aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خورخه لوئیس بورخس» ثبت شده است

تاکنون پرده‌ی اول و یکی دو صحنه از پرده‌ی سوم را تکمیل کرده بود . سرشت موزون اثر به او اجازه می‌داد تا مدام آن را مرور کند و مصراع‌های دوازده هجایی را بدون مراجعه به متن ، اصلاح کند . فکر کرد که هنوز دو پرده مانده است ، و مرگش بزودی فرا می‌رسد . در تاریکی به خدا متوسل شد : اگر اصلاً وجود داشته باشم ، اگر یکی از تکرارها و خطاهای تو نباشم ، به عنوان مصنف دشمنان وجود دارم . به منظور پرداخت این نمایشنامه ، که شاید وجود مرا توجیه کند ، و بالطبع وجود تو را توجیه کند ، به سالِ دیگری نیاز دارم . این یکسال را به من عطا کن ، این تویی که همه‌ی قرون و همه‌ی زمان‌ها از آنِ تو است . این شب آخر بود ، بیرحم‌ترین شب‌ها ، اما ده دقیقه‌ی بعد خواب ، چون اقیانوسی سیاه ، او را در برگرفت و فرو برد .
نزدیک سپیده‌دم ، خواب دید که خود را در یکی از رواق‌های کتابخانه‌ی کلمانتین پنهان کرده بود . کتابداری با عینک دودی از او پرسید : دنبال چه می‌گردی ؟ هلادیک جواب داد : خدا . کتابدار به او گفت : خدا در یکی از حروفِ یکی از صفحاتِ یکی از ۴۰۰ هزار جلد کتابِ کتابخانه‌ی کلمانتین است . پدران من و پدران پدران من به دنبال آن حروف گشته‌اند . من از بس پی آن گشته‌ام کور شده‌ام . عینک خود را برداشت ، و هلادیک دید که چشمان او مرده‌اند . مراجعی وارد شد تا اطلس‌ی را برگرداند . گفت : این اطلس به درد نمی‌خورد ، و آن را به دست هلادیک داد ، و هلادیک آن را بطور تصادفی باز کرد . گویی از میان مِهی ، نقشه‌ی هندوستان را دید . با هجوم ناگهانیِ یقین ، یکی از کوچکترین حروف را لمس کرد . صدایی که از همه سو می‌آمد گفت : فرصت کافی برای کار تو عطا شده است . هلادیک از خواب پرید .
به یاد آورد که رؤیاهای انسان‌ها به خدا تعلق دارند ، و ابن‌میمون نوشته است که کلمات هر رؤیا ، اگر مشخص و مجزا باشند و توسط گوینده‌ای نامرئی ادا شوند ، الهی‌اند . لباس پوشید . دو سرباز وارد سلول او شدند و دستور دادند که به دنبال آنان برود .
مرگ و پرگار ( خورخه لوئیس بورخس )
  • Zed.em
عارفانِ اگنوستیک مدعی‌اند که تنها راهِ پرهیز از هر گناه ، ارتکاب آن گناه و آسوده شدن از آن است .
مرگ و پرگار ( خورخه لوئیس بورخس )
  • Zed.em
تصمیم گرفتیم که ابتدا یک سالی را در اسپانیا بگذرانیم و سپس به وطن بازگردیم . در آنزمان آرژانتینی‌ها کم‌کم اسپانیا را کشف می‌کردند . تا آن‌هنگام حتی نویسندگان طراز اول چون لئوپولدو لوگونس و ریکاردو گوئیرالدس ، عمداً اسپانیا را از سفرهای اروپایی خود حذف می‌کردند . اسپانیایی‌ها در بوئنس آیرس همواره به کارهای بدی می‌پرداختند ، خدمتکار منزل ، پیش‌خدمت ، کارگر یا کسبه‌ی جزء بودند ؛ و ما آرژانتینی‌ها هرگز خودمان را اسپانیایی نمی‌دانستیم . ما درواقع ، در سال ۱۸۱۶ ، وقتی از اسپانیا مستقل شدیم ، اسپانیایی بودن را کنار گذاشته بودیم . وقتی در کودکی کتاب 'تسخیر پرو' اثر پرسکات را می‌خواندم ، از اینکه او فاتحان اسپانیایی را به شیوه‌ای رمانتیک توصیف کرده بود ، دچار حیرت می‌شدم . به نظر من ، که خود از اعقاب برخی از این فاتحان بودم ، آنان هیچ علاقه‌ای را برنمی‌انگیختند . اما آمریکای لاتینی‌ها ، اسپانیاییان را از دریچه‌ی چشم فرانسویان پُر رنگ و لعاب می‌دیدند ، و به آنها به عنوان دستمایه‌های گارسیا لورکا ، کولی‌ها ، گاوبازی و معماری شمال آفریقا می‌نگریستند . اما با وجود اینکه زبان ما اسپانیایی بود و اغلب از تبار اسپانیایی و پرتغالی بودیم ، خانواده‌ی خود من اصلاً به سفرمان به عنوان بازگشت به اسپانیا پس از سه قرن غیبت فکر نمی‌کرد .
به مایورکا رفتیم چون ارزان و زیبا بود و جُز ما جهانگرد دیگری در آنجا نبود . تقریباً یک‌سالِ تمام را در آنجا ، در پالما و در والده‌موسا ، که دهکده‌ای بر فراز تپه‌ها بود گذراندیم . من به مطالعه‌ی لاتین ادامه دادم ، اینبار تحت تعلیمات کشیشی که به من می‌گفت از آنجا که طبیعت پاسخگوی نیازهای او بوده است هرگز کوشش نکرده رُمانی بخواند . به ویرژیل پرداختیم ، که هنوز برایش مرتبه‌ی والایی قائلم . به یاد دارم که با شنای عالیِ خود بومیان را به تعجب وامی‌داشتم ، زیرا شنا را در رودخانه‌های تُند گوناگون ، از جمله رودهای اروگوئه و رون فراگرفته بودم ، حال آنکه اهل مایورکا به دریایی آرام و بی‌موج عادت داشتند .
مرگ و پرگار ( خورخه لوئیس بورخس )
  • Zed.em
... رسیدند ؛ به آن آخرین کوچه با دیوارهای گِلی صورتی رنگ که به نظر می‌رسید به طریقی مغشوش غروب خورشید را منعکس می‌کند . هویت مرده معلوم شده بود . او دانیل سیمون آزه‌ودو بود ، مردی با مختصر شهرتی در حومه‌ی شمالی و باستانی شهر ، که از یک گاریچی به گردن کلفتی سیاسی بدل شده ، و بعدها به یک دزد و حتی یک خبرچین تنزل مقام یافته بود . (به نظر آنان شیوه‌ی بدیع مرگ او ، درخورِ او بود : نماینده‌ی آخرین نسل از حرامیانی بود که می‌دانستند چگونه قدّاره بکشند ، اما با هفت‌تیر آشنا نبودند) کلماتی که با گچ نوشته شده بود چنین بود :
حرف دوم نام بر زبان آمده است
مرگ و پرگار ( خورخه لوئیس بورخس )
  • Zed.em
کیل پاتریک فردی دسیسه‌گر بود ، سردسته‌ی پنهانی و سربلند دسیسه‌گران ؛ به موسی شباهت داشت از این لحاظ که از سرزمین موآب ، ارضِ موعودی را توصیف می‌کرد که هرگز بدان پا نمی‌گذاشت ، زیرا شبِ شورش پیروزمندانه‌ای که خود طرح افکنده و برانگیخته بود هلاک شد .
[...]
روز دوم اوت سال ۱۸۲۴ توطئه‌چینان فراهم آمدند . کشور در آستانه‌ی عصیان بود . اما همیشه هر تلاشی بنحوی با شکست روبرو شده بود : خائنی در میان گروه بود . فرگوس کیل پاتریک به جیمز نولان دستور داد تا این خائن را بیابد . نولان دستورهای او را اجرا کرد ، چون جمع همه گرد آمدند در برابر آنان اعلام داشت که خائن کسی جز خود کیل پاتریک نیست . این اتهام را با شواهد انکارناپذیر اثبات کرد ؛ توطئه‌چینان رهبر خود را به مرگ محکوم کردند ، او حکم مرگ خویش را امضا کرد . اما التماس کرد اجازه ندهند که محکومیت او به وطن اجدادی لطمه بزند .
از اینجا بود که نولان نقشه‌ی غریب خود را طرح افکند . ایرلند کیل پاتریک را می‌پرستید ، کوچکترین ظن بی‌حرمتی نسبت به او شورش را به مخاطره می‌انداخت ، نولان نقشه‌ای پیشنهاد کرد که اعدام کیل پاتریک را وسیله‌ای برای آزادسازی وطن اجدادی می‌ساخت . پیشنهاد کرد که محکوم به دستِ قاتلی ناشناس کشته شود ، در شرایطی که به عمد نمایشی باشد ، تا این شرایط بر تخیل همگانی نقر گردد و به شورش سرعت بخشد . کیل پاتریک سوگند خورد با برنامه‌ای همکاری کند که به او فرصت برائت می‌داد و به مرگ او رنگ و لعابی می‌افزود .
مجال تنگ بود و نولان قادر نبود به شرایطی که برای این اعدام پیچیده اختراع کرده بود انسجام بخشد ؛ مجبور شد از آثار نمایشنامه‌نویس دیگری ، ویلیام شکسپیر انگلیسی ، دشمن ، اقتباس کند . صحنه‌هایی را از مکبث و جولیوس سزار تکرار کرد . نمایش همگانی -و پنهانی- چندین روز وقت می‌گرفت . محکوم به شهر دابلین وارد می‌شد ، بحث می‌کرد ، فعالیت می‌کرد ، نیایش می‌کرد ، نکوهش می‌کرد ، کلماتی بر زبان می‌آورد که (بعدها) رقت‌بار به نظر می‌رسید ؛ و هر یک از این اعمال که در نهایت تجلیل می‌شد ، ساخته و پرداخته‌ی نولان بود . صدها بازیگر با قهرمان همکاری می‌کردند . نقش برخی از آنان پراهمیت بود و بقیه سیاهی لشکر بودند . آنچه گفتند و کردند در کتاب‌های تاریخ ، و خاطره‌ی پر تب و تاب ایرلند باقی می‌ماند . کیل پاتریک که مجذوب سرنوشت دقیق و حساب‌شده‌ای بود که او را تبرئه و محکوم می‌کرد ، در بیش از یک مورد با اقوال و اعمال ابداعی خود به متن (متن نولان) غنا بخشید . و نمایش مردمی بدین‌سان در زمان جریان یافت ، تا در ششم اوت ۱۸۲۴ ، در یک غرفه‌ی تماشاخانه ، که طاق شال‌های عزا به گرد آن آویخته بودند ، و از پیش یادآور غرفه‌ی تماشاخانه‌ی آبراهام لینکلن بود ، گلوله‌ی محتوم به سینه‌ی خائنِ قهرمان وارد شد ، و او به زحمت توانست ، میان دو فوران تند خون ، چند کلمه‌ی از پیش تعیین شده را بر زبان آورد .
تکه‌هایی که از شکسپیر اقتباس شده ، ...
مرگ و پرگار ( خورخه لوئیس بورخس )
  • Zed.em
من نیز همانند همه‌ی مردان بابل نایب کنسول بوده‌ام ؛ و همانند همه یک بَرده ؛ زندان ، رسوایی و قدرت قاهره را نیز شناخته‌ام . بنگرید : انگشت اشاره‌ی دست راست من مفقود است . باز بنگرید : از این شکافِ شولای من می‌توانید داغِ سرخی را که بر شکم دارم ببینید . این ، حرف دوم است ، بِت [حرف دوم الفبای عبری] . این نشانه در شب‌هایی که ماه بدر تمام است ، مرا بر مردانی که نشانه‌ی جیمل [حرف سوم الفبای عبری] دارند مسلط می‌سازد ؛ اما همچنین مرا فرودست کسانی می‌کند که نشانه‌ی الف دارند [حرف اول الفبای عبری] ، و در شب‌های بی‌مهتاب ملزم به اطاعت از صاحبان نشانه‌ی جیمل‌ام . در سردابه‌ای ، سپیده‌دمان شاهرگ ورزیان مقدس را بر صخره‌ای سیاه بریده‌ام . به مدت یک‌سالِ قمری ، نامرئی اعلام شده‌ام : غریو برداشته‌ام و کسی نشنیده است ، نان خویش دزدیده‌ام و مرا گردن نزده‌اند . بر چیزی معرفت یافته‌ام که یونانیان نشناخته‌اند : یعنی بر تردید .در حجره‌ای مفرغی ، در برابر دستمال قاتلی که می‌خواسته مرا خفه بکند ، امید به من وفادار مانده است ؛ در رود لذّات ، دلشوره مرا رها نکرده است ... 
[...]
من از سرزمینی سرگیجه‌آور می‌آیم که در آن بخت‌آزمایی بخش عمده‌ای از واقعیت را تشکیل می‌دهد ؛ تا به امروز در اینهمه ، همانقدر کم اندیشیده‌ام که در باب رفتار فهم‌ناپذیر خدایان یا تپش قلب خود فکر کرده‌ام . اکنون به‌دور از بابل و رسوم محبوب آن با اندکی اعجاب به بخت‌آزمایی می‌اندیشم و حدس و گمان‌های کفرآمیزی را سبک و سنگین می‌کنم که مردم در سایه‌روشن غروب زیر لب زمزمه کرده‌اند .
پدرم روایت می‌کرد که در روزگاران باستان -چندقرن یا چندسالِ پیش- بازی بخت‌آزمایی در بابل خصلتی عوامانه داشته است . می‌گفت که دلاکان تکه استخوان‌هایی مستطیلی شکل یا ورقه‌ چرم‌هایی مُنقّش را ، با سکه‌های مسین سودا می‌کردند . قرعه‌کشی نیمروز برگزار می‌شد : برندگان ، بدون تأیید بیشتری از جانب بخت ، مسکوک نقره دریافت می‌داشتند . کل جریان ، چنانکه می‌بینید ، ابتدایی بود .
این نوع بخت‌آزمایی طبعاً با شکست قرین شد . ارزش اخلاقی آن هیچ بود . قابلیت‌های انسان‌ها را -بجز امیدِ آنان- برنمی‌انگیخت . سوداگرانی که این بخت‌آزمایی‌های پولی را به‌راه انداخته بودند ، با عدم اقبال همگانی مواجه شدند و کم‌کم به زیان افتادند . کسی تلاش کرد ، تا با گنجاندن تعداد بسیار کمی شماره‌های منفی در میان شماره‌های برنده ، مختصر بهبودی به‌کار بخشد . بر اثر این اصلاح ، خریدارانِ مستطیل‌های شماره‌دار احتمال دوگانه‌ی بردن مبلغی پول ، یا پرداخت جریمه‌ای ، که میزان آن اغلب چشمگیر بود ، را پیشِ رو داشتند . طبیعی بود که این خطر خفیف -یک شماره‌ی منفی به ازاء هر سی شماره‌ی برنده- توجه همگان را برانگیزد . بابلیان دربست خود را به دست بازی سپردند . هرکه بلیط نمی‌خرید بزدل و فرومایه به‌شمار می‌آمد . این تحقیر به مرور زمان فزونی گرفت . آنکه بازی نمی‌کرد مورد نفرت قرار می‌گرفت ، اما بازندگانی هم که جریمه می‌پرداختند شماتت می‌شدند . شرکت (کم‌کم در آنزمان بدین نام شناخته می‌شد) برای حمایت از برندگان ، که تا پرداخت کلیه‌ی جرائم نمی‌توانستند جایزه‌ی خود را دریافت کنند ، مجبور به اتخاذِ تدابیری شد . شرکت علیه بازندگان اقامه‌ی دعوی می‌کرد : قاضی آنان را به پرداخت اصل جریمه به اضافه‌ی مخارج دادگاه یا گذراندن چند روزی در زندان محکوم می‌کرد . همه‌ی بازندگان زندان را برمی‌گزیدند . تا شرکت را رسوا کنند . قدرتِ همه‌جا گیرِ شرکت -قدرتِ روحانی ، قدرتِ مابعدالطبیعی آن- از همین ابراز شهامت مردانی انگشت‌شمار در آغاز ، ناشی شد .
اندکی بعد ، شماره‌های جریمه‌پرداز از گزارش‌های قرعه‌کشی حذف و این گزارش‌ها به انتشار محکومیت‌های زندان مربوط به هر شماره‌ی منفی منحصر گردید . این ایجاز که نخست تقریباً نادیده ماند ، اهمیتی بسزا یافت . در بردارنده‌ی نخستین جلوه‌ی عناصر غیرنقدی در بخت‌آزمایی بود . توفیق آن عظیم بود . شرکت که به اصرار بخت‌آزمایان ملزم به اتخاذ این تدبیر شده بود ، باز مجبور به افزایش شماره‌های منفی خود شد .
کسی نمی‌تواند انکار کند که بابلیان سخت به منطق ، حتی به قرینه‌سازی ، دلبسته‌اند . اینکه شماره‌های بختیار معادل مبالغ سر راستی پول و شماره‌های نابختیار مساوی چند روز و شب زندان باشد به نظرشان نامربوط رسید . برخی ارباب اخلاق به این بحث پرداختند که پول ضامن سعادت نیست و اَشکال دیگر سعادت شاید معتبرتر باشند .
سرچشمه‌ی بیقراریِ دیگری در اعماق فرودست وجود داشت . طلاب مدرسه‌ی دینی میزان شرط‌بندی را چند برابر ساختند و به تعمیق اَشکال وحشت و امید پرداختند ؛ تهی‌دستان با حسرتی که معقول یا ناگزیر می‌نمود ، خویش را از دایره‌ی این تفریح دلپذیر و پُرغوغا بیرون دیدند . تشویشِ برحقِّ همگان ، تهیدستان همچنانکه مالداران ، تا با برابری در بخت‌آزمایی شرکت جویند ، آشوب خشمی را برانگیخت که گذشت سالیان نتوانست خاطره‌ی آن را بزداید . برخی مردمِ سرسخت نمی‌فهمیدند ، یا خود را به نفهمیدن می‌زدند ، که نظام تازه‌ای در رسیده‌ است ، مرحله‌ی تاریخی مقدری ...
مرگ و پرگار ( خورخه لوئیس بورخس )
  • Zed.em