشاهان' خُرد گشته بود ، اما نمی‌تپید . و آنگاه ناگهان ، در غیر منتظره‌ترین لحظات ، بادی ملایم در وزیدن آمد ، نه از آسمان که از زمین ، و تمامی حجره‌های قلب انسان به‌لرزه افتاد . بلادرنگ ، داوران و پادشاهان و مراسم مذهبی و فریسیان و صدّوقیان و سنگ‌هایی که انسان‌ها اورشلیمش می‌خواندند ، ترک برداشتند ، به نوسان افتادند و شروع به فروریختن کردند . ابتدا درون قلب ، آنگاه درون ذهن ، و دست آخر بر روی خود زمین . یهوه‌ی متکبر بار دیگر پیشبند چرمی استادکاری خود را بست ، تراز و خط‌کش خویش را برگرفت ، به‌زمین فرود آمد و شخصاً در کمک به ویرانی گذشته و ساختن آینده همراه با انسان‌ها پیش‌قدم شد .
آخرین وسوسه‌ی مسیح ( نیکوس کازانتراکیس )
  • Zed.em
لحظه‌ای از سخن گفتن باز ایستاد و بعد ادامه داد :
- انسان یک مرز است ، جایی که زمین به پایان می‌رسد و آسمان آغاز می‌گردد . اما این مرز هیچگاه از دگرگونی و پیشروی بسوی آسمان باز نمی‌ایستد . فرامین خدا هم همراه آن خود را دگرگون می‌سازند و به‌پیش می‌روند . من فرامین خدا را از الواح موسی برمی‌گیرم و آنها را بسط می‌دهم : به پیشروی وامی‌دارمشان .
آخرین وسوسه‌ی مسیح ( نیکوس کازانتراکیس )
  • Zed.em
تعمید دهنده ، با بازوان استخوانیش که در تاریکیِ سنگین بسوی اورشلیم اشاره می‌کرد ، کنارش ایستاده بود .
- نگاه کن ، چه می‌بینی ؟
- هیچ چیز .
- هیچ چیز ؟ فراروی تو اورشلیم مقدس ، آن روسپی است . او را نمی‌بینی ؟ بر روی زانوانِ چاق رُم نشسته است و می‌خندد . [...] قلعه‌ی او چهار دروازه دارد . کنار دروازه‌ی اولی گرسنگی نشسته است ، کنار دومی ترس ، کنار سومی ستم ، و کنار چهارمی ، دروازه‌ی شمالی ، ننگ . وارد می‌شوم . از خیابان‌هایش بالا و پائین می‌روم . به ساکنینش می‌رسم و آنان را ورانداز می‌کنم . چهره‌هاشان را ببین : سه چهره خپل ، چاق و بیش از اندازه سیر است ، سه‌هزار چهره از گرسنگی تکیده شده است . مگر یک دنیا چگونه محو می‌شود ؟ آنگاه که سه ارباب خوب بچرند و سه‌هزار نفر از گرسنگی جان بدهند . بار دیگر به چهره‌هاشان بنگر . ترس بر روی چهره‌ها نشسته است پره‌ی بینی‌شان می‌لرزد . روز خدا را بو می‌کشند .
آخرین وسوسه‌ی مسیح ( نیکوس کازانتراکیس )
  • Zed.em
اورشلیم سبزپوش بود : خیابان‌ها ، پشتِ‌بام‌ها ، حیاط و میدان‌هایش ، جشن بزرگ پاییزی بود . اهالی اورشلیم ، هزاران خیمه از برگ‌های زیتون و مو ، شاخه‌های نخل ، کاج و سرو ، طبق فرمان خدای اسرائیل ، به‌یادبود چهل سالی که نیاکانشان زیر خیمه‌ها در بیابان سر کرده بودند ، ساخته بودند . هنگام خرمن‌برداری و انگورچینی سر آمده بود . سال به پایان رسیده و مردم تمامی گناهان خود را دورِ گردن نَرّه‌ بُزی° پروار آویخته و با انداختن سنگ ، سر در دنبال او گذاشته ، در بیابان رهایش کرده بودند . اینک ، احساس آرامشی عظیم می‌کردند . روح‌شان پاک و طاهر گشته و سالی جدید آغاز شده بود . خداوند ، دفتر اعمال تازه‌ای باز کرده بود . به مدت هشت روز زیر خیمه‌های سبز می‌خوردند و می‌نوشیدند و در ستایش خدای اسرائیل که محصول خرمن و تاکستان‌شان را برکت می‌داد ، و نَرّه‌ بُزی هم برای گردن گرفتن گناهان ایشان می‌فرستاد ، سرود می‌خواندند .
آخرین وسوسه‌ی مسیح ( نیکوس کازانتراکیس )

° این بُز به 'بُزِ عزازیل' معروف است .
  • Zed.em