حکایتِ بلوغ
جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۴۲ ق.ظ
طفل بودم ، بزرگی را پرسیدم از بلوغ ، گفت در مسطور کتب آمده است که سه نشان دارد ، یکی پانزدهسالگی و دوم احتلام ، سوم برآمدن موی زِهار را ، اما در حقیقت یک نشان دارد که در بند رضای حق جلّ و علا ، بیش از آن باشد که در بند حظّ نفس ، هرکه در او این صفت موجود نیست محققان بالغ نشمارندش .
بهصورت آدمی شد قطرهی آب // که چهل روزش قرار اندر رحم ماند
وگر چهلساله را عقل و ادب نیست // بهتحقیقش نشاید آدمی خواند
جوانمردی و لطف آدمیت // همین نقش هیولایی مپندار
هنر باید که صورت میتوان ساخت // بهایوانها در از شنگرف و زنگار
چو انسان را نباشد فضل و احسان // چه فرق از آدمی با نقش دیوار
بهدست آوردن دنیا هنر نیست // یکی را گر توانی دل بهدست آر
گلستان ( مصلحالدین سعدی شیرازی )
- ۰۰/۰۲/۱۰