زخم تلخ
پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۷ ب.ظ
به درخت لیمو نزدیک شدم ، پارچ آب را زمین گذاشتم و نگاه مهربانی به درخت انداختم . انگار فقط با همان نگاه می خواستم او را شاداب کنم . دستانم را روی برگ های پژمرده اش کشیدم و زمزمه کنان گفتم : " نگران نشو ! من اینجا مواظب تو هستم . نمی گذارم به تو صدمه ای وارد بیاورند ." نه ! کسی نمی توانست ما را از هم جدا کند . اگر بیمار می شد ، خودم معالجه اش می کردم یا اینکه مرض او به خود من سرایت می کرد . در آنصورت باید هر دوی ما را از آنجا برمی داشتند و به دور می انداختند تا هر دو در کنار هم جان بدهیم .
چاقو را در تنه ی او فرو بردم ، زخمی عمیق و دردناک بود . انگار داشتم رگ دست خودم را می بریدم و چاقو را به دست خود فرو می کردم . محتاطانه نگاهی به پیرامون خود انداختم و آنوقت لب های خود را به روی زخم او گذاشتم و شروع به مکیدن کردم . چوب مزه ای گس داشت که به تلخی می زد . آب دهانم تلخ مزه شده بود . وقتی دهانم را از روی زخم برداشتم ، دستانم را به دور آن پیچیدم ، درست مثل اینکه عضوی از بدن انسان زخمی شده باشد . چند ساعتی را که به ظلمت شب باقی مانده بود ، در سرمستی گذراندم .
اگر درخت لیمو با آن عمل جراحی از مرگ نجات نیافته بود ، پس حتما مرض او به من سرایت کرده بود . آری ، مانند زهر به بدن من رخنه می کرد ، و آهسته آهسته ، مرا به طرف مرگ سوق می داد . به بستر رفتم و بی حرکت در تاریکی باقی ماندم . بازوانم را از هم گشوده بودم و در انتظار شهادت دراز کشیده بودم . آسمان داشت صاف می شد و از پنجره ی گشوده ، هوای مطبوع و نیم گرم اوایل تابستان به درون می آمد . همه چیز در پیرامون من پر از لطف و زیبایی بود ؛ ولی مزه ی تلخ آن چوب مرطوب در دهانم باقی مانده بود . داشتم فکر می کردم که هیچ یک از ما نجات نخواهد یافت . خانه در سکوتی مطلق فرو رفته بود .
درخت تلخ ( آلبا د سس پدس )
چاقو را در تنه ی او فرو بردم ، زخمی عمیق و دردناک بود . انگار داشتم رگ دست خودم را می بریدم و چاقو را به دست خود فرو می کردم . محتاطانه نگاهی به پیرامون خود انداختم و آنوقت لب های خود را به روی زخم او گذاشتم و شروع به مکیدن کردم . چوب مزه ای گس داشت که به تلخی می زد . آب دهانم تلخ مزه شده بود . وقتی دهانم را از روی زخم برداشتم ، دستانم را به دور آن پیچیدم ، درست مثل اینکه عضوی از بدن انسان زخمی شده باشد . چند ساعتی را که به ظلمت شب باقی مانده بود ، در سرمستی گذراندم .
اگر درخت لیمو با آن عمل جراحی از مرگ نجات نیافته بود ، پس حتما مرض او به من سرایت کرده بود . آری ، مانند زهر به بدن من رخنه می کرد ، و آهسته آهسته ، مرا به طرف مرگ سوق می داد . به بستر رفتم و بی حرکت در تاریکی باقی ماندم . بازوانم را از هم گشوده بودم و در انتظار شهادت دراز کشیده بودم . آسمان داشت صاف می شد و از پنجره ی گشوده ، هوای مطبوع و نیم گرم اوایل تابستان به درون می آمد . همه چیز در پیرامون من پر از لطف و زیبایی بود ؛ ولی مزه ی تلخ آن چوب مرطوب در دهانم باقی مانده بود . داشتم فکر می کردم که هیچ یک از ما نجات نخواهد یافت . خانه در سکوتی مطلق فرو رفته بود .
درخت تلخ ( آلبا د سس پدس )
- ۹۵/۰۴/۳۱